إسماعیل بن محمد بن یزید حِمیَری در سال یکصد و پنج هجری متولد شد.[1] البته برخی او را سید بن محمد نیز نامیدهاند.[2] حمیری در سال یکصد و هفتاد و سه هجری نیز وفات یافت.[3]
او در ابتدا جزو خوارج بود، سپس به فرقه کیسانیه پیوست که اعتقاد به امامت و ظهور محمد بن حنفیه داشتند، اما بعد از آن به فرقه شیعه امامی پیوست و تا آخر بر این مذهب باقی ماند و از اصحاب امام صادق(ع) گردید و پس از ایشان نیز دوران امام موسی کاظم(ع) را درک کرد.[4] او نسبت به خاندان بنی هاشم به خصوص امام علی(ع) علاقه بسیار داشت و بیشتر شعرهای او نیز در مدح ایشان و مذمت مخالفانشان بوده است.[5] نقل کردهاند: روزی سید حمیری در محله کناسه ایستاد و گفت: ای کوفیان! هر کدام از شما، فضیلتی را از علی(ع) نقل کند که من آنرا در مورد آن شعری نگفته باشم؛ این اسب و آنچه با من است را به او میدهم. همهمه بالا گرفت؛ تا اینکه مردی آمده و چنین گفت: «امیر مؤمنان، على بن ابیطالب(ع) خواست سوار اسب شود. [پس،] لباس پوشید و خواست کفش بپوشد. یکى از کفشهایش را پوشید و خم شد تا کفش دیگرش را بردارد و بپوشد که عقابى از آسمان، فرود آمد و آنرا برداشت و به هوا برد و سپس، آنرا بر زمین انداخت و از آن، مارى سیاه گریخت و وارد سوراخى شد. [آنگاه] على(ع) کفشش را پوشید». سید حمیری کمی اندیشید و سپس شعری در این مورد سرود.[6]
دانشمندان رجالی بزرگ شیعه او را ثقه و دارای شأن و منزلتی بلند دانستهاند[7] و در برخی از روایات، ائمه(ع) او را مدح کردهاند:
امام صادق(ع) سید حمیری را ملاقات کرده و به او فرمود: «مادرت تو را سید (آقا) نامید و در این نامگذاری موفق بود [زیرا اسم و مسمای تو همخوانی دارد] و تو آقای شاعران هستی».[8]
همچنین آنحضرت خطاب به حمیری فرمود: «حق را بیان کن که خداوند حق را از زبان تو بیان دارد و خداوند رحمتت کند و تو را وارد بهشتی کند که به اولیای خود وعده داده است».[9]
شیخ بهایی در حاشیه خود بر «خلاصة الاقوال» علامه حلی(ره) چنین نقل کرده است:
سید حمیری در کوچهای از کوچههای مدینه در حال رفتن بود و با خود کوزهای مملوّ از شراب داشت. در طول این مسیر امام صادق(ع) را ملاقات کرد. امام به او گفت: «در کوزه تو چیست؟» حمیری: ای فرزند رسول خدا! شیر در آن هست. امام: «کمی از آن شیر در دست من بریز». کمی از آن در دست امام ریخت و دید که شیر میباشد. امام: «امام زمان تو کیست؟» حمیری: امام زمان من همان شخصی است که شراب را تبدیل به شیر کرد.[10]
حمیری از جمله شاعران بسیار پُرکار بوده که اشعار بسیار زیادی را سروده است.[11] در میان اشعار او یک شعر از شهرت بسیار زیادی برخوردار است که بنابر برخی روایات، قسمتهایی از این شعر بر برخی از ائمه اطهار عرضه شده و آنها
از این شعر تمجید کردهاند[12] و حتی در برخی از آنها به شیعیان توصیه کردهاند که این شعر را حفظ کنند.[13]
این شعر بسیار طولانی میباشد که در اینجا تعدادی از ابیات به همراه ترجمه آنها را ذکر میکنیم:
لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَع * طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَع
تَرُوحُ عَنْهُ الطَّیْرُ وَحْشِیَّةً * وَ الْأُسْدُ مِنْ خِیفَتِهِ تَفْزَعُ
بِرَسْمِ دَارٍ مَا بِهَا مُونِسٌ * إِلَّا صِلَالٌ فِی الثَّرَى وُقَّعٌ
«أُمّ عَمْرو (که محبوبۀ من است) در منتهی إلیه زمین شنزار، و مجمع رَمْلها و ریگها، یک خانۀ خرّم بهاری داشت، که اینک تمام علامات و نشانههای آن منزل دستخوش زوال و نابودی گردیده، و به یک زمین خشک و لم یزرع تبدیل شده است.
اینک آن خانه به گونهای خراب است که پرندگان آسمان، چون به آنجا رسند، عبور میکنند و هرگز فرود نمیآیند، و آنقدر وحشتزا و دهشتانگیز است که شیران قوی دل، دل تهی میکنند، و از ترس آن به هراس میافتند.
و فقط در آن، آثار خرابی و ویرانی مشهود است، که أبداً در آن هیچ مونسی نیست مگر مارهای گزنده و افسون ناپذیری که در زمین افتادهاند».
رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی * یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ
یَقُولُ وَ الْأَمْلَاکُ مِنْ حَوْلِهِ * وَ اللَّهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ * مَوْلًى فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا
فَاتَّهَمُوهُ وَ حَنَّتْ مِنْهُمْ * عَلَى خِلَافِ الصَّادِقِ الْأَضْلَعُ
وَ ضَلَّ قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ * کَأَنَّمَا آنَافُهُمْ تُجْدَعُ
حَتَّى إِذَا وَارَوْهُ فِی قَبْرِهِ * وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا
مَا قَالَ بِالْأَمْسِ وَ أَوْصَى بِهِ * وَ اشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا یَنْفَعُ
وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ * فَسَوْفَ یُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا
وَ أَزْمَعُوا غَدْراً بِمَوْلَاهُمُ * تَبّاً لِمَا کَانَ بِهِ أَزْمَعُوا
لَا هُمْ عَلَیْهِ یَرِدُوا حَوْضَهُ * غَداً وَ لَا هُوَ فِیهِمُ یَشْفَعُ
حَوْضٌ لَهُ مَا بَیْنَ صَنْعَا إِلَى * أَیْلَةَ وَ الْعَرْضُ بِهِ أَوْسَعُ
یُنْصَبُ فِیهِ عَلَمٌ لَلْهُدَى * وَ الْحَوْضُ مِنْ مَاءٍ لَهُ مُتْرَعٌ
یَفِیضُ مِنْ رَحْمَتِهِ کَوْثَرٌ * أَبْیَضُ کَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ
حَصَاهُ یَاقُوتٌ وَ مَرْجَانَةٌ * وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ إِصْبَع
«پیامبر دست علی را بلند کرد؛ چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند کرده است! و چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند شده است!
رسول خدا میگفت ـ در حالیکه صاحبان قدرت و سلطنت بر عشیره و قوم، در اطراف او بودند، و در حالی که خداوند در میان آنان شاهد و ناظر بود و میشنید ـ:
هر کس که من ولیّ و صاحب اختیار او هستم، پس این علی ولی و صاحب اختیار اوست! امّا آن طمع کنندگان در إمارت و حکومت، بدین گفتار راضی نشدند، و بدان اکتفا نکردند!
پس او را متّهم کردند که روی میل نفسانی و محبّت شخصی، علی را برگزیده است؛ و پهلوهایشان بر خلاف پیامبر راستگو و امین برگشت و از او اعراض کردند.
آن گروهی که این فعل پیامبر، آنان را چنان به غیظ و حسد و کینه تحریک کرد، که گویا بینیهای آنان را میبرند و با کارد و خنجر جدا میکنند، و گمراه شدند.
و کار به جائی کشید که چون پیامبر أکرم را در قبرش پنهان کردند و خاک بر روی آن انباشتند، همینکه از دفنش برگشتند، ضایع و خراب نمودند آنچه را که دیروز فرموده بود و توصیه و سفارش کرده بود؛ آری آنان ضرر را به منفعت خریدند، و زیان بردند.
و حقّ أرحام و ذَوی القربای رسول الله را بعد از مرگش به هیچ وجه رعایت نکردند؛ آری به زودی به پاداش این قطع رحم نمودن خواهند رسید.
و آنان بر غَدر و پیمان شکنی با مولای خود علیّ بن أبیطالب پافشاری کردند و إصرار ورزیدند؛ نابود و مرده باد آن منظور و مقصودی که برای وصول آن به چنین خیانتی إقدام کردند.
فردای قیامت نه آنان میتوانند در حوض علی وارد شوند، و نه علی دربارۀ آنها شفاعت میکند.
برای علی بن أبیطالب حوضی است که مساحتش به اندازۀ مابین صنعاء تا أیله ـ از أراضی شام ـ است، بلکه آن حوض مساحتش افزونتر است.
در آنجا نشانه و علامتی برای راهنمائی محبّان و شیعیان علی نصب میکنند، و آن حوض از آبی که از آنِ حضرت است مملوّ و مالامال است.
از وجود مقدّس علی است که کوثر جاری میشود، که آبش در سپیدی و صفا چون نقرۀ خام است بلکه درخشندهتر و تابناکتر.
ریگهای ته حوض کوثر، از یاقوت و مرجان و لؤلؤیی است که تا به حال دست کسیی به آن نرسیده است و انگشتی آنرا لمس نکرده و برنداشته است.
مَوْلًى لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَةٌ * وَ النَّارُ مِنْ إِجْلَالِهِ تَفْزَعُ
إِمَامُ صِدْقٍ وَ لَهُ شِیعَةٌ * یُرْوَوْا مِنَ الْحَوْضِ وَ لَمْ یُمْنَعُوا
بِذَاکَ جَاءَ الْوَحْیُ مِنْ رَبِّنَا * یَا شِیعَةَ الْحَقِّ فَلَا تَجْزَعُوا
الْحِمْیَرِیُّ مَادِحُکُمْ لَمْ یَزَلْ * وَ لَوْ یُقَطَّعُ إِصْبَعٌ إِصْبَعٌ
وَ بَعْدَهَا صَلُّوا عَلَى الْمُصْطَفَى * وَ صِنْوِهِ حَیْدَرَةَ الْأَصْلَع
«حیدر؛ علی بن أبیطالب، آن أمیرمؤمنانی است که بهشت در زیر فرمان اوست، و آتش از جلال و اُبَّهَت او در فَزع و ترس است.
اوست، تنها امام صدق و پیشوای راستین؛ و برای او پیروان و شیعیانی است که از حوض کوثر سیراب میگردند، و هیچگاه منع نمیشوند.
به این مطالب و این حقائق، از جانب پروردگار ما وحی رسیده است؛ و بنابراین ای شیعۀ حقّ! هیچگاه جزع مکنید!
حِمیری مَدّاح شماست، پیوسته و بر دوام؛ گرچه او را انگشت به انگشت قطعه قطعه کنند.
و بعد از درگذشت حمیری، شما پیوسته بر مصطفی و صِنو و همتای او: حیدر أصلع، درود و صلوات بفرستید!».
این قصیده به صورت کامل در برخی از منابع ذکر شده است.[14]
اما در مورد سوال دوم؛ با اینکه در دوران معاصر و سدههای جدید، شعرای بسیاری بودهاند که اشعار پر نغز و زیبایی داشتهاند، اما بررسی شخصیت و اشعار آنها از حیطه وظایف سایت خارج است.
او در ابتدا جزو خوارج بود، سپس به فرقه کیسانیه پیوست که اعتقاد به امامت و ظهور محمد بن حنفیه داشتند، اما بعد از آن به فرقه شیعه امامی پیوست و تا آخر بر این مذهب باقی ماند و از اصحاب امام صادق(ع) گردید و پس از ایشان نیز دوران امام موسی کاظم(ع) را درک کرد.[4] او نسبت به خاندان بنی هاشم به خصوص امام علی(ع) علاقه بسیار داشت و بیشتر شعرهای او نیز در مدح ایشان و مذمت مخالفانشان بوده است.[5] نقل کردهاند: روزی سید حمیری در محله کناسه ایستاد و گفت: ای کوفیان! هر کدام از شما، فضیلتی را از علی(ع) نقل کند که من آنرا در مورد آن شعری نگفته باشم؛ این اسب و آنچه با من است را به او میدهم. همهمه بالا گرفت؛ تا اینکه مردی آمده و چنین گفت: «امیر مؤمنان، على بن ابیطالب(ع) خواست سوار اسب شود. [پس،] لباس پوشید و خواست کفش بپوشد. یکى از کفشهایش را پوشید و خم شد تا کفش دیگرش را بردارد و بپوشد که عقابى از آسمان، فرود آمد و آنرا برداشت و به هوا برد و سپس، آنرا بر زمین انداخت و از آن، مارى سیاه گریخت و وارد سوراخى شد. [آنگاه] على(ع) کفشش را پوشید». سید حمیری کمی اندیشید و سپس شعری در این مورد سرود.[6]
دانشمندان رجالی بزرگ شیعه او را ثقه و دارای شأن و منزلتی بلند دانستهاند[7] و در برخی از روایات، ائمه(ع) او را مدح کردهاند:
امام صادق(ع) سید حمیری را ملاقات کرده و به او فرمود: «مادرت تو را سید (آقا) نامید و در این نامگذاری موفق بود [زیرا اسم و مسمای تو همخوانی دارد] و تو آقای شاعران هستی».[8]
همچنین آنحضرت خطاب به حمیری فرمود: «حق را بیان کن که خداوند حق را از زبان تو بیان دارد و خداوند رحمتت کند و تو را وارد بهشتی کند که به اولیای خود وعده داده است».[9]
شیخ بهایی در حاشیه خود بر «خلاصة الاقوال» علامه حلی(ره) چنین نقل کرده است:
سید حمیری در کوچهای از کوچههای مدینه در حال رفتن بود و با خود کوزهای مملوّ از شراب داشت. در طول این مسیر امام صادق(ع) را ملاقات کرد. امام به او گفت: «در کوزه تو چیست؟» حمیری: ای فرزند رسول خدا! شیر در آن هست. امام: «کمی از آن شیر در دست من بریز». کمی از آن در دست امام ریخت و دید که شیر میباشد. امام: «امام زمان تو کیست؟» حمیری: امام زمان من همان شخصی است که شراب را تبدیل به شیر کرد.[10]
حمیری از جمله شاعران بسیار پُرکار بوده که اشعار بسیار زیادی را سروده است.[11] در میان اشعار او یک شعر از شهرت بسیار زیادی برخوردار است که بنابر برخی روایات، قسمتهایی از این شعر بر برخی از ائمه اطهار عرضه شده و آنها
از این شعر تمجید کردهاند[12] و حتی در برخی از آنها به شیعیان توصیه کردهاند که این شعر را حفظ کنند.[13]
این شعر بسیار طولانی میباشد که در اینجا تعدادی از ابیات به همراه ترجمه آنها را ذکر میکنیم:
لِأُمِّ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَع * طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَع
تَرُوحُ عَنْهُ الطَّیْرُ وَحْشِیَّةً * وَ الْأُسْدُ مِنْ خِیفَتِهِ تَفْزَعُ
بِرَسْمِ دَارٍ مَا بِهَا مُونِسٌ * إِلَّا صِلَالٌ فِی الثَّرَى وُقَّعٌ
«أُمّ عَمْرو (که محبوبۀ من است) در منتهی إلیه زمین شنزار، و مجمع رَمْلها و ریگها، یک خانۀ خرّم بهاری داشت، که اینک تمام علامات و نشانههای آن منزل دستخوش زوال و نابودی گردیده، و به یک زمین خشک و لم یزرع تبدیل شده است.
اینک آن خانه به گونهای خراب است که پرندگان آسمان، چون به آنجا رسند، عبور میکنند و هرگز فرود نمیآیند، و آنقدر وحشتزا و دهشتانگیز است که شیران قوی دل، دل تهی میکنند، و از ترس آن به هراس میافتند.
و فقط در آن، آثار خرابی و ویرانی مشهود است، که أبداً در آن هیچ مونسی نیست مگر مارهای گزنده و افسون ناپذیری که در زمین افتادهاند».
رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی * یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ
یَقُولُ وَ الْأَمْلَاکُ مِنْ حَوْلِهِ * وَ اللَّهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ * مَوْلًى فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا
فَاتَّهَمُوهُ وَ حَنَّتْ مِنْهُمْ * عَلَى خِلَافِ الصَّادِقِ الْأَضْلَعُ
وَ ضَلَّ قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ * کَأَنَّمَا آنَافُهُمْ تُجْدَعُ
حَتَّى إِذَا وَارَوْهُ فِی قَبْرِهِ * وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا
مَا قَالَ بِالْأَمْسِ وَ أَوْصَى بِهِ * وَ اشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا یَنْفَعُ
وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ * فَسَوْفَ یُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا
وَ أَزْمَعُوا غَدْراً بِمَوْلَاهُمُ * تَبّاً لِمَا کَانَ بِهِ أَزْمَعُوا
لَا هُمْ عَلَیْهِ یَرِدُوا حَوْضَهُ * غَداً وَ لَا هُوَ فِیهِمُ یَشْفَعُ
حَوْضٌ لَهُ مَا بَیْنَ صَنْعَا إِلَى * أَیْلَةَ وَ الْعَرْضُ بِهِ أَوْسَعُ
یُنْصَبُ فِیهِ عَلَمٌ لَلْهُدَى * وَ الْحَوْضُ مِنْ مَاءٍ لَهُ مُتْرَعٌ
یَفِیضُ مِنْ رَحْمَتِهِ کَوْثَرٌ * أَبْیَضُ کَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ
حَصَاهُ یَاقُوتٌ وَ مَرْجَانَةٌ * وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ إِصْبَع
«پیامبر دست علی را بلند کرد؛ چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند کرده است! و چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند شده است!
رسول خدا میگفت ـ در حالیکه صاحبان قدرت و سلطنت بر عشیره و قوم، در اطراف او بودند، و در حالی که خداوند در میان آنان شاهد و ناظر بود و میشنید ـ:
هر کس که من ولیّ و صاحب اختیار او هستم، پس این علی ولی و صاحب اختیار اوست! امّا آن طمع کنندگان در إمارت و حکومت، بدین گفتار راضی نشدند، و بدان اکتفا نکردند!
پس او را متّهم کردند که روی میل نفسانی و محبّت شخصی، علی را برگزیده است؛ و پهلوهایشان بر خلاف پیامبر راستگو و امین برگشت و از او اعراض کردند.
آن گروهی که این فعل پیامبر، آنان را چنان به غیظ و حسد و کینه تحریک کرد، که گویا بینیهای آنان را میبرند و با کارد و خنجر جدا میکنند، و گمراه شدند.
و کار به جائی کشید که چون پیامبر أکرم را در قبرش پنهان کردند و خاک بر روی آن انباشتند، همینکه از دفنش برگشتند، ضایع و خراب نمودند آنچه را که دیروز فرموده بود و توصیه و سفارش کرده بود؛ آری آنان ضرر را به منفعت خریدند، و زیان بردند.
و حقّ أرحام و ذَوی القربای رسول الله را بعد از مرگش به هیچ وجه رعایت نکردند؛ آری به زودی به پاداش این قطع رحم نمودن خواهند رسید.
و آنان بر غَدر و پیمان شکنی با مولای خود علیّ بن أبیطالب پافشاری کردند و إصرار ورزیدند؛ نابود و مرده باد آن منظور و مقصودی که برای وصول آن به چنین خیانتی إقدام کردند.
فردای قیامت نه آنان میتوانند در حوض علی وارد شوند، و نه علی دربارۀ آنها شفاعت میکند.
برای علی بن أبیطالب حوضی است که مساحتش به اندازۀ مابین صنعاء تا أیله ـ از أراضی شام ـ است، بلکه آن حوض مساحتش افزونتر است.
در آنجا نشانه و علامتی برای راهنمائی محبّان و شیعیان علی نصب میکنند، و آن حوض از آبی که از آنِ حضرت است مملوّ و مالامال است.
از وجود مقدّس علی است که کوثر جاری میشود، که آبش در سپیدی و صفا چون نقرۀ خام است بلکه درخشندهتر و تابناکتر.
ریگهای ته حوض کوثر، از یاقوت و مرجان و لؤلؤیی است که تا به حال دست کسیی به آن نرسیده است و انگشتی آنرا لمس نکرده و برنداشته است.
مَوْلًى لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَةٌ * وَ النَّارُ مِنْ إِجْلَالِهِ تَفْزَعُ
إِمَامُ صِدْقٍ وَ لَهُ شِیعَةٌ * یُرْوَوْا مِنَ الْحَوْضِ وَ لَمْ یُمْنَعُوا
بِذَاکَ جَاءَ الْوَحْیُ مِنْ رَبِّنَا * یَا شِیعَةَ الْحَقِّ فَلَا تَجْزَعُوا
الْحِمْیَرِیُّ مَادِحُکُمْ لَمْ یَزَلْ * وَ لَوْ یُقَطَّعُ إِصْبَعٌ إِصْبَعٌ
وَ بَعْدَهَا صَلُّوا عَلَى الْمُصْطَفَى * وَ صِنْوِهِ حَیْدَرَةَ الْأَصْلَع
«حیدر؛ علی بن أبیطالب، آن أمیرمؤمنانی است که بهشت در زیر فرمان اوست، و آتش از جلال و اُبَّهَت او در فَزع و ترس است.
اوست، تنها امام صدق و پیشوای راستین؛ و برای او پیروان و شیعیانی است که از حوض کوثر سیراب میگردند، و هیچگاه منع نمیشوند.
به این مطالب و این حقائق، از جانب پروردگار ما وحی رسیده است؛ و بنابراین ای شیعۀ حقّ! هیچگاه جزع مکنید!
حِمیری مَدّاح شماست، پیوسته و بر دوام؛ گرچه او را انگشت به انگشت قطعه قطعه کنند.
و بعد از درگذشت حمیری، شما پیوسته بر مصطفی و صِنو و همتای او: حیدر أصلع، درود و صلوات بفرستید!».
این قصیده به صورت کامل در برخی از منابع ذکر شده است.[14]
اما در مورد سوال دوم؛ با اینکه در دوران معاصر و سدههای جدید، شعرای بسیاری بودهاند که اشعار پر نغز و زیبایی داشتهاند، اما بررسی شخصیت و اشعار آنها از حیطه وظایف سایت خارج است.
[1]. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج 1، ص 322، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ هشتم، 1989م.
[2]. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال(رجال کشی)، محقق، مصحح، شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصطفوی، حسن، ص 285، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق.
[3]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 11، ص 9، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[4]. موسوی خویی، سید ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 181، قم، مرکز نشر آثار شیعه،1410ق.
[5]. الأعلام، ج 1، ص 322.
[6]. ابو الفرج اصفهانى، على بن حسین، الأغانی، ج 7، ص 186- 187، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1415ق.
[7]. علامه حلی، حسن بن یوسف، خلاصة الأقوال، ص 10، قم، دار الذخائر، 1411ق.
[8]. «أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) لَقِیَ السَّیِّدَ ابْنَ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیَّ قَالَ سَمَّتْکَ أُمُّکَ سَیِّداً وَ وُفِّقْتَ فِی ذَلِکَ وَ أَنْتَ سَیِّدُ الشُّعَرَاء»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 327، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[9]. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) یَا سَیِّدُ قُلْ بِالْحَقِّ یَکْشِفُ اللَّهُ مَا بِکَ وَ یَرْحَمُکَ وَ یُدْخِلُکَ جَنَّتَهُ الَّتِی وَعَدَ أَوْلِیَائَهُ»؛ رجال کشی، ص 288.
[10]. مامقانى، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج 10، ص 313، قم، مؤسسة آل البیت(ع)، 1431ق.
[11]. الأعلام، ج 1، ص 322.
[12]. رجال کشی، ص 286 – 289؛ دیلمی، حسن بن محمد، غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب أبی الأئمة الأطهار(ع)، محقق، مصحح، ضیغم، اسماعیل، ص 364، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1427ق.
[13]. «… التفت النبیّ(ص) إلیّ و قال: یا علی بن موسى احفظ هذه القصیدة و مر شیعتنا بحفظها و اعلمهم أنّ من حفظها و أد من قراءتها ضمنت له الجنّة على اللّه تعالى. قال الرضا علیه السّلام؛ و لم یزل یکرّرها علیّ حتّى حفظتها منه»؛ بحار الأنوار، ج 47، ص 329؛ محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 393، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1408ق.
[14]. بحار الأنوار، ج 47، ص 329 – 332؛ جزائری، نعمت الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج 2، ص 227 – 229، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، چاپ اول، 1427ق.