جامعه شناسان و صاحب نظران اجتماعى عوامل گوناگونى از قبیل ایدئولوژى، تضاد، اقتصاد، تکنولوژى، جمعیت، نخبگان و رهبرى براى تغییر اجتماعى معرفى کرده اند. «پیش از جامعه شناسان، فلاسفه تاریخ نیز عواملى را به عنوان عنصر مسلط در تحولات اجتماعى ذکر کرده اند و نظراتى در این باره داده اند. یک نظر این است که بگوییم نوابغ عامل مؤثر بوده اند. نظریه دوم انباشته شدن دانش است و در واقع، دانش را عامل تحول تاریخ مى داند که پس از انباشته شدن منشا تحولات گردیده است. عوامل دیگرى که ذکر کرده اند عبارتند از: اختراعات، نژادها، شرایط اقتصادى و مختصات جغرافیایى » (1) حال با مراجعه به نهج البلاغه، عوامل تغییر جامعه را از نظر حضرت على علیه السلام جستجومى کنیم.برخى از این عوامل، که در این مقاله طرح مى شوند، به این شرح اند: ایمان دینى، اخلاقیات، جهاد، امر به معروف، نهى از منکر، رهبرى، وحدت و انسجام اجتماعى.
1- ایمان و عقاید
در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام ادیان، بخصوص دین مبین اسلام، به عنوان عامل کلى تغییر در جوامع معرفى شده است. در برخى عبارات به طور کلى، درباره دین بحث شده و از تحرک آفرینى و تحول زایى آن یاد شده است. طبق بیانات حضرت، وقتى در یک جامعه عقاید و ارزش هاى دینى میان مردم جریان نداشته باشد، پراکندگى و تفرق اجتماعى پدید مى آید و قوه محرکه اى که بتواند انرژى موجود در جامعه را به فعلیت درآورد و آثار و نتایج عینى از آن تحصیل نماید، مفقود خواهد بود.
«فانظروا الى مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا فعقد بملته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم، کیف نشرت النعمة علیهم جناح کرامتها و اسالت لهم جداول نعیمها»؛ (2)
پس بنگرید که نعمت هاى خداوند چگونه بر آنان (امت هاى پیشین) فرو ریخت، هنگامى که پیامبرى بر ایشان برانگیخت، پس آنان را به اطاعت خداوند درآورد و با خواندن به سوى خدا آنان را مؤتلف ساخت، چه سان بالهاى نعمت و کرامتش را بر سر آنان گسترانیدوجویبارهاى آسایش و فراوانى برایشان جارى شد!
در فقره پیشین همین خطبه، اوضاع جوامع مزبور پیش از بعثت پیامبران الهى توصیف شده و تفرق و ضعف و زبونى آن جوامع توضیح داده شده است:
«فالاحوال مضطربة و الایدی مختلفة والکثرة متفرقة فی بلاء ازل و اطباق جهل من بنات موؤدة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة »;
حالت هایشان مضطرب و دست هایشان به خلاف هم در کار و جمعیت هایشان در بلایى سخت و جهالتى استوار پراکنده بود. در زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بتان و قطع پیوند ارحام و غارت یکدیگر دست و پا مى زدند.
کارکردى که در این عبارت به دین نسبت داده شده، جالب توجه است. دین شامل مجموعه دستورات، احکام و عقایدى است که رویکرد اهالى یک جامعه را نسبت به جهان و جامعه ترسیم مى نماید و مواضع انسان ها را در روابط متقابل تنظیم مى کند. بنابراین، اعضاى جامعه اى که خلا دینى دارد (مانند جوامعى که در نهج البلاغه توصیف شده است) دچار اضطراب فکرى، تشویش روحى و تشتت عملى مى شوند.
وقتى آن حضرت در جامعه خود، که مرکب از جمعیت مسلمان است با ضعف و سستى در عمل مواجه مى شود، بر مى آشوبد و دیانت آنها را به خاطرشان مى آورد و از اینکه على رغم دیندارى، متفرق و متزلزل اند، اظهار شگفتى مى نماید; زیرا توقع آن است که اگر اعضاى جامعه اى حقیقتا دیندار و مؤمن اند، متحد و مستحکم باشند و در حرکت اصلاحى و اجتماعى تردید به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهج البلاغه با یک عبارت مى فرمایند: «لله انتم اما دین یجمعکم » راستى شما چه مردمى هستید؟ آیا دینى نیست که متحدتان سازد؟ (3)
توقع امام علیه السلام از یک جامعه دینى آن است که از نظر اجتماعى داراى پیوندهاى مستحکم باشد و با هدفمندى و راه شناسى، در موضع گیرى هاى اجتماعى از تردید، ضعف و دودلى مبرا باشد. و این نتیجه چیزى جز ترویج و تشریع دین و پیاده شدن احکام و قوانین دینى نیست. به همین دلیل، با بعثت و ظهور پیامبران علیهم السلام، مردم از پراکندگى و اضطراب به سوى همدلى و یگانگى و سیادت اجتماعى هدایت مى شوند و گروه هاى ضعیف و فرودست به ارجمندى و سالارى مى رسند. نهج البلاغه این موضوع را چنین توصیف مى کند:
«قد تربعت الامور بهم فی ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى کنف عز غالب و تعطعفت الامور علیهم فی ذوی ملک ثابت، فهم حکام على العالمین و ملوک فی اطراف الارضین یملکون الامور على من کان یملکها علیهم و یمضون الاحکام فی من کان یمضیها فیهم »;
به برکت دین، زندگیشان سامان یافت، در سایه دولتى قوى به عزت رسیدند و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند شد، چنان که بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران حاکم شدند، کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مى کردند و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبردار آنان بودند.
علاوه بر بحث در مورد آثار کلى ادیان، در برخى عبارات، بخصوص درباره نتایج و ثمرات دین اسلام سخن گفته شده وهمان آثار اجتماعى – یعنى تحول آفرینى و عزت بخشى – به اسلام نسبت داده شده است. در خطبه 198 مى فرمایند:
«اذل الادیان بعزته و وضع الملل برفعه و اهان اعداءه بکرامته و خذل محادیه بنصره و هدم ارکان الضلالة برکنه »;
اسلام با عزتش، دیگر دین ها را خوار و با سربلندیش، دیگر ملت ها را پست و بى مقدار و با ارجمندى اش، دشمنان را بى اعتبار و با یارى کردنش، مخالفان خود را واگذارد و با استوارى پایه اش اساس گمراهى را ویران کرد.
با ظهور دین اسلام و گرایش مردم به آن، سایر ادیان جعلى و بى ریشه بودند و یا آنها که با وارد شدن خرافات و اضافات از هویت اصلى خود دور شده، کارکرد خود را از دست داده و مسیر ضعف و انحطاط پیموده بودند به تدریج، از گردونه خارج شدند و هرچه بر شوکت و استوارى جامعه اسلامى افزوده و شناخت مردم از اسلام بیش تر مى گردید تمایل و باور به دیگر ادیان سست تر مى شد. در نتیجه، جوامع غیر اسلامى در مقابل حرکت تمدن نوپاى اسلامى خود را در معرض نابودى و هلاکت قرار مى دادند. البته این تا زمانى بود که باورهاى دینى مسلمانان و وحدت فکرى آنان محفوظ مانده بود; زیرا اساسا وقتى محور عقیدتى، که وحدت بخش و انسجام آور است، ضعیف گردد، نمى توان توقع داشت که قوت و شوکت جامعه تداوم یابد. از این رو، آن حضرت عزت و ارجمندى مسلمانان را به قرآن، که محور فکرى – عقیدتى آنهاست، نسبت مى دهد:
«و عزا لاتهزم انصاره و حقا لاتخذل اعوانه » (4)
[قرآن] ارجمندى است که یارانش را شکست و ناپایدارى نباشد و حقى است که یاورانش را زیان و خوارى نباشد. در جاى دیگر به نقل از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله اهمیت این کتاب و لزوم پاى بندى به آن را یادآورى مى کند:
«بر شما باد به کتاب خدا، که ریسمانى استوار و نورى آشکار و درمانى سوددهنده و تشنگى را فرونشاننده، چنگ زننده را نگاهدار و در آویزنده را نجات بخش است.» (5)
البته هر عاملى در صورتى مى تواند بر جامعه تاثیر بگذارد که شرایط مناسب فراهم باشد. دین به عنوان «عامل تغییر» حرکت مى آفریند، مشروط بر آنکه ایمان و عمل دینى در جامعه جریان داشته باشد; وگرنه دینى که در کتاب باشد و مورد توجه قرار نگیرد، قطعا تاثیر اجتماعى محسوسى نخواهد داشت. دین اسلام نیز وقتى محور فکرى مردم قرار گرفت، جامعه را دگرگون ساخت و ذلت و زبونى عرب جاهلى را به عزت و ارجمندى تبدیل کرد:
«و قد بلغتم من کرامة الله لکم منزلة تکرم بهااماؤکم و توصل بها جیرانکم »;
از کرامت پروردگار به جایى رسیدید که کنیزان شما را حرمت مى گذارند و همسایگان شما را ارجمند مى شمارند. این تحول در موقعیتى است که پس از سال ها تلاش پیامبرصلى الله علیه وآله، مردم به اسلام گرویده اند و تحت لواى یک آیین و یک رهبر گرد آمده اند.
2- اخلاقیات
از جمله عواملى که در تحول جامعه مورد توجه قرار گرفته و مهم تلقى شده، خصلت هاى اخلاقى اعضاى جامعه اعم از خصال حسنه و سیئه است. از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام تخلق اعضاى جامعه به برخى خصال مى تواند آثار عینى اجتماعى و عمومى داشته باشد. خصلت هاى مزبور وقتى در حد گسترده اى میان مردم جارى شود تبدیل به یک پدیده اجتماعى مى شود و نتایج اجتماعى دربر خواهد داشت. به عنوان مثال، در یکى از خطبه هاى خود، آن حضرت درباره یکى از جوامعى که از نظر ایشان وضع مطلوبى پیدا کرده بود، سخن مى گوید و علت رشد آنها را چنین ارزیابى مى کند:
«قوم والله میامین الراى، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغى; مضوا قدما على الطریقة و اوجفوا على المحجة، فظفروا بالعقبى الدائمة و الکرامة الباردة »؛ (6)
به خدا سوگند، مردمى بودند مبارک راى، آراسته به بردبارى، راست گفتار، وانهنده ستم و زشتکارى، پیش افتادند و راه راست در پیش گرفتند و در آن ره شتابان رفتند. پس پیروز شدند به نعمت جاودان و کرامت گوارا و رایگان.
از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ملاک درستى راه و کرامت انسانى، ارزش هاى دینى است و در این عبارت، عامل نیل به چنین هدفى، ترویج خصال حسنه اخلاقى مانند صداقت، بردبارى و عدالت معرفى شده است. در اینجا یک نمونه از این گونه خصال اخلاقى را، که در نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است، مطرح مى کنیم:
امیرالمؤمنین علیه السلام مکررا والیانش را به خطر تملق اطرافیان، که باعث غرور و خودبینى آنها مى گردد، هشدار مى دهد; زیرا این خصال موجب سرکشى زمامداران مى شود و جریان امور بر آنان مشتبه مى گردد:
«به پارسایان و راستگویان بپیوند و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستایند و با ستودن کار بیهوده اى که نکرده اى خاطرت را شاد ننمایند که ستودن فراوان خودپسندى آرد و به سرکشى وادارد.» (7)
در فقره دیگرى از همین نامه مى فرمایند:
«بپرهیز از خودپسندیدن و به خودپسندى مطمئن بودن و ستایش را دوست داشتن که اینها همه از بهترین فرصت هاى شیطان است تا بتازد و کرده نیکوکاران را نابود سازد.» (8)
طبق عبارات فوق، تعریف و تمجید بى مورد از سردمداران مى تواند باعث خودپسندى آنان شود و در آن صورت، تملق و چاپلوسى در جامعه رواج پیدا مى کند، ارتباطات صادقانه مردم با حکام محدود و مشکل مى شود و در نتیجه، فرایند کنترل اجتماعى غیر رسمى و عمومى مخدوش مى گردد و ملاک درستى براى ارزیابى و سنجش میزان توفیق حکام و جلب رضایت مردم توسط آنها باقى نمى ماند و بالاخره، نظام اجتماعى به نابسامانى مى گراید.
3- جهاد
«جهاد» یکى از دستورات مهم دین اسلام است که براى دفاع نظامى از مصالح جامعه و سرکوب دشمنان دین تشریع شده است. در کلیه جوامع انسانى، دفاع از کیان جامعه به عنوان یک موضوع بسیار مهم، مورد توجه قرار گرفته و براى آن سرمایه گذارى و برنامه ریزى مى شود. از این رو، در جوامع امروزى دنیا، هیچ کشورى نیست که خود را از ارتشى که دفاع از حریم کشور را عهده دار گردد و امنیت جامعه را تضمین نماید، بى نیاز بداند. شریعت اسلام این نیاز اجتماعى را در قالب یک دستور دینى ارائه کرده و احکام آن را بیان نموده است.
امام على علیه السلام درباره آثار جهاد در سرنوشت جامعه، در خطبه 110 ، «جهاد در راه خدا» را موجب سربلندى اسلام و عزت جامعه اسلامى معرفى مى کنند:
«الجهاد فى سبیله، فانه ذروة الاسلام »;
جهاد در راه خدا موجب اعتلاى اسلام است. آن حضرت جهاد را سبب پیروزى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بر دشمنان دین مى خواند:
«اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعدائه، جهادا على دینه »;
گواهى مى دهم که محمدصلى الله علیه وآله بنده او و فرستاده اوست. مردم را به طاعت خدا خواند و دشمنان او را با جهاد در دین مقهور گرداند.
همان طور که جهاد و مبارزه، از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام، اسباب پیروزى و عامل عزت و سربلندى است، ترک جهاد و سستى در مبارزه، به عنوان علت زبونى و شکست معرفى شده است; زیرا هر جامعه داراى مزایا و ارزش هایى است که در سایه امنیت محفوظ و محترم مى ماند. اگر جوامعى این ارزش ها را نپذیرفته یا نسبت به مزایا و دارایى هاى آن چشم طمع دوخته باشند، ممکن است حریم آن را براى جلب منافع نامشروع خود بشکنند; متعرض این جوامع گردند و امنیت آنها را زایل سازند. در چنین وضعیتى، بدون شک، جایى براى رشد متعالى جامعه مزبور نخواهد ماند و خوارى، ذلت، انحطاط و زبونى نصیب آن خواهد شد. بنابراین، ترک جهاد و مبارزه براى دفاع از حریم جامعه و محافظت از امنیت و آرامش آن، نتیجه اى جز فلاکت و زبونى جامعه ندارد. در خطبه 27 مى فرماید:
«هرکه جهاد را واگذارد و آن را ناخوشایند دارد خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونى و فرومایگى بماند.»
جهاد و دفاع نه تنها لازم، بلکه از نظر امام على علیه السلام امرى خوشایند و پسندیده است; زیرا وقتى مساله دفاع از حریم و کیان جامعه مطرح باشد، براى انسان هاى غیرتمند و با ایمان چه ارزشى بالاتر از حفظ مرزها و دفع شر دشمنان مى ماند؟
آن حضرت در تحریض مردم به جهاد مى گویند: «نمى بینید بر مرزهاى شما دست افکنده اند و شهرهاتان گشوده و کشورتان ربوده است، در شهرهاتان جنگ برقرار و دشمن با شما در پیکار؟ خداتان بیامرزد!گروه گروه روبه جنگ دشمنتان روید و در خانه ها و شهرهاتان درنگ مکنید که به ستم و خوارى دچار شوید. (9)
در خطبه دیگرى صریحا ترک جهاد را عامل ذلت قوم خود مى شمارند و یک قاعده کلى ارائه مى دهند:
«فوالله، ما غزى قوم قط فی عقر دارهم الاذلوا»؛ (10)
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نجنگیدند، جز آنکه جامه خوارى بر آنان پوشاندند. در ادامه، عواقب طبیعى سستى آنها را به رخشان مى کشد:
«فتواکلتم و تخاذلتم حتى ثنت علیکم الغارات و ملکت علیکم الاوطان »;
هیچ یک از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمایگى، هرکس کار را به گردن دیگرى انداخت تا آنکه از هر سو به شما تاختند و شهرها را یکى پس از دیگرى از دستتان برون کردند.
4- امربه معروف و نهى از منکر
یکى دیگر از عوامل تغییر در نهج البلاغه امر به معروف و نهى از منکر است که داراى کارکرد مراقبت اجتماعى است. نظام مراقبت اجتماعى در هر جامعه، ارزش و آثار مهمى دارد. در فرهنگ اسلامى و از جمله در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام بهاى فراوانى به این پدیده داده شده است. علاوه بر نظارت هاى رسمى، که در حیطه نظام قضایى و سیاسى جا مى گیرد و آن حضرت در دستوراتشان به والیان و نمایندگانشان به کرات مورد توجه و تاکید قرار مى دهند، بر نظارت اجتماعى عمومى و غیر دولتى نیز تاکید مى کنند، به طورى که آن را از عوامل رشد و تعالى و یا انحطاط و سقوط جامعه مى دانند. نظارتى که از ناحیه عموم مردم مسلمان اعمال مى شود در قالب «امر به معروف و نهى از منکر» مطرح مى گردد. توصیه به نیکى ها و منع از تخلفات شرعى و اجتماعى، علاوه بر آثارى که بر دیگران دارد، موجب تحکیم و تقویت باور و توجه خود آمران به معروف و ناهیان از منکر مى شود. بنابراین، دستور مزبور علاوه بر آثار بیرونى، اثرات روانى و درونى هم دارد که وقتى عمومیت و شمول پیدا کند، تبدیل به نتایج اجتماعى مى گردد.
در فرهنگ اسلامى، امر و نهى افراد هم خطاب به عموم مردم است و هم متوجه مسؤولان، حکام و زمامداران. در صدر اسلام و زمان حاکمیت امیرالمؤمنین علیه السلام موارد فراوانى از این گونه برخوردها و تذکرها از ناحیه مردم عادى خطاب به شخص اول جامعه مشاهده شده است.
این پدیده اجتماعى داراى آثار و نتایج گسترده اى مى باشد. «هر جامعه هنگامى عمر مى کند که عوامل پیونددهنده افراد، نهادها و بخش هاى آن، که عبارت از عوامل ذهنى، معنوى و فرهنگى است، همچنان مقاوم و مستحکم باقى بماند و خللى شیرازه درونى آن را سست نکند. تواصى به ارزش ها، هنجارها و معروف هاى جامعه و تناهى از زشتى ها، کژى ها و منکرهاى اجتماعى بر قوت و استحکام شیرازه و نظام باطنى و معنوى جامعه مى افزاید و آن را از آسیب پذیرى مصونیت مى بخشد. بنابراین، نظارت ملى و مراقبت عمومى شرط بقاى موجودیت جامعه است.» (11) با این مقدمه، چند جمله از بیانات آن حضرت را درباره امر به معروف و نهى از منکر مرور مى کنیم:
«فان الله سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین ایدیکم الا لترکهم الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فلعن الله السفهاء لرکوب المعاصی و الحکماء لترک التناهی »؛ (12)
همانا خداى سبحان مردم دوران گذشته را، که پیش از شما بودند از رحمت خود دور نساخت، جز براى آنکه امر به معروف را واگذاشتند و مردمان را از منکر باز نداشتند. پس خدا بى خبرانشان را به دلیل نافرمانى کردن و خردمندنشان را به دلیل مخالفت نکردن با گناه لعنت کرد.
طبق این فقره ازبیانات حضرت،رفتارى که داراى آثار اجتماعى است،علاوه برفعل،ترکش نیزمؤثراست، بخصوص با توجه به اینکه امربه معروف و نهى از منکر مقوله اى است که مربوط به گروهى مى شود که از توانایى بیش ترى نسبت به عموم مردم برخوردارند; یعنى علم، آگاهى و قدرت تاثیرگذارى بر دیگران دارند. امر به معروف ونهى ازمنکر ازجمله فروع دین اسلام و احکام مهمى است که کاملا جنبه اجتماعى و عمومى دارد. این حکم اگرچه براى یکایک مؤمنان الزام شرعى دارد و آنان را به عمل وامى دارد، دیگران را نیز در عمل به احکام دین ملزم مى کند و از تخلف باز مى دارد. از این رو، یک تکلیف و عبادت فردى محسوب مى گردد.
اما فلسفه تشریع و نتیجه وجودى امر به معروف و نهى از منکر مربوط به کلیت جامعه و فضاى حاکم بر آن است. بنابراین، کسانى که به این دو کار اقدام مى کنند در واقع، دست به کنش اجتماعى زده اند که آثار آن در جامعه انعکاس خواهد داشت. بر همین منوال، ترک این دو وظیفه نیز پیامدهایى در سطح جامعه خواهد داشت و خلاهایى پدید خواهد آورد. از این رو، آن حضرت مؤکدا مردم را از ترک امر به معروف و نهى از منکر پرهیز مى دهند و عواقب آن را گوشزد مى نمایند:
«لا تترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلایستجاب لکم »; (13)
امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید تا بدترین شما حکمرانى تان را به دست نگیرند، آنگاه دعا کنید و پذیرفته نشود.
حضرت على علیه السلام در عبارت مزبور به تبعات کلان سیاسى و اجتماعى ترک این وظیفه مهم مى پردازند و جبران ناپذیرى آن را یادآورى مى نمایند. اگر مردم نسبت به موقعیت اجتماعى خود و رفتار دیگران بى تفاوت بوده، احساس مسؤولیت نداشته باشند، آنگاه که رفتارهاى مزبور مسیر انحرافى بپیماید و هنجارشکنى و نقض قواعد اجتماعى رواج یابد، بر اثر فقدان واکنش هاى نظارتى مناسب عادى گردند و در نهایت، نقش ها و منزلت هاى اجتماعى دگرگون گردد و موقعیت هاى حساس به نااهلان سپرده شود، راه براى اصلاح مسدود خواهد شد و زمان براى ترسیم کاستى هاى جامعه از دست خواهد رفت. لذا، تلاش و تقاضاى مردم بى اثر خواهد ماند.
بنابراین، حفاظت از سلامت فضاى جامعه و جلوگیرى از نقض مقررات پذیرفته شده آن، وظیفه عموم افراد است و عواقب بى توجهى بدان دامنگیر همگان خواهد شد. در مقابل، آنگاه که احساس مسؤولیت اجتماعى فراگیر شود و یکایک اعضاى جامعه نسبت به سرنوشت جامعه حساسیت داشته، در جریانات اجتماعى موضع گیرى کنند و رفتار مقتضى داشته باشند، سلامت و صلابت ساختار جامعه محفوظ خواهد ماند، ناهنجارى ها اصلاح مى گردد و هنجارشکنان بر جاى خود نشانده مى شوند. امام على علیه السلام درباره آثار اصلاحى امر به معروف و نتایج نهى از منکر چنین مى فرمایند:
«فمن امر بالمعروف شد ظهور المؤمنین و من نهى عن المنکر ارغم انوف المنافقین »؛ (14)
پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت و آن که از کار زشت منع نمود بینى منافقان را به خاک سود.
طبق این بیان، رفتار هر یک از افراد داراى اثر و نتیجه اجتماعى است و با امر به معروف و نهى از منکر، جماعت مؤمنان (ملتزمان به هنجارها و قوانین دین) پرتوان و استوار و جمع منافقان (مخالفان و متخلفان از هنجارها) ضعیف و سرافکنده خواهند شد.
بنابراین، از بیانات نهج البلاغه مى توان چنین استنباط کرد که «امر به معروف » و «نهى از منکر» به عنوان دو تکلیف دینى از جمله عواملى هستند که در سرنوشت جامعه اسلامى، صلاح و فساد و دگرگونى آن نقش عمده و تاثیر اساسى دارند.
5- رهبرى و حاکمیت
رهبرى و حاکمیت سیاسى از ارکان اصلى هر جامعه مدنى است که در تحولات و دگرگونى هاى آن نقش اساسى ایفا مى نماید. اقتدار و اختیارات حاکم، او را قادر مى سازد تاثیر گسترده اى بر حرکت کلى جامعه و ابعاد آن بگذارد. اگر قدرت حاکم با پذیرش فکرى و گرایش عاطفى همراه گردد توان تاثیرگذارى او بر جامعه به مراتب، افزون مى گردد. در این صورت، اختیارات قانونى و پذیرفته شده حاکم، با انقیاد و تبعیت عمومى همراه مى گردد و آثار اجتماعى او را عمیق تر و وسیع تر مى سازد. در نتیجه، حاکم یا رهبر علاوه بر نقشى که از موضع رسمى و قانونى ایفا نموده و بر بخش هاى حکومتى جامعه (و به واسطه آنها بر کل جامعه) اثر مى گذارد، مستقیما نیز توده مردم و اعضاى جامعه را تحت تاثیر قرار داده، جهت و مسیر اجتماعى آنان را هدایت و تعیین مى نماید. از این رو، قدرت و اقتدار سیاسى حکام در آثار مربوط به تغییرات اجتماعى مورد توجه و بررسى قرار گرفته است. در کتاب استفان واگو چنین مى خوانیم:
«سیاست به طور مؤثرى در ایجاد تغییرات نقش دارد… سیاست در سطوح مختلف موجب تغییر در جامعه مى شود.» (15)
در نهج البلاغه، مطالب فراوانى درباره نقش رهبر و قدرت سیاسى درجریانات اجتماعى و سرنوشت جامعه بیان شده است. امام علیه السلام با تاکید بر اهمیت و ضرورت وجود حاکم در جامعه، به بیان تاثیرات اجتماعى آن و کارکردها، شرایط، ویژگى ها و نوع روابط حاکم با گروه هاى گوناگون جامعه مى پردازد. اینک برخى از این مطالب را تحت عناوین فرعى به بحث مى گذاریم:
الف – اهمیت حاکم و حکومت
در نگاه نهج البلاغه، حکام و جوامع به دلیل موقعیت و نقش ویژه اى که دارند، خصوصیتى نمادین پیدا کرده اند و الگویى براى حرکت مردم مى شوند:
«انما الناس مع الملوک » ؛(16) مردم آنجا روند که پادشاه روى آورد.
الگوگیرى مردم نه تنها به دلیل ویژگى نمادین حکام، بلکه همچنین ناشى از خصلت فایده گرایى عموم آدمیان است که به دنبال جلب منافع خود، حرکت اجتماعى و موضع گیرى هایشان را تنظیم مى نمایند. بنابراین، قهرا مردم آنجا مى روند که قدرت تصمیم گیرى و تاثیرگذارى متمرکز باشد.
البته گروه هاى گوناگون مردم منافع خود را به اشکال گوناگون ارزیابى و تفسیر مى کنند، لیکن هیچ گروه و دسته اى نیست که به نحوى از انحا، نیاز به حاکم و حکومت نداشته باشد. لذا، آن حضرت مى فرماید:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر»؛(17)
مردم را حاکمى باید، نیکوکار یا جفاکار.
درعین حال،ارزش واهمیت حاکم عادل مورد توجه و تمجید امام قرار گرفته و به برترى او در میان خلق خدا اشاره شده است:
«فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة… و ان شر الناس عندالله امام جائر ضل به، فامات سنة ماخوذة و احیى بدعة متروکة »؛(18) بدان که فاضل ترین بندگان خدا امامى است دادگر، هدایت شده و راهبر که سنتى را که شناخته است، به پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند… و بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى کسى دیگر که سنت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
در این فقره، نقش حاکم عادل و جائر بیان شده و نتیجه حاکمیت هر یک براى جامعه تشریح شده است. به همین دلیل، حضرت امیرعلیه السلام بر حساسیت انتخاب رهبر صالح و خطرات حکومت جور تاکید و تاثیر شگرف تغییرات حکومتى بر ابعاد جامعه را گوشزد مى نمایند و مى فرمایند:
«اذا تغیر السلطان تغیر الزمان »؛ (19) چون اندیشه سلطان بازگردد زمانه دگرگون شود.
ایشان وقتى مالک اشتر را به حکومت مصر انتخاب مى نمایند و به آن سامان مى فرستند براى توجیه مصریان درباره اهیمت حکومت و ویژگى هاى حاکم چنین مى نویسند:
«فلولا ذلک ما اکثرت تالیبکم و تانیبکم و جمعکم و تحریضکم و لترکتکم اذ ابیتم و ونیتم »؛(20)
اگر از حکومت اینان (معاویه و یارانش) بر شما نمى ترسیدم، شما را بر نمى انگیختم و سرزنشتان نمى کردم و به فراهم آمدنتان نمى خواندم… (و تحریک نمى کردم) و آن هنگام که سر باز زدید و سستى کردید رهاتان مى ساختم.
آن حضرت دراین عبارت،خطرات ومضرات حکومت نااهلان رابرجسته کرده وبه عنوان علت تلاش وسعى خود براى جمع کردن مردم ومتحدساختن آنها(باوجودمشکلات فراوان، آنها را) معرفى نموده است. بنابراین، معلوم مى شود نوع حکومت و خط مشى حاکم داراى تاثیر ونقش عمده اى بر روند حرکت جامعه مى باشد.
ب – وظایف حاکم و رهبر در قبال توده مردم
براى آنکه رهبر بتواند نقش خود را به خوبى ایفا کند باید در قبال عموم مردم و رعایاى خود روابط و عملکردهایى داشته باشد که موجب دورى آنان ویا بروزنابسامانى درجامعه نگردد.برخى از این وظایف شامل روابط اجتماعى و برخى از زمره ارتباطات اخلاقى است.در نهج البلاغه،تاکیدبسیارى برحفظ رابطه نزدیک و مستقیم حاکم با مردم شده و پیامدهاى اجتماعى قطع این رابطه بیان گردیده است. در نامه 68 خطاب به یکى از والیان مى نویسند:
«و لایکن لک الى الناس سفیر الا لسانک و لا حاجب الا وجهک »; و جز زبانت پیامرسان و جز رویت دربان مردمان نباشد.
اگر مردم نتوانند با حاکم رابطه داشته باشند و مسائل خود را به او منعکس نمایند نسبت به او بى اعتماد مى شوند و پیش داورى منفى پیدا خواهند کرد و قضاوت منصفانه اى درباره عملکرد او و اطمینان کافى براى همکارى و مشارکت اجتماعى نخواهند داشت. براى اجتناب از چنین خطرى توصیه حضرت على علیه السلام آن است که زمان دورى و یبت حاکم از میان مردم به طول نینجامد تا بدگمانى ها و سوء ظن ها شکل نگیرد:
«فراوان خود را از رعیت پنهان نکن که پنهان شدن والیان از رعیت نمونه اى از تنگ خویى و کم اطلاعى در کارهاست. و نهان شدن از رعیت والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز مى دارد;پس کار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آید و کار خرد، بزرگ نماید،زیبازشت شودو زشت زیباوباطل به لباس حق درآید. (21)
قطع ارتباط متقابل موجب بى اطلاعى حاکم از حقایق و رخدادهاى جامعه و ناکامى او در اداره امور و استیفاى حقوق و سوء برداشت توده مردم مى گردد. در نتیجه، قضاوت هاى غیر واقعى باب مى شود، بستر تعاملات اجتماعى، نظام سیاسى و بدنه جامعه متزلزل مى گردد. در این صورت، برنامه هاى اصلاحى و اجرایى دستگاه حاکم قرین توفیق نخواهد بود و با بى میلى و دلسردى مردم مواجه خواهد بود. از این رو، توصیه مى کنند که در چنین شرایطى تلاش حاکم بر رفع بدگمانى رعایا متمرکز گردد و با توجیه مردم و آماده سازى افکار عمومى مسیرى مناسب براى اجراى برنامه ها و توفیق فعالیت ها فراهم شود:
«و ان ظنت الرعیة یک حیفا فاصحر لهم بعذرک »؛(22)
و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانى شان درآور که بدین رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعیت مدارا کرده، حاجت خویش را برآورده و رعیت را به راه راست واداشته اى.
جالب توجه آن است که درشرایطى که بدگمانى در جامعه پدید آیدودربستراجتماعى روابط سیاسى آلوده گردد وظیفه حاکم است که پاپیش نهدوبا تواضع و از خودگذشتگى، مشکلات را برطرف نماید. این گونه عملکرد علاوه بر نتایج مطلوب اجتماعى، آثار مثبتى بر روحیه و شخصیت حاکم و رعایا خواهد داشت.
در فراز دیگرى از نامه 53 ، آن حضرت به مالک اشتر دستور مى دهند که از موضع والى و حاکم، خود به سراغ طبقات فرودست جامعه برود و به وارسى امور آنها بپردازد; زیرا آنان به حاکم دسترسى ندارند و على رغم مشکلات فراوان، بدون آنکه راهى براى حل آن داشته باشند، در جامعه تحقیر مى شوند. بنابراین، اگر قرار باشد انسجام جامعه حفظ شود و گروه هاى گوناگون جامعه حول محور رهبر گرد آیند لازم است مسائل این قشر مورد توجه هیئت حاکم قرار گیرد:
«به کارهاى کسانى که به تو دسترسى ندارند، بنگر; آنان که در دیده ها خوارند و مردم خردشان مى شمارند.» (23)
در صورتى که روابط حاکم با مردم این گونه باشد، آنگاه حاکم مى تواند محور اجتماع بوده و نقش اصلاحى خود را در جامعه به نحو مقبولى ایفا نماید.
6- انسجام اجتماعى
عامل دیگرى که براى دگرگونى هاى اجتماعى در نهج البلاغه بر شمرده شده انسجام اجتماعى است. وحدت و تفرقه از جمله مفاهیمى هستند که بارها در بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و آثار و نتایج هر یک توضیح داده شده است. همچنین مفاهیمى از قبیل الفت و ائتلاف، جمع و اجتماع، فرقه و تشتت، اختلاف و تشعب و مانند آنها در همین زمینه به کار برده شده اند.
ازنظر آن حضرت، انسجام و وحدت اعضاى جامعه از جمله مهم ترین عواملى است که موفقیت آنها را تضمین نموده، جامعه را به سوى رشد و تعالى به پیش مى برد. از سوى دیگر، تفرقه و پراکندگى دربسیارى از جوامع، موجب زوال و انحطاط است. در خطبه قاصعه، تحلیل جالبى از علل ظهور و سقوط تمدن هاى پیشین و نقش وحدت و تفرقه در این موضوع ارائه شده است:
«فانظروا کیف کانوا حیث کانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤتلفة و القلوب معتدلة و الایدی مترادفة و السیوف متناصرة و البصائر نافذة و العزائم واحدة، الم یکونوا اربابا فی اقطار الارضین و ملوکا على رقاب العالمین؟ فانظروا الى ما صارواالیه فی آخر امورهم حین وقعت الفرقة و تشثت الالفة و اختلفت الکلمة و الافئدة و تشعبوا مختلفین و تفرقوا متحاربین قد خلع الله عنهم لباس کرامته و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین »؛(24)
پس بنگرید چه سان مى نمودندآنگاه که گروه ها فراهم بودند و همگان راه یک آرزو مى پیمودندوراست وبا هم سازوار و دست ها یکدیگررامددکاربود.شمشیرهابه یارى هم آخته و دیده ها به یک سو دوخته واراده هادرپى یک چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان پادشاهى نمى نمودند؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید،چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراکندگى انجامید و سختى ها در دل هاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزب ها گراییدند و خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان بدر کرد و داستان آنان میان شما ماند و آن را براى پند گیرندگان عبرت گردانید.
«فاذا تفکرتم فی تفاوت حالهم فالزموا کل امر لزمت العزة به شانهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافیة به علیهم و انقادت النعمة له معهم و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للالفة و التحاض علیها و التواصى غ بها و اجتنبوا کل امر کسر فقرتهم و اوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الایدی »؛(25)
و چون در خوشبختى و بدبختى شان اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که عزیزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند و زمان بى گزندى شان را به درازا کشاند و با عافیت از نعمت برخوردار و پیوند رشته بزرگوارى با آنان استوار ساخت و آن از پراکندگى دورى نمودن و به ساز فردى روى آوردن بود و بپرهیزید از هر کارى که پشت آنان را شکست و نیرویشان را گسست; چون کینه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سینه کاشتن و از هم بریدن و دست از یارى یکدیگر کشیدن.
تحلیل فوق کاملا مبتنى بر عوامل اجتماعى است و نیازى به تفسیر و توضیح بیشتر ندارد. روشن است که انسجام، یگانگى و اتحاد مردم یک جامعه اسباب حرکت آنها به سمت هدف هاى مطلوب است و موجب رشد جامعه مى گردد، در حالى که تفرق، ناهماهنگى و اختلاف درونى جامعه موجب مى شود قدرت و قوام جامعه دچار تزلزل گردد و امتیازات موجود از دست برود.
امیرالمؤمنین علیه السلام با تکیه بر همین اصل، مردم جامعه خود را توبیخ مى کند و شکست آنان را على رغم برخوردارى از رهبر صالح و پذیرش ارزش هاى دینى، پیش بینى مى نماید: «به خدا سوگند،مى بینم که این مردم به زودى بر شما چیره مى شوند. آنان بر باطل خود فراهم اندو شما درحق خود پراکنده; شماامام برحق خود را نافرمانى مى کنید و آنان در باطل پیرو امام خویش اند.»
طبق این عبارت، اهمیت وحدت و انسجام اجتماعى در تغییر سرنوشت جامعه حتى از رهبرى و ارزش هاى دینى هم بالاتر است و در شرایطى که جامعه از انسجام درونى برخوردار نیست، حتى رهبرى بزرگ مردى چون امام على علیه السلام هم کارساز نخواهد بود. در موارد دیگر، آن حضرت صریحا همدلى و انسجام اعضاى جامعه را موجب قدرتمندى و توفیق آنان مى شمارد و جمعیت کثیر آنها را، در صورتى که همراه با هماهنگى نباشد، بى اثر و خالى از فایده تلقى مى کنند.
ایشان در خطبه 146 ، درباره موفقیت اعراب صدر اسلام مى فرمایند:
«عرب امروز اگر چه در شمار اندک اند، اما با یکدلى و یک سخنى در اسلام نیرومند و بسیارند.»
در خطبه 119 نیز مى فرمایند:
«سودى ندارد که شما در شمار بسیارید، مادام که دل با یکدیگر ندارید.»
براساس خطبه 119 ، از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ، تاثیر انسجام اجتماعى و اتحاد اعضاى جامعه و متقابلا اختلاف و عدم انسجام مردم تا جایى است که کمیت افراد و کثرت جمعیت، بدون برخوردارى از این خصوصیت بى اثر خواهد ماند و حتى رهبر و حاکم توانمند نیز در شرایطى که جامعه از همدلى برخوردار نبوده، دچار تفرق باشد و به یگانگى نرسد، امکان اقدامى اساسى در تحول جامعه نخواهد داشت.
1- ایمان و عقاید
در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام ادیان، بخصوص دین مبین اسلام، به عنوان عامل کلى تغییر در جوامع معرفى شده است. در برخى عبارات به طور کلى، درباره دین بحث شده و از تحرک آفرینى و تحول زایى آن یاد شده است. طبق بیانات حضرت، وقتى در یک جامعه عقاید و ارزش هاى دینى میان مردم جریان نداشته باشد، پراکندگى و تفرق اجتماعى پدید مى آید و قوه محرکه اى که بتواند انرژى موجود در جامعه را به فعلیت درآورد و آثار و نتایج عینى از آن تحصیل نماید، مفقود خواهد بود.
«فانظروا الى مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا فعقد بملته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم، کیف نشرت النعمة علیهم جناح کرامتها و اسالت لهم جداول نعیمها»؛ (2)
پس بنگرید که نعمت هاى خداوند چگونه بر آنان (امت هاى پیشین) فرو ریخت، هنگامى که پیامبرى بر ایشان برانگیخت، پس آنان را به اطاعت خداوند درآورد و با خواندن به سوى خدا آنان را مؤتلف ساخت، چه سان بالهاى نعمت و کرامتش را بر سر آنان گسترانیدوجویبارهاى آسایش و فراوانى برایشان جارى شد!
در فقره پیشین همین خطبه، اوضاع جوامع مزبور پیش از بعثت پیامبران الهى توصیف شده و تفرق و ضعف و زبونى آن جوامع توضیح داده شده است:
«فالاحوال مضطربة و الایدی مختلفة والکثرة متفرقة فی بلاء ازل و اطباق جهل من بنات موؤدة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة »;
حالت هایشان مضطرب و دست هایشان به خلاف هم در کار و جمعیت هایشان در بلایى سخت و جهالتى استوار پراکنده بود. در زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بتان و قطع پیوند ارحام و غارت یکدیگر دست و پا مى زدند.
کارکردى که در این عبارت به دین نسبت داده شده، جالب توجه است. دین شامل مجموعه دستورات، احکام و عقایدى است که رویکرد اهالى یک جامعه را نسبت به جهان و جامعه ترسیم مى نماید و مواضع انسان ها را در روابط متقابل تنظیم مى کند. بنابراین، اعضاى جامعه اى که خلا دینى دارد (مانند جوامعى که در نهج البلاغه توصیف شده است) دچار اضطراب فکرى، تشویش روحى و تشتت عملى مى شوند.
وقتى آن حضرت در جامعه خود، که مرکب از جمعیت مسلمان است با ضعف و سستى در عمل مواجه مى شود، بر مى آشوبد و دیانت آنها را به خاطرشان مى آورد و از اینکه على رغم دیندارى، متفرق و متزلزل اند، اظهار شگفتى مى نماید; زیرا توقع آن است که اگر اعضاى جامعه اى حقیقتا دیندار و مؤمن اند، متحد و مستحکم باشند و در حرکت اصلاحى و اجتماعى تردید به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهج البلاغه با یک عبارت مى فرمایند: «لله انتم اما دین یجمعکم » راستى شما چه مردمى هستید؟ آیا دینى نیست که متحدتان سازد؟ (3)
توقع امام علیه السلام از یک جامعه دینى آن است که از نظر اجتماعى داراى پیوندهاى مستحکم باشد و با هدفمندى و راه شناسى، در موضع گیرى هاى اجتماعى از تردید، ضعف و دودلى مبرا باشد. و این نتیجه چیزى جز ترویج و تشریع دین و پیاده شدن احکام و قوانین دینى نیست. به همین دلیل، با بعثت و ظهور پیامبران علیهم السلام، مردم از پراکندگى و اضطراب به سوى همدلى و یگانگى و سیادت اجتماعى هدایت مى شوند و گروه هاى ضعیف و فرودست به ارجمندى و سالارى مى رسند. نهج البلاغه این موضوع را چنین توصیف مى کند:
«قد تربعت الامور بهم فی ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى کنف عز غالب و تعطعفت الامور علیهم فی ذوی ملک ثابت، فهم حکام على العالمین و ملوک فی اطراف الارضین یملکون الامور على من کان یملکها علیهم و یمضون الاحکام فی من کان یمضیها فیهم »;
به برکت دین، زندگیشان سامان یافت، در سایه دولتى قوى به عزت رسیدند و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند شد، چنان که بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران حاکم شدند، کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مى کردند و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبردار آنان بودند.
علاوه بر بحث در مورد آثار کلى ادیان، در برخى عبارات، بخصوص درباره نتایج و ثمرات دین اسلام سخن گفته شده وهمان آثار اجتماعى – یعنى تحول آفرینى و عزت بخشى – به اسلام نسبت داده شده است. در خطبه 198 مى فرمایند:
«اذل الادیان بعزته و وضع الملل برفعه و اهان اعداءه بکرامته و خذل محادیه بنصره و هدم ارکان الضلالة برکنه »;
اسلام با عزتش، دیگر دین ها را خوار و با سربلندیش، دیگر ملت ها را پست و بى مقدار و با ارجمندى اش، دشمنان را بى اعتبار و با یارى کردنش، مخالفان خود را واگذارد و با استوارى پایه اش اساس گمراهى را ویران کرد.
با ظهور دین اسلام و گرایش مردم به آن، سایر ادیان جعلى و بى ریشه بودند و یا آنها که با وارد شدن خرافات و اضافات از هویت اصلى خود دور شده، کارکرد خود را از دست داده و مسیر ضعف و انحطاط پیموده بودند به تدریج، از گردونه خارج شدند و هرچه بر شوکت و استوارى جامعه اسلامى افزوده و شناخت مردم از اسلام بیش تر مى گردید تمایل و باور به دیگر ادیان سست تر مى شد. در نتیجه، جوامع غیر اسلامى در مقابل حرکت تمدن نوپاى اسلامى خود را در معرض نابودى و هلاکت قرار مى دادند. البته این تا زمانى بود که باورهاى دینى مسلمانان و وحدت فکرى آنان محفوظ مانده بود; زیرا اساسا وقتى محور عقیدتى، که وحدت بخش و انسجام آور است، ضعیف گردد، نمى توان توقع داشت که قوت و شوکت جامعه تداوم یابد. از این رو، آن حضرت عزت و ارجمندى مسلمانان را به قرآن، که محور فکرى – عقیدتى آنهاست، نسبت مى دهد:
«و عزا لاتهزم انصاره و حقا لاتخذل اعوانه » (4)
[قرآن] ارجمندى است که یارانش را شکست و ناپایدارى نباشد و حقى است که یاورانش را زیان و خوارى نباشد. در جاى دیگر به نقل از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله اهمیت این کتاب و لزوم پاى بندى به آن را یادآورى مى کند:
«بر شما باد به کتاب خدا، که ریسمانى استوار و نورى آشکار و درمانى سوددهنده و تشنگى را فرونشاننده، چنگ زننده را نگاهدار و در آویزنده را نجات بخش است.» (5)
البته هر عاملى در صورتى مى تواند بر جامعه تاثیر بگذارد که شرایط مناسب فراهم باشد. دین به عنوان «عامل تغییر» حرکت مى آفریند، مشروط بر آنکه ایمان و عمل دینى در جامعه جریان داشته باشد; وگرنه دینى که در کتاب باشد و مورد توجه قرار نگیرد، قطعا تاثیر اجتماعى محسوسى نخواهد داشت. دین اسلام نیز وقتى محور فکرى مردم قرار گرفت، جامعه را دگرگون ساخت و ذلت و زبونى عرب جاهلى را به عزت و ارجمندى تبدیل کرد:
«و قد بلغتم من کرامة الله لکم منزلة تکرم بهااماؤکم و توصل بها جیرانکم »;
از کرامت پروردگار به جایى رسیدید که کنیزان شما را حرمت مى گذارند و همسایگان شما را ارجمند مى شمارند. این تحول در موقعیتى است که پس از سال ها تلاش پیامبرصلى الله علیه وآله، مردم به اسلام گرویده اند و تحت لواى یک آیین و یک رهبر گرد آمده اند.
2- اخلاقیات
از جمله عواملى که در تحول جامعه مورد توجه قرار گرفته و مهم تلقى شده، خصلت هاى اخلاقى اعضاى جامعه اعم از خصال حسنه و سیئه است. از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام تخلق اعضاى جامعه به برخى خصال مى تواند آثار عینى اجتماعى و عمومى داشته باشد. خصلت هاى مزبور وقتى در حد گسترده اى میان مردم جارى شود تبدیل به یک پدیده اجتماعى مى شود و نتایج اجتماعى دربر خواهد داشت. به عنوان مثال، در یکى از خطبه هاى خود، آن حضرت درباره یکى از جوامعى که از نظر ایشان وضع مطلوبى پیدا کرده بود، سخن مى گوید و علت رشد آنها را چنین ارزیابى مى کند:
«قوم والله میامین الراى، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغى; مضوا قدما على الطریقة و اوجفوا على المحجة، فظفروا بالعقبى الدائمة و الکرامة الباردة »؛ (6)
به خدا سوگند، مردمى بودند مبارک راى، آراسته به بردبارى، راست گفتار، وانهنده ستم و زشتکارى، پیش افتادند و راه راست در پیش گرفتند و در آن ره شتابان رفتند. پس پیروز شدند به نعمت جاودان و کرامت گوارا و رایگان.
از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ملاک درستى راه و کرامت انسانى، ارزش هاى دینى است و در این عبارت، عامل نیل به چنین هدفى، ترویج خصال حسنه اخلاقى مانند صداقت، بردبارى و عدالت معرفى شده است. در اینجا یک نمونه از این گونه خصال اخلاقى را، که در نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است، مطرح مى کنیم:
امیرالمؤمنین علیه السلام مکررا والیانش را به خطر تملق اطرافیان، که باعث غرور و خودبینى آنها مى گردد، هشدار مى دهد; زیرا این خصال موجب سرکشى زمامداران مى شود و جریان امور بر آنان مشتبه مى گردد:
«به پارسایان و راستگویان بپیوند و آنان را چنان بپرور که تو را فراوان نستایند و با ستودن کار بیهوده اى که نکرده اى خاطرت را شاد ننمایند که ستودن فراوان خودپسندى آرد و به سرکشى وادارد.» (7)
در فقره دیگرى از همین نامه مى فرمایند:
«بپرهیز از خودپسندیدن و به خودپسندى مطمئن بودن و ستایش را دوست داشتن که اینها همه از بهترین فرصت هاى شیطان است تا بتازد و کرده نیکوکاران را نابود سازد.» (8)
طبق عبارات فوق، تعریف و تمجید بى مورد از سردمداران مى تواند باعث خودپسندى آنان شود و در آن صورت، تملق و چاپلوسى در جامعه رواج پیدا مى کند، ارتباطات صادقانه مردم با حکام محدود و مشکل مى شود و در نتیجه، فرایند کنترل اجتماعى غیر رسمى و عمومى مخدوش مى گردد و ملاک درستى براى ارزیابى و سنجش میزان توفیق حکام و جلب رضایت مردم توسط آنها باقى نمى ماند و بالاخره، نظام اجتماعى به نابسامانى مى گراید.
3- جهاد
«جهاد» یکى از دستورات مهم دین اسلام است که براى دفاع نظامى از مصالح جامعه و سرکوب دشمنان دین تشریع شده است. در کلیه جوامع انسانى، دفاع از کیان جامعه به عنوان یک موضوع بسیار مهم، مورد توجه قرار گرفته و براى آن سرمایه گذارى و برنامه ریزى مى شود. از این رو، در جوامع امروزى دنیا، هیچ کشورى نیست که خود را از ارتشى که دفاع از حریم کشور را عهده دار گردد و امنیت جامعه را تضمین نماید، بى نیاز بداند. شریعت اسلام این نیاز اجتماعى را در قالب یک دستور دینى ارائه کرده و احکام آن را بیان نموده است.
امام على علیه السلام درباره آثار جهاد در سرنوشت جامعه، در خطبه 110 ، «جهاد در راه خدا» را موجب سربلندى اسلام و عزت جامعه اسلامى معرفى مى کنند:
«الجهاد فى سبیله، فانه ذروة الاسلام »;
جهاد در راه خدا موجب اعتلاى اسلام است. آن حضرت جهاد را سبب پیروزى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بر دشمنان دین مى خواند:
«اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعدائه، جهادا على دینه »;
گواهى مى دهم که محمدصلى الله علیه وآله بنده او و فرستاده اوست. مردم را به طاعت خدا خواند و دشمنان او را با جهاد در دین مقهور گرداند.
همان طور که جهاد و مبارزه، از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام، اسباب پیروزى و عامل عزت و سربلندى است، ترک جهاد و سستى در مبارزه، به عنوان علت زبونى و شکست معرفى شده است; زیرا هر جامعه داراى مزایا و ارزش هایى است که در سایه امنیت محفوظ و محترم مى ماند. اگر جوامعى این ارزش ها را نپذیرفته یا نسبت به مزایا و دارایى هاى آن چشم طمع دوخته باشند، ممکن است حریم آن را براى جلب منافع نامشروع خود بشکنند; متعرض این جوامع گردند و امنیت آنها را زایل سازند. در چنین وضعیتى، بدون شک، جایى براى رشد متعالى جامعه مزبور نخواهد ماند و خوارى، ذلت، انحطاط و زبونى نصیب آن خواهد شد. بنابراین، ترک جهاد و مبارزه براى دفاع از حریم جامعه و محافظت از امنیت و آرامش آن، نتیجه اى جز فلاکت و زبونى جامعه ندارد. در خطبه 27 مى فرماید:
«هرکه جهاد را واگذارد و آن را ناخوشایند دارد خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونى و فرومایگى بماند.»
جهاد و دفاع نه تنها لازم، بلکه از نظر امام على علیه السلام امرى خوشایند و پسندیده است; زیرا وقتى مساله دفاع از حریم و کیان جامعه مطرح باشد، براى انسان هاى غیرتمند و با ایمان چه ارزشى بالاتر از حفظ مرزها و دفع شر دشمنان مى ماند؟
آن حضرت در تحریض مردم به جهاد مى گویند: «نمى بینید بر مرزهاى شما دست افکنده اند و شهرهاتان گشوده و کشورتان ربوده است، در شهرهاتان جنگ برقرار و دشمن با شما در پیکار؟ خداتان بیامرزد!گروه گروه روبه جنگ دشمنتان روید و در خانه ها و شهرهاتان درنگ مکنید که به ستم و خوارى دچار شوید. (9)
در خطبه دیگرى صریحا ترک جهاد را عامل ذلت قوم خود مى شمارند و یک قاعده کلى ارائه مى دهند:
«فوالله، ما غزى قوم قط فی عقر دارهم الاذلوا»؛ (10)
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نجنگیدند، جز آنکه جامه خوارى بر آنان پوشاندند. در ادامه، عواقب طبیعى سستى آنها را به رخشان مى کشد:
«فتواکلتم و تخاذلتم حتى ثنت علیکم الغارات و ملکت علیکم الاوطان »;
هیچ یک از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمایگى، هرکس کار را به گردن دیگرى انداخت تا آنکه از هر سو به شما تاختند و شهرها را یکى پس از دیگرى از دستتان برون کردند.
4- امربه معروف و نهى از منکر
یکى دیگر از عوامل تغییر در نهج البلاغه امر به معروف و نهى از منکر است که داراى کارکرد مراقبت اجتماعى است. نظام مراقبت اجتماعى در هر جامعه، ارزش و آثار مهمى دارد. در فرهنگ اسلامى و از جمله در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام بهاى فراوانى به این پدیده داده شده است. علاوه بر نظارت هاى رسمى، که در حیطه نظام قضایى و سیاسى جا مى گیرد و آن حضرت در دستوراتشان به والیان و نمایندگانشان به کرات مورد توجه و تاکید قرار مى دهند، بر نظارت اجتماعى عمومى و غیر دولتى نیز تاکید مى کنند، به طورى که آن را از عوامل رشد و تعالى و یا انحطاط و سقوط جامعه مى دانند. نظارتى که از ناحیه عموم مردم مسلمان اعمال مى شود در قالب «امر به معروف و نهى از منکر» مطرح مى گردد. توصیه به نیکى ها و منع از تخلفات شرعى و اجتماعى، علاوه بر آثارى که بر دیگران دارد، موجب تحکیم و تقویت باور و توجه خود آمران به معروف و ناهیان از منکر مى شود. بنابراین، دستور مزبور علاوه بر آثار بیرونى، اثرات روانى و درونى هم دارد که وقتى عمومیت و شمول پیدا کند، تبدیل به نتایج اجتماعى مى گردد.
در فرهنگ اسلامى، امر و نهى افراد هم خطاب به عموم مردم است و هم متوجه مسؤولان، حکام و زمامداران. در صدر اسلام و زمان حاکمیت امیرالمؤمنین علیه السلام موارد فراوانى از این گونه برخوردها و تذکرها از ناحیه مردم عادى خطاب به شخص اول جامعه مشاهده شده است.
این پدیده اجتماعى داراى آثار و نتایج گسترده اى مى باشد. «هر جامعه هنگامى عمر مى کند که عوامل پیونددهنده افراد، نهادها و بخش هاى آن، که عبارت از عوامل ذهنى، معنوى و فرهنگى است، همچنان مقاوم و مستحکم باقى بماند و خللى شیرازه درونى آن را سست نکند. تواصى به ارزش ها، هنجارها و معروف هاى جامعه و تناهى از زشتى ها، کژى ها و منکرهاى اجتماعى بر قوت و استحکام شیرازه و نظام باطنى و معنوى جامعه مى افزاید و آن را از آسیب پذیرى مصونیت مى بخشد. بنابراین، نظارت ملى و مراقبت عمومى شرط بقاى موجودیت جامعه است.» (11) با این مقدمه، چند جمله از بیانات آن حضرت را درباره امر به معروف و نهى از منکر مرور مى کنیم:
«فان الله سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین ایدیکم الا لترکهم الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فلعن الله السفهاء لرکوب المعاصی و الحکماء لترک التناهی »؛ (12)
همانا خداى سبحان مردم دوران گذشته را، که پیش از شما بودند از رحمت خود دور نساخت، جز براى آنکه امر به معروف را واگذاشتند و مردمان را از منکر باز نداشتند. پس خدا بى خبرانشان را به دلیل نافرمانى کردن و خردمندنشان را به دلیل مخالفت نکردن با گناه لعنت کرد.
طبق این فقره ازبیانات حضرت،رفتارى که داراى آثار اجتماعى است،علاوه برفعل،ترکش نیزمؤثراست، بخصوص با توجه به اینکه امربه معروف و نهى از منکر مقوله اى است که مربوط به گروهى مى شود که از توانایى بیش ترى نسبت به عموم مردم برخوردارند; یعنى علم، آگاهى و قدرت تاثیرگذارى بر دیگران دارند. امر به معروف ونهى ازمنکر ازجمله فروع دین اسلام و احکام مهمى است که کاملا جنبه اجتماعى و عمومى دارد. این حکم اگرچه براى یکایک مؤمنان الزام شرعى دارد و آنان را به عمل وامى دارد، دیگران را نیز در عمل به احکام دین ملزم مى کند و از تخلف باز مى دارد. از این رو، یک تکلیف و عبادت فردى محسوب مى گردد.
اما فلسفه تشریع و نتیجه وجودى امر به معروف و نهى از منکر مربوط به کلیت جامعه و فضاى حاکم بر آن است. بنابراین، کسانى که به این دو کار اقدام مى کنند در واقع، دست به کنش اجتماعى زده اند که آثار آن در جامعه انعکاس خواهد داشت. بر همین منوال، ترک این دو وظیفه نیز پیامدهایى در سطح جامعه خواهد داشت و خلاهایى پدید خواهد آورد. از این رو، آن حضرت مؤکدا مردم را از ترک امر به معروف و نهى از منکر پرهیز مى دهند و عواقب آن را گوشزد مى نمایند:
«لا تترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلایستجاب لکم »; (13)
امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید تا بدترین شما حکمرانى تان را به دست نگیرند، آنگاه دعا کنید و پذیرفته نشود.
حضرت على علیه السلام در عبارت مزبور به تبعات کلان سیاسى و اجتماعى ترک این وظیفه مهم مى پردازند و جبران ناپذیرى آن را یادآورى مى نمایند. اگر مردم نسبت به موقعیت اجتماعى خود و رفتار دیگران بى تفاوت بوده، احساس مسؤولیت نداشته باشند، آنگاه که رفتارهاى مزبور مسیر انحرافى بپیماید و هنجارشکنى و نقض قواعد اجتماعى رواج یابد، بر اثر فقدان واکنش هاى نظارتى مناسب عادى گردند و در نهایت، نقش ها و منزلت هاى اجتماعى دگرگون گردد و موقعیت هاى حساس به نااهلان سپرده شود، راه براى اصلاح مسدود خواهد شد و زمان براى ترسیم کاستى هاى جامعه از دست خواهد رفت. لذا، تلاش و تقاضاى مردم بى اثر خواهد ماند.
بنابراین، حفاظت از سلامت فضاى جامعه و جلوگیرى از نقض مقررات پذیرفته شده آن، وظیفه عموم افراد است و عواقب بى توجهى بدان دامنگیر همگان خواهد شد. در مقابل، آنگاه که احساس مسؤولیت اجتماعى فراگیر شود و یکایک اعضاى جامعه نسبت به سرنوشت جامعه حساسیت داشته، در جریانات اجتماعى موضع گیرى کنند و رفتار مقتضى داشته باشند، سلامت و صلابت ساختار جامعه محفوظ خواهد ماند، ناهنجارى ها اصلاح مى گردد و هنجارشکنان بر جاى خود نشانده مى شوند. امام على علیه السلام درباره آثار اصلاحى امر به معروف و نتایج نهى از منکر چنین مى فرمایند:
«فمن امر بالمعروف شد ظهور المؤمنین و من نهى عن المنکر ارغم انوف المنافقین »؛ (14)
پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت و آن که از کار زشت منع نمود بینى منافقان را به خاک سود.
طبق این بیان، رفتار هر یک از افراد داراى اثر و نتیجه اجتماعى است و با امر به معروف و نهى از منکر، جماعت مؤمنان (ملتزمان به هنجارها و قوانین دین) پرتوان و استوار و جمع منافقان (مخالفان و متخلفان از هنجارها) ضعیف و سرافکنده خواهند شد.
بنابراین، از بیانات نهج البلاغه مى توان چنین استنباط کرد که «امر به معروف » و «نهى از منکر» به عنوان دو تکلیف دینى از جمله عواملى هستند که در سرنوشت جامعه اسلامى، صلاح و فساد و دگرگونى آن نقش عمده و تاثیر اساسى دارند.
5- رهبرى و حاکمیت
رهبرى و حاکمیت سیاسى از ارکان اصلى هر جامعه مدنى است که در تحولات و دگرگونى هاى آن نقش اساسى ایفا مى نماید. اقتدار و اختیارات حاکم، او را قادر مى سازد تاثیر گسترده اى بر حرکت کلى جامعه و ابعاد آن بگذارد. اگر قدرت حاکم با پذیرش فکرى و گرایش عاطفى همراه گردد توان تاثیرگذارى او بر جامعه به مراتب، افزون مى گردد. در این صورت، اختیارات قانونى و پذیرفته شده حاکم، با انقیاد و تبعیت عمومى همراه مى گردد و آثار اجتماعى او را عمیق تر و وسیع تر مى سازد. در نتیجه، حاکم یا رهبر علاوه بر نقشى که از موضع رسمى و قانونى ایفا نموده و بر بخش هاى حکومتى جامعه (و به واسطه آنها بر کل جامعه) اثر مى گذارد، مستقیما نیز توده مردم و اعضاى جامعه را تحت تاثیر قرار داده، جهت و مسیر اجتماعى آنان را هدایت و تعیین مى نماید. از این رو، قدرت و اقتدار سیاسى حکام در آثار مربوط به تغییرات اجتماعى مورد توجه و بررسى قرار گرفته است. در کتاب استفان واگو چنین مى خوانیم:
«سیاست به طور مؤثرى در ایجاد تغییرات نقش دارد… سیاست در سطوح مختلف موجب تغییر در جامعه مى شود.» (15)
در نهج البلاغه، مطالب فراوانى درباره نقش رهبر و قدرت سیاسى درجریانات اجتماعى و سرنوشت جامعه بیان شده است. امام علیه السلام با تاکید بر اهمیت و ضرورت وجود حاکم در جامعه، به بیان تاثیرات اجتماعى آن و کارکردها، شرایط، ویژگى ها و نوع روابط حاکم با گروه هاى گوناگون جامعه مى پردازد. اینک برخى از این مطالب را تحت عناوین فرعى به بحث مى گذاریم:
الف – اهمیت حاکم و حکومت
در نگاه نهج البلاغه، حکام و جوامع به دلیل موقعیت و نقش ویژه اى که دارند، خصوصیتى نمادین پیدا کرده اند و الگویى براى حرکت مردم مى شوند:
«انما الناس مع الملوک » ؛(16) مردم آنجا روند که پادشاه روى آورد.
الگوگیرى مردم نه تنها به دلیل ویژگى نمادین حکام، بلکه همچنین ناشى از خصلت فایده گرایى عموم آدمیان است که به دنبال جلب منافع خود، حرکت اجتماعى و موضع گیرى هایشان را تنظیم مى نمایند. بنابراین، قهرا مردم آنجا مى روند که قدرت تصمیم گیرى و تاثیرگذارى متمرکز باشد.
البته گروه هاى گوناگون مردم منافع خود را به اشکال گوناگون ارزیابى و تفسیر مى کنند، لیکن هیچ گروه و دسته اى نیست که به نحوى از انحا، نیاز به حاکم و حکومت نداشته باشد. لذا، آن حضرت مى فرماید:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر»؛(17)
مردم را حاکمى باید، نیکوکار یا جفاکار.
درعین حال،ارزش واهمیت حاکم عادل مورد توجه و تمجید امام قرار گرفته و به برترى او در میان خلق خدا اشاره شده است:
«فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة… و ان شر الناس عندالله امام جائر ضل به، فامات سنة ماخوذة و احیى بدعة متروکة »؛(18) بدان که فاضل ترین بندگان خدا امامى است دادگر، هدایت شده و راهبر که سنتى را که شناخته است، به پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند… و بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى کسى دیگر که سنت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
در این فقره، نقش حاکم عادل و جائر بیان شده و نتیجه حاکمیت هر یک براى جامعه تشریح شده است. به همین دلیل، حضرت امیرعلیه السلام بر حساسیت انتخاب رهبر صالح و خطرات حکومت جور تاکید و تاثیر شگرف تغییرات حکومتى بر ابعاد جامعه را گوشزد مى نمایند و مى فرمایند:
«اذا تغیر السلطان تغیر الزمان »؛ (19) چون اندیشه سلطان بازگردد زمانه دگرگون شود.
ایشان وقتى مالک اشتر را به حکومت مصر انتخاب مى نمایند و به آن سامان مى فرستند براى توجیه مصریان درباره اهیمت حکومت و ویژگى هاى حاکم چنین مى نویسند:
«فلولا ذلک ما اکثرت تالیبکم و تانیبکم و جمعکم و تحریضکم و لترکتکم اذ ابیتم و ونیتم »؛(20)
اگر از حکومت اینان (معاویه و یارانش) بر شما نمى ترسیدم، شما را بر نمى انگیختم و سرزنشتان نمى کردم و به فراهم آمدنتان نمى خواندم… (و تحریک نمى کردم) و آن هنگام که سر باز زدید و سستى کردید رهاتان مى ساختم.
آن حضرت دراین عبارت،خطرات ومضرات حکومت نااهلان رابرجسته کرده وبه عنوان علت تلاش وسعى خود براى جمع کردن مردم ومتحدساختن آنها(باوجودمشکلات فراوان، آنها را) معرفى نموده است. بنابراین، معلوم مى شود نوع حکومت و خط مشى حاکم داراى تاثیر ونقش عمده اى بر روند حرکت جامعه مى باشد.
ب – وظایف حاکم و رهبر در قبال توده مردم
براى آنکه رهبر بتواند نقش خود را به خوبى ایفا کند باید در قبال عموم مردم و رعایاى خود روابط و عملکردهایى داشته باشد که موجب دورى آنان ویا بروزنابسامانى درجامعه نگردد.برخى از این وظایف شامل روابط اجتماعى و برخى از زمره ارتباطات اخلاقى است.در نهج البلاغه،تاکیدبسیارى برحفظ رابطه نزدیک و مستقیم حاکم با مردم شده و پیامدهاى اجتماعى قطع این رابطه بیان گردیده است. در نامه 68 خطاب به یکى از والیان مى نویسند:
«و لایکن لک الى الناس سفیر الا لسانک و لا حاجب الا وجهک »; و جز زبانت پیامرسان و جز رویت دربان مردمان نباشد.
اگر مردم نتوانند با حاکم رابطه داشته باشند و مسائل خود را به او منعکس نمایند نسبت به او بى اعتماد مى شوند و پیش داورى منفى پیدا خواهند کرد و قضاوت منصفانه اى درباره عملکرد او و اطمینان کافى براى همکارى و مشارکت اجتماعى نخواهند داشت. براى اجتناب از چنین خطرى توصیه حضرت على علیه السلام آن است که زمان دورى و یبت حاکم از میان مردم به طول نینجامد تا بدگمانى ها و سوء ظن ها شکل نگیرد:
«فراوان خود را از رعیت پنهان نکن که پنهان شدن والیان از رعیت نمونه اى از تنگ خویى و کم اطلاعى در کارهاست. و نهان شدن از رعیت والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز مى دارد;پس کار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آید و کار خرد، بزرگ نماید،زیبازشت شودو زشت زیباوباطل به لباس حق درآید. (21)
قطع ارتباط متقابل موجب بى اطلاعى حاکم از حقایق و رخدادهاى جامعه و ناکامى او در اداره امور و استیفاى حقوق و سوء برداشت توده مردم مى گردد. در نتیجه، قضاوت هاى غیر واقعى باب مى شود، بستر تعاملات اجتماعى، نظام سیاسى و بدنه جامعه متزلزل مى گردد. در این صورت، برنامه هاى اصلاحى و اجرایى دستگاه حاکم قرین توفیق نخواهد بود و با بى میلى و دلسردى مردم مواجه خواهد بود. از این رو، توصیه مى کنند که در چنین شرایطى تلاش حاکم بر رفع بدگمانى رعایا متمرکز گردد و با توجیه مردم و آماده سازى افکار عمومى مسیرى مناسب براى اجراى برنامه ها و توفیق فعالیت ها فراهم شود:
«و ان ظنت الرعیة یک حیفا فاصحر لهم بعذرک »؛(22)
و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانى شان درآور که بدین رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعیت مدارا کرده، حاجت خویش را برآورده و رعیت را به راه راست واداشته اى.
جالب توجه آن است که درشرایطى که بدگمانى در جامعه پدید آیدودربستراجتماعى روابط سیاسى آلوده گردد وظیفه حاکم است که پاپیش نهدوبا تواضع و از خودگذشتگى، مشکلات را برطرف نماید. این گونه عملکرد علاوه بر نتایج مطلوب اجتماعى، آثار مثبتى بر روحیه و شخصیت حاکم و رعایا خواهد داشت.
در فراز دیگرى از نامه 53 ، آن حضرت به مالک اشتر دستور مى دهند که از موضع والى و حاکم، خود به سراغ طبقات فرودست جامعه برود و به وارسى امور آنها بپردازد; زیرا آنان به حاکم دسترسى ندارند و على رغم مشکلات فراوان، بدون آنکه راهى براى حل آن داشته باشند، در جامعه تحقیر مى شوند. بنابراین، اگر قرار باشد انسجام جامعه حفظ شود و گروه هاى گوناگون جامعه حول محور رهبر گرد آیند لازم است مسائل این قشر مورد توجه هیئت حاکم قرار گیرد:
«به کارهاى کسانى که به تو دسترسى ندارند، بنگر; آنان که در دیده ها خوارند و مردم خردشان مى شمارند.» (23)
در صورتى که روابط حاکم با مردم این گونه باشد، آنگاه حاکم مى تواند محور اجتماع بوده و نقش اصلاحى خود را در جامعه به نحو مقبولى ایفا نماید.
6- انسجام اجتماعى
عامل دیگرى که براى دگرگونى هاى اجتماعى در نهج البلاغه بر شمرده شده انسجام اجتماعى است. وحدت و تفرقه از جمله مفاهیمى هستند که بارها در بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و آثار و نتایج هر یک توضیح داده شده است. همچنین مفاهیمى از قبیل الفت و ائتلاف، جمع و اجتماع، فرقه و تشتت، اختلاف و تشعب و مانند آنها در همین زمینه به کار برده شده اند.
ازنظر آن حضرت، انسجام و وحدت اعضاى جامعه از جمله مهم ترین عواملى است که موفقیت آنها را تضمین نموده، جامعه را به سوى رشد و تعالى به پیش مى برد. از سوى دیگر، تفرقه و پراکندگى دربسیارى از جوامع، موجب زوال و انحطاط است. در خطبه قاصعه، تحلیل جالبى از علل ظهور و سقوط تمدن هاى پیشین و نقش وحدت و تفرقه در این موضوع ارائه شده است:
«فانظروا کیف کانوا حیث کانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤتلفة و القلوب معتدلة و الایدی مترادفة و السیوف متناصرة و البصائر نافذة و العزائم واحدة، الم یکونوا اربابا فی اقطار الارضین و ملوکا على رقاب العالمین؟ فانظروا الى ما صارواالیه فی آخر امورهم حین وقعت الفرقة و تشثت الالفة و اختلفت الکلمة و الافئدة و تشعبوا مختلفین و تفرقوا متحاربین قد خلع الله عنهم لباس کرامته و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین »؛(24)
پس بنگرید چه سان مى نمودندآنگاه که گروه ها فراهم بودند و همگان راه یک آرزو مى پیمودندوراست وبا هم سازوار و دست ها یکدیگررامددکاربود.شمشیرهابه یارى هم آخته و دیده ها به یک سو دوخته واراده هادرپى یک چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان پادشاهى نمى نمودند؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید،چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراکندگى انجامید و سختى ها در دل هاشان گونه گون گردید. از هم جدا شدند و به حزب ها گراییدند و خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان بدر کرد و داستان آنان میان شما ماند و آن را براى پند گیرندگان عبرت گردانید.
«فاذا تفکرتم فی تفاوت حالهم فالزموا کل امر لزمت العزة به شانهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافیة به علیهم و انقادت النعمة له معهم و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للالفة و التحاض علیها و التواصى غ بها و اجتنبوا کل امر کسر فقرتهم و اوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الایدی »؛(25)
و چون در خوشبختى و بدبختى شان اندیشیدید، آن را عهده دار شوید که عزیزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند و زمان بى گزندى شان را به درازا کشاند و با عافیت از نعمت برخوردار و پیوند رشته بزرگوارى با آنان استوار ساخت و آن از پراکندگى دورى نمودن و به ساز فردى روى آوردن بود و بپرهیزید از هر کارى که پشت آنان را شکست و نیرویشان را گسست; چون کینه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سینه کاشتن و از هم بریدن و دست از یارى یکدیگر کشیدن.
تحلیل فوق کاملا مبتنى بر عوامل اجتماعى است و نیازى به تفسیر و توضیح بیشتر ندارد. روشن است که انسجام، یگانگى و اتحاد مردم یک جامعه اسباب حرکت آنها به سمت هدف هاى مطلوب است و موجب رشد جامعه مى گردد، در حالى که تفرق، ناهماهنگى و اختلاف درونى جامعه موجب مى شود قدرت و قوام جامعه دچار تزلزل گردد و امتیازات موجود از دست برود.
امیرالمؤمنین علیه السلام با تکیه بر همین اصل، مردم جامعه خود را توبیخ مى کند و شکست آنان را على رغم برخوردارى از رهبر صالح و پذیرش ارزش هاى دینى، پیش بینى مى نماید: «به خدا سوگند،مى بینم که این مردم به زودى بر شما چیره مى شوند. آنان بر باطل خود فراهم اندو شما درحق خود پراکنده; شماامام برحق خود را نافرمانى مى کنید و آنان در باطل پیرو امام خویش اند.»
طبق این عبارت، اهمیت وحدت و انسجام اجتماعى در تغییر سرنوشت جامعه حتى از رهبرى و ارزش هاى دینى هم بالاتر است و در شرایطى که جامعه از انسجام درونى برخوردار نیست، حتى رهبرى بزرگ مردى چون امام على علیه السلام هم کارساز نخواهد بود. در موارد دیگر، آن حضرت صریحا همدلى و انسجام اعضاى جامعه را موجب قدرتمندى و توفیق آنان مى شمارد و جمعیت کثیر آنها را، در صورتى که همراه با هماهنگى نباشد، بى اثر و خالى از فایده تلقى مى کنند.
ایشان در خطبه 146 ، درباره موفقیت اعراب صدر اسلام مى فرمایند:
«عرب امروز اگر چه در شمار اندک اند، اما با یکدلى و یک سخنى در اسلام نیرومند و بسیارند.»
در خطبه 119 نیز مى فرمایند:
«سودى ندارد که شما در شمار بسیارید، مادام که دل با یکدیگر ندارید.»
براساس خطبه 119 ، از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ، تاثیر انسجام اجتماعى و اتحاد اعضاى جامعه و متقابلا اختلاف و عدم انسجام مردم تا جایى است که کمیت افراد و کثرت جمعیت، بدون برخوردارى از این خصوصیت بى اثر خواهد ماند و حتى رهبر و حاکم توانمند نیز در شرایطى که جامعه از همدلى برخوردار نبوده، دچار تفرق باشد و به یگانگى نرسد، امکان اقدامى اساسى در تحول جامعه نخواهد داشت.
پى نوشت ها
1- مرتضى مطهرى، فلسفه تاریخ، ص 28
2- نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، چاپ هشتم، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، خطبه 192، ص 220
3 و 4- خطبه 39 ; خطبه 198
5 و6- خطبه 156; خطبه 116
7 و 8- نامه 53; نامه 53
9 و 10- نامه 62 ; خطبه 37
11- مسائل جامعه شناسى از دیدگاه امام على علیه السلام ، هیئت تحریریه بنیاد نهج البلاغه، 1372، ص 175-176
12 و13- خطبه 192 ; نامه 47
14- حکمت 208
15- استفان واگو، درآمدى به تئوریها و مدلهاى تغییرات اجتماعى، ترجمه غروى زاد، ص 133-134
16 و17- خطبه 210 ; خطبه 40
18 و19- خطبه 164 ; نامه 33
20 و 21- نامه 62 ; نامه 53
22 و23- نامه 22 ; نامه 53
24 و 25- خطبه 192
( منبع:عوامل تغییرات اجتماعى در نهج البلاغه ، سید ضیاء هاشمى ، فصلنامه معرفت شماره 21)