از کجا تا به کجا؟
رحمت خدا بر انساني باد که بداند از کجا آمده و در کجا مسکن گزيده است و به کجا ره مي سپارد».
اگر پاسخ اين سه پرسش را جستي به هماي رحمت دست يافتي، و اگر آن را به تاق نسيان سپردي، در قعر عذاب ماندي، و در ولوله گاه ذلت لوليدي و از سعادت دو سرا باز ايستادي.
اگر پاسخ اين سه پرسش را جستي به هماي رحمت دست يافتي، و اگر آن را به تاق نسيان سپردي، در قعر عذاب ماندي، و در ولوله گاه ذلت لوليدي و از سعادت دو سرا باز ايستادي.
از کجا تا به کجا؟
نويسنده:عزيز الله مهريزي
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا مي روم؟ آخر ننمايي وطنم.
رحمت خدا بر انساني باد که بداند از کجا آمده و در کجا مسکن گزيده است و به کجا ره مي سپارد».
اگر پاسخ اين سه پرسش را جستي به هماي رحمت دست يافتي، و اگر آن را به تاق نسيان سپردي، در قعر عذاب ماندي، و در ولوله گاه ذلت لوليدي و از سعادت دو سرا باز ايستادي.
دل شيفته و قلب پوينده را اين سه پرسش مشغول کرده است:
الف) چه بوده ايم و از کجا آمده ايم؟ اين پرسش اساسي خود دامني از پرسش ها دارد؛ نظير:
1. حقيقت روح و نفس انسان چيست؟
2. چه رابطه اي ميان روح و فرشتگان وجود دارد و قرآن چه مي فرمايد؟
ب) چه گشته ايم و در کجا مسکن گزيده ايم؟ اين پرسش اساسي نيز در دل خود پرسش هاي ديگري دارد؛ نظير:
1. آيا در تنزل روح به دنيا، همه چيزمان را از کف نهاده ايم؟
2. آيا اين تنزل، با مراتب ذات نفس ارتباط دارد؟
3. تعريف، تعداد و جايگاه حجاب هاي ظلماني و نوراني در اين تنزل چيست؟
ج) چه مي توانيم باشيم و يا کدامين راه را بايد بپيماييم؟ اين پرسش نيز سؤالات ديگري در پي دارد؛ مانند:
1. نخستين حجابي که بايد از آن خارج شد، کدام است و قرآن چه مي فرمايد؟
2. آيا با رياضت هاي سليقه اي مي شود از حجاب هاي ظلماني خارج شد؟
3. آيا مشاهدات و مکاشفات، نشان دهنده ي حقانيت راه و رهرو انسان است؟
تبيين مباني نظير تزکيه، عهده دار پاسخ به پرسش هاي ياد شده است . حقيقت انسان همان روح او است که اکنون در قفس ماده زنداني شده است. روح، پيش از تعلقش به اين بدن مادي، حقيقتي لطيف تر داشت، و در عالمي فراتر از مکان و زمان به سر مي برد . نوعي تلازم و اتحاد، آن هم به صورت اصل و فرع، باطن و ظاهر، و متجلي و جلوه که بين روح و ملائکه وجود دارد. نزول و عروج ملائکه و ارسال آن ها بدون نزول و عروج و ارسال روح تحقق نمي يابد. «تنزل الملائکه و الروح فيها بأذن ربهم من کل امر»؛ «ملائکه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر براي هر امري که حامل آن هستند فرود مي آيند.»(1) اين آيه، همراهي روح و ملائکه را در تنزل، در «ليله القدر» بيان مي کند. در آيه ي چهارم سوره ي معارج مي خوانيم: «و الروح اليه»؛ «در قيامت، ملائکه و روح به سوي خدا عروج مي کنند.» در اين جا همراهي روح و ملائکه در عروج روز قيامت بيان گرديده است. در آيه ي دوم سوره ي نحل آمده است: «ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء من عباده»؛ «خداي متعال، ملائکه را با روح به سوي بندگان مخصوص خود مي فرستد.» نکته ي دقيق در اين آيه ي شريف آن است که تنزيل و ارسال خداي متعال در اصل، متوجه روح است، و سپس متوجه ملائکه؛ و ملائکه، جناح ها و جلوات آن روح شمرده مي شوند. حرف «باء» در کلمه ي «بالروح» نشان دهنده ي نوعي سببيت ميان تنزل «ملائکه» و تنزيل «روح» است، و رابطه ي علي و معلولي اين دو تنزيل با روح و ملائکه را مي نمايد. اين روح که بر ملائکه احاطه و اشراف دارد، همان، حقيقت انسان است که در مرتبه ي عالي و تنزل نايافته، مسجود ملائکه بوده و هست و خواهد بود.
هنگامي که اين روح تنزل يافت و به بدن انسان تعلق گرفت، به گونه اي در حجاب هاي متعلق به ماده محدود و محجوب گشت که گويا با صورت اصلي و مرتبه ي عالي اش بيگانه ي بيگانه است. تنزل، در اصطلاح قرآن ، فلسفه و عرفان، به معناي از کف نهادن صورت اصلي و پذيرش صورت نازل نيست؛ تنزل يک موجود يا يک حقيقت، يعني تجلي آن در مرتبه يا مراتب نازل، بي آن که مرتبه ي اصلي اش را از دست دهد. در حقيقت، صورت تنزل، جلوه اي از همان صورت اصلي است. صورت اصلي در مقام تنزل و تجلي، محجوب به حجاب يا حجاب ها مي گردد، و از آن سعه، شدت و قوت وجودي قبلي برخوردار نيست. در واپسين تنزل روح و حقيقت انسان که همان منزل بدن است. از چهره اصلي اش چندان خبري نيست. البته روح مؤمن پيوستگي خود را با صورت اوليه اش را، با کنار زدن حجاب ها، حفظ کرده است، يا بعد از مدتي دوباره باز مي يابد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «روح المؤمن أشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.» و حقيقت اين است که اتصال و ارتباط روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيش تر و شديدتر است . پيوستگي روح مؤمن با روح خدا، يعني نداشتن حجاب هاي هجران و گسستگي، و در نتيجه، محجوب نبودن مؤمن واقعي از حقيقت و فطرت خود . روح که حقيقت انسان است، تنزلش همان حرکت «خود عالي و روشن انسان» به سمت «خود نازل و تاريک انسان» است. آن آسماني بوده، و اين زميني شده است. از اين رو، نجات يافتن از «خود نازل» شرط رسيدن به «خود بالاتر» است؛ به تعبير ديگر، خود نازل، حجاب خود بالاتر است . تنزل روح و حقيقت انسان به لحاظ طولي، از حجاب هاي نوراني شروع شده و به حجاب هاي ظلماني ختم مي گردد.
حجاب هاي نوراني حجاب هايي هستند که قبل از منزل اخير روح، يعني بدن مادي، در منازل و مراتب پيشين، روي چهره ي اصلي انسان مي آيند .
حجاب هاي ظلماني، حجاب هايي هستند که به مقتضاي منزل اخير و روح بر چهره ي اصلي انسان فرو مي افتد. از جمله ي اين حجاب ها عبارتند از: تعلق انسان به بدن ماديش، کفر و انکار حقيقت، شرک، دشمني با حق و آيات حق، عقايد و افکار باطل، اخلاق و اوصاف پست، عادات، اوهام و تخيلات و محبت و بغض غير الهي که اين ها در شمار حجاب هاي ظلماني اند.
وقتي از اين سو به آن سو بنگريم، حجاب هاي ظلماني قبل از حجاب هاي نوراني است؛ يعني يک سالک مهذب نفس، در سفر به سوي حق، اول با حجاب هاي ظلماني رو به رو مي شود، سپس با کنار زدن آن ها، به حجاب نوراني مي رسد. در سلوک الي الله، مهم ترين و سخت ترين گردنه ي حجاب هاي ظلماني، «حجاب بدن» است، که بعد از خروج از همه ي حجاب هاي ظلماني ديگر تحقق مي يابد. اگر تهذيب کننده ي نفس از واپسين و مشکل ترين حجاب ظلماني يعني بدن بگذرد، شاهد وجه الله مي گردد؛ ولي اين مشهود در مجالي و مظاهر نوري است که همانند آيينه هاي صاف به اندازه ي قابليت و ظرفيت خود ، وجه حق را نشان مي دهند . در حقيقت، مجالي و مظاهر نوري در عين اين که جلوه گاه وجه الله هستند، خود، حجاب شهود بي پرده ي وجه الله شمرده مي شوند. اگر روح از التفات به اين مجالي و مظاهر نوري گرفته شود، و اين حجب نوري را نيز برطرف کند، شهود وجه الله به نحو أکمل و أتم و بي پرده حاصل مي گردد. در اين مرتبه است که نيل به عز قدس و حق و لحوق به نور عزا و فنا در وجه الله تحقق مي يابد، و سالک به منزل و موطن اصلي خود مي رسد. البته اين وطن، مصر، عراق و شام نيست، اين وطن جايي است که آن را نام نيست.
حديث قدسي معروف، به همين مرتبه اشاره دارد: «لم يسعني سمائي و لا أرضي و وسعني قلب عبدي المؤمن»؛ (آسمان من و زمين من هيچ کدام گنجايش تجلي وجه مرا ندارند؛ ولي قلب بنده ي مؤمن من از اين گنجايش بهره مند است).
قرآن کريم هم روي سخت ترين گردنه ي راه دست گذاشته، و به ظلمات و نجات از آن، اهميت خاص داده است؛ زيرا آن چه مهم و خطرناک مي نمايد و خسران و هلاکت و عذاب اليم در بر دارد، همان حجب ظلماني است. «يخرجهم من الظلمات الي النور»؛ (خداوند تعالي مؤمنان را از ظلمات خارج و به سمت عالم نور سوق مي دهد.)
اگر کسي به فوز عظيم «خروج از حجب ظلماني» رسيد، حرکت به سوي مشهود بالاتر و سير در عوالم نور برايش چندان دشوار نيست. شايد بتوان از قرآن کريم چنين استفاده کرد که خروج از «ظلمات» و ورود به عالم «نور» ، وصوال به مقام «عزت» و مقام «محمود» است . در نخستين آيه ي سوره اي ابراهيم چنين مي خوانيم: «الر، کتاب انزلنا اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور بأذن ربهم الي صراط العزيز الحميد»؛ (الر، اين قرآن کتابي است که به طرف تو فرستاديم تا به اذن پروردگار، مردم را از ظلمات به سوي نور خارج کني؛ به سوي صراطي که صراط پروردگار عزيز حميد است.)
جمله ي «الي صراط العزيز الحميد» بعد از عبارت «الي النور»، آن هم بدون حرف عطف، براي تبيين اين حقيقت است که مراد از نور در جمله ي «لتخرج الناس من الظلمات الي النور» همان راه خداي عزيز و حميد است، و انسان با نجات از ظلمت و ورود به «نور» در حقيقت، در راهي قدم مي نهد که به خداي عزيز و حميد مي رسد. اين قدم گذاشتن در عالم نور، همان خرق حجب نوري و پيش رفتن در آن ها تا پيوستن به نور عز يا عز قدس الهي است.
دو اسمي که در ذيل آيه ي شريفه آمده، قابل توجه است. اسم «عزيز» مي تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور کم کم مصداق همان خواسته اي مي شود که در مناجات شعبانيه وارد شده است: «الهي و الحقني بنور عزک الأبهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا»؛ (پروردگارا! و مرا به نور عز خود ملحق فرما تا فقط تو را بشناسم و از غير تو منصرف باشم.) فقط خدا را شناختن يعني استغراق در شهود؛ استغراقي که فرد از توجه به خود منصرف شده، و حتي به انصرافش نيز توجه نداشته باشد. اين مقام بلند وقتي تحقق مي يابد که با قدم شوق و عشق به لقاي کامل، همه ي حجب نوري را پاره کند.
اسم «حميد» هم مي تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور، کم کم به مقام محمود مي رسد، و مصداق آيه ي هفتاد و نهم سوره ي اسراء مي گردد: «و من اليل فتهجد به نافله لک عسي أن يبعثک ربک مقاما محمودا» (و پاسي از شب را ازخواب برخيز و قرآن و نماز بخوان.اين يک وظيفه ي اضافي براي تو است. اميد است پروردگارت تو را به مقام محمود برانگيزد).
سالک با خرق حجب ظلماني به صراطي واصل مي گردد که حامدش خداوند تبارک و تعالي است . اگر او حامد شد، خود صراط و کسي که در آن صراط قرار گرفته است، محمود مي شود، و اگر محمود گشت، مي تواند هشتاد و يکمين آيه ي سوره اسراء را زمزمه کند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» (حق آمد و باطل نابود شد؛ يقينا باطل نابود شدني است.)
اين در صورتي است که حميد به معناي حامد باشد؛ ولي اگر به معناي محمود باشد، نيزمي توان همان مقام محمود را استفاده کرد .
تحصيل انقطاع الي الله، در بازگشت به موطن اصلي و سير صعودي بسيار مهم مي نمايد، و رهايي از حجاب بدن در گرو آن است. روح با انصراف از بدن و توجه به ملکوت اعلا از حجاب بدن رها مي شود. البته بعد از انصراف دوباره، به اين سمت توجه مي کند و به تعبير بدن مي پردازد؛ اما اين روح با روح محجوبي که از بدن منصرف نشده است، تفاوت دارد. اين روح اسير بدن نيست؛ روحي است که اگر اجل و مشيت الهي نباشد، يک لحظه نيز حاضر نيست در توجه به بدن بماند: «و لولا الأجل الذي کتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب»؛ (اگر نبود اجل و مدت تعيين شده اي که خداي متعال براي آن ها در دنيا نوشته است، از شوق ثواب ولقا و از ترس عقاب و دوري، به اندازه ي يک چشم بر هم زدن، جانشان در بدنشان قرار نمي گرفت.) (2)
انقطاع الي الله با توجه به حضرت حق حاصل مي شود. از اين رو، قرآن کريم تعلق و اسارت به غير حق را حجاب بين انسان و حضرت حق مي داند، «أرأيت من اتخذ الهه هواه أفأنت تکون عليه وکيلا» (3) (اي رسول خدا!) (آيا مي بيني کسي را که هواي خود را معبود خود ساخته است.) در اين آيه، تعلق به غير و هواي غير را بسيار خطرناک مي داند، چنين کسي راه به جايي نمي برد؛ در بين معبود هاي خيالي دست و پا مي زند و سرانجام:
او بمانده دور از مطلوب خويش سعي ضايع، رنج باطل، پاي ريش.
در آيه ي بيست و چهارم سوره ي توبه آمده است: «اي پيامبر! بگوي: اي مردم! اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان شما و اموالي که به دست آورده ايد و تجارتي که داريد و از کساد آن مي ترسيد و مسکن هايي که بدان ها دلخوش هستيد، نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوب تر باشد، پس منتظر باشيد تا امرخداي متعال تحقق يابد؛ و خدا قوم فاسق را هدايت نمي کند؟»
اين آيه، تعلق به اغيار را انحراف در مسير عبوديت معرفي مي کند و وابستگان به غير را مشمول مؤاخذه و محروم از هدايت خاص الهي مي شمارد. چنين محبت هايي، وقتي در عرض محبت و توجه به خدا قرار مي گيرند، با رسيدن به انقطاع الي الله ناسازگارند.
تنها راه رهايي از حجب، ايمان و عمل به هدايتهاي قرآني است در آيه يکصد و بيستم سوره ي بقره آمده است: «قل ان هدي الله هو الهدي»؛ «بگو به حقيقت که هدايت الهي فقط هدايت است.» اين آيه بر تعبد در برابر خداوند تعالي تأکيد مي ورزد. بايد به هوش بود که همه ي کوشش ها و مجاهدت ها نتيجه ي مطلوب نمي دهد؛ گرچه سخت ترين رياضت ها باشد. البته هر رياضتي آثار خاص تکويني دارد؛ ولي پيمودن راه خدا با هر رياضتي ممکن نيست. اگر کسي غير از مجاهدات تعيين شده در نظام تکوين و اعلام شده در شريعت، راهي ديگر را برگزيند، چون از صراط مستقيم تکويني (طريق سلوک الي الله) منحرف شده است، در سفر الي الحق، و خروج از حجب ظلماني، و ورود به عالم نور موفق نمي شود، و اگر به مشاهدات و مکاشفاتي نيز دست يابد، به سوي لقاء الله پيش نمي رود؛ زيرا بعضي از مشاهدات و مکاشفات، آثار رياضت هاي ويژه است، و به راه تکويني مشخص شده از سوي خالق تکوين ارتباط ندارد. آگاهي هاي لازم و کافي و مجاهدت هاي کامل از ضروريات راه است؛ و گرنه خروج از حجب ظلماني، ناممکن خواهد بود . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «العامل علي غير بصيره کالسائر علي غير الطريق لا يزيده سرعه السير الا بعدا» (کسي که بدون بصيرت عمل کند، مانند کسي است که در غير طريق افتاده و بيراهه مي رود و سرعت سيرش جز بر دور شدنش [از هدف] نمي افزايد.» (4)
در سلوک الي الله ، پيروي از قرآن و رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار، عليهم السلام ضرورت دارد؛ زيرا پيروي از طريق تعيين شده در نظام تکوين است، و انحراف از آن انحراف از تکوين نور حق مي باشد؛ به عبارت ديگر، حضرت حق با اسم «نور» در قلوب صاحبان «ولايت مطلقه» يعني حضرات معصومان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين. به طور کامل متجلي است، و دل هاي شريف آنان مجالي و مظاهر نور حق و به عبارتي، مجالي و مظاهر اسم «نور» است. نور حق از طريق آنان به قلوب بندگان صالح حق به تناسب ظرفيت و استعدادي که دارند، مي تابد. بنابراين، سالک بدون اين واسطه هاي صعودي تکويني نمي تواند به لقاءالله راه برد. (5)
به کجا مي روم؟ آخر ننمايي وطنم.
رحمت خدا بر انساني باد که بداند از کجا آمده و در کجا مسکن گزيده است و به کجا ره مي سپارد».
اگر پاسخ اين سه پرسش را جستي به هماي رحمت دست يافتي، و اگر آن را به تاق نسيان سپردي، در قعر عذاب ماندي، و در ولوله گاه ذلت لوليدي و از سعادت دو سرا باز ايستادي.
دل شيفته و قلب پوينده را اين سه پرسش مشغول کرده است:
الف) چه بوده ايم و از کجا آمده ايم؟ اين پرسش اساسي خود دامني از پرسش ها دارد؛ نظير:
1. حقيقت روح و نفس انسان چيست؟
2. چه رابطه اي ميان روح و فرشتگان وجود دارد و قرآن چه مي فرمايد؟
ب) چه گشته ايم و در کجا مسکن گزيده ايم؟ اين پرسش اساسي نيز در دل خود پرسش هاي ديگري دارد؛ نظير:
1. آيا در تنزل روح به دنيا، همه چيزمان را از کف نهاده ايم؟
2. آيا اين تنزل، با مراتب ذات نفس ارتباط دارد؟
3. تعريف، تعداد و جايگاه حجاب هاي ظلماني و نوراني در اين تنزل چيست؟
ج) چه مي توانيم باشيم و يا کدامين راه را بايد بپيماييم؟ اين پرسش نيز سؤالات ديگري در پي دارد؛ مانند:
1. نخستين حجابي که بايد از آن خارج شد، کدام است و قرآن چه مي فرمايد؟
2. آيا با رياضت هاي سليقه اي مي شود از حجاب هاي ظلماني خارج شد؟
3. آيا مشاهدات و مکاشفات، نشان دهنده ي حقانيت راه و رهرو انسان است؟
تبيين مباني نظير تزکيه، عهده دار پاسخ به پرسش هاي ياد شده است . حقيقت انسان همان روح او است که اکنون در قفس ماده زنداني شده است. روح، پيش از تعلقش به اين بدن مادي، حقيقتي لطيف تر داشت، و در عالمي فراتر از مکان و زمان به سر مي برد . نوعي تلازم و اتحاد، آن هم به صورت اصل و فرع، باطن و ظاهر، و متجلي و جلوه که بين روح و ملائکه وجود دارد. نزول و عروج ملائکه و ارسال آن ها بدون نزول و عروج و ارسال روح تحقق نمي يابد. «تنزل الملائکه و الروح فيها بأذن ربهم من کل امر»؛ «ملائکه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر براي هر امري که حامل آن هستند فرود مي آيند.»(1) اين آيه، همراهي روح و ملائکه را در تنزل، در «ليله القدر» بيان مي کند. در آيه ي چهارم سوره ي معارج مي خوانيم: «و الروح اليه»؛ «در قيامت، ملائکه و روح به سوي خدا عروج مي کنند.» در اين جا همراهي روح و ملائکه در عروج روز قيامت بيان گرديده است. در آيه ي دوم سوره ي نحل آمده است: «ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء من عباده»؛ «خداي متعال، ملائکه را با روح به سوي بندگان مخصوص خود مي فرستد.» نکته ي دقيق در اين آيه ي شريف آن است که تنزيل و ارسال خداي متعال در اصل، متوجه روح است، و سپس متوجه ملائکه؛ و ملائکه، جناح ها و جلوات آن روح شمرده مي شوند. حرف «باء» در کلمه ي «بالروح» نشان دهنده ي نوعي سببيت ميان تنزل «ملائکه» و تنزيل «روح» است، و رابطه ي علي و معلولي اين دو تنزيل با روح و ملائکه را مي نمايد. اين روح که بر ملائکه احاطه و اشراف دارد، همان، حقيقت انسان است که در مرتبه ي عالي و تنزل نايافته، مسجود ملائکه بوده و هست و خواهد بود.
هنگامي که اين روح تنزل يافت و به بدن انسان تعلق گرفت، به گونه اي در حجاب هاي متعلق به ماده محدود و محجوب گشت که گويا با صورت اصلي و مرتبه ي عالي اش بيگانه ي بيگانه است. تنزل، در اصطلاح قرآن ، فلسفه و عرفان، به معناي از کف نهادن صورت اصلي و پذيرش صورت نازل نيست؛ تنزل يک موجود يا يک حقيقت، يعني تجلي آن در مرتبه يا مراتب نازل، بي آن که مرتبه ي اصلي اش را از دست دهد. در حقيقت، صورت تنزل، جلوه اي از همان صورت اصلي است. صورت اصلي در مقام تنزل و تجلي، محجوب به حجاب يا حجاب ها مي گردد، و از آن سعه، شدت و قوت وجودي قبلي برخوردار نيست. در واپسين تنزل روح و حقيقت انسان که همان منزل بدن است. از چهره اصلي اش چندان خبري نيست. البته روح مؤمن پيوستگي خود را با صورت اوليه اش را، با کنار زدن حجاب ها، حفظ کرده است، يا بعد از مدتي دوباره باز مي يابد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «روح المؤمن أشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.» و حقيقت اين است که اتصال و ارتباط روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيش تر و شديدتر است . پيوستگي روح مؤمن با روح خدا، يعني نداشتن حجاب هاي هجران و گسستگي، و در نتيجه، محجوب نبودن مؤمن واقعي از حقيقت و فطرت خود . روح که حقيقت انسان است، تنزلش همان حرکت «خود عالي و روشن انسان» به سمت «خود نازل و تاريک انسان» است. آن آسماني بوده، و اين زميني شده است. از اين رو، نجات يافتن از «خود نازل» شرط رسيدن به «خود بالاتر» است؛ به تعبير ديگر، خود نازل، حجاب خود بالاتر است . تنزل روح و حقيقت انسان به لحاظ طولي، از حجاب هاي نوراني شروع شده و به حجاب هاي ظلماني ختم مي گردد.
حجاب هاي نوراني حجاب هايي هستند که قبل از منزل اخير روح، يعني بدن مادي، در منازل و مراتب پيشين، روي چهره ي اصلي انسان مي آيند .
حجاب هاي ظلماني، حجاب هايي هستند که به مقتضاي منزل اخير و روح بر چهره ي اصلي انسان فرو مي افتد. از جمله ي اين حجاب ها عبارتند از: تعلق انسان به بدن ماديش، کفر و انکار حقيقت، شرک، دشمني با حق و آيات حق، عقايد و افکار باطل، اخلاق و اوصاف پست، عادات، اوهام و تخيلات و محبت و بغض غير الهي که اين ها در شمار حجاب هاي ظلماني اند.
وقتي از اين سو به آن سو بنگريم، حجاب هاي ظلماني قبل از حجاب هاي نوراني است؛ يعني يک سالک مهذب نفس، در سفر به سوي حق، اول با حجاب هاي ظلماني رو به رو مي شود، سپس با کنار زدن آن ها، به حجاب نوراني مي رسد. در سلوک الي الله، مهم ترين و سخت ترين گردنه ي حجاب هاي ظلماني، «حجاب بدن» است، که بعد از خروج از همه ي حجاب هاي ظلماني ديگر تحقق مي يابد. اگر تهذيب کننده ي نفس از واپسين و مشکل ترين حجاب ظلماني يعني بدن بگذرد، شاهد وجه الله مي گردد؛ ولي اين مشهود در مجالي و مظاهر نوري است که همانند آيينه هاي صاف به اندازه ي قابليت و ظرفيت خود ، وجه حق را نشان مي دهند . در حقيقت، مجالي و مظاهر نوري در عين اين که جلوه گاه وجه الله هستند، خود، حجاب شهود بي پرده ي وجه الله شمرده مي شوند. اگر روح از التفات به اين مجالي و مظاهر نوري گرفته شود، و اين حجب نوري را نيز برطرف کند، شهود وجه الله به نحو أکمل و أتم و بي پرده حاصل مي گردد. در اين مرتبه است که نيل به عز قدس و حق و لحوق به نور عزا و فنا در وجه الله تحقق مي يابد، و سالک به منزل و موطن اصلي خود مي رسد. البته اين وطن، مصر، عراق و شام نيست، اين وطن جايي است که آن را نام نيست.
حديث قدسي معروف، به همين مرتبه اشاره دارد: «لم يسعني سمائي و لا أرضي و وسعني قلب عبدي المؤمن»؛ (آسمان من و زمين من هيچ کدام گنجايش تجلي وجه مرا ندارند؛ ولي قلب بنده ي مؤمن من از اين گنجايش بهره مند است).
قرآن کريم هم روي سخت ترين گردنه ي راه دست گذاشته، و به ظلمات و نجات از آن، اهميت خاص داده است؛ زيرا آن چه مهم و خطرناک مي نمايد و خسران و هلاکت و عذاب اليم در بر دارد، همان حجب ظلماني است. «يخرجهم من الظلمات الي النور»؛ (خداوند تعالي مؤمنان را از ظلمات خارج و به سمت عالم نور سوق مي دهد.)
اگر کسي به فوز عظيم «خروج از حجب ظلماني» رسيد، حرکت به سوي مشهود بالاتر و سير در عوالم نور برايش چندان دشوار نيست. شايد بتوان از قرآن کريم چنين استفاده کرد که خروج از «ظلمات» و ورود به عالم «نور» ، وصوال به مقام «عزت» و مقام «محمود» است . در نخستين آيه ي سوره اي ابراهيم چنين مي خوانيم: «الر، کتاب انزلنا اليک لتخرج الناس من الظلمات الي النور بأذن ربهم الي صراط العزيز الحميد»؛ (الر، اين قرآن کتابي است که به طرف تو فرستاديم تا به اذن پروردگار، مردم را از ظلمات به سوي نور خارج کني؛ به سوي صراطي که صراط پروردگار عزيز حميد است.)
جمله ي «الي صراط العزيز الحميد» بعد از عبارت «الي النور»، آن هم بدون حرف عطف، براي تبيين اين حقيقت است که مراد از نور در جمله ي «لتخرج الناس من الظلمات الي النور» همان راه خداي عزيز و حميد است، و انسان با نجات از ظلمت و ورود به «نور» در حقيقت، در راهي قدم مي نهد که به خداي عزيز و حميد مي رسد. اين قدم گذاشتن در عالم نور، همان خرق حجب نوري و پيش رفتن در آن ها تا پيوستن به نور عز يا عز قدس الهي است.
دو اسمي که در ذيل آيه ي شريفه آمده، قابل توجه است. اسم «عزيز» مي تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور کم کم مصداق همان خواسته اي مي شود که در مناجات شعبانيه وارد شده است: «الهي و الحقني بنور عزک الأبهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا»؛ (پروردگارا! و مرا به نور عز خود ملحق فرما تا فقط تو را بشناسم و از غير تو منصرف باشم.) فقط خدا را شناختن يعني استغراق در شهود؛ استغراقي که فرد از توجه به خود منصرف شده، و حتي به انصرافش نيز توجه نداشته باشد. اين مقام بلند وقتي تحقق مي يابد که با قدم شوق و عشق به لقاي کامل، همه ي حجب نوري را پاره کند.
اسم «حميد» هم مي تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور، کم کم به مقام محمود مي رسد، و مصداق آيه ي هفتاد و نهم سوره ي اسراء مي گردد: «و من اليل فتهجد به نافله لک عسي أن يبعثک ربک مقاما محمودا» (و پاسي از شب را ازخواب برخيز و قرآن و نماز بخوان.اين يک وظيفه ي اضافي براي تو است. اميد است پروردگارت تو را به مقام محمود برانگيزد).
سالک با خرق حجب ظلماني به صراطي واصل مي گردد که حامدش خداوند تبارک و تعالي است . اگر او حامد شد، خود صراط و کسي که در آن صراط قرار گرفته است، محمود مي شود، و اگر محمود گشت، مي تواند هشتاد و يکمين آيه ي سوره اسراء را زمزمه کند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» (حق آمد و باطل نابود شد؛ يقينا باطل نابود شدني است.)
اين در صورتي است که حميد به معناي حامد باشد؛ ولي اگر به معناي محمود باشد، نيزمي توان همان مقام محمود را استفاده کرد .
تحصيل انقطاع الي الله، در بازگشت به موطن اصلي و سير صعودي بسيار مهم مي نمايد، و رهايي از حجاب بدن در گرو آن است. روح با انصراف از بدن و توجه به ملکوت اعلا از حجاب بدن رها مي شود. البته بعد از انصراف دوباره، به اين سمت توجه مي کند و به تعبير بدن مي پردازد؛ اما اين روح با روح محجوبي که از بدن منصرف نشده است، تفاوت دارد. اين روح اسير بدن نيست؛ روحي است که اگر اجل و مشيت الهي نباشد، يک لحظه نيز حاضر نيست در توجه به بدن بماند: «و لولا الأجل الذي کتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب»؛ (اگر نبود اجل و مدت تعيين شده اي که خداي متعال براي آن ها در دنيا نوشته است، از شوق ثواب ولقا و از ترس عقاب و دوري، به اندازه ي يک چشم بر هم زدن، جانشان در بدنشان قرار نمي گرفت.) (2)
انقطاع الي الله با توجه به حضرت حق حاصل مي شود. از اين رو، قرآن کريم تعلق و اسارت به غير حق را حجاب بين انسان و حضرت حق مي داند، «أرأيت من اتخذ الهه هواه أفأنت تکون عليه وکيلا» (3) (اي رسول خدا!) (آيا مي بيني کسي را که هواي خود را معبود خود ساخته است.) در اين آيه، تعلق به غير و هواي غير را بسيار خطرناک مي داند، چنين کسي راه به جايي نمي برد؛ در بين معبود هاي خيالي دست و پا مي زند و سرانجام:
او بمانده دور از مطلوب خويش سعي ضايع، رنج باطل، پاي ريش.
در آيه ي بيست و چهارم سوره ي توبه آمده است: «اي پيامبر! بگوي: اي مردم! اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان شما و اموالي که به دست آورده ايد و تجارتي که داريد و از کساد آن مي ترسيد و مسکن هايي که بدان ها دلخوش هستيد، نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوب تر باشد، پس منتظر باشيد تا امرخداي متعال تحقق يابد؛ و خدا قوم فاسق را هدايت نمي کند؟»
اين آيه، تعلق به اغيار را انحراف در مسير عبوديت معرفي مي کند و وابستگان به غير را مشمول مؤاخذه و محروم از هدايت خاص الهي مي شمارد. چنين محبت هايي، وقتي در عرض محبت و توجه به خدا قرار مي گيرند، با رسيدن به انقطاع الي الله ناسازگارند.
تنها راه رهايي از حجب، ايمان و عمل به هدايتهاي قرآني است در آيه يکصد و بيستم سوره ي بقره آمده است: «قل ان هدي الله هو الهدي»؛ «بگو به حقيقت که هدايت الهي فقط هدايت است.» اين آيه بر تعبد در برابر خداوند تعالي تأکيد مي ورزد. بايد به هوش بود که همه ي کوشش ها و مجاهدت ها نتيجه ي مطلوب نمي دهد؛ گرچه سخت ترين رياضت ها باشد. البته هر رياضتي آثار خاص تکويني دارد؛ ولي پيمودن راه خدا با هر رياضتي ممکن نيست. اگر کسي غير از مجاهدات تعيين شده در نظام تکوين و اعلام شده در شريعت، راهي ديگر را برگزيند، چون از صراط مستقيم تکويني (طريق سلوک الي الله) منحرف شده است، در سفر الي الحق، و خروج از حجب ظلماني، و ورود به عالم نور موفق نمي شود، و اگر به مشاهدات و مکاشفاتي نيز دست يابد، به سوي لقاء الله پيش نمي رود؛ زيرا بعضي از مشاهدات و مکاشفات، آثار رياضت هاي ويژه است، و به راه تکويني مشخص شده از سوي خالق تکوين ارتباط ندارد. آگاهي هاي لازم و کافي و مجاهدت هاي کامل از ضروريات راه است؛ و گرنه خروج از حجب ظلماني، ناممکن خواهد بود . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «العامل علي غير بصيره کالسائر علي غير الطريق لا يزيده سرعه السير الا بعدا» (کسي که بدون بصيرت عمل کند، مانند کسي است که در غير طريق افتاده و بيراهه مي رود و سرعت سيرش جز بر دور شدنش [از هدف] نمي افزايد.» (4)
در سلوک الي الله ، پيروي از قرآن و رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار، عليهم السلام ضرورت دارد؛ زيرا پيروي از طريق تعيين شده در نظام تکوين است، و انحراف از آن انحراف از تکوين نور حق مي باشد؛ به عبارت ديگر، حضرت حق با اسم «نور» در قلوب صاحبان «ولايت مطلقه» يعني حضرات معصومان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين. به طور کامل متجلي است، و دل هاي شريف آنان مجالي و مظاهر نور حق و به عبارتي، مجالي و مظاهر اسم «نور» است. نور حق از طريق آنان به قلوب بندگان صالح حق به تناسب ظرفيت و استعدادي که دارند، مي تابد. بنابراين، سالک بدون اين واسطه هاي صعودي تکويني نمي تواند به لقاءالله راه برد. (5)
پي نوشت :
1. سوره ي قدر(97)، آيه ي 4.
2. نهج البلاغه، خطبه ي همام.
3. سوره ي فرقان (25)، آيه ي 43.
4.اصول کافي، کليني، ج 1.
5. اين نوشتار با عنايت به کتاب «مقامات» اثر استاد محمد شجاعي نگاشته شده است.
منبع:s ماهنامه علمي، فرهنگي، اجتماعي، اعتقادي و سياسي انديشه دانشجو، شماره ي 74 /س