عصراسلام: جزوه حاضر متن گفتار استاد جلالالدین فارسی است که در «کانون توحید» در دو جلسه به تاریخ ۲۶/۷/۵۸ و ۳/۸/۵۸ تحت عنوان ارتش توحیدی ایراد شده است.
واحد انتشارات حزب جمهوری اسلامی
قسمت اول:
بسماللهالرحمنالرحیم
ارتش توحیدی
یکی از کارهای مهمی که در دوران سازندگی انقلاب اسلامی میباید انجام بگیرد، تجدید بنای ارتش است، که به معنی انقلاب نظامی اسلامی است. و در جهت تحول ارتش- ارتش شاهنشاهی- از یک ارتش طاغوتی به یک ارتش توحیدی.
حزب جمهوری اسلامی هم مثل هر حزبی که خودش را شریک در انقلاب میبیند، و یا میخواهد تحولات و سازندگی انقلاب را رهبری کنند باید طرح و نظریه ای درباره ارتش آینده داشته باشد. ما که خود در انقلاب شرکت داشتهایم و میخواهیم تحولات و سازندگی انقلاب را رهبری کنیم، باید درباره ارتش آینده و چگونگی ساختمانش بحثی داشته باشیم. همچنانکه باید بحثی درباره تجدید بنای حکومت و تجدید بنای اقتصاد یا فرهنگ بشود.
برای اینکه ما بتوانیم یک ارتش توحیدی بسازیم و این ارتش را که از رژیم شاهنشاهی به ارث بردهایم تحول کامل بدهیم به دو چیز احتیاج داریم؛ یکی دانش نظامی و دیگری بینش اسلامی درباره ارتش و جهاد. متأسفانه رژیم گذشته و مؤسسات علمی و فرهنگی ارتش بسیار فقیر بوده اند، ارتش شاهنشاهی نهتنها از اسلام و یک ایدئولوژی جامعه و محرک محروم بوده، بلکه از دانش نظامی و آنچه باعث موفقیت ارتش میگردید نیز محروم بوده و از هر جهت فقیر بود.
این دانشگاه جنگ یا دانشکده افسری که بدست ما رسیده است از کتاب هایش، برنامههای درسی اش، و از میزان معلومات افسرانش و استادهایش این معنی و حقیقت بهخوبی مشهود است. ما در زمینه دیگر که بینش اسلامی باشد در سطح این مسئولیت بزرگ نیستیم نباید خودمان را از این جهت هم کاملاً آماده کنیم. و مطالعه درباره ارتش اسلامی باید توسعه پیدا کند. این مسئله اصلاً در حوزههای علمیه و در مراکز علمی، اسلامی ما نبوده است. چنانکه بحث حکومت در اسلام هم تا حدودی جدید است و میبینیم که مسائلی که در مجلس خبرگان مطرح میشود یک مقدارش ناشی از این است که بعضی از نمایندگان ملت روی مسائل حکومتی روی قانون اساسی مطالعات چندانی ندارند و اینها تصور نمیکردند که به زودی ملت پیروز می شود.
بنابراین ملاحظه میفرمایید که مسئولیت ما تا چه حد سنگین است و ما از سطحی که بتوانیم این مسئولیت خطیر را درمورد ارتش با موفقیت انجام دهیم چقدر بدوریم. علاوهبراین در انقلاب اسلامی ما نه حکومت کنندگان و نه قانونگذاران و نه رهبر هیچ کدام به تنهایی انقلاب نکردهاند تا مؤسساتی مثل ارتش را تغییر دهند بلکه این تودههای مردم یا بخش آگاه و فعال و متشکل این ملت است که باید پا به پای پیشرفتهای انقلاب، انقلاب را همراهی بکند و دستاندرکار این تحولات انقلابی باشد. به همین جهت فکر کردم چند کنفرانس در حدود اطلاعات خودم در زمینه ارتش توحیدی بدهم که بعدها به شور این کنفرانسها را تکمیل و به صورت علمی منظم کرد.
ابتدا به تعریف جنگ بپردازیم:
درباره جنگ دو تعریف مشهور هست که هر دو معاصر است. یک تعریف از «مائوتسه تنگ» است که میگوید: کلیه اصولی که عملیات نظامی را هدایت میکنند از یک اصل اساسی ناشی میشوند که عبارت است از کوشش هرچه بیشتر در حفظ نیروهای خودی و نابودی نیروهای دشمن. یعنی جنگ را اینطور تعریف کرد که: یک فعالیت نابودگر است و یک فعالیت تدافعی توأم با فعالیت اولی که معطوف به این است که نیروی خودی را حفظ کند و نیروی طرف را نابود کند.
این تعریف متضمن یکی از واقعیتهای جنگ است و میگوید که: «اصل حفظ نیروهای خودی و نابودی نیروهای دشمن پایه و اساس تمام اصول نظامی است» اما این اصل نمیتواند پایه برای تمام اصول علم و فن جنگ و اصل اساسی آن باشد و نمیتواند متضمن تعریف جنگ باشد، زیرا که گاهی پیروزی یکی از طرفین جنگ برطرف دیگر از طریق نابودی طرف دیگر صورت نمیگیرد بلکه از طریق تسلیم آن صورت میگیرد، بدون اینکه خودش یا نیروهای مسلحش نابود بشود.
تعریف صحیحتر را ژنرال «بوفر» کرده است که میگوید: جنگ فعالیتی است که با نابودی یا تسلیم یکی از طرفین به پیروزی میرسد. این تعریف کاملتری است میبینیم در جنگ ویتنام آمریکا نه خودش و نیروهای مسلحش و نه حتی نیروهای مسلح آمریکایی که در صحنه جنگ ویتنام حضور داشتند هیچ کدام نابود نشدند. آمریکا در آنجا تسلیم شد نه نابود.
از حقیقت دوم میفهمیم که جنگ دارای یک جنبه روانی بسیار نیرومند است به این معنی که اگر نیرو، سلاح و ساز و برگ یک طرف از بین نرود ممکن است این طرف تسلیم شود، یعنی تغییر اراده بدهد و تغییر حالت روحی بدهد. چون نیرویی که درگیر جنگ است عبارت است از انسان، به علاوه اسلحه، اسلحه ممکن است نابود بشود ولی انسانی تسلیم نشود. یا بالعکس بدون اینکه این سلاح از بین برود انسانی تسلیم شود. حالا تسلیم این جنگجویان به این ارتش، تابع عوامل مختلفی است که پارهای از این عوامل خارجی است و در صحنه جنگ واقعیت پیدا میکند.
پارهای از این عوامل، درونی و روانی است. از طرف دیگر استراتژیهای دنیا، نظامیان کاردان که صاحب تئوری هستند، میگویند که در جنگ دو عامل به کار میرود: یکی آتش و دیگری حرکت یا تحرک. این دو عامل تعیینکننده سرنوشت جنگ اند. و درست میگویند اگر که عامل انسان را از نظر بیندازند. یعنی یکی از طرفین جنگ هر مقدار قدرت آتش بیشتری داشته باشد و هر مقدار تحرک بیشتری داشته باشد احتمال پیروزی اش به همان اندازه بیشتر خواهد بود و اگر جنبه انسانی را هم اضافه بکنیم، باید بگوییم که هر مقدار قدرت آتش و تحرک یک ارتش بیشتر باشد و هر مقدار روحیه مقاومت در او بیشتر، احتمال پیروزی او افزونتر خواهد بود. این نیروی آتش همیشه همراه با وسایل دفاع است و جنگ اساساً عبارت است از هجوم و دفاع و این قدرت آتش یا این سلاح و ساز و برگ خودش باز به همین علت به دو نوع تقسیم می شود: سلاح تهاجمی، و سلاح یا وسایل تدافعی. این از قدیمیترین عملیات جنگی در تاریخ بشر تاکنون مصداق دارد.
در قدیم میبینیم هر جا شمشیر است، سپر هست، کار شمشیر این است که طرف را نابود بکند یا بترساند، و وادار به تسلیم کند. سپر برای این است که جنگجو را حفظ کند و از نابودی و تسلیم برهاند. آنچه که مائو گفته یک واقعیت بزرگ است. حفظ نیروهای خود، نابودی نیروهای دشمن، تا میرسیم به اعصار بعد که جنگهای خندقی و استحکامات وجود دارد. این دژها و قلعه هایی که وجود داشته همان سپر است. هر نیرویی دژها و استحکامات نظامی، خندقهایی به وجود میآورد، سنگرهایی به وجود میآورد، تا خودش را از آسیب دشمن حفظ کند و این تدارکات دفاعی هرقدر بیشتر باشد احتمال نابود شدن نیروی خودی کاهش پیدا میکند، و احتمال پیروزی این طرف بیشتر می شود. قدرت آتش برای نابود کردن دشمن است هر قدر قدرت آتش یک ارتش بیشتر باشد احتمال اینکه بتواند دشمن را زودتر نابود یا وادار به تسلیم کند بیشتر خواهد بود.
میپردازیم به حرکت، حرکت هم در زمینه هجوم نقش اساسی دارد و هم در زمینه دفاع. چون میبینیم عملیات جنگی شامل سه کار مهم یا سه حرکت مهم است: پخش، تمرکز و تغییر موضع نیروها و واحدها. در صحنه جنگ، واحدها یکبار پخش و منتشر میشوند، یک بار متمرکز و جمع میشوند؛ یک بار تغییر موضع میدهند. که این تغییر موضع گاهی ممکن است بهصورت دور زدن دشمن باشد یا محاصره دشمن باشد. میبینیم یک ارتش هرقدر تحرکش افزایش پیدا بکند احتمال پیروزیش بر دشمن افزایش پیدا میکند و برعکس هرقدر تحرک یک ارتش کمتر باشد احتمال شکستن بیشتر می شود.
پیروزیهای ناپلئون بناپارت بر دشمنانش نتیجه تحرک واحدهایش بود؛ میتوانست خوب مانور کند، میتوانست دشمن را محاصره کند، میتوانست بر نقاط ضعف سپاه دشمن فشار وارد کند. اسرائیل، پیروزیهایش در جنگهایش با اعراب تا حدی مدیون تحرک نیروهایش است. چون واحدها و نیروهای نظامی اسرائیل در خطوط داخلی حرکت میکنند و دشمن اسرائیل- ارتشهای عربی در خطوط خارجی به همین جهت اسرائیل استراتژی خود را بر اصل اساسی تحرک نیروهایش گذاشته است اسرائیل در چند جبهه و حداقل در دو جبهه با اعراب میجنگید.
گفتیم که اصل تعیینکننده در جنگ این است که قدرت آتش بیشتر باشد و هر ارتشی که میخواهد در جبهه پیروز بشود باید از لحاظ قدرت آتش بر دشمن تفوق داشته باشد، از این جهت تمرکز قدرت آتش لازم آمده است. برای این کار اسرائیل نیروهایش را در سراسر جبهه منتشر و پخش نمیکند. به محض اینکه جنگ را شروع میکند و دست به حمله میزند یا در برابر حمله ای دفاع می کند، نیروهایش را در یکی از دو جبهه که خودش آن را با دقت انتخاب میکند، متمرکز می کند، این کار فقط با حرکت سریع امکانپذیر است، که تمام این نیروها را به سرعت بتواند به یک جبهه برساند. مثلاً قدرت آتش خویش را در جبهه سوریه متمرکز میکند و چون بر ارتش سوریه تفوق یافته، میتواند ارتش سوریه را شکست بدهد بهسرعت و قبل از اینکه ارتش مصر بتواند موفقیتی به دست بیاورد؛ با استفاده از خطوط ارتباطی مجهز و خوبی که آماده کرده تمام نیروهایش را بهسرعت به جبهه مصر منتقل میکند.
این نتیجه حرکت مثل این است که ارتشش دو برابر قدرتش نیرو دارد. اگر یک وقتی فرصت شد یکی از کنفرانسهایم را به همین موضوع اختصاص میدهم و نشان دادن نمونههای به کار بردن قواعد پیروزی در جنگ از ابتدای تاریخ تا کنون.
اینک به قرآن مراجعه میکنیم تا ببینیم چگونه راهنمایی کرد و چه برنامهای برای ما مسلمانها ارائه داده است تا یک ارتشی بسازیم.
برنامهای که پیامبر اکرم در مقام فرماندهی مؤمنین پیاده کرد به تشکیل ارتشی انجامید که میتواند نمونه باشد برای ما آیه کریمهای که در سالهای اول دوره مدنی نازلشده میفرماید:
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوا الله و عدوکم و آخرین من دونهم لاتعلمونهم الله یعلهم و ما تنفقوا من شیئی فی سبیل الله یوف الیکم و انتم لاتظلمون» (سوره انفال، آیه ۶۱).
میفرماید: برای کفار که دشمنان شما هستند هر اندازه نیرو میتوانید فراهم کنید و از (رباط الخیل) از وسایل نقلیه. میبینید دو عامل اساسی: نیرو یا قدرت آتش و وسیله حرکت یا قدرت تحرک قوه و رباط الخیل. بعد میفرماید: «ترهبون به عدوالله و عدوکم»، اینجا همان قسمت انسانی نیروی مبارز و ارتش مطرح است که دارای روحیه است و ممکن است بدون اینکه این نیرو و این وسایل نقلیه و این حرکت قدرت از بین برود ممکن است بترسد و تسلیم بشود.
و می گوید برای پیروزی بر دشمن و برای بازداشتن او از تجاوز، لازم نیست بجنگیم؛ کافی است شما قدرت آتش و قدرت تحرک فراهم کنید تا دشمن از ترس دست به تجاوز نزند. این را میگویند استراتژی بازدارنده، که امروز دولتهایی که از نظر نظامی و فن جنگ تفوق دارند به آن تکیه میکنند. نیروی اتمی که ذخیره میکنند برای این است که دشمنان را بترسانند تا جرأت تجاوز پیدا نکنند. چرا؟ برای اینکه جنگهای مردم غیر مؤمن و غیرمسلمان براساس نفع جویی و سیطرهطلبی است. یا میخواهد زمینی را به دست بیاورد یا ملتی را اسیر کند تا بتواند او را استثمار کند. فقط در یک صورت برای تسخیر اراضی و اسارت مردم دست به جنگ میزند و آن این است که ببیند که ارزش استثماری که میکند و نفعی که به دست میآورد بیشتر از خساراتی است که در راه تصرف و استیلای بر آنها باید متحمل شود.
از این جهت است که در هر جنگی وقتی یکی از طرفین جنگ احساس کند خساراتی که میبیند ارزشش بیشتر از آن چیزی است که در صورت پیروزی به دست میآورد یا تسلیم خواهد شد یا ترک جنگ خواهد کرد و حاضر به صلح خواهد شد.
آمریکا که از ویتنام عقبنشینی کرد برای همین بود یعنی حساب کرد و دید میزان خسارات انسانی و خسارات مادی اش بیش از نفعی است که ویتنام برایش دارد و چند برابر آن است، خساراتی را که میدید و خساراتی را که در صورت ادامه جنگ، در سالهای آینده باید تحمل میکرد، حساب کرد، این امر پیش از وقوع جنگ هم صادق است.
بنابراین آن جنگی پیروز است و آن نیرویی پیروز است که هدفش از جنگ اشیای مادی نباشد تا مسئله نفع و ضرر مادی از بین برود، هدف باید دنیا و نعمتهای دنیا نباشد اگر هدف جنگ چنین تغییری کرد و آرمانها بزرگ شد درجه تحمل خسارات و فداکاری بالا خواهد رفت و احتمال پیروزی افزایش خواهد یافت. اینکه مسلمانان صدر اسلام در جنگها پیروز میشدند به سبب همین روحیه بود که تعیینکننده سرنوشت جنگ است.
اینجا ملاحظه میکنید وقتی میخواهیم یک قدرت به وجود بیاوریم و یک وسایل تحرک، باید خودمان را از نظر صنعتی و علمی ترقی بدهیم و به عالی ترین سطح ممکن در این زمان برسانیم. این به یک فعالیت سازنده نیاز دارد، احتیاج به کار دامنهدار تمامی ملت دارد، احتیاج به مؤسسات علمی دارد، احتیاج به صنعتی شدن دارد، احتیاج به پول خرج کردن دارد. اینکه افراد از تجملات و مصرف زیادی بپرهیزند، انفاق بکنند و بخشی از درآمدشان را به کار دفاع ملی اختصاص بدهند. این است وابستگی جنگ به اقتصاد، به صنعت، به دانش و فنون، ازاینجهت است که خداوند در انتهای آن آیه کریمه میفرماید:
«وما تنفقوا من شیئی فی سبیل الله یوف الیکم و انتم لاتظلمون.» هرچه در راه خدا انفاق کنید به شما برگردانده خواهد شد و شما ظلم (یا زیان) نخواهید دید. تمام چیزهایی که شما خرج کنید در همین دنیا به شما بهعنوان یک امت یا بهعنوان افراد در زندگیتان برخواهد گشت یا در آخرت برخواهد گشت. باز میبینیم اهمیت جنبه روانی جنگ و اینکه شرط پیروزی داشتن اراده قوی است و آمادگی برای فداکاری و نترسیدن از مصائب و خسارتها این است که هر کسی به داخل ارتش مسلمانان راه پیدا نمیکند. کسی راه پیدا میکند که موحد باشد، به آخرت معتقد باشد، آماده جانبازی باشد، آماده شهادت باشد، از نظر اخلاقی یک انسان با فضیلت و با گذشت باشد.
تا این مرحله تربیتی و تکاملی را طی نکند به درون ارتش مسلمانان راه پیدا نمیکند. اصلاً مسلمانان حق ندارند فردی را که این مرحله را طی نکرده است به صفوف ارتش راه دهند. چنین فردی ابتدا باید ساخته شود تا بعد قوه و رباط الخیل. یک بار کسی تعلیمات نظامی میبیند بعد می آید به درون ارتش آن وقت میگویند به او درس اخلاق و فضیلت بدهید و این را مسلمانش کنید. این شخص اول باید مسلمان شود، انقلابی شود، مجاهد شود، بعد به او تعلیم نظامی میدهند.
آنچه که در ارتش کنونی ما وجود دارد حق هیچکدام از این دو نیست. الآن من نمیتوانم مفاسد ارتش شاهنشاهی را برای شما وصف کنم. همینقدر معلوم است که شرطش، مسلمانی، مکتبی بودن، وفاداری به آرمانهای ملت و آرمانهای بشری نبوده است. هر کس بهعنوان یک شغل میرفته و عضو این ارتش میشده، از طریق دبیرستان نظام یا دانشکده افسری، افسر میشده و مراتب نظامی را طی میکرده است. یک شغل و از بدترین شغل ها همین است زیرا این ارتش هیچوقت جنگی با بیگانه نداشته و جنگش همیشه با ملت بوده است. جدایی حکام و فرمانده کل قوایش از ملت و دشمنی اش با مردم و وابستگیاش به بیگانه بر هر که وارد ارتش شده مسلم بوده است. منتها عدهای وارد میشدند به عنوان اینکه در مواقع لازم از وطنشان و از ملتشان دفاع کنند. این عده استثنائی بودند. اما این شرط ورود در ارتش نبوده است چنانکه در بسیاری از ارتشهای کشورهای مسلماننشین و از همینگونه بوده و هست.
بنابراین میبینید که وظیفه ما چقدر دشوار است که اگر یک انسان سادهای را بخواهیم به صفوف ارتش بیاوریم و تربیتش کنیم بسیار آسانتر است از اینکه بخواهیم افرادی را که در ارتش هستند اصلاح کنیم، البته حساب آن عدهای که وطنپرست و مردم دوست هستند، جداست، به همین جهت چارهای برای پاکسازی ارتش نیست. راهی جز این نیست که عده زیادی از کادر ثابت ارتش خارج شوند و عملاً عدهای از آنها خارج شدند. در دبیرستان نظام عدهای زیاد آمدند و گفتند: اگر پولی را که برای ما خرج شده است (در رژیم گذشته متعهد شده بودند که اگر بخواهند ترک تحصیل بکنند باید این مبلغ را بپردازند) ببخشید، ما دنبال کارمان میرویم و رفتند چون نیامده بودند از این آبوخاک دفاع کنند و وقتی دیدند کار در ارتش جدی است و مجبورند در دفاع از این ملت و این انقلاب و این آب و خاک بجنگند، گفتند ما نیستیم و دنبال زندگی حیوانی شان رفتند به همین جهت هست که میبینیم پس از آن آیه کریمه آیه دیگری است که میفرماید:
«و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعاً ما الفت بین قلوبهم» (سوره انفال آیه ۶۳). خداوند این نیروی ارتش اسلامی را وصف میکند و میفرماید اگر دشمن بخواهد تو را با پیمانهای صلحی که میبندد فریب دهد، خدا برای تو کافی است و آن همان خدایی است که تو را با یاریش و با مؤمنین مدد کرد و پیروز ساخت و دلهای مؤمنین را به هم الفت داد.
ببینید این الفتی که باید میان افراد ارتش باشد، چقدر اهمیت دارد. بدون این الفت آن قوه و آن نیروی تحرک بیفایده است. ارتش چند دسته، چند دل و چند رای خواهد شد. یکپارچگی و وحدت عاطفی آن هم وحدت عاطفی بر اساس خیر و عدل و عهد لازم است. ارتش نباید مجموعه ستمکار و ستم زده، یا استعمارگر و استثمار شده یا اسرافکار محروم باشد؛ اگر چنین باشد قلبهایشان با هم یکی نمیشود. قلب مردمی با هم یکی میشود که در راه هم و برای هم از نعمت های دوست داشتنی بگذرند، برای هم همان فداکاری را بکنند که انصار مدینه برای مهاجران کردند که از دوستداشتنیترین چیزها به نفع برادران مهاجرشان می گذشتند و نه آدمهایی که همه آنها فکر پول جمع کردن و ثروت اندوختن باشند، جنسهایشان را گران بفروشند، دیگران را استثمار کنند، کارمندی باشد که حقوق بگیرد و کار نکند. کارخانهداری که به فکر سود خودش باشد، مقاطعه کاری که به فکر اختلاس و دزدیدن باشد.
این نیروی انسانی ارتش هر گاه به شکل مطلوب ساخته شد خدا به این وسیله ملتی را پیروز میکند. آن وقت خواهم گفت که ارتش اصلاً یعنی ملت، نه اینکه ارتش چیزی جدا از ملت باشد. باید این ارتش طوری باشد که تمام افراد را بتواند بسیج کند. ما باید تعلیمات نظامی در دانشگاهها، دبیرستانها، کارخانهها، روستاها و سراسر کشور داشته باشیم. این کادر ارتش بتواند از دانش نظامی خویش برای تعلیم دادن استفاده کند. من معتقدم فرماندهی ها هم نباید در دست کادر ثابت سابق باشد، مگر افسران و درجهدارانی که ثابت کردند و وفادار به انقلاب و ملت اند و عده آنها هم کم نیست.
مسئله دیگر اصل کیفیت افراد است. هر فرد باید از نظر اخلاقی تعالی داشته باشد تا جانباز و فداکار شود و بتوان نام مجاهد بر او نهاد. تا بعد رابطه این افراد با یکدیگر مطرح میشود: «الف بین قلوبهم» این رابطه چیزی نیست که در یکایکشان باشد، کیفیتی است که آنان را پیوند می دهد. این کیفیت هر قدر افزایش پیدا کند احتمال پیروزی را بالا میبرد و به همین جهت خداوند قدرت پیروزی و غلبه ارتش اسلام را نسبت به جنگجویان کفار که تنومندتر و ورزیدهتر و دارای سلاح بیشتر بودند وصف میکند و میفرماید:
«یا ایّها النّبی حرض المومنین علی القتال و ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین» (سوره انفال آیه 65). اگر بیست تن مقاوم از شما باشد، بر دویست تن چیره میشوند و اگر صد تن از شما باشند بر یکهزار تن، قدرت جنگی اینها ده برابر آنهاست.
ولی بعد این قدرت جنگی کاهش پیدا میکند چرا؟ زیرا آنان جماعتی هستند که تفکر دینی ندارند. اکنون خداوند مسئولیتتان را سبک کرد و دانست که در شما ضعف وجود دارد. بنابراین اگر صد تن مقاوم از شما باشند بر دویست تن چیره میشوند و اگر هزار تن از شما باشند به اذن خدا بر دو هزار تن چیره میشوند و خدا با مقاومت کنندگان است.
برای اینکه کسانی که بعداً وارد جامعه اسلامی شدند و از جامعهای که یکپارچگی ارتش است، از لحاظ تکامل اخلاقی، روحیه توحیدی و آمادگی برای جانبازی و گذشت از زندگی دنیا در مرتبه پایینتری قرار داشتند. بسیاری از آنها که وارد ارتش اسلام شدند منافق بودند و ارتش بر اثر ورود آنها به یک ارتش مختلط تبدیل شد، یک ارتش التقاطی، بر اثر آن معدل فداکاری در ارتش پائین آمد. ارزش جنگی این مردم یا در حقیقت ارزش جهادی ارتش اسلام فوقالعاده تنزل کرد و به یک پنجم سابق رسید. ارتش به حالی درآمد که فقط میتوانست بر نیرویی به تعداد و کمیت دو برابر خودش غلبه کند و نه بیشتر. آیه دوم که بلافاصله پس از آیه اول در قرآن قرار گرفته، مدتها پس از آن نازل شده است و فاصله زمانی آن دو بسیار است. آیه اول بعد از جنگ بدر یا قبل از آن فرود آمده است این را تحقیقات نتوانسته است نشان بدهد ولی میشود این را پیدا کرد.
آیه دوم بعد از فتح مکه است. در فتح مکه میدانیم که پیامبر مردم کفار مکه را بخشید و درحالیکه میتوانست آنها را اسیر بگیرد نگرفت و آزاد کرد؛ گفت: «انتم الطلقاء» شما بردگان رها شدهاید، این «طلقا» یا بردگان رهاشده منافقین بودند و مراحل تربیتی را نگذرانده بودند، از ترس مسلمان شده و به راه مسلمان شدن افتاده بودند، وگرنه پیغمبر اینها را به درون جامعه نمیپذیرفت. پیامبر بر روی این تازهواردها کار تربیتی میکرد ولی خیلی کار داشت تا به سطح مسلمانان پیشگام برسند.
در نخستین جنگی که پس از فتح مکه این ارتش نشان داد که قدرت جهادی اش فوقالعاده پایین آمده است با اینکه از نظر عدد هیچوقت نه چندان بزرگ نبود، این بود که با یک حمله دشمن در دره (حنین) از هم پاشید و تنها کسانی که در دوروبر پیامبر باقی ماندند همانهایی بودند که در بدر و احد ایستادگی نمودند و در کنار پیامبر ماندند. همانهایی که قبلاً در جنگهای بدر و احد و خندق و مانند آنها جنگیده بودند و زمان ارتش به وضع کنونی جامعه ما میماند، به ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی. ما دهها هزار نظامی و ساواکی و ادارهای و روزنامهنگار مزدور و درسخوانده عامل استبداد و استعمار را پذیرفتیم. امام گفتند: اینها را بخشیدیم.
ادارات ما از چه کسانی تشکیل می شود؟ مؤسسات انتظامی ما از چه کسانی تشکیل می شود؟ در یک تقسیمبندی کلی از دو گونه آدم تشکیل میشود ولی از آدمهای گوناگون وضع ما مانند وضع ارتش اسلامی (حنین) است. اگر دشمن خدایناکرده به ما شبیخون بزند، عده زیادی شانه از زیر بار دفاع ملی خالی میکنند و میگریزند و عدهای مثل ابوسفیان خوشحال میشوند و قهقهه میزنند که به خدا این ارتشی را که میبینیم درحال فرار است تا ساحل دریا نخواهد ایستاد. این باید درس عبرتی باشد از نظر اسلامی برای آن بیسوادها که از فرهنگ اسلام بیخبرند، تئوری اسلامی میدهند و میگویند همه ما همراه مدیرکلها و استاندارهای رژیم طاغوتی در ساختن جامعه پس از انقلاب باید شرکت کنیم، همه بیاییم برادرانه در ساختن جامعه توحیدی شرکت کنیم. (منافق و جامعهای توحیدی!)
آیا منافق در ساختن جامعه توحیدی شرکت میکند؟
معاویه و ابوسفیان نقشی در بنای جامعه توحیدی داشتند؟ عمروعاص نقشی در بنای جامعه توحیدی داشت و بله نقش داشتند ولی در تخریب جامعه توحیدی، در نابود کردن آنچه پیامبر ساخته بود، این است خطری که ما را تهدید میکند، این خطر را باید از ارتش دور بکنیم اگر طاغوتیها در ادارات دولتی، دخانیات، فرمانداریها یا اداره گمرکات باشند خیلی خطر ندارد، اما ارتش را نمیشود به اینها سپرد. اینکه امروز ضدانقلاب تجزیه طلب وابسته به بیگانه مرتب در کردستان میگوید که «ما و ارتش برادریم، این پاسدارها باید بروند» خیلی دقیق عمل می کند چون ارتش مختلط است، آدم وفادار به انقلاب در ارتش فراوان است اما آدم ناجور، فاسد، سلطنتطلب، ضدانقلاب هم در آن زیاد است.
اگر ما بخواهیم ارتش توحیدی بسازیم باید سپاه پاسداران انقلاب را تکامل بدهیم و افراد خوب ارتش را به صورت کادر آموزشی نگه داریم و به آنان که شایستگی نشان می دهند مقام فرماندهی هم بسپاریم این است خط سیر ساختن ارتش توحیدی. پیامبر برای اینکه ارتش توحیدی بسازد بیش از ده سال روی افراد کار کرد نه اینکه از همان اول اسلحه به دستشان بدهد، هجرت کرد و تمام پیروانش خانه و زندگیشان را ترک کردند و به مدینه آمدند. از قوم و خویشانشان، از فرزندانشان، دور شدند، فرزند پدرش را ترک کرد، برادر برادرش را ترک کرد، پدر فرزندانش را ترک نمود و صفها بدینگونه از هم جدا شد.
وقتی که اینها ایمان و وفاداریشان را ثابت کردند پیامبر آنان را به جنگ برد. شمارهشان سیصد و سیزده نفر شد. گفت: اینک نیرویی که بتواند تمام دشمنان ما، را تمام مشرکین را در سراسر عربستان شکست بدهد به وجود آمده است. اینها از نظر کیفیت فوقالعاده عالی بودند، اینکه گفته میشود در روایات هست که اگر سیصد و سیزده نفر مؤمن پیدا شود امام زمان ظهور میکند این عدد درست نیست به این معنی است که اگر نسبت مؤمنین به حدی برسد که در مقایسه با تمام نیروهای مسلح و غیرمسلح مخالف چنان نسبتی بشود که در بدر میان این سیصد و سیزده نفر نیروی اسلامی و دشمنان حاضر در میدان وجود داشت، آن وقت امام زمان ظهور خواهد کرد.
آیات قرآن به مؤمنین دستور می دهد افرادی را که صالح نیستند و آماده فداکاری نیستند به صفوفشان راه ندهند. در همین جنگ (احد) یعنی در دومین جنگ اسلام، پیامبر تصمیم گرفت از مدینه خارج بشود. در شورای جنگی که پیامبر تشکیل داده بعضی رأی دادند به اینکه باید در مدینه حصاری بکشیم و بجنگیم و بیرون مدینه نرویم. اما اکثریت رأیشان بر این بود که به بیرون برویم؛ پیامبر با اینکه رأیش با رأی آن اقلیت بود لکن تابع اکثریت شد.
وقتی از مدینه بیرون رفتند در راه عدهای از همین ارتش کنارهگیری کردند و به مدینه برگشتند و آیات قرآن بر این واقعه دلالت دارد و اینها را سرزنش میکند. تجربههای بعدی هم که به وجود آمده ثابت کرد که تا فردی صالح و آماده فداکاری نباشد مؤمن به دین و امت نباشد، نباید او را به داخل ارتش راه داد. عدهای در یکی از جنگهایی که احتمال کشته شدن در اثنایش زیاد بود و احتمال دیدن خسارات مادی زیاد بود و افراد مجبور بودند کار و زندگیشان را ترک بکنند عدهای از جنگ کناره گرفتند و حاضر نشدند همراه ارتش اسلام بروند. خداوند میفرماید:
خوب شد که اینها نیامدند. آمدن این افراد به داخل ارتش به زیان ارتش است، نه اینکه بر قدرت جنگی ارتش بیفزاید میفرماید:
«ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (سوره توبه، آیه ۴۶).
خداوند دوست نداشت و نخواست که اینها وارد صفوف ارتش بشوند و به آنها گفته شد همانجا بنشینید و آنها را با افرادی که نمیتوانستند به جنگ بروند بهاصطلاح خانهنشین بودند نشاند. اگر اینها همراه شما در صفوف شما میآمدند جز فساد بر شما و در بین شما چیزی نمیافزودند. شایعاتی میپراکندند تا شما را از راه جهاد و دین به در کنند و این آمادگی هم در بین همین عده افراد صالح شما بود که حرفهای آنها را بشنوند و مردد بشوند و تحت تاثیر تبلیغات سوء آنها قرار بگیرند.
من آیاتی را از سوره نساء از آیه ۷۲ ظاهراً تا ۷۸ این مجموعه آیاتی است که پس از جنگ (بدر) و (احد) نازل شده و برنامهای برای ساختن ارتش اسلامی است. این آیات را میخواستم بخوانم و برایتان شرح بدهم چون که این آیات در مرحله ای نازل شده و به مناسبتی نازل شده که بسیار شبیه با همین مرحلهای که ما در او هستیم و میخواهیم ارتشی بسازیم. ولی چون وقت کم است و حداقل آن هم یک ساعت وقت میبرد، اجازه بدهید که آن آیات را برای هفته بعد بگذارم.
بعد از آن در نظر دارم که تاریخ ارتش اسلامی را، کیفیت سازماندهی او را، این مسائل را در یک کنفرانس یا دو کنفرانس بگویم. بعد آن نوع سازماندهی که به ارتش آینده میشود داد و چگونه میتوانیم ارتش منظمی داشته باشیم؟ در کنار آن ارتش شبهنظامی و سازمان این چگونه خواهد بود، روابط فرماندهی با سربازان چگونه باید باشد و تحلیلی از آخرین جنگهایی که در منطقه رخ داده و درسهایی که از این جنگها میشود گرفت، چون که آن کشورها هم دارند ارتش خودشان را میسازند و تکامل میدهند تا بتوانند بر دشمن پیروز بشوند و میدانیم که ما دو کار باید بکنیم، یکی ارتش را از نظر قدرت آتش و تحرک و آنچه که باعث پیروزیش در جنگ میشود و از نظر مادی تکامل بدهیم؛ و برنامهای برای این کار داشته باشیم و یک سیاست مشخص داشته باشیم. دیگر اسلامی شدن ارتش.
در قسمت اول ما میتوانیم از جنگهایی که رخ داده و از کاری که ملتهای دیگر در این زمینه کردند بهرهای شایان ببریم. با اجازه شما. شما را به خدا میسپارم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
ارتش توحیدی
قسمت دوم:
بسماللهالرحمنالرحیم
ارتش توحیدی
بهتر بود که قبل از صحبت آیات ۷۳ تا ۷۶ و ۷۳ تا ۸۶ سوره نساء تلاوت میشد و ترجمهاش هم در تابلو نوشته شده بود چون قسمتی از بحث ما درباره همین آیات دور میزند.
ارتش در دولتهای استبدادی و در جامعههای دوگانهای که مردم با حکام بهصورت دو گروه متخاصم زندگی میکنند از پستترین عناصر تشکیل میشد. در طول تاریخ چنین بوده است. قبل از اینکه رژیمهای دمکراسی برقرار بشود و حکومت مردم بر مردم و به دنبال برقراری دموکراسی های ارتش مبتنی بر نظام وظیفه به وجود بیاید، ارتشها عبارت از سربازان و افسران مزدور بودند که از یک ارتش به ارتش دیگر منتقل میشدند. از قدیمیترین ایام تا برقراری حکومت های مردم بر مردم و دموکراسی.
گاهی این سربازان و افسران مزدور از ارتشی به ارتش دیگر نقلمکان میکردند، رابطه آنها با این ارتش ها همان مواجب و حقوق بوده است و ارتش شاهنشاهی در قدیم گاه به همین سربازان مزدور تکیه میکرده است و این سربازان مزدور متخصص غالباً از مدینههای یونان بودند که به خدمت در میآمدند و گاهی علیه وطن خودشان هم این سربازها همراه ارتش امپراتوران ایران میجنگیدند.
در این ارتشهای مزدور هم افرادی کار میکردند و به مزدوری درمیآمدند که از پستترین افراد جامعه بودند. ارتشهای مزدور نیز جزء کسانی بودند که قادر به انجام کارهای تولیدی و مشاغل افتخارآمیز و مفید نبودند.
(دوتا کوتر) در شرح مراحل اولیه جامعه آمریکا میگوید بهترین طبقه ملت از شغل سربازی بیزار است زیرا این شغل محترم نیست. در فرانسه قبل از انقلاب با اینکه ارتش، ارتش فرانسه کمتر از ارتش کشورهای دیگر با ملت فاصله داشت ارتشی را در ردیف پستترین افراد میشمردند و بر سردر کافهها و اماکن عمومی مینوشتند ورود سگ، لات، هرجایی و ارتشی ممنوع است. در ایران دوره پهلوی بیشتر کسانی که به کار در ارتش تن میدادند مردمی بودند عناصری بودند بیعلاقه به مردم و آزادی و کرامت و حکومت مردم و ارزشهای والای اسلامی و آرمانهای مقدس در ذهنشان جایی نداشت و بسا عناصر عقدهدار و بیمار برای زورگویی و سرکوبی به درجهداری و افسری رو میآوردند.
حتی در رژیمهای دموکراسی شرط افسری و سپاهیگری بهرهمندی از فضایل اخلاقی نیست و افسران و نظامیان در مقایسه با سایر قشرهای جامعه از این حیث در مرتبهای پایینتر قرار دارند و این از بزرگترین و فاحشترین فرقهایی است که میان ارتش توحیدی با ارتش شاهنشاهی و طاغوتی بهطورکلی وجود دارد. در ارتش توحیدی سرآمد افراد کشور از لحاظ اخلاقی و اعتقادی جای می گیرند؛ خداوند میفرماید:
در راه خدا کسانی باید بجنگند که زندگانی آخرت را با پرداخت زندگی دنیا میخرند و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته یا فیروز گردد او را پاداشی عظیم خواهد بود. شما را چه میشود که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید؟ در راه کسانی که میگویند: پروردگارا ما را از این کشوری که صاحبانش ستمگرند بیرون آر، و برای ما از جانب خود رهبر سرپرستی تعیین کن. و برای ما از جانب خود مددکاری بفرست. کسانی که ایمان آوردند در راه خدا میجنگند و کسانی که کافر شدند در راه طاغوت میجنگند. بنابراین با طرفداران شیطان بجنگید، زیرا که تدبیر خصمانه شیطان سست است.
بنابراین شرط اول سربازی و افسری در ارتش توحیدی فروختن دنیا به آخرت است. و اینکه چشم طمع به مواجب و مزایا و غنیمت ندوزند و تنها پاداش هنگفتی را انتظار برند که خدا به شهید وعده می دهد. جنگ سرباز مجاهد در راه خداست و راه خدا راه دفاع و آزادی مستضعفان است. و ارتش توحیدی از ارتش طاغوتی به وسیله اختلاف راهش متمایز می شود. ارتش توحیدی از نخبه ملت اسلام تشکیل می شود، هیچگاه ارتش و ملت برهم کاملاً منطبق نخواهد گشت و ارتش اسلامی همان ملت مسلح نخواهد بود بلکه به این واقعیت فقط نزدیک خواهد گشت. علت این امر آن است که ارتش توحیدی، ارتش فدائیان و داوطلبان و ارتش برگزیدگان است. چون همه افراد ملت فدایی راه خدا و مستضعفان نیستند و به این مقام عالی ارتقا نیافتهاند. عدهای در خارج ارتش میمانند و چون فرماندهی ارتش حق ندارد کسانی را که فاقد چنین شرطی هستند به صفوف مجاهدان راه دهد این ارتش، ارتش برگزیدگان ملت و نه تمامی ملت خواهد بود.
رابطه ارتش توحیدی با امت، رابطه دو جامعه متداخل است. حرکت تکاملی افراد امت از غیر مجاهد به مجاهد است، رهبری جامعه و خود جامعه همیشه سعی بر این دارند که این حرکت را با یک کار تربیتی مداوم تسریع و تشدید کنند. از طرف دیگر چون عضویت در ارتش توحیدی داوطلبانه است، عناصری غیر فدائی و غیر مخلص طبعاً به درونش راه پیدا میکنند که کار تربیتی بر روی آنان ضرورت می یابد. این دو کار تربیتی مداوم از اساسیترین کارهای جامعه اسلامی است.
دو جریان کار تربیتی که روی افراد ناخالص درون ملت و درون ارتش انجام می گیرد، خاص دوره تأسیس دولت است. دوره تأسیس دولت در تاریخ اسلام همان دوره مدنی است و در زمان ما دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. این دو جریان کار تربیتی در زمان پیامبر صلوات الله و سلامه علیه به دنبال این دوره ممتد تربیتی که همان دوره مکی باشد آمد و در زمان ما این دو کار فقط در جامعه انقلابیون میتواند صورت گیرد نه در جامعهای مخلوط از انقلابی و طاغوتی.
پیامبر پس از تأسیس دولت در مدینه برای اینکه ارتش توحیدی با انضباط خاص خود را به وجود آورد یک دوره مقدماتی که دوره تربیت سیاسی بود برای مردم ترتیب داد. برای اینکه مجاهدین را با یک انضباط توحیدی بار آورد نخست به آنان انضباط سیاسی آموخت. اطاعت و انضباط سیاسی مقدمهای بود برای اطاعت و انضباط نظامی. به همین جهت وقتی سوره نساء را از آیه ۶۲ تا آیه ۸۶ میخوانیم، ۲۴ را میبینیم که سرگذشت پیامبر و دستور خداست به مؤمنان. نخست به آنها میآموزد اطاعت و انضباط سیاسی را و سپس اطاعت و انضباط نظامی را. آیه ۶۲ اولین آیه از این مجموعه به مؤمنان میگوید:
ای کسانی که ایمان آوردید از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و فرمانده هایی که از شما هستند اطاعت کنید. یک جا اطاعت از خدا یکی هم اطاعت از پیامبر و فرمانده هایی که در کنار پیامبر همان زمان وجود داشتند. پیامبر «اولوا الامر» و اگر درباره چیزی اختلاف پیدا کردید درصورتی که به خدا و در دوره بازپسین ایمان دارید آن را به خدا و پیامبر عرضه نمایید.
آنگاه اشاره به کسانی میکند که ادعا کردهاند به قرآن و پیامهای آسمانی پیش از آن ایمان دارند ولی دعاوی حقوق، جزایی خود را به محاکم غیراسلامی میبرند و میفرمایند: این افراد و کسانی که آنها را تحریک میکنند که به محکمه پیامبر خدا نیایند منافق هستند و دلهایی بیمارگونه دارند.
در همین حال به پیامبر دستور میدهد که از آنان قطع امید نکنند، از همین افرادی که نوعی نفاق در درون دارند بلکه ضمن جدایی از آنان و اعراض از آنان به تربیت آنان همت گمارند. میگوید به آنان پند بده و درباره روحیهشان گفتاری رسا و مؤثر داشته باش و بلافاصله میافزاید که هر پیامبری که فرستادیم خواستیم که با اجازه خدا مورد اطاعت قرار گیرد یعنی پس از ایمان به خدا، اطاعت از رهبر سیاسی و فرمانده نظامی میآید و اینها لازم و ملزوم هم هستند یعنی هدف پند دادن و گفتار رسا و مؤثر تو درباره آنان این است که از تو اطاعت سیاسی کنند و انضباط سیاسی در وجودشان پدید آید. و تاکید میکند که امکان تربیت آنان هست به شرط اینکه خودشان تصمیم بگیرند یعنی رابطه متقابل است و رابطه معلم و شاگرد، پیامبر و پیرو.
میفرماید اگر آنان پس از اینکه به خودشان ظلم کردند پیش تو آمده و از خدا آمرزش طلبیده بودند و پیامبر برای آنان آمرزش طلبیده بود میدیدند که خدا توبهپذیری مهربان است. سپس یادآور میشود این مردم که هنوز ایمان و انضباط سیاسی ندارند طبعاً از اطاعت و انضباط نظامی دورترند؛ میفرماید: اگر ما بهعنوان وظیفه مقرر میداشتیم که خودتان را بکشید یا از دیارتان بیرون بروید جز اقلیتی از آنان این وظیفه را انجام نمیدادند درحالیکه اگر وظیفه ای را که بهصورت پند به ایشان گفته شده بود انجام میدادند حتماً برای آنان خوب بود، مایه تثبیت ایمانشان بود.
جماعتی که خدا در این آیات به آنان اشاره مینماید، تازه مسلمانانی هستند که در دوره مدنی دوره تاسیس دولت و ارتش اسلامی در خارج مدینه به سر میبرند و هنوز در تکامل اخلاقی و اعتقادی به مرتبه مسلمانان مدینه نرسیدهاند. اطاعت و انضباط کامل سیاسی ندارند تا از آنان خواسته شود به وظیفه جهاد مسلحانه کمر ببندند و در ارتش توحیدی اطاعت و انضباط نظامی نشان دهند. اطاعت و انضباط نظامی از بخش دیگر ملت خواسته میشود و بلافاصله پس از ذکر آن جماعت یادآوری میگردد که کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند آنان همدم کسانی خواهند بود که خدا به ایشان نعمت داده است و آن جمله اند پیامبر و تصدیق کنندگان پیامبران و شهیدان و نیک مردان و چه رفقای خوبی هستند. آن گاه خداوند به مؤمنان دستور آمادگی و هوشیاری و تشکل نظامی می دهد.
این مرحله دوم. میفرماید ای کسانی که ایمان آوردید تدابیر احتیاطی اتخاذ کنید و بر این اساس بهصورت واحدهای جنگی یا همگی حرکت جنگی کنید. یعنی عمل پراکنده و انفرادی ممنوع و تأکید مینماید که تشکل نظامی و پیروزی مستلزم دوگونه اطاعت است یکی اطاعت از پیامبر که فرمانده کل قواست و دیگری اطاعت از فرمانده هایی که پیامبر تعیین کردهاست و در کار جنگ بهطورکلی یا بعضی از کارهای جنگ تخصص دارند. میفرماید: هر کسی از پیامبر اطاعت کند درواقع از خدا اطاعت کرده است و هرکه روی بر تابد ما تو را بر سر او نگهبان نفرستادیم و دستور میدهد که هر خبری را چه مایه آرامش خاطر باشد و چه مایه ترس و نگرانی قبل از به زبان آوردن و شایعه کردن، باید به آن فرماندهی بدهند که “در کار استنباط صحت و سقم اخبار و اطلاعات و شایعات و در ارزیابی اطلاعات نظامی تخصص دارد” و دستور او را در مورد نشر یا عدم نشر آن اخبار و اطلاعات رعایت کنند.
میفرماید: وقتی خبری اطمینان بخش یا ترس آور به آنان میرسد آن را منتشر میسازند حال آنکه اگر آن را به پیامبر و فرمانده هایی که از ایشان هستند میدادند آن فرمانده هایی که استنباط گرند ماهیت آن را میدانستند در این آیه لفظ «اولوالامر»آمده است.
«اولوالامر منکم» در آن آیهای هم که ابتدای این مجموعه آیات بود، یعنی آیه «۶۳» ظاهراً آیه شصت و دو، در آنجا هم لفظ اولوالامر آمد. این اولوالامرهایی هستند که در زمان پیامبر وجود داشتند یعنی فرماندهی نظامی که پیامبر تعیین کرده، گاهی خود پیامبر حضور نداشته است. این فرمانده یا فرماندهان بودند و گاهی پیامبر هم وجود داشتند و این فرماندهان هم بودند. به کار بستن این دستورالعمل نظامی ارتش و کار مجاهدین را به نهایت تشکل و انضباط میرساند. به طوری که کوچکترین کار هر سرباز و افسر و حتی سخن و نقل خبر و اطلاعاتش تحت نظم و سازمان درمیآید و در جهت مصلحت ارتش و تحقق پیروزی بسیج می شود.
ارتش توحیدی پس از تاسیس با دست هایی در داخل و خارج خودش در درون ملت روبروست که باید این ارتش و این ملت روی این دسته ها کار بکنند، کار تربیتی و اصلاحی. وجود این دستهها را پس از تاسیس ارتش اسلام در مدینه حتی در همان سالهای اولیه تأسیس ارتش از خلال آیات ۷۳ تا ۸۷ سوره نساء میبینیم. ترجمه این آیات را میخوانم خواهش میکنم که بر روی مضمونش دقت بفرمایید چون این آیات تقریباً برنامه کار ما است.
(هان ای کسانی که ایمان آوردید تدابیر احتیاطیتان را اتخاذ کنید، که بعد شرح می دهم این تدابیر احتیاطی فقط در برابر دشمن نیست، در برابر همین دسته های درون ارتش و درون ملت است و به همین روی بهصورت واحدهای متشکل و بطور همگانی حرکت جنگی کنید یا روانه جنگ شوید. درواقع از شما کسانی هستند که به سستی در کار جهاد وامیدارند و به همین منظور چون پیشآمد ناگواری بر سر شما آید میگویند: خدا برای ما خیر پیش آورد که همراه آنان حضور نیافتیم و هرگاه نعمت سرشاری از خدا نصیب شما شود چنان که پنداری بین شما و آنان پیوند مودتی نباشد میگویند: کاش ما با آنان بودیم و به موفقیتی شگرف دست مییافتیم.
بنابراین در راه خدا کسانی باید پیکار کنند که زندگی دنیا را می دهند تا آخرت را بخرند و کسی که در راه خدا میجنگد و کشته یا پیروز می شود به زودی او را پاداشی عظیم میدهیم. شما را چه شده که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید که میگویند: پروردگار ما، ما را از این کشوری که صاحبانش ستمگرند بدر آر. و ما را از جانب خود رهبر و سرپرست تعیین کن، ما را از جانب خود یاوری پدیدآر.
کسانی که ایمان آوردهاند در راه خدا میجنگند و کسانی که کافر شدند در راه طاغوت میجنگند. بنابراین با طرفداران شیطان بجنگید. بیگمان تدبیر خصمانه شیطان سست است. آیا ننگریستی به آنان که به ایشان گفته شد که دست نگه دارید، یعنی دست از جنگ نگهدارید و نماز بگزارید و زکات بپردازید یعنی در دوره مکی.
آنگاه چون جنگیدن بهعنوان وظیفهای برای آنان مقرر گشت، دستهای از آنان از مردم یا از کفار چنان میترسند که از خدا میترسند یا ترسی شدیدتر و میگویند: پروردگارا چرا جنگیدن را وظیفه ما مقرر داشتی؟ چرا تا مدتی کوتاه به ما مهلت ندادی؟ بگو بهرهگیری زندگی دنیا اندک است و زندگانی بازپسین برای کسانی که از خدا پروا گیرند، بهتر است و ذرهای ستم نخواهید دید هرجا که باشید مرگ گریبان گیرتان خواهد شد، گرچه در کاخهای برافراشته باشید و آنگاه که پیش آمد خوشایندی برای آنان رخ دهد میگویند این از طرف خداست و چون پیشامد ناگواری برای آنان رخ دهد میگویند: این از طرف تو است. از طرف فرمانده نظامی است بگو همه از طرف خداست.
این جماعت را چه شده که تقریباً هیچ گفتاری را به اندیشه درنمییابند؟ هر پیشآمد خوشایندی که برایت رخ دهد از جانب خداست و هر پیشامد ناگواری که برایت رخ دهد از خود تو است و تو را برای آدمیان پیامبر فرستادیم. خدا را برای این گواه بس هرکه پیامبر را اطاعت کند، چنان است که خدا را اطاعت کرده باشد و هر که روی از اطاعت بر پیچد، باید دانست که ما تو را بر سرشان نگهبان نفرستادیم و میگویند اطاعت میکنیم اما وقتی از پیش تو میروند جمعی از آنان قصدی غیر از آنچه بر زبان آورده در دل میپرورند. در همین حال خدا آنچه را در دل میپرورند، ثبت میکند.
پس روی از آنان برتاب و توکل بر خدا کن که خدا مورد اتکا است. آیا به همین خاطر در قرآن به اندیشه فرو نمیروند؟ که اگر از طرف غیر خدا بود در آن به اختلاف میافتند. چون خبری حاکی از نبودن خطر یا بروز خطر به ایشان میرسد آن را منتشر میسازند حال آنکه اگر آن را به پیامبر و به فرمانده هایی که از آنان هستند عرضه کرده بودند آن عده از ایشان که استنباط گرند یا آن فرماندهی که استنباطگر است، پی به ماهیت و دلالت آن خبر میبرد و اگر نعمت سرشار خدا به شما و رحمتش نمیبود شما به جز معدودی دنبالهروی شیطان بودید.)
افراد یا دست هایی که آن روزها در کنار مؤمنان مجاهد و در صفوف ارتش پیغمبر وجود داشتند بدین قرارند:
۱- کسانی که در کار جهاد یا در پیوستن به ارتش مجاهدین سستی نشان میدهند یا کاری میکنند که دیگران در این کار سستی نشان دهند و کوتاهی کنند. و چون همراه مسلمانان به جنگ نمیروند وقتی میبینند مسلمانان در جنگ کشته و زخمی دادند احساس خوش وقتی میکنند و خود را موفق میدانند. وقتی مسلمانان پیروز می شوند و غنائمی به دست میآورند به جای اینکه از پیروزی و شادی مسلمانان شاد شوند، احساس خسارت می کنند، و ناراحتند از اینکه غنیمتی به دست آنها نیامده است. اینها نفع جامعه و ارتش توحیدی را نفع خویش و زیان آن را زیان خویش نمیبینند.
۲- جمعی از مهاجران و پیشاهنگان اسلام که در دوره مکی از اینکه اجازه جنگ نداشتند ناراحت بودند و گاهی که اهانت و ظلم طاقتفرسایی از کفار میدیدند برافروخته میشدند و احساس جنگ و شوق جهاد در دلشان شعله میکشید، اینک پس از سالها حکم جهاد آمده بود آنها را ترس برداشته بود بهطوریکه از خدا تمنا داشتند مدتی حکم جهاد را به تاخیر بیندازد.
۳- کسانی که وقتی پیشآمد خوشایندی میشد و موفقیتی در جنگ به دست میآمد، میگفتند این کار خداست. ولی وقتی پیشامد ناگواری برای آنها رخ میداد و مثلاً زخمی میشدند و یا یکی از خویشان و دوستانشان کشته میشد میگفتند این تفسیر پیامبر است. نه از روی ایمانی که به خدا داشتند بلکه به این منظور که رهبری و فرماندهی پیامبر را به ناروا تخطئه کنند.
۴- کسانی که وقتی پیامبر فرمان بسیج و جنگ صادر میکرد میگفتند اطاعت میکنیم ولی همین که از نزد پیامبر دور میشدند مطالب دیگری به زبان میآوردند و نیت دیگری در سر میپروراندند.
۵- کسانی که بهمحض شنیدن خبر یا شایعهای بدون اینکه فرماندهی آن را تصدیق و تأیید کند و اجازه نشرش را بدهد منتشرش میساختند و باعث تضعیف روحیه ارتش و تزلزل اراده مجاهدین میشدند.
۶- کسانی که شک داشتند در اینکه تمام دستورات و راهنماییهای پیامبر از جانب خداست و فکر میکردند بعضی از آنچه که پیامبر میگوید از جانب خود پیامبر است.
۷- کسانی که از یک یا چند نفر منافق جانبداری میکردند به طوری که جامعه مسلمانان بر سر موضعگیری درباره آن منافقین دچار دودستگی میشد. جامعه و ارتش پیامبر درحالیکه در مدینه با یهودیان و در مکه با مشرکان و در سراسر عربستان با دشمنان کینهتوزی روبرو بود، در درون از اینگونه دسته های ناخالص و کم ایمان و از این آثار و رسوبات دوره جاهلی رنج میبرد و به آنها در مبارزه مستمر و دستاندرکار تربیتی مداومی بود.
این دسته ها را دفعه بعد شرح میدهم حالا میپردازم به اولین دسته:
ببینیم این کسانی که حاضر نبودند بجنگند و به صفوف ارتش بپیوندند اینها از چه کسانی بودند. اینها غالباً افراد ثروتمند و مرفه و توانگرها و مترفین بودند و حکم آیات سوره توبه آیات زیادی است و شرح حال همین افراد است و از آیه ۸۲ شروع می شود.
آیه ۸۲ سوره توبه که از عدهای سخن گفته میشود که اینها بر خلاف پیامبر که به جنگ رفت، در خانه نشستند و مایل نشدند که با اموال و با جانشان در راه خدا جهاد بکنند و به دیگران میگفتند که شما همراه پیامبر در این گرمای تابستان به جنگ نروید. ای پیامبر به اینها بگو که آتش جهنم داغتر است، اگر میفهمیدند. بنابراین اینها به خاطر کارهایشان باید کمتر بخندند و بیشتر گریه کنند تا جاییکه میفرماید:
اگر خدا توفیق داد و تو زنده ماندی و برگشتی به پیش عدهای از این افراد که منافقند و اینها از تو اجازه خواستند که به صفوف ارتش بپیوندند، به اینها بگو که هرگز همراه من به سفر جنگی نخواهید رفت و هرگز همراه من با دشمنی نخواهید جنگید. بنابراین، این خطر هست که همین منافقین یکبار از جنگ خودداری کنند یک بار هم داخل ارتش بشوند.
دلیلی که خدا ارائه کرد به پیامبر که آن دلیل را بیاورد برای این منافقین که درون ملتند و برای اینکه آنها را نپذیرد به صفوف ارتش، این دلیل است که شما دفعه اول خوشحال بودید به اینکه به خانه بنشینید و به سفر و جنگی نروید چون دفعه اول این کار را کردید. بنابراین حالا هم به خانه بنشینید. «ولا تصل علی احد منهم مات ابدا و لاتقم علی قبره» (سوره توبه، آیه ۸۴). این آدمهایی که مسلمان هستند و تمام عبادات را هم ممکن است انجام دهند ولی حاضر به فداکاری نشدهاند و هم قدمی و همگامی با ارتش مجاهدین ندارند اینها کسانی هستند که خدا به پیغمبر میگوید: اگر اینها مردند، تو بر ایشان نماز نگذار. اینها به خدا و پیامبرش کافر شدند و درحالی مردند که زشتکار بودند.
بعد برای معرفی این تیپ اجتماعی میفرماید: «ولا تعجبک اموالهم و اولادهم» (سوره توبه، آیه ۸۵). اینها آدمهای ثروتمند و خویشاونددار هستند، اموال و ثروتها و فرزندان و کس و کار اینها تو را به شگفت نیاورد. درحقیقت ما میخواهیم به وسیله این نعمتهایی که به اینها دادهایم اینها را در دنیا عذاب کنیم و در حالی جان اینها را بگیریم که اینها کافرند.
بعد میفرماید: و هرگاه سورهای نازل بشود که آن سوره بگوید که به خدای یگانه ایمان بیاورید و همراه پیامبرش جهاد بکنید پولدارها و قدرتمندهای اینها می آیند از تو اجازه مرخصی میگیرند و میگویند که بگذار که ما خانهنشینان باشیم. بعد صف پیغمبر و مؤمنان را از اینها جدا می کند. می گوید: پیامبر به کسانی که همراه او ایمان آوردهاند با اموال و جانهایشان جهاد میکنند. خیرات، نیکوییها متعلق به این عده است و اینها همان رستگارانند.
بعد ملاحظه بفرمایید که تنها در جهاد مسلحانه زمان پیغمبر اسلام نبوده که این تیپهای ثروتمند و این مترفین خودداری میکردند از جهاد مسلحانه و به صف ارتش نمیپیوستند. در تاریخ تمام پیامبران وضع همین بوده است. قرآن وقتی که چیزی را بیان میکند یک قانون و یک سنت اجتماعی را بیان میکند به همین جهت در سوره بقره ابتدا راجع به جامعه اسلامی حرف میزند سپس ربطش می دهد به اشراف بنیاسرائیل در دوره پس از حضرت موسی و میفرماید: که این اشراف و این ثروتمندها و مترفین بنیاسرائیل حاضر نبودند که دست به جهاد مسلحانه و به جنگ علیه دشمن ملت بزنند.
سوره بقره آیه ۲۴۵ میفرماید (امر به مؤمنان است)، میفرماید: «و قاتلوا فی سبیل الله و اعلموا ان الله سمیع علیم». در راه خدا بجنگید و بدانید که خدا شنوای داناست. چه کسی به خدا قرضی نیکو میدهد تا برایش چند برابر بازگرداند؟ این انفاق در راه ارتش اسلام و ارتش خداپرستان است. آن گاه میفرماید که «الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل من بعد موسی اذ قالوا النبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله.» (سوره بقره، آیه ۲۴۶)
آیا ننگریستی به اشراف بنیاسرائیل پس از موسی که به پیامبری که داشتند گفتند که برای ما یک فرمانده جنگی انتخاب کن. پادشاه اینجا به معنای فرمانده جنگی است و میبینیم که گاهی ممکن است در زمان یک پیامبر فرمانده جنگ کسی دیگر باشد هیچ اشکالی ندارد، گاهی ممکن است توأم باشد گاهی ممکن است جدا باشد. گفتند یک فرمانده جنگی برای ما تعیین بکن تا در راه خدا بجنگیم. گفت: آیا ممکن است که اگر جنگ بهعنوان وظیفه برای شما واجب بشود، شما نجنگید؟ گفتند مگر ممکن است که ما در راه خدا نجنگیم، درحالیکه ما را از شهر و دیارمان بیرون راندند و از قوم و خویشانمان و فرزندانمان دور ساختند؟
ببینید اینها راه خدا را چه میبینند. جنگیدن با کسانی که آنها را به شهر و دیارشان راه ندادهاند و از خویشاوندانشان دور کردهاند. این را میگویند راه خدا. در آن آیات دیدیم که خداوند چه میفرماید، فرق دارد، فرموده خداوند با آنچه که این اشراف بنیاسرائیل میگویند. آنجا خداوند میفرماید که شما را چه شده که در راه خدا و کودکان و زنان و مردان مستضعف نمیجنگید؟ یعنی در راه دیگران آزادی دیگران نمیجنگید؟ این اشراف بنیاسرائیل راه خدا را عبارت میدانند از راه تأمین حقوق ازدسترفته خودشان. بعد میفرماید: اما وقتی که جنگ بهعنوان یک وظیفه برای آنان مقرر شد جز اندکی از آنان بقیه روی از جنگ برتافتند و خدا ستمکاران را خوب میشناسد، یعنی همین اشراف بنیاسرائیل و امثال اینهایی که در جامعه زمان پیامبر بودهاند و الان هم هستند.
این هم از اولین دسته ای که سر از فرمان جنگ پیچیدند و سستی نشان دادند در کار جنگ و دیگران را به سستی در کار جنگ تحریک میکردند. حالا میفهمیم که آن مهاجرینی هم که در دوره مکی وقتی فشار دشمن و اهانت و ظلمشان زیاد میشد آنها را احساس و حماسه برمیداشت و میگفتند که چرا اجازه نداریم که بجنگیم؟ وقتی که فرمان جنگ در دوره مدنی آمد اینها چی میگفتند؟ اینها اولاً از کفار چنان میترسیدند که از خدا بترسند و شاید هم ترسی شدیدتر. و میگفتند که خدایا نمیشود که به ما مهلت بدهی و این حکم جهاد را به تاخیر بیندازی؟ حالا میفهمیم از روی این دو مجموع آیات که یکی در مورد بنیاسرائیل دوره بعد از موسی بودهاست و یکی زمان خود پیامبر اینها همان ثروتمندها و توانگرهایی بودند که در زمان قبل از وجوب جهاد به پیامبر ایمان آورده بودند و بیشتر اینها متکی بودند به قبیلهای، اینها هیچ وقت مورد تهدید هم قرار نگرفتند و هیچ وقت هم اینها زیر شکنجه نرفتند و اینها آزاری هم ندیدند. این تیپ موضعش نسبت به جهاد فرار بوده است و تحریک کردن دیگران و اینکه حالا گرما است و در این آفتاب نمیشود و نباید کار و زندگیمان را رها کنیم. تا برسیم به تیپهای دیگر.
سوال، جواب
سوال: به نظر شما آیا ارتشیان اعم از سرباز و درجهدار و افسر در انتخاب ایدئولوژیهای مختلف و شرکت در انتخابات در سطوح مختلف کشور میتوانند آزادانه عمل کنند؟
[جواب:] این دو قسمت است، یکی انتخاب ایدئولوژیهای مختلف، دوم شرکت در انتخابات در سطوح مختلف کشور که قسمت دوم آزاد است، شرکت بکنند، منافاتی هم ندارد با انضباط و وحدت ارتش. اما قسمت اول:
انتخاب ایدئولوژی اگر مقصود ایدئولوژیهای فلسفی باشد، مسلم است که غیر از ایدئولوژی اسلام نمیتوانند ایدئولوژی دیگری را انتخاب کنند. یا اگر انتخاب کردند بهتر این است که از ارتش کناره بگیرند، یا اینکه این ایدئولوژی را در زندگی و عملشان دخالت ندهند چون به موجب بعضی از این ایدئولوژیها اگر ایدئولوژیهای غربی باشد (مثل ایدئولوژی شاه و دارودسته اش و حزب رستاخیز) آن افسری را که دارای این ایدئولوژی شده وابسته اش میکند به ملتهایی که غیر از ملت ایرانند و به دولتهایی که دشمن ما هستند و منافع آنها با مصالح ما در تصادم است.
اگر هم ایدئولوژی کمونیستی باشد آنها را بی عقیده میکند به ملت و به اینکه ملت ما یا امت اسلام یک واحدی جدا از ملتهای دیگر است. آنها را معتقد می کند به اینکه طبقه کارگر یا پرولتر این ها در سراسر دنیا متعهد هستند و فلان دولت سوسیالیستی هم دولت پرولترهاست که این دولت ممکن است چین باشد یا شوروی. از این جهت اینها پیوند ملی خودشان را با مسلمانها بهطورکلی و با ملت ایران می گسلند نمیتوانند به تعهدی که قبلاً خود اینها سپردهاند قسم یاد کنند و باید وفادار باشند.
قراردادی است که با ملت بستند که از این ملت و این آب و خاک در برابر دولتهای دیگر دفاع بکنند، جلوی مطامع سوسیال امپریالیستها را بگیرند. نسبت به ایران و مسلمین نمیتوانند به این تعهد عمل بکنند بنابراین خود یک کمونیست هم نباید راضی بشود که پس از اینکه این ایدئولوژی را پذیرفت بیاید متعهد بشود و به تودههای مردم خودش قول بدهد که از منافع اینها در برابر آن دولتهای استعمارگر دفاع خواهد کرد یعنی یک افسر دروغگو خواهد بود و دورو و منافق.
سؤال: بهنظر شما آیا وجود جنگندههای اف چهارده، موشکهای هوا به زمین و نیروهای ضربتی مثل کلاه سبزها و گارد ضد شورشی میتواند بر ارتش ما یک چهره تدافعی و خادم به خلق و در مجموع توحیدی بدهد؟
[جواب:] اما چهره تدافعی و خادم به خلق: خادم به خلق یعنی دفاع بکند از این ملت در برابر دشمنانش هیچ منافاتی ندارد که ما جنگندههای اف چهارده داشته باشیم. موشکهای هوا به زمین و زمین به هوا، نیروهای ضربتی مثل کلاه سبز گارد ضد شورش داشته باشیم.
حالا این گارد ضدشورش فقط به درد ضدشورش نمیخورد بلکه به درد جنگیدن با دشمن هم میخورد. کماندو، هم میتواند برعلیه مردم به کار برود هم میتواند بر علیه دشمن به کار برود. یک نیرو و واحد جنگی نیست که فقط علیه مردم به کار برود گرچه این را ابتدا برای بکار بردن علیه ملت ساخته باشند. اگر اینها تربیت ایدئولوژی و سیاسی بشوند مسلم است که قابل اعتماد خواهند بود و می توانیم از وجودشان استفاده بکنیم. سلاحهای پیشرفته هم هیچ ربطی به این ندارد که یک ارتش مدافع ملت باشد یا مخالف ملت. مسئله این است که یک وابستگی به وجود می آورد بین ما و ارتش ما و دولتی که این سلاحها را میدهد. این را میشود به یک وسایلی تضمین کرد که این وابستگی طوری نباشد که ما تابع آنها شویم تا آنها بتوانند فشار بیاورند و فشار سیاسی و چیزهایی را بر ما تحمیل کنند، همان طور که ما این سلاحهای پیشرفته را از آنها میخریم آنها هم ماده خاصی مثل نفت را از ما میخرند تا هر وقت این را بر روی آنها قطع کنیم آنها حاضرند که لوازم یدکی این سلاحها را به ما بدهند.
چنانکه این رابطه در بین خیلی از کشورها وجود دارد. طرفین به هم محتاجند و این احتیاج اگر همین حالت متبادلش حفظ بشود میتواند که تضمینی به وجود بیاورد تا آنها بازی درنیاورد.
اما رابطه مصر با شوروی: این رابطه طوری بود که شوروی احتیاج حیاتی نداشت به چیزی که در مصر وجود دارد، چیزی نیست که ارزش حیاتی برای آنها داشته باشد و اقتصادشان را در صورت قطع به خطر بیندازد.
سوال: “نوار مفهوم نیست”.
جواب: تبدیل ارتش شاهنشاهی به یک ارتش مطمئن توحیدی که در خدمت مردم باشد کار بسیار دشواری است. من یک طرحی دارم آخر این جلسات آن طرح را ارائه می دهم. جوانب مختلف قضیه را بررسی کردم، پیشنهادم از آن شکلی که ارتش باید ساخته بشود تقریباً انحلال همان ارتش گذشته میشود با استفاده از آن کادر ثابت ارتش که نقش فرماندهی را از اینها میگیریم، نه از همه آنها درونشان افسرانی قابلاعتماد هستند، اما کافی نیستند.
سوال: “نوار مفهوم نیست”.
جواب: آنجا یک مادهای مطرحشده بود که میگفت ارتش جمهوری اسلامی ایران عهدهدار دفاع از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد. من گفتم که این ارتش جمهوری اسلامی ایران که می گویید یک چیزی است، در عالم واقع شما باید این را بشناسید. مثل این که بگوئید فلان شخص عهده دار دفاع از اسلام است. اول باید این آدم را بشناسیم، نه این که یک کسی را برای ما خبر آورده اند اسمش این است، لقبش هم این، در فلان شهر هست. دفاع از اسلام را به او بسپاریم. اصلاً بیبینیم این اسلام را می شناسد؟ آن اسلامی را که می گوید همین اسلام است که ما می گوییم؟
یک وظیفه را به یک کسی سپردن و یک مسئولیت را به یک کسی دادن، باید دید صلاحیت دارد یا نه، من گفتم این ارتش باید به آن مرحله که دفاع از استقلال باشد برسد، تمامیت ارضی هم می گوییم هیچ. من این را می خواستم بگویم که البته بعضی آنجا سر وصدا کردند و بعضی هم نیت خیر داشتند، گفتند این حرفها چون پخش می شود ممکن است بر روحیه ارتش اثر بگذارد. حالا روحیه ارتش مهم است یا نظام جمهوری اسلامی؟ نظام جمهوری اسلامی به باد برود بر اثر ندانمکاری و خطای سیاسی و محاسبه غلط این مهم نیست. به نظر آنها اینطوری رسید همیشه از افسرهای خوب دفاع کردیم توده ارتش هم که خود ما هستیم شماها هستید، سربازها خود ما هستیم، عده زیادی از درجهدارها از همین فقرای ملت اند یا اگر از فقرای ملت هم بودند و افکار ناجور و نادرستی هم داشتند اینها قابل هدایت هستند عدهای هم از افسرها خوب هستند.
ما به اینها که نمیگوییم ارتش، در ارتش خوب و بد هست، همه جا خوب و بد هست. بنابراین کل ارتش نه خوب است نه بد. من آنجا گفتم که صحبت سر افراد ارتش نیست صحبت سر سیستم است. این سیستمی که شاه و امپریالیسم انگلیس و آمریکا ساختهاند این برحسب تصادف جوری درآمد که پیغمبر اکرم اگر میخواست ارتش بسازد همینجوری میساخت. علیبنابیطالب اگر میخواست ارتش بسازد درست به همین شکل درست میکرد؟ اینکه شدنی نیست. هیچ آدم عاقلی این حرف را نمیزند این یک سیستمی است، یک سیستم نظامی که به درد هیئت حاکمه سابق و دربار پهلوی و استعمار میخورد در این شکی نیست، این باید متحول بشود به یک نظام توحیدی حالا این نظام چه هست، چگونه این واقعیت را تبدیل به آن واقعیت بکنیم؟ در عالم خارج این احتیاج به دقت نظر و مطالعه و فهم دارد.
وجود امام یک تضمینی است برای اینکه کسی نمیتواند بر واحدهای ارتش الآن فرمانی بدهد که علیه ملت عمل بکنند. تمام این ارتشیها امام را فرمانده کل قوا میدانند. اراده ملت از طریق امام اعمال به ارتش می شود اما این دلیل نمیشود که سیستم ارتش هم خوب شد. این فرماندهی کل قوا که توسط امام اعمال می شود بر ارتش، یک تضمین به وجود آورده است که این ارتش نتواند کودتا بکند اما ممکن است در درون ارتش واحدهایی کودتا بکنند این خاصیت امام در آنجا می باشد بنابراین، این واقعیت را، این نظام را ما باید دگرگونش کنیم به آن چیزی که اسلام میخواهد. باید مطالعه روی ارتشهای دنیا و روی قرآن و سنت داشته باشیم. ببینیم پیغمبر این ارتش را چگونه ساخت نه اینکه بگوییم در رأسش فقیه بگذاریم درست میشود. این ارتش و این سیستم به کلی فاسد است و باید تغییر بکند این سلسلهمراتبی که هست اصلاً غیراسلامی است اینکه یک فرمانده یک سرهنگ میتواند یک درجهدار یا سرباز را یک ماه، چند هفته زندانی بکند این در کجای دنیا هست؟ اسلام میگوید هیچکسی را نمیشود یک ساعت نگه داشت.
افراد از بالادست ها میترسند فرمانبرداری از روی ترس است، باید از روی علاقه باشد. ما هیچوقت در ارتش اسلام ندیدیم که کسی، کسی را تازیانه بزند، یا بازداشتش بکند. در ارتش اسلام و آن همه جنگی هم که کردهاند. فرد خودش باید مثل فرمانده و بیش از فرمانده علاقمند به جنگ باشد. علاقمند به سرنوشت جنگ باشد و آن هدفی که در راهش میجنگد نه اینکه این سیستم زور و ترس را اعمال بکند بعد هم آن مفاسدی که در درون ارتش بوده است.
سوال: گفتهاند در رابطه با کردستان مسئله تحمیل راهحل سیاسی توطئهای برای بازگشت ضدانقلاب به مواضع قبلی و حل نشدن کامل بنیادی مساله نیست؟
[جواب:] راهحل سیاسی و اقتصادی و غیرنظامی بهطورکلی این راهحل صحیح است اما زیر این نام چگونه عمل بکنند آن یک حرف دیگر است. کار همان بوده که ارتش مسلط بشود بر آن منطقه، سپاه پاسداران مسلط بشوند از نظر نظامی بر آن منطقه. بعد وضع را بهصورت غیرنظامی دربیاورند.
آن ضدانقلاب مسلح هم که توانسته آن شورش و نارضایی را به وجود بیاورد و نارضایی را دامن میزند برای همین بوده است. دولت میخواهد برنامههایی را آنجا اجرا کند یا جهاد سازندگی میخواهد کارهایی انجام بدهد تا به آن کردها بگوید که دولت انقلاب و امام به فکر شما نیستند، درحالیکه خود آن را هم میکشتند، مانع این بودند که آنجا خدمتی انجام بشود.
اگر محیط آرام بشود کردستان میتواند تبدیل به یکی از بهترین و پیشرفتهترین مناطق ما شود همان طور بلوچستان استعداد دارد، البته دولت هم سهلانگاری کرده است یعنی این دولت در جاهایی هم که آرام بوده کار عمرانی و اینجور کارها نکرده است. این دولت یک دولت انتقالی است. خودش هم می گوید همان قوانین دوره طاغوت را ما عمل میکنیم مگر شورای انقلاب یک مقدارش را لغو بکند، دولت غیرانقلابی است. در این هیچ شکی نیست و در جاهایی هم که فرصت و امکان داشت خوب عمل نکرده است، معذالک همان مقدار که خواسته عمل بکند و بودجههای قابل ملاحظهای هم اختصاص داده است دشمن نگذاشته که عملی بکنند تا مردم برادران کرد ما ببینند که دولت انقلاب به فکر آنهاست اما مسئله در کردستان شکل دیگری دارد چون ضدانقلاب مسلح هست و تحریکاتی که در کردستان است با توطئههای دیگری که در جاهای دیگر هست و از جمله یکی از آنها را بگویم که در خود ارتش است، به همدیگر مربوط است.
یعنی ضدانقلاب از آخرین جایی که خارج بشود ارتش است قبل از ارتش، بعد از ارتش، در ادارات دولتی. ضدانقلاب در ادارات دولتی وجود دارد، در ارتش وجود دارد، و سادهلوحی است اگر کسی فکر کند که دست از توطئه برداشته است. هیچ بعید نیست که آن چه در کردستان بهعنوان حل هم انجام می شود رابطه داشته باشد با توطئهای که ضدانقلاب ناشناخته داخل ارتش عملی میکند ممکن است خیلی از کارهایشان هم از طریق افراد خوب و ساده منتها ناآگاه از نظر سیاسی عملی بکند. اما خطوط این یعنی خطوط ارتباطی این دو بخش از ضدانقلاب درون ارتش و بیرونی که در کردستان عمل میکند چگونه است این خوب شناخته نیست.
سلاحهای پیچیده که در ارتش وجود دارد، تخصصی که پرسنل ارتش دارند، این تخصص پرسنل ارتش، و این سلاح پیچیده هیچ ضرری به ارتش توحیدی نمیزند. این متخصصین اگر پست فرماندهی نداشته باشند هیچ خطری به وجود نمیآورند آنجاهایی هم که این واحدها، این سلاحها را به کار میبرند فرماندهی بخواهند. در همین افسرهایی که الآن داریم به اندازه کافی وجود دارند که فرماندهی را آنها در اختیار داشته باشند و البته حتی افسرهایی که در خدمت در خط ملت نبودند در جریان ماههای اخیر خودشان تحول روحی پیدا کردند تا اندازهای و این یک جریانی است که خودبخود انجام می گیرد درون ارتش.
سوال: باتوجه به اینکه در ارتش درجهبندی می باشد، مگر میشود ارتش بیطبقه توحیدی ایجاد کرد؟
جواب: در ارتش لازم نیست که طبقاتی وجود داشته باشد، من معتقدم که در ارتش اسلامی چه ارتش قدیم و چه ارتشی که حالا باید درست بشود عمودی نیست، بلکه افقی هست. در مجلس خبرگان هم گاهی گفته میشود که «در رأس هرم قدرت» یا «در رأس هرم حکومت» که این تعابیر هم غلط و ضداسلامی است. آنهایی که میگویند بیتوجهاند به معنی این کلمه «هرم قدرت». اگر هرم باشد طبقات هست یکی هم در رأس هرم است. در اسلام افقی هست مراتب، زبردست و زیردست وجود ندارد. در برابر خدا همه زیردستند، چون هم بنده خدا هستند. مگر پیغمبر بنده خدا نیست؟ خداوند در آنجایی که بزرگترین افتخارات و ارتقاهای پیامبر و مراتب پیامبر را میخواهد ذکر کند که مرتبه “اسری” باشد و حرکت معجزهآسای پیامبر از مکه به مسجدالاقصی از پیامبر بهعنوان بنده یاد میکند، تا شائبه برتری و بالاتری به مفهوم سیاسیاش نرود، «اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله». بنابراین فرماندهی رابطهاش با مراتب دیگر رابطه مرکز دایره است نسبت به نقاط یا دوایر یا خود دایره. یعنی مراتب افقی است، برتری و پایینتری نیست.
زبردستی و زیردستی این از قدرت و اعمال قدرت حکایت میکند که در اسلام نیست. بنابراین طبقهبندی نیست همه با هم برادرند همه با هم یک هدف ایمان دارند. مسئولیتشان هم یکی است منتها مرتبهای که قرار گرفته که در آن میتواند اطلاعات بیشتری به دست بیاورد. میتواند واحد را و افراد را بهتر هدایت بکند تا درست عمل بکند.
اگر سوالی نیست از خدمتتان مرخص بشوم.
و السلام علیکم و رحمتالله و برکاته
ندای اصفهان