خانه » همه » مذهبی » اخلاق و عرفان تمثيلي(3)

اخلاق و عرفان تمثيلي(3)

اخلاق و عرفان تمثيلي(3)

مولانا داستاني را در اين زمينه نقل مي کند و مي گويد:ترکي براي دوختن قبا پارچه اي را نزد خياط برد .خياط دزد به او گفت:اگر بخندي پارچه کم مي شود و من صاحب اسبت مي شوم .ترک خنديد و خياط اسب او را تصاحب کرد .نتيجه گيري مولانا چنين است :

934282c9 32de 4f44 bce7 20fa1c194c3d - اخلاق و عرفان تمثيلي(3)
m200 - اخلاق و عرفان تمثيلي(3)
اخلاق و عرفان تمثيلي(3)

بررسي اسب به عنوان يک نماد معنوي (3 )

تشبيه ايمان به اسب

مولانا داستاني را در اين زمينه نقل مي کند و مي گويد:ترکي براي دوختن قبا پارچه اي را نزد خياط برد .خياط دزد به او گفت:اگر بخندي پارچه کم مي شود و من صاحب اسبت مي شوم .ترک خنديد و خياط اسب او را تصاحب کرد .نتيجه گيري مولانا چنين است :

اسب ايمان آورد و شيطان در کمين
با خود اين افسانه را بگذار هين

ايمان به اسب تشبيه شده است که به اندک بهانه اي توسط شيطان ربوده مي شود . (1)

رويش طندگي و اسب

پيامبر (ص) و ديگر وارثان ايشان ، به عنوان دليل و راهنماي راه حق ، در خاک وجود انسان ها سبزه ي ايمان و معنويت را مي روياندند .اين کار آنان به اسب جبرييل تشبيه شده است . اسب جبرئيل که «فرس الحيات »نام داشت هر جا که قدم مي نهاد آن جا پرازسبزه هاي لطيف مي گشت .

 

سبزه روياند ز خاکت آن دليل
نيست کم از سم اسب جبرئيل (2)

حقيقت خداوند و فناي در او

مولانا چنين مي سرايد :
جنس ما چون نيست جنس شاه ما
ماي ما شد بهر ماي او فنا

چون فنا شد ماي ما اوماند فرد
پيش پاي اسب او گردم چو گرد

رابطه اي ايده آل انسان و خداوند ، فناي آدمي در آن حقيقت محض است . حقيقت خداوند تشبيه به اسب شده است .(3)
$تناسب اسب و راکب
مولوي در مثنوي معنوي ،فقط يک جا اسب نجيب را به کار برده است :

يک سواري با سلاح و بس مهيب
مي شد اندر بيشه بر اسبي نجيب

تيراندازي به حکم او را بديد
پس زخوف او کمان را درکشيد

تا زند تيري سوارش بانگ زد
من ضعيفم گرچه زفتستم جسد (4)

اسب نجيب و تربيت شده مهياي راه و حرکت بوده ،ولي سواره ظاهري مهيب ولي باطني ترسو داشته است .عدم تناسب ظاهر و باطن ،جسم و روان و دوگانگي آنها موجب مي شود آدمي نتواند به درستي از اسب نجيب هم استفاده کند .به عبارت ديگر ، بهره وري ازابزارها و وسايل سلوک در طريقت حق ،مستلزم ايجاد شرايطي از جمله متعال بودن جان و جسم است .

نيازآدمي به مرشد و راهنما

اسب خام در مثنوي در اشاره به آدم نپخته و غيرمجرب به ار رفته است . همان گونه که آدمي نمي تواند عنان کارش را به دست اسب خام و تربيت نشده بسپارد ، انسان مبتدي هم نمي تواند بدون راهنما و پير به سلوک و رهسپاري در طريقت بپردازد :

 

صد عزيمت مي کني بهر سفر
مي کشاند مر تو را جاي دگر

زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر يابد ز فارس اسب خام

اسب زيرک ساز زان نيکو پي است
کو همي داند که فارس بر وي است (5)
$استعدادهاي علمي
مرد فلسفي مذهب که درپايان عمر درحالت نزع روحش ، هوشيارشده بود ،با خود چنين زمزمه مي کرد :

بي غرض مي کرد آن دم اعتراف
کزذکاوت رانديم اسب از گزاف

او در پايان عمر به عيان مي ديد که عقل جزئي او را به سلامت به محبوب نمي رساند و اصلاً چنين قدرتي ندارد ؛ با اينکه عمري را درقيل و قال هاي مدرسي در عقليات و نقليات سپري کرده بود و استعدادهاي خود را مصروف دانش هايي نموده بود که سودمند و فايده چنداني براي او نداشت . (6)
بعضي ،واژه ي اسب در اين بيت را کنايه از عقل آدمي دانسته اند ؛يعني اگر انسان حتي از عقلش زياد استفاده کند و به ابعاد ديگر وجودي اش رسيدگي ننمايد همچون اسب گزاف راندن است که کاري عبث مي باشد . (7)

نفس آدمي همچون اسب بي لگام

انساني که از تمايلات حيواني خود پيروي مي کند ،ازنورالهي نمي تواند بهره ببرد . او به اسب چموشي تشبيه شده که اگر بخواهند گردن او را بگيرند ، دندان مي گيرد و اگر بخواهند پاهاي او را لمس کنند ، لگد مي زند .آدمي نبايد اختيار و سرنوشت خويش را به دست نفس غير رحماني و تربيت نشده و به تعبير مولانا اسب بي لگام بسپارد بلکه بايد از عقل و دين فرمان ببرد .

 

گردن اسب ار بگيرد برخورد
وربگيرد پاش بستاند لگد

کم نشين بر اسب توسن بي لگام
عقل و دين را پيشوا کن والسلام (8)

فرارازوظايف

ستوري که ازوظيفه ي خود فراري باشد ، درکوهساران به نکبت و بدبختي خواهد افتاد ،ولي اسب به دليل اينکه تحت فرمان و نجيب است و به وظايف خود عمل مي کند و به عبارت ديگر،همچون نفس آدمي تربيت پذيراست ،درفرهنگ عرب «تعال » (واژه اي براي جذب و وصال )ناميده شده است :

 

همچون استوري که بگريزد ز بار
او سرخود گيرد اندرکوهسار

تو ستوري هم که نفست غالب است
حکم غالب را بود اي خود پرست

خرنخواندت اسب خواندت ذوالجلال
اسب تازي را عرب گويد تعال (9)

اسب همچون نفس اماره

مولانا تربيت آدمي را داراي سختي ها و صعوبت ها مي داند .به نظر او انسان هدايت عالي را به راحتي به دست نمي آورد :

 

نفس ها را تا مروض کرده ام
زين ستوران بس لگدها خورده ام

«مروض »به کسي گفته مي شود که جهت تربيت رياضت داده شده است .(10) يعني هرکس بخواهد تربيت شود و خصال مذموم را ازجان خود بيرون بريزد و به فضايل آراسته گردد ،دراين راه آسيب هايي بر او وارد مي شود .اين آسيب ها را به لگدهاي نفس اماره تشبيه کرده که از طرف ستور به انسان مي رسد .

نظام هستي

همه ي موجودات اين عالم در يک مرتبه و درجه نيستند و مراتب مختلف دارند . از جمله انسان و اسب دو مرتبه از هستي را اشغال کرده اند .حکمت اين تدريج ، تکميل موجودات توسط يکديگر است . مولانا اين مساله را در چند بيت به خوبي نشان داده است :

 

اسب داند اسب را کاو هست يار
هم سواري داند احوال سوار

چشم حس اسب است و نورحق سوار
بي سواراين اسب خود نايد به کار

پس ادب کن اسب را ازخوي بد
ورنه پيش شاه باشدش اسب رد

چشم اسب از چشم شه رهبر بود
چشم او بي چشم شه مضطربود

چشم اسبان جز گياه و جز چرا
هرکجا خواني بگويد ني ،چرا؟

نورحق برنورحس راکب شود
آنگهي جان سوي حق راغب شود

اسب بي راکب چه داند رسم راه
شاه باشد تا بداند شاهراه

چند بيت بعد چنين مي سرايد :

دست پنهان و قلم بين خط گزار
اسب درجولان و ناپيدا سوار

بيت اول آگاهي موجودات به خود و احوالات خود را بيان مي کند .هرموجودي در حد درجه ي خود ،آگاهي هايي دارد .
بيت دوم بيانگر قلمرو شناخت حيواني است(13) اين نوع شناخت و آگاهي به محسوسات منحصر است . بر خلاف آگاهي انسان که عميق تر و وسيع تر است . گويا مولانا با عبارت «چشم حس اسب »اشاره به قواي حيواني آدمي دارد و با عبارت « نور حق سوار » تلميح به انسان سالک عارف مي نمايد.درمصرع دوم بيت دوم به نيکويي رابطه ي مرکوب و راکب را بيان کرده است .به عبارت ديگر،همه ي موجودات مکمل يکديگرمي باشند .اما در بيت سوم به صرف رابطه ي تکميلي موجود بسنده نمي کند و خواهان تصرف در نظام براي بهينه سازي آن است :

پس ادب کن اسب را از خوي بد
ورنه پيش شاه باشد اسب رد

بيت :«چشم اسب … »اشاره به اين نکته دارد که شناخت و فهم حيواني به واسطه ي اگاهي مرشد و پيررهبري مي شود و بدون آن به بطلان و عبث خواهد رفت .بيت « چشم اسبان … » به گرايش هاي ذاتي حيواني مي پردازد .حيوانيت در باطن به گياه و چريدن منعطف است . ادب کردن اسب را تفسير به رياضت دادن آن کرده اند . (12)
توبه شکن همچون اسب لنگ
توبه شکن سست راي و ناقص عقل ، هر گاه ازايمان رجوع مي کند و مرتجع مي گردد همچون اسب لنگ با سر به زمين مي خورد .چون بارش سنگين و کمرشکن و راهش سنگلاخ است :

در سرآيد هر زمان چون اسب لنگ
که بود بارش گران و راه سنگ

اسب شيطان

مولانا در مذمت شهوت رياست و ديگر شهوت ها مي گويد :

حرص بط از شهوت حلق است و فرج
دررياست بيست چندان است درج

اسب سرکش را عرب شيطانش خواند
ني ستوري را که در مرعي بماند

شيطنت گردن کشي بد در لغت
مستحق لعنت آمد اين صفت (13)

آزمندي رياست چند برابر شهوت شکم و فرج است .ويژگي اين حرص سرکشي است .اين نوع آزمندي و حرص به اسب تشبيه شده که آن را شيطان مي نامند .

راکب و اسب همچون انسان و نفسش

خرگوشي نزد شير آمد تا از عقل و ابعاد آن نکاتي بياموزد .خرگوش آموخت که عقل آدمي نسبت به خودش تصوري ندارد و از نفس خود غافل است .درست مانند اسب سواري که فقط متوجه رفتن به سوي هدف است و اسب زيرپايش مغفول اوست .کسي ازبيرون بايد او را متوجه اسب يعني نفس خود نمايد :

 

اسب خود را ياوه داند وزستيز
مي دواند اسب خود را راه تيز

اسب خود را ياوه داند آن جواد
و اسب خود او را کشان کرده چو باد

آري اين است ليک آن اسب کو
با خود آ اي شهسوار اسب جو

وصف ها را مستمع گويد به راز
تا شناسد مرد اسب خويش باز (14)
مولانا در بيت ديگري مي گويد :

اسب زير ران است و فارس اسب جو
چيست اين گفت اسب ليکن اسب کو

هي نه اسب است اين به زير تو پديد
گفت آري ليک خود اسبي که ديد

اسب زير ران سوار است در حالي که سوار در جستجوي اسب است . آن سوار به حدي ازاسب خود غافل است که اگر فرضاً کسي به وي بگويد :زيرپايت چيست ؟ در پاسخ گويد :اسب است ، ليکن اسب کو ؟
طالب حق تعالي و جوياي وصال ،از استعدادهاي دروني خود غافل است . غفلت آدمي ازتوانايي هاي بالقوه و بالفعل خود ، موجب سرگرداني او شده است .

حرکت دسته جمعي

سالک لزوماً دو پوشش فردي و اجتماعي دارد .هرسالکي با فعاليت هاي فردي و به دور ازجامعه نمي تواند به نتيجه برسد . بنابراين سالکان بايد در جامعه و همراه با جمع به سيرو سلوک بپردازند . مولانا در توضيح روايت :«لارهبانيه في الاسلام » نوعي عرفان اجتماعي را نتيجه گيري کرده است .عرفان مولانا گوشه گيري و انزوا طلبي نيست :

 

راه سنت با جماعت به بود
اسب با اسبان يقين خوش تر رود (15)

گرايش ارتجاعي

شخصي از پادشاه اسبي طلبيد .اميرگفت: برو آن اسب سفيد را که سياهي هم دارد بگير:

 

آن يکي اسبي طلب کرد از امير
گفت رو آن اسب اشهب را بگير

آن شخص گفت : آن اسب را چون عقب عقب مي رود نمي خواهم .اميرگفت :حالا که واپس مي رود دمش را به طرف خانه و مقصدت قراربده تا عقب عقب روانه ي مقصدت شود .
بعد نتيجه گيري مي کند که دم اين چهار پا ، نفس و شهوت توست .به همين دليل ، خودپرست هميشه واپس مي رود .درپايان مي گويد :بايد به تربيت نفس پرداخت و با بهره گيري بهينه ازشهوت به رشد و شکوفايي و ارتقا دست يافت . (16)

شهسواران در سباقت تاختند
خربطان در پايگاه انداختند

سايش اسبان و نفس خويش هم
از فراوان کس شده در پيش هم (17)

مولانا در بيت ديگري مي گويد :

حبذا اسبان رام پيش رو
نه سپس رو نه حروني را گرو

يعني خوشا به حال اسبان رام و پيشرو که نه پس مي روند و نه در گروه حروني اند .
منظورازاين اسبان ، نفس رام و منقاد حضرت حق است . (18)

لگدپراني اسب

تسلط غضب و قهربرآدمي موجب مي شود که همه را ازخود براند و شکاف ها و اختلاف هاي اجتماعي فزون گردد .مولانا اين مساله را به لگدزني اسب تشبيه کرده است : (19)

 

تا نزد اسبم نپراند لگد
که بيفتي برنخيزي تا ابد

هرکس بدون دليل دفع گردد ،تا ابد قلبي متمايل نخواهد يافت .وظيفه ي انسان هاي نجيب به هنگام مواجهه با آدم هاي غضب آلود و غيرمتعادل ،دوري است :

دورشو تا اسب نندازد لگد
سم اسب توسنم بر تو رسد

درحکايت شکايت استر پيش استر نيز همين مضمون آمده است :
مراد از استر در اين حکايت اشخاص تند و حرون و بداخلاق و ملعون است که بي بصيرت و حيوان طبيعت اند و منظور
ازاشترمرد کاملي است که نرم و لين است . (20)

همت رسول خدا (ص)

در شرح ايه اي از قرآن که به توصيه ي رسول خدا (ص) در مورد عدم توجه به سخنان افراد پست مي پردازد ، مولانا مي گويد :

 

اسب خود را اي رسول آسمان
درملولان منگر و اندر جهان

يعني اي رسول خداوند ،همت اسب گونه ي خود را درميدان ايثارو هدايت جهانيان به جلو ببرو به افراد خرده گيرمنگر .(21) در بيت بعدي مي گويد :

فرخ آن ترکي که استيزه نهد
اسبش اندرخندق آتش جهد
سعادت نصيب ترکي است که در زمينه ي ايثار و هدايت گري ،ستيزه داشته باشد . يعني دردعوت و ارشاد تلاش دايمي داشته باشد و اسب همتش را بي باکانه حتي از خندق آتش بگذارند .چنين انساني به اوج آسمان خواهد رسيد :

گرم گرداند فرس را آنچنان
که کند آهنگ اوج آسمان

بلاکشي در راه دوست

محنت ديدن و طعم بلاکشيدن لازمه ي سلوک عرفاني است و نبايد ازآن شکايت و گلايه کرد و آن را تحفه اي براي دوست دانست .اين بلاکش همچون اسب راهواري است که همه ي رنج هاي جاده ي سنگلاخي را برخود مي خرد :

پس ز درد اکنون شکايت بر مدار
کوست سوي دوست اسبي راهوار

گرايش آدمي همچون خوخوي اسب

وقتي سگ شکنبه مي بيند ، دم مي جنباند و وقتي اسب جو را مشاهده مي کند ،خوخو مي کند .اين نشانگر ميل و گرايشي است که در باطن هرکس نهفته است :

سگ بخفته اختيارش گشته گم
چون شکنبه ديد جنبانيد دم

اسب هم خوخو کند چون ديد جو
چون بجنبد گوشت گربه کرد مو

دراين ابيات مولانا ،اميال و گرايش هاي آدمي را که با ظهورهاي عيني و قابل مشاهده همراه است به خوخوي اسب يا جنباندن دم سگ تشبيه کرده است .(22)
اين تشبيهات اهم مواردي است که در ادبيات اسلامي ـ ايراني وجود دارد و مشتمل برنکات بديع و آموزنده ي فراواني مي باشد .هرکس ازاين تمثيل ها ، تشبيه ها و استعارات بهره گيرد و به اهميت اسب وجودي خود واقف آيد ،سير و سلوک مطلوبي خواهد داشت .
منابع :
1- Riding and Horsemanship William Fawcett London 1947
2 ـ طوسي ،خواجه نصيرالدين ،اخلاق ناصري ، به کوشش : مجتبي مينوي ، تهران ، خوارزمي ، 1369 ش .
3 ـ جعفري ، محمد تقي ، از دريا به دريا ، تهران ،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، 1364 ش
4 ـ حبيب ، برجيان و مريم ،محمدي کردفيلي ،اسب در تاريخ و فرهنگ اقوام ايراني شمالي ،يادنامه ي دکتر احمد تفضلي ، تهران ، سخن ، 1379 ش .
5 ـ اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد ، محمد بن منوربن ابي سعد بن ابي سعيد ميهني ،تهران ، عليشاه ، 1376.
6 ـ اسماء خيل العرب و فرسانها ،ابن اعرابي ،روايت ابومنصور جواليقي ، به کوشش : نوري حمود قيسي و حاتم صالح ضامن ،بيروت ،عالم الکتب ،1987 م .
7 ـ انساب الخيل في الجاهليه و الاسلام و اخبارها ،ابن کلبي ،به کوشش : احمد زکي ، قاهره ، الدار القوسيه للطباعه و النشر ، 1946 م .
8 ـ تاريخ سواري و سوارکاري در ايران ، برافروخته ، تهران،1320 ش .
9 ـ تبارنامه نژاد اسب ترکمن ،تهران ، انجمن سلطنتي بهبود نژاد و پرورش اسب ، 1350 ش .
10 ـ التفسير المطهري ، قاضي محمد ثناء الله کويته پاکستان ،مکتبه رشيديه ،بي تا.
11 ـ تفسيرو نقد و تحليل مثنوي ، محمد تقي جعفري ،تهران ،انتشارات اسلامي ، 1373 ش .
12 ـ جامع السعادات ، محمد مهدي نراقي ، قم ؛ مکتبه الداوري ،1963 م
13 ـ دايره المعارف فارسي ، غلامحسين مصاحب ، تهران،فرانکلين ، 1345 ش .
14 ـ ديوان خواجه حافظ شيرازي ،به کوشش :ابوالقاسم انجوي شيرازي ، تهران، جاويدان ،1358 ش .
15 ـ روضه المذنبين و جنه المشتاقين ، ابونصراحمد جام نامقي ،به کوشش : علي فاضل ، تهران ، پژوهشگاه 1372 ش .
16 ـ سياست ، ارسطو ، ترجمه : حميد عنايت ، تهران ، 1364ش .
17 ـ شرح جلالي بر حافظ، عبدالحسين جلاليان ، تهران ، انتشارات يزدان ، 1379 ش .
18 ـ شرح سوانح ( سه شرح بر سوانج العشاق احمد غزالي ) به کوشش : احمد مجاهد ،تهران، سروش ، 1372 ش .
19 ـ شرح سودي بر حافظ ، ترجمه : عصمت ستارزاده،تهران ، انتشارات زرين و نگاه ، 1366 ش .
20 ـ شرح عرفاني غزل هاي حافظ ، ابوالحسن عبدالرحمان ختمي لاهوري ، به کوشش : بهاء الدين خرمشاهي و کورش منصوري ، تهران ، نشر قطره ، 1374 ش .
21 ـ شرح کبير انقروي بر مثنوي مولوي ، ترجمه عصمت ستارزاده ، تهران ، انشتارات زرين ، 1374 ش .
22 ـ شرح مثنوي معنوي مولوي ، رينولد الين نيکلسون ، ترجمه : حسن لاهوتي ، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي ، 1374 ش .
23 ـ شرح مثنوي ،حاج ملاهادي سبزواري ، به کوشش : مصطفي بروجردي ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات ، 1374 ش .
24 ـ الشفاء الطبيعيات ، ابن سينا ، به کوشش :ابراهيم مدکور ، قاهره ، الهيئه المصريه العامه .
25 ـ فرس نامه ، صدرالدين محمد خان ، دي . سي .فيلوت ،کلکته ، 1911 م .
26-فرس نامه ، هاشمي به کوشش :دي سي .فيلوت D.C.philott ،کلکته ،1910 م.
27- الفروسيه العربيه في الجاهليه والسلام ،سعيدالعسيلي ،چاپ اول {قاهره } ، دارالزهراء،1993 م .
28- فرهنگ واژه هاي اوستا ، احسان بهرامي ،تهران ،1369 ش .
29- کتاب الخيل ،ابوسع حتييد عبدالملک بن قريب مشهور به اصمعي ،به کوشش : وري حمودي قيسي ،بغداد مطبعه الحکومت ،1970م.
30-کتاب الخيل ،ابوعبيدة معمربن مثني تميمي ،روايت ابوحاتم سهل بن محمد سجستاني ،حيدرآباد دکن ،مطبعه مجلس دائره المعارف المعثمانيه (1981م).
31- کشف الاسراروعده الابرار (معروف به تفسيرخواجه عبدالله انصاري )، ابوالفضل رشيد الدين الميبدي ، به کوشش :علي اصغرحکمت ،تهران ،اميرکبير ،1371ش.
32-لغت نامه دهخدا ،تهران،دانشگاه تهران ،1376ش.
33-مجمع البحرين ،فخرالدين الطريحي ،به کوشش:احمدحسيني ،تهران ،مرتضويه ،بي تا .
34-مفردات الفاظ القران ،راغب اصفهاني ،به کوشش :نديم عشلي ،بيروت ،دارالکاتب العربي .
35-منطق الطير ،فريدالدين محمد عطارنيشابوري ،به کوشش :صادق گوهرين ،تهران ،شرکت انتشارات علمي وفرهنگي ،1374 ش.
36-نسب الخيل في الجاهليه والاسلام واخبارها ،هشام بن سائب مشهور به ابن کلبي ،روايت ابونصرجواليقي ،به کوشش :نوري حمودي قيسي وحاتم صالح ضامن ،بيروت ،عالم الکتب ،987م .
37- النوادر،سيد فضل الله راوندي .

پي نوشتها :

1 ـ شرح جعفري ، ج 13 ، ص 581 .
2 ـ نگاه کنيد به : شرح انقروي ، ج 11 ، ص 1226.
3 ـ شرح جعفري ، ج 3 ، ص 579.
4ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 1 ، ص 424.
5 ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 2 ، ص 254.
6 ـ شرح انقروي ، ج 11 ، ص 1237 .
7 ـ شرح جعفري ، ج 1 ، ص 632.
8 ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 2 ، ص 205 ؛ شرح جعفري ، ج 9 ، ص 454.
9 ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 2 ، ص 396 .
10 ـ شرح انقروي ، ج 11 ، ص 772 .
11 ـ نگاه کنيد به : شرح نيکلسون ، ص 726 .
12 ـ شرح مثنوي ، ملاهادي سبزواري ، دفتر دوم ، ص 301.
13 ـ شرح جعفري ، ج 11 ، ص 223 .
14 ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 1 ، ص 70 .
15 ـ مثنوي معنوي ، نيکلسون ، ج 3 ، ص .259
16 ـ شرح انقروي ، ج 14 ؛ صص 335 ـ 336.
17 ـ مثنوي معنوي ، ج 3 ، ص 338.
18 ـ شرح انقروي ، ج 14 ، ص 337.
19 ـ شرح انقروي ، 5 ، صص 819 ـ 820 .
20 ـ همان ، ج 8 ، صص 646 ـ 647.
21 ـ شرح انقروي ، ج 9 ، صص 1381 ـ 1382.
22 ـ شرح انقروي ، ج 1 ، صص 930 ـ 931.

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 7

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد