اسامه بن زيد (2)
سال يازدهم هجرى بود، آفتاب درخشان عمر پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)رو به افول مىرفت و باگذشت زمان، نگرانى و اندوه از سر نوشت و آينده امت، قلب
اسامه بن زيد (2)
فرمانده جوان:
مهمترين حادثه زندگى اسامه، فرماندهى سپاهى بودكه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در واپسين روزهاى عمر خود، به عهده او گذاشت و مأموريت داد به جنگ امپراطور روم برود اين حادثه چون نقطه عطف مهمى در تاريخ اسلام به شمار مىرود، در اين جا آن را بطور گسترده از نظر خوانندگان محترم مىگذرانيم:
سال يازدهم هجرى بود، آفتاب درخشان عمر پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)رو به افول مىرفت و باگذشت زمان، نگرانى و اندوه از سر نوشت و آينده امت، قلب مهربان پيامبر را مىفشرد زيرا پيامبر با نظر دوربين خود مىديد كه امتش در كرانه در ياى متلاطم و خروشانى ازفتنهها و حوادث قرار گرفته، وقبائل سركش عرب كه د ردوران حيات آن حضرت در برابر قدرت و نفوذ روز افزون اسلام تسليم شده قدرت مقاومت را از دست داده بودند، در انتظار وفات او دقيقه شمارى مىكنند و براى گرفتن انتقام از مسلمانان، دندان خشم به هم مىفشارند از سوى ديگر، منافقان از كمينگاههاى خود، سير حوادث را به دقت بررسى مىكنند در انتظار پديد آمدن فرصت مساعد براى بر انگيختن آشوب و انقلاب بسر مىبرند و از سوى سوم مدعيان نبوت مانند: «مسيلمه كذاب»: «اسود عنسى»، و «سجاح» پرچم طغيان بر افراشته دامنه فساد را در جنوب عربستان گسترش مىدهند و خطر بزرگى براى مسلمانان به شمار مىروند.
پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)وقتى دور نماى اين حوادث را از نظر مىگذراند و جهان اسلام را آبستن حوادث سهمگين مىديد، و در چنين شرايط حساس، آفتاب عمر خود را در شرف غروب مىديد، دستخوش تأثر و اندوه عميق مىگشت.
پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در اين شرايط حساس كه پايتخت اسلام ابستن حوادث عظيم بود، دست به اقدام مهمى زد كه در خور همه گونه تامل و بررسى است:
او، سپاه اسلام را براى جنگ با نيروهاى امپراتورى روم كه مستلزم طى مسافت دو رودرازى بود، مأمور ساخت، و پرچم جهاد را با دست مقدس خود بر افراشت و به دست «اسامه» كه آن روز جوان نورسى بود، سپرد و او را به فرماندهى آن سپاه منصوب نمود و سران مهاجر و انصار را كه ابوبكر، عمر، و ابوعبيده جراح از جمله آنان بودند: تحت فرماندهى اسامه به سوى شام گسيل داشت و دستور داد به ناحيه «ابنى»(9)در سرزمين «بلقأ» شام رهسپار شوند.
پيامبر(صلی الله علیه وآله)هنگامى كه پرچم فرماندهى را به دست اسامه مىداد، طى سخنان پرشور و محكمى خط مشى نظامى را تعيين نموده خطاب به وى فرمود:
«به محلى كه پدرت در آنجا كشته شده حركت كن، دشمنان را با قواى خود نابود ساز، من تو را به فرماندهى اين سپاه منصوب نمودم، صبح زود به سوى نيروهاى مستقر در ابنى يورش ببر، انان را نابود كن، سپاه را به سرعت پيش ران تا اخبار دشمن را زودتر به دست آورى.
اگر خداوند تو را پيروز ساخت، در آن سرزمين كمتر توقف كن همراه خود، راهنمايانى ببر، جاسوسان و پيشقراولان را جلوتر بفرست (تا اوضاع دشمن را گزارش بدهند).
پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)اين سخنان را كه دلالت بر آشنائى كامل آنحضرت با فنون نظامى و تاكتيك جنگى مىنمايد (و اين خود يكى از بخشهاى شيرين تاريخ اسلام است) در حالى بيان فرمود كه اثرى از بيمارى در او ظاهر نبود. فرداى آن روز كه روز حركت سپاه بود، پيامبر(صلی الله علیه وآله)سخت تب كرد، رجال سياسى كه در سپاه اسامه شركت داشتند، پس از آگاهى از بيمارى پيامبر(صلی الله علیه وآله)از حركت خود دارى كردند!
پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)از توقف آنان آگاه گرديد و در حالى كه آثار ناراحتى در ديدگان و سيماى او معلوم بود، از خانه بيرون آمد و در ميان سوز تب و شدت كسالت، براى اسامه پرچمى بست و فرمود:
«بنام خدا و براى خدا پيكار كن و با دشمنان خدا بجنك»(10)
اسامه پرچم را گرفت و به دست شخصى بنام «بريده» داد و «جرف» را لشكر گاه خود قرار داد تا تمام سربازان در آنجا گرد آيند و سپس همگى حركت نمايند.
ولى از حركت سپاه خبرى نشد، پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)اطلاع يافت كه عدهاى، جوانى اسامه را بهانه قرار داده در حركت سپاه اخلال مىكنند، پيامبر(صلی الله علیه وآله)با آگاهى از اين موضوع، با آن كه تبدار و رنجور بود،در حاليكه سر خود را بسته و قطيفهاى دور بدن خود پيچيده بود به مسجد آمد و خطبه مؤثرى در توبيخ گروهى كه به جوانى اسامه اعتراض داشتند، ايراد نمود و طى آن فرمود:
«مردم! اين چه سخنانى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى اسامه مىشنوم؟! اگر امروز به فرماندهى «اسامه» خرده مىگيريد، قبل از او، به فرماندهى پدرش «زيد» نيز اعتراض داشتيد! بخدا سوگند زيد شايسته فرماندهى بود، پسرش نيز بعد از اوشايسته اين منصب است…»
سپس مردم را دعوت كرد كه هر چه زودتر به لشكر گاه اسامه بروند و بدون درنگ حركت كنند. حضرت در حالى كه سخت در تب و تاب بود، چندين بار فرمود: (سپاه اسامه را روانه كنيد، سپاه اسامه را حركت بدهيد»(11)
ولى با وجود اين همه تأكيدهاى مكرر پيامبر، در تمام مدت بيمارى آن حضرت، سران مدينه و رجال سياسى از حركت با سپاه اسامه خود دارى ورزيدند، و دستورهاى صريح پيشواى بزرگ اسلام را زير پا گذاشتند تا آن كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)ديده از جهانفروبست(12)
انگيزهاى سياسى
اين، خلاصه داستان لشكر اسامه بود كه به طور فشرده از نظر خوانندگان محترم گذشت، در اين داستان، نكات قابل توجهى و جود دارد كه نمىتوان بودن بحث و كاوش از آنها گذشت. ذيلا اين نكات را مورد بررسى قرار مىدهيم:
1 – در بسيج اين سپاه، فرماندهى بزرگترين سپاه اسلامى آن روز، در آن شرايط حساس و بحرانى، و هنگام بيمارى و رنجورى پيامبر(صلی الله علیه وآله)به عهده جوان نورسى كه حداكثر بيش از بيست سال نداشت (13) واگذار شده بود، در صورتى كه او يك فرمانده فوق العاده و رزيده و باتجربه نبود، به ويژه آن كه اين سپاه براى مبارزه با نيرومندترين دشمن، وبه منظور حمله به نقطهاى بسيار دور از پايتخت اسلام گسيل مىشد.
2 – در اين سپاه، رجال و پيرمردانى تحت فرماندهى اين جوان نو خاسته قرار داده شده بودند كه بعضى از آنان از فرماندهان جنگها و رؤساى قبايل، و از ياران مشهور پيامبر(صلی الله علیه وآله)بودند، و خود را داراى مقام و منزلت ارجمندى مىدانستند براى احراز منصبى بسيار بالاتر از منصب فرمانده نو خاسته خود مهيا مىشدند.
3 – با وجود اصرار و تأكيد پيامبر(صلی الله علیه وآله)براى شركت در اين سپاه، توبيخ و سرزنش متخلفان و لعن و نفرين به متمردان، جمعى از مسلمان در اجراى فرمان پيامبر(صلی الله علیه وآله)كندى و سر پيچى كردند.
پيامبر(صلی الله علیه وآله)يك روز پيش از احساس بيمارى، فرمان بسيج سپاه اسامه را صادر فرمود و با آن كه بيمارى آن حضرت چهارده روز طول كشيد(14) اين گروه تا آخرين روز حيات پيامبر(صلی الله علیه وآله)، فرمان آن حضرت را اجرا نكردند در صورتى كه اسامه از همان نخستين روز مأموريت خود، سرزمين «جرف» (نقطهاى است در سه ميلى مدينه) را اردوگاه قرار داده در انتظار گرد آمدن سپاه بود.
اينحا نقطه حساس تاريخ است، اجتهاد و اقدام خود سرانه اين گروه گواهى مىدهد كه اصحاب پيامبر و سران قوم، در صورتى به دستور پيامبر(صلی الله علیه وآله)عمل مىكردند كه با مصالح شخصى و افكار آنان سازگار بود، در غير اين صورت، آرأ و نظريات خود را بر دستور صريح پيامبر مقدم مىداشتند.
گاهى برخى از نويسندگان اهل تسنن مىگويند: اگر پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)على(علیه السلام) را براى خلافت منصوب نموده بود، هرگز دليل نداشت كه صحابه پاكدل از دستور پيامبر سرپيچى نمايند، ولى از اين نكته غافاند كه بزرگان مهاجر و انصار، موبه مو به سخنان رهبر اسلام عمل نمىكردند آنان در موارد فراوانى در مسایلى سياسى رأى خود را بر اصرار و دستور صريح پيامبر(صلی الله علیه وآله)مقدم مي داشتند دهها گواه بر اين مطلب در صفحات تاريخ اسلام موجود است و استاد فقيد علامه عالي قدر سيدشرف الدين عاملى آنها را در كتاب ارزنده «النص والاجتهاد» گرد آورده است كه يكى از آنها همين ماجراى سپاه اسامه است.
رهبر بزرگ اسلام دستور مىدهد: «سپاه را به سرعت پيش ران تا اخبار دشمن را زودتر به دست آورى…» ولى كسانى كه بعدها بخلافت رسيدند و افرادى نظير آنان، وقتى مىببنند پيامبر(صلی الله علیه وآله)در حالى احتضار است، بوى مقاصدى كه داشتند، بهانههاى پوچى پيش مىگشند و از حركت، خوددارى مىكنند! و اين خود گواه محكمى است كه صحابه در پارهاى از موارد، اجتهاد خود را برنص و دستور صريح پيامبر مقدم مىداشتند.
4 – گروهى از متخلفان، در باره فرماندهى اسامه، خردهگيرى نموده در مورد جوانى او به پيامبر(صلی الله علیه وآله)اعتراض كردند و خشم او را از اين اعتراض به هيچ نشمردند، در صورتى كه اگر براستى تعاليم اسلام را پذيرفته بودند و به اين حقيقت ايمان داشتند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله)هرگز از روى هوى و هوس سخنى نمىگويد، وهيچ شخصى مسلمان در برابر امر خداو پيامبر(صلی الله علیه وآله)حق اظهار نظر ندارد، بى شك مىفهميدند كه اين اعتراض و خردهگيرى، ناروا است.
5 – پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)با آن كه مىدانست پايان زندگانيش نزديك شده، و ابرها تارك فتنهها و حوادث سهمگين، بر امت اسلامى سايه افكنده، با وجود اين سپاه و نيروى مدافع جامعه اسلامى را از پايتخت و مركز حكومت، به سرزمين دور دستى اعزام فرمود ترتيبى داد كه در آن موقع حساس، مدينه از وجود بزرگان مهاجر و انصار و رجال بزرگ خالى بماند.
با توجه به تدبير و دور انديشى و سياست الهى پيامبر(صلی الله علیه وآله)،تر ديدى باقى نمىماند كه اقدام به چنين امر مهم و خطيرى ناگزير براى هدف مهمى انجام گرفته كه تحمل اين دشواريها و خطرات، در برابر آن، سهل و آسان بوده است.
هدف عالى پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)
اينها نكات و موضوعات قابل توجهى است كه در اين جريان به چشم مىخورد. از مجموع اين نكات مىتوان چنين نتيجهگيرى كرد كه:
اولا هدف پيامبر(صلی الله علیه وآله)از تعيين اسامه به فرماندهى سپاه، اين بود كه مسلمانان را عملا متوجه اين
حقيقت سازد كه آن چه در مسئله رياست و رهبرى و زمامدارى مهم است، شايستگى و لياقت رهبر است، و كمى سن و جوانى از لياقت و شايستگى كسى نمىكاهد، همچنانكه سن زياد نيز دليل شايستگى و لياقت كسى نمىتواند باشد. بهمين جهت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در پاسخ عتراض كنندگان فرمود: «…زيد شايسته فرماندهى بود، پسرش نيز بعد از او شايسته اين منصب است…» پيشواى بزرگ اسلام با اين بيان محكم و قاطع، ليافت اسامه را خاطر نشان ساخت و با افكار باطل گروهى كه مسئله سن را در احراز چنين مقامى دخيل مىدانستند، مبارزه نمود. بى شك منظور حضرت از اين تأ كيد و پافشارى در فرماندهى اسامه، اين بود كه به اين وسيله عملا زمينه را براى خلافت على(علیه السلام)آماده سازد و خردهگيرى گروهى را كه روى مقاصد شخصى، جوانى را بهانهاى براى عدم صلاحيت على(علیه السلام)در احراز خلافت قرار مىدادند، بى اساس اعلام نمايد.
ثانيا منظور پيامبر(صلی الله علیه وآله)اين بود كه هنگام وفات او، كسانى كه در خلافت طمع داشتند از مدينه دور باشند تا مبادا خلافت را از محور اصلى خود منحرف سازد به همين جهت بود كه همه افرادى راكه در مظان طمع در خلافت و مخالفت و با على(علیه السلام)بودند مأمور ساخت كه با سپاه اسامه از مدينه بيرون بروند تا به اين وسيله مخالفان و رقيبان على (علیه السلام)راز مدينه دور سازد و در غياب آنان على(علیه السلام)زمام امور را در دست گيرد مخالفان در برابر عمل انجام شده قرار گيرند(15)
از مجموع اين بحث روشن مىگردد كه چرا را وجود آنهمه اصرار و تاكيد پيامبر(صلی الله علیه وآله)بعضى از رجال سياسى و بزرگان مهاجر جوانى اسامه را دستاويز قرار داده از يك سو از حركت به سوى دشمن و شركت در مأموريت اسامه تعلل و رزيدند و از سوى ديگر، بااشاعه خبر وفات پيامبر(صلی الله علیه وآله)، اضطراب و بى نظمى و آشفتگى در سپاه اسلام برانگيختند؟(16)
پی نوشتها:
9- ابنى بر وزن دنيا ناحيهاى از سرزمين سوريه ميان عسقلان و رمله در نزديكى موته است كه زيد بن حارثه (پدر اسامه) و جعفر بن ابى طالب و عبدالله – بن رواحه در سال هشتم هجرى در جريان جنگ با سپاه روم، در آنجا بشهادت رسيدند.
10- اغزبسم الله و فى سبيل الله و قاتل من كفر باالله.
11- انفذوا بعث اسامه، جهزوا جيش اسامه.
12- داستان سپاه اسامه و خوددارى رجال سياسى و بزرگان مدينه از حركت با اين سپاه، به بهانه جوانى اسامه، و تاكيدهاى پى در پى پيامبر در اين زمينه، از مسلمات تاريخ اسلام است و مورخان اسلامى اين جريان را با اندكى اختلاف، در كتب خود آوردهاند منتها بعضى مىگويند: روز حركت سپاه كه مصادف با روز و فات پيامبر بود: فرمانده لشكر و ابوبكر و عمر براى توديع آمدند و وضع پيامبر را مشاهده كرده از رفتن سر باز زدند، ولى برخى ديگر مىنويسند: گزارش فوت پيامبر به اردوگاه رسيد، از اين نظر آنان به مدينه برگشتند. در اين زمينه به كتابهاى زير مراجعه شود:
طبقات ابن سعد ج 4 ص 67-65 – و ج 2 ص 190 – الدرجات الرفيعه ص 441 – 442 تاريخ يعقوبى ج 2 ص 103 – البدايه والنهايه ج 5 ص 222 – التاج الجامع للاصول ج 3 ص 320 – حياه الصحابه ج 1 ص 628. 13- سن اسامه را در آن هنگام 17 – 18 – 19 – نوشتهاند و در هيچ يك از منابع تاريخى بيش از 20 سال ضبط نشده است.
14- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 103.
15- در كتابهاى زير تصريح شده است كه ابوبكر و عمر در سپاه اسامه شركت داشتند: كامل ابن اثير ج 2 ص 215 – طبقات اين سعد ج 2 ص 190 تاريخ يعقوبى ج 2 ص 103.
16- تلخيص ار كتاب تاريخ اسلام بقلم آقاى سيد صدر الدين بلاغى ص 15 – 18.
منبع: شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى، ص 9 تا37
/خ