خانه » همه » مذهبی » ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

همانگونه كه خداوند رسول خدا صلى الله عليه وآله را برگزيده، امامان بعد ايشان را نيز براى امامت و پيشوائى مردم برگزيده است و اين گزينش فقط در اختيار خدا است نه در اختيار انسان؛‌ زيرا در اين آيات، نسبت جعل و برگزيدن و انتخاب به خدا نسبت داده شده‌است و هنگامى كه حضرت موسى مقام خلافت را براى هارون درخواست مى‌كند، از خدا درخواست مى‌كند؛ از اينجا روشن مى‌شود كه تنها مرجع اعطاء اين مقام خدا و تنها كسى هم كه حق انتخاب امام را دارد، خداوند است.

4a7105d7 b570 46c1 bd52 6e6ff0de7f2c - ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

1655 - ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)
ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

 

 

ادله نقلى «نصب امام» توسط خداوند (امامت عامه)

مقدمه
 

بحث امامت در باور شيعه و سنى از بحث‌هاى مهم عقيدتى است كه تاكنون علماى بزرگ در باره آن كتابهاى فراوان نوشته و زواياى مختلف آن را بررسى و روشن ساخته اند.
ريشه‌اى‌ترين بحث در مسأله امامت، «انتصابى و الهى» يا «انتخابى و عادى» بودن آن است. شيعيان معتقد به انتصابى بودن و ديگر مذاهب اسلامى پيرو انتخابى بودن آن هستند.
شيعيان براى اثبات ديدگاه خود به ادله عقلى و نقلى استناد كرده‌اند. ما در اين مقاله به ادله نقلى پرداخته شده است.
در بحث ادله نقلى نيز مى‌توان موضوع «الهى بودن نصب امام» را از دو زاويه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصاديق آن و «امامت خاصه» اثبات كرد.
نوشتار پيش رو، ادله نقلى «الهى بودن نصب امامت عامه»‌ را مورد تجزيه تحليل قرار داده‌؛ اما بدون ترديد و به صورت قطعى مى‌توان ادعا كرد وقتى الهى بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود اين‌كه دلائل ويژه بر «الهى بودن امامت خاصه» داريم،‌ اين جهت نيز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون كه صد آمد، نود هم در نزد ما است.
قبل از ورود به اصل بحث، ناگزير مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار بايد روشن ساخت.

معناى لغوى امامة و امام
 

هر دو واژه‌ى «امام» و «امامة»، مصدر فعل «اَمَّ، يؤم» مى‌باشد كه معناى اصلى آن «قصد» است. ابن منظور يكى از لغت نگاران معروف، واژه «اَمَّ» را به قصد يا پرچم و نشانه‌اى كه لشكريان در جنگ از آن پيروى مى‌كند معنا كرده است و مى‌گويد:
والأَمُّ: القَصْد…. والأَمُّ: العَلَم الذي يَتْبَعُه الجَيْش.
الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى.
طبق اين عبارت،‌ امام و امامت هردو، مقصود مأمومين و امت هستند؛‌ منتها از هر كدام آن دو،‌ چيز خاصى منظور شده است.
به اين بيان كه منظور از «امامت» مقام و جايگاه پيشوايى و رهبرى و منظور از «امام»،‌ شخصى است كه در آن جايگاه قرار گرفته است؛ از اين رو است كه ابن منظور در ادامه، امام و امامت را اين‌گونه تعريف كرده است:
وأَمَّ القومَ وأَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهي الإِمامةُ. والإِمامُ: كل من ائتَمَّ به قومٌ كانوا على الصراط المستقيم أَو كانوا ضالِّين.
امامت كرد قوم را و قوم به او اقتداء‌ كرد. يعنى؛‌ قوم او را جلو انداخت و اين همان امامت است. و امام هر آن كسى است كه گروهى به او اقتدا كرده است، چه اين كه آن قوم به راه راست استوار باشند يا گمراه.
الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى.
بنابراين، «امامت» در لغت به معناى جايگاه و مقام پيشوايى و رهبرى است كه شخصى در آن جايگاه قرار گرفته و مردم را رهبرى و هدايت مى‌كند و مقصود اصلى مردم نيز تبعيت و پيروى از برنامه‌ها و فرمان‌هاى اوست و در حقيقت،‌ تبعيت و پيروى در معناى اين واژه نهفته است.
كلمه «امام» از نظر لغت نيز، يك واژه عام است به هر كس و هر چيزى كه به او اقتدا شود و مورد تبعيت قرار ‌گيرد؛ اطلاق مى‌شود.
جوهرى در صحاح راجع به معناى لغوى «امام» گفته است:
«الإمام: الذي يقتدى به، وجمعه أئمة».
امام: كسى است كه به او اقتدا مى‌شود و جمع امام، ائمه است.
الجوهري، اسماعيل بن حماد (متوفاي393هـ)،‌الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ج5، ص1865، تحقيق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملايين – بيروت – لبنان، چاپ: الرابعة سال چاپ: 1407 – 1987 م
ابن منظور نيز مى‌گويد:
والإمام: كل من ائتم به قوم كانوا على الصراط المستقيم أو كانوا ضالين.
امام هر آن كسى است كه گروهى به او اقتداء‌ كرده،‌ اعم از اين كه آن گروه به راه راست استوار باشد، يا گمراه باشند.
الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاى711هـ)، لسان العرب، ج12، ص24، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى.
زبيدى در تاج العروس نيز تقريبا همين مطلب را تكرار كرده است:
والإمام بالكسر: كل ما ائتم به قوم من رئيس أو غيره، كانوا على الصراط المستقيم أو كانوا ضالين.
الحسيني الزبيدي الحنفي، محب الدين أبو فيض السيد محمد مرتضى الحسيني الواسطي (متوفاى1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص33، تحقيق: مجموعة من المحققين، ناشر: دار الهداية.
راغب اصفهانى يكى از واژه شناسان قرآنى در كتاب «المفردات»، «امام»‌ را با توجه به قلمرو «امامت» اين گونه تعريف مى‌كند:
«الإمام: المؤتم به إنساناً؛ كأن يقتدى بقوله أو فعله، أو كتاباً أو غير ذلك، محقاً كان أو مبطلاً، وجمعه أئمة».
امام آن چيزى است كه مورد اقتدا واقع مى‌شود چه اين كه آن شيء مورد اقتداء، انسان باشد كه به گفتار، يا رفتار او اقتداء ‌شود، يا كتاب و يا غير آن باشد. اعم از اين‌كه آن امام بر حق باشد و يا بر باطل و جمع امام ائمه مى‌آيد.
الراغب الإصفهاني، أبو القاسم الحسين بن محمد (متوفاى502هـ)، المفردات في غريب القرآن، ص24، تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة – لبنان.
طبق اين معنا، قلمرو «امامت» در يك حوزه مشخص محدود نمى‌شود؛ همان‌گونه كه مصداق «امام» تنها شامل انسان نيست؛‌ بلكه بر هر چيزى كه به او اقتداء‌ مى‌شود (‌چه انسان و چه غير انسان مانند كتاب و…) «امام» گفته مى‌شود.
و نيز اين تعريف مى‌رساند كه امام مورد اقتداء، ممكن است امام بر حق باشد تا پيروانش را به راه حق رهنمون سازد يا امام باطل باشد.
اين تقسيم در مورد امام، به صراحت در آيات قرآن كريم آمده است.
يك:‌ امام هدايتگر به امر خدا:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدينَ. (انبياء/ 73)
دو: امام هدايتگر به سوى آتش:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. (قصص/41)
از مجموع كلمات لغت نويسان به اين نتيجه مى‌رسيم كه واژهاى «امام» و «امامة» هر چند از يك ريشه و معنا هستند؛ اما از هر كدام آنها چيزى خاصى منظور شده است.
مقصود از «امامة» مقام و جايگاه خاصى است كه از آنجا پيروان يك امام، هدايت و رهبرى مى‌شوند. و مقصود از «امام» شخص يا چيزى است كه به آن جايگاه دست يافته و امر هدايت پيروانشان را به عهده گرفته اند. حال ممكن است اين امام، يك انسان باشد،‌ يا اشياء ديگر همانند كتاب،‌ طريق، يا شريعت باشد.
مطلب مهم در صدق واژه «امام» بر موارد فوق و يا غير آن،‌ اقتدا كردن ديگران به او است. طبق اين قاعده هر كس و يا هر چيزى كه مورد اقتدا قرار گيرد، بر او،‌ »امام» اطلاق مى‌شود.

معناى اصطلاحى امامت
 

اين واژه، از نظر اصطلاحى، معناى خاصى دارد كه متلكمان شيعه و سنى آن را بيان كرده‌اند. با اين تفاوت كه در معناى كلى آن اتفاق نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخى جزئيات، مصداق، نوع برگزيده شدن (آيا امام خدا بر گزيده يا مردم انتخاب مى‌كنند) و شؤون امامت و اختيارات امام است.
شريف مرتضى در الشافى فى الامامة «امامت» را اين‌گونه تعريف كرده است:
الإمامة رئاسة عامة في‌أمور الدنيا والدين.

امامت رياست عام و فراگير در امور ديني و دنيايي است.
 

الشريف المرتضى، علي بن الحسين الموسوي (متوفاي436هـ)، الشافي في الامامة، ج1، ص5، تحقيق: لسيد عبد الزهراء الحسيني الخطيب، ناشر: مؤسسة إسماعيليان – قم، چاپ: الثانية1410
ابن ميثم بحرانى نيز مى‌نويسد:
الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس في أمور الدين والدنيا.
امامت: عبارت است از رياست عامه براى شخصى از مردم در امور دين و دنياى آنها.
البحراني،‌ مثيم بن علي بن ميثم (متوفاي689هـ)، النجاة في القيامة في تحقيق أمر الإمامة،‌ ص41، ناشر: مجمع الفكر الإسلامي،‌ چاپخانه: مؤسسة الهادي – قم، چاپ: الأولى1417
تعريف ديگرى از اين واژه را محقق حلى (متوفاي676هـ)، از بزرگان قدماى شيعه، اين‌گونه آورده‌است:
الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نيابة عن غير هو في دار التكليف.
امامت رياست عام و فراگير دينى است كه اصالتاً و ابتداءً براى شخص ثابت است، نه اينكه از سوى ديگرى و به نمايندگى از شخصى كه در اين دنيا زندگى مى‌كنند ثابت شود.
المحقق الحلي، نجم الدين أبي القاسم جعفر بن الحسن بن سعيد (متوفاي676هـ)، المسلك في أصول الدين، ص306، تحقيق: رضا الأستادي،‌ ناشر: مجمع البحوث الإسلامية،‌ چاپخانه: مؤسسة الطبع التابعة للآستانة الرضوية المقدسة،- مشهد، چاپ: الثانية1421 – 1379 ش.
علامه حلى (متوفاي726هـ) نيز مى‌فرمايد:
الإمامة رئاسة عامة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابة عن النبي (صلى الله عليه وآله).
«امامت» رياست عام و فراگير دينى و دنيايى است كه براى شخصى از اشخاص به نيابت از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ثابت است.
الحلي، أبي منصور جمال الدين الحسن بن يوسف (متوفاي726هـ)، النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادى عشر، ص93، تحقيق: شرح: المقداد السيوري (وفاة 826هـ، ناشر: دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع – بيروت – لبنان، الطبعة الثانية 1417 – 1996م.
آن چه گفته شد، توضيح معناى اصطلاحى امامت از ديدگاه علماى شيعه بود.
تفتازانى از علماى اهل سنت (متوفاي791هـ) نيز «امامت»‌ را اين‌گونه تعريف كرده‌است:
«الإمامة رئاسة عامة من أمر الدين والدنيا خلافة عن النبي صلى الله عليه وسلم.
امامت: عبارت است از رياست فراگير در امور دين و دنيا، و جانشينى از رسول خدا صلّى الله عليه وآله.
التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ – 1981م.
و باز در ادامه ديدگاه فخررازى را نقل كرده است:
وقال الإمام الرازي: هي رياسة عامة في الدين والدنيا لشخص واحد من الأشخاص.
رازى گفته است: امامت رياست عام در امور دينى و دنيايى است كه براى يك شخص از افراد بشر، ثابت است.
التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ – 1981م.
ماوردى بغدادى در كتاب «الأحكام السلطانية والولايات الدينية»، وظيفه امام را نگهبانى برنامه هاى دين و تدبير امر دنياى مردم مى‌داند:
الإمامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين وسياسة الدنيا.
امامت، به عنوان جانشينى از رسول خدا و به منظور حراست از دين و سياست دنيا وضع شده است.
الماوردي، أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب البصري البغدادي (متوفاي450هـ)، الأحكام السلطانية والولايات الدينية، ج1، ص5، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1405هـ- 1985م
منظور از «حراسة الدين» اين است كه امام براى حفظ دين در مقابل هر گونه تهديد سياسى و لشكر كشى كه ريشه هاى دين را هدف قرار مى‌دهد و در صدد نابودى نظام حاكم باشد، دفاع كند. اين گونه دفاع در حقيقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حكومت اسلامى در مقابل خطرهاى داخلى و خارجى است.
با در نظر گرفتن اين سخن،‌ امامت از ديدگاه آنها صرفاً‌ يك مقام سياسى است كه دين را در مقابل هر گونه خطرات حفظ كند؛ اما حق تشريع احكام دينى را ندارد؛‌ به همين جهت آنها عقيده دارند احكامى را كه خليفه صادر مى‌كند اجتهادى است نه الهى. و روى همين جهت است كه آنها خلفاء را معصوم نمى‌دانند؛ اما طبق ديدگاه شيعه، امام معصوم و داراى حق تشريع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترين وظيفه امام تفسير قرآن و تبيين احكام الهى است.

نتيجه:
 

با دقت در معناى اصطلاحى امامت، چند نكته به دست مى‌آيد:
1. امامت، مرجعيت و رياست فراگير در امر دين و دنيا است؛‌ يعنى همانگونه كه امام در امور دينى پيشوا و مرجع است، در امور دنيايى نيز مرجع و پيشوا مى‌باشد؛
2. مقام امامت، در هر عصرى، تنها براى يك شخص ثابت است. (لشخص واحد من الأشخاص) و طبق ديدگاه اماميه، اين شخص را خداوند معين كرده است؛
3. مقام امامت براى امام، اصالة و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانى بحق الأصالة)؛
4. امام همان شؤون و وظائفى را بر عهده دارد كه پيامبر بر عهده داشت. (نيابة عن النبى صلى الله عليه وآله).
نكته قابل توجه در اين قسمت اين است كه هدف ما در اين مقاله، اثبات (الهى بودن نصب امام)‌ در رياست دينى و دنيوى است؛‌ طبق عقيده شيعه، رياست دنيوى بر مردم نيز در راستاى رسيدن به دين و حفظ دين است.

انتصاب امام در اختيار خدا، نه در اختيار مردم
 

مهمترين مطلب در بحث امامت، اين است كه آيا مقام امامت، منصب الهى است، يا همانند يك مقام عادى مى‌باشد كه انتخاب امام در اختيار خود مردم است.
به عبارت روشن تر: آيا نصب امام در جايگاه امامت،‌ تنها به دست خدا و به اراده اوست، يا مقام عادى و اجتماعى است؟ (مثل انتخاب رئيس جمهور و…) كه انتخاب و انتصاب امام در اختيار خود مردم و به مصلحت انديشى آنها است تا هر فردى را كه بخواهند و مصلحت بدانند به اين مقام بر مى‌گزينند.

نظريه شيعه
 

در باور شيعه، مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد إلهى و از جمله مقاماتى است كه خداوند آن را جعل كرده و به افرادى كه لايق آن باشد واگذار مى‌نمايد نه همه انسانها؛ زيرا در «امامت» ويژگى‌هايى همانند عصمت، علم غيب، قدرت الهى، اعلميت و… شرط است كه تنها خداوند مى‌تواند اين شرائط را در يك فرد جمع نمايد و از دارنده آن آگاه است؛ از اين رو هر كسى كه اين ويژگى‌ها را نداشته باشد به اين مقام دست نخواهد يافت؛ هرچند برادر و يا پسر امام باشد.
شيخ صدوق (متوفاي381هـ) مى‌گويد:
يجب أن يعتقد أن الإمامة حق كما اعتقدنا أن النبوة حق ويعتقد أن الله عز وجل الذي جعل النبي صلى الله عليه وآله وسلم نبيا هو الذي جعل إماما، وأن نصب الإمام وإقامته واختياره إلى الله عز وجل، وأن فضله منه.
واجب است اعتقاد داشته باشيم كه امامت، حق است؛ همان طورى كه باور داريم نبوت حق است. و نيز بايد اعتقاد داشت، همان خداوندى كه پيامبر را به عنوان نبى جعل كرده، امام را نيز (در مقام امامت) جعل كرده است. نصب امام در اختيار خداوند است و برترى‌هايى كه امام دارد از نعمت‌هاى خداوند است.‌
الصدوق، ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بابويه القمي (متوفاي381هـ)، الهداية ( في الأصول والفروع)، ص27، تحقيق: مؤسسة الإمام الهادي (ع)،‌ ناشر: مؤسسة الإمام الهادي (ع)،‌ چاپخانه: اعتماد – قم،‌ چاپ: الأولى1418
شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاي1373هـ) مى‌گويد:
أن الإمامة منصب إلهي كالنبوة، فكما أن الله سبحانه يختار من يشاء من عباده للنبوة والرسالة، ويؤيده بالمعجزة التي هي كنص من الله عليه [وربك يخلق ما يشاء ويختار ما كان لهم الخيرة] فكذلك يختار للإمامة من يشاء، ويأمر نبيه بالنص عليه، وأن ينصبه إماما للناس من بعده للقيام بالوظائف التي كان على النبي أن يقوم بها، سوى أن الإمام لا يوحى إليه كالنبي وإنما يتلقى الأحكام منه مع تسديد إلهي. فالنبي مبلغ عن الله والإمام مبلغ عن النبي.
همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصب است الهى؛ ‌همانگونه كه خداوند سبحان از ميان بندگانش كسى را به مقام نبوت و رسالت بر مى‌گزيند و با معجزه كه همانند نص خدا است،‌ تأييد مى‌كند، همان خداوند كسى را براى امامت بر مى‌گزيند و پيامبرش را فرمان مى‌دهد كه آن را به مردم برساند و او را به عنوان پيشواى بعد از خود در ميان مردم نصب كند، تا وظائفى كه بر پيامبر بود، بعد او برپا دارد.
تنها فرق امام و پيامبر اين است كه از جانب خدا بر امام وحى نمى‌شود؛‌ بلكه احكام را با تسديد الهى مى‌گيرد. پس نبى پيام رسان مستقيم خداوند است؛‌ اما امام پيام رسان از جانب پيامبر است.
كاشف الغطاء، الشيخ محمد الحسين‌ (متوفاي1373هـ)، أصل الشيعة وأصولها، ص212، تحقيق: علاء آل جعفر، ناشر: مؤسسة الإمام علي (ع)، الطبعة الأولى1415
ابن جرير طبرى نيز در كتاب «دلائل الامامة» مى‌گويد:
إن الإمامة منصب إلهي مقدس لا يتحقق لأحد إلا بنص من الله (تعالى)، أو من نبيه المصطفى الذي لا ينطق عن الهوى (إن هو إلا وحي يوحى).
امامت منصب الهى و مقدسى است كه براى هيچ كسى محقق نمى‌شود، جز با نص خداوند متعال يا نص پيامبر برگزيده‌اش كه از روى هوى (جز وحى خداوند) نمى‌گويد.
الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفاي قرن پنجم)،‌ دلائل الامامة، ص18، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية – مؤسسة البعثة، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى1413
بنابراين، از ديدگاه شيعه، امامت مقام الهى است؛ از اين جهت آن را جزء اصول دين مى‌دانند.

نظريه اهل سنت
 

در مقابل نظريه شيعه، اهل سنت عقيده دارند كه امامت، مقام الهى نيست؛ از اين رو مى‌گويند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ يعنى واجب است كه امام را خود مردم بر گزينند؛‌ همانگونه كه امروزه انتخاب رياست جمهور يا وزير و… در اختيار مردم مى‌باشد.
طبق ديدگاه آنها،‌ ميان مقام «امامت و خلافت» مقامى است عادى و با رياست هاى دنيوى فرقى ندارد.
محمد رشيد رضا، ديدگاه اهل سنت را در اين باره اين‌گونه بيان مى‌كند:
أجمع سلف الأمة، وأهل السنة، وجمهور الطوائف الأخرى على أن نصب الإمام – أي توليته على الأمة – واجب على المسلمين شرعاً لا عقلا فقط.
امت‌هاى گذشته و اهل سنت و جمهور از طوائف ديگر اجماع دارند بر اين‌كه نصب امام (يعنى؛ ولايت دادن او را بر امت)، بر مسلمين از نظر شرع و عقل واجب است.
محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاى 1354هـ)، الخلافة، ج1، ص18، دار النشر: الزهراء للاعلام العربي – مصر/ القاهرة طبق برنامه الجامع الكبير.
از آنجايى كه نصب امامت از ديدگاه آنها مربوط به خداوند نمى‌شود، امامت را از فروع دين مى‌دانند نه از اصول دين.
سعد الدين تفتازانى يكى از متكلمان سنى مذهب صريحاً مى‌نويسد كه امامت از احكام عملى است نه اعتقادى؛ از اين جهت الحاق آن به فروع دين مناسب تر است:
لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق لرجوعها إلى أن القيام بالإمامة ونصب الإمام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الكفايات وهي أمور كلية تتعلق بها مصالح دينية أو دنيوية لا ينتظم الأمر إلا بحصولها فيقصد الشارع تحصيلها في الجملة من غير أن يقصد حصولها من كل أحد ولا خفاء في أن ذلك من الأحكام العملية دون الاعتقادية.
هيچ نزاعى در اين نيست كه الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زيرا برگشت بحث امامت به اين است كه قيام به امر پيشوايى و نصب امام با آن صفات ويژه‌اى كه دارد، از واجبات كفايى است. واجبات كفايى يك سرى امور كلى است كه مصالح دينى يا دنيوى وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمى‌آيد. پس مقصود شارع تحصيل آنها فى الجمله است بدون اين كه مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر كسى پوشيده نيست كه امامت از احكام عملى است؛ نه اعتقادى.
التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص271، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، الطبعة: الأولى، 1401هـ – 1981م.
برابر اين عقيده،‌ ايمان و كفر يك شخص مكلف، منوط به امر امامت نيست؛ بلكه جايگاه امامت در نظر آنها،‌ همانند ساير احكام شرعيه فرعيه است كه انكار آنها مستلزم كفر و خروج از دين نخواهد بود.
البته در ميان علماى اهل سنت، برخى نيز امامت را از اصول دين قلمداد كرده و تصريح كرده‌اند كه امامت از اركان دين است. براى تكميل بحث در اينجا به سخن آنان اشاره مى‌كنيم.
ابن عبد البر در كتاب «الاستيعاب» هنگامى‌كه سخن از خلافت ابو بكر و دليل خلافت او سخن به ميان آورده، خلافت را از اركان دين مى‌داند:
واستخلفه رسول الله صلي الله عليه وسلم على امته من بعده بما أظهر من الدلائل البينة على محبته فى ذلك وبالتعريض الذى يقوم مقام التصريح ولم يصرح بذلك لأنه لم يؤمر فيه بشىء وكان لا يصنع شيئا فى دين الله إلا بوحى والخلافة ركن من أركان الدين.
رسول خدا (ص) ابو بكر را بعد از خودش بر امت جانشين ساخت. در باره خلافت او رسول خدا دلائل روشنى بر محبت ابو بكر و تعريض‌هايى كه همانند تصريح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصريح نكرد؛ زيرا مأمور به اين كا نبود و رسول خدا چيزى را در دين بدون وحى خدا انجام نمى‌داد. وخلافت ركنى از اركان دين است.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج3، ص969، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
سخن ابن عبد البر را احمد بن عبد الوهاب در «نهاية‌ الارب» و ابن محمود خزاعى نقل كرده اند:
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج19، ص14، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.
الخزاعي، علي بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفاي789هـ)، تخريج الدلالات السمعية على ما كان في عهد رسول الله من الحرف، ج1، ص44، تحقيق: د. إحسان عباس، دار النشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى1405
قرطبى از مفسران اهل سنت نيز بعد از اقامه دليل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذارى خلافت توسط ابو بكر به عمر، امامت را از اركان دين دانسته است:
وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين.
پس دلالت مى‌كند بر وجوب امامت؛ اين‌كه آن؛ ركنى (پايه اي) از اركان دين است كه به آن پايدارى و بقاء مسلمانان وابسته است.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
برخى از علماى اهل سنت نيز اين عبارت قرطبى را نقل كرده و از اين كه در رد آن چيزى نگفته اند معلوم است كه آن را پذيرفته اند:
الحنبلي، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر التميمي (متوفاي1225هـ) الفواكه العذاب في الرد على من لم يحكم السنة والكتاب، ج1، ص23، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.
الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج1، ص22، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. – بيروت. – 1415هـ – 1995م.
پس از روشن شدن اين مطلب كه اهل سنت،‌ نصب امام را در اختيار خود مردم مى‌دانند، چند راه را براى انتخاب و انتصاب امام و خليفه معين كرده اند.
احمد صاوى در كتاب «بلغة السالك لأقرب المسالك»، سه راه را براى تعيين امام و خليفه را بيان كرده است:
واعلم أن الإمامة تثبت بأحد أمور ثلاثة: إما بيعة أهل الحل والعقد، وإما بعهد الإمام الذي قبله له، وإما بتغلبه على الناس.
بدان امامت به يكى از اين امور سه گانه ثابت مى‌شود: يا با بيعت اهل حل و عقد با امام و خليفه،‌ يا تصريح امام وخليفه قبل يا با غالب و چيره شدن يك شخص بر مردم.
أحمد الصاوي (متوفاي1241هـ)، بلغة السالك لأقرب المسالك، ج4، ص220، تحقيق: ضبطه وصححه: محمد عبد السلام شاهين، دار النشر: دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت،‌ الطبعة: الأولى1415هـ – 1995م.
در اين قسمت سخن فراوان است ما به همين مقدار اكتفا مى‌نماييم.

دلايل الهى بودن نصب امام
 

همان‌طور كه در مقدمه گفتيم، ما در اين مقاله تنها به ادله نقلى خواهيم پرداخت و ادله عقلى را در مقاله جداگانه‌اى تقديم خواهيم كرد.
با توجه به ادله نقلى،‌ شيعه بر اين باور است كه «امامت» عهد إلهى است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هيچ بشرى در اين امر اختيارى ندارند.
به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله «امامت»، خود خداوند است، هر كسى را كه لايق و شايسته اين مقام بداند، عهدش را به او واگذار مى‌نمايد. و از‌ آنجايى كه خداوند بر همه چيز و همه كس احاطه علمى دارد، مى‌داند چه كسى شايسته اين عهد الهى است.
براى اثبات اين عقيده اماميه (الهى بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روايات وجود دارد كه به بر خى از آنها اشاره مى‌شود:

بخش اول: آيات قرآن
 

در ميان آياتى كه دليل بر نصب الهى امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسيارى آنها،‌ از كلمات «جاعل»،‌ «جعلناك»،‌ »جعلنا منهم»، «نجعلهم»، براى تبيين اين مطلب استفاده كرده و يا از جانب پيامبران و اولياء‌ خدا جهت در خواست مقام امامت از كلمات «واجعل لي»، «واجعلنا» به كار برده شده‌است. در ابتداى اين بخش،‌ اين آيات را متذكر شده و بعد به بررسى آيات ديگر مى‌پردازيم:

آيه اول: « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»
 

نخستين آيه، بر الهى بودن نصب امامت،‌ آيه ذيل است كه در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهيم عليه السلام صحبت مى‌كند:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (بقره/124)
(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).
براى اثبات ديدگاه شيعه، به دو بخش از اين آيه مى‌توان استدلال كرد:

بخش اول: خداوند خود ابراهيم را به مقام امامت نصب كرده است
 

جمله: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» به صراحت روشن مى‌سازد كه نصب مقام «‌امامت»‌ تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زيرا در اين جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را يك هديه الهى براى انسان مى‌داند.

بخش دوم: امامت عهد الهى است، كه به غير معصوم نمي‌رسد ! و معصوم را جز خدا نمي‌شناسد
 

اين بيان، متوقف بر سه مقدمه است:
الف: بايد ثابت شود كه مقصود از عهد‌، در اين آيه همان امامت است.
ب: امامت مقامى غير از نبوت است.
ج: طرف عهد، خداوند است كه با هركس بخواهد، عهد مى‌بندد.
اكنون به بررسى اين سه مقدمه مى‌پردازيم:

الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از «عهد» امامت است:
 

بنا بر آنچه مفسران گفته‌اند،‌ مراد از «عهد» در اين آيه،‌ «امامت»‌ است؛ نه «نبوت»؛ به همين جهت آيه فوق، در مورد نصب امامت صحبت مى‌كند، نه نصب نبوت؛ ‌زيرا حضرت ابراهيم ساله‌ها قبل از آن، نبى و رسول بود.
براى اثبات اين مطلب، به برخى از گفته‌هاى مفسران اهل سنت اشاره مى‌كنيم و در ضمن بايد متذكر شد، برخى از اين مفسران بر تصريح به اين‌كه مقام «امامت عهد الهي» است، شخصى را كه عهده دار مقام امامت مى‌شود، نيز «معصوم»‌ مى‌دانند:
1. ابن جرير طبري
طبرى از مفسران به نام اهل سنت عبارتى از مجاهد نقل مى‌كند كه در آن، همان دو مطلب مهم بيان شده است:
«لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» قال: لا يكون إماماً ظالماً.
«پيمان من به ظالمان نمى‌رسد»، يعنى امام ظالم نيست.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
2. ناصر الدين بيضاوي:
او در تفسير «لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» مى‌گويد:
إجابة إلى ملتمسه وتنبيه على أنه قد يكون في ذريته ظلمة أو أنهم لا ينالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالى وعهد والظالم لا يصلح لها. وإنما ينالها البررة الأتقياء منهم وفيه دليل على عصمة الأنبياء من الكبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا يصلح للإمامة.
اين جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهيم و اشاره به اين است كه در ذريه او افراد ظالمى قرار دارد؛ يا اين را مى‌فهماند كه ذريه ظالم او، به امامت نمى‌رسند؛ زيرا «امامت»‌ امانت و عهدى از جانب خداست و ظالم صلاحيت اين امانت را ندارد و به اين عهد الهى نيكان از پرهيزكاران مى‌رسد.
اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان كبيره هستند و اين كه شخص فاسق صلاحيت مقام امامت و پيشوايى را ندارند.
البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج1، ص397ـ 398، الناشر: دار الفكر ـ بيروت
3. ابو حيان اندلسي:
ابو حيان اندلسى از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت مى‌كند كه مراد از «عهد» در اين آيه، عهد «امامت» است:
والعهد: الإمامة،… والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هي الإمامة، لأنها هي المصدر بها، فأعلم إبراهيم أن الإمامة لا تنال الظالمين…… ويدلك على أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ينال عهدي الظالمين) أنه جواب لقول إبراهيم: (ومن ذريتى) على سبيل الجعل، إذ لو كان على سبيل المنع لقال لا، أو لا ينال عهدي ذريتك، ولم ينط المنع بالظالمين.
مراد از «عهد»‌ امامت است.
بعد از نقل وجوه ديگر در اين مورد مى‌نويسد:
ظاهر از اين اقوال اين است كه مراد «عهد امامت» است؛ زيرا در ابتداى آيه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهيم فهماند كه امامت به ظالمان نمى‌رسد… دليل اين كه مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاينال عهدى الظالمين» است كه با استدلال به قاعده كلى (يعنى هر كسى كه چنين خصوصيتى داشته باشد، شايسته چنين مقامى است) در جواب گفتار حضرت ابراهيم آمده است؛ زيرا اگر بر سبيل منع مى‌بود (يعنى اگر براى هيچ يكى از ذريه او امامت جعل نشده بود) بايد «لا» مى‌گفت و يا اين كه مى‌گفت «لاينال عهدى ذريتك» و منع از رسيدن به اين مقام را مشروط به ظلم نمى‌كرد.
الاندلسي، أبو عبد الله محمد بن يوسف بن علي بن يوسف بن حيان الأندلسي الجياني (متوفاي 745هـ)، تفسير البحر المحيط، ج1، ص548، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود- الشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية، لبنان ـ بيروت، الطبعة الأولى1422 – 2001م
4. ابن كثير دمشقي:
ابن كثير از ديگر مفسران اهل سنت در تفسير آيه مى‌گويد:
يقول تعالى منبّهاً على شرف إبراهيم خليله، وأن الله جعله إماماً للناس.
خداوند بلند مرتبه در اين آيه، بر شرافت ابراهيم خليل و بر اينكه خداوند او را امام و پيشواى مردم قرار داده آگاهى مى‌دهد.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص169، ناشر: دار الفكر- بيروت – 1401هـ
5. ثعالبى مالكي:
ثعالبى بدون اينكه اقوال ديگر را ذكر كند تنها از مجاهد نقل كرده كه مراد از «عهد»‌ عهد امامت است:
وقوله تعالى: (قال لا ينال عهدي الظالمين)، أي: قال الله، والعهد فيما قال مجاهد: الإمامة.
در آيه:‌ لا ينال عهدى الظالمين، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد،‌ عهد امامت است.
الثعالبي المالكي، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبي زيد (متوفاي875هـ)، تفسير الثعالبي المسمى بالجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج1، ص314، تحقيق: الدكتور عبد الفتاح أبو سنة – الشيخ علي محمد معوض – والشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحياء التراث العربي، مؤسسة التاريخ العربي، بيروت ـ لبنان، الطبعة‌ الأولى 1418
6. ابن جوزي:
ابن جوزى حنبلى نيز از ميان اقوالى كه در باره «عهدي» گفته شده، قولى را كه آن را به «امامت» تفسير كرده، انتخاب نموده است:
وفي العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعيد بن جبير. والثاني: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاك عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعكرمة. والرابع: الدّين، قاله أبو العالية. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّيّ عن أشياخه.
والسادس: الأمان، قاله أبو عبيدة. والسابع: الميثاق، قاله ابن قتيبة، والأوّل أصحّ.
در باره «عهد» در اين جا هفت قول است: نظر نخست اين است كه مراد از «عهد» امامت است. اين قول را ابو صالح از ابن عباس نقل كرده و مجاهد و سعيد بن جبير اين قول را اختيار كرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. اين قول را ضحاك از ابن عباس نقل كرده. قول سوم اينكه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عكرمه گفته. قول چهارم اين‌كه مراد دين است. آن را ابو العاليه گفته. پنجم اين‌كه مراد نبوت است آن را سدى از استادانش نقل كرده است. قول ششم اين كه مراد امانت است. قول هفتم مراد از ميثاق است. اين قول را ابن قتيبه گفته است.
اما قول نخست صحيح تر است.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج‏1، ص108، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
7. محمد جمال الدين قاسمي:
يكى ديگر از بزرگان اهل سنت نيز «عهد» را به «امامت» تفسير كرده است:
«قالَ» أي إبراهيم: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» أي واجعل من ذريتي أئمة «قالَ لا يَنالُ» أي قد أجبتك وعاهدتك بأن أحسن إلى ذريتك. لكن «لا ينال عَهْدِي» أي الذي عهدته إليك بالإمامة «الظَّالِمِينَ» أي منهم‏.
قال:‌ يعنى ابراهيم فرمود: و من ذريتى يعنى؛ از ذريه من پيشوايانى قرار بده. (قال لاينال) يعنى خداوند فرمود: در خواست تو را پذيرفتم و با تو پيمان بستم به اين‌كه به ذريه تو احسان كنم. لكن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذريه ات نمى‌رسد.
قاسمى، محمد جمال الدين (متوفاي قرن چهاردهم)،‌ محاسن التاويل‏، ج‏1، ص390، تحقيق: محمد باسل عيون السود، ناشر: دار الكتب العلميه‏، بيروت‏، چاپ اول1418 ق‏
8. شوكاني:
شوكانى از ديگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را كه عهد را به امامت تفسير كرده برگزيده است:
و اختلف في المراد بالعهد فقيل: الإمامة و قيل: النبوّة… والأوّل أظهر كما يفيده السياق‏.
در اين‌كه مراد از «عهد»‌چيست اختلاف است. گفته اند مراد از آن،‌ امامت است و… قول اول ظاهر تر است؛‌چنانچه سياق كلام مفيد همين قول است.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج‏1، ص160، ناشر: دار الفكر – بيروت.

ب. مقام امامت در اين آيه، غير نبوت است:
 

از ديدگاه شيعه،‌ مقام امامت غير از نبوت است يكى از دليلى كه اقامه شده همين آيه مباركه است.
شيخ طوسى در تفسيرش ديدگاه شيعه و چگونگى استدلال آنان را بر اين كه مقام امامت در اين آيه غير از نبوت مى‌باشد اين‌گونه بيان كرده است:
واستدلوا بها أيضا على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهيم (ع) وهو نبي، فقال له: انه سيجعله إماما جزاء له على اتمامه ما ابتلاه الله به من الكلمات، ولو كان إماما في الحال، لما كان للكلام معنى، فدل ذلك على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن يجعلها لإبراهيم (ع).
شيعيان به اين آيه استدلال كرده‌اند كه مقام «امامت» جداى از مقام «نبوت»‌ است؛‌ زيرا خداوند حضرت ابراهيم را (در اين آيه) هنگامى مورد خطاب قرار داد كه او نبى بود و به او فرمود: او را به زودى امام قرار مى‌دهد تا پاداشى باشد بر اتمام امتحان‌هايى كه از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتى كه نبى بود، امام هم بود؛ اين كلام خدا معنى نداشت. پس اين آيه دلالت دارد كه منزلت امامت جداى از نبوت است و همانا خداوند اراده كرده كه اين مقام را براى ابراهيم قرار بدهد.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص449، تحقيق: تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
روايات نيز در اين زمينه، ‌بيانگر همين حقيقت مى‌باشند. در اينجا به ذكر يك روايت صحيح،‌ كه مرحوم كلينى آن را در كتاب شريف كافى نقل كرده اكتفا مى‌كنيم:
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ أَبِي السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ وَقَبَضَ يَدَهُ قَالَ لَهُ: يَا إِبْرَاهِيمُ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.
امام صادق عليه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهيم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اينكه پيامبرش كند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اينكه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از اين‌كه به عنوان خليل و دوست او را برگزيند و او را دوست انتخاب كرد قبل از اين‌كه امام قرارش دهد.
وقتى اين مقامها برايش آماده گرديد به او خطاب نمود كه مى‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهيم كه متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان‏ من نيز به اين مقام مى‌رسند؟ فرمود: اين عهد من به ظالمان نمى‌رسد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص175، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
بعضى از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازى،‌ امامت در اين آيه را به معناى نبوت گرفته و به نظر ايشان مقام امامت به معناى نبوت مراد است؛ از اين جهت امامت را در آيه را به نبوت تفسير كرده است:
المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا يصير إماما إلا بالنص تمسكوا بهذه الآية فقالوا: إنه تعالى بين أنه إنما صار إماما بسبب التنصيص على إمامته ونظيره قوله تعالى: (إني جاعل في الأرض خليفة) (البقرة/30) فبين أنه لا يحصل له منصب الخلافة الا بالتنصيص عليه وهذا ضعيف لأنا بينا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لكن الآية تدل على أن النص طريق الإمامة وذلك لا نزاع فيه، إنما النزاع في أنه هل تثبت الإمامة بغير النص، وليس في هذه الآية تعرض لهذه المسألة لا بالنفي ولا بالإثبات.
مسأله سوم اين است كسانى كه قائلند مقام امامت يك مقام تنصيصى است به اين آيه تمسك كرده اند و گفته اند: خداوند در اين آيه بر امامت حضرت ابراهيم عليه السلام تصريح كرده‌است. نظير اين مورد، آيه «انى جاعل فى الارض خليفه» است كه در مورد حضرت آدم است. در اين آيه بيان شده است كه منصب خلافت براى آدم عليه السلام حاصل نمى‌شود مگر اين كه بر آن تصريح شده باشد.
اين بيان ضعيف است؛ زيرا ما گفتيم كه مراد از «امامت» در اين آيه، «نبوت» است. برفرض كه قبول كنيم مراد از امامت، مطلق امامت است كه شامل نبوت هم بشود، ولى آيه مدلول آيه اين است كه راه شناخت امامت، نص است و ما در اين بحثى نداريم؛ بلكه بحث در اين است كه آيا امامت بدون نص هم ثابت مى‌شود يانه؟ در اين آيه هيچ سخنى بر نفى و اثبات اين مسأله نيامده است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج4، ص44، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
پاسخ فخر رازي:
نادرستى سخن فخر رازى كه سر آمد مفسران اهل سنت مى‌باشد، با اندك تأمل روشن مى‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازى را از زبان علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه بيان كنيم. علامه در تفسير الميزان مى‌نويسد:
قوله تعالى: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، أي مقتدى يقتدي بك الناس، ويتبعونك في أقوالك وأفعالك، فالإمام هو الذي يقتدي ويأتم به الناس، ولذلك ذكر عدة من المفسرين أن المراد به النبوة، لأن النبي يقتدي به أمته في دينهم، قال تعالى: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»: النساء- 63، لكنه في غاية السقوط.
أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذي هو قوله:
جاعِلُكَ واسم الفاعل لا يعمل إذا كان بمعنى الماضي، وإنما يعمل إذا كان بمعنى الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له عليه السلام بالإمامة في ما سيأتي، مع أنه وحي لا يكون إلا مع نبوة، فقد كان (ع) نبيا قبل تقلده الإمامة، فليست الإمامة في الآية بمعنى النبوة (ذكره بعض المفسرين.)
وأما ثانيا: فلأنا بينا في صدر الكلام: أن قصة الإمامة، إنما كانت في أواخر عهد إبراهيم عليه السلام بعد مجي‏ء البشارة له بإسحق و إسماعيل، وإنما جاءت الملائكة بالبشارة في مسيرهم إلى قوم لوط وإهلاكهم، وقد كان إبراهيم حينئذ نبيا مرسلا، فقد كان نبيا قبل أن يكون إماما فإمامته غير نبوته.
(إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام يعنى مقتدا و پيشوايى كه مردم به او اقتداء كرده و در گفتار و كردارش از او پيروى مى‌كنند، و به همين جهت عده‏اى از مفسران گفته‏اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زيرا نبى نيز كسى است كه امتش در دين خود به وى اقتداء مى‌كنند، هم چنان كه خداى تعالى فرموده: ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه باذن او پيروى شود)؛ لذا تفسيرى كه از جعل در «انى جاعلك للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دليل معقول نيست:
1. كلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش كلمه (جاعلك) است و اسم فاعل هرگاه به معناى گذشته باشد، عمل نمى‌كند و مفعول نمى‏گيرد، وقتى عمل مى‌كند كه يا به معناى حال باشد و يا آينده. (و يا بر مبتدا يا نفى و استفهام اعتماد كند پس از آنجايى كه «جاعلك» عمل كرده،‌ روشن مى‌شود كه به معناى اسقبال است).
بنابراين قاعده، جمله «إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» وعده‏اى است به ابراهيم عليه السلام كه در آينده او را به مقام امامت مى‌رساند و خود اين جمله و وعده از طريق وحى به ابراهيم عليه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم مى‏شود قبل از آن كه اين وعده به او برسد، پيغمبر بوده؛ از اين رو، به طور قطع امامتى كه بعدها به او مى‌دهند، غير نبوتى است كه در آن حال داشته، (اين جواب را بعضى ديگر از مفسرين نيز گفته‏اند).
2. جريان امامت ابراهيم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعيل بوده، ملائكه وقتى اين بشارت را آوردند كه آمده بودند قوم لوط را هلاك كنند، در سر راه خود سرى به ابراهيم عليه السلام زده‏اند و ابراهيم در آن موقع پيغمبرى بود مرسل؛ پس معلوم مى‌شود قبل از امامت داراى نبوت بوده و امامت او غير از نبوت اوست.
طباطبايى، سيد محمد حسين‏ (متوفاى1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن‏، ج‏1، ص271، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
از سخن فخر رازى جوابهاى ديگرى نيز مى‌توان گفت:
اولاً: اصل در كلام تأسيس است نه تأكيد. يعنى خداوند در اينجا مى‌خواهد يك مقام جديدى را به حضرت بدهد كه همان مقام امامت است نه اين‌كه نبوت و يا اطاعت او را كه قبلاً‌ داشت، تأكيد نمايد.
ثالثاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه اين جعل دوم چيست؟ جواب اين سؤال را بايد خود كسانى كه معتقد به اين نظريه هستند بدهد.
رابعاً: همانطورى‌كه ذكر شد، بيشتر علماى اهل سنت اعتراف كرده‌اند امامت در اين آيه، غير از مقام نبوت است. تصريحات كلام برخى آنان را ذكر كرديم. پس سخن فخر رازى و امثال ايشان را خود علماى اهل سنت نيز قبول ندارد و از اينجا بى‌پايگى نظريه ايشان روشن مى‌شود.
بنابراين، امامت آخرين مقامى است كه خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام عنايت فرمود.
در اين زمينه بر روى سايت، در آدرس ذيل به صورت مفصل پاسخ داده شده است:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=3164

ج. عهد الهى (امامت) به دست خود او اعطا مي‌شود:
 

چنانچه قبلاً‌ متذكر شديم، طرف پيمان مقام «امامت»،‌ خود خداوند است. روى اين جهت خداوند هر كسى را شايسته آن بداند، اين عهدش را به او واگذار مى‌كند.
در تفسير نمونه اينگونه استدلال شده ‌است:
من الآية مورد البحث نفهم ضمنيا أن الإمام (القائد المعصوم لكل جوانب المجتمع) يجب أن يكون معينا من قبل الله سبحانه، لما يلي: أولا: الإمامة ميثاق إلهي، وطبيعي أن يكون التعيين من قبل الله، لأنه طرف هذا الميثاق. ثانيا: الأفراد الذين تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا في حياتهم لحظة ظلم بحق أنفسهم أو بحق الآخرين، كأن تكون لحظة شرك مثلا، لا يليقون للإمامة، فالإمام يجب أن يكون طيلة عمره معصوما. وهل يعلم ذلك في نفوس الأفراد إلا الله؟!
از آيه مورد بحث، ضمنا استفاده مى‏شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) بايد از طرف خدا تعيين گردد؛ زيرا: اولاً: امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند؛ زيرا اوست كه چنين پيمانى را به هر كس بخواهد مى‌دهد.
ثانياً: افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته‏اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم- اعم از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران- و حتى يك لحظه بت‌پرستى وجود داشته باشد، قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد. و آيا كسى جز خدا مى‏تواند از وجود اين صفت آگاه گردد؟
مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر، (معاصر) الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج1، ص373
نتيجه:
از آيه فوق سه مطلب استفاده مى‌شود:
1. امامت «عهد الهي» است،‌ و هركسى كه شايسته آن باشد،‌ به اين عهد مفتخر مى‌شود؛
2. طرف عهد، خود خداوند است كه فقط به افراد معصوم اعطاء مى‌شود،‌ و فرد معصوم را هم خدا مى‌داند؛ زيرا او تنها كسى است كه از ضمير و اسرار انسانها با خبر است.
3. با توجه به نكات فوق، نصب اين مقام تنها به دست خداوند است نه براى كسى ديگر.

آيه دوم: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ
 

يكى از آياتى كه ثابت مى‌كند گزينش «امام» و «خليفه» تنها در اختيار خداوند مى‌باشد، آيه ذيل است:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ. ص/26.
اى داوود، همانا تو را در زمين خليفه- نماينده خود- ساختيم‏.
در اين آيه مباركه،‌ واژه «خلافت» به كار رفته و خداوند جعل خلافت را براى حضرت داود عليه السلام به خودش نسبت داده‌است.
مرحوم طبرسى از مفسران به نام و لغت شناس شيعه، بعد از توضيح معناى «خلافت»، اين آيه را دليل بر نصب الهى خلافت گرفته است:
الخليفة: هو المدبر للأمور من قبل غيره بدلا من تدبيره. وفلان خليفة الله في أرضه، معناه أنه جعل إليه تدبير عباده بأمره. المعنى: ثم ذكر سبحانه إتمام نعمته على داود عليه السلام بقوله: (يا داود إنا جعلناك خليفة في الأرض) أي: صيرناك خليفة تدبر أمور العباد من قبلنا بأمرنا.
خليفه كسى است كه تدبير امور را از طرف شخص ديگر و به جاى او بر عهده مى‌گيرد و قتى گفته مى‌‌شود فلان كس خليفه خدا در زمين است به اين معنا است كه خداوند تدبير امور بندگانش را به امر خود، به او سپرده باشد. سپس خداوند به تمام كردن نعمت خود بر حضرت داود پرداخته و مى‏گويد: «اى داود! همانا تو را خليفه در زمين قرار داديم» يعنى تو را خليفه گردانيديم تا به امر من امور بندگان را جانب ما تدبير و مديريت كنى.‏
الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج 8، ص355، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

قرطبي: اين آيه نص در نصب امام است
 

قرطبى از مفسران مشهور اهل سنت، در تفسير آيه 30 از سوره مباركه بقره (إنى جاعل فى الأرض خليفة)، راجع به وجوب نصب امام و خليفه در ميان امت تصريح نموده و مى‌گويد:
الرابعة: هذه الآية أصل في نصب إمام وخليفة يسمع له ويطاع لتجتمع به الكلمة وتنفذ به أحكام الخليفة ولا خلاف في وجوب ذلك بين الأمة ولا بين الأئمة…
مسأله چهارم: اين آيه اصلى است كه دلالت مى‌كند بر نصب امام و خليفه‌اى كه كلام او شنيده مى‌شود و مورد اطاعت قرار مى‌گيرد، تا به واسطه اين امام وحدت كلمه ايجاد شود و دستورات خليفه تنفيذ (استوار و ثابت شود) و هيچ اختلافى در واجب بودن نصب امام در بين امت اسلام و پيشوايان اسلام نيست.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج1، ص264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
بعد از تذكر اين نكته، چند آيه را دليل بر وجوب نصب امام و خليفه ذكر كرده كه از جمله آنها آيه مورد بحث است:
ودليلنا قول الله تعالى: «إني جاعل في الأرض خليفة» وقوله تعالى: «يا داود إنا جعلناك خليفة في الأرض» وقال: «وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الأرض». أي يجعل منهم خلفاء إلى غير ذلك من الآي.
دليل ما بر اين مطلب (نصب امام) اين گفته خداوند است كه «من در روى زمين، جانشينى‏ [نماينده‏اى‏] قرار خواهم داد» و اين گفته خداوند: «اى داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم.» و همچنين اين سخن خداوند: «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند وعده مى‏دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد» يعنى از بين آنها (ازميان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند) افرادى را به عنوان خلفاء منصوب مى‌كند. و آيات ديگر…
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج 1، ص 264، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
قرطبى علاوه بر آيات فوق، واگذارى خلافت توسط ابو بكر به عمر را نيز دليل بر وجوب نصب امام و خليفه عنوان كرده و در پايان بر خلاف عقيده مسلم اهل سنت، تصريح نموده كه امامت ركن از اركان دين است:
ولقال قائل: إنها ليست بواجبة لا في قريش ولا في غيرهم فما لتنازعكم وجه ولا فائدة في أمر ليس بواجب ثم إن الصديق رضى الله عنه لما حضرته الوفاة عهد إلى عمر في الإمامة ولم يقل له أحد هذا أمر غير واجب علينا ولا عليك فدل على وجوبها وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين.
پس دلالت مى‌كند بر وجوب امامت؛ اين‌كه آن؛ ركنى (پايه اي) از اركان دين است كه به آن پايدارى و بقاء مسلمانان وابسته است.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج1، ص265، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

اعتراف صاحب تفسير روح البيان به اعطائى بودن خلافت
 

اسماعيل بروسوى از مفسران پر آوازه اهل سنت، خلافت را يك مقام اعطائى از جانب خداوند مى‌داند:
وفى الآية اشارة الى معان مختلفة منها: ان الخلافة الحقيقية ليست بمكتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه يؤتيه من يشاء كما قال تعالى (إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً) اى أعطيناك الخلافة.
اين آيه به معناهاى مختلفى اشاره دارد؛ از جمله اين‌كه خلافت حقيقى، براى انسان اكتسابى نيست؛ بلكه يك مقام اعطائى از جانب خدا و از فضل اوست كه به هر كسى بخواهد عنايت مى‌كند.؛ چنانچه خداوند فرموده است: من تو را خليفة قرار دادم؛ يعنى به تو خلافت دادم.
حقى بروسوى، اسماعيل (متوفاي قرن12هـ)،‌ تفسير روح البيان‏، ج8، ص21،‌ ناشر: دارالفكرـ بيروت‏، بي تا.

نتيجه:
 

اولاً: طبق ديدگاه مفسران اهل سنت همانند قرطبى كه سخنش در ذيل آيه بيان شد، وجوب نصب امام و خليفه از اين آيه استفاده مى‌شود؛
ثانياً: تعبير «انا جعلناك» صريح در اين است‌كه مقام امامت الهى است و امام با جعل مستقيم الهى به اين مقام نايل مى‌شود.
سخن اسماعيل بروسوى، صاحب تفسير روح البيان، «ان الخلافة الحقيقية ليست بمكتسبة للانسان وانما هى عطاء وفضل من اللّه يؤتيه من يشاء» كه مقام خلافت را الهى دانسته اعترافى ديگر بر اين حقيقت و نظريه شيعيان است؛ همچنانكه آلوسى در آيه بعد، به الهى بودن مقام امامت اعتراف كرده است.

آيه سوم:« وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»
 

سومين آيه كه جعل و نصب الهى امامت را مى‌رساند، آيه ذيل است.
وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدينَ. (انبياء/73- 72)
و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى‏] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم. و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند.
اين آيه در باره حضرت ابراهيم و فرزندش اسحاق و نوه اش يعقوب است.
حضرت ابراهيم طبق آيه 100سوره صافات از خداوند خواست: «رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ»؛ «پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن». سر انجام وعده خداوند مستجاب شد، نخست اسماعيل و سپس «اسحاق» را به او مرحمت نمود كه هركدام پيامبر بزرگ خدا در جهت هدايت بندگان شدند.
در اين آيه خداوند همين لطف و موهبت خويش را ياد آورى مى‌كند و در ضمن مقام «امامت» آنان را با جمله «وجعلناهم ائمة» اعلام مى‌كند و مى‌فرمايد:‌ ما آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‌كردند.

اعتراف آلوسى به «الهى بودن مقام امامت»
 

آلوسى يكى از مفسران بزرگ حنفى در ذيل اين آيه مى‌گويد: مقام امامت از مواهب الهى است كه براى امام جعل كرده و از ويژگى هاى امام اين است كه به امر خدا هدايت مى‌كند:
وقوله وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا يشير الى ان الامامة ايضا من المواهب وانه ينبغى ان الامام يكون هاديا بامر اللّه لا بالطبع والهوى… وقوله وَأَوْحَيْنا… يشير الى ان هذه المعاملات لا تصدر من الإنسان الا بالوحى للانبياء وبالإلهام للاولياء وان طبيعة النفس الانسانية ان تكون امارة بالسوء.
جمله «وجعلناهم ائمة ‌يهدون بأمرنا» اشاره دارد به اين كه «مقام امامت» از بخشش هاى الهى است و سزاوار اين است كه امام به امر خدا نه از روى هواى نفس خود هدايت گر باشد… و جمله «و اوحينا اليهم…» اشاره مى‌كند كه اين كارها (انجام كارهاى خير، برپا داشتن نماز و پرداخت زكات) از انبياء به توسط وحى و از اولياء به واسطه الهام خدا صادر مى‌شود و الا طبع نفس انسانى به بدى امر مى‌كند.‏
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج‏5، ص502، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

آيه چهارم: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»
 

همانند آيه فوق، آيه ديگرى نيز دليل بر جعل الهى امامت در قرآن كريم بيان شده است:
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. (سجده/ 24)
و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى‏كردند
اين آيه در باره بنى اسرائيل است كه خداوند از ميان آنها كسانى را كه شرايط امامت و رهبرى الهى را داشتند، به اين مقام معنوى برگزيد. در اين آيه،‌ صبر و يقين به آيات خدا دو شاخصه امامت براى اين گروه بيان شده است؛ به همين جهت در آيه ديگر مى‌فرمايد:
وَمِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون‏. (اعراف/159)
از قوم موسى عليه السلام گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى‏كنند و حاكم به حق و عدالتند.

نكات مهم در هر دو آيه
 

در آيات سوم و چهارم نكات مهم و مربوط به امامت است كه بايد مورد توجه قرار داد:
نكته نخست: هدايت به امر خدا، معيار شناخت امام حق از امام باطل
جمله‌ «يهدون بأمرنا» در هر دو آيه، يك معيار كلى و مهم را در جهت تشخيص و شناخت امامان و پيشوايان حق، در برابر رهبران و پيشوايان باطل براى ما ارائه مى‌نمايد كه با تطبيق اين ميزان،‌ هردو امام را مى‌توان از همديگر تفكيك كرد.
مرحوم كلينى روايتى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه معناى «يهدون بأمرنا» را در آيه روشن مى‌كند:
محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، ومحمّد بن الحسين، عن محمّد بن يحيى، عن طلحة بن زيد، عن أبي عبد اللّه- عليه السّلام- قال: قال: الْأَئِمَّةُ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللَّهِ وَيَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافاً لِمَا فِي كِتَابِ اللَّه.‏
امام صادق عليه السلام فرمود:” امام در قرآن مجيد دو گونه است در يك جا خداوند مى‏فرمايد:” وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا” يعنى آنها پيشواياني قرار داديم كه به امر خدا هدايت مي‌كنند نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى‏شمارند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى‏دهند، ولى در جاى ديگر مى‏فرمايد:” وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ:” ما آنها را پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى‏كنند” فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى‏شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار مى‏دهند و مطابق هوس‌هاى خود و بر ضد كتاب اللَّه عمل مى‏نمايند
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص216، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
نكته دوم: اعطاء مقام امامت بعد از احراز صلاحيت:
در هر دو آيه مواردى همانند: انجام كارهاى خير، توجه به اعمال هاى عبادى، يقين و ايمان به آيات خدا و ديگر صبر و استقامت و استوارى در پياده كردن فرمانهاى الهى از جمله ويژگيهاى يك امام و رهبر الهى است. در حقيقت موارد فوق، يك امتحان از جانب خداوند است؛‌ همانگونه كه در باره حضرت ابراهيم خوانديم كه آن حضرت بعد از امتحان و آزمايشهاى سخت به مقام امامت نائل شد.
از اينجا نتيجه گرفته مى‌شود كه خداوند از درون انسان آگاه مى‌باشد و كسى كه اين ويژگى‌ها را داشته باشد و نيز معصوم از هر گونه خطاء و اشتباه باشد به اين مقام بر مى‌گزيند.

آيه پنجم: «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»
وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ‏. (قصص/5)
 

ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!

جعل امامت مستضعفان، به دست خدا است
 

گرچه اين آيه و آيات قبل آن، از ستمگرى فرعون و استضعاف بنى اسرائيل سخن مى‌گويد؛‌ اما هرگز منحصر به بنى اسرائيل نخواهد بود؛ بلكه آيه بيانگر يك قانون كلى براى همه اقوام و جمعيتها در همه قرون و اعصار است؛‌ زيرا در آيه، كلمه «نريد» به صورت فعل مضارع آمده كه معناى استمرار را مى‌رساند.
يكى از بزرگان در اين باره مى‌نويسد:
(نريد أن نمن) معنى ذلك أن هذه سيرة الله، لا تختص بموسى وفرعون لأن الله سبحانه وتعالى يأتي ب‍ (نريد أن نمن) لا: أردنا أن نمن،… يعني: أن الله سبحانه وتعالى جرت سنته أن الذين واجهوا طواغيت البشرية، لا طواغيت الأمة فحسب، والطواغيت غلبوهم على أمرهم، فالله سبحانه وتعالى جرت إرادته التي لا خلف فيها والتي لا يمنع منها مانع أن يأتي دور يغلب هؤلاء على طواغيت زمانهم (ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين).
معناى اين جمله اين است كه اين سيره خدا اختصاص به موسى و فرعون ندارد؛ زيرا خداوند «‌نريد ان نمن» فرموده نه « اردنا ان نمن»، معنايش اين است كه خداوند طبق سنتش كه خلف بردار نيست و چيزى هم مانع آن نمى شود زمانى را فراهم مياورد كه ستمكشان و مستضعفانى را كه مدتى در زير ظلم طاغيان زمانشان به استضعاف كشيده، بر آنها غالب گرداند و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار ‌دهد.
الجعفري، الشيخ محمد رضا (معاصر)، الغيبة، ص29، ناشر: مركز الأبحاث العقائدية، قم – ايران الطبعة الأولى 1420-
بنابر اين، آيه مى‏گويد: ما (به صورت هميشگي) اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روى زمين قرار دهيم.
اين بشارت براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد است كه يك زمانى حق بر باطل و ايمان بر كفر پيروز شده و بساط ظلم و جور برچيده خواهد شد.
يك نمونه‏ از تحقق اين مشيت الهى، حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود. و نمونه كاملترش حكومت الهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و يارانش بعد از ظهور اسلام بود، كه پيوسته از سوى فرعون‌هاى زمان خود مورد تحقير و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند و سرانجام خدا به دست همين گروه دروازه قصرهاى كسراها و قيصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزير آورد و بينى مستكبران را به خاك ماليد.
اما نمونه فراگير آن، ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين بوسيله حضرت مهدى (ارواحنا له الفداء) است.
بنابراين، آيه قانون كلى را بيان مى‌كند اما بعضى از مصاديق آن در طول زمان تحقق پيدا كرده و برخى ديگر آن تا هنوز به وقو ع نپيوسته است كه با توجه به روايات اهل بيت عليهم السلام مصداق كامل و آخر آن در عصر ظهور امام زمان محقق خواهد شد.
اما نكته مهم اين است كه خداوند مى‌فرمايد: ما مستضعفان را در اين عالم پيشوايان مردم و وارث زمين قرار مى‌دهيم. آيه مباركه از جعل امامت مستضعفان صحبت مى‌كند و اين جعل و نصب را هم مستقيماً‌ خداوند به خودش نسبت مى‌دهد.
از اين جا معلوم مى‌شود كه افراد بشر در اين جعل و نصب پيشوا و امام براى مردم هيچ گونه نقش و اختيارى از خود ندارند و الا اگر اختيار به دست خود بشر بود از همان ابتدا قدرتمندان عالم اين كار را مى‌كردند. ولى خداوند در آيات متعدد كه تاهنوز بيان شد اين كار را از افراد بشر حتى از برگزيدگانش همانند پيامبران نفى كرده‌است.
حاكم حسكاني از محدثان ديگر اهل سنت از امام صادق عليه السلام روايت مي‌كند كه رسول خدا (صلي الله عليه و سلم) به امام علي و دو فرزندش فرمودند: شما مصداق اين آيه هستيد:
حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ الْفَارِسِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْفَقِيهُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ الْعِجْلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَبَكَى- وَقَالَ: أَنْتُمْ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِي.
قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَى ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ مَعْنَاهُ: أَنَّكُمْ الْأَئِمَّةُ بَعْدِي- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ- وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ فَهَذِهِ الْآيَةُ فِينَا جَارِيَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
مفضل بن عمر گفت: از جعفر بن محمد الصادق شنيديم كه گفت: پيامبر خدا به على و حسن و حسين نگاه كرد و گريست و گفت: شما مستضعفان پس از من هستيد.
مفضل مى‏گويد: به او گفتم اى پسر پيامبر معناى اين سخن چيست؟ گفت: معنايش اين است كه شما امامان پس از من هستيد، چون خداوند مى‏فرمايد: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» اين آيه تا روز قيامت در باره ما جريان دارد
الحاكم الحسكاني، عبيد الله بن محمد الحنفي النيسابوري (ق 5هـ)، شواهد التنزيل، ج‏1، ص555، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، ناشر: مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي- مجمع إحياء الثقافة، الطبعة: الأولى، 1411 – 1990م.

استدلال بر جعل الهى امامت در هر سه آيه
 

در اين آيه و آيه قبل كه در باره گروهى از حق طلبان بنى اسرائيل است، تعبير «وجعلنا منهم» و «نجعلهم» آمده و نيز تعبير «وجعلناهم» كه در مورد فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام به كار رفته به صراحت، الهى بودن مقام امامت را بيان مى‌كنند؛ زيرا خداوند جعل امامت را به خودش نسبت داده و مى‌فرمايد: من آنها را امام قرار دادم. و اين صريح ترين دليل بر اين است كه اولاً: مقام امامت يك مقام الهى است و ثانيا: جعل و نصب امام در اين مقام به دست خداوند است نه به دست خود انسان.

آيه ششم: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»
 

يكى از آياتى كه دليل بر جعل الهى امامت مى‌باشد، آيه ذيل است:
وَالَّذِينَ يقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّياتِنَا قُرَّةَ أَعْينٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا. (الفرقان/74)
اين آيه به دنبال آياتى واقع شده كه مهم ترين اوصاف بندگان خالص خدا (‌عباد الرحمن) را بيان مى‌كنند و آخرين صفات آنها با توجه همت بلند شان اين است كه مقام امامت را از خداوند در خواست مى‌كنند؛ لذا در مقام دعا مى‌گويند:
«پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرارده، و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!»

دو تفسير در جمله «واجعلنا…»
 

جمله «واجعلنا للمتقين اماما»، مفسران به دو وجه را ذكر كرده‌اند:
تفسير نخست: در خواست امامت براى خود:
بنا به تفسير ابن عباس،‌ معناى اين جمله اين است كه آنها براى خود از خداوند امامت و پيشوايى بر پرهيزگاران را در خواست كردند.
با توجه به روايت ابن عباس مرحوم طبرسى از مفسران بزرگ شيعه، اين جمله را اين‌گونه معنا كرده است:
(واجعلنا للمتقين إماما) أي: اجعلنا ممن يقتدي بنا المتقون طلبوا العز بالتقوى لا بالدنيا.
پروردگارا، ما را از كسانى قرار ده، كه اهل تقوى به آنها تأسى مى‌جويند. آنها با اين دعا،‌ عزت را با تقوا نه با دنيا از خداوند در خواست كردند.
الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج7، ص316، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.
طبرى در جامع البيان بعد از مطرح كردن تفسير نخست، روايت ابن عباس را نقل كرده است:
ذكر من قال ذلك حدثني بن عبد الأعلى بن واصل قال ثني عون بن سلام قال أخبرنا بشر بن عمارة عن أبي روق عن الضحاك عن بن عباس في قوله «واجعلنا للمتقين إماما» يقول أئمة يقتدى بنا.
كسانى كه قول نخست را گفته اند ذيل آيه آورده اند كه ابن عباس گفته است: (واجعلنا للمتقين اماما) ما را پيشوايى پرهيزگاران قرار ده يعنى؛ پيشوايانى كه به ما اقتدا كنند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
تفسير دوم: در خواست امامت متقيان براى خود
تفسير دوم اين است آنها از خداوند درخواست نمودند كه متقيان را پيشواى آنان قرار دهد تا با اقتداء به متقيان، پيشوايان براى مردم بعد از خود قرار گيرند.
طبرى اين تفسير مجاهد را اين گونه نقل كرده است:
ذكر من قال ذلك حدثنا بن بشار قال ثنا مؤمل قال ثنا بن عيينة عن بن أبي نجيح عن مجاهد في قوله واجعلنا للمتقين إماما قال أئمة نقتدي بمن قبلنا ونكون أئمة لمن بعدنا.
طرفداران اين نظريه از مجاهد در ذيل جمله «وجعلنا للمتقين اماما» آورده اند: پرهيزگاران را پيشوايان ما قرار ده تا به پيشنيان ما اقتدا كنيم و ما پيشوايان بعد از خود باشيم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
طبرسى در باره قول دوم مى‌گويد:
وقيل: معناه اجعلنا نأتم بمن قبلنا حتى يأتم أي: يقتدي بنا من بعدنا. والتقدير: واجعل المتقين لنا إماما.
و گفته شده معناى جمله اين است:‌ اهل تقوا را پيشواى ما قرار ده كه به آنها اقتدا كنيم تا ديگران بعد از ما به ما اقتدا كنند. تقدير آيه اين گونه بوده است: «واجعل المتقين لنا إماما».
الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج7، ص316، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.
از اين‌كه طبرسى قول دوم را به «قيل» نسبت داده روشن مى‌شود كه تفسير مورد پسندش همان تفسير نخست است. بيشتر مفسران اهل سنت نيز تفسير نخست را پذيرفته اند.
طبرى نيز قول اول را نزديك تر به حقيقت مى‌داند و مى‌گويد:
قال أبو جعفر وأولى القولين في ذلك بالصواب قول من قال معناه واجعلنا للمتقين الذين يتقون معاصيك ويخافون عقابك إماما يأتمون بنا في الخيرات لأنهم إنما سألوا ربهم أن يجعلهم للمتقين أئمة ولم يسألوه أن يجعل المتقين لهم إماما.
سزاوار ترين هردو قول در تفسير آيه، به حقيقت، قول كسى است كه گفته معناى جمله اين است: خدايا ما را از براى پرهيزگارانى كه از معاصى تو پروا مى‌كنند و از عقاب تو مى‌ترسند، پيشوا قرار ده تا در امر خير به ما اقتدا كنند؛ دليل نزديك بودن اين قول به حق اين است كه آنها از پروردگار شان خواستند كه آنها را براى پرهيزگاران پيشوا قرار دهند نه اين‌كه متقيان را امامشان قرار دهد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج19، ص53، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
قرطبى نيز هردو قول را در جامع الاحكام نقل كرده و سپس قول اول را اختيار كرده است:
والقول الأول أظهر وإليه يرجع قول بن عباس ومكحول ويكون فيه دليل على أن طلب الرياسة في الدين ندب.
قول نخست ظاهر تر است كه گفتار ابن عباس و مكحول نيز به آن بر مى‌گردد. اين جمله دليل است بر اين‌كه طلب رياست دينى كار پسنديده است.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج13، ص83، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

نحوه استدلال به آيه:
 

در اين آيه، كلمه «واجعلنا» به كار رفته وتوسط آن امامت بر متقيان از خداوند در خواست شده است. از اينجا روشن مى‌شود كه مقام امامت يك مقام الهى است و جعل و نصب شخص نيز به اين مقام به دست خدا است؛ زيرا اگر به دست انسان بود، اين درخواست از خدا معنى نداشت.
ابو القاسم قشيرى نيشابورى از مفسران اهل سنت بعد از اين‌كه جمله فوق را معنا كرده صراحتاً‌ اذعان نموده آن گروهى كه مقام امامت بر متقيان را از خداوند خواسته اند، اختيار خودشان را در جعل و نصب به اين مقام نفى كرده‌اند:
(وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً) الإمام مَنْ يُقْتَدى به ولا يَبْتَدِع. ويقال إن الله مدح أقواماً ذكروا رتبة الإمامة فسألوها بنوع تضرع، ولم يدَّعوا فيها اختيارهم؛ فالإمامةُ بالدعاء لا بالدعوى.
امام كسى است كه به او اقتداء مى‌شود و مقام امامت از نزد خود ساخته نمى‌شود. و گفته مى‌شود كه خداوند گروهى را كه در خواست رتبه امامت بودند مدح كرده آنها امامت را با نوعى تضرع از خدا خواستند و اختيار داشتن در جعل امامت را براى خود ادعا نكردند. پس امامت با در خواست است نه با ادعا.
القشيري النيسابوري الشافعي، ابوالقاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك، (متوفاى465هـ)، تفسير القشيري المسمي لطائف الإشارات، ج2، ص152، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1420هـ ـ 2000م.

آيه هفتم: « وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِي»
 

يكى از دلائل نصب و جعل الهى بودن مقام «امامت»،‌ آيه ذيل است كه حضرت موسى عليه السلام وزارت و معاونت در برنامه‌هايش را براى برادرش هارون از خداوند در خواست مى‌نمايد و مى‌فرمايد:
وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً. (طه/29-32)
وزيرى از خاندانم براى من قرار بده؛ برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن و او را در كار من شريك گردان‏.
اين آيه،‌ مهمترين امرى را كه براى حضرت هارون ثابت مى‌كند،‌ همان وزارت، وصايت و جانشنى اوست.

معناى وزارت در آيه:
 

مفسران فريقين، واژه «وزارت» را به معاونت، پشتبانى و جانشنى در برپايى و پيشبرد امور يك مجموعه، معنا كرده‌اند.
ثعلبى «وزير» را به معناى كمك كار و پشتيبان گرفته است:
معينا وظهيرا.
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج6، ص243،‌ تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
قرطبى از ديگر مفسران اهل سنت مى‌نويسد:
طلب الإعانة لتبليغ الرسالة.
حضرت موسى با اين كلامش براى تبليغ رسالتش از خداوند يارى خواست.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج11، ص192، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
آلوسى نيز آيه را اين‌گونه معنى مى‌كند:
«واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي» أي معاونا في تحمل أعباء ما كلفته. على أن اشتقاقه من الوزر بكسر فسكون بمعنى الحمل الثقيل… وسمي القائم بأمر الملك بذلك لأنه يحمل عنه وزر الأمور وثقلها أو ملجأ اعتصم برأيه.
… يعنى هارون را كمك كار من قرار بده در تحمل بارهاى سنگينى كه به عهده دارم.
و بنابر اين كه اين واژه، از «وزر» بكسر واو و سكون زاء، گرفته شده باشد، به معناى بار سنگين است. و كسى كه امورى از جانب پادشاهى به عهده مى‌گيرد، وزير مى‌گويند؛ زيرا او سنگينى امور را از از دوش پادشاه بر مى‌دارد و خود به انجام آن مى‌پردازد يا وزير پناهگاهى است كه به رأى او تمسك جسته است.
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج16، ص184، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
مفسران شيعه نيز «وزير» را به «معاونت و جانشيني» معنا كرده‌اند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى‌نويسد:
وإنما سمي الوزير وزيرا لأنه يعين الأمير على ما هو بصدده من الأمور، أخذ من المؤازرة التي هي المعاونة.
وزير را كه وزير مى‌گويند به اين جهت است كه او امير و رئيس را در انجام امورش كمك مى‌كند. اين واژه، از ماده «مؤازرة»‌ كه به معناى «معاونة» مى‌باشد، گرفته شده است.
الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاى548هـ)، تفسير مجمع البيان، ج7، ص19، تحقيق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1415هـ ـ 1995م.

كيفيت دلالت آيه بر جعل خلافت
 

همانطورى‌كه گفته شد، حضرت موسى عليه السلام، مقام وزارت و معاونت را براى برادرش حضرت هارون عليه السلام از خداوند درخواست نمود و خداوند هم اين درخواست او را اجابت فرمود و در آيه ديگر چنين پاسخ مى‌دهد:
قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‏. (طه/36)
اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد!
و در آيه ديگر فرمود:
وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً. (فرقان/35)
ما به موسى كتاب آسمانى داديم، و برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم‏.
و روشن است كه منظور از مقام وزرات، همان مقام جانشينى و خلافت است؛ لذا هنگامى‌كه حضرت موسى عليه السلام مى‌خواست به كوه طور برود، حضرت هارون را رسماً‌ به عنوان جانشين خود در ميان قومش معرفى كرد و فرمود:
وَقالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ. (اعراف/142)
و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش و (آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
همانطوريكه پيدا است هم در جمله‌اى كه حضرت موسى درخواست كرده، كلمه «اجعل» به كار رفته و هم خداوند در پاسخ فرموده است: «وجعلنا معه اخاه وزيرا»؛‌ و جعل وزرات و خلافت براى هارون را به خودش نسبت داده‌است.
پس اين آيه نيز دليل روشن است كه جعل خلافت به دست خدا و در ختيار او و تنها مصدر جعل خود او است نه افراد بشر. اگر جعل اين مقام به دست بشر بود، در خواست حضرت موسى عليه السلام معنا نداشت.

آيه هشتم: « وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»
 

از جمله آياتى كه صراحت دارد، مقام امامت، يك مقام انتصابى است و نصب آن فقط به دست خدا است، آيه مباركه ذيل است:
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ.القصص/ 68.
و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‏آفريند و برمى‏گزيند، و آنان اختيارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شريك مى‏گردانند برتر است.
مفسران شأن نزول اين آيه را در مورد وليد بن مغيره (مرد ثروتمند مكه) و عروة بن مسعود ثقفى (رئيس طائف) ذكر كرده‌اند كه مشركان گفتند: چرا قرآن بر اين دو نفر نازل نشد؟
وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم. أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ورَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ. زخرف/ 31- 32.
و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر(مكه و طائف) نازل نشده است؟!» آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند؟! ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (و با هم تعاون نمايند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‏آورى مى‏كنند بهتر است!
آنگاه خداوند در آيه مورد بحث ( 68/ قصص)، جواب اين گفتار مشركان را اين گونه بيان فرموده كه اختيار جعل نبوت و نزول قرآن به دست خداست بر هر كه بخواهد آن را نازل مى‌كند.
مفسران در مورد كلمه «ما» در «‌ما كان»‌ دو وجه را ذكر كرده‌اند:
وجه اول:‌ «ما» نافيه باشد در اين صورت بايد بر كلمه «ويختار» وقف كرد و جمله بعد، از ماقبلش جدا معنا مى‌شود‌؛ يعنى پرودگار تو هرچه را بخواهد مى‌آفريند و برمى‌گزيند. وبراى آنها اختيارى نيست؛‌ بلكه اختيار به دست خداست.
وجه دوم:‌ «ما»‌ موصوله باشد؛ در اين صورت هردو جمله به هم وصل است و معنا اين مى‌شود: پرودگار تو هرچه را بخواهد مى‌آفريند و آنچه را براى آنان خير و مصلحت دارد بر مى‌گزيند.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص170، تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الأولى، 1409هـ
اگر دقت شود نتيجه‌ى هر دو وجه يكى است و آن اينكه گزينش نبى و از جمله گزينش امام و مصلحت انديشى براى انسان، در اختيار خداست نه مردم؛ زيرا اختيار به دست كسى است كه علم به احوال شخص داشته باشد و چنين علمى مربوط به خداوند است.

انتخاب امور خير و مصلحت مردم توسط خدا و امر نبوت و امامت بالاترين امر خير و مصلت:
 

با توجه به شأن نزول آيه،‌ مسأله انحصار انتخاب الهى نبوت توسط خداوند روشن است. سؤال اين است كه نصب الهى امام از كجاى آيه استفاده مى‌شود؟
جواب اين است كه مسأله امامت نيز از خود آيه استفاده مى‌شود.
در آيه مذكور چه كلمه «ما»‌ را در «ماكان» نافيه گرفته شود يا موصوله، با بيان ذيل، اين مطلب قابل اثبات خواهد بود.
در صورتى‌كه «ما» نافيه باشد و بر ‌كلمه «يختار» وقف شود معنايش اين است كه مطلق اختيار به دست خدا است و بندگان هيچ‌گونه اختيارى در هيچ امرى را ندارند. از جمله امورى كه بندگان در آنها از خود اختيار ندارد، انتخاب پيامبر و امام است.
اما در صورتى‌كه كلمه «ما» موصوله باشد، معناى «ما» اثبات است و كلمه «يختار» بر سر او مى‌آيد در اين صورت معنايش اين مى‌شود: خداوند آن چيزى را كه خير و مصلحت مردم در آن است برمى‌گزيند. بدون شك امر نبوت و امامت هردو به مصلحت مردم و امت اسلامى است.
طبرى «ما» را در اين وجه، به معناى «الذي» گرفته و مى‌گويد:
فقال الله لنبيه محمد صلى الله عليه وسلم وربك يا محمد يخلق ما يشاء أن يخلقه ويختار للهداية والإيمان والعمل الصالح من خلقه ما هو في سابق علمه أنه خيرتهم نظير ما كان من هؤلاء المشركين لآلهتهم خيار أموالهم.
پس خداوند براى پيامبرش محمد صلى الله عليه وسلم فرمود: پروردگار تو اى محمد هرچه را بخواهد مى‌آفريند و براى هدايت و ايمان و عمل صالح از ميان بندگانش آن كسى را كه طبق علم سابقش خير و مصلحت بندگان است،‌ بر مى‌گزيند. نظير مشركان كه بهترين اموالشان را براى خدايانشان بر مى‌گزينند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج20، ص100، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
بغوى از مفسران اهل سنت مى‌گويد:
(ما كان لهم الخيرة) قيل (ما) للإثبات معناه ويختار الله ما كان لهم الخيرة أي يختار ما هو الأصلح والخير.
گفته شده كه «ما» در جمله «ماكان لهم الخيرة»، معناى اثبات دارد؛ معنايش اين است كه خداوند آن چه را كه به خير و نفع امتت است برمى‌گزيند. يعنى؛ آن چه را كه اصلح وخير است بر مى‌گزيند.
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج3، ص452، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
با توجه به سخن اين مفسران،‌ آيه شريفه بيان مى‌كند كه خداوند هر امر خير و هر چيزى كه به مصلحت مؤمنان است بر مى‌گزيند و بدون ترديد چون خداوند عالم به همه امور است و احاطه علمى بر تمام امور دارد مى‌داند چه چيزى خير و به نفع و مصلحت مؤمنان است و همان را بر مى‌گزيند.
بدون شك بالاترين امر خير،‌ مسأله نبوت و رهبرى جامعه پس از پيامبر است. همان‌گونه كه تنها حق انتخاب و گزينش در همه امور خير به دست خدا است،‌ امر نبوت و امامت كه بالاترين آنها است، نيز تنها خداوند حق انتخاب آن را دارد.
گذشته از اين بيان در خصوص آيه فوق، كه انتخاب نبوت و امامت را افاده مى‌كند در منابع روائى، رسول خدا صلى الله عليه وآله جمله: «وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» را به امر نبوت و امامت تفسير نموده و تصريح كرده‌است كه انتخاب اين دو مقام به دست انسان نيست.
اين روايت علماى شيعه با استفاده از منابع اهل سنت در كتابهايشان آورده است.
سيد بن طاووس، در كتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» به آياتى كه در شأن اميرمؤمنان عليه السلام نازل شده اشاره كرده و از جمله روايت ذيل را در رابطه به آيه مورد بحث از كتاب محمد بن مؤمن شيرازى كه از يكى از علماى اهل سنت است مى‌آورد.
متأسفانه اصل اين كتاب فعلاً در دسترس ما نيست؛ به اين لحاظ روايت را از منابع شيعه ذكر مى‌كنيم:
سيد بن طاووس مى‌گويد:
ومن ذلك ما رواه محمد بن مؤمن في كتابه المذكور [المستخرج من تفاسير الاثني عشر] في تفسير قوله تعالى «وربك يخلق ما يشاء ويختار ما كان لهم الخيرة» بإسناده إلى أنس بن مالك قال سألت رسول الله صلي الله عليه وسلم عن معنى قوله «وربك يخلق ما يشاء»؟
قَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وآله إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِينٍ كَيْفَ يَشَاءُ ثُمَّ قَالَ «وَيَخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنِي وَأَهْلَ بَيْتِي عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا فَجَعَلَنِيَ الرَّسُولَ وَجَعَلَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام الْوَصِيَّ ثُمَّ قَالَ «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يَعْنِي مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ يَخْتَارُوا وَلَكِنِّي أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَيْتِي صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِيَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ «سُبْحانَ اللَّهِ» يَعْنِي تَنْزِيهاً لِلَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ بِهِ كُفَّارُ مَكَّةَ ثُمَّ قَالَ «وَرَبُّكَ» يَا مُحَمَّدُ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ مِنْ بُغْضِ الْمُنَافِقِينَ لَكَ وَلِأَهْلِ بَيْتِكَ وَما يُعْلِنُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مِنَ الْحُبِّ لَكَ وَلِأَهْلِ بَيْتِكَ.
انس مى‌گويد:‌از رسول خدا صلى الله عليه وسلم از معناى «وربك يخلق ما يشاء» پرسيدم آن حضرت فرمود: خداوند آدم را از گل آنگونه كه خواست آفريد. سپس فرمود: «و يختار»، يعنى؛ خداوند من و اهل بيتم را بر جميع مردم انتخاب كرد. ما را برگزيد به من مرتبت نبوت داد و على بن ابى طالب را وصى نمود آنگاه فرمود: ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ يعنى اختيار انتخاب را به مردم نداده‏اند. ولى من [خدا] بر مى‏گزينم كسى را كه مى‌خواهم پس من و اهل بيتم برگزيده و امتياز دار از ميان مردميم بعد فرمود: منزه است خدا از آنچه مشركين مكه بر او شريك مى‏گيرند. بعد فرمود: اى محمّد! پروردگارت مى‏داند چه در دلهاى خود پنهان كرده‏اند از كينه براى تو و خانواده‏ات و چه در زبان آشكار مى‏كنند از علاقه به شما.
ابن طاووس الحلي، ابي القاسم علي بن موسي (متوفاي664هـ)، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ص 97، چاپخانه: الخيام ـ قم، چاپ: الأولى1399
تعدادى از بزرگان شيعه همانند علامه مجلسى و شيخ صدوق و ديگران نيز اين روايت را با استناد به كتاب شيرازى آورده اند:
المجلسي، محمد باقر (متوفاي1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص74، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء، بيروت – لبنان، الطبعة الثانية المصححة، 1403 – 1983 م.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي، ص678، تحقيق ونشر: قسم الدراسات الاسلامية- مؤسسة البعثة- قم، الطبعة الأولى، 1417هـ
در رواياتى كه از ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده به طور كلى امر امامت را يك امر الهى دانسته و بر انتخاب و انتصاب آن توسط خداوند تصريح كرده‌اند.
يكى از روايات اين است:
امام هشتم عليه السلام در روايت طولانى، بعد از بيان صفات و ويژگيهاى امام، به عدم امكان گزينش امام توسط انسان اشاره نموده و فرموده است:
فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ بِمَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ….
أَ ظَنُّوا أَنَّ ذَلِكَ يُوجَدُ فِي غَيْرِ آلِ الرَّسُولِ كَذَبَتْهُمْ وَاللَّهِ أَنْفُسُهُمْ‏ وَمَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِيلَ وَارْتَقَوْا مُرْتَقًى صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِيضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَآرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَّا بُعْداً- قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَقَالُوا إِفْكاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً وَوَقَعُوا فِي الْحَيْرَةِ إِذْ تَرَكُوا الْإِمَامَ عَنْ بَصِيرَةٍ- «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» رَغِبُوا عَنِ اخْتِيَارِ اللَّهِ وَاخْتِيَارِ رَسُولِهِ إِلَى اخْتِيَارِهِمْ وَالْقُرْآنُ يُنَادِيهِمْ- «وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ»‏
كيست كه به شناخت امام برسد و بتواند او را انتخاب كند؟ از اختيار انسان دور است ‏…
آيا گمان بردند كه «امام» در غير خاندان رسول خدا (ص) يافت شود؟ به خدا سوگند خودشان خويش را تكذيب كردند و بيهوده آرزو بردند و بگردنه‏ بلند لغزاننده‏اى گام نهادند كه آن‏ها را بنشيب پرتاب كند، خواهند به عقل نارساى خود امامى سازند و برأى گمراه‏ كننده پيشوائى پردازند، جز دورى و دورى از مقصد حق بهره نبرند، خدا آنان را بكشد تا كى دروغ گويند! به راستى به پرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند، آنگاه كه دانسته و فهميده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند «شيطان كارشان را برابرشان آرايش داد و آنها را از راه بگردانيد با آنكه حق جلو چشم آنها بود» (عنكبوت- 28)
از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا روى برتافتند و به انتخاب باطل خويش گرائيدند در حالى كه قرآن آنها فرا مى‌خواند به اين كه: و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‏آفريند و برمى‏گزيند، و آنان اختيارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شريك مى‏گردانند برتر است.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الأمالي، ص777، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية – مؤسسة البعثة – قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

استدلال علامه مجلسى بر عدم اختيار انسان در امر امامت
 

ايشان بعد از اين كه دو آيه 31- 32 سوره زخرف را بعد از آيه‌ مورد بحث ذكر مى‌كند، بر عدم صلاحيت انسان در اختيار وگزنيش امام، اين گونه استدلال مى‌نمايد:
أقول: الآيتان صريحتان في أن الرزق والمراتب الدنيوية لما كانت بقسمته وتقديره سبحانه فالمراتب الأخروية والدرجات المعنوية كالنبوة وما هو تاليها في أنه رفعة معنوية وخلافة دينية وهي الإمامة أولى وأحرى بأن تكون بتعيينه تعالى ولا يكلها إلى العباد وأيضا إذا قصرت عقول العباد عن قسمة الدرجات الدنيوية فهي أحرى بأن تكون قاصرة عن تعيين منزلة هي تشتمل على الرئاسة الدينية والدنيوية معا وهذا بين بحمد الله في الآيتين على وجه ليس فيه ارتياب ولا شك والله الموفق للصواب.‏
اين دو آيه، صريح در اين است كه قسمت و تقدير روزى و مراتب دنيوى به دست خداست؛ پس مراتب اخروى و درجات معنوى، همانند نبوت و امامت است كه آن دو، يك مقام بلند معنوى و خلافت دينى است سزاوار است كه به تعيين خدا باشد و خداوند تعيين آن را به بندگان موكول ننمايد.
و نيز طبق اين آيات، عقل بندگان از قسمت درجات دنيوى قاصر است؛ پس به طريق اولى عقل بشر از تعيين امامت كه يك رياست دنيوى و دينى است قاصر است. روى اين لحاظ بشر نمى‌تواند امام را تعيين كند. و سپاس خدا را كه اين دو امر در اين دو آيه به صورت روشن بيان شده كه هيچ گونه شكى در آن نيست.
المجلسي، محمد باقر (متوفاي1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص67، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء- بيروت – لبنان، الطبعة الثانية المصححة، 1403- 1983 م.

استدلال علامه بحرانى بر انتصاب الهى امام
 

علامه بحرانى بر انتصاب الهى امام اين‌گونه استدلال كرده است:
دلت الآية على نفي الخيرة للخلق مطلقا في الخلق والحكم فليس لهم أن يثبتوا حكما ولا ينفوا حكما من قبل أنفسهم ولا أن يختاروا أحدا فيقدموه في منزلة ويأخروا غيره عنها بل الحكم في ذلك كله لله تعالى، فكانت الآية ناصة على أنه لا يجوز لأحد أن يختار إماما فينصبه في الإمامة بعد نص الله وقبله كما هو مفادها إذ لو صح ذلك لكان مناقضا لمدلول الآية وحيث بطل الاختيار في كل شئ بطل الاختيار للناس في الإمامة فوجب أن يكون الإمام منصوصا عليه.
اين آيه بر نفى اختيار بندگان مطلقا در امور خلق و حكم دلالت مى‌كند. بنابراين، بندگان حق اثبات و نفى حكم را از نزد خودشان ندارند و نيز حق ندارند كه كسى را برگزينند و آن را در يك جايگاهى مقدم كنند و ديگرى را از آن مقام بركنار نمايند؛ بلكه حكم در اين موارد همه براى خدا است. پس اين آيه نص در اين است كه براى هيچ كسى جايز نيست كه امامى را برگزيند و او در منصب امامت (بعد از نص خدا در اين مورد يا قبل از آن) منصوب كند؛ زيرا اگر نصب امام براى هر كسى درست باشد،‌ مناقض با مدلول آيه است. از آنجايى كه طبق آيه اختيار بندگان در هرچيزى مورد اعتبار نباشد و باطل باشد، اختيار مردم در امامت نيز باطل است. پس واجب است كه امام بايد از جانب خداوند تعيين شده باشد.
البحراني، علي (متوفاي1340هـ)، منار الهدى في النص على إمامة الإثني عشر (ع)، ص155، تحقيق: تنقيح وتحقيق وتعليق: السيد عبد الزهراء الخطيب،‌ ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزيع – بيروت – لبنان، چاپ الأولى1405 – 1985 م

نكته تكمليى آيه:
 

نكته مهم اين است كه در آيه: «وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»، كلمه «يختار» بر كلمه‌ «يخلق» عطف شده و كلمه «ربك» بر سر يختار هم مى‌آيد. معناى آيه اين مى‌شود كه پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‌آفريند و پروردگار تو هرچه را كه به صلاح شما باشد بر مى‌گزيند.
و در بحث روائى اين آيه بيان شد كه رسول خدا مصداق كلمه «ما» را امر نبوت و امامت دانسته است. در نتيجه آيه مى‌گويد: گزينش «پيامبر» و «امام» در امر نبوت و امامت كه به صلاح و خير امت است، در اختيار خدا است.
آنوقت از آيه ديگر استفاده مى‌شود، وقتى خداوند يك امرى را براى مردم مقدر نمايد و در نظر بگيرد، هيچ كس حق انتخاب و اختيار از پيش خود ندارند:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْص اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا. احزاب/ 36
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش در مورد امرى حكم نمايند، اختيارى داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را نمايد، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!
از ضميمه كردن آيات فوق، با اين آيه روشن مى‌شود كه بشر هيچگونه حق انتخاب امام و پيامبر را ندارند.
سخن فخر رازى از مفسران معروف اهل سنت در توضيح اين آيه جالب و حجت قاطع است:
فقال في هذه الآية لا ينبغي أن يظن ظان أن هوى نفسه متبعه وأن زمام الاختيار بيد الإنسان كما في الزوجات، بل ليس لمؤمن ولا مؤمنة أن يكون له اختيار عند حكم الله ورسوله فما أمر الله هو المتبع وما أراد النبي هو الحق ومن خالفهما في شيء فقد ضل ضلالاً مبيناً، لأن الله هو المقصد والنبي هو الهادي الموصل، فمن ترك المقصد ولم يسمع قول الهادي فهو ضال قطعاً.
خداوند در اين آيه مى‌فرمايد: سزاوار نيست كه كسى گمان كند كه مى‌تواند از هواى نفس خود پيروى نمايد و زمام اختيار به دست خود انسان باشد، همان‌گونه كه زوجات چنين اختيارى دارند؛ بلكه هيچ مرد و زن مؤمنى در برابر حكم خدا و رسولش اختيارى نداشته و بايد از آن چه خداوند به آن امر نموده است، پيروى نمايند و آن چه را پيامبر خواسته حق مى‌باشد و هر كه با خدا و رسولش در حكمى مخالفت نمايد، به گمراهى آشكارى گرفتار گشته، زيرا خداوند مقصود مؤمن و پيامبر راهنما و رساننده به آن مقصود است، لذا اگر كسى مقصود اصلى را رها نمايد و به سخن راهنما گوش نسپارد قطعا گمراه است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج25، ص183، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
جالب اينجا است كه آيه فوق، با تعبير «ما كان لمؤمن ولا مؤمنة» مى‌فهماند،‌ آنهايى كه در امر «امامت» در مقابل اين انتخاب و گزينش خداوند نا فرمانى مى‌كنند و برخلاف انتخاب خدا كسى ديگرى را به اين مقام بر مى‌گزينند از زمره مؤمنان خارج و به تعبير فخر رازى از هدايت الهى به دور و در گمراهى آشكاراند.

آيه نهم: « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهيم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»
 

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهيم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. آل عمران/ 33ـ 34.
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد. اينان نسلى هستند كه اول و آخرشان يكى و از يك سنخ است و خدا شنوا و دانا است‏.
آيه فوق، يكى ديگر از دلائل جعل الهى مقام نبوت و امامت است. اين آيه مى‌فرمايد: پيامبران الهى همانند آدم و نوح و ابراهيم، انتخاب جانشينى خود را به مردم واگذار نكردند؛ بلكه خداوند همان‌گونه كه خود شان را انتخاب و انتصاب كرده بود،‌ جانشينان آنان را نيز برگزيد.
يكى از پيامبران الهى حضرت ابراهيم است كه طبق اين آيه، همان‌گونه كه خداوند خودش را برگزيده، آل آن حضرت را نيز براى مقام نبوت و امامت برگزيده است.
گزينش «آل ابراهيم» به مقام نبوت و امامت، در آيات ذيل نيز بيان شده است:
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (عنكبوت/ 27)
و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و نبوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ. (حديد/ 26)
ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار داديم؛ بعضى از آنها هدايت يافته‏اند و بسيارى از آنها گنهكارند.
خداوند متعال درباره كيفيت انتخاب حضرت يوسف (عليه السلام) به عنوان جانشين حضرت يعقوب و پيامبرى براى بنى‌اسرائيل مى‌فرمايد:
وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الاَْحادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. (يوسف/6)
و اين گونه پروردگارت تو را بر مى‌گزيند، و از تعبير خواب ها به تو مى‌آموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام و كامل مى‌كند، همان گونه كه پيش ازاين، برپدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد، به يقين، پروردگار تو دانا و حكيم است.
رواياتى كه در منابع شيعه و سنى نقل شده، در تعيين مصداق «آل ابراهيم» چند احتمال بيان شده ولى قدر متقين اين است كه مراد از آن، اسماعيل، اسحاق و يعقوب واسباط و از جمله رسول خدا صلى الله عليه وآله هستند.
سيوطى نقل كرده است:
وأخرج إسحاق بن بشر وابن عساكر عن ابن عباس في قوله (إن الله اصطفى) يعني اختار من الناس لرسالته (آدم ونوحا وآل إبراهيم) يعني إبراهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب والأسباط (وآل عمران على العالمين) يعني اختارهم للنبوة والرسالة على عالمي ذلك الزمان فهم ذرية بعضها من بعض فكل هؤلاء من ذرية آدم ثم ذرية نوح ثم من ذرية إبراهيم.
ابن عباس گفته: «ان الله اصطفي» يعنى؛ از ميان مردم براى رسالتش برگزيد «ادم و نوحا و آل ابراهيم» يعني ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط. «وآل عمران علي العالمين» يعني؛ آنان را براي نبوت و رسالت بر عالميان آن زمان برگزيد پس آنان ذريه اي هستند كه برخي آنان از برخي ديگر اند پس تمام آنها از ذريه آدم پس از آن از ذريه نوح پس از آن از ذريه ابراهيم هستند.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج2، ص180، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1993.
قتاده از مفسران اهل سنت مى‌گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله از آل ابراهيم است:
عبد الرزاق قال نا معمر عن قتادة في قولة تعالى )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهيم وآل عمران على العالمين( قال: ذكر الله تعالى أهل بيتين صالحين ورجلين صالحين ففضلهما الله على العالمين فكان محمد صلى الله عليه وسلم من آل إبراهيم.
قتاده در ذيل اين آيه مى‌‌گويد: خداوند دو اهل خانه صالح و دو مرد صالح را ياد آورى كرده سپس آنان را بر عالميان برترى داده است. پس حضرت محمد صلي الله عليه وآله از آل ابراهيم است.‌
الصنعاني، عبد الرزاق بن همام الصنعاني (متوفاي 211 هـ)، تفسير القرآن، ج1، ص118، تحقيق: د. مصطفى مسلم محمد، دار النشر: مكتبة الرشد ـ الرياض، الطبعة الأولى 1410
بخارى بزرگترين محدث اهل سنت، و همچنين برخى ديگر از مفسران اهل سنت نقل كرده اند: ابن عباس در ذيل آيه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ،‌ گفت: آل عمران، آل محمد است:
قال: وَآلُ عِمْرَانَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَآلِ عِمْرَانَ، وَآلِ يَاسِينَ، وَآلِ مُحَمَّد صلى الله عليه وسلم يقول الله عز وجل: (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ وَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ.
آل عمران، مؤمنانى از آل ابراهيم،‌ آل عمران،‌ آل ياسين و آل محمد صلي الله عليه وآله است و مقصود از مؤمنان در آيه‌: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ،‌ همان مؤمنان اند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص138، ح3431 تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة الثالثة، 1407 – 1987.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج3، ص234، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاي327هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج2، ص635، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية – صيدا.
هدف از نقل اين روايات،‌ صرف روشن كردن معناى آيه بود، تا در مقام استدلال به آن، براى خوانند تفهيم شود كه مراد از «آل ابراهيم و آل عمران»‌چه كسانى هستند.
جالب توجه اين است كه اگر به دقت سخن مفسران اهل سنت را در ذيل آيه بررسى كنيم به مواردى بر مى‌خوريم كه حتى ريز ترين نكته آيه نيز روشن مى‌شود.
محمد بن ادريس شافعى از بزرگترين فقهاى اهل سنت و رهبر فرقه شافعى در كتاب «احكام القرآن»،‌ »آل پيامبر» را همانند او برگزيده خدا معرفى مى‌كند و مى‌نويسد:
آل محمد الذين أمر رسول الله صلى الله عليه وسلم بالصلاة عليهم معه والذين اصطفاهم من خلقه بعد نبيه صلى الله عليه وسلم فإنه يقول )إن الله اصطفى آدم ونوحا وآل إبراهيم وآل عمران على العالمين( فاعلم أنه اصطفى الأنبياء صلوات الله عليهم وآلهم.
آل محمد كسانى هستند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دستور داده تا همراه خود حضرت بر آنها درود فرستاده شود. و كسانى هستند كه خداوند آنان را از ميان خلق خود بعد از پيامبرش برگزيد؛ زيرا خداوند مى‌فرمايد: خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد. پس بدان كه خداوند انبياء و آل آنان را برگزيده است.
الشافعي، ابو عبد الله محمد بن إدريس (‌متوفاي204هـ)،أحكام القرآن، ج1، ص77، تحقيق: عبد الغني عبد الخالق، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، 1400
عبارت «والذين اصطفاهم من خلقه بعد نبيه»،‌ اشاره به امر امامت و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‌باشد و ابن ادريس شافعى تصريح مى‌كند كه خداوند اهل بيت رسول خدا از ميان بندگانش براى پيشواى امت برگزيده است.
از اين سخن ابن ادريس نتيجه به دست مى‌آيد كه در نسل حضرت ابراهيم كسانى بودند كه از جانب خداوند تنها مقام امامت (منهاى نبوت)‌ را داشتند و در نهايت خداوند مقام امامت را براى آنها جعل كرده است.

استدلال به آيه
 

علامه شيخ على بحرانى از علماى سر شناش شيعه براى اثبات الهى بودن انتصاب امامت بر اساس آيه فوق اين‌گونه استدلال كرده است:
ومن البين أن في آل إبراهيم أنبياء وأئمة بإمامة مجردة من النبوة كالملوك المنصوبين من قبل الله في بني إسرائيل والاصطفاء واقع على الجميع فتكون الإمامة باصطفاء الله كالنبوة، إذ لا تخصيص في الآية بالنبوة وإذا كانت الإمامة باصطفاء الله بطل أن تكون ثابتة باختيار الناس.
روشن است كه در ميان آل ابراهيم هم پيامبر بودند و هم كسانى كه تنها مقام امامت را داشتند؛ مانند پادشاهانى كه از جانب خدا در ميان بنى اسرائيل منصوب بودند و انتخاب خدا بر تمام آنان واقع شد. پس امامت همانند نبوت به اختيار و انتخاب خداوند مى‌باشد و آيه اختصاص به نبوت ندارد. و هنگامى‌كه ثابت شد امر امامت به انتخاب و اختيار خداوند است، انتخاب امام با اختيار مردم، يك امر باطلى است.
البحراني، علي (متوفاي1340هـ)، منار الهدى في النص على إمامة الإثني عشر (ع)، ص156، تحقيق: تنقيح وتحقيق وتعليق: السيد عبد الزهراء الخطيب،‌ ناشر: دار المنتظر للطباعة والنشر والتوزيع – بيروت – لبنان، چاپ الأولى1405 – 1985 م

نتيجه اين بخش
 

از مجموع تعبيرات مانند: «اِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً، يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض، وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا، نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين، واجعل لى وزيرا من اهلى، وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إبراهيم وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ، كه در آيات فوق بررسى شد؛ به دست مى‌آيد، همانگونه كه خداوند رسول خدا صلى الله عليه وآله را برگزيده، امامان بعد ايشان را نيز براى امامت و پيشوائى مردم برگزيده است و اين گزينش فقط در اختيار خدا است نه در اختيار انسان؛‌ زيرا در اين آيات، نسبت جعل و برگزيدن و انتخاب به خدا نسبت داده شده‌است و هنگامى كه حضرت موسى مقام خلافت را براى هارون درخواست مى‌كند، از خدا درخواست مى‌كند؛ از اينجا روشن مى‌شود كه تنها مرجع اعطاء اين مقام خدا و تنها كسى هم كه حق انتخاب امام را دارد، خداوند است.

بخش دوم: روايات
 

در بخش نخست تعدادى از آياتى كه بر نصب الهى مقام امامت دلالت مى‌كرد، مورد بحث قرار گرفت. صرف نظر از آيات قرآن، در منابع شيعه و اهل سنت، روايات فراوانى نيز داريم كه ثابت مى‌نمايند، جعل مقام «امامت» به دست خداوند است.

الف: روايات اهل سنت
 

در منابع معتبر اهل سنت رواياتى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده كه آن حضرت امر امامت را مقام الهى دانسته و تصريح نموده است كه جعل و نصب آن به دست خدا است.
قبل از ذكر روايات ياد آور مى‌شويم كه روايات اين موضوع فراوان است؛ به گونه‌اى كه تواتر معنوى دارند. از اين رو، احتياج به بررسى سندى ندارند و دلالت شان نيز بر اثبات مدعاى فوق صريح مى‌باشند.

روايت اول: « وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ»
 

بخارى و مسلم نامدار ترين محدثان اهل سنت و صاحب صحيح ترين كتاب آنان پس از قرآن، در جريانى كه مسيلمه، اسلام آوردنش را بر كسب جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله، مشروط مى‌نمايد، حديثى را روايت نموده‌اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به او گوشزد مى‌نمايد: خلافت بعد از من، امر خدا و در اختيار خدا است.
بخارى اين جريان را در سه روايت با يك سند نقل كرده است:
حدثنا أبو الْيَمَانِ أخبرنا شُعَيْبٌ عن عبد اللَّهِ بن أبي حُسَيْنٍ حدثنا نَافِعُ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما قال قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجَعَلَ يقول: إن جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا في بَشَرٍ كَثِيرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إليه رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَيْسِ بن شَمَّاسٍ وفي يَدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قِطْعَةُ جَرِيدٍ حتى وَقَفَ على مُسَيْلِمَةَ في أَصْحَابِهِ فقال: «لو سَأَلْتَنِي هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَيْتُكَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ الله وَإِنِّي لَأَرَاكَ الذي أُرِيتُ فِيكَ ما رأيت».
ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَيْلِمَه ْكَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مى‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پيروى مى‌كنم، او با افراد فراوان از قبيله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله عليه وسلم به همراه ثابت بن قيس به او رو كرد و در حالى كه در دستشان تكه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ايستاد و فرمود: «اگر اين تكه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى ديد و اگر پشت كنى (و اسلام نياوري) قطعا خداوند تو را خوار خواهد كرد و من عاقبت تو را شوم مى‌بينم».
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج3،ص1325، ح3424، 4115، 7023، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج(متوفاى261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص1780، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
در اين روايت صراحتا رسول خدا صلى الله عليه وآله از جانشينى خود به «امر الله» ياد مى‌كند و همين بهترين دليل بر اين است كه امامت و جانشينى بعد از رسول خدا امر الهى است نه امر بشرى.

روايت دوم: «الامر لله يضعه حيث يشاء»
 

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آغاز بعثت و قبل از هجرت با فرستادن نامه سران قبائيل را به اسلام دعوت مى‌كرد و يا خود شخصاً‌ در ميان آنها مى‌رفت، حتى گفته شده كه خود آن حضرت در ميان بازار مى‌آمد و مردم به سوى توحيد ويگانه پرستى فرا مى‌خواند و مى‌گفت: قولوا لا اله الا الله تفلحوا».
از جمله كسانى را كه رسول خدا به اسلام دعوت كرد،‌ قبيله بنى عامر است كه آن حضرت قبل از هجرت خودش به دعوت از آنها رفته بود.
زرقانى در «مناهل العرفان فى علوم القرآن» مى‌گويد:
ومما يذكر بالإعجاب والفخر لنبي الإسلام صلى الله عليه وسلم أنه عرض الإسلام على بني عامر بن صعصعة وذلك قبل الهجرة وقبل أن تقوم للدين شوكة.
و از چيزهاى اعجاب انگيز و مايه افتخار پيامبر اسلام صلى الله عليه وسلم اين است كه آن حضرت قبل از هجرت و پيش از آنكه دين به شوكت قدرت دست‌يابد، اسلام را بر قبيله بنى عامر بن صعصعه عرضه كرد.
الزرقاني، محمد عبد العظيم (متوفاي1367هـ)، مناهل العرفان في علوم القرآن، ج1،‌ ص227،‌ دار النشر: دار الفكر – لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1416هـ- 1996م،
‌ پس از اين‌كه رسول خدا اين قبيله را دعوت نمود، مردى از آنان به نام «بحيره» گفت: اگر ما اسلام بياوريم آيا خلافت بعد از خودت را به ما مى‌دهي؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله در همانجا تصريح نمود كه واگذارى امر خلافت و امامت بعد از خودش به انتخاب خداوند ‌است نه به انتخاب پيامبر و ديگران.
ابن كثير و ابن حجر و گروهى از سيره نويسان اين جريان را اين‌گونه نقل كرده‌اند:
حدثني الزهري أنه أتى بنى عامر بن صعصعة، فدعاهم إلى الله وعرض عليهم نفسه. فقال له رجل منهم يقال له بيحرة (بحيرة) بن فراس: والله لو أنى أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب، ثم قال له: أرأيت إن نحن تابعناك على أمرك، ثم أظهرك الله على من يخالفك أيكون لنا الامر من بعدك؟ قال:«الامر لله يضعه حيث يشاء». قال: فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونك، فإذا أظهرك الله كان الامر لغيرنا! لا حاجة لنا بأمرك. فأبوا عليه.
زهرى مى‌گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله بر قبيله بنى عامر بن صعصعه وارد شد و آنها را به سوى خداوند دعوت كرد و خودش را به عنوان فرستاده خدا معرفى نمود مردى به نام بيحره (يا بحيره در برخى از منابع فراس بن عبدالله بن سلمة العامرى آمده،) كه از بزرگان آن قبيله بود به قوم خود گفت: به خدا سوگند اگر من اين جوان از قريش را برگزينم توسط او تمام عرب را مى‌گيرم سپس به رسول خدا عرض كرد: اگر ما امر تورا متابعت كنيم و خداوند تو را بر مخالفانت پيروز گرداند؛ آيا امر جانشنى بعد از تو براى ما خواهد بود؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين امر به دست خداست به هر كسى بخواهد مى‌دهد. آن مرد گفت‌: آيا مى خواهى سينه هاى ما را مورد هدف [تير هاي] جنگجويان عرب قرار دهى و هنگامى كه خداوند تو را پيروز گرداند جانيشنى تو براى غير ما باشد! در اين صورت ما به امر تو محتاج نيستيم و آنها از دعوت رسول خدا سرباز زدند.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص158، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج3، ص171، ناشر: مكتبة المعارف– بيروت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج1، ص52، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة الأولى، 1412هـ – 1992م.
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاى1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج2، ص154، ناشر: دار المعرفة – بيروت – 1400.
ابن الجزري، شمس الدين محمد بن محمد (متوفاي833هـ)،‌ مناقب الأسد الغالب، ج1، ص161، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.
تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت – 1407هـ – 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج1، ص286، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
الكلاعي الأندلسي، ابوالربيع سليمان بن موسي (متوفاى634هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج1، ص304، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب – بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج16، ص215، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.

روايت سوم:‌ «ليس ذلك إلى إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء»
 

در روايت قبل بيان شد كه خود رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از قبيله بنى عامر دعوت به اسلام كرد و بحيره اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى امر خلافت نمود؛‌ اما روايت دوم، جريان آمدن سران همين قبيله (به نام عامر بن الطفيل و اربد بن ربيعه) را به عنوان يك هيئت نزد پيامبر بازگو مى‌نمايد؛ همچنانكه نمايندگى‌هايى ديگرى از قبائل ديگر، نيز به خدمت حضرت مى‌رسيدند و اسلام مى‌آوردند؛ اما اشخاص نامبرده منظورشان اسلام آوردن نبود؛ بلكه طبق نقشه‌اى كه داشتند مى‌خواستند حضرت را به قتل برسانند.
آنان قبل از اين‌كه بخواهند نقشه خود را عملى كنند (‌با قدرت خداوند به اين هدف شوم شان دست نيافتند)، با حضرت گفتگويى داشتند كه پاسخ حضرت صراحت بر اين دارد كه مقام امامت الهى است و جعل و نصب امام در اختيار خداوند است.
داستان وفود و حضور اين دو شخص را قرطبى و بغوى و برخى از مفسران اهل سنت، در ذيل آيات: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه… يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاء ‏(رعد/11- 13»، اين‌گونه نقل كرده‌اند:
وقال عبد الرحمن بن زيد: نزلت هذه الآيات في عامر بن الطفيل وأربد بن ربيعة وكانت قصتهما على ما روى الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: أقبل عامر بن الطفيل وأربد بن ربيعة وهما عامريان يريدان رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو جالس في المسجد في نفر من أصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وكان أعور وكان من أجل الناس فقال رجل: يا رسول الله هذا عامر بن الطفيل قد أقبل نحوك فقال: دعه فإن يرد الله به خيرا يهده فأقبل حتى قام عليه فقال: يا محمد مالي إن أسلمت؟ قال: لك ما للمسلمين وعليك ما على المسلمين. قال: أتجعل لي الأمر بعدك؟ قال: ليس ذلك إلي إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء…
عبد الرحمن بن زيد گفته: اين آيات در باره عامر بن طفيل و اربد بن ربيعه نازل شده است. طبق روايت ابن عباس، قصه آنها اين است كه اين دو نفر نزد رسول خدا آمدند در حالى كه نزد آن حضرت در ميان اصحابش نشسته بودند. اين دو نفر وارد شدند. مردم به خاطر زيبائى كه عامر داشت و از بزرگان قومش بود و از طرفى نيز اعور بود، بر خواستند. مردى گفت:‌ اى رسول خدا اين عامر بن طفيل است كه به سوى شما آمده است. رسول خدا فرمود: او را به حال خودش بگذاريد اگر خدا در مورد او خير را بخواهد او را هدايت مى‌كند. عامر به حضرت رو آورد تا نزد رسول خدا ايستاد و گفت:‌ اى محمد! اگر من اسلام بياورم چى چيزى برايم مى‌رسد؟ حضرت فرمود: هرچه براى مسلمانان است براى تو نيز هست و آنچه بر ضرر مسلمانان است بر ضرر تو هم مى‌باشد. عامر گفت: ‌آيا امر بعد از خودت را براى من قرار مى‌دهي؟ حضرت فرمود: اختيار اين كار به دست من نيست؛ بلكه در اختيار خداوند است براى هركسى كه بخواهد قرار مى‌دهد.و…
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج3، ‌ص9،‌ تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج9، ص297، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
الواحدي النيسابوري، أبي الحسن علي بن أحمد، أسباب نزول الآيات، ص184، ناشر: مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة، 1388 – 1968 م.
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص 148، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م.
الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج5، ص276، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت.
اللباب في علوم الكتاب، اسم المؤلف: أبو حفص عمر بن علي ابن عادل الدمشقي الحنبلي الوفاة: بعد 880 هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان – 1419 هـ -1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض
منابع ديگر اهل سنت نيز اين داستان را آورده اند:
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج2، ص167، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2،‌ ص29، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1405هـ – 1985م.
النيسابوري، أبو الفضل أحمد بن محمد الميداني (متوفاي518هـ)، مجمع الأمثال، ج2، ص57، تحقيق: محمد محيى الدين عبد الحميد، دار النشر: دار المعرفة – بيروت
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج3، ص37، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.
الزيلعي، عبدالله بن يوسف ابومحمد الحنفي (متوفاى762هـ)، تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج2، ص189، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزيمة – الرياض، الطبعة: الأولى، 1414هـ.

روايت چهارم: «إن الملك لله يجعله حيث يشاء»
 

ابن كثير از ابو نعيم اصفهانى داستان رفتن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در ميان قبيله كنده از ابن عباس نقل كرده است. ابن عباس مى‌گويد: با پيامبر خدابه سوى قبائل رفتم و قبيله ها را نشانش دادم. آن حضرت ابتدا قبيله كنده را براى دعوت انتخاب كرد:
وقد روى الحافظ أبو نعيم من طريق عبد الله بن الاجلح ويحيى بن سعيد الاموي كلاهما عن محمد بن السائب الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس عن العباس قال: قال لي رسول الله: لا أرى لي عندك ولا عند أخيك منعة فهل أنت مخرجي إلى السوق غدا حتى نقر في منازل قبائل الناس وكانت مجمع العرب قال فقلت: هذه كندة ولفها وهي أفضل من يحج البيت من اليمن وهذه منازل بكر بن وائل وهذه منازل بني عامر بن صعصعة فاختر لنفسك قال: فبدأ بكندة فأتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من أهل اليمن قال: من أي اليمن؟ قالوا: من كندة. قال: من أي كندة؟ قالوا: من بني عمرو بن معاوية قال: فهل لكم إلى خير؟ قالوا: وما هو؟ قال: تشهدون أن لا إله إلا الله وتقيمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله. قال عبد الله بن الاجلح وحدثني أبي عن اشياخ قومه أن كندة قالت له: إن ظفرت تجعل لنا الملك من بعدك فقال رسول الله: إن الملك لله يجعله حيث يشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فيما جئتنا به.
ابن عباس مى‌گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم به من فرمود: من براى خود مانعى نمى‌بينم كه با تو و برادرت باشم،‌ آيا همراه من فردا به سوى بازار مى‌روى تا درب خانه هاى قبائل عرب را بكوبيم؟ ابن عباس مى‌گويد: با حضرت رفتم و به آن حضرت قبائل را نشان دادم، اين قبيله كنده آنهم خانه هاى قبيله بكر بن وائل و اين هم خانه هاى بين عامر است،‌ اختيار هر كدام به دست تو است كه از كجا شروع مى‌كنى.
آن‌حضرت به نزد قبيله كنده آمده و ‏فرمود: شما از كدام محل هستيد؟ گفتند:‌ از يمن! فرمود: از كدام قبيله؟از بنى كندة. فرمود: از كدام تيره؟ گفتند: از بنى عمرو بن معاوية! حضرت فرمود: پيشنهاد خيرى براى شما دارم! گفتند: چيست؟ فرمود: گواهى دهيد كه معبودى جز خداى يكتا نيست و نماز بر پا داريد،وبدانچه از نزد خداى تعالى آمده ايمان آوريد!
قبيله كنده در پاسخ گفتند: اگر پيروز شدى سلطنت پس از خود را براى ما قرار مى‌دهى؟ رسول خدا صلى الله عليه وسلم در پاسخشان فرمود: سلطنت از آن خداى تعالى است كه در هر جا كه بخواهد آنرا قرار مى‌دهد!
قبيله مزبور كه اين سخن را شنيدند پاسخ دادند: ما را در آنچه برايمان آورده‏اى نيازى نيست!
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج3، ص140، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، السيرة النبوية، ج2، ص159، طبق برنامه الجامع الكبير.

روايت چهارم:« لو سألنى سيابة من الأرض ما فعلت»
 

يمامه سرزمينى در ميان نجد و بحرين است. در زمان بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شخصى به نام «هوذه‌ بن على الحنفي» كه نصرانى بود،‌ حاكم آن سرزمين بود. رسول خدا صلى الله عليه وآله او را نيز به دين اسلام دعوت كرد. او اسلام آوردنش را به واگذارى مقام جانشينى مشروط كرد. رسول خدا فرمود: حتى اگر قطعه از زمين را بخواهى نمى‌دهم.
نامه رسول خدا را علماى اهل سنت با كم و زياد كردن جزئيات آورده اند. كاملترين متن آن را محمد بن ابى بكر زرعى، مشهور به ابن قيم جوزى، متوفاى (750هـ)، نقل كرده است:
وكتب النبي صلي الله عليه وسلم إلى صاحب اليمامة هوذة بن علي وأرسل به مع سليط بن عمرو العامري. بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله إلى هوذة بن علي سلام على من اتبع الهدى واعلم أن ديني سيظهر إلى منتهى الخف والحافر فأسلم تسلم وأجعل لك ما تحت يديك فلما قدم عليه سليط بكتاب رسول الله صلي الله عليه وسلم مختوما أنزله وحياه واقترأ عليه الكتاب فرد ردا دون رد وكتب إلى النبي صلي الله عليه وسلم ما أحسن ما تدعو إليه وأجمله والعرب تهاب مكاني فاجعل إلي بعض الأمر أتبعك وأجاز سليطا بجائزة وكساه أثوابا من نسج هجر فقدم بذلك كله على النبي صلي الله عليه وسلم فأخبره وقرأ النبي صلي الله عليه وسلم كتابه فقال: لو سألني سيابة من الأرض ما فعلت باد وباد ما في يديه.
پيامبر صلى‌الله عليه و آله به حاكم يمامه،‌ هوذة‌ بن على نامه‌اى نوشت و آن را توسط «سليط بن عمرو عامري»،به نزد او فرستاد. متن نوشته رسول خدا اين است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمّد رسول خدا به هوذة بن على حنفى.
درود بر آن که پيرو هدايت شد. بدان که دين من به زودى سراسر جهان را خواهد گرفت. پس اسلام آور تا سلامت بمانى تا آن چه را که در دست دارى براى تو قرار دهم.
سليط، نامه پيغمبر صلى‌الله عليه و آله را مهر زده شده به هوذة تسليم کرد. هوذة، نامه را خواند و سليط را مورد احترام قرار داد و به وى صله بخشيد و او را خلعت داد و به پيغمبر صلى‌الله عليه و آله نوشت:
«چه نيکو و زيباست طريقتى که بدان دعوت مى‌کنى. من شاعر و خطيب قوم خويشم و عرب از موقعيّت من هراس به دل دارند. پس بخشى از اين امر (نبوّت) را به من واگذار تا تو را پيروى کنم.»
پيامبر صلى‌الله عليه و آله پاسخ داد «اگر حتى قطعه‌اى زمين از من بخواهى، هرگز به تو نخواهم داد.»
الزرعي الدمشقي الحنبلي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أبي بكر أيوب (مشهور به ابن القيم الجوزية ) (متوفاى751هـ)، زاد المعاد في هدي خير العباد، ج3، ص696، تحقيق: شعيب الأرناؤوط – عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة – مكتبة المنار الإسلامية – بيروت – الكويت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م
ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي (متوفاي597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص754، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج3، ص290، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج1، ص262، ناشر: دار صادر – بيروت.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج18، ص109، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.
محمد بن ابو بكر زرعى حنبلى (ابن جوزي) بعد از نقل اين ماجرا مى‌نويسد:
وذكر الواقدي أن أركون دمشق عظيم من عظماء النصارى كان عند هوذة فسأله عن النبي صلي الله عليه وسلم فقال: جاءني كتابه يدعوني إلى الإسلام فلم أجبه قال الأركون: لم لا تجيبه؟ قال: صننت بديني وأنا ملك قومي وإن تبعته لم أملك قال بلى والله لئن تبعته ليملكنك فإن الخيرة لك في اتباعه وإنه للنبي العربي الذي بشر به عيسى بن مريم وإنه لمكتوب عندنا في الإنجيل محمد رسول الله.
واقدى گفته: پيشواى (اسقف) دمشق بزرگى از برزگان نصارى نزد هوذه بود. اركون از رسول خدا از او پرسيد. هوذه گفت:‌ نامه او به من رسيد و مرا به اسلام دعوت كرد اما من دعوت او را اجابت نكردم. اركون گفت: چرا! گفت: من دينم را نگه داشتم و من زمامدار قوم خودم هستم اگر از او پيروى كنم مالك ديگر زمامدار نيستم. اركون گفت: بلى قسم به خدا اگر از او پيروى مى‌كردى تو را زمامدار مى‌كرد پس اختيار با خودت مى‌باشد كه از او پيروى كنى يانه. و همانا او پيامبر عربى است كه عيسى بن مريم به آمدنش بشارت داده و در انجيل ما اسم او محمد فرستاده خدا نوشته شده است.
الزرعي الدمشقي الحنبلي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أبي بكر أيوب (مشهور به ابن القيم الجوزية ) (متوفاى751هـ)، زاد المعاد في هدي خير العباد، ج3، ص697، تحقيق: شعيب الأرناؤوط – عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة – مكتبة المنار الإسلامية – بيروت – الكويت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م
طبق گزارش منابع فوق، هوذه عبارت‌ »بعض الامر» را گفته بود؛ اما در منابع فراوان ديگر سخن او اين‌گونه نقل شده است:
وكان هوزة بن علي الحنفي قد كتب إلى النبي صلى الله عليه وسلم يسأله أن يجعل الأمر له من بعده على أن يسلم ويصير إليه فينصره. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا ولا كرامة اللهم اكفنيه فمات بعد قليل.
هوذه بن على الحنفى به رسول خدا صلى الله عليه وسلم نوشت و از آن حضرت خواست اگر امر بعد از خودش را براى او قرار دهد،‌ اسلام مى‌آورد و به او مى‌گرود و يارى مى‌كند. رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: در اسلام آوردن او كرامتى نيست،‌ خدايا شرش مرا حفظ كن. پس بعد از مدت كمى مرد.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، فتوح البلدان، ج1، ص97، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ.
قدامة بن جعفر (متوفاى337هـ)، الخراج وصناعة الكتابة، ج1، ص282، تحقيق: محمد حسين الزبيدي، ناشر: دار الرشيد – العراق، الطبعة: الأولى.
در منابع ديگر اين‌گونه آمده است:
فقال هوذة: إِن جعل الأمر لي من بعده سرت إِليه، وأسلمت، ونصرته، وإلا قصدت حربه. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: لا ولا كرامة، اللهم اكفنيه.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج1، ص282، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ)، تاريخ ابن الوردي، ج1، ص121، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى 1417هـ – 1996م
العليمي الحنبلي، مجير الدين عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن بن محمد (متوفاى927هـ) الأنس الجليل بتاريخ القدس والخليل، ج1، ص203، تحقيق: عدنان يونس عبد المجيد نباتة، ناشر: مكتبة دنديس – عمان 1420هـ- 1999م.
اين رواياتى كه از منابع خود اهل سنت نقل شد،‌ به صورت روشن بيان مى‌كنند كه رسول خدا در پاسخ همه كسانى كه اسلام آوردنشان را مشروط به واگذارى خلافت آن حضرت كرده بودند، فرمودند: نصب و جعل اين امر به دست خدا است.

ب:‌ روايات شيعه
 

گذشته از روايات فوق كه در منابع شيعه نيز نقل شده، روايات فراوان ديگرى نيز از امامان معصوم عليهم السلام وجود دارد كه الهى بودن انتخاب امام را ثابت مى‌كنند و صراحت در اين مورد دارند.
مرحوم كلينى در كتاب كافى يك باب را با عنوان «بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ…» گشوده و در آن روايات متعددى نقل كرده‌است:

روايت اول: « مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»
 

نخستين روايت در اين باب، اين روايت صحيح از امام صادق عليه السلام است:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ وَذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ.
ابو بصير مى‌گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم. حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعيين امام در اختيار ما نيست، اين كار تنها به دست خداست كه در باره هر يك پس از ديگرى فرو مى‌فرستد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص279، بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ،‌ ح1، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

سند روايت:
 

در سند روايت، افراد ذيل:
1. حسين بن محمَّد. 2. مُعَلَّى بْن محمَّد. 3. حَسَنِ بْن على الْوَشَّاءِ.4. عُمَرُ بْنُ أَبَان. 5. أَبِى بَصِير وجود دارد كه از نظر رجالى آن ها را بررسى مى‌نماييم:
حسين بن محمد بن عامر:
آقاى خويى مى‌گويد: حسين بن محمد بن عامر، همان حسين بن محمد بن عمران بن ابى بكر اشعرى قمى است كه از مشايخ مرحوم ثقة الاسلام كلينى مى‌باشد و ايشان از او روايت فراوان نقل كرده و اين شخص موثق است:
الحسين بن محمد بن عامر: = الحسين بن محمد بن عمران بن أبي بكر. من مشايخ الكليني – قدس سره – يروي عنه كثيرا، وهو الحسين بن محمد ابن عمران بن أبي بكر الأشعري القمي، الثقة الآتي.
الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج7، ص83، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م
نجاشى از رجال شناسان معروف، در باره اين راوى مى‌گويد:
الحسين بن محمد بن عمران بن أبي بكر الأشعري القمي، أبو عبد الله ثقة. له كتاب النوادر، أخبرناه محمد بن محمد، عن أبي غالب الزراري، عن محمد بن يعقوب عنه.
حسين بن محمد بن عمران بن ابى بكر اشعرى قمى كنيه اش ابو عبد الله ثقه است. او كتاب نوادر دارد كه محمد بن محمد از ابو غالب زرارى از محمد بن يعقوب از آن كتاب خبر داده است.
النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص66، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ. معلى بن محمد بصري:
دومين راوى، معلى بن محمد بصرى است. گرچه ابن غضائرى و برخى ديگر به پيروى از ابن غضائرى، ايشان را مضطرب الحديث والمذهب دانسته و مى‌گويند: او از ضعفاء روايت مى‌كرده است؛ اما آقاى خويى اين سخنان را رد كرده و معلى بن محمد را موثق مى‌داند و مى‌گويد:
أقول: الظاهر أن الرجل ثقة يعتمد على رواياته. وأما قول النجاشي من اضطرابه في الحديث والمذهب فلا يكون مانعا عن وثاقته، أما اضطرابه في المذهب فلم يثبت كما ذكره بعضهم، وعلى تقدير الثبوت فهو لا ينافي الوثاقة، وأما اضطرابه في الحديث فمعناه أنه قد يروي ما يعرف، وقد يروي ما ينكر، وهذا أيضا لا ينافي الوثاقة. ويؤكد ذلك قول النجاشي: وكتبه قريبة. وأما روايته عن الضعفاء على ما ذكره ابن الغضائري، فهي على تقدير ثبوتها لا تضر بالعمل بما يرويه عن الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد عليه.
مى‌گويم: ظاهراً اين راوى ثقه است و مى‌توان بر رواياتش اعتماد كرد. اما سخن نجاشى كه او را مضطرب الحديث و مذهب قلمداد كرده، مانع از وثاقتش نيست؛ زيرا همان‌گونه كه برخى از رجاليون گفته اند، اضطراب مذهب او ثابت نيست. بر فرض ثبوت،‌ اين هم منافات با وثاقت او ندارد. اما اضطراب در روايت معنايش اين است كه او گاهى چيزى شناخته شده و گاهى چيزى منكر را روايت مى‌كرده و اين نيز منافات با وثاقت ندارد.؟؟؟؟ اما اين‌كه گفته او از ضعفاء روايت مى‌كند برفرضى اين كه درست باشد، اين مطلب هيچ گونه ضررى در عمل كردن به روايات او كه از ثقات نقل كرده نمى‌زند. در نتيجه اين مرد مورد اعتماد است.
الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص280، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م
مرحوم سيد بحر العلوم كلامى را در باره معلى بن محمد از علامه مجلسى نقل كرده است كه سخن ابن غضائرى و ديگران را نقد مى‌كند:
معلى بن محمد البصري. أبو الحسن، وقيل: أبو محمد، أكثر عنه الكليني، له كتب روى عنه أبو علي الأشعري والحسين بن حمدان والحسين بن سعيد والحسن ابن محمد، وهو ابن عامر الأشعري الثقة، وعلي بن إسماعيل ومحمد بن الحسن ابن الوليد. وقال المجلسي: (لم نطلع على خبر يدل على اضطرابه في الحديث والمذهب…) وفي (الوجيزة): (ولا يضر ضعفه لأنه من مشايخ الإجازة) وفي (المعراج) – نقلا عن بعض معاصريه – القول بصحة حديثه لكونه من المشائخ…
معلى بن محمد بصرى،‌ كنيه اش ابو الحسن و گفته شده ابو محمد است. كلينى از او بسيار روايت كرده است. او داراى كتابهايى است. ابو على اشعرى،‌ حسين بن حمدان،‌ حسين بن سعيد حسن بن محمد (منظور ابن عامر اشعرى قمى موثق است)، على بن اسماعيل، محمد بن الحسن بن وليد از او روايت كرده اند.
علامه مجلسى گفته است: من روايتى كه اضطراب در حديث و مذهب او را بيان كند نيافتم. و علامه در وجيزه گفته است: اين موارد ضعف او را نمى‌رساند؛ زيرا او از مشايخ اجازه است. و در كتاب المعراج از برخى معاصرينش نقل كرده كه روايات او صحيح است زيرا از مشايخ است.
الطباطبايي، السيد مهدي بحر العلوم (متوفاي1212هـ)، الفوائد الرجالية، ج3، ص340، تحقيق وتعليق: محمد صادق بحر العلوم، حسين بحر العلوم، ناشر: مكتبة الصادق – طهران، الطبعة الأولى: 1363ش
محدث نورى نيز در خاتمة المستدرك او را موثق مى‌داند و مى‌نويسد:
واما المعلى فذكره الشيخ في الفهرست، وفي من لم يرو عنهم (عليهم السلام)، وذكر كتبه والطريق إليها ولم يطعن عليه، ولكن في النجاشي: مضطرب الحديث والمذهب…
ولا يخفى أن رواية المفيد كتبه، عن شيخه ابن قولويه، عن الجليل الحسن الأشعري تنافي الاضطراب في المقامين، وكذا رواية شيخ القميين محمد ابن الحسن بن الوليد عنه كما في الفهرست في ترجمة أبان بن عثمان، وكذا الحسين بن سعيد كما في التهذيب في باب الزيادات في القضايا والاحكام، والثقة الجليل أبو علي الأشعري أحمد بن أحمد بن إدريس كما في الكافي في باب الصبر، وباب الجلوس في كتاب العشرة، وعلي بن إسماعيل الميثمي.
وبعد رواية هؤلاء الأجلة عنه – وفيهم أبو علي الذي قالوا فيه: صحيح الرواية، وابن الوليد المعلوم حاله في التحرز عن الضعفاء بل المتهمين، واكثار الكليني من الرواية عنه بتوسط أبي بكر الأشعري- يمكن استظهار وثاقته بل جلالته كما نص عليه الشارح. حيث قال: يظهر من كتاب كمال الدين، والغيبة، والتوحيد جلالة هذا الرجل، واعتمد عليه المشايخ العظام، ولم نطلع على خبر يدل على اضطرابه في الحديث والمذهب كما ذكره بعض الأصحاب، وعلى اي حال فأمره سهل لكونه من مشايخ الإجازة لكتاب الوشاء غالبا ولغيره قليلا، انتهى.
شيخ طوسى در فهرست معلى را در شمار كسانى كه از معصوم روايت نكرده ذكر كرده و از كتابها و طرقش نام برده؛ اما هيچ طعنى در باره او نگفته است. ولى نجاشى او را مضطرب الحديث و مذهب قلمداد كرده است.
پوشيده نيست كه روايت كردن شيخ مفيد كتابهاى او را از طريق استادش ابن قولويه از حسن اشعرى، منافات با اضطراب او در حديث و مذهب دارد. و نيز روايت بزرگانى همانند: شيخ قميان محمد بن حسن بن وليد، حسين بن سعيد و ثقه جليل ابو على اشعرى احمد بن احمد بن ادريس و على بن اسماعيل ميثمى، منافات با سخن ابن غضائرى دارد.
بعد از روايت اين بزرگان از او،‌ (كه در ميان آنها ابو على است كه در باره او گفته اند: او صحيح الروايت است و نيز ابن وليد كه در دورى از ضعفاء و متهمان مشهور است و نيز فراوان روايت نقل كردن كلينى از او توسط ابى بكر اشعري) ممكن است وثاقت بلكه جلالت او ظاهر و كشف شود. چنانچه شارح بر اين مطلب تصريح كرده و گفته است: از كتاب كمال الدين، الغيبة و توحيد شيخ صدوق جلالت اين شخص ظاهر مى‌شود و بر روايات اين شخص بزرگان از مشايخ اعتماد كرده اند. و من بر خبرى كه نشانگر اضطراب او در روايت و مذهب باشد، دست نيافتم. به هر تقدير، امر او آسان است؛ زيرا او از مشايخ اجازه كتاب وشاء غالباً براى كتاب غير وشاء در برخى موارد مى‌باشد.
الطبرسي، ميرزا الشيخ حسين النوري (متوفاي1320هـ) خاتمة المستدرك، ج5، ص324، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث – قم – ايران، الطبعة الاولي 1415
حسن بن على وشاء:
سومين راوى،‌ حسن بن على وشاء است. آقاى خويى مى‌گويد:‌ ايشان همان حسن بن على بن زياد وشاء است كه نجاشى در باره او مى‌نويسد:
الحسن بن علي بن زياد الوشاء بجلي كوفي، قال أبو عمرو: ويكنى بأبي محمد الوشاء وهو ابن بنت الياس الصيرفي خزاز من أصحاب الرضا عليه السلام وكان من وجوه هذه الطائفة.
حسن بن على بن زياد وشاء بجلى،‌ اهل كوفه است. ابو عمرو كشى گفته است: كنيه او ابو محمد وشاء و پسر دختر الياس صيرفى خزاز از اصحاب امام رضا عليه السلام مى‌باشد. او از چهره‌هاى سرشناس وبزرگان شيعه بود.
النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص39، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.
علامه حلى نيز در خلاصة‌الاقوال اين عبارات را آورده است:
الحسن بن علي بن زياد الوشاء، بجلي، كوفي. قال الكشي: يكنى بابي محمد الوشاء، وهو ابن بنت الياس الصيرفي، خير من أصحاب الرضا (عليه السلام)، وكان من وجوه هذه الطائفة.
الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص104، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
عمر بن ابان الكلبي:
عمر بن ابان نيز از جمله موثقان است. نجاشى در باره او مى‌نويسد:
عمر بن أبان الكلبي: أبو حفص مولى كوفي، ثقة، روى عن أبي عبد الله عليه السلام، له كتاب، يرويه جماعة، منهم: عباس بن عامر القصباني.
عمر بن ابان كلبى، كنيه اش ابو حفص، غلام كوفى و ثقه است. او از امام صادق عليه السلام روايت كرده و داراى كتابى است كه گروهى آن را روايت كرده و از جمله آنها عباس بن عامر قصبانى است.
النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص285، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة، 1416هـ.
علامه حلى نيز در خلاصة الاقوال مى‌نويسد:
عمر بن ابان الكلبي، أبو حفص، مولى كوفي، ثقة، روى عن أبي عبد الله (عليه السلام).
الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص211،‌ تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
نمازى شاهرودى در مستدركات علم رجال الحديث اتفاق علماء را بر ثقه بودن او نقل كرده است:
عمر بن أبان الكلبي أبو حفص الكوفي: من أصحاب الصادق عليه السلام. ثقة بالاتفاق. وله كتاب.
الشاهرودي، الشيخ علي النمازي (متوفاي1405هـ)، مستدركات علم رجال الحديث، ج6، ص69، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ
يحيى ابو بصير اسدي:
پنجمين راوى كه از امام روايت را نقل كرده،‌ ابو بصير مى‌باشد كه مراد همان ابو بصير اسدى است. علماى رجال شيعه ايشان را موثق دانسته اند. جهت پرهيز از اطاله كلام در اين باره تنها به كلام نجاشى اشاره مى‌كنيم:
نجاشى در باره او مى‌گويد:
يحيى بن القاسم أبو بصير الأسدي، وقيل: أبو محمد، ثقة، وجيه، روى عن أبي جعفر وأبي عبد الله عليهما السلام.
يحيى بن قاسم ابو بصير اسدى و گفته شده كنيه اش ابو محمد بوده،‌ موثق و داراى منزلت و شأن است كه از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت كرده است.
النجاشي الأسدي الكوفي، ابوالعباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس (متوفاى450هـ)، فهرست أسماء مصنفي الشيعة المشتهر ب‍ رجال النجاشي، ص441، تحقيق: السيد موسي الشبيري الزنجاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الخامسة1416هـ.
در نتيجه اين روايت از نظر سند هيچ مشكلى ندارد و از نظر دلالت هم عبارت «مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ» صريح در اين است كه انتخاب امام تنها و تنها به دست خداوند است.

روايت دوم:« يُؤَدِّى الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ وَلَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ»
 

مرحوم كلينى در باب (أَنَّ الْإِمَامَ عليه السلام يَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ) چند روايت صحيح را نقل كرده كه ثابت مى‌كند،‌ اختيار انتصاب امام به دست امام قبل نيست؛ بلكه امام قبل موظف مى‌باشد امر امامت را كه يك امانت الهى است، به امام تعيين شده از جانب خداوند و امين خدا و اهل آن واگذار نمايد نه به شخص غير منتخب خداوند.
در اينجا دو روايت صحيح آن را نقل مى‌كنيم:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها (النساء/58) قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وآله أَنْ يُؤَدِّيَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَلَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ وَلَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص276،‌ح2، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

سند روايت:
 

شرح حال سه تن از راويان اين روايت (حسين بن محمد،‌ معلى بن محمد، حسن بن على وشاء) را در ذيل روايت نخست بررسى كرديم و تنها به بررسى احمد بن عمر مى‌پردازيم:
شيخ طوسى در رجالش ايشان را يك فرد موثق معرفى مى‌كند:
أحمد بن عمر الحلال، كان يبيع الحل، كوفي أنماطي، ثقة، ردئ الأصل.
احمد بن عمر حلال،‌ روغن كنجد مى‌فروخت. او از اهل كوفه، و از قبيله انماط و موثق است.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، رجال الطوسي، ص352، تحقيق: جواد القيومي الأصفهاني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الأولى، 1415هـ.
ابن داود حلى نيز بعد از اين كه ايشان را معرفى كرده و سخن شيخ طوسى را در موثق بودن او نقل كرده، مى‌نويسد:
أقول: لا يضر رداءة أصله مع ثبوت ثقته.
اين‌كه شيخ كتاب او را مورد قبول ندانسته،‌ اما خودش را موثق مى‌داند،‌ ردائت كتابش ضرر به ثقه بودنش ندارد.
الحلي، تقى الدين الحسن بن علي بن داود (متوفاي740هـ)، رجال ابن داود، ص41، تحقيق: تحقيق وتقديم: السيد محمد صادق آل بحر العلوم، ناشر: منشورات مطبعة الحيدرية – النجف الأشرف، 1392 – 1972 م
شاهرودى در مستدركات علم رجال الحديث، اتفاق علماء را بر ثقه بودن اين راوى ادعا مى‌كند:
1278 – أحمد بن عمر الحلال: بالحاء المهملة وتشديد اللام، يعني بائع للحل وهو الشيرج وهو دهن السمسم، وعن بعض النسخ بالخاء المعجمة يعني بائع الخل، وكيف كان هو من أصحاب الرضا ( صلوات الله عليه )، ثقة بالاتفاق وله كتاب.
احمد بن عمر حلال،‌ با حاء‌ بدون نقطه و تشديد لام (كه به معناى فروشنده شيرج يعنى؛‌ روغن كنجد است) و در برخى نسخه ها با خاء نقطه دار (فروشنده سركه) آمده است. به هر صورت، او از اصحاب امام هشتم عليه السلام و وبه اتفاق همه ثقه مى‌باشد. و براى او كتابى است.
الشاهرودي، الشيخ علي النمازي (متوفاي1405هـ)، مستدركات علم رجال الحديث، ج1، ص385، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى1412هـ
به اين ترتيب، اين روايت هم از نظر سند مشكلى ندارد و مورد اعتماد است و از نظر دلالت نيز ثابت مى‌كند كه امام قبل اختيار ندارد امام بعد خودش را انتخاب كند و به مقام امامت منصوب نمايد، بلكه وظيفه اش اين است كه اين مقام را به همان كسى كه از جانب خدا تعيين شده واگذار نمايد.
روايت ديگر اين باب نيز همين مضمون را بيان مى‌كند:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها (النساء/ 58) قَالَ: هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّي الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ وَلَا يَزْوِيهَا عَنْهُ.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص277،‌ح3، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

روايت سوم: «وَلَكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ… لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ»
 

در سومين روايت نيز امام صادق عليه السلام به صراحت بيان مى‌كند كه امر امامت به اختيار امام قبل نيست تا امام بعد خودش را منصوب كند؛ بلكه امامت عهد خدا و پيامبر است كه براى افراد مشخصى واگذار مى‌شود:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: أَتَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يُرِيدُ لَا وَاللَّهِ وَلَكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صلي الله عليه وآله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ.
عمرو بن اشعث مى‌گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى‌فرمود: شما گمان مى‌كنيد وصيت كنندگان از ما امامان به هر كسى كه بخواهد وصيت مى‌كند؟! نه به خدا، چنين نيست، بلكه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش (صلّى اللَّه عليه و آله) براى مردى پس از مردى (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص278، ح2، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
اين روايت نيز مورد استناد علماء در اين باب است. ميرزا محمد تقى اصفهانى در كتاب مكيال المكارم اين روايت را صحيحه مى‌داند و مى‌گويد:
ومنها ما رواه ثقة الإسلام في الكافي في الصحيح عن أبي عبد الله (عليه السلام): أترون الموصي منا يوصي إلى من يريد؟ لا والله ولكن عهد من الله ورسوله (صلى الله عليه وآله) لرجل فرجل حتى ينتهي الأمر إلى صاحبه.
از جمله روايات، روايت صحيحه كافى است كه آن را ثقة‌ الاسلام كلينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:…
الموسوي الأصفهاني، ميرزا محمد تقي (متوفاي1348هـ)، مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم (عليه السلام)، ج1، ص31، تحقيق العلامة السيد علي عاشور، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات بيروت – لبنان، الطبعة الأولى1421 ه‍ – 2001 م
طبق نقل ديگر اين روايت با اندك تغيير اين‌گونه نقل شده است:
ابن عقدة، قال: حدثنا أبو محمد عبد الله بن أحمد بن مستور الأشجعي من كتابه في صفر سنة ست وستين ومائتين، قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن عبيد الله الحلبي، قال: حدثنا عبد الله بن بكير عن عمرو بن الأشعث قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: وَنَحْنُ عِنْدَهُ فِي الْبَيْتِ نَحْوٌ مِنْ عِشْرِينَ رَجُلًا فَأَقْبَلَ عَلَيْنَا وَقَالَ: لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ فِي الْإِمَامَةِ إِلَى الرَّجُلِ مِنَّا يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ وَاللَّهِ إِنَّهُ لَعَهْدٌ مِنَ اللَّهِ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله إِلَى رِجَالٍ مُسَمَّيْنَ رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى صَاحِبِهَا.
عمرو بن اشعث مى‌گويد: ما در حدود بيست نفر خدمت حضرت امام صادق عليه السّلام بوديم. حضرت رو به جمعيت نموده فرمود: شما خيال مى‌كنيد امر امامت را، امام مى‏تواند به هر كسى كه بخواهد و اگذار كند و او را به جانشينى خود تعيين كند. به خدا سوگند اين قراردادى است از جانب خدا كه به پيامبر ابلاغ كرده و مردان معينى را با نام و نشان يكى پس از ديگرى مشخص نموده تا منتهى به صاحب آن شود.
ابن عقدة الكوفي،‌ بو العباس أحمد ابن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن بن إبراهيم المعروف بابن عقدة الكوفي (متوفاي333هـ)، فضائل أمير المؤمنين (ع)، ص156ّ، تحقيق: تجميع عبد الرزاق محمد حسين فيض الدين، طبق برنامه مكتبه اهل بيت.
النعماني، أبي عبد الله محمد بن ابن إبراهيم بن جعفر الكاتب المعروف ب‍ ابن أبي زينب النعماني (متوفاي360ه‍ـ)،‌الغيبة،‌ ص59، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: أنوار الهدى،‌ چاپخانه: مهر – قم، چاپ: الأولى1422

روايت چهارم:« إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ»
 

اين روايت كه از طريق معاوية بن عمار نقل شده، همان مضمون روايت قبل را بيان مى‌كند:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عُثَيْمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ…
معاوية بن عمار مى‌گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت عهد و پيمانى از جانب خداى عز و جل است كه براى مردانى نامبرده واگذار شده است، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد وبگرداند،
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص279، ح3، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

روايت پنجم: « وَلَكِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ»
 

مضمون روايات فوق، از طريق عمرو بن مصعب نيز گزارش شده است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَجَمِيلٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يُرِيدُ لَا وَاللَّهِ وَلَكِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله إِلَى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص279، ح3،‌ ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

روايت ششم: « إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَكَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ… يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ»
 

شيخ صدوق رحمة الله عليه در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام روايتى از امام هشتم عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:‌ امر امامت بالاتر از آن است كه عقول و رأى مردم به آن برسد و امام را خودشان اختيار كنند:
حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَارُونِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِيهِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا فِي أَيَّامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عليه السلام بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِي مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَإِذَا رَأَى النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَذَكَرُوا كَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِيهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَمَوْلَائِيَ الرِّضَا عليه السلام فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِيهِ فَتَبَسَّمَ عليه السلام ثُمَّ قَالَ:
يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَخُدِعُوا عَنْ أَدْيَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صلي الله عليه وآله وسلم حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّينَ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ فِيهِ تَفْصِيلُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ بَيَّنَ فِيهِ الْحَلَالَ وَالْحَرَامَ وَالْحُدُودَ وَالْأَحْكَامَ وَجَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ كَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» وَأَنْزَلَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صلي الله عليه وآله وسلم «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ وَلَمْ يَمْضِ صلي الله عليه وآله حَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً وَإِمَاماً وَمَا تَرَكَ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَيَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ كَافِرٌ.
هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَكَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ عليه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَفَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَأَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِيلُ عليه السلام سُرُوراً بِهَا وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ…
عبد العزيز بن مسلم مى‌گويد: در زمان حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در مرو بوديم و آن زمان ابتداى كار ما بود (يعنى جوان بوديم) روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمديم،‌ ديديم مردم در باره امامت گفتگو دارند و در اين باره اختلاف نظر دارند. من بر مولايم حضرت رضا عليه السلام وارد شدم و او را از اين جريان آگاه ساختم. حضرت تبسمى كرد و فرمود: اى عبد العزيز! قوم جاهل و نادان شدند و از دين‏هاى خود فريب خوردند. (يعنى هر چه خودشان آن را دين دانسته بودند گرفتند و حق را از دست دادند) خداوند پيامبرش را قبض روح نكرد مگر آنكه دين را براى او تمام كرد و قرآن را بر او نازل ساخت. همان قرآنى كه در آن تفصيل هر چيز است. در قرآن همه اشياء از حلال و حرام و حدود و احكام و جميع آنچه تمام مردم به آن احتياج دارند، بيان شده است؛ زيرا خداوند فرموده: در قرآن چيزى را از حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار فروگذار نكرديم. و در حجة الوداع كه آخر عمر آن بزرگوار بود حقتعالى اين آيه را به او نازل كرد:
«امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما پسنديدم.» و به امر امامت دين تمام و كامل مى‌شود و رسول خدا از اين دنيا رحلت نكرد مگر آنكه نشانه هاى دين را بيان كرد و راه هاى دين را روشن ساخت و امت را واگذاشت به قصد اين‌كه راستى و حق را بيابند و على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان نشانه و امام نصب فرمود. چيزى را كه امت به آن محتاج باشند بيان فرمود. پس اگر كسى گمان كند حق تعالى دين خود را ناقص گذاشته و كامل ننموده، قرآن‏ خدا را رد نموده است و كسى كه قرآن را رد كند، كافر است.
آيا شأن امامت و محل امامت را نسبت به امت مى‌شناسند، تا انتخاب امام برايشان جايز باشد؟ همانا امامت، يك مقام بلند و عظيم الشأن است كه مردم با اين فكر و عقل ناقص خود نمى‌توانند به آن برسند و به آراء ناتمام خود و به اختيار خود امامى را نصب كنند در حالى‌كه خداوند امامت را به ابراهيم خليل بعد از اين‌كه او را به نبوت و خلت مفتخر ساخت،‌ اختصاص داد، پس امامت مرتبه سوم او شد و امامت فضيلتى بود كه خداوند ابراهيم را به سبب او شرافت داد و علو رتبه او در اركان عالم پيچيد و خداوند در باره اش فرمود: اى ابراهيم من ترا از براى مردم پيشوا و امام قرار دادم كه همه صلحا بعد از تو بتو اقتداء…
القمي، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه (متوفاي381هـ)، عيون أخبار الرضا (ع)،‌ ج2، ص196، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت – لبنان، سال چاپ: 1404 – 1984

روايت هفتم:«وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِى أَرْضِهِ وَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِى صُلْبِ الْحُسَيْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ»
 

شيخ صدوق در سه كتابش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت در پاسخ به اين سؤال كه چرا امامت در فرزندان امام حسين عليه السلام قرار داده شد، نه در فرزند امام حسن،‌ فرمود: امامت جانشنى خداوند است و خداوند خود جانشنش را معين مى‌كند از آنجايى كه كارهاى خداوند بر اساس حكمت و دانايى است، هيچ كسى حق اعتراض به خدا را ندارد كه بگويد چرا امامت را در صلب امام حسين قرارداد:
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ الْعَبَّاسِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيُّ الْفَزَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ الزَّيَّاتُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ الْأَزْدِيُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام قَالَ:…
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ قَالَ: يَعْنِي بِذَلِكَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَكَيْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِي وُلْدِ الْحُسَيْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ عليه السلام وَهُمَا جَمِيعاً وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَسِبْطَاهُ وَسَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ عليه السلام: إِنَّ مُوسَى وَهَارُونَ كَانَا نَبِيَّيْنِ مُرْسَلَيْنِ وَأَخَوَيْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ النُّبُوَّةَ فِي صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَى عليه السلام وَلَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ لِمَ فَعَلَ ذَلِكَ وَإِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي أَرْضِهِ وَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ لِمَ جَعَلَهُ اللَّهُ فِي صُلْبِ الْحُسَيْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ عليه السلام لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى هُوَ الْحَكِيمُ فِي أَفْعَالِهِ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُون‏.
مفضل بن عمر مى‌گويد از امام صادق پرسيدم كه…
مفضل مى‌گويد عرض‌كردم يا ابن رسول اللَّه! چگونه امامت اختصاص به فرزندان حسين يافت نه حسن با آن‌كه هر دو فرزندان رسول خدا و دو سبط او و دو سيد جوانان اهل بهشت بودند؟ فرمود: به راستى موسى و هرون هر دو پيغمبر مرسل و برادر بودند و خدا نبوت را در صلب هارون اختصاص داد نه صلب موسى عليه السلام و كسى را شايسته نيست كه بگويد چرا خدا چنين كرد؟ امامت هم خلافت خدا در روى زمين است كسى حق ندارد كه بگويد چرا خدا آن را در صلب حسين نهاد نه در صلب حسن؛ زيرا خداوند در كارهاى خود حكمت انديش است و از آنچه مى‌كند باز پرسى نشود و اين بندگان هستند كه مورد سؤال قرار مى‌گيرند.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص359،‌ ح75، ناشر:‌ اسلامية ـ تهران‏، الطبعة الثانية‏، 1395 هـ.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين،(متوفاى381هـ)، معاني الأخبار، ص127، ناشر: جامعه مدرسين، قم‏، اول 1403 ق‏.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال، ص305، تحقيق، تصحيح وتعليق: علي أكبر الغفاري،‌ ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، سال چاپ 1403 – 1362

روايت هشتم: «لَا اخْتِيَارَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ»
 

در اين روايت امام عصر عليه السلام در پاسخ سؤال از اين كه چرا مردم نمى‌توانند امامشان را برگزينند فرمود: چون بشر از واقع و باطن شخص آگاهى ندارد، ممكن است غير اصلح به اين مقام را انتخاب كنند:
سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّيُّ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَائِمَ عليه السلام فِي حِجْرِ أَبِيهِ فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ- عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِي تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِيَارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِمْ قَالَ: مُصْلِحٍ أَوْ مُفْسِدٍ؟ قُلْتُ: مُصْلِحٍ. قَالَ: هَلْ يَجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِيْرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ مَا يَخْطُرُ بِبَالِ غَيْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ؟ قُلْتُ: بَلَى قَالَ: فَهِيَ الْعِلَّةُ أَيَّدْتُهَا لَكَ بِبُرْهَانٍ يَقْبَلُ ذَلِكَ عَقْلُكَ. قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الرُّسُلِ الَّذِينَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكُتُبَ وَأَيَّدَهُمْ بِالْوَحْيِ وَالْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ وَأَهْدَى أَنْ لَوْ ثَبَتَ الِاخْتِيَارُ وَمِنْهُمْ مُوسَى وَعِيسَى عليه السلام هَلْ يَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَكَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذَا هُمَا بِالاخْتِيَارِ أَنْ تَقَعَ خِيْرَتُهُمَا عَلَى الْمُنَافِقِ وَهُمَا يَظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَذَا مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَكَمَالِ عِلْمِهِ وَنُزُولِ الْوَحْيِ عَلَيْهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْيَانِ قَوْمِهِ وَوُجُوهِ عَسْكَرِهِ لِمِيقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِينَ رَجُلًا مِمَّنْ لَمْ يَشُكَّ فِي إِيمَانِهِمْ وَإِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِيْرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «وَاخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا» الْآيَةَ فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِيَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَهُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِيَارَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَمَا تَكِنُّ الضَّمَائِرُ وَتَنْصَرِفُ عَنْهُ السَّرَائِرُ وَأَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِيَارِ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِيْرَةِ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى ذَوِي الْفَسَادِ. لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاح.
سعد بن عبد اللَّه قمى گفت: از حضرت صاحب الزمان كه آن وقت در دامن پدر نشسته بود پرسيدم به من خبر دهيد كه چرا مردم نمى‏توانند براى خود امام انتخاب كنند؟ فرمودند: امام خوب يا بد؟ گفتم: امام خوب و شايسته.
فرمود: آيا امكان دارد انتخابى كه مى‏كنند به جاى خوب، بد از كار در آيد با اينكه هيچ كس از دل ديگرى اطلاع ندارد كه چه چيز بخاطرش مى‏گذرد فكر خوب يا فكر بد؟
گفتم: آرى، ممكن است. فرمود: همين موجب نداشتن چنين اختياريست كه با دليلى براى تو توجيه كردم كه عقلت بپذيرد. گفتم: بلى.
فرمود: بگو پيامبرانى كه خداوند آنها را برگزيده و كتاب آسمانى بر آنها نازل كرده و ايشان را به وحى ممتاز نموده و عصمت بخشيده چون برجسته- ترين افراد مردمند و از همه بهتر مى‏توانند انتخاب نمايند اگر به ايشان اختيار بدهند از جمله اين پيامبران موسى و عيسى نيز هستند. با كمال عقل و دانشى كه اين دو داشتند آيا ممكن است انتخاب آنها در مورد كسى كه خيال مى‏كردند مؤمن است منافق از كار درآيد؟
گفتم: نه. فرمود همين موسى با كمال عقل و دانشى كه داشت و به او وحى مى‌شد از ميان قوم خود براى ميقات خدا هفتاد نفر را انتخاب كرد با اينكه يقين داشت مؤمن و مخلص هستند اين انتخاب بر خلاف تصور او بر منافقين قرار گرفت.
خداوند در اين آيه به اين مطلب اشاره مى‏كند: وَاخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا. وقتى انتخاب پيامبرى كه خدا او را برگزيده بر شخص فاسدى قرار گيرد با اينكه او خيال مى‏كرد صالح است؛ مى‏فهميم اجازه انتخاب به كسى كه از راز دلها و افكار پنهان و آينده اشخاص خبر ندارد، داده نشده است بعد از اينكه پيامبران انتخابشان صحيح از كار در نيايد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص462، ناشر:‌ اسلامية ـ تهران‏، الطبعة الثانية‏، 1395 هـ.
المجلسي، محمد باقر (متوفاي1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏23، ص6، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء، بيروت – لبنان، الطبعة الثانية المصححة، 1403 – 1983 م.

نتيجه اين بخش:
 

طبق رواياتى كه در اين بخش ذكر شد،‌ روشن مى‌شود كه مقام امامت، عهد الهى است كه تنها خداوند مى‌تواند آن را به افراد شايسته آن واگذار نمايد و از اختيار انسان بيرون است و حتى خود پيامبر و امام هم در واگذارى اين امر به افراد، اختيارى ندارند.

پاسخ به دو سؤال:
 

با توجه به آيات و رواياتى كه در زمينه جعل و نصب الهى امامت بيان شد،‌ اين دو سؤال ذيل ممكن است به ذهن برسد:
سؤال اول:

سؤال اول: آيا امام هدايتگرِ به سوى آتش را نيز خدا جعل كرده‌است؟
 

توضيح سؤال اين است آياتى از سوره انبياء و سجده كه قبلاً بحث شد، اين تعبير را داشتند:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدينَ. انبياء/73.
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. سجده/ 24.
طبق هردو آيه، از اين كه خداوند جعل امام را به خودش نسبت داده، روشن است كه امام هدايتگر به سوى حق را خداوند جعل كرده است.
در مقابل اين آيات، اين آيه ذيل است كه جعل امام ضلالت را بيان مى‌كند:
«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُون. ‏قصص/41.
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه (مردم) را به آتش دعوت مى‏كنند و در روز قيامت ياورى ندارند.
با توجه به اين آيه، خداوند امام هدايتگر به سوى آتش را نيز جعل كرده است. حال سؤال اين است كه آيا جعل چنين امامى خلاف حكمت هدايت خلق نيست؟ و اگر جعل در اين آيه، جعل تكوينى باشد معنايش اين است كه خداوند در حق انسان جبر كرده است كه يك عده راخواه ناخواه به آتش مى‌فرستد و معنايش اين است كه پيروى كردن از آنها هم واجب است.
پاسخ:
مفسران مى‌گويند: در آيه، صحبت از جعل تكوينى نيست تا مشكل جبر پيش بيايد و خلاف حكمت خدا باشد و در نهايت پيروى كردن از آنها هم واجب باشد؛ بلكه خداوند در اين آيه حال كسانى را كه در اين دنيا مردم را فريب مى‌دهند و به بيراهه مى‌كشانند ترسيم كرده است و از جهت اين كه آنان مردم را به بيراهه رهبرى مى‌كنند، و در آخرت نيز پيشاپيش پيروانانشان نخستين كسانى هستند كه گرفتار عذاب الهى مى‌شوند؛ واژه «ائمه» بر آنها اطلاق شده است.
به عبارت ديگر: بعد از آن كه آنان با اراده و اختيار خودشان در اين دنيا مردم را به اسباب كفر و گناه فرا خواندند، پيشواى آن دسته قرار مى‌گيرند و روزقيامت هم از همه جلوتر، گرفتار عذاب الهى مى‌شوند و بعد پيروانانشان عقاب خواهند شد.
طبق اين تفسير، «امام شدن» آنها، نتيجه اعمال و كردار خودشان است و هيچ ربطى به جعل الهى ندارد؛ چون خود آنها با اراده خود اين راه را انتخاب كرده‌اند در صورتى كه همانند امامان هدايت مى‌توانستند مردم را به سوى خدا دعوت كنند.
براى روشن شدن مطلب كلام چند تن از مفسران را مى‌آوريم:
پاسخ علامه سيد فضل الله:
از مفسران معاصر علامه سيد فضل الله در تفسيرش آيه را اين‌گونه توضيح مى‌دهد:
وليس المراد من الجعل المعنى التكويني منه، وذلك، بأن يهيّئهم اللّه لذلك من داخل العناصر الذاتية التي يكوّنها في عمق شخصيتهم، على سبيل الجبر، بل المراد به حدوث ذلك بفعل الأسباب الاختيارية التي تتحرك بها أفكارهم وإراداتهم في ما ينطلقون به من أفكار وخطط ومواقف، ليكونوا في المستوى الواقعي للإمامة المستعلية القائدة التي تعمل على إضلال الناس الذي يؤدي إلى النار. ولكن قوتهم هذه قد لا تسمح لهم بأيّ امتياز في يوم القيامة، فهم هناك في موقع الخائف المنبوذ الذي لا يدفع عن نفسه ضرا ولا يجلب لها نفعا، ولا ناصر لهم من دون اللّه وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.
مراد از «جعل» در اين آيه، معناى تكوينى آن نيست. جعل تكوينى آن است كه آنها را خداوند به خاطر عناصر ذاتى كه در عمق شخصيت شان وجود دارد، براى اين كار جبراً برگزيند. بلكه مراد از جعل در آيه اين است كه آنان به اختيار خودشان يكسرى اسباب ضلالت و گمراهى را در ميان مردم ايجاد مى‌كردند و با اين كارها، افكار ديگران را از خط امامت واقعى منحرف مى‌كردند و به سوى آتش مى‌كشاندند، به اين جهت آنان ائمه قرار داده شدند. اين قوت و قدرتى كه در پيشوايى دنيايى مردم داشتند، هيچگونه امتيازى را در روز قيامت برايشان به ارمغان نمى‌آورد. آنان در آنجا در جايگاه يك انسان ترسو و رها شده‌اى است كه از خودش هيچ ضررى را نمى‌تواند دفع كند و هيچ خير و نفعى را نمى‌تواند به دست بياورد و جز خداوند ياورى هم ندارند ولى روز قيامت يارى نخواهند شد.
فضل الله، سيد محمد حسين (معاصر)،‏ تفسير من وحى القرآن، ج17، ص299،‌ ناشر: دار الملاك للطباعة و النشر، بيروت‏، سال چاپ: 1419ق‏
پاسخ آيت الله مكارم شيرازي:
آيت الله مكارى شيرازى نيز پيشوائى امامان ضلالت را وابسته به افعال آنها مى‌داند نه به جعل الهي:
هذا التعبير أوجد إشكالا لدى بعض المفسرين، إذ كيف يمكن أن يجعل الله أناسا أئمة للباطل؟! ولكن هذا الأمر ليس معقدا. لأنه أولا: إن هؤلاء هم في مقدمة جماعة من أهل النار، وحين تتحرك الجماعات من أهل النار، فإن هؤلاء يتقدمونهم إلى النار! فكما أنهم كانوا في هذه الدنيا أئمة الضلال، فهم في الآخرة- أيضا- أئمة النار، لأن ذلك العالم تجسم كبير لهذا العالم! ثانيا: كونهم أئمة الضلال- في الحقيقة- نتيجة أعمالهم أنفسهم، ونعرف أن تأثير كل سبب هو بأمر الله، فهم اتخذوا طريقا يؤدي بهم إلى الضلال وينتهي بهم إلى أن يكونوا أئمة الضالين، فهذه حالهم في يوم القيامة !
اين تعبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پيشوايان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل. ولى اين مطلب پيچيده‏اى نيست، زيرا
اولا: آنها سردسته دوزخيانند و هنگامى كه گروه‏هايى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى‏كنند آنها پيشاپيش آنان در حركتند، همانگونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان!.
ثانيا: ائمه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است، و مى‏دانيم تاثير هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى‏شد، اين وضع آنها در رستاخيز است.
مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر (معاصر)، الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج 12، ص 239
پاسخ فخر رازي:
فخر رازى از علماى بزرگ اهل سنت نيز مى‌گويد: جعل در اين آيه، نتيجه اعمال و تأثير اعمال خود آنها است:
واعلم أن الكلام فيه قد تقدم في سورة مريم: [83] في قوله: أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ ومعنى دعوتهم إلى النار دعوتهم إلى موجباتها من الكفر والمعاصي فإن أحدا لا يدعو إلى النار ألبتة، وإنما جعلهم اللَّه تعالى أئمة في هذا الباب، لأنهم بلغوا في هذا الباب أقص النهايات، ومن كان كذلك استحق أن يكون إماما يقتدى به في ذلك الباب.
سخن در باره جعل، در سوره مريم ذيل آيه «انا ارسلنا… » گذشت،‌ و معناى فراخواندن آنان به سوى آتش، دعوت به اسباب كفر و معاصى است؛ زيرا هيچ كسى به طور يقينى به خود آتش فرا نمى‌خواند. و اين كه خداوند آنان را در اين كار پيشوا قرار داده به خاطر اين است كه آنها در دعوت به راه كفر و عصيان در نهايت مرتبه رسيده اند و كسى كه اين چنين باشند، مستحق اين است كه به عنوان پيشوا در اين باب قرار گيرد.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج24، ص218، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
در سوره مريم ذيل آيه 83، كه سخن از جعل است در پاسخ يكى از مفسران كه جعل در آيه را به معناى حكم گرفته مى‌گويد:
فكذلك ههنا وجب حمل الجعل على التأثير والتحصيل، لا على مجرد الحكم.
واجب است در اينجا «جعل» را بر تأثير و تحصيل حمل كنيم؛ نه به مجرد حكم. در حقيقت فخر رازى جعل را نتيجه تحصيل و تأثير اعمال خود آنها مى‌داند نه اين خداوند آنها را پيشواى باطل جعل كرده باشد.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج14، ص46، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
مرحوم كلينى در كافى در رابطه با آيات مورد بحث، روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه مرام و اهداف امام هدايت و امام باطل را در رهبرى شان مشخص مى‌سازد و در نتيجه پاسخ اين سؤال را روشن مى‌كند:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَحُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللَّهِ وَيَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل‏.
امام صادق عليه السلام فرمود: «ائمه» در كتاب خداى عز و جل دو دسته‏اند:
1- [امامان هدايت] خداى تبارك و تعالى فرمايد: «و آنها را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كنند» نه بامر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حكم خدا را پيش از حكم مردم دانند.
2- [امامان باطل:] و باز فرموده است «آنها را امامانى قرار داديم كه بسوى دوزخ بخوانند» ايشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حكم مردم را پيش از حكم خدا دانند و بر خلاف آنچه در كتاب خداى عز و جل است، طبق هوس خويش رفتار كنند.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج‏1، ص216، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
طبق اين روايت، پيشوايان باطل كسانى هستند كه امر هواى نفس شان را بر فرمان خدا مقدم مى‌دارند و مردم را طبق دلخواست خودشان به بى‌راهه دعوت مى‌كنند.
در نهايت، اگر آنها پيشوايان باطل قرار مى‌گيرند، نتيجه اعمال خود آنان و به انتخاب و اختيار خودشان است، و جبرى در كار نيست.
از اينجا دو نكته روشن مى‌شود:
1. متابعت كردن از اين‌گونه پيشوايان واجب نيست؛ چون خداوند تبعيت از چنين امامانى را كه به سوى باطل دعوت مى‌كنند واجب نكرده‌است؛ بلكه پيشوايانى متابعت شان واجب است كه به امر خدا مردم را هدايت مى‌كنند.
2. وقتى ثابت شد كه اين‌گونه پيشوايى را خداوند جعل نكرده، خلاف حكمت خدا هم ثابت نمى‌شود؛ زيرا اينها با اختيار خودش اين راه را برگزيده و با كارهايى كه كرده اند پيشوايان گمراهان قرار گرفته‌اند.

سؤال دوم: جريان يوم الدار، با نصب الهى امامت سازگار نيست
 

توضيح سؤال: طبق آيات و رواياتى كه بيان شد، جعل مقام امامت به دست خدا است. سؤال اين است اگر جعل امامت به دست خدا است و هيچ بشرى حق انتخاب امام و جانشين رسول خدا را ندارند پس چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله در آغاز دعوتش، در جريان يوم الدار، انتخابات را برگزار كرد. اين جريان دليل بر اين است كه جعل امامت به دست خدا نيست.
پاسخ:
با توجه به آيات ذيل:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (بقره/124)
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. (سجده/24)
و…
رسيدن به مقام امامت،‌ لياقت و شايستگى مى‌خواهد به همين جهت كسانى را كه خداوند به اين مقام برگزيد، در ابتدا آنها را مورد امتحان سخت و آزمايشهاى گوناگون قرارداد كه نمونه آنان حضرت ابراهيم مى‌باشد. آن حضرت پس از موفقيت در آزمون الهى، به مقام امامت نايل شد.
در مورد جريان يوم الدار نيز قضيه همين است. رسول خدا طبق دستور خداوند، همه بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را به سوى خداوند دعوت نمود و خداوند مى‌خواست آنها را امتحان كند و قرار بر اين بود كه هركه دعوت رسول خدا را اجابت كند از امتحان الهى سرافراز بيرون آمده و لياقت و شايستگى مقام امامت و رهبرى پس از پيامبر را دارد.
طبق تصريح منابع خود اهل سنت در نوبت دوم مهمانى كه از رسول خدا انجام گرفت، حضرت آنها را به پذيرش اسلام فراخواند، تنها كسى كه در آن مجلس به دعوت آن حضرت پاسخ گفت اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام بود.
طبرى از علماى سرشناس و تاريخ نگار اهل سنت، قضيه را اين‌گونه نقل كرده است:
حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمة قال حدثني محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب عن عبدالله بن عباس عن علي بن أبي طالب قال: لما نزلت هذه الآية على رسول الله «وأنذر عشيرتك الأقربين» دعاني رسول الله فقال لي: يا علي إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين فَضِقْتُ بذَلك ذَرْعاً وَعَرَفْتُ أَنِّي مَتَى أُناديْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَكْرَهُ. فَصَمَتُّ حَتَّى جَاءَنِي جِبْريِلَ فَقَال: يَا مُحَمَّدُ، إنَّكَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه يُعَذِّبُكَ رَبُّكَ. فاصنع لنا صاعا من طعام…
ثم تكلم رسول الله فقال: يَا بَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ، إني واللَّهُ مَا أعْلَمُ شَابًّا منَ العَرَبِ جَاءَ قَوْمَه بأفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُكُم بِه، إنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيَا والآخِرَةِ، وقَدْ أَمَرَنِي رَبِّي أنْ أُدْعُوكُم إليْهِ، فأيُّكُم يُؤَازِرُنِي عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن يَكُونَ أَخِي ووصيي وخليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا. فَقُلْتُ وَأَنَا أَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَيْنَاً، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنَاً، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقَاً: أَنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَكُونُ وَزِيرَكَ عَلَيْهِ فَأَخَذَ بِرَقَبَتِي فَقَالَ: إِنَّ هاذَا أَخِي وَوَصِيي وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا، فَقَامَ الْقَوْمُ يَضْحَكُونَ وَيَقُولُونَ لأبِي طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَكَ أَنْ تَسْمَعَ وَتُطِيعَ لِعَلِيَ.
به نقل ابن عباس، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: چون آيه «وانذر عشيرتک الاقربين » (يعنى فاميلهاى نزديک خود را بيم ده)بر رسول خدا صلى لله عليه وسلم نازل گرديد آن‌حضرت مرا طلبيد و فرمود:
اى على، خداى بزرگ به من دستور داده که فاميلهاى نزديکت را بيم ده، و اين مأموريت مرا سخت تحت فشار قرار داده و مى‌دانم که هر گاه اين ماموريت را با آنها در ميان بگذارم پاسخ ناراحت کننده اى از ايشان دريافت خواهم كرد و به همين خاطر دم فرو بستم (تا فرصتى پيش آيد و آنرا انجام دهم) تا اين‌که جبرئيل آمد و گفت: اى محمد اگر مأموريت خود را انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.
رسول خدا مرا طلبيد و بمن فرمود براى ما يک «صاع» غذا تهيه کن….
سپس رسول خدا(ص) آغاز سخن کرده فرمود: اى فرزندان عبد المطلب! من به خدا سوگند در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم که براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد، من براى شما خوبى دنيا و آخرت آورده‌ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم، اينک کداميک از شما است که مرا در اين مأموريت کمک کند تا به پاداش آن، برادر من و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
على عليه السلام مى‌فرمايد: همه از پاسخ به دعوت رسول خدا خوددارى كردند و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم ديدتر و (در اثر کودکي) شکم بزرگتر، و ساق پايم نازکتر از همه بود گفتم: اى پيامبر خدا! من کمک کار تو در اين مأموريت خواهم بود! رسول خدا صلى الله عليه وآله، گردنم را گرفت و فرمود: به راستى که اين است برادر و وصى و جانشين من در ميان شما و شما از او شنوائى داشته و پيرويش کنيد! و آن گروه برخاسته در حالى که ميخنديدند به ابو طالب گفتند: تو را مأمور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کني!
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج1، ص542، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
طبق نقل ديگر، رسول خدا آنها را در همان جلسه دوم، سه بار به سوى خدا دعوت فرمود،‌ در هر سه نوبت، هيچ كسى به سخنان حضرت پاسخ نداد و تنها حضرت على عليه السلام بود كه ايستاد و تبيعت خودش را از برنامه هاى وحيانى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اعلام كرد. اميرمؤمنان خودش در اين باره مى‌فرمايد:
فلم يقم إليه أحد فقمت إليه وكنت أصغر القوم قال فقال اجلس قال ثم قال ثلاث مرات كل ذلك أقوم إليه فيقول لي اجلس حتى كان في الثالثة فضرب بيده على يدي قال فبذلك ورثت ابن عمي دون عمي.
پس هيچ كسى به سوى رسول خدا نرفت (پاسخ مثبت نداد). من رو به سوى پيامبر ايستادم در حالى كه كوچكترين آن جمعيت بودم. رسول خدا فرمود: بنشين. اميرمؤمنان مى‌گويد: من سه بار ايستادم و اعلام آمادگى كردم اما رسول خدا به من فرمود: بنشين. تا نوبت سوم رسول خدا دستش را به دست من داد و فرمود: با اين پاسخ، پسر عمويم وارث من شد نه عمويم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج1، ص543، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
برخى منابع ديگرى كه حديث يوم الدار را نقل كرده‌اند از قرار ذيل است:
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج3،‌ ص400، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي (متوفاي597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص183، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان،‌ الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج2، ص366، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص58، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ – 1998م.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج1، ص586، تحقيق: عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
با توجه به متن روايت، دو نكته مهم به دست مى‌آيد:
1. اين دعوت از بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب، به دستور خداوند انجام شده است. (إن الله أمرنى أن أنذر عشيرتى الأقربين، وقَدْ أَمَرَنِى رَبِّى أنْ أُدْعُوكُم إليْهِ).
2. هدف از اين تجمع، تنها دعوت به دين اسلام نيست؛ بلكه اعلام جانشينى رسول خدا نيز منظور خداوند است: (يَا مُحَمَّدُ، إنَّكَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه يُعَذِّبُكَ رَبُّكَ).
اگر مقصود تنها دعوت به دين الهى باشد، تهديد از جانب خدا معنى ندارد، اين عبارت فوق كه از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئيل گفته شده، شبيه آيه تبليغ است كه در حجة الوداع بر رسول خدا صلى الله عليه وآله نازل شد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ. (مائده/ 67)
از طرفى ديگر،‌ رسول خدا هيچ وقت از نزد خود سخنى نگفته و برنامه‌اى را براى مردم اعلام نكرده‌است. آن حضرت هر سخن و برنامه‌اش، طبق دستور الهى بود همان‌گونه كه قرآن در باره او مى‌فرمايد: وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْى يُوحى‏. (نجم/3-4)؛ همچنان‌كه در بخش روايات بيان كرديم،‌ عامر بن الطفيل يكى از سران قبيله بنى عامر، شرط اسلام اختيار كردنش را واگذارى مقام خلافت و جانشينى رسول خدا بود،‌ كه حضرت صريحاً در پاسخ او بيان فرمود: ليس ذلك إلى إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء؛ واگذارى امر خلافت در اختيار من نيست؛ بلكه به دست خداوند است، به هر كه بخواهد قرار مى‌دهد.
از اينجا روشن مى‌شود كه فرد جانشين رسول خدا از جانب خدا معين بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مأمور بوده تا جانشينش را‌ براى مردم معرفى كند.
اما اين‌كه حضرت به آنها فرمود: «فأيُّكُم يُؤَازِرُنِى عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن يَكُونَ أَخِى ووصيى وخليفتى فيكم». صرفاً به خاطر دفع شبهه و توطئه آنها بود كه مى‌گفتند:‌ رسول خدا با وجود بزرگان ديگر چرا على عليه السلام را كه از همه كوچكتر بود به جانيشنى اش انتخاب كرد. رسول خدا اين سخن را بيان كرد تا همه را بيازمايد و چهره حقيقى همه را روشن سازد و گرنه خودش مى‌دانست آنان دعوت او را پاسخ نخواهند گفت: (وَعَرَفْتُ أَنِّى مَتَى أُناديْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَكْرَهُ).
با توجه به اين نكته‌ها و دقت در كلمات اين روايت به دست مى‌آيد كه رسول خدا دراين جمع انتخابات برگزار نكرد؛ علاوه بر دعوت آنها، مأمور به معرفى جانشين الهى خودش نيز بوده است. بنابراين، اين جريان برخلاف آيات قرآن و رواياتى كه نصب امامت را الهى مى‌دانستند نيست.

نتيجه گيرى كلي:
 

امامت عهد الهى است و تنها اوست كه مى‌داند چه كسى بايد امام شود !
با در نظر داشت آيات قرآن و روايات فوق، و سخنان مفسران و بزرگان فريقين كه در ذيل آيات بيان شد، به نتايج ذيل دست مى‌يابيم:
1. مقام «امامت»‌ همانند مقام «نبوت» عهد الهى است كه خداوند آن را با «پيامبر» و «امام» مى‌بندد؛
2. «امام» همانند «پيامبر» بايد معصوم باشد و عصمت هم امر باطنى است كه تنها خداوند بر آن آگاه است و مى‌داند كه چه كسى معصوم است؛‌
3. از آنجايى كه طرف قرار داد در مسأله امامت، خداوند است و او نيز تنها كسى است كه با احاطه علمى اش بر باطن انسان آگاهى دارد؛ جعل و نصب امام به مقام امامت تنها در اختيار او است و كسى از افراد بشر چنين اختيارى را ندارند. به همين جهت در آياتى كه ذكر شد تعبير‌ «جاعل»، «جعلنا»،‌ »جعلناهم»، «جعلنا منهم» و «نجعلهم» به كار رفته و جعل امامت را به خود نسبت داده‌است.
بنا براين،‌ مقام امامت يك مقام الهى و امام را نيز خداوند بر اساس لياقت و ويژگى‌هايى كه دارد، به اين منصب بر مى‌گزيند و تمام افراد بشر و حتى خود رسول خدا و امام قبل نيز اختيار انتخاب و انتصاب كسى را به عنوان امام در مقام امامت ندارند.
منبع:مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر
www.valiasr-aj.com

ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد