خانه » همه » مذهبی » از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)

از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)

از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)

افزون بر تبيين هاي عقلي، عرفاني و روان شناختي که تاکنون به آنها پرداخته شده، در آموزه هاي وحياني و روايي نيز، تنها روش معقول و مقبول براي تخلّق به مکارم اخلاقي و پيمايش راه رستگاري همين طريقه ي اسوه مدار و ولايي شمرده شده است. به تصريح حجم انبوهي از روايات، بدون تمسّک به چنين تأسي و تولّايي، تکاپوهاي آدمي عملاً راهي به هيچ ده و دياري نخواهد برد (1) از اين نظرگاه، اگر چه با رحلت پيامبر، نبوت (يعني هدايت از طريق تشريع و پيام هاي گزاره هاي) به ختام خود

f9ef49b3 3c98 4070 bcff da4289e6d2e4 - از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)
21585 - از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)
از اخلاق توصيه مدارتا اخلاق ولايي و اسوه مدار (3)

(بررسي تطبيقي دو روش تربيتي در اخلاق)

نظريه ي «اخلاق اسوه مدار» در آينه ي قرآن و حديث

افزون بر تبيين هاي عقلي، عرفاني و روان شناختي که تاکنون به آنها پرداخته شده، در آموزه هاي وحياني و روايي نيز، تنها روش معقول و مقبول براي تخلّق به مکارم اخلاقي و پيمايش راه رستگاري همين طريقه ي اسوه مدار و ولايي شمرده شده است. به تصريح حجم انبوهي از روايات، بدون تمسّک به چنين تأسي و تولّايي، تکاپوهاي آدمي عملاً راهي به هيچ ده و دياري نخواهد برد (1) از اين نظرگاه، اگر چه با رحلت پيامبر، نبوت (يعني هدايت از طريق تشريع و پيام هاي گزاره هاي) به ختام خود رسد، حقيقت اسوه گري و امامت و ولايت پيامبر، و به عبارتي، جايگاه تکويني او، در تربيت نفوس انسان ها، در شمايل انسان هاي کامل ديگري تا پايان تاريخ و تا دامنه ي قيامت، تجلي و امتداد خواهد داشت. (2)
در باب اهميت و جايگاه اسوه و ولي از منظر قرآن، همين مقدار بسنده است که خداوند در کتاب خود (در آيه ي کمال) با بياني نزديک به تصريح فرموده است که از ديني که سلسله ي انسان هاي کامل يا سلسله ي اسوگان و اوليا در آن منقطع شود، ناخرسند است و آنرا ديني ناقص مي داند. (3) و يپامبر نيز اگر دست بشريت را در دست اين اوليا نگذارد و به پيام هاي شفاهي و مکتوب موجود اکتفا کند رسالت خويش را انجام نداده است. (4)
يقيناً اگر کارکرد و نقش پيامبر و امام منحصر در روش «توصيه مدار» مي بود و پيام خداوند صرفاً از جنس گزارش ها و آموزش هاي مفهومي و حصولي بود، اين امکان وجود داشت که خداوند تمامي معارف و قوانين و شريعت را به يکباره و در قالبي مکتوب و نفيس براي همه ي انسانها بي واسطه از آسمان فرو فرستد يا فرشته اي را براي امر تبليغ و مسأله آموزي در ميان انسان ها بگذارد. راز تأکيد قرآن بر بشريت پيامبر، از جمله، در همين موضع نهفته است.
علاوه بر آيه ي اکمال، قرآن کريم در يکي ديگر از گوهري ترين آيات خود (آيه ي مودّت) تنها مزد رسالت را در همين اکسير عشق و مودّت خلاصه مي کند؛ مودّت به يک خانواده اي آرماني و الگو و يک بيت طهارت و کمال .
مسلماً بدون عنايت به آنچه تاکنون ـ در راستاي کارکرد و اهميت تأسي و تولا ـ گفته شد چنين آيات و بياناتي فاقد مفهومي معقول و منطقي خواهند ماند. (توجه به اين نکته لازم است که از اين گونه آيات و رواياتي که در اين جا آورده ايم، به طور عمده در راستاي مباحث کلامي بهره برده مي شود و کمتر در جهت استخراج يک روش يا دستگاه تربيت اخلاقي، مورد تأمل قرار مي گيرند.)
به عنوان شاهدي ديگر بر مدعاي اين مقال، بايستي به حجم کثيري از رواياتي اشاره کنيم که مؤلفه ي ولايت و تولا و محبت را از کانوني ترين ارکان دين معرفي کرده اند. به عنوان نمونه مي توان به موارد زير اشاره کرد:
«بُني الاسلام علي خمس، علي الصلواه و الزکاه والصوم والحج و الولايه و لم ينادوا بشئ کما نودي بالولايه (5)».
در ذيل روايت ديگري شبيه به همين روايت، آمده است: «والولايه افضل لأنها مفتاحهن».
در رواياتي که پيش از اين گذشت، اساساً ديانت با محبت مساوي دانسته شد: «الدّين هوالحبّ».
حديث معروف «سلسله الذهب» نيز که امام، شخص خود را «شرط رستگاري» و معبر فلاح معرفي مي کنند گوياترين سند در اين باب است.
در پاره اي از آموزه هاي روايي نيز ـ که سخت با مباني حکمي و عقلي همنواست ـ به تصريح بيشتري آمده است که بدون حضور امام انسان ها، زمين به بقا و گردش خود ادامه نخواهد داد: «لو بقيت الارض بغير الامام لساخت» (6)
از جمله تبيين هاي منطقي و روشن اين آموزه ها اين است که فلسفه و غايت وجودي زمين اين بوده است که زهداني باشد براي پروراندن و شکوفاندن انسان و رساندن او به غايت قصواي حيات. اکنون اگر بدون حضور ولي برگزيده و بيرون از سازوکار «تربيت ولايي» فرايند انسان سازي عملاً امکان مي پذيرفت، چنين رواياتي نامعقول و بي توجيه مي نمود. در حقيقت، براساس اين آموزه هاي بدون چنين سازوکار ترتبيتي و اخلاقي، دور فلک و گردش زمين، فلسفه ي وجودي و «علت غايي» خود را از دست خواهد داد. و حال آن که ترديد نداريم که خداوند سبحان از فعل عبث مبرّا و منزّه است.
ممکن است گفته شود که اين روايات را به شيوه ي ديگر نيز مي توان تبيين نمود، بي آن که حاجتي به تمسّک به «نظريه ي اخلاق ولايي» افتد و آن اين است که فلسفه ي وجودي امام، آموزش و تعليم ظاهري و اطلاع رساني به انسان ها است و گسسته شدن اين تعليم و آموزش، وجود زمين را لغو خواهد کرد.
پاسخ اول به اجمال و به طريقي نقضي اين است که بنابر چنين فرضي ـ که تنها نقش امام، نقش اطلاع رساني صرف باشدـ حضور آموزه ها و گزاره هاي قرآني و روايي نيز به تنهايي مي تواندـ در حد نيازـ مانع از عبث بودن چرخه ي حيات و گردش زمين باشد.
پاسخ دوم نيز به همان طريق اين است که نبايد فراموش نمود که در عصر کنوني، بي شک، امام از نظر نقش آموزشي و ظاهري، در محاق غيبت به سر مي برد و پيداست که فلسفه ي حضور او در ساحت ديگري بايد جستجو شود.
اساساً از جمله آموزه هايي که مؤيد نظريه ي اخلاق ولايي است، همان رواياتي است که «امام «غايب از نظر» را به خورشيد «نهان» در پس ابر مشابه کرده است (7) اين گونه فرازها نيز تنها در حوزه ي تربيت «نهاني» و تحريک باطني و انجذاب حبّي و به عبارتي در حوزه ي امامت معنوي معناپذير است.
افزون بر آيات و روايات فوق، به نظر مي رسد شاهد ديگري بر مدعاي اين مقال رواياتي است که امام را در مرتبه اي به «مصباح هدايت» و در مرتبه اي به «سفينه ي نجات» تشبيه کرده است (8)و پيداست که نقش سفينه ـ نه روشنگري و ره آموزي ـ بلکه در آغوش کشيدن و ايصال به ساحل نجات است.
همچنين است روايات فراواني که شيعه و سني در باب پيش شرط بودن ولايت براي قبولي اعمال نقل کرده اند و همچنين رواياتي که ناآشنايي با ولي يا امام هم عصر را مساوي با عقب ماندگي و بازگشت به جاهليت مي خواند. رواياتي از اين دست ـ که افزون از حد احصا و شمارندـ به زعم نگارنده، همگي تنها در اين رويکرد تربيتي و اخلاقي به هضم و فهم در مي آيند. (9)

انسان کامل، پالاينده ي نفوس بشر

مؤيد آنچه گذشت، قرآن کريم شخص پيامبر را افزون بر آن که معلم اخلاق مي داند، به عنوان «مربي» و «پالاينده ي اخلاق وارواح انسان ها» نيز معرفي مي کند: «يعلمهم الکتاب و الحکمه و يزکّيهم» (10) پيامبر در اين نگاه، از سويي نسخه ي علاج است، يعني راه درمان را «توصيه» و «تعليم» مي فرمايد و در اين نقش که همان نقش رسالت و پيامبري است او وظيفه اي جز تبليغ و تبيين ندارد: «و ما علي الرّسول إلا البلاغ المبين» (11)، اما از نظر قرآن نقش و کارکرد او در اين رتبه نمي ماند، افزون بر اين، پيامبر، خود دارويي شفابخش و عنصري تطهير کننده است. اما سخن در اين است که سازوکار اين تزکيه کننده گي و تربيت گري چگونه است. با اندکي دقت، مي توان دريافت که سازوکار و ابزار اين تزکيه و تطهير بيش از هر چيز همان اکسير دگرگون ساز محبت و ربايندگي يا همان تسخير و ولايت نهاني است.
يقيناً اين تسخير و ولايت، داراي معناي ظريف و باريکي است و در فهم تفسير آن نبايد به سمت جبر گراييد. در قرآن کريم نيز اين ظرافت طبيعتاً از قلم نيفتاده است. فاعل اين تزکيه و پالايش، از سويي شخص پيامبر قلمداد شده است: «يزکّيهم»؛ اما از سويي، در آياتي ديگر، فعل مستقيماً به رونده يا سالک منتسب گرديده است: «قد افلح من زکّيها». در واقع، مايز و فارق ميان مجذوبيت و تزکيه ي ولايي با جبر و مجبوريت، در همکاري و تعاملي است که ميان محبّ و محبوب يا رونده و رباينده وجود دارد. يعني اگر چه در صراط تزکيه، ربايش گري محبوب اسباب سهولت و رفع صعوبت است، اما رونده به هر تقدير رونده است و مختارانه با پاي خويش راه را مي پيمايد. وانگهي، مهم ترين نقش مختارانه ي آدمي در اين روش ولايي وحبّي، زدودن موانع و حجاب هاي اوليه و پايداري و استقامت در مرحله ي «طلب» و رساندن نفس به سنخيت و قابليت ابتدايي است.

ولايت انسان کامل، ظهور ولايت و ربوبيت خداوند

همچنان که فراوان گفته اند، بايستي بر اين نکته ي باريک، همواره دقتي تام داشت که در حقيقت وجود ولي برگزيده چيزي جز تجلي اسم ولي خداوند و ظهور ربوبيت او نيست. و اين همان چيزي است که قرآن از آن با عنوان «اذان» (تکويني) ياد مي کند.
به عبارت ديگر، اساساً جهان ـ به تعبير فلسفي ـ جهان علل و اسباب وـ به تعبير عرفاني ـ جهان ظهور و تجلّي است. و همچنان که شفابخشي خداوند با وساطت دارو صورت تحقق مي پذيرد در وجود دارو و خاصيت شفابخشي آن چيزي جز واسطه يا تجلي شفابخشي خدا نيست. ولايت و دستگيري معنوي خداوند نيز بر همين معيار و منوال است. يا درمثالي بهتر، همچنان که ولايت و حاکميت سياسي پيامبر و امام، ظهور حاکميت سياسي خداوند است و همان گونه که به حکم عقل، امکان و ظهور خداوند با تمامي ذات خود در چنين عرصه اي منتفي است، در نشئات و عرصات باطني تر نيز همين گونه است؛ همچنان که خداوند اين ولايت و دستگري را به نحو مطلق و در يک راستا هم به خود و هم به انسان کامل نسبت داده است: «انّما وليّکم الله و رسوله والمؤمنون» (12).
و همچنان که بيرون کشيدن از ظلمت و در آغوش گرفتن و به سوي نور بردن را گاه به خود و گاه به انسان برگزيده منتسب فرموده است: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النّور» (13) «و کتاب انزلناه اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النّور باذن ربّهم» (14).
از همه لطيف تر اين سخن پارادوکس گونه ي اوست که حتي انداختن تير را در آن واحد هم از پيامبر خويش سلب مي کند و هم به او نسبت مي دهد: «و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمي» (15).
به هر تقدير، يکي از بزرگ ترين، مزيت هاي دستگاه اخلاقي و تربيتي قرآن کريم بر نظام هاي سکولار و غيرديني در همين نقطه است که در اين دستگاه، خداوند، کسي يا کساني را به سوي بشر فرستاده است که علاوه بر روشنگري و ره آموزي، همواره تزکيه کننده ي اخلاق و ارواح انسان ها باشند. و تأکيد نگارنده بر اين است که تزکيه گري به طور عمده در پالايشگاه محبت و ولايت صورت مي پذيرد.

آثار سلام و صلوات بر انسان کامل

بنابر آنچه گفته شد، چه از منظر عقل و چه در آينه ي نقل، عشق به اين پاکان و نيکان، روح آدمي را از پيرايه ها و ناخالصي ها و اميال و آمال داني، تصفيه مي کند:

هر که را جامه ز عشقي چاک شد
او ز حرص و عيب کلي پاک شد (16)

کيمياوشي و معجزه گري چنين عشق و ارادتي تا آنجاست که براساس بسياري از روايات، حتي نثار سلام و درود بر چنين انسان هاي برگزيده اي مي تواند مايه ي پالايش جان و والايش اخلاق و زداينده ي گناهان باشد: «و جعل صلوتنا عليکم و ما خصّنا به من ولايتکم: طيباً لخلقنا و طهارهً لانفسنا و تزکيهً لنا و کفارهً لذنوبنا. (17)».
حتي مراجعه اي گذرا به روايات اين باب مي تواند در درک تفاوت اين دو نظام اخلاقي، بسيار تأمل برانگيز و مسأله آموز باشد. (18).

آسيب شناسي اخلاق ولايي (گسست تولا و تأسي)

اکنون با همه ي توصيفات گذشته، جاي اين پرسش غامض و تأسف برانگيز وجود دارد که چه عواملي اين نظريه ي مشعشع و اين توانش بي نظير را که در عروق فرهنگي جامعه ما به گونه اي خداداد جريان دارد، به ميزان فراواني خنثي و خالي از اثر کرده است؟ و چرا اين توان و نيرو در راستاي غايات ديني و مکارم اخلاقي جهت نمي گيرد، و اين گرايش ها و ولاءها و ولايت ها تا حدي زيادي محبوس و منحصر در تهييج عواطف ناپايار و گرم کردن محافل و مراسم موسمي مي شود؟ و گاه نيز بر اثر کج فهمي ها چه بسا به دستمايه اي اسفبار براي توجيه کاهلي ها و بي عملي ها و بي اخلاقي ها تبديل مي گردد؟
البته پاسخ به اين پرسش ها، بي شک، محتاج تأملات و پژوهش هاي آسيب شناسانه ي فراواني است و بار آن را بر دوش اين نوشتار رو به پايان نمي توان گذاشت، اما درحد اشاره به نظر مي رسد عوامل زير از جمله عواملي هستند که در اين رستا نقش آفريده اند:
ـ نرسيدن بسياري از اين محبت ها به نصاب لازم براي ايجاد حرکت حبّي.
ـ عدم معرف به صفات و کمالات و سيره ي اخلاقي پيامبران و امامان.
ـ تصورات محرّف و غاليانه از پيامبر و امامان و تلقي ناردست «برتر از انسان» به جاي «انسان برتر» در باره ي آنان.
البته معمولاً چنين تصورات غلوآميزي به نحو صريح، بلکه به گونه اي ناخودآگاه و غيررسمي، در پس زمينه هاي ذهن افراد و جامعه شکل مي گيرد. و به هر حال و به هر اندازه، طبعاً موجب سترون کردن و زمين گير نمودن تمامي توان و اعجاز عنصر ولايت و شکسته شدن پل ارتباطي ميان تولا و تأسي مي شود.
در حقيقت، همچنان که گذشت، پل ارتباط و حلقه ي اتصال ميان تولا و تأسي عبارت است از يک پيش فرض: «اعتقاد به حضور بالقوه ي يک نفخه ي رحماني و يک گوهر قدسي در درون ابناي بشر که نمونه ي اعلا و کلي و شکفته اش همان جان امام است»، و بي ترديد، در تصورات غاليانه (و البته در تصورات قاصرانه)، اين پيش فرض و اين حلقه ي ارتباطي مفقود مي شود.
به هر روي، امام (اعم از پيامبر و اوصيا)، که در حقيقت، نمايش دهنده و مذکر مقام قدسي و مکانت اخلاقي آدمي است. خداوند انسان کامل را به منزله ي غايتي (يا اسوه اي) بالعيان در منظر جان آدميان مي گذارد تا اين دعا تمامي طلب و تمناي او از خداوند باشد:
«اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد» (19). اين دعا، در حقيقت، «وحي صاعد»، يعني انعکاس و لبيک همان آيه ي محوري بحث است: «لقد کان لکم في رسول الله اسوه حسنه لمن کان يرجوا الله…».
اکنون بي گفتگو هويداست که با خارج کردن اين ذوات قدسي از دايره ي انسانيت تا هر ميزان، طرح (و پروژه ي) نام خداوند، ناکام بر زمين خواهد ماند. با چنين رويّه و رويکردي به روشني مي توان حدس زد که آموزه هايي مثل «شفاعت»، «تأثير گناه بخشي ولايت»، «آثار زيارت پيامبر و امام»، «آثار سلام و صلوات بر آنان» و …، چگونه در سويه اي معکوس و ناهمگرا با اهداف خداوند تفسير و قرائت خواهند شد. (20)
منابع:
1. قرآن کريم.
2. ابن عربي، محي الدين؛ فصوص الحکم، شرح: خواجه محمد پارسا، مرکز نشر دانشگاهي، 1366ش.
3. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، دار صادر، بيروت، 1408ق.
4. الغراب، محمد، دو رساله از شيخ اکبر محي الدين ابن عربي، انتشارات مؤسسه ي فرهنگي هنري سليماني، 1378ش.
5. اندرو، لوين، طرح ونقد نظريه ي ليبرال دموکراسي، ترجمه: سعيد زيبا کلام، سمت، 1380ش.
6. بشيريه، حسين، ليبراليسم و محافظه گرايي، نشر ني، 1379ش.
7. بيات (مشکات)، عبدالرسول، فرهنگ واژه ها، مؤسسه ي انديشه و فرهنگ ديني، 1381ش.
8. پولارد، سيدني، انديشه ترقي، ترجمه: اسدپور پيرانفر، انتشارات اميرکبير، 1354ش.
9. جوادي آملي، عبدالله، ادب فناي مقربان، مرکز نشر اسراء، 1381ش.
10. —-، تفسير تسنيم، مرکز نشر اسراء، 1378ش.
11. حسن زاده آملي، حسن، انسان در عرف عرفان، انتشارات سروش، 1379.
12. حلي (علامه)، حسن ابن يوسف، کشف المراد، مؤسسه ي نشر اسلامي.
13. خميني، سيد روح الله، تعليقات علي شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، انتشارات مؤسسه ي پاسدار اسلامي، 1410ق.
14. —-، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميي، 1377ش.
15. دوپاسکويه، روژه، اسلام و بحران عصرما، ترجمه: حسن حبيبي، انتشارات اطلاعات، 1363ش.
16. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371ش.
17. رونان، مارسل، تاريخ جهان لاروس، ترجمه: امير جلال الدين اعلم، سروش، 1378ش.
18. سبحاني، جعفر، الالهيات، مؤسسه ي امام صادق (ع)، 1417ق.
19. سياسي، اعلي اکبر، نظريه هاي شخصيت، انتشارات دانشگاه تهران.
20 شاملو، سعيد، روان شناسي شخصيت، انتشارات رشد، 1370ش.
21. شريعتي، علي، علي (ع)، 1380ش.
22. صدرالمتألهين، محمدبن ابراهيم، اسفار اربعه، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1981.
23. —-، مفاتيح الغيب، تحقيق: محمد خواجوي، مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1375.
24. صفي پور، عبدالرحيم بن عبدالکريم، منتهي الارب، کتابخانه سنايي.
25. طباطبايي، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تعليقات: مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، 1368.
26. —-، ترجمه تفسير الميزان، بنياد علمي و فکري علامه طباطبايي، 1364ش.
27. —-، ظهور شيعه، نشر شريعت.
28. طوسي، خواجه نصيرالدين، اخلاق ناصري، انتشارات خوارزمي، 1369ش.
29. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، سازمان چاپ و انتشارات محمدعلي علمي، 1342ش.
30. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج1، ترجمه: امير جلال الدين مجتبوي، سروش، 1375ش.
31. کاسيرر، ارنست، فلسفه ي روشنگري، ترجمه: يدالله موقف، انتشارات نيلوفر، 1370ش.
32. کليني، اصول کافي، انتشارات علميه اسلاميه.
23. گيدنز، آنتوني، پيامدهاي مدرنيت، ترجمه: محسن ثلاثي، نشر مرکز، 1377ش.
34. لايون، ديويد، پسامدرنيته، ترجمه: محمدحکيمي، انتشارات آشيان، 1380ش.
35. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، المکتبه الاسلاميه، تهران.
36. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي تهران، 1362ش.
37. مسکويه، احمدبن محمدبن يعقوب رازي، تهذيب الاخلاق، انتشارات بيدار، 1371ش.
38. مطهري، مرتضي، امامت و رهبري، انتشارات صدرا، 1368ش.
39. —-، مولوي جاذبه و دافعه علي (ع)، انتشارات صدرا، 1366ش.
40. مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، تصحيح: محمدرمضاني، انتشارات خاور تهران، 1319ش.
41. —-، مثنوي معنوي، تصحيح: نيکلسون، انتشارات اميرکبير، 1366ش.
42. هنريک، ميزياک، تاريخچه و مکاتب روان شناسي، ترجمه: رضواني، آستان قدس، 1371ش.
43. يثربي، سيديحيي، عرفان نظري، دفتر تبليغات اسلامي، 1374ش.
44. —-، فلسفه ي امامت، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه ي اسلامي، 1383ش.

پی نوشت ها :

1- البته نياز به گفتن نيست که حساب انسان هاي قاصر و کساني که حجتي بر آنها تمام نشده است، قاعده و قانون ديگري دارد که در جايگاه خود بايد به آن پرداخته شود.
2- «…. فاذا قبض النبي (ص) انتقل روح القدس، فصار الي الامام» (طوسي، محمدبن حسن، الامالي، ص 710، به نقل از: يثربي، يحيي، فلسفه امامت، ص 248.
3- مائده/ 3.
4- مائده/ 67.
5- همان.
6- کلبي، کافي، ج1، ص 252، به نقل از: محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، ج1، ص 168.
7- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج52، ص 93.
8- همان، ج52، ص 93.
9- جاي اين پرسش هست که اين همه تأکيد بر انحصار راه کمال و تعالي در ولايت انسان برگزيده چيست؟ پاسخ در غايت اختصار اين است که همه ي موجودات داراي صراطي به سوي خداوند هستند. صراط تکامل انسان نيز همان صراط انسان شدن يا انسانيت است. طريق و صراط انسانيت، همان صراط جامع است؛ چرا که انسان به گونه ي بالقوه، مظهر اسم جامع «الله» است. علي هذا، آدمي براي رسيدن به کمال نبايد در صراط ديگري حتي در صراط فرشتگان راه بپويد. از سويي، پيش از اين گذشت که انسان کامل تجسم عيني همين صراط جامع مستقيم است. بنابراين مي توان گفت تنها صراط کمال و قرب خداوند، همان صراط انسان کامل برگزيده است و مي توان گفت ما به همان ميزان به خداوند نزديکيم که به اين انسان معيار نزديکيم و سهمي از او برداشته ايم. بدون چنين صراط و ولايتي نيز، چه بسا آدمي بتواند به دستاوردهايي چون: متخلق شدن به اخلاق و هنجارهاي اجتماعي يا حتي برخي صفات فاضله ي انساني و نيز به قدرت هاي معنوي و مکاشفات و جذبه هاي عرفاني دست بيازد، اما به عقيده ي اهل فن، از آنجا که از صراط جامع و کامل و متعال انسانيت ( و صراط اسم جامع الله) بيرون است، طبيعتاً به غايتي که خلقت براي او طراحي کرده است نرسيده است. گذشته از آن، خطرات عظيم و آفت هاي تباه کننده اي مي تواند انسان را که به کمالات يک سويه و نامتعال نايل مي شود، تهديد نمايد.
10- بقره/ 129.
11- نور/ 54.
12- مائده/ 55.
13- بقره/ 257.
14- ابراهيم/ 1.
15- انفال/ 17.
16- مولوي، مثنوي، دفتر اول، بيت شماره ي 22.
17- قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
18- ر.ک: مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 94.
19- آدلر، يکي از روان شناسان، تأثير اين گونه ستودن ها و اظهار درود و دوستداري هايي را بر روان انسان اين گونه بيان کرده است: «از بزرگ ترين مايه هاي تربيتي روح بشر که انسان ها را از مرحله ي پست به مراحل متعالي کشانده، اعتقادشان به انسان ها يا موجودات متعالي وبرجسته بوده است، که انسان ها با انديشيدن و عشق ورزيدن به آنها، و «ستايش» دايمي آنها، روح خويش را تلطيف مي کرده اند». [به نقل از: شريعتي، علي، همان، ص 411 (با تلخيص)].
20- قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان؛ زيارت عاشورا.
21- البته بايد توجه داشت که با گسترش انسان شناسي مدرنيستي در فرهنگ و نظام آموزشي ما، جريان درگيري نيز، هم عرض با جريان غلوآميز، در جامعه، در درجات متفاوت ـ حضور دارد. اين جريان نيز چه بسا گاه از سر شفقت براي بازسازي اين پل شکسته شده و ايجاد پيوند ميان تأسي و تولا، به جاي آن که بالقوه هاي انسان و گوهر قدسي و ملکوتي درون او را به يادش بياورد، در يک اقدام معکوس، آن اسوه هاي قدس را نيز از ملکوت عليا به طبيعت سفلي به زير مي کشد و آنها را در قواره هاي کوتاه و با معيارهاي تنگ دنياي شناسايي مي کند و در صف انسان هاي ناسوتي و ناشکفته مي نشاند. اما چه آن غاليان و چه اين قاصران، ناخواسته در يک نقطه متفقند: تلاش در راستاي آرميدن و نجنبيدن انسان!.

منبع:پايگاه اطلاع رساني نور

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد