ادله کتاب (نص) دربارهی تحریم کتب ضلال (2)
«فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَكْسِبُونَ» (1)
مرحوم طبرسی میگوید: «خداوند سبحان بار دیگر از علمای یهود سخن میگوید و بر آنها «ویل» میفرستد. ابن عباس «ویل» را به معنای عذاب دانسته و … گفته شده که «ویل» کوهی است از آتش و خدری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که «ویل» نام یک وادی در جهنم است که کافر چهل پاییز در حال فرو رفتن در آن است قبل از آن که به قعرش برسد.» (2)
تنها آیه ای که در آن سه بار کلمه ویل به کار رفته همین آیه است و در آن خطر علما و دانشمندان دنیاپرست مطرح شده است. بدعت دین سازی، دین فروشی و استعمار مردم از جمله خطراتی است که از ناحیه دانشمندان فاسد متوجه مردم میشود. دین سازی یک جریان خطرناک برای همیشه تاریخ است (یکتبون فعل مضارع است). لذا باید مواظب قلمها، کتابها و مقالات زهرآلود تحریفِ گروه بدعت گذار بود و به هر عالمی اعتماد نکرد، ضمناً درآمد حاصله از راه دین سازی و دین فروشی حرام است: (فویل لهم مما یکسبون). (3)
این آیه از مواردی است که تنها مرحوم صاحب جواهر به آن استناد کرده است:
«حرمت کتب ضلال از این آیه قابل استفاده است، چرا که از مصادیق نوشتن با دست و استناد دادن به خداست تا از این راه به ثمن ناچیزی دست یابد.» (4)
به نظر میرسد استدلال به این آیه، همانند آیه قبلی اخص از مدعی باشد، به تعبیر دیگر آیه شریفه تنها حرمت نوشتن آن قسم از کتب ضلال را ثابت میکند که نویسنده، مطلب خود را به خدا نسبت داده باشد و همانند مضمون آیه قبلی «مالیس فی الدین» را به عنوان «دین» معرفی کرده باشد، اما پرواضح است که همه ضلالها از این سنخ نیستند. بنابراین باید گفت این آیه حرمت کتابت برخی از کتب ضلال را ثابت میکند، کتابهای دین سازان و تحریف کنندگان کلام الهی و حتی جاعلین حدیث. زیرا فرض ما این است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) «ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی» هر چه بگوید حداقل معنایش از ناحیه حضرت حق «جل و علی» است. حال کسانی که مطالبی را از خود ساخته و به حضرت نسبت داده اند (امثال ابی هریرهها و کعب الاحبارها) در واقع سخنی را به دست خود نوشته و به رسول خدا و در نهایت و بالتبع به خدا نسبت داده اند.
یکی از محققان معاصر در دلالت آیه خدشه ای دارد که متن گفتار او چنین است:
«دلالت آیه مزبور بر حکم کتب ضاله تنها در صورتی قابل تصور است که کتب منسوخه اقوام گذشته به عنوان کتب ضاله قابل قبول باشد، اما پذیرش این رأی چندان آسان نیست به ویژه آن که چنین باوری در بین قدما وجود ندارد و تاریخ پیدایش حکم روشن است. بگذریم از این که تعیین دو کتاب یاد شده به عنوان کتاب ضاله را از باب تعیین مصداق و در حوزه اختیار عرف است و رای فقها در چنین مواردی ارزش افتایی ندارد، مگر آن که فقیهی از باب حاکم اسلامی حکمی را بیان کند.» (5)
تنها اشکالی که براستدلال آیه فوق به نظر میرسد این است که کسی بگوید سرزنش خداوند برای کسانی که مطلبی را نوشته و آن را به خداوند نسبت میدهند نه از باب ضاله بودن آن بلکه از باب دروغ بستن به خدا است. حتی اگر مطلب حق را هم بنویسد و آن را به خدا نسبت دهد باز دروغ بودن این نسبت ثابت است. اما این اشکال قابل دفع است اول این که بگوییم آن چه در زمان نزول آیه و یا حتی بعد از آن با توجه به احاطه علم الهی به آینده از کتابهای نوشته شده توسط مردم مشاهده میشد چیزی جز بیان مطالب ناصحیح و ناروایی که حتی عقل بشری نیز آن را نمی پذیرد، نبود لذا توبیخ وسرزنش آیه تنها از باب نسبت دادن مطلب به خدا نبود، بلکه از باب نسبت دادن مطلب ناروا و ناصحیح به خدا بود. چه بسا اگر مطلب حقّی به خدا نسبت داده میشد این گونه مورد سرزنش واقع نمی شد. (با گفتن سه بار ویل).
به علاوه در ادامه آیه میفرماید: « فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ» و نمی فرماید: « فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَقولُونَ هذا مِن عِندَالله » یعنی توبیخ را به نوشته آنها میرساند نه به نسبت دروغ آنها، نیز مراجعه به آیات قبل نشان میدهد که کلام پیرامون تحریفی است که امتهای گذشته (و از جمله یهود) در کتابهای خود انجام دادند و مراجعه به تفاسیر شیعه و سنّی و نیز روایات شارحه در این زمینه احتمال مطرح شده را به طور کلی منتفی میکند. (6)
اما در جواب نویسنده محترم که عدم اعتقاد به ضاله بودن کتب ادیان سابق در بین قدما را مؤید برای ضاله نبودن این کتب گرفته اند، باید گفت:
اولاً، بسیاری از قدما به محرف و ضاله بودن کتب ادیان سابق مخصوصاً تورات و انجیل اعتقاد داشتند.
ثانیاً، بر فرض این که هیچ فقیهی ضاله بودن این کتب را معرفی نکرده باشد، آیا عتابها، توبیخها و ملامتهایی که در قرآن نسبت به علمای یهود و نصاری در مورد تحریف و تبدیل کتابهایشان شده گویای مطلب نیست؟!
ثالثاً این چه دلیلی است که چون گذشتگان نگفته اند ما هم نمی توانیم بگوییم؛ مگر نه این است که عقل بشر روز به روز سیر کمال خود را طی میکند و هر روزه مصادیق و موضوعات تازه ای برای احکام الهی مییابد و مگر روایاتی نداریم که فلان سوره یا آیه را خداوند برای مردم آخر الزمان فرستاد زیرا درک آنها بالا رفته و به مغزای آن پی خواهند برد. (7)
و چه بسا فقهای یک عصر و یا حتی چند عصر علی رغم تلاش و کوشش خود در مورد مسئله ای دچار اشتباه شده باشند تا چه رسد که راجع به قضیه ای سکوت کرده و اصلاً وسع خود را در آن مورد به کار نگرفته باشند.
به علاوه مگر توبیخ و سرزنش خداوند در این آیه با تکرار کلمه «ویل» برای ضلال بودن این کار کافی نیست؟ خداوند به خاطر نوشتن مطلب حق این قدر توبیخ نمی کند و با توجه به آیه شریفه « فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ» میتوان نتیجه گرفت که آن چه به دست آنها نوشته شده ضلال است و توبیخ با ویل، در حرمت آن کفایت میکند.
و اما این که گفته شد تعیین دو کتاب یاد شده، به عنوان کتب ضاله از باب تعیین مصداق و در حوزه اختیار عرف است و رای فقها در چنین مواردی ارزش القایی ندارد، میگوییم:
اولاً اگر فرض بر این باشد که عرف باید مصداق را تشخیص دهد، آن گاه حکم به حرمت لغو میشود با این بیان که عرف باید هر کتاب ضاله ای را بخواند تا ضاله بودنش را تشخیص دهد و آن گاه که ضاله بودنش را شناخت دیگر حکم به حرمتش اثری ندارد مگر برای مطالعه در دفعات بعدی، و اگر گفته شود یک عده از عرف که تشخیص داد کتابی ضاله است، او تعیین مصداق کرده و برای بقیه این حکم معنی پیدا میکند، میگوییم بالاخره این حکم برای گروه اول حرمت دارد یا ندارد؟ اگر حرمت ندارد به چه دلیل و اگر حرمت دارد پس آنها نباید برای تعیین مصداق کتاب را بخوانند بالاخره باید به این مطلب قائل شد که کسانی باید این کتابها را مطالعه کرده و آنها را مصداق کتب ضاله تشخیص دهند که از علم و آگاهی کافی برخوردار باشند، به طوری که خود به وسیله این کتب گمراه نشوند و ایشان همانا فقها هستند و مگر آنها جزء عرف نیستند؟
آیا فقیه حق ندارد به عنوان یک عرف آن هم عرفی که حدود و ثغور مسئله را بهتر شناسایی کرده اظهار نظر کند؟!
ثانیاً اینکه گفته شود کار فقیه مصداق یابی نیست، قابل تأمل است. در پاره ای از موضوعات کار فقیه مصداق یابی نیست، چرا که مفهومِ موضوع، بسیار بدیهی بوده و کسی در حدود و ثغور آن شکی ندارد. مثلاً اگر در کتابهای فقهی آمده وضو را با آب صحیح است. مفهم آب روشن است و عرف مصداق آب را شناسایی کرده و وضوی خود را با آن میسازد اما در همین مثال وقتی فقیه میگوید با آب مضاف نمی توان وضو گرفت آیا عرف به راحتی میتواند مصداق یابی کند؟! یا حتی وقتی مفهوم مضاف بودن را برای عرف بیان میکند، باز عرف در مواردی به تردید میافتد و برطرف کننده تردید همان فقیه است؟
یا در مسئله غنا وقتی فقیه حدود و ثغور مفهومی غنا را روشن میکند، چرا باز از خود او سؤال میکنند که فلان سرود چه حکمی دارد؟ این نیست مگر به جهت آشناتر بودن فقیه به حدود و ثغور موضوع و راحت تر بودن در تعیین مصداق و بالتبع تعیین مصداقی که توسط فقیه صورت میگیرد نه تنها ارزش افتایی دارد که ارزش افتایی بالاتری دارد. اگر موضوع مسئله به گونه ای بود که شناخت آن نیازمند به تخصصی غیر از تخصص مفهوم شناسی و یا علوم دینی بود، آن گاه غیر فقیه در تعیین مصداق صلاحیت بیشتری دارد. مثلاً اگر فقیه بگوید انسان مرده را باید بلافاصله دفن کرد و شخصی حالت طبیعی خود را از دست داده و ما نمی دانیم که مرده است و یا مثلاً سکته کرده شکی نیست که باید از متخصص علوم پزشکی استفاده و مرده یا زنده بودن او را کشف کنیم، اما مصداق کتاب ضال را پیدا کردن، چیزی نیست که نیازمند تخصصی غیر از تخصص علوم دین باشد. بله ممکن است شما در پاره ای از موارد و مثالها داشتن علم جامعه شناسی یا روان شناسی یا … را در شناختن بهتر ضاله بودن یک مطلب مفید بدانید و البته فقیه هم کسی است که وظیفه دارد در حد امکان در صورت نیازمندی به علوم دیگر از آن علوم به طور مستقیم یا غیرمستقیم بهره ببرد و از آنها در راه شناسایی مصادیق استفاده کند.
برای تایید این مطلب میتوانیم از علوم و فنون دیگر نیز بهره برداری کنیم. اگر پزشک دستور میدهد از میکرب و عفونت اجتناب کنید، بلافاصله از او میپرسیم فلان مسئله از مصادیق میکرب و عفونت است یا نیست. اگر بنّا میگوید برای ساختمان نیاز به گچ سفید و عالی دارید، بلافاصله از او میپرسیم فلان گچ سفید و عالی است یا خیر و هکذا. و خلاصه آنکه با مفهوم آشناتر است مصداق را بهتر شناسایی میکند و او بهترین فردی از عرف است که میتواند مصداق را معرفی کند. (8)
گفتار پنجم: آیات نهی از کمک به گناه
« وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ: و به یکدیگر کمک کنید نه بر گناه و ستمکاری و از خدا بترسید که عقاب خدا بسیار سخت است.» (9)
مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیه مورد نظر مینویسد:
«تعاون بر نیکویی و پرهیزکاری اساس سنت اسلام است و خداوند سبحان «برّ» را در کلام خود به نیکویی در عبادات و معاملات تفسیر کرده و مقابل آن تعاون بر گناه است که انسان را از امور زندگی سعادتمند باز میدارد و به عدوان یعنی تعدی بر حقوق مردم وا میدارد.» (10)
مرحوم سیدعلی طباطایی، صاحب «ریاض المسائل» در مورد حرمت کتب ضلال به این دلیل اشاره میکند: (11)
«مرحوم نراقی که هم زمان با مؤلف یاد شده قبلی میزیسته است چنگ زدن به این دلیل را غیر مطرد میداند یعنی اعتقاد دارد این گونه نیست که همه کتابهای ضاله تعاون بر اثم را به دنبال داشته باشد و یا حداقل هر نوع کار بر روی کتب ضاله کمک به توسعه گناه باشد.» (12)
ما در جواب مرحوم نراقی میگوییم:
اگر کتب ضاله براساس آن چه قبلاً گفتیم مضله هم باشد، آن گاه دیر یا زود به طور مستقیم یا غیر آن، کم یا زیاد… اضلال خواهد داشت و اضلال، گناه است پس کتب ضاله همواره قابلیت کمک به گسترش گناه را دارد.
به علاوه برای حکم به حرام بودن یک امر نیازی نیست که همواره آن امر، ملاک حرمت را همراه داشته باشد چرا که احکام دایرمدار غالب افراد هستند و شارع مقدس در مواردی که مسئله، اهمیت به سزایی داشته افراد قلیل را نیز در حکم به افراد غالب ملحق کرده است تا به طور کلی راه برای انجام آن امر بسته شود، بلکه در مواردی مشاهده میشود که اگر ملاک همراه افراد قلیلی باشد باز حکم را به همه افراد سرایت میدهد و این تنها به دلیل میزان اهمیت دادن شارع به آن مسئله است. حال در مسئله مورد بحث ما نیز، با توجه به تأکیدات شارع مقدس در آیات و روایات مختلف نمی توان اضلال را مسئله کم اهمیتی تلقی کرد. البته تأکید ما بر جواب اولی است چه این که با توجه به نبودن قیاس در دین به درستی نمی توان حکم مسئله را به طور عام صادر کرد.
گفتار ششم: آیات دیگر
آیاتی دیگر از قرآن کریم که به نوعی گویای حرمت کتب ضلال است: (آیاتی که در ادله فقهای عظام ذکر نشده است.)
1-« وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُكَفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْكَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا» (13)
با توجه با پیوستگی آیه فوق با آیه دیگری در سوره انعام هر دو را با هم آورده و بررسی و تحلیل میکنیم.
« وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنسِیَنَّكَ الشَّیْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (14)
قبل از نتیجه گیری از آیات پیرامون مطلب فقهی مورد بحث، نقل برخی از عبارات تفاسیر ما را به مفهوم آیات و شأن نزول آنها آشنا میکند.
«ابن جریح میگوید: مشرکان کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مینشستند و هنگامی که آیاتی را میشنیدند مسخره میکردند تا این آیه نازل شد. آن گاه اگر مسخره میکردند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کنار آنها برمی خاست.» (15)
«امام ابوجعفر (علیه السلام) میفرماید: زمانی که آیه نازل شد (فَلاَ تَقْعُدْ و …) مسلمانان گفتند: اگر قرار باشد هر وقت مشرکان مسخره میکنند ما بلند شویم و برویم، پس باید کلاً مسجدالحرام را ترک گوییم. و طواف نکنیم، که خداوند ادامه آیات را نازل فرمود: و بر کسانی که تقوی پیشه کنند (و مطابق توانشان تذکر دهند) حسابی نیست…» (16)
ایشان در شأن نزول آیه اول (140 نساء) آورده است:
«منافقان عادت داشتند در کنار دانشمندان یهودی نشسته قرآن را مسخره کنند که خداوند آنها را از این کار نهی فرمود.» (17)
«حسن و سعید بن جبیر گفته اند: معنی «یخوضون» آن است که آیات خدا را تکذیب کنند و با ترک فهم دین و رسیدن به یقین، دین را بازیچه خود قرار دهند.» (18)
«و خداوند فرمود در صورتی که شما بتوانید نهی از منکر کنید و نکنید و یا از پیش آنها برنخیزید، همانند آنها هستید به این دلیل است که راضی به کفر کافر است. این آیه دلالت دارد بر وجوب انکار منکر در صورت توانایی و عدم جواز مجالست با فاسق، بدعت گذار و …» (19)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هر کس به خدا و روز جزا ایمان دارد، در مجلسی که در آن به امامی دشنام داده میشود یا مسلمانی مورد غیبت قرار میگیرد نمی نشیند چرا که خداوند فرمود: « وَإِذَا رَأَیْتَ …»
و امام علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: تو حق نداری با هر کس که بخواهی بنشینی چون خداوند فرمود: «وَإِذَا رَأَیْتَ …» و حق نداری هر چه میخواهی بگویی خداوند فرمود: « وَ لا تَقَف …» و حق نداری هر چه میخواهی بشنوی که خداوند فرمود: «اِنَّ السَّمعُ و البَصَر …» (20)
روایات پیرامون این دو آیه شریفه در تفاسیر مختلف فراوان است و ما اندکی از بسیار را از باب نمونه نقل کردیم. آن گونه که اتفاق تفاسیر است بر حسب تقدم زمانی آیه سوره انعام در مکه نازل شده، زمانی که استهزا کنندگان از جمله کفار و مشرکان بودند و آیه سوره نساء در مدینه نازل شده و روی سخن بیشتر در مورد استهزای منافقان است چه در داخل مدینه کافر ظاهری که جرات تمسخر آیات الهی را داشته باشد، کمتر وجود داشت. در هر حال به نقل روایاتی که ملاحظه فرمودید و توجه به شأن نزول هر دو آیه، این مطلب برمی آید که انسان حق ندارد در مجلسی که با آیات خدا (عقاید، احکام و …) با تهاجم، سخریه و استهزا مواجه میشوند، به طور انفعالی حضور داشته باشد. یا باید با قدرت و قوت به مقابله فکری و دفع استهزا و تمسخر بپردازد و به عبارتی تحدی را با تحدی پاسخ گوید و یا با ترک مجلس تنفر و انزجار خود را اعلام کند و این مسئله آن قدر اهمیت دارد که در آیه 68 انعام عدم توجه به آن را از ناحیه شیطان میداند و در آیه 140 نساء کسانی را که در این گونه مجالس بدون مقابله نشسته و به سخنان استهزاآمیز گوش فرا میدهند همانند استهزاکنندگان (کافر باشند یا منافق) معرفی میکند (انک اذاً مثلهم). حال با روشن شدن معنای آیه میتوان گفت:
استهزای آیات، دستورات و احکام الهی، استهزا و سبب راهنمایان الهی، غیبت مؤمنان، تحقیر شعائر الهی و به طور کلی سخن و مطلبی که به نوعی نادیده گرفتن تعالیم عالیه الهی باشد، از جمله مطالب ضال و گمراه کننده محسوب میشود و حال تفاوتی میان این که مطالب مزبور در مجلسی توسط انسانهای زنده گفته و پخش شود، یا توسط کتابها، کاغذ، مرکب و یا دستگاههای الکترونیک و امثال آن وجود ندارد. ایجاد کنندگان این نغمههای شیطانی همانند کفار و منافقانند که خداوند در این آیه شریفه، جهنم را مکانشان معرفی کرده (ِانَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْكَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا) و کسانی را از مسلمانان که این اباطیل را میشنوند و مقابله نمی کنند و احیاناً تحت تأثیر قرار میگیرند همانند آنها دانسته است (إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ). بنابراین وقتی ایجاد مطالب ضاله و استماع آن هر دو انسان را در سلک منافق و کافر درآورد، پربدیهی است که نوشتن نشر، پخش، فروش، اکتساب و هر نوع عملی که پیرامون این دسته مطالب باشد حکم حرمت دارد. مگر کار حرام غیر از کاری است که شارع اقدس از آن بیزار است و انسان را وارد جهنم میکند؟ و اگر کاری که توسط منافق و کافر انجام میشود و خداوند مسلمانان را از استماع آن نهی میفرماید حرام باشد، به طریق اولی این کار برای مسلمانان هم حرام است.
اشکال:
در این دو آیه تنها کفر به آیات الهی، و استهزای آنها و خوض در آیات مطرح شده و حرمت ایجاد، استنساخ، نشر، بیع، … و هر نوع مطل ضاله نیامده است.
پاسخ:
با مراجعه به روایاتی که از زبان مبارک مفسران حقیقی و واقعی قرآن کریم صادر شده متوجه میشویم که منظور خداوند از خوض در آیات و تکذیب آنها موارد عامی است که ما در اصطلاح به آن «پیام ضاله» لقب داده ایم. جهت اختصار تنها موضع شاهد از روایات را که پیرامون همین دو آیه نقل شده میآوریم:
«اگر شنیدی که کسی حق را انکار و به اهل آن توهین میکند، از پیش او برخیز و با او ننشین… و یا به امامان توهین میکند از پیش او برخیز… پس بر گوش واجب کرده که از شنیدن حرام، بپرهیزد و آن چه که سخط و غضب خدا در آن است استماع نکند و … (21)
«… کلام در خدا و مجادله در قرآن است. … و فرمود از آن جمله است داستانسرا…» (22)
ختم کلام را به سخن یکی از مفسران اختصاص میدهیم که مؤیدی است بر استنتاج بیان شده:
«سبب نزول آن هر چه باشد، این آیه دلالت دارد بر وجوب رویگردانی از هر کس که در باطل فرو میرود. این وجوب اختصاص به کسی که با کافران مکه یا منافقان مدینه نشست و برخاست داشت، ندارد،… در حدیث آمده است: تنهایی از همنشین بد بهتر است و در حدیث دیگر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده: از مجالست مردگان بپرهیزید. سؤال کردند یا رسول الله مردگان کیانند؟ فرمود: هر گم کرده راه ایمان، خارج شده از احکام دین و …» (23)
2-آیات نکوهش کسانی که راه خدا را میبندند.
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُوْلَئِكَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِینَ كَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ ، الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ.» (24)
در گذشته یکی از ادله قرآنی را در قالب آیات افترا بر خدا مطرح کردیم. در این جا قسمت آخر آیه را به عنوان دلیل مستقل دیگری مدنظر داریم با عنوان «صد عن سبیل الله». اگر چه در برخی از تفاسیر شیعی افراد خاصی به عنوان افترا زنندگان بر خدا و صادین عن سبیل الله معرفی شده اند، (25) همان طور که اغلب مفسران قائلند این گونه معرفیها به منزله معرفی مصداق اکمل و اظهر است و این آیات مصادیق دیگری نیز دارند. در آیه شریفه خداوند با لعنت فرستادن بر ستمکاران آنان را کسانی معرفی میکند که خود و مردم را از پیمودن راه خدا و رسیدن به سعادت منع میکنند. فخررازی در تفسیر خود ضمن برشمردن صفات منکران خدا در وصف ستمکاران موردنظر آیه میگوید:
«سپس از صفات آنها یاد کرده و بستن راه خدا و کج کردن راه حق را عنوان کرد. یعنی آنها همان طور که به خود ستم کرده و کفر و گمراهی را انتخاب کرده اند، دیگران را نیز با منع از راه حق، القای شبهات و کج جلوه دادن دلایل مستقیم، از راه حق بازداشته اند. در مورد شخص (صرفاً) معصیت کار «بغی عوج» (کج کردن راه حق) به کار نمی رود و این تعبیر برای کسی به کار میرود که راه مستقیم را میداند و راه القای شبهات و آوردن گمراهیها را نیز میشناسد.» (26)
نکته ای که در کلام امام المشککین قابل توجه است، نظر وی پیرامون «بغی عوج» است. ایشان اعتقاد دارد کسانی که جاهلند و از روی نادانی و جهالت به راه خدا نمی روند و یا مانع دیگران از رفتن در این راهند، در نهایت همانند حیوانات راه سعادت را نمی پیمایند، اما مشمول لعن و نفرین الهی نیز نیستند، بلکه کسانی مشمول لعن الهی هستند که دانسته و از روی شهوات، مطامع دنیوی، عنادها، حسادتها و لجاجتها، هم خود پیرو راه حق نیستند و هم مانع دیگران میشوند. حقاً که نکته ارزشمندی بیان کرده است و عملاً در طول تاریخ رهبران گمراهی از دانایانی بوده اند که دانش را با بینش، ایمان و تقوی همراه نکرده اند.
مرحوم طبرسی نیز در ذیل همین آیه مینویسد:
«کسانی که راه خدا را میبندند و خلق را گمراه میکنند و آنها را از دین خدا بازمی دارند، گاه با القای شبهات، گاه با تشویق و ایجاد طمع و گاه با ترساندن و تهدیدنظر خود را عملی میکنند. اما متمکن کردن او به این فساد و منع او از انجام آن به دلیل اختیار انسانی و لطف الهی است.» (27)
شکی نیست اگر انسان با گوهر اختیار شناخته میشود خداوند او را آزاد گذاشته تا با اختیار خودش راه الهی را صد نکند. اگر با قدرت جابرانه خداوند این صد صورت نمی گرفت، تکلیف و اختیار معنی نداشت.
در هر صورت کتب ضلال و پیام ضلال که قبلاً به مناسبتی به مشکک بودن این معنا اشاره داشتیم، به همان اندازه که انسان را از راه خدا بازمی دارد، مصداق آیه شریفه خواهد بود و تعبیر «اَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ » در حرمت آن کافی است. البته ما در بحث محورهای ضلال از طریق آیات و روایات این طیف وسیع ضلال را بررسی و مواردی که در داخل طیف حرمت قرار میگیرد را شناسایی و معرفی خواهیم کرد. آن چه از راه آیات به دست میآید، مسئله حرمت اضلال است و هر عملی که در سبیل اضلال واقع شود به نوعی حکم حرمت دامن آن را خواهد گرفت. این بحث و شبهات را نیز در ادامه نوشتار مطرح خواهیم کرد.
3- اضلال انسانها همانند کشتی آنها، از بزرگ ترین گناهان است.
«مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» (28)
در مورد آیه فوق به بحث داستان هابیل و قابیل و نیز به این بحث که چگونه قتل یک نفر به مثابه قتل همه انسانها و احیای یک نفر به مثابه احیای همه انسانهاست نمی پردازیم و تنها با آوردن چند حدیث از مفسران حقیقی قرآن در صدد اثبات مطلب خود بر میآییم:
مرحوم فیض کاشانی به نقل از تفسیر قمی در مورد جمله شریفه «مَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» آورده است:
«فرمود منظور کسی است که انسانی را از آتش سوزی یا غرق شدن یا زیر آوار رفتن و گرفتار درنده شدن نجات دهد و یا کفالت او کند تا بی نیاز شود و یا او را از فقر خارج و غنی کند و برتر از همه اینها خارج کردن از گمراهی به سوی هدایت است.» (29)
مرحوم طبرسی و نیز مرحوم بحرانی نیز در تفاسیر خود احادیثی به این مضمون آورده اند که به عنوان نمونه به نقل یک حدیث بسنده میکنیم:
«سماعه از امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه شریفه نقل میکند که فرمودند کسی که انسانی را از گمراهی به سوی هدایت راهنمایی کند او را زنده کرده و کسی که او را از هدایت به گمراهی درآورد او را کشته است.» (30)
آن گاه که در روایات از تأویل اعظم آیه سخن به میان میآید و تأویل اعظم قتل را اضلال و حیات را هدایت میدانند و یا در روایات دیگر افضل از قتل و احیای جسم را ضلالت و هدایت روح معرفی میکنند، دیگر تردیدی در این نمی ماند که گمراه کردن دیگران به هر وسیله و شکل حرام است و به این وسیله توسط آیات قرآن نیز بر بداهت این مطلب بدیهی، افزوده میشود. خلاصه این که در بحث کتب ضلال آن چه در درجه اول اهمیت قرار دارد، همین اضلال است. مقدمات این اضلال از هر راه فراهم شود فرقی نمی کند: از لهوالحدیث باشد «لیضل عن سبیل الله» یا از سخریه و استهزا و تکذیب انبیاء از القای شبهات باشد «لیصد عن سبیل الله» یا از هر راهی که اضلال حاصل شود.
از آیات فراوان دیگری میتوان این معنا را به اثبات رساند، اما برای وضوح بیشتر مطلب، بحث قرآنی را در همین جا خاتمه داده و به سنت و روایات میپردازیم.
از امام باقر (علیه السلام) پرسیدند: نجات دادن یک شیعه اسیر در دست کسی که میخواهد او را با زبان و بیانش گمراه کند مهمتر است یا نجات کسی که به دست رومیان (دشمنان) اسیر (جسمانی) است؟
حضرت فرمودند: به من بگویید آیا نجات انسان مؤمن در حال غرق شدن، مهم تر است یا نجات یک گنجشک؟ نجات یک انسان مهم تر است. پس فرمود: اهمیت آنچه سؤال کردی از اهمیت این مطلب نسبت به دیگری بیشتر است. نجات اولی برای او و دین و بهشت پروردگار میآورد و از آتش میرهاند و دومی اگر نجات نیابد، خود به سوی بهشت در حرکت است. (به عبارتی در صورت رها کردن اولی راه او به جهنم خواهد بود، و در صورت رها کردن دومی راه او به بهشت. پس نجات اولی نسبت به دومی دارای اهمیت بیشتری است.) (31)
پینوشتها:
1.بقره/ 79: پس وای بر کسانی که از پیش خود چیزی نوشته و به خدای متعال نسبت میدهند تا به بهای اندک (و متاع ناچیز دنیا) بفروشند، وای بر آنها از آن نوشتهها و آن چه از آن به دست آرند.
2.ابن علی الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دارالمعرفه، 1408 ق. ج 1، ص 292.
3.محسن قرائتی، تفسیر نور، (قم، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن کریم، چاپ دوم، 1379)، ج 1، ص 149.
4.محمدحسن نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، بیروت: داراحیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1981 م. ج 22، ص 56.
5.محمدعلی سلطانی، مقاله حکم فقهی کتب ضاله، مجله آئینه پژوهش، شماره 36، ص 30.
6.سیّدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، (قم موسسة البعثة، الطبعة الاولی، 1415 ق)، ج 1، ص 258، همچنین نک: سیدقطب، فی ظلالالقرآن. بیروت: دارالشروق، 1408ق، ج 1، ص 84، فخررازی، التفسیر الکبیر، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، الطبعة الثالثة)، ج 3، ص 138. مرحوم سیّدهاشم بحرانی در ذیل آیه مورد بحث آورده است:
قال الامام (علیه السلام): «قال الله عزّ و جلّ (هذا) لقوم من هؤلاء الیهود کتبوا صفّةً زَعموا أنها صفة النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و هی خلاف صفته، قالو للمستضعفین منهم: هذه صفة النبی المبعوث فی آخرالزمان. أنه طویل، عظیم البدن و البطن، أصهب الشعر، و محمد خلافه، و هو یجیء بعد هذا الزمان بخمسمائه سنة. و انما أرادوا بذلک لتبقی لهم علی ضعفائهم رئاستهم، و تدوم لهم منه اصابتهم، و یکفوا أنفسهم مؤنة خدمة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خدمة علی (علیه السلام) و أهل خاصة. فقال الله عزوجل: «فویل لهم ما کتبت ایدیهم» من هذه الصفات المحرفات المخالفات لصفة محمد و علی (علیه السلام) الشدة لهم من العذاب فی أشق بقاع جهنم «و ویل لهم» من الشدة فی العذاب ثانیة. مضافةً الی الاولی «مما یکسبون» من الاموال التی یاخذونها اذا أثبتوا عوامهم علی الکفر بمحمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و الجحد بوصیة اخیه علی ولی الله»
7.و فی الکافی باسناده عن عاصم بن حمید قال: سئل علی بن الحسین (علیه السلام) عن التوحید فقال ان الله عزوجل علم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالی: قل هو الله احد و الآیات من سورة الحدید الی قوله: علیم بذات الصدور فمن رام وراء ذلک فقد هلک. (طباطبایی، سیّدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن. تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1397 ق. ج 19، ص 168).
8.جهت تأیید بیشتر مطالب ن.ک: توضیح المسائل مراجع، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1376)، ج 1، پاورقیهای صص 29 ، 28.
9.مائده / 2.
10.محمدحسین طباطبایی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفه، 1408 ق. ج 5، ص 173.
11.سیّدعلی طباطبایی، ریاض المسائل، (ط.ق) (قم، موسسة آل البیت (علیه السلام))، ج 1، ص 53.
12.محقق نراقی، مستند الشیعه، ط.ق، ص 346.
13.نساء/ 140: و در کتاب الهی حکم بر شما فرستاده شده که چون آیات خدا را شنیدید که به آن کافر شده استهزاء کند، با آنان (کافران و مسخره کنندگان) مجالست نکنید تا به حدیثی دیگر داخل شوند. (اگر این کار را نکنید) شما هم همانند آنها منافقید و خداوند منافقان را با کافران در جهنم جمع خواهد کرد.
14.انعام/ 68: چون گروهی را دیدی برای خرده گیری و طعن زدن در آیات ما گفتگو میکنند، از آنان روبگردان تا در سخنی دیگر وارد شوند و چنان چه شیطان فراموشت ساخت بعد از آن که متذکر کلام خدا شدی، دیگر با گروه ستمگر مجالست مکن.
15.محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 7، ص 158.
16.ابن علی الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دارالمعرفه، 1408 ق، ج 3، ص 489.
17.همان، ص 194.
18.شیخ طوسی، التبیان، (بیروت، دار احیاء التراث العربی)، ج 4، ص 164.
19.همان، ج 3، ص 362.
20.سیّدهاشم بحرانی، پیشین، ج 2، صص 429 – 430.
21.سیّدهاشم بحرانی، پیشین، ص 190 و نیز مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار. بیروت: داراحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403، ج 97، صص 96، 97.
22.همان، ص430 همچنین ر.ک: فیض کاشانی، تفسیر الصافی (بیروت، موسسة الاعلمی)، ج 1، ص 512، ج 2، ص 128. و نیز شیخ طوسی، پیشین، ج 4، ص 165، ج 3، ص 362.
23.محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، (بیروت، دارالعلم للملایین، الطبعة الثالثة، 1981 م)، ج 2، ص 465.
24.هود/ 19، 18، آیات 25 نحل، 3 و 30 ابراهیم، 12 و 13 عنکبوت، 29، 27. و 26 سجده و … نیز همین مضمون را دارند. ترجمه آیه: در جهان ستمکارتر از آنهایی که به خدا نسبت دروغ دادند کیست؟ آنان بر خدا عرضه داشته شوند و گواهان محشر گویند: اینان هستند که بر خدا دروغ بستند. آگه باشید که لعن خدا بر ستمکاران عالم است. کسانی که راه خدا را بر روی بندگان بسته و سعی کنند راه حق را کج کرده و خلق را به راه باطل کشند و هم آنها منکر قیامتند.
25.به عنوان نمونه نک: فیض کاشانی، تفسیر الصافی، بیروت: موسسة الاعلمی، ج 2، ص 439.
26.فخر رازی، پیشین، ج 17، ص 204.
27.ابوعلی طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفه، 1408ق. ج 5، ص 228.
28.مائده/ 33: به این سبب بر بنی اسرائیل چنین حکم شد که هر کس نفسی را بدون حق قصاص و یا بی آنکه فساد و فتنه ای در زمین کند، بکشد، چنان باشد که همه مردم را کشته و هر که نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده.
29.فیض کاشانی، پیشین، ج 2، ص 30. گوینده این حدیث ذکر نشده، اما حدیثی مشابه آن از امام باقر (علیه السلام) و حدیث دیگری با همین مضمون از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است.
30.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار. بیروت: داراحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403.ج 2، ص 283، نیز ابوعلی طبرسی، پیشین، ج 3، ص 289.
31.محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 2، ص 10.
منبع مقاله :
قانع، احمدعلی؛ (1384)، فقه و پیام گمراهی، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول