از جهان بینی الهی تا زندگی توحیدی
در میان همه موجودات جهان آفرینش، انسان از ویژگی ها و خصلت هایی برخوردار است که دیگر جانداران فاقد آن هستند. انسان موجودی است آگاه و مختار که می تواند خود را بر خود نهد و جهان را برای خود تفسیر و تبیین کند. تنها اوست که می تواند به خود بیندیشد و خود را در ارتباط با دیگران و در ارتباط با هستی مورد تحلیل قرار دهد. به بیان دیگر در میان همه پدیده های جهان آفرینش انسان تنها موجودی است که می تواند از جهان بینی برخوردار باشد.
تعریف جهان بینی:
جهان بینی عبارت است از نگرش انسان به هستی و توجیه و تبیین آن در رابطه با انسان به عبارت دیگر آن دید کلی که انسان از هستی دارد و بر اساس آن به تعبیر و تفسیر آن می پردازد جهان بینی نامیده می شود. در جهان بینی سخن از شناسایی عالم هستی است یعنی اینکه عالمی که ما در آن زندگی می کنیم چگونه عالمی است و رابطه انسان با آن چیست و انسان چه نقشی را در عالم وجود ایفا می کند؟
خلاصه آنکه جهان بینی قسمتی از ” هستی شناسی ” است.
بر اساس تعریف فوق عناصر جهان بینی عبارت است از:
1- تولید جهان هستی
در بحث از تولید جهان هستی این مسایل مطرح می شود که آیا جهان خود به خود به وجود آمده یا بر اثر تصادف ایجاد شده و یا اینکه قوه ای مدبر و با شعور آن را ایجاد کرده است؟ آیا جهان هستی منحصر به ماده است یا عوالم غیر محسوس دیگر نیز به جز طبیعت وجود دارد؟ آیا جهان برای نیل به هدف و غایتی آفریده شده است یا خلقت آن عبث و بیهوده می باشد.
2- توجیه انسان
حقیقت و ماهیت انسان چیست؟ انسان دارای چه ویژگی ها و خصلت هایی است؟ شایستگی های آدمی کدامند؟
بعداً اشاره خواهیم کرد که مکتب توحیدی بر اساس جهان بینی خود وظایفی را برای انسان در نظر می گیرد که مکاتب غیر توحیدی آنها را در نظر نمی گیرند. این مکتب مشخص می کند که انسان چه هدف یا هدف هایی را باید دنبال کند و از کدامین مسیرها طی طریق نماید. مکتب توحیدی بر اساس سیستم باز جهان بین الهی سه گونه رابطه برای انسان قایل است.
الف = ارتباط انسان با خود
ب = ارتباط انسان با دیگران
ج = ارتباط انسان با خدا
در مقایسه میان مکتب توحیدی و مکتب مادی اشاره خواهیم کرد که تنها جهان بینی الهی و مکتب توحیدی است که به تفسیر درست از انسان می پردازد.
3- ارتباط انسان با هستی
در ارتباط انسان با هستی سخن از پذیرفتن و یا نپذیرفتن جهان است و اینکه آیا جهان نسبت به انسان بی تفاوت است یا نه؟ عمل انسان در جهان دارای عکس العملی هست یا نیست؟
فایده ی جهان بینی
با وجود آنکه جهان بینی یک دریافت ذهنی بیش نیست، اما مانند بسیاری از دریافت ها و برداشت های انسانی غیر فعال و خارج از تاثیر عینی نیست، بلکه منشأ بسیاری از فعالیت ها و کوشش های آدمی است.
در واقع جهان بینی در انسان حضور فعال داشته و انسان با آن زندگی می کند و بر اساس آن رفتارها، کردارها، داوری ها و اندیشه های خویش را شکل می بخشد. زیرا که انسان آن گونه زندگی می کند و آن گونه دست به انتخاب می زند که جهان را می بیند. چگونگی نگرش انسان به هستی نشانه چگونه زیستن است. روی همین اصل است که کسانی که جهان بینی هایشان فرق می کند زیستن هایشان نیز با یکدیگر متفاوت است. اختلاف میان جهان بینی خیام و مولوی موجب شده تا خیام به گونه ای زندگی کند و مولوی به گونه ای دیگر.
آری جهان بینی نمایشگر جهانی است که انسان در آن زندگی می کند و این اشتباه است که ما گمان کنیم همه انسان ها در یک جهان زندگی می کنند. اگر چه انسان ها در یک جهان زنده اند، اما در یک جهان زندگی نمی کنند. شاید به تعداد انسان ها ما جهان ها برای زیستن داشته باشیم.
همه انسان ها از آنجا که موجوداتی جاندار و زنده هستند در یک جهان مادی و طبیعی که دارای طول و عرض جغرافیایی خاص و شرایط فیزیکی شخصی می باشد بسر می برند، اما از آنجا که هر کدام برای خود جهان بینی خاصی دارند که: ” جهان فکری ” آنها به شمار می رود بناگزیر هر کس در جهانی مجزای از جهان دیگران زندگی می کند. آیا کسی که علم خدا را دلیل بر جبر دانسته و می خوردن خود را با علم الهی توجیه می کند و می گوید:
من می خورم و هر که چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق ز ازل می دانست
گر می نخورم، علم خدا جهل بود
با کسی که از یک چنین جهان بینی برخوردار نیست و با وی به معارضه پرداخته، می گوید:
آن کس که گنه به نزد او سهل بود
این نکته یقین بداند از اهل بود
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود
در یک جهان به سر می برند و به یک نحو زندگی می کنند؟
تعریف مکتب
گفتیم که در جهان بینی سخن از ” هست ” ها به میان می آید و چگونه ” بودن ” ها. به بیان دیگر جهان بینی امری توصیفی و خبری است که به گزارش آنچه هست می پردازد، اما مکتب هم به بیان هست ها می پردازد و از بودن ها سخن به میان می آورد و هم ” باید ” ها و ” تکلیف ها ” را مشخص می کند. علاوه بر آن مکتب معیارها و الگوها را نیز معرفی می کند. به طور مثال ” انسان کامل دارای چه ویژگی ها و خصلت هایی است و در چه مسیری باید گام نهد تا به چنین مقامی نایل آید، یا آنکه جامعه ایده آل کدام است و چگونه می توان چنین جامعه ای را تشکیل داد.
در مکتب سخن از این است که انسان چگونه باید باشد؟ چگونه باید زیست؟ چه چیزهایی را باید انتخاب کرد و از چه چیزهایی باید دوری جست؟
کلمه ایدئولوژی که امروزه بسیار به کار می رود عموماً به معنای مکتب است، اگر چه جمعی بر این عقیده اند که مکتب معنای وسیعتری دارد، بدین معنا که ایدئولوژی را به معنای ” باید ” ها بگیریم و بگوییم که در ایدئولوژی (1) سخن از تکلیف ها و ایده آل ها است یعنی انسان نمونه و ایده آل کدام است؟ جامعه نمونه کدام است؟ و چگونه می توان انسان کامل یا جامعه نمونه ساخت؟ چه ارزش هایی را باید پذیرفت و … در حالی که مکتب هم شامل جهان بینی می شود و هم شامل ایدئولوژی.
در واقع مکتب مجموعه ای است که در ابتدا به تفسیری از انسان و جهان می پردازد و سپس بایدها و نبایدهای انسانی را مشخص و معین می سازد. یعنی طرحی را ارائه می دهد تا انسان بر اساس شناخت و عمل به آن به سعادت خویش دست یابد.
کوتاه سخن آنکه مکتب عبارت است از ارائه الگو و ایده آل و مجموعه ای از ارزش ها یعنی بایدها و نبایدها برای رسیدن به آن الگوها و ایده آل ها. با بیان فوق پاسخ این مسأله نیز که انسان چه نیازی به مکتب دارد مشخص می شود، زیرا همان گونه که گفتیم مکتب هم نیاز انسان به جهان بینی را مرتفع می سازد و هم یک نظام ارزشی برای زیستن و چگونه زیستن را ارائه می دهد. در بسیاری از ادوار تاریخ نیز که مکتب های بشری وجود نداشتند، دین و مذهب این رسالت را به عهده داشته است.
با در نظر گرفتن مطالب فوق می توان فواید و ویژگی های یک مکتب را این گونه بیان کرد:
1- مسیر و هدف زندگی
انسان دارای چه هدف یا هدف هایی در زندگی است؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟ آیا می توان برای ” بودن ” و ” زیستن ” خود دلیل موجهی به دست آورد یا نه؟ اینها سؤالات بسیار مهمی است که پاسخگویی آن به وسیله مکتب میسر است. البته مکتبی می تواند پاسخ درستی به این سؤالات بدهد که از جهان بینی مثبتی برخوردار باشد. یعنی در ابتدا موقعیت انسان را در هستی توجیه کرده باشد.
2- چگونه اندیشیدن
انسان برای بقای خود ناگزیر از طرح و برنامه است تا جهت و مسیر زندگیش را مشخص سازد. جهان بینی و مکتب نوع اندیشه آدمی را برای ادامه حیات تعیین کرده، انسان را بر آن می دارد تا با شناختی صحیح با انسان و جهان روبرو شود.
اینکه می گوییم مکتب چگونه اندیشیدن را برای انسان مطرح می کند بدان معنا نیست که مکتب برای اندیشه و تفکر آدمی حد و مرزی قایل شده، آن را به بند می کشد، بلکه مراد آن است که برای انسان مشخص می کند که تا به چه چیزهایی بیندیشد و چه چیزهایی را از فکر خویش دور سازد. به طور مثال مکتب توحیدی انسان را ملزم می سازد تا به هدف آفرینش خود و مسأله مرگ و تدبر در آیات الهی و غیره بیندیشد، در حالی که مکتب مادی نه تنها نسبت به این مسایل بی تفاوت بوده که حتی اندیشیدن درباره آنها نیز بیهوده و عبث می پندارد.
3- معیار بایدها
انسان برای زیستن خود محتاج به یک نظام ارزشی است؛ نظامی که در آن مشخص شده باشد که انسان چه باید بکند و چه نباید بکند. به بیان دیگر چه عملی برای او اخلاقی است و چه عملی غیر اخلاقی؛ کدامین رفتار برای او در قلمرو ارزش ها قرار می گیرد که باید او انجام دهد و کدام رفتار ضد ارزشی است که وی باید از آنها سرباز زند.
نقش مکتب در این است که ” باید ” ها و ” نباید ” ها را برای انسان مشخص و معین سازد.
4- چگونه عمل کردن
هر کس بر اساس جهان بینی و مکتبی که دارد دست به ” انتخاب ” و ” عمل ” می زند. به طور مثال کسی که از جهان بینی ” هدونیستی ” تبعیت می کند و زندگی را چیز جز بهره برداری از لذایذ زودگذر مادی نمی داند به گونه ای عمل می کند که انسان برخوردار از جهان بینی توحیدی هرگز آن گونه عمل نمی کند. از اینها گذشته انسانی که برای خود مکتب انتخاب می کند بناگزیر ” آگاهانه ” عمل خواهد کرد، نه بر اساس فعل و انفعالات غریزی و یا تقلیدهای کورکورانه.
5- موضع گیری اجتماعی
مکتب تعیین کننده موضع گیری اجتماعی انسان است. یعنی آدمی طرفداری از کدام طبقه را برعهده گرفته و با کدام طبقه به مبارزه برخیزد. در کدامین جامعه زندگی کند و در صورت عدم پذیرش جامعه خود چگونه با آن به مبارزه برخاسته، با چه روشی در راه تحقق جامعه مطلوب تلاش کند.
ضوابط و معیارهای شناخت مکتب
هر انسانی از هر گروه و طبقه ای که باشد دارای نوعی جهان بینی است، چرا که هر فردی برای زیستن باید هم خود و هم جهان را به گونه ای تفسیر و تبیین کند. بنابراین مسأله بر سرداشتن یا نداشتن جهان بینی نیست، بلکه مسأله بر سر انتخاب مکتب است و اینکه ویژگی های یک چنین مکتبی چیست و جهان بینی آن چگونه است؟
به نظر ما یک مکتب مثبت و سازنده باید از خصوصیات زیر برخوردار باشد:
1- انسان را درست تفسیر کند. طبیعت او را مشخص نماید و استعدادها و امکانات وجودی او را نشان دهد.
می دانیم که هر مکتب و نظام عقیدتی انسان را به گونه ای مطرح ساخته، ویژگی هایی را برای او در نظر می گیرد. به طور مثال ” مکتب اگزیستانسیالیسم انسان را به گونه ای تفسیر می کند و مکتب مارکسیسم به گونه ای دیگر که از بعضی جهات با یکدیگر در تضادند. در میان همه این مکاتب، مکتبی می تواند از اصالت برخوردار باشد که استعدادها و خصلت های انسانی را درست مطرح سازد، به گونه ای که دست آوردهای علمی و فلسفی آنها را تایید کند نه آنکه به نفی آنها بپردازد.
2- بهترین ارزش ها را برای انسان تعیین کرده، بایستگی های او را نشان دهد و انسان را از درون به سوی تحقق آن بایدها تشویق کند.
همان گونه که قبلاً اشاره کردیم یکی از عناصر اساسی هر مکتبی نظام ارزش های آن مکتب است. یعنی ارائه مجموعه ای از معیارها و ضابطه ها تا بر اساس آنها مفاهیمی چون خیر و شر و نیک و بد درست و نادرست از یکدیگر بازشناخته شوند. هر اندازه که مکتبی در ارائه ملاک ها و ضابطه ها دقت نظر داشته باشد آن مکتب اصیلتر خواهد بود.
موقعیت ارزش ها باید در مکتب به گونه ای باشد که آن مکتب توجیه گر آن ارزش ها باشد. به این بیان که بتواند ارزش های خود را توجیه منطقی کند نه آنکه ارزش هایی را ارائه دهد که با جهان بینی و اصول و مبانی آن در تضاد باشد.
3- موقعیت انسان را در هستی نشان داده، مسایل اساسی بشری را تعیین کند. به انسان بگوید از کجا آمده، چرا آمده، به کجا می رود و چه باید بکند؟
مکتبی که موقعیت انسان را در هستی مطرح نسازد و انسان را بر آن ندارد تا به فلسفه ی حیات خویش بیندیشد آن مکتب نه تنها داعیه ی انسان سازی نخواهد داشت بلکه، با انسان نیز به مبارزه پرداخته است، چرا که سؤال از هدف حیات و راز هستی ریشه در درون آدمی داشته، پاسخگویی به آن چاره ساز بسیاری از مشکلات انسان است.
4- محرک و مؤثر باشد – یعنی انسان را از درون نه از برون – به سوی اهداف انسانی کشاند و شور و شوق در او به وجود آورد. بسیاری از مکتب های بشری اهداف و آرمان های والایی را برای انسان در نظر می گیرند، اما این آرمان ها و ایده آل ها از مرز دعوت پا فراتر نمی گذارند تا در عمل انسان را به سوی خود بکشانند. بدین جهت است که پیام آوران این مکاتب درون انسانی را به فراموشی سپرده، فقط رهبری برون را به عهده دارند. در حالی که برای نیل به اهداف عالی انسانی باید توجه به جهان درون کرده، انسان ها را با شور و شوق به سوی آنها بکشاند.
5- بر اساس عقل و منطق بوده، انسان را آگاهانه به سوی هدف های خاص خود بکشانند.
باید به این نکته اشاره کرد که منطقی بودن به معنای علمی بودن نیست، چرا که علم دارای حد و مرزهای مشخصی است که یک جهان بینی اصیل و مثبت باید فراتر از آن مرزهای مشخص و محدود انجام وظیفه کند.
بسیاری از مکتب ها که ادعای علمی بودن دارند می کوشند تا به حربه علم تیشه بر ریشه ی اصول انسانی بزنند به طوری که اگر به تحلیل منطق دلایل و نظرهایشان بپردازیم مغالطه های بسیاری را در زیر لوای علم گرایی در عقاید آنها خواهیم یافت.
6- نه فقط متحرک و منشأ اثر مثبت باشد و انسان را وادار به تحرک و فعالیت نماید بلکه آدمی را نیز از مسئولیت و تعهد برخوردار سازد و انسان را دردآشنای خود و دیگران نماید. چرا که تعهد و مسؤلیت از ارکان اساسی حیات آدمی بوده، در حقیقت یکی از ضوابط شناخت درجه کمال یا نقص انسان به شمار می رود. مکتبی که مسؤلیت خیز و تعهد ساز نباشد قابل اعتماد و اطمینان نخواهد بود.
7- معمای مرگ را برای انسان حل کند، زیرا که غم و اندوه ناشی از متلاشی شدن بدن با توضیح واضحات اپیکوری که تا احساس هست مرگ نیست و چون مرگ آید اثری از احساس باقی نخواهد ماند قابل حل و فصل نبوده، آرامش مورد لزوم را هرگز تامین نخواهد کرد.
8- مکتب مثبت و سازنده آن مکتبی است که دارای گستردگی و وسعت نظر باشد نه یک سو نگر و یک بعدی مکتب باید چند بعدی و همه جانبه بوده، در عین حال مجموعه ای باشد که همه ی ابعاد وجودی انسان را در نظر بگیرد. اگر مکتبی تنها روی یک بعد انسان تکیه کند و دیگر ابعاد انسان را نادیده بگیرد آن مکتب هرگز قابل پذیرش نخواهد بود.
9- مکتب باید مجموعه ای منسجم و هماهنگ باشد. به این بیان که میان همه ی اجزا و عناصر آن ارتباط منطقی برقرار باشد. اگر در مکتبی میان اجزای آن تضاد و تناقضی وجود داشته باشد، به طوری که بخشی از آن موجب نفی و انکار بخش های دیگر باشد آن مکتب مورد اعتماد نخواهد بود. بنابراین برای شناخت یک مکتب نباید تنها به سراغ یک قسمت از عناصر آن رفت و آن قسمت را به طور مجزای از دیگر اجزا مورد پذیرش قرار داد مثال این که اگر اقتصاد مکتبی قابل قبول بود. همه ی اصول و مبانی آن مکتب را نیز قابل قبول دانست.
توجیه جهان هستی
جهان در جهان نگری الهی از ویژگی هایی برخوردار است که جهان نگری مادی فاقد چنین ویژگی هاست. یعنی مکتب توحیدی به گونه ای به جهان می نگرد و مکتب مادی به گونه ای دیگر. ما برای مقایسه میان این دو جهان بینی به ویژگی های جهان در جهان نگری الهی می پردازیم:
1- جهان دستگاهی منظم و منطقی است که به وسیله قدرتی مدبر و خالقی خدانام آفریده شده است. از کوچکترین پدیده جهان آفرینش گرفته تا بزرگترین پدیده ها دارای نظم است و نظم و هماهنگی حاکم بر آنها گواه بر وجود آفریدگار جهان می باشد.
در برابر این جهان نگری، جهان نگری مادی قرار گرفته که پیدایش جهان را بر اثر تصادف و یا فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی توجیه می کند و در تکوین آن از اعتقاد به وجود خدا سرباز می زند.
2- جهان آفرینش یکپارچه در حال حرکت و پویش است. جهان دستگاهی ساکن و ثابت نیست تا همواره به یک حال باقی بماند، بلکه هر آن در حال ” شدن ” و ” تحول ” است. جهان نگری مادی نیز سخن از حرکت و تحول به میان آورده، جهان نگری الهی را متهم می کند که به حرکت جهان اعتقاد ندارد، در حالی که جهان نگری الهی از پیشگامان اعتقاد به چنین نظریه ای بوده است و تنها در جهان نگری توحیدی است که جهان معنی و مفهوم پیدا می کند، چرا که بر اساس جهان نگری توحیدی جهان در عین حالی که حرکت می کند مسیر و هدفی مشخص را نیز دنبال می نماید. یعنی جهان به سوی هدفی خاص حرکت می کند که هر ” آن ” به سوی آن هدف نزدیکتر می شود.
3- جهان آفرینش از آنجا که آفریده ی یک خدا و یک خالق است نه خدایان بی شمار، از انسجام و وحدت برخوردار است. در حالی که جهان نگری مادی جهان را قطعه قطعه فرض می نماید، به طوری که هر یک از اجزا آن پراکنده و گسیخته می باشد و هیچ نوع وحدتی را تشکیل نمی دهند، در جهان نگری توحیدی جهان از وحدت و هماهنگی خاصی برخوردار است. وحدتی از نوع وحدت اندام بدن که به طور جمعی در یکدیگر تاثیر متقابل گذارده، هر یک هدف خاصی را در جهت هدف کل دنبال می کنند.
4- در جهان نگری توحیدی همه ی اجزا و پدیده های جهان آفریده خدا می باشد نه آنکه قسمتی از آن را که به گمان انسان ها خیزند خدا آفریده باشد و قسمت دیگر آن را که شرند موجودی به نام اهریمن یا شیطان آفریده باشد. چرا که در جهان نگری الهی شرور اموری نسبی و عدمی می باشند که یا از وجود حقیقی برخوردار نیستند و یا برای انسان ها مفید نیستند. این اصل علاوه بر آنکه وجه امتیاز جهان بینی الهی بر جهان بینی مادی به شمار می رود معیاری است برای شناسایی جهان بینی توحیدی از جهان بینی شرک. چرا که در جهان بینی شرک با آنکه خدا حاکم بر جهان هستی است، اما در کنار او خالق یا خالق های دیگر دست اندرکار اداره ی جهان آفرینش هستند، به طوری که آنچه در جهان هستی به پندار آدمی نیک است و خوب، ساخته ی دست خالقی است به نام اهورامزدا و آنچه که بد است و زشت و مضر به حال انسان، آفریده ی موجودی است به نام اهریمن. برخلاف جهان بینی توحیدی که به انسان و جهان وحدت و یگانگی می بخشد جهان بینی شرک انسان و جهان را پاره پاره و ناهماهنگ معرفی می کند.
5- جهان آفرینش بر اساس سنت های خاصی تکوین یافته که این قوانین و سنت ها حاکم بر همه پدیده ها و موجودات جهان آفرینش هستند.
فلسفه به شناسایی قوانین و سنت های کلی هستی و علم به قوانین حاکم بر پدیده های جهان طبیعت که جزیی هستند می پردازد. علیت و معلولیت، ضرورت و امکان از سنت های فلسفی عالم هستی و جاذبه ی عمومی، رابطه میان فشار و حجم در گازها و … از قوانین و سنت های علمی جهان به شمار می روند. سنت های عالم طبیعت در بطن سنت ها و قوانین کلی هستی قرار گرفته اند. به این بیان که قوانین فلسفی آفرینش شامل همه قوانین علمی جهان طبیعت می شود. اما عکس آن صادق نیست. یعنی قوانین علمی شامل قوانین فلسفی نمی شود. مثلاً اصل علیت که از قوانین کلی هستی می باشد حاکم بر همه قوانین طبیعی است، اما قانون جاذبه که از سنت های عالم طبیعت است همه عالم هستی را در بر نمی گیرد.
6- هر پدیده ای که در جهان موجود است دارای تعادل وجودی است و بر اساس اندازه گیری های خاصی تشکیل شده است. به طوری که اگر اندکی از اندازه ها و روابط موجود میان عناصر وجودی آنها به هم می خورد جهان آفرینش قابل زیست نمی بود به طور مثال اگر فاصله خورشید با ما کمتر می شد و با تشعشعش از مقدار کنونی کمتر یا زیادتر می گردید زندگی برای حیوانات و نباتات و افراد انسانی غیر ممکن می شد، زیرا همه یا بر اثر سرما و یا گرما نابود می گردیدند و یا اگر فاصله میان کره ماه به زمین نزدیکتر می بود جزر و مد دریاها شدیدتر می گشت و آب آنها همه سطح زمین را فرا می گرفت و اکثر جانداران از میان می رفتند و یا اگر قشر خارجی کره ی زمین مقداری ضخیمتر می شد ماده اصلی حیات یعنی اکسیژن وجود پیدا نمی کرد.
فرانک آلن Frank Allen در این باره چنین می گوید:
” اگر زمین ما به بزرگی خورشید بود چگالی ( وزن مخصوص) خود را حفظ می کرد، نیروی جاذبه 150 برابر می شد و ارتفاع جو به حدود 10 کیلومتر تنزل می کرد و بخار شدن آب غیرممکن می شد و فشار هوا تقریباً به 150 کیلوگرم بر سانتیمتر مربع می رسید. یک جانور یک کیلوگرمی 150 کیلوگرم وزن پیدا می کرد و اندام آدمی به کوچکی اندام سنجاب می شد. زندگی عقلی برای چنان موجوداتی دیگر امکان پذیر نبود. (2)
7- جهان آفرینش با تمام اجزا و پدیده هایش یک نظام وجوبی و ضروری است که هر پدیده ای در جای خاص خود قرار گرفته و امکان آن نبوده تا در جای دیگر قرار گیرد. و اگر می بینیم که یک چیز سنگ شده و چیز دیگر درخت و یا یک موجود حیوان است و موجودی دیگر انسان نباید بر این اعتقاد باشیم که در جهان آفرینش تبعیض به کار رفته است، چرا که اینها تفاوت اند نه تبعیض و تفاوت ها نیز همواره از ناحیه موجودات می باشد نه از ناحیه مبدا وجود. به بیان دیگر استعداد و قابلیت هر پدیده ای در جهان آفرینش همان بوده که در حال حاضر هست و برای هیچ پدیده ای امکان آن نبوده تا به گونه ای دیگر باشد. مثلاً برای سنگ امکان آن نبوده تا درخت شود و یا درخت قابلیت و استعداد آن را نداشته تا حیوان شود.
8- جهان آفرینش که از روی نظم و حساب تشکیل شده، به سوی هدف خاصی در حرکت است و بر همین اساس همه اجزا و موجودات آن چونان کاروانی به سوی مقصدی خاص در حرکتند. هدف داری جهان آفرینش از نقطه نظر ارائه یک جهان بینی مناسب به انسان از مهمترین ویژگی های جهان نگری الهی است. به طوری که پایه و اساس بسیاری از اصول و مبانی مکتب توحیدی قرار می گیرد و مهمترین وجه امتیاز جهان بینی الهی بر جهان بینی مادی به شمار می رود.
ویلیام جیمز william james در این باره بیان جالبی دارد. وی می گوید:
” اگر جمله ای بتواند رسالت جهانی مذهب را برساند بهتر از این نخواهد بود:
چیزی در جهان بر بیهوده و گزاف نیست، اگرچه در ظاهر جهان بر خلاف این امر حکم کند. (3)”
9- هستی در جهان نگری الهی منحصر به ماده و محسوسات نیست و عوالمی غیر مادی و غیر محسوس نیز به عالم غیب وجود دارند که انسان الهی باید به آنها اعتقاد داشته باشد و هرگز نمی توان به صرف آنکه غیرمحسوس و نادیدنی هستند به نفی و انکار آنها پرداخت.
هستی در جهان نگری الهی غیر محدود است و هم عالم طبیعت را شامل می شود و هم عوالم ماورالطبیعی را در جهان نگری مادی هستی منحصر به ماده و محسوسات است. در این جهان نگری روابط علت و معلولی حاکم بر جهان فقط روابطی مادی و محسوس اند و در گردش جهان نیز جز یک سلسله روابط خشک و بی روح اموری دیگر دخالت ندارند، در حالی که در جهان نگری الهی واقعیت جهان دارای روابطی پیچیده تر از امور مادی و محسوس است. بافت هستی از این دیدگاه و نگرش دارای بافتی بسیار دقیق و منظم است که روابط موجود در آن را فقط با امور مادی نمی توان توجیه کرد.
در این جهان نگری میان عالم طبیعت و ماورای طبیعت رابطه برقرار بوده و موجوداتی به تعبیر قرآنی به نام ” مدبرات امر ” در عالم طبیعت موثرند. این حقیقت را نه علم می تواند انکار کند – چرا که اصولاً نفی و اثبات آن در قلمرو علم نیست – و نه فلسفه می تواند با آن به مبارزه برخیزد و حتی دقیقترین فیزیک دانان و جهان شناسان نیز تاکنون نتوانسته اند آن را نفی کنند. از دیدگاه پرچمداران علوم، جهان هستی که یک جهان منظم و منطقی است پیچیده تر و دقیقتر از آن است که بتوان، آن را با الفاظ ماده و محسوس تفسیر کرد.
در مورد رابطه میان عالم طبیعت و خارج از آن کافی است قسمتی از سخنان برتراند راسل Berttrand Russell را که یکی از بزرگترین مادی گرایان عصر حاضر است نقل کنیم:
« اگر امور جهان را چنان تصور کنیم که از یک عالم ابدی خارجی وارد جهان ما می شوند، و نه این نظرگاه که زمان را همچون خورنده ی هرچه که هست می نگرد، در چنین صورتی من گمان می کنم که تصور درست تری از جهان خواهیم داشت» (4).
توجیه انسان
گفتیم که جهان بینی در عین حال که تفسیری از جهان به دست می دهد می کوشد تا انسا را نیز به گونه ای توجیه و تفسیر کند. هر نوع جهان بینی به گونه ای خاص به تفسیر انسان می پردازد. به طور مثال آن تفسیری را که جهان بینی الهی از انسان بیان می کند با تفسیرهای که جهان بینی مادی از انسان به عمل می آورد تفاوت های آشکاری دارد که برای مقایسه میان این دو نوع جهان بینی به ویژگی های جهان بینی توحیدی می پردازیم.
1- از دیدگاه جهان بینی توحیدی طبیعت انسانی نه خوب مطلق است نه بد مطلق، بلکه انسان ذاتاً میان دو بی نهایت قرار گرفته است، هم می تواند خود را به سوی بی نهایت مثبت کشانده، هم به سوی بی نهایت منفی. این نقطه نظر جهان بینی توحیدی در توجیه طبیعت انسانی مغایر با بسیاری از جهان بینی هاست. چرا که گروهی مانند توماس هابس انسان را گرگ انسان دانسته، طبیعت انسانی را کامل منفی دانسته اند و گروهی نیز با عینک خوش بینی به انسان نگریسته و به مدیحه سرایی طبیعت او پرداخته اند. و گروهی نیز مانند اگزیستانسیالیست های طرفدار سارتر معتقدند که انسان فاقد طبیعت ثابت است.
2- با وجود آنکه انسان میان دو بی نهایت قرار گرفته ولی استعدادهایی بالقوه نیز مبدا وجود در او به ودیعه نهاده که باید به شکوفا ساختن و به فعلیت درآوردن آنها بپردازد.
3- مکتب توحیدی کوشش بر این دارد تا انسان را به خاستگاه خود که همان فطرت اصیل انسانی است بازگرداند. انسان را به ذات و نهاد خود کشانده، او را با خود واقعی خویش آشنا سازد و در نتیجه از خود بیگانگی و خود فراموشی و خودزیانی رهایش سازد. مکتب توحیدی بر اساس فطرت است و از فطرت به سوی خدا کمال بی نهایت است!
4- از نظر جهان بینی مادی در انسان پدیده ای به نام ” وجدان ” که راهگشا و راهنمای آدمی می باشد وجود ندارد و اگر هم بعضی از مادی گرایان به آن اعتقاد دارند آن را صرفاً مولود روابط اجتماعی انسان ها دانسته، هیچ گونه اصالت درون ذاتی برای آن قایل نیستند.
اما در جهان بینی الهی انسان بر اساس فطرت و طبیعت خویش از نیرویی ماورای ماده به نام وجدان برخوردار است؛ نیرویی که از درون می تواند انسان را به سوی آرمان ها و ایده آل های حیاتی خود بکشاند. قوه و نیرویی که اگر انسان آن را با می خواهم حساب نشده خود منحرف نسازد، تا می تواند فرد را با تحریکات درونی خود به حرکت درآورده، او را به سوی خود ایده آل کشاند.
5- در جهان بینی مادی سرانجام انسان مرگ و نیستی است و مرگ هم برای انسان همان گونه روی می دهد که بر اجسام و اشیای جهان اتفاق می افتد. هم چنان که اگر یک قطعه چوب و یا یک شاخه گل متلاشی گردد و نابود شود دیگر به صورت اولیه خود باز نخواهد گشت، انسان نیز هیچ گاه به صورت نخست خود بازگشت نخواهد کرد. در جهان بینی مادی حقیقت مرگ بن بست حیات است؛ بن بستی که در ماورای آن هیچ چیز یافت نمی شود و انسان چه خوب عمل کند و چه بد، چه استثمارگر باشد چه استثمار شده، انتخاب این جهانی اش بدون واکنش خواهد بود، چرا که در آن سوی مرگ نه حساب و کتابی است و نه پاداش و عقابی. اما در جهان بینی الهی مرگ نقطه ی پایان زندگی نیست تا رابطه میان زندگی و مرگ رابطه میان هستی و نیستی و وجود و عدم باشد، بلکه مرگ خود نیز آغاز حیاتی تازه است؛ حیاتی که در آن انسان به نتیجه اعمال خود خواهد رسید.
مرگ برای انسان الهی یک پل است. پلی برای عبور از یک حیات و نشئه به حیات و نشئه ای دیگر. مرگ برای انسان مرحله ای است برای گذار از یک زندگی بد یا خوب به یک زندگی بدتر یا خوب تر دیگر.
یک نفر مادی مرگ را پایان همه چیز می داند. پایان همه ظلم ها و ستم ها و پایان همه خوبی ها و نیکی ها. در حالی که یک نفر الهی مرگ را آغازی برای بهره برداری از آنچه در زندگی این جهانی انجام داده است می داند.
6- جهان بینی توحیدی برخلاف جهان بینی مادی که هستی انسان را منحصر به ماده دانسته، او را در عرض سایر موجودات قرار می دهد و هیچ حقیقتی غیر مادی برای او قایل نیست انسان را دارای حقیقتی مجرد و نامحسوس می داند.
این بعد دیگر انسانی که روح نامیده می شود با ماده در ارتباط بوده و پس از نابودی آن در عالم دیگر به حیات خود ادامه خواهد داد.
7- انسان در جهان بینی الهی جانشین و امانت دار خدا است. او تنها موجودی است که در میان همه ی موجودات جهان آفرینش سزاوار چنین مقامی بوده و توانسته بار امانت الهی را بر دوش بکشاند. در حالی که جهان بینی توحیدی انسان را تا بدین درجه و مرتبه ارج می نهد که او را جانشین خدا معرفی می کند. جهان بینی مادی او را در عرض سایر موجودات و پدیده های مادی جهان به شمار می آورد.
8- هدف آفرینش انسان به خود انسان باز می گردد نه به خلق جهان. توضیح آنکه انسان هر عمل و فعلی که انجام دهد هدفی را به دنبال خواهد داشت مثلاً انسان غذا می خورد تا سیر شود یا می خوابد تا تجدید قوا کند و یا علم می آموزد تا کمالی را به دست آورد که نتیجه هر یک از این افعال موجب نفعی برای انسان است و یا دفع ضرری از او. اما آیا آفریدن جهان نیز برای خدا این گونه بوده است؟ یعنی با خلقت جهان به او سودی می رسد و اگر برای او فایده ای دارد آن فایده و سود چه می باشد؟
اینها یک سلسله سؤال هایی است که در کتاب ” فلسفه ی آفرینش ” به آنها پاسخ گفته ایم و فقط در اینجا به طور خلاصه به این نکته اشاره می کنیم که چون خداوند غنی بالذات است و از هر نقص و ضعفی نیز به دور می باشد، بنابراین خلقت انسان و جهان به او هیچ گونه سودی نمی رساند، بلکه هدف آفرینش به خود انسان باز می گردد. به قول فلاسفه فعل خدا دارای غایت و هدف است یعنی غایت؛ غایت فعلی است نه غایت فاعلی.
9- هدف آفرینش انسان در مکتب توحیدی نیل به کمال است. یعنی گذشتن از ” خود طبیعی ” و رسیدن به ” خود ایده آل ” که آن هم تنها به وسیله ایمان به خدا و گام نهادن در مسیر او میسر است. در حالی که رستگاری انسان در جهان بینی توحیدی سیر به سوی خداست در جهان بینی هندی نجات و رستگاری عبور از گردونه ی باز پیدایی و رهایی از زندگی های پیشین است. یعنی انسان باید تمام بندهای تعلق خود را از هستی گسسته و نفس خویش را بکشد تا دیگر به جهان باز نگردد.
10- انسان در جهان بینی توحیدی موجودی است آگاه و مختار که هر فعل و عملی را می تواند از روی اختیار و آزادی اراده انجام دهد و هیچ گاه نمی تواند مسؤلیت اعمال خویش را به گردن این و آن بیندازند. به جهت همین بعد آگاهی و اختیار است که انسان به عنوان موجودی که در گرو اعمال خویش است در جهان بینی توحیدی معرفی شده است.
11- در جهان بینی الهی نه فرد به تنهایی مهم است و نه جمع، نه اصالت تنها از آن فرد است و نه از آن جمع؛ چرا که این دو در یکدیگر تاثیر و تأثر متقابل دارند. و اگر هم در جهان بینی الهی بحثی از شخصیت انسانی به میان می آید بدان معنا نیست که منکر تأثیر جامعه می شویم، بلکه مراد آن است که شکوفایی استعدادهای درونی را در میان جمع و در ارتباط با دیگران میسر می دانیم.
12- انسان در مکتب توحیدی ناگزیر از پذیرش حاکمیت الهی است. چرا که تنها خداست که مظهر همه قوا و قدرت ها به شمار می رود. با این نگرش مکتب توحیدی به نفی همه ی طاغوت های زمان پرداخته، انسان را از بند همه ی بردگی ها و سلطه جویی ها رها می سازد. در این مکتب نه تنها انسان ها ملزم به پذیرش حاکمیت خدا هستند، بلکه در برقراری حکومت و دولت نیز باید معیارها و ضوابط الهی را در نظر بگیرند.
13- مالکیت از آن خدا بوده، هیچ کس جز او مالک حقیقی به شمار نمی رود. مالکیت بهر نحو که باشد چه خصوصی مشروع و محدود و چه دولتی و چه عمومی همه اعتباری بوده، دارای ارزش ذاتی برای انسان نیستند. جهان بینی توحیدی با این نگرش خود به مسأله مالکیت می کوشد تا این مسأله ی اساسی را که انسان در رابطه با مالکیت نباید از خود بیگانه شود حل نماید.
همان گونه که قبلاً گفتیم انسان در مکتب توحیدی هم در ارتباط با خود مطرح می شود و هم در ارتباط با دیگران و از همه مهمتر در رابطه با خدا که در هر مورد از ویژگی ها و وظایفی چند برخوردار است که اینک به شرح هر یک از آنها می پردازیم.
الف: ارتباط انسان با خود
انسان در مکتب توحیدی در ارتباط با خود از وظایفی چند برخوردار است:
1- انسان باید خود را بر خود مطرح سازد، باید در لحظاتی به خلوت دل خویش راه یافته و برخویشتن بیندیشد تا موقعیت خود را در هستی دریابد. او باید از خود سؤال کند که از کجا آمده؟ به کجا می رود؟ و چه باید بکند؟
2- انسان در مکتب توحیدی باید به هدف آفرینش خویش اندیشیده و سؤال از راز هستی را بر خود مطرح نماید. او باید بداند که هدف از خلقتش چیست تا در آن مسیر گام بردارد. انسان الهی هرگز نباید نسبت به هدف اعلای جهان خود بی تفاوت بوده، بدون آگاهی از زندگی خویش گذران عمر کند.
3- انسان الهی باید به استعدادهای درونی خود توجه کرده، آنها را شکوفا سازد. چرا که در حقیقت انسان با به فعلیت رساندن استعدادهای متعالی خود قادر خواهد بود تا به هدف اعلای زندگی دست یابد.
4- انسان توحیدی می بایست از روی علم و آگاهی عمل کند و حتی ایمان او نیز به مبدأ وجود باید آگاهانه باشد. او باید بداند که علم و آگاهی می تواند در قلمرو ارزش ها قرار گیرد، چرا که بدون آگاهی انسان قادر به عمل مثبت و سازنده نخواهد بود.
5- انسان الهی باید بداند که در ارتباط با خود مهمترین حرکت سازنده اش کنترل نفس و تسلط بر خود طبیعی است؛ چرا که آزاد نمودن خود از بندهای درونی که انسان را به اسارت و ذلت می کشاند بزرگترین پیروزی برای نیل به سعادت و رسیدن به کمال است. انسان همواره باید بر خویشتن خویش نظارت کند تا نیروهای اهریمنی از درون او را به سوی هلاکت نکشانند.
ب: ارتباط انسان با دیگران
یکی دیگر از ابعاد وجودی انسان در مکتب توحیدی ارتباط وی با دیگران است. مکتب توحیدی انسان را به عنوان موجودی مجرد و مجزای از دیگران در نظر نمی گیرد بلکه او را در رابطه با افراد مطرح ساخته، وظایفی را برای او تعیین نموده است.
1- انسان در ارتباط با دیگران باید بر اساس عدل و داد رفتار کند. او نه حق دارد که به کسی ظلم کند و نه هم حق دارد که زیر بار ظلم برود. او باید همواره برای برپایی عدل و داد و نابودی ظلم و ستم قیام کند.
2- انسان الهی در برابر دیگران مسؤل است. او هیچ گاه نمی تواند تنها به خود اندیشیده، در فکر منافع خود باشد. انسان الهی در برابر همه ی افراد از هر نژاد و هر گروه که باشند مسؤل و متعهد است. چنین انسانی باید دردکش درد دیگران باشد نه چنان موجودی بی حس و بی تفاوت که فقط سر به گریبان خویش دارد و از مسؤلیت سرباز زند.
3- مسؤلیت انسان الهی در برابر دیگران منحصر به منافع مادی و اقتصادی نیست. او نباید تنها در فکر تامین معاش دیگران باشد بلکه باید در فکر رشد و سازندگی افراد بوده و بکوشد تا انسان های دیگر را نیز به سرمنزل مقصود – که سیر به سوی خداست – برساند. این ویژگی انسان الهی مهمترین وجه امتیاز او بر یک انسان مادی است چرا که حداکثر کوشش یک انسان در مکتب مادیگری در ارتباط با دیگران تامین منافع مادی آنهاست نه رساندن آنها به رشد و کمال واقعی. به طور اصول از آنجا که جهان بینی مادی اعتقادی به خدا و هدف آفرینش ندارد هرگز نخواهد توانست که افراد انسانی را به رشد و کمال واقعی که نیل به هدف اعلای حیات است برساند.
4- انسان توحیدی در برخورد و ارتباط با دیگران می بایست بر اساس ضوابط و معیارهای الهی عمل کند. هرگونه ارتباط با دیگران که بر مبنای ضوابط توحیدی نباشد مانند معیارهای گروهی و طبقاتی مردود بوده، فاقد ارزشند.
5- انسان الهی باید در ارتباط با دیگران دقت کند که مبادا در میان جمع شخصیت و اصالت فردی خویش را از دست بدهد. چرا که انسان ” من ” حقیقی خویش را در میان جمع نابود سازد نه برای خود مفید خواهد بود و نه برای دیگران.
ج- ارتباط انسان با خدا
مهمترین بعد انسان در جهان بینی توحیدی گرایش و ارتباط او با خداست. گرایش و ارتباطی که انسان را از وظایفی چند برخوردار می سازد:
1- خدا را وجودی یگانه و منزه از هرگونه عیب و نقص دانسته، هیچ کس و هیچ چیز را نه تنها در برابر ذاتش که حتی در برابر نامش نیز شریک و همراه نداند.
تنزیه ذات و صفات الهی از هرگونه نقصی تا بدان جاست که اگر نام انبیاء و اولیاء را نیز در کنار نامش بگذاریم به نوعی شرک دچار گشته ایم.
2- انسان الهی باید تمام پدیده ها و نظامات جهان هستی را فعل خدا بداند. چرا که همه ی موجودات جهان آفرینش با همه نظم و هماهنگی حاکم بر وجودشان از خدا ناشی شده، قایم به او می باشند. اراده الهی حاکم بر جهان هستی بوده، اراده ی انسان نیز که یکی از آفریده های او به شمار می رود موثر در اعمال و رفتار آدمی است.
3- انسان توحیدی که انسان و جهان را خلقت های خدا می داند بر این اعتقاد است که همان گونه که انسان و جهان خصلت ” ازاویی ” دارند از خصلت ” به سوی اویی ” نیز برخوردارند. یعنی همان گونه که از او منشا گرفته اند به سوی او نیز بازگشت می کنند.
4- انسان توحیدی ناگزیر از پرستش خدای یگانه می باشد و در این پرستش نیز نباید سر بر آستان هیچ قدرت و نیرویی جز مبدا وجود فرود آورد. فقط باید به عبادت او پرداخته، بند بندگی او را به گردن نهاد. پرستش و اطاعت محض از هر وجودی به غیر از خدا نفی توحید به شمار رفته، آدمی را به وادی شرک می کشاند. اطاعت از مظاهر گوناگون ” خود طبیعی ” چون هواپرستی، جاه طلبی، مقام پرستی و شخصیت پرستی نیز همگی منافی با توحید حقیقی اند.
5- در جهان بینی الهی همه ی انسان ها در برابر خدا مساویند و خدا نیز استعدادهای ماسوی در افراد به ودیعه نهاده است و اگر هم می بینیم که بعضی از آنها از استعدادهایی محرومند، محرومیت آنها از ناحیه بندگان خداست نه از خدا. چرا که بسیاری از استعدادهایی که شکوفا نمی شوند، پژمرده می گردند یا از ناحیه ی خود شخص است و یا دیگران و یا روابط اجتماعی غلط حاکم بر جامعه.
6- هیچ کس با خدا رابطه خویشاوندی و قومی ندارد. هر کس از هر گروه و هر صنف و هر نژاد و با هر شرایط زیستی و تاریخی که داراست نزد خدا یکسان بشمار می رود.
این نگرش به انسان مغایر با بسیاری از جهان بینی های شرک آلود است. آن گونه جهان بینی هایی که برای طبقه ای خاص چون برهمنان و یا پادشاهان مقامی برتر قایل بوده، در ارتباط با خدا برای آنها به ارزشی متعالی تر از دیگران ایمان دارند.
7- انسان تنها در یک مورد می تواند در ارتباط با خدا از مقامی والا برخوردار باشد، آن هم هنگامی است، که گام در مسیر او بگذارد؛ بندهای درونی و برونی را بگسلد و به سوی او حرکت کند. و حرکت از خود به سوی خدا هرچه بیشتر باشد به همان نسبت نیز رابطه با خدا بیشتر خواهد بود.
8- انسان توحیدی باید هر عملی که انجام می دهد به نیت و انگیزه خدایی باشد. هر فعلی هر چقدر هم که نوع خواهانه باشد اگر به نیت خدا و در مسیر او و برای او و به قصد قربت به او صورت نگیرد از ارزش فاعلی برخوردار نخواهد بود.
9- انسان توحیدی باید همواره به یاد خدا بوده، با او به راز و نیاز پرداخته، از او مدد گیرد. خلوت با خدا نه بدان معناست که نیایش انسان به او سود و یا زنانی می رساند، چرا که او به گفته ی رهبر قیام عاشورا برتر از آن است که خود به خویشتن سود و زیانی برساند تا چه رسد بنده ی ضعیف بتواند به او سودی برساند. بلکه مراد آن است که انسان با خلوت گزینی های خود، خویشتن را از آلودگی های درونی پاک ساخته، هستی خویش را در حرکت توحیدی تعالی بخشد.
رابطه ی انسان با هستی
در بحث ارتباط انسان با هستی سخن از پذیرفتن و نپذیرفتن جهان است و اینکه جهان را چگونه بپذیریم، در حالی که در جهان نگری سخن از نگریستن جهان است، در اینجا سخن از خوش بینی یا بدبینی است.
انسان می خواهد ببیند که حایش در جهان کجاست و در ارتباط با آن چه باید بکند و اصولاً آیا با آن رابطه ای دارد یا نه؟ اگر رابطه ای دارد این رابطه چگونه و به چه معناست؟ و آیا با جهان هماهنگی و تفاهم دارد یا او جهان دو موجودی هست که کاملاً با یکدیگر بیگانه اند و انسان نیز به غربت این عالم گرفتار است؟ این سؤالها همه از اینجا ریشه می گیرند که انسان در جهان قرار گرفته و وابسته به آن است.
رابطه انسان و جهان از جمله مسایل مهمی است که در فلسفه ی ” اگزیستانسیالیسم ” سخت مورد توجه قرار گرفته و هر یک از اندیشمندان به بحث پیرامون پرداخته اند. یاسپرس k.jaspers در این باره چنین می گوید:
” من خود را در جهانی می بینم که در آن راه می جویم، من همواره در وضعیتی قرار دارم و همیشه در افقی محاط هستم. من همواره در جهانی هستم که فقط و فقط رو به روی من نیست، بلکه من بدین جهان به طرزی بسیار عمیق تر وابسته ام (5)”.
شکی نیست که علم نمی تواند رابطه انسان و جهان را نشان دهد، چرا که علم به قول یاسپرس جهان را پاره پاره می نگرد و قطعه قطعه نه به صورت یک کل که انسان بتواند در ارتباط با آن موقعیت وجودی خود را مشخص نماید.
این تنها جهان بینی توحیدی است که کل جهان را به عنوان یک سیستم باز برای انسان مطرح می سازد. سیستمی که در آن همه به سوی یک هدف خاص در حرکتند.
در نگرش توحیدی، انسان از هماهنگی ها و تفاهم هایی با جهان برخوردار است. چرا که او و دیگر موجودات و پدیده های عالم در جویبار هستی همه تسبیح گوی خدای واحدند. منطقی بودن همه ی اجزا موجودات و نظم هماهنگی حاکم بر وجود یکایک آنها در سلسله مراتب وجود نمایشگر تسبیح گویی آنها و تفاهم انسان و جهان است.
جلمه ذرات عالم در نهان
گویند با تو روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم
خاموشیم و نعره ی تکرارمان
می رود تا پای تخت یارمان
انسان هایی که از رشد و کمال برخوردار بوده، به مراتب بالا و والای هستی دست یافته اند به خوبی می تواند طنین آهنگ پرجلال و جبروت ذرات عالم هستی را که نغمه توحیدی می نوازد به گوش جان بشنوند.
آری این تنها جهان بینی توحیدی است که رابطه انسان و جهان را درست مطرح کرده، می کوشد تا طعم این حقیقت اساسی را به همه ی افراد انسانی بچشاند که همه در برابر استفاده ی معقول از جهان حق برابر ( نه متشابه) داشته و امکانات آن متعلق به همگان است.
این تنها جهان بینی توحیدی است که به انسان می گوید تو موجودی به جهان پرتاب شده نیستی که به اسارت آن گرفتار بوده و ناگزیر از پذیرش غم و رنج تنهایی حاصل از بی تفاهمی با آن باشی.
تفکر مادی بویژه اندیشه مارکسیستی از آغاز پیدایش به صورت یک مکتب گمان می کرد که می تواند مسایل اساسی انسانی را که از ذات و نهاد او ریشه می گیرند کنار گذارده، یا با بی توجهی به آن بنگرد، در حالی که با گذشت زمان و ظهور مکتب های گوناگون – حتی مکتب های نوظهور مادی – این حقیقت آشکار شد که هر مکتب و یا سیستم فلسفی که سخن از انسان به میان می آورد ناگزیر از مطرح کردن پرسشهای اساسی انسان بوده و می بایست با پاسخگویی به آنها موقعیت آدمی را در هستی و در ارتباط با آن روشن سازد.
یکی از همین پرسش های اساسی، رابطه انسان و جهان است که در جهان بینی توحیدی به بهترین وجه به حل نهایی خود رسیده است. به گونه ای که هیچ نوع جهان بینی و یا مکتبی نمی تواند ادعا کند که مانند آن توانسته باشد. پاسخگویی این مسأله بوده است.
ویلیام جیمز در این باره چنین می گوید:
” در حقیقت اساس در مذهب و یا اخلاق این است که ما چگونه خلقت و جهان هستی را تلقی می کنیم.
این هستی و کاینات را با سختی و رنج تلقی کرده، پاره ای از آن را قبول داشته و قسمتی از آن را قبول نداریم؟ یا آنکه برعکس آن را با آغوشی باز و دلی آکنده از عشق و محبت استقبال می نماییم؟ آیا اگر با این دنیا مخالف هستیم مخالفت ما ریشه دار و عمیق و بخشش ناپذیر است یا آنکه فکر می کنیم با همه شرارت ها و مرارت ها که در آن موجود است باز یک راه زندگی در آن هست که ما را به سر منزل سعادت و نجات می رساند؟ اگر این جهان را قبول داشته و تسلیم آن شدیم، آیا باز باید در حیرت باشیم – همچنان که – کارلایل در حیرت بود، یا آنکه موافقت ما با آن از روی میل و اشتیاق است.
اخلاق محض قوانین کلی جهان را که حاکم بر کاینات می داند، از روی علم و اطلاع اطاعت می کند، اما این اطاعت با یک سنگینی و مرارتی همراه است که در قلب خود هیچ گونه حرارت و شوق ندارد و هیچ وقت احساس اینکه این قوانین مانند یوغی به گردن اوست، از او جدا نمی شود. اما در مذهب، برعکس این اطاعت سرد و غم انگیز جای خود را به استقبال و پذیرشی گرم که همه چیز زندگی را پر از لطف و خوشی و صمیمیت و نشاط می سازد وامی گذارد. و در احساسات و عواطف مانند عقل، فرق بسیاری است و اینکه به چشم تسلیم به اضطرار و ناچاری مانند فلاسفه رواقیون بنگریم و آن را دنیایی رنگ و رو رفته و ملالت آور بیابیم، با آنکه آن را با شور و شوقی که مقدسین مسیحی و مذهبی های دیگر می نگرند نگاه کنیم. فرق بین این دو نحوه جهان بین همان فرق بین حرکت و بی حرکتی است و یا مانند فرقی است که بین عقب نشینی و پیش رفتن است» (6).
جهان بینی الهی، جهان را یک واحد زنده و با شعور می داند که در ارتباط با انسان بی تفاوت نیست. و انسان هر عملی که انجام دهد جهان نیز عکس العملی متناسب با آن به او نشان خواهد داد. انسانی که عمل مثبت و سازنده انجام می دهد دیر یا زود نتیجه آن عمل را مشاهده خواهد کرد، همان گونه که اگر عمل منفی و بازدارنده نیز از خود بروز دهد سرانجام به مکافات عمل خویش خواهد رسید.
انسان در جهان بینی الهی می تواند با ابعاد معنوی خود موثر در امور و جریانات هستی واقع شده، با حرکت های سازنده ی خود سرنوشت خویش را تغییر دهد. در حالی که در جهان بینی مادی عوامل موثر در زندگی و سرنوشت انسان فقط اموری مادی هستند و اگر هم فردی کاری معنوی و مثبت انجام دهد، هیچ گونه امیدی به بازدهی آن کار نخواهد داشت، چرا که در جهان نگری او جهان نسبت به انسان بی تفاوت است.
جهان نگری الهی با نگرش خود به جهان و توجیه رابطه انسان با آن به انسان شور و امید داده، او را به حرکت و جنبش وامی دارد. این چنین جهان بینی برخلاف جهان نگری خشک و بی روح مادی انسان را نه تنها در ارتباط با خود که در ارتباط با دیگران نیز مثمر ثمر واقع می سازد. انسان در جهان بینی الهی می داند که اگر ظلم کند و یا قیام به عدل و داد نماید جهان در برابر عملکرد متضاد او هرگز بی تفاوت نخواهد بود.
در حالی که در جهان نگری مادی انسان چه عمل مثبت انجام دهد و چه عمل منفی، چه در راه حق و دادگام بردارد و چه از باطل و ناحق پیروی کند مطمئن است که جهان واکنشی در برابر او از خود نشان نخواهد داد.
پی نوشت ها :
1. می توان به جای کلمه ایدئولوژی اصطلاح « نظام ارزش ها» را به کار برد.
2. اثبات وجود خدا (ص) 21.
3. دین و روان (ص) 14.
4. عرفان و منطق (ص) 77.
5. اندیشه ی هستی (ص) 84.
6. دین و روان ص 189.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول