اخلاق و عرفان تمثيلي(2)
اخلاق و عرفان تمثيلي(2)
درنگاه عارفان و اخلاقيون ،اسب وسيله اي براي تقرب است .اما اين ويژگي از ماهيت و حقيقت اسب نيست ،بلکه نوعي از اسب هاي تربيت يافته ، چنين وظيفه اي را به فرجام مي رسانند . بنابراين عارفان اسب را به سه دسته ي رحماني ،انساني و شيطاني طبقه بندي کرده اند .(1) فقط اسب رحماني که راهوارگونه قرب انسان را در جاده ي سعادت فراهم مي آورد ايده آل است . اسب انساني به خدمت اهداف و خدمات انسان به کار گرفته مي شود و اسب شيطاني ، آدمي را سوار برخود به سوي بدبختي مي برد .
ميبدي ذيل آيه ي :«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين … و الخيل المسومه » (2) مي نويسد :
«اسب هاي مسومه ،اسب هاي ملون يا اسب هاي رها شده درعلف زارهايند که معمولاً تربيت نيافته اند و وسيله ي گرايش آدمي به شهوت و دوري از تقرب مي باشند » (3)
خداوند خطاب به ابليس مي فرمايد :
« اجلب عليهم بخيلک و رجلک » (4)
اين جمله گوياي اين است که سواره نظامان اسب سوار و پياده ها ، دو لشکرجلب شده به سوي شيطان مي باشند . به عبارت ديگر ، اسب شيطاني ، نوعي از اسب است که انسان هايي راسوار برخود ، به سوي شيطان مي برد . (5) حافظ همين مضمون را در شعر زيباي زير بيان کرده است :
خوش برانيم جهان در نظر راهروان
فکراسب سيه و زين مغرق نکنيم
اين تنها جايي است که حافظ از«اسب سيه »به عنوان ارزش منفي ياد مي کند . گويا انديشيدن به اسب سياه ،دورافتادن راهروان از خوش راني است .اسب سياه همان اسب شيطاني است که معارض سلوک طريقت عرفاني است .
گاهي در شرح اين بيت گفته اند :«اسب سيه ، نژادي مرغوب و خوش راه است . (6) ولي اين تحليل، بر مبناي نژاد شناسي است و اينکه حافظ حتي انديشيدن به اين نوع اسب را نفي و طرد مي کند ، نظر به مراتب سيرو سلوک ،يعني بررسي از منظر اخلاق و عرفان دارد .يعني انسان با قرار گرفتن درموقعيت بالاي سلوکي ،حتي به وسيله ي راهوار،مثل اسب سيه نيزنبايد بينديشد و فقط بايد به غايت و مقصود راه فکرکند .وسيله ي سيرهرچه باشد ، فقط نقش ابزار دارد و مهم هدف ،يعني معبود ، و وصول به حق است . در اين نگاه ، نياز به اين وسيله براي قرب درحکم بي نيازي است و اساساً انسان نبايد به اين نياز فکر کند ، بلکه خود قرب و خود وصول اهميت دارد . گويا ديگر نيازي به اين وسيله براي قرب ندارد .
فهم شرايطي که حافظ در آن اين غزل را سروده ،کمک بزرگي به درک آن است . حافظ اين ابيات را در مذمت شيخ زين الدين علي کلاه سروده است .او هم شاگردي سابق حافظ و واعظ کنوني درباربود و با حفظ رقابت هاي خطرناکي مي نمود و از هر وسيله اي براي بدنام کردن حافظ و افزايش شهرت خويش استفاده مي کرد . حتي موجبات تبعيد حافظ به يزد را فراهم آورد .تا آنجا که شيخ زين الدين و مريدان او طرحي ريختند تا بين شاه شجاع و حافظ را شکرآب کنند . (7)
عکس العمل حافظ در افشاي برنامه هاي شيخ زين الدين و نشان دادن بي اعتنايي به کارهاي او اين بود که به سرايش اين اشعار روي آورد .
حافظ درابتدا عدم مخالفت خود با دانش و علم و منطق را تبيين کرده و پس از آن عدم اعتناي خود به دربار را بيان مي کند . سپس برنامه ي اصلي خود يعني سلوک راه حق را نشان مي دهد .دراين جاست که از واژه ي اسب سيه استفاده مي کند تا به خوبي تفهيم نمايد که وسيله اي مثل اسب سيه با نژاد عالي در راه سير و سلوک فقط يک ابزار است و نمي تواند مانع راه و رادع اهداف سالک شود .ازاين رو ،عبارت « خوش برانيم » حاکي از سلوک ايده آل و مطلوب است . (8)
بيت ديگر او چنين است :
صوفي شهر بين که چون لقمه شبهه مي خورد
پاردمش درازباد اين حيوان خوش علف
«حيوان خوش علف » که تلميح به شيخ زين الدين و امثال او دارد ، با اين که مانع راهند اما به صوفي بودن شهرت دارند . اينان همان اسب سيه مي باشند که با اين که نژاد خوبي دارد اما نبايد سالک آن را هدف بپندارد .
مولانا عارف بزرگ در بيتي اين مضمون را به گونه ي ديگري بيان کرده است :
گر برد اسبش هر آن اسب جوست
اسب رو گونه که پيش آهنگ اوست
نيکلسون در شرح اين ابيات مي نويسد :
«سالک الي الله را براي رسيدن به مقصود ، نيازي به اسب ، يعني به هيچ گونه صورت مجازي و سبب ثانوي نيست . (9) به همين دليل ، تورات ، انحراف آدمي را هم سنگ مطالبه ي اسب زياد و زن زياد دانسته است » (10)
در مصرع اول بيت زير ، دو جا اسب به کاررفته است :
اسب ياغي چون ببيند اسب ما
رو بگرداند گريزد بي عصا
اين بيت ،بيانگر سخن هامان است در هنگامي که سخنان موسي (ع) را از زبان فرعون شنيد .او در اين هنگام ، گريبان چاک کرد و گفت :با چه جراتي با تو چنين سخن مي گويند .هرنيروي ياغي مانند موسي اگر استعداد و توان ما را ببيند بدون عصا پا به فرار مي گذارد .بنابراين دو نوع اسب ؛ يکي مظهرخير،و ديگري مظهر بدي و پليدي ، در اين بيت معرفي شده است .
اسب وسيله ي سلوک
همان گونه که در قرآن آمده ، منافع اسب منحصر در سواري و زينت است . (11)
همان گونه که استعداد سوار کردن و بردن به سوي شر و بدبختي را دارد ،مي تواند زينت جاوداني آدمي گردد و او را به سوي خير و سعادت ببرد . به همين دليل ، در روايتي از رسول خدا (ص) نقل شده است :
« خداوند اسب را به زمين فرستاد .وقتي پاهاي او به زمين رسيد شيهه اي کشيد . خداوند دستي بر پيشاني و پشت او کشيد و فرمود : مبارک باد ! چه خوبي ! »(12)
اسب ذاتاً خود را يار انسان مي داند . اباذر غفاري از پيامبر اکرم (ص) نقل مي کند : « هر اسب عربي به هنگام فجر صبح ، اذان مي گويد و آرزو مي کند که خداوند او را از بني آدم يا او را بهترين مال و اهل انسان گرداند » (13)
گويا اسب رسالت ويژه اي براي انسان دارد . به عبارت ديگر،خداوند او را به منظور ويژه اي که همانا کمک به انسان باشد ، خلق کرده است .
بر خران پشت ريش بي مراد
بار اسبان و استران نتوان نهاد
خران با اينکه سخت جان هستند ولي استعدادايصال آدمي را ندارند . (14) اين مطلب با ملاحتي زيبا بر کيفيت عالي وسيله بودن اسب اشاره دارد . گاه حافظ گلايه مند از اين است که چرا اوضاع زمانه به گونه اي شده که به جاي تقديرازاسب ،ازالاغ تمجيد مي شود يعني مردم قدر و منزلت اسب را به عنوان يار آدمي نمي شناسند . اين قدر ناشناسي از فرهنگ مردم بر مي خواست که عناصر عاليقدر را نمي شناختند .
اسب تازي شده مجروح به زير پالان
طوق زرين همه در گردن خر مي بينم (15)
شکوه از پر شدن آفاق از فتنه و شر است . ابلهان درخوشي و نعمت و دانايان با خون جگر زندگي مي کنند . اسب تازي با وجود شان و مرتبه ي عالي ، در رتبه اي پايين نهاده شده و پالان بر آن نهاده و از آن بارکشي مي کنند ولي بر گردن الاغ طوق زرين نصب کرده اند . حافظ به تشبيه شخصيت هاي بزرگ و محترم جامعه به اسب و قراردادن آنان در پست هاي خوار و دون پرداخته است . (16)
حکايت خر سقا که توسط مولانا به نظم کشيده شده است بسيارجالب و آموزنده است و بيان ديگري از اوضاع و احوال اين زمانه است :
سقايي الاغي داشت که از مشقت بار و گرسنگي پشتش خم شده و زخم هاي زيادي داشت ،به طوري که شبانه روز آرزوي مرگ مي کرد .روزي مير آخور خر راديد و دلش به حال آن حيوان بينوا سوخت و به صاحبش که رفاقتي هم با او داشت گفت : اين الاغ را چند روزي به من بسپار تا در طويله ي پادشاه قوت گيرد . وقتي خر در طويله ، اسب هاي تميز و فربه را ديد که بسيار به آنها رسيدگي مي شود سر به آسمان بلند کرد و گفت :
ني که مخلوق توام گيرم خرم
از چه زار و پشت ريش و لاغرم
شب ز درد پشت و از جوع شکم
آرزومندم بمردم دم به دم
حال اين اسبان چنين خوش بانوا
من چه مخصوصم به تعذيب و بلا(17)
ناگهان اسب ها با بدن هاي پر از جراحت و تيرهاي دشمن ازجنگ بازگشتند و بيطارها بدن هاي آنها را مي شکافتند تا تيرها را بيرون بياورند . وقتي خر ،حال زار آنها را ديد رو به خدا کرد و گفت :با همين فقر به عافيت خشنودم .
چون خر آن را ديد پس گفت اي خدا
من به فقر و عافيت دادم رضا
اين داستان بيش از هر چيز نشانگر ممتازي وظيفه ي اسب است . در بين حيوانات تنها اسب مظهر ياور آدمي و تقرب و سلوک و تحرک است . مولانا در بيتي « بسيار زياد کشته شدن اسب » و « عدم پيمايش راه » را لازم و ملزوم دانسته است :
اسب کشت و راه او رفته نشد
جزکه خام و زشت و آشفته نشد
درمصرع اول ،دوعنصر به عنوان لازم و ملزوم بيان شده است و در مصرع دوم به لازم ديگري مي پردازد .يعني رفتن و سلوک مستلزم آشفتگي ، بي قراري و نوعي جنون عاشقانه است . در واقع کسي که اسبش کشته شده و جنون عاشقانه هم ندارد نمي توان به سلوک تن دهد .
تشبيهات
انسان براي وصول به حق نياز به رهبر و مرشد ،وسايل و تمهيدات و تهذيب نفس دارد . درمنطق اخلاقيون و عارفان ، يکي از وسايل سلوک ، نفس پاک است که تشبيه به اسب شده است .درادبيات اخلاقي ، اصلي ترين وظيفه ي اسب امدادگري انسان در سلوک روحاني است و اين نکته را با انواع کنايات و استعارات بيان کرده اند . غير از اين نکته ،عرفا نگاه هاي ديگري نيز به اسب دارند و وظايف ديگري به گردن آن نهاده اند . اين فصل به عباراتي که اسب را به امور ديگر تشبيه کرده مي پردازد .
وسيله ي حرکت به سوي هدف
هدايت گري اسب به سوي هدف توجه عارفان را معطوف کرده و گاه آن را با تاختن به سوي مقصد بيان کرده اند :
اسب چنداني که مي تازد سوار
بر بر او مي دود سگ در شکار (18)
اسب به سرعت ، سوار را به سوي شکار مي برد و سگ در راستاي آنها حرکت مي کند .
حافظ دربيتي ،انسان هايي را که صرفاً شعاري و حراف و داراي ادعاهاي بلندند ، ولي درعمل ،فعاليت هاي منفي دارند اين گونه ترسيم کرده است :(19)
او به سوي سفل مي راند فرس
گرچه سوي علو جنباند جرس
هدايت اسب به سوي پستي را به راکب نسبت مي دهد .
مولانا ازاستفاده از اسب بي هدف و وحشي هشدارداده است :
کم نشين براسب توسن بي لگام
عقل و دين را پيشوا کن و السلام (20)
توسن به همه ي اسب هاي تربيت نشده و غيررام و وحشي گفته مي شود . (21) چنين مرکبي صلاحيت راهبري آدمي را ندارد .
احمد جامي سرگرداني انسان در جامعه و عدم هدف داري او را به ستوري افسارگسيخته و گريزان و بي هدف تشبيه کرده است .البته «ستور»مشترک بين اسب و الاغ است ،(22) اما مي توان آن را بر اسب مذموم هم اطلاق کرد .
اراده ي خداوند
گاهي اسب را کنايه ازاراده و خواست خداوند گرفته اند :
امروزکه معشوقه به عشقم برخاست
بر درگه ميراسب ما بايد خواست (23)
ابوسعيد ابوالخيرعاشق را ترغيب مي کند که هنگام حرکت به سوي فناي الهي بايد از اسب استفاده کند و با سوارشدن برآن به سوي فناي الهي برود .اين اسب همان اراده ي خداوند است .(24)شرط مفيديت اين اسب آن است که از درگاه پادشاه اخذ شود . به عبارت ديگر،عاشق بايد اعتقادش درباره ي مشيت الهي را ازآگاهان بگيرد . اگر چنين نباشد ،اين مرکب ،آدمي را به سر منزل مقصود نمي رساند . چنان که در شعر حافظ آمده است :
شکوه آصفي و اسب باد و منطق طير
به باد رفت و ازو خواجه هيچ طرف نبست (25)
مرکب حضرت سليمان (ع) که سرعتي همچون باد داشت به اسب تشبيه شده است . (26) گاهي «اسب باد » را همان تخت سليمان دانسته اند که با باد حرکت مي کرد . (27)
مفاد اين بيت اين است که شکوه و جلال آصف ،وزيرمقتدرسليمان ،و توانايي هاي حضرت سليمان (ع) همه از بين رفت و فايده اي ابدي براي آنان نداشت . (28) عدم مفيديت اسب باد و منطق طير با توجه به بيت ابوسعيد ابوالخير به دليل عدم به کارگيري آنها درراه عشق و فنا بوده است .
حافظ قضيه ي حرکت به سوي معشوق به واسطه ي اسب را دربيتي ديگربا لطافت بيشتري بيان کرده است :
حافظ سرود مجلس ما ذکرخيرتوست
بشتاب هان که اسب و قبا مي فرستمت (29)
غزلي که با مصرع «اي هدهد صبا به سبا مي فرستمت »آغاز مي گردد و با بيت مزبور پايان مي پذيرد .حافظ باد صبا را به عنوان هدهد ،يعني پيک حضرت سليمان به شهر سبا ـ شهري که معشوقه اش در آن جا سکونت داشت ـ مي فرستد ؛درست همان کاري که سليمان براي بلقيس انجام داد . (30) تمامي تلاش حافظ دراين غزل اين است که رمز و رازهاي جذب معشوق به سوي عاشق و ارضا و اقناي معشوق را بيان کند .فرستادن اشياي مورد علاقه ي معشوق و اظهاراشتياق و ابراز شوق براي ديدن ياربخشي از جذابيت ها است . به محبوب خود مي گويد :برايت دعا و ثنا ، جان ،آيينه ي ترسيم گرخداوند ،قول و غزل و آهنگ و نغمه مي فرستم و بالاخره در مصرع آخرمي گويد به سويت اسب و قبا مي فرستم ؛شتاب کن و به سوي ما بيا . تناسب اسب با مرسولات قبلي و تناسب اسب و قبا و تناسب اسب با شتاب آمدن ، جاي سخن فراوان دارد که حاکي ازنکته سنجي حافظ است ، به هر حال ، اسب وسيله ي جذب و کشش معشوق و راهي براي وصول و سلوک معرفي شده است .
پي نوشتها :
1.کشف الاسرار و عدة الابرار ،ج2؛ص37.
2.آل عمران/14.
3.نگاه کنيد به :کشف الاسرار ،ج2،ص36.
4.اسراء/64.
5.نگاه کنيد به :التفسير المطهري ،ج5،ص355.
6.شرح جلالي ،ص2013.
7.شرح جلالي ،صص2015-2017.
8.شرح سودي بر حافظ ،ج3،ص2036.
9.شرح مثنوي معنوي ،ص1957.
10.تثنيه 16:17.
11.نگاه کنيد به :تفسير المطهري ،ج5،ص327،ذيل آيه ي :(والخيل و البغال و الحمير لترکبوها و زينه)،نيز فرس نامه ،صدرالدين محمد خان،ص2.
12.کشف الاسرار ،ج2،صص 36-37.
13.همان،ص37.
14.نگاه کنيد به :شرح انقروي ،ج7،ص541.
15.ديوان حافظ ،ص306.
16.شرح سودي بر حافظ ،ج3،ص2094.
17.شرح جعفري ،ج12،ص124.
18.منطق الطير ،عطار نيشابوري ،ص111.
19.نگاه کنيد به شرح انقروي ،ص1047.
20.مثنوي معنوي،ج3،ص16.
21.شرح مثنوي ،حاج ملا هادي سبزواري ،ج2،ص260.
22.روضة المذنبين ،ص63.
23.اسرار التوحيد ،ص197.
24.همان.
25.ديوان حافظ ،ص36.
26.شرح سودي ،ج1،ص196.
27.شرح جلالي ،ج1،ص242.
28.شرح عرفاني غزل هاي حافظ ،ج1،ص522.
29.ديوان حافظ ،ص15.
30.نگاه کنيد به :شرح سودي ،ج1،ص559،شرح جلالي ،ج1،ص555.
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 7