تأثير واژگان قرآن بر زيبايي بصري (ديداري)
استفاده از طبيعت در استعاره هاي قرآن
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
طبيعت در قرآن
طبيعت پوسته – علي رغم اختلاف ديدگاه ها – سرچشمه ي هنر بوده است و جز در موارد نادري مثلاً براي هنرمنداني چون پيکاسو و مکتب سورئاليسم، دشمن نبوده است. از آن جايي که طبيعت ظرفِ وجود بشري است، جاي شگفتي ندارد که زيبايي نخستيني باشد که قلب آدمي را به خود جذب مي نمايد و عواطف او را بسته به سطح درک و والايي روحش به چنگ خود مي آورد. « بارتلمي » در اين باره مي گويد: « اگر در پي ايجاد قاعده اي براي زيبايي از طريق بيشترين پاسخ هاي درست به اين پرسش « آيا اين شيء زيباست؟ » برآييم، در مي يابيم که بيشتر آنها در همان ابتدا به سوي جسم آدمي و به طور خاص جسم زن و زينت و لباس و زيور او و سپس مسکن و موقعيّت طبيعت گرايش دارند. » (1)
مراد از طبيعت در اين جا، تمام آن چيزهايي است که دست بشر در آن دخالتي نداشته است و آفريده ي خداوند باشد. لذا هم شامل طبيعت جامد مثل کوه ها و رودها و گياهان است و هم طبيعت متحرّک مثل چهارپايان و ملخ و اسب و …
در قرآن کريم ميان طبيعت و انسان رابطه ي انسجام و پيوستگي وجود دارد. اين امر در توصيف ستارگان و درختان و رودها و شب و روز آشکار مي گردد. اينها پديده هايي در خدمت آدمي و براي سعادت او مي باشند. آدمي از اينها به طور عملي در امور زندگي اش بهره مي برد، مثل دريانوردي و بهره مندي از ميوه ها و چهارپايان و خوردن گوشت آنان و پس از تحقّق امور ضروري زندگي درنگ کردن در زيبايي هاي آن مي باشد. در قرآن کريم هم آمده است که ولکُم فيها جَمالٌ حينَ تُريحون و حينَ تَسرَحون (2) و والخيل و البغالَ و الحميرَ لترکبوها و زينةً و يخلُق ما لا تعلمون. (3)
زيبايي طبيعت، نشانه اي است که قرآن کريم بر وجود خداوند و قدرت و تدبيرش به آن استدلال مي کند. مي فرمايد: و زيّنّا السماءَ الدّنيا بمصابيح و حفظاً ذلک تقدير العزيز العليم. (4) آيات بسياري وجود دارد که بر عظمت خداوند استدلال مي شود و به نشانه هاي زيبايي که در طبيعت به وديعت نهاده، استناد مي شود.
طبيعت در قرآن داراي هدف ديني است؛ و هر گاه بهشت ذکر مي شود، صفات آن براي تشويق مؤمنان با تفصيل مي آيد که آنان را به اطاعت و نيکي تشويق نمايد و به ذکر جزئيات آن مي پردازد که در ظاهر شبيه زيبايي طبيعتي است که در زمين به آن عادت کرده ايم. مي فرمايد: فيهما فاکهةٌ و نخلٌ و رمّانٌ (5) و انّ للمتّقين مفازاً. حدائق و أعنابا (6). در حديث قدسي هم آمده است که خداوند مي فرمايد: « براي بندگان شايسته ام چيزهايي مهيّا کرده ام که نه چشمي ديده است و نه گوشي شنيده است و نه بر قلب بشري خطور کرده است ». (7) اين طبيعت، هم چنين ابزاري براي بيم دادن نيز مي باشد. چه بسيار امّت هايي بوده اند که زمين آنها را درنورديد. مي فرمايد: و مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا (8) واِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ(9).
طبيعت مسخر انسان شايسته است امّا بي درنگ به فرمان آفريدگارش به شرّي بدل مي گردد. درخت رشد مي نمايد امّا خشک شدن آن مايه ي عذاب است تا برخي از منکران در دنيا به عذابشان نايل آيند و آتش که ابزار کمک اوست، منشأ عذاب أخروي مي گردد.
نتيجه اين که طبيعت نشانه ي قدرت و يکتايي و عظمت خداوند است و نظامي که از آن پيروي مي نمايد، اشاره ي آشکاري است بر وجود پروردگار. مي فرمايد: مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ. ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌ. (10)
طبيعت در قرآن بي طرف نيست بلکه از مدلول اخلاقي نيز بهره مند است و در آن فراخواني است به سوي علّت وجودي آن. اين ايده با ايده ي جورج سانتيانا هم نزديک است که مي گويد: « براي اين که منظره ي طبيعي را ببينيم بايد با آن الفت بگيريم و براي آن که از آن خشنود شويم بايد به آن مدلولي اخلاقي ببخشيم » (11).
هدف ما در اين قسمت آن نيست که به طور مفصّل و فراگير درباره ي طبيعت در قرآن سخن بگوييم؛ به ويژه اين که جلوه هاي طبيعت در جاي جاي قران به شکل گزارشي آمده است و به تصوير هنري نمي پردازد. مثلاً به شتر نمي پردازيم که قوم صالح (عليه السلام) آن را سر بريدند؛ چون اين يک رخداد تاريخي است و در جنبه ي هنري به کار ما نمي آيد بلکه هدف آن است که به شرح و تفسير پژوهشگران در زيبايي تشبيه منافق به سگ يا عنکبوت نظر افکنيم؛ لذا هدف شناخت کارآمدي واژگان طبيعت و ميزان تأثير آن در تصوير هنري مي باشد.
واژگان جماد و نبات از ديدگاه گذشتگان
شکي نيست که قرآن کريم در به کارگيري واژگان جمادات رويکرد هنري دارد تا معاني آن را در اوج توانمندي تأثيرگذار آن به تصوير کشد. لذا تکيه قرآن بر امور کلّي و فراگير است نه فضا و محيط مشخّص يا اموري که نشانه هاي آن شناخته شده و صِرف مشاهده آن را اثبات مي نمايد. مثلاً سنگ براي عرب و غيرعرب به سختي مشهور است و هر گاه قلب کافران به آن شبيه گردد، تصوير در ذهن ماندگار خواهد بود تا زماني که آدمي در کره ي خاکي به سر مي برد. يا دريا به بيمناکي اش و خاکستر به پراکندگي اش مشهور است. ارزشي شيء جامد يعني مشبّه به، بي واسطه نيست بلکه به خاطر آن است که بيان قرآني به اين پديده هاي برگرفته از طبيعت، معاني بلند و زيبايي هنري تأثيرگذار مي بخشد. شايد آن چه که در بخش تجسيم ذکر شده است در اين جا تکرار شود، چون تجسيم بر به کارگيري واژگان طبيعت و تغيير حوزه ي واژه مبتني است.
رمّاني در اين مقام صاحب فضل است؛ چون تشبيه را به چهار نوع تقسيم نموده است و به آيندگان در ژرف کاوي در نمونه هايي که ذکر کرده، کمک نموده است. درباره ي آيه کأنّهم أعجازُ نخلٍ مُنقَعرٍ (12) با ارائه ي تئوري هنري مي گويد: « اين آيه بيان چيزي است که چندان عادي نيست؛ در نابود کردن و ريشه کن کردن آنان توسط باد مشبه و مشبه به با هم آمده اند ». (13) گذشتگان به اين شيوه عمل نکرده اند؛ هر چند که برخي از آنان تعريفي از هنر ارائه نموده و آن را به مثالي از قرآن قاعده مند کرده اند ولي کساني چون زرکشي بر اهميّت مشبه به نکته ي تازه اي اضافه نکرده اند » (14)
عذر رمّاني پذيرفتني است که بحث مختصري در رساله اي ارائه نموده که دربردارنده ي بلاغت قرآني به شکل عام است. زرکشي هم اين مثال را در کتابي در حوزه ي علوم قرآني آورده است.
زمخشري در کشّاف درباره ي اين آيه مي گويد: « آنها به صورت مردگان بر زمين سقوط مي کردند که به صورت جسدهايي بلند و درشت بوده اند؛ گويي تنه هاي درخت نخل که بدون شاخه اند و از ريشه کنده شده اند. گفته شده است به تنه هاي نخل تشبيه شده اند، چون باد سرهاي آنهارا قطع مي کند و پيکرشان بدون سر باقي مي ماند ». (15)
بدين ترتيب مي بينيم که زمخشري به بيان جزئيات صفات مشبه به مي پردازد؛ يعني گياهي که بر خالي بودن جسم و سبکي آن در برابر باد دلالت دارد. توضيح لغوي وي شناخت جنبه هاي زيباشناختي را براي معاصران آسان نموده است؛ اگر او به مشبه به يعني گياه توجه نموده است، رمّاني به هنري بودن عنصر تجسيم اشاره کرده است.
اکنون به ديدگاه ابن قتيبه در آيه اي درنگ مي نماييم و سپس به ابن ناقيا بغدادي منتقنل مي شويم تا تفاوت در درک زيبايي را دريابيم. در آيه ي و إفئدتهم هواءٌ (16) به نظر ابن قتيبه « مراد آن است که دلها، خير و نيکي را در نمي يابند؛ چون وقتي مکاني خالي باشد، هواست تا اين که چيزي آن را اشغال نمايد ». (17)
او تقريباً به شيوه ي ابوعبيده حرکت کرده است که واژه را از حوزه ي مجاز به حوزه اي برمي گرداند که استعاره را به عقل نزديک مي سازد و جنبه هاي رواني را براي خواننده فرو مي نهد تا جامد شدن دلهايي را دريابد که به صورت هوا درآمده و ثبات ندارند و جهت خاصي را برنمي گيرند. در اين کلمه سقوط کردن به سطح انساني و با به کارگيري پديده ي جامد تو خالي، گرايش يافتن به خردورزي است.
ابن ناقيا کتابي دارد به نام الجُمان في تشبيهات القرآن که در اين جا از آن يادي مي کنيم، چون امتياز کتاب وي ذکر تمام تشبيهات قرآن است. وي درباره ي آيه ي کأنّهم خُشُبٌ مُسنَّدة (18) مي گويد: « آنها را به چوبهايي پوسيده و کرم خورده تشبيه کرده است امّا محکوم است و آن کس که آن را مي بيند مي پندارد درست و سالم است ».
وي به تناقض ساخت و محتوايي اشاره مي کند که قرآن کريم از رفتار منافقان به شيوه هاي متعدّد سخن مي گويد که جسم و ظاهر شان شگفت زده مي کند و زبان شان چرب است ولي در درونشان پر از فريبکاري است. هم چنين به مقيّد نمودن تصوير به چوبي اشاره مي کند هيچ سودي ندارد.
زمخشري هم مي گويد: « اگر چوب فايده اي در بر داشته باشد يا در سقف خانه است يا در ديوار و يا هر جايي که سودمندي داشته باشد و تا زماني که بي فايده رها گردد، به ديوار تکيه مي دهند و اين تشبيه را در عدم سودمندي به کار مي برند ». (19)
اين تعليل نسبت به مطالب رمّاني، نکته اي زيباشناختي و کليدي براي اهل هنر به شمار مي آيد؛ اين در کتاب الجُمان طبيعي است، چون ويژه ي تصوير هنري است و در آن اعجاز نظم يا گونه هاي بديعي را نمي يابيم.
اين تعليل صبغه ي عام يافته است و به خاطر اهميّت طبيعت دائمي در تصوير هنري، شکل نظريه يافته است. ابن ناقيا قبل از نظريه پردازي معاصران توجّه ما را به اين نکته جلب نموده است. در آيه ي و إن يستَغيثوا يُغاثوا بماءٍ کالمُهل يَشوي الوجوه (20) مي گويد: « وقتي آنها به وارد شدن در اين آبها پناه مي برند و ظرفها را براي نوشيدن آب در آن مي افکنند و با دشواري مواجه مي شوند، قرآن کريم به زبان آنان و با توجّه به وضع آنان نازل شده است. لذا عذابي را که خداوند در بيان برخي از احوال ستمگران بيان نموده، مي توان مثال و نمونه به حساب آورد. عربها هم زياد را به اندک و غايب را به حاضر ياد مي کنند… همان گونه که از نوشيدن اين آب ترسانده مي شوند به آبهاي بهشت تشويق مي گردند تا دريابند که آن در مقايسه با آن چه که در اشعارشان توصيف نموده اند، ارزشمندتر و برتر است ». (21)
بايد اشاره نمود که طبيعت تنها به محيط عربي محدود نمي شود، چون آب عنصر مهمي در زندگي بشري است. اين نکته را در تفسير آيه ي أوکصيّبٍ من السماء فيه ظلمات و رعدٌ و برقٌ يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصواعق حذرَ الموت و الله محيطٌ بالکافرين (22) توسّط زمخشري مي بينيم که مي گويد: « خداوند اسلام را به باران تشبيه کرده است، چون دلها هم مثل زمين که به باران زنده مي شود، به وسيله ي آن زنده مي گردند و مسائل مربوط به آن در شباهت کافران به تاريکي و تهديد به وسيله ي رعد و برق و گرفتاري ها و بلاهايي که به کافران از جانب مسلمانان مي رسد، در اين تشبيه موجود است ». (23)
وي به ارتباط بين معناي جماد و اهميّت وجود آن در تصوير بصري پي برده و به پديده ي رايج در سبک قرآن يعني تبيين معاني مجرد و شفاف نمودن آن به امور مادي قابل مشاهده مثل نور و تاريکي و باران اشاره مي نمايد. مثلاً هدايت را به نور و گمراهي را به تاريکي مجسّم مي نمايد.
ابن اثير اين نوع را در آيه ي والذين کفرُوا اعمالُهم کسرابٍ بقيعةٍ (24) تمثيل ناميده است و آن را بهترين نوع تشبيه برشمرده است و مي گويد: « تشبيه معنا به تصوير، از بليغ ترين اقسام چهارگانه در تمثيل معاني ذهني به تصويرهاي قابل مشاهده مي باشد ». (25)
شکّي نيست که عبارت « قابل مشاهده » در سخن وي، بيانگر معناي طبيعت مستمرّي است که بيان قرآني آن را برگزيده است و بر اين نکته هم دلالت دارد که گذشتگان اين ويژگي را درک نموده اند.
ديدگاه معاصران
در اين قسمت به توجّه معاصران در مشارکت طبيعت در تصوير بصري مي پردازيم؛ نمونه هايي از درنگ و توجّه گذشتگان را ذکر کرديم که تا حدّ زيادي به اهميّت به کارگيري واژگان مربوط به موجودات زنده پرداختند. روند کار گذشتگان از خلال بررسي تشبيه و استعاره هاي قرآني بوده است.
هدف ما تبيين روش پژوهشگران است و آن چه را که اقتباس مي کنيم، نکته اي است منحصر به فرد و دور از تقليد تا بتوانيم تفاوت ذوق و ديدگاه را بشناسيم.
بدوي در نيمه ي اين قرن کتاب من بلاغة القرآن را نوشت و در آن به اين جنبه در واژگان قرآن توجّه نمود. وي نظريه پرداز اين پديده است و پس از وي ديگران در پرتو رهنمون هاي وي به کشف دلالت رواني مورد نظر در واژگان طبيعت در درون تصوير پرداختند. مي گويد: « نخستين چيزي که در ويژگي هاي تشبيه در قرآن جلب نظر مي کند، آن است که عناصرش را از طبيعت مي گيرد و اين همان راز جاودانگي آن مي باشد و تا زماني که طبيعت وجود دارد، قرآن هم ماندگار است. لذا در قرآن تشبيهي ساختگي نمي يابيم که کسي زيبايي آن را دريابد و ديگري درنيابد ». (26)
حفني شرف و محمد المبارک به تفسير عام بودن ويژگي هاي تشبيه مي پردازند که از محيط جاهلي در شعر فراتر رفته است. تصوير در شعر به جغرافيا و محيط گرايش دارد و تنها کسي که در آن محيط زندگي کرده باشد آنها را مي فهمد.» (27)
عدنان زرزور در فراگير بودن طبيعت قرآني مي گويد: « درباره ي تشبيه نمي توان گفت که برگرفته از محيط عربي است؛ مگر آن که از ويژگي هاي خاصّ آن محيط باشد به گونه اي که محيط ديگر در آن مشارکت نداشته باشد و يا درک آن دشوار و شناخت و محتوا يا معناي آن بر غير عرب پيچيده باشد ». (28)
وي در اين زمينه به ردّ نظر واحدة عبدالمجيد مي پردازد که تشبيهات قرآن را به ويژگي محيط عربي بازمي گرداند.
شکّي نيست که طبيعت انشعاب شده براي نشان دادن جنبه هاي تصوير هنري، فراگير است؛ چون از حيث تأثير گذاري در ذهن تمام افراد جامعه موجود است؛ يعني در کودني الاغ و حيله گري روباه و شکيبايي شتر و فرومايگي سگ هيچ اختلافي نيست.
قرآن کريم به اين واژگان لباس تازه اي در اقيانوس تأثير عاطفي پراکنده در تصوير پوشانده است و هدف هنري، علّت آن مي باشد؛ و علي رغم وجود ملخ و پروانه و عنکبوت در محيط عربي، اما قرآن کريم از محيط بياباني و گرم عربي فراتر رفته است و چه بسيار از درياها و رودها سخن گفته است.
در هر حال رأي بدوي را بر مي گيريم که دکتر عِتر بر آن تأکيد نموده است و آن اين که: « ارزش مشبه به آن است که ارزش آن مورد توجّه قرآن نيست، چون بحث در اين جا ارزش هنري است نه ارزش مادي يا نادر بودن آن که مورد توجّه برخي از شاعران بوده است. »(29)
پس استمرار و پيوستگي در تأثير کيفيّت تناسب واژگان طبيعت با محتواي هنري وجود دارد و امري ظاهري و ساختگي نيست؛ چنان که در بسياري از حوزه هاي ادبيات قديم و جديد جريان دارد. اين به استمرار آن چه که از طبيعت گزينش مي شود، اضافه مي گردد.
واژگان جامدات و گياهان از نظر معاصران
معاصران به اشارات تأثير نهفته در گزينش جامدات در تصوير هنري حتي بيش از کيفيّت تصوير توجّه نموده اند. سيّد قطب در آيه ي فاتّقوا النار الّتي وَقُودُها الناسُ و الحجارة (30) مي گويد: « آنها چون سنگ هستند لذا پاسخي نمي دهند؛ هر چند که به صورت آدمي، از حيث ظاهر، جلوه نمايند…. البته ذکر سنگ در اين جا با ويژگي ديگري در صحنه ي ترسناک آتش که سنگها را مي خورد و صحنه ي آتشي که اين سنگها در آتش انبوه گشته اند، به نفس اشاره دارد » . (31)
در تفسير سوره ي واقعه به شدّتِ عذاب در کلمه ي « زقّوم » اشاره دارد. مي فرمايد: لَآکلونَ من شجرٍ من زقّوم. (32) سيّد قطب مي گويد: « واژه ي زقّوم با آهنگش لمس کردن خشن و با خاري که در بيني و حلق فرو مي رود را به تصوير مي کشد. » (33)
وي ظاهراً اين سختي رادر حرف قاف مشدّد و سپس درنگ بر حرف ميم که حرف لبي است مي جويد. خوب است به نشانه هاي واژگان جامدات از نظر بدوي درنگ نماييم. ويژگي وي نظر دقيق در تفاوت کاربرد هر يک از جمادات است که اشاره ي بيشتري دارند. وي در آيه ي او کصيّبٍ من السماءٍ (34) مي گويد: « قرآن آنان را به حال کساني تشبيه نموده است که آسمان با باران آنان را محاصره کرده است. اين کلمه ي « صيّب » به قدرت باران و شدّت آن اشاره دارد و به منزله ي باران نرمي نيست که زمين را از تشنگي نجات مي دهد بلکه باراني است که در زمين نفوذ مي کند و در آن تأثير مي گذارد. در آيه، عبارتِ از آسمان هم به اين عظمت اشاره دارد؛ يعني اين باران فراوان از آن ريزش مي کند و به همين واسطه در دلها ترس و وحشت ايجاد مي نمايد ». (35)
وي در جايي زيبايي تفاوت ميان تشبيه موج به کوهها و در جايي ديگر چترها را مورد بررسي قرار مي دهد و به بحث پيرامون موقعيّت احساسي متناسب با هريک مي پردازد. مي گويد: « از ويژگي هاي تشبيه قرآن، توانايي فوق العاده در گزينش واژگان دقيق و تصويرگر است که در هر تشبيه قرآني آن را مي يابيم. قرآن در دو آيه موج را چنين تشبيه نموده است: و هي تجري بهم في موجٍ کالجبال (36) و واذا غشيهُم موجّ کالظلّ دعوُااللهَ مخلصينَ له الدين. (37) راز اين تنوّع آن است که هدف در آيه ي نخست تصوير موج به صورت بلند و فربه است و کلمه ي کوه مي تواند آن را به جان برساند؛ حال آن که، در آيه ي دوم، کشتي تحت حمايت خداوند است و در معرض غرق شدن قرار ندارد. امّا در آيه ي دوم، قومي را توصيف مي نمايد که خداوند در سختي ياد مي کنند و در آرامش و راحتي فراموش مي نمايند. مگر نه اين است که موج، ترسناک و بيمناک تر است اگر ارتفاع يابد و تا بالاي سر آيد».(38) مراد در آيه ي نخست نوح (عليه السلام) و قوم او مي باشد.
صاحبان کشتي در آيه ي نخست، مؤمنان و در آيه ي دوم، منکران نعمت پروردگار هستند و کلمه ي « چترها » به نزديکي و تماس اشاره دارد و بيش از توصيف موج به کوه که مراد تنها ضخامت آن است، موجب ترس و وحشت مي گردد.
وي تأکيد مي نمايد که اشاره در تصوير بصري بيشتر است. « و تنها احساس نيست که مشبه و مشبّهُ به را متّحد مي نمايد بلکه احساس و روان با هم چنين مي کنند! حتّي جان و روان بيشتر بهره مندند ». (39)
بدوي در توضيح پيرامون تشبيه دل به سنگ در آيه ي ثمّ قست قلوبکم من بعدِ ذلک فهي کالحجارة أو أشدُّ قسوةً (40) در باب يهود مي پردازد و مي گويد: « قرآن در سنگ، مثال ملموسي را براي سختي قلب يهوديان يافته است و آن را از نرم شدن در برابر عظمت حق و قدرت صداقت دور مي نمايد؛ مگر نه اين است که هر گاه سختي به ذهن خطور کند، در کنارش سنگ سخت هم خطور مي نمايد ». (41)
بدوي به پديده اي هنري در قرآن اشاره مي کند که همان استوارسازي تصوير بصري با بيان جزئيات سخن در باب مشبّهٌ به با آوردن صفت و امثال آن مي باشد. مي گويد: « قرآن در تشبيه کوهها در روز قيامت به پشم اکتفا نکرده است بلکه آن را به صفت حلّاجي شده آورده است: تکونُ الجبالُ کالعِهن المنفوش (42) که براي دقّت و ظرافت در تصوير نرمي کوههاست ». (43)
اين روش هنري ضامن آن است که تصوير را با عناصر کامل در جان خوانندگان قرار دهد که در تأثيرگذاري بر انديشه و احساس به طور يکسان عمل مي کند.
در آيات زير مي توان مصداقي براي اين استواري که بدوي ذکر کرده است يافت. خداوند مي فرمايد: فَجَعلهم کعصفٍ مأکول (44) و أعمالُهم کرمادٍ اشتدّت بهِ الريحُ في يومٍ عاصفٍ (45) و در تصوير سنگدلي يهوديان مي فرمايد: کالحجارة او أشدُّ قسوةً. (46) يا برگ را در سوره ي فيل به جويده شده توصيف مي نمايد تا بر زشتي تصوير بيفزايد يا خاکستر را با باد سرکش آورده است و از سنگ رويگردان شده تا آنان را از سنگ هم سخت تر توصيف نمايد. اين موجب جلب توجّه مي شود و فضا را براي خيال پردازي درباره ي دلهاي سخت مي گشايد. اين استواري و دقّت تنها به واژگان پديده هاي جامد محدود نمي شود. بررسي برخي از نمونه ها از آثار معاصران از باب تأکيد بر اهميّت واژگان طبيعت و تأييد فراگيري و تأثيرگذاري آن در طول روزگار است. قرآن کريم بر امور مستمر و پيوسته مثل سنگ، باران، کوه و گياه تکيه مي نمايد تا تصوير بصَري، تأثير عام و پيوسته کسب نمايد. سيّد قطب و احمد بدوي توانسته اند اين پتانسيل رواني در به کارگيري واژگان جامدات و تناسب آنها با موقعيّت هاي احساسي را آشکار نمايند.
واژگان موجودات زنده
موجودات زنده بخشي از مشاهدات روزمره اند. خداوند آنها را آفريده است و اين مسأله محدود به محيط عربي نيست. موجودات زنده در بافت تبيين نعمت خداوند ذکر شده اند. بخشي از آنان از گوشت شان استفاده مي شود و برخي به عنوان مرکب مورد استفاده قرار مي گيرند. برخي حرام گوشت اند و برخي حلال گوشت. مي فرمايد: وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ» (47)
موجودات زنده در تصوير هنري هميشه براي مقام توبيخ و اظهار زشتي کافران آمده اند. لذا جنبه ي منفي حيوان و بي فايدگي و زشتي آن انتخاب شده است. خداوند به حيوانات ارج مي نهد و بيان داشته است که هر حيواني به امتي مستقل شبيه است. آنها سبک زندگي خود را دارند و اين امّت ها شبيه امّت انساني اند. مي فرمايد: وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم» (48)
تصوير هنري بر ويژگي سرشت حيواني تأکيد دارد؛ يعني حيوان هم چون انسان، اراده ندارد و نمي تواند انگيزه هاي خود را کنترل نمايد و تمام اقدامات و اعمال او از سرِ غريزه است.
در تصوير بياني، جنبه ي زشت حيوان نشان داده مي شود. مثلاً له له زدن سگ نه وفاداري آن؛ حماقت الاغ نه شکيبايي آن؛ سرشت حيواني چهارپايان نه فايده و سودمندي آنها در سواري و خوردن.
بايسته است اين جا درنگي کنيم و زيباشناسي گزينش طبيعت در کتاب الحيوانِ جاحظ را مورد بررسي قرار دهيم. با اين که اين کتاب، دائرة المعارف علمي است و به بلاغت قرآن اختصاصي ندارد، ولي تکّه هاي زيبايي در خصوص امور حيوانات در آن آمده است. اين نکات در جاهايي آمد است که به بحث حيوانات در قرآن مربوط مي شود. بيّومي مي گويد: « جاحظ، استاد حيوان شناسي است و پنهاني به معترضان چنين مي گويد: « ما با چشمانمان به سگها که آرام و زبان بسته نشسته اند نمي نگريم مگر اين که له له مي زنند و اين ناشي از حرارت دروني آنهاست و بر اين حالت آفريده شده اند ». (49)
منظور وي آيه ي مَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث (50) مي باشد. در اين آيه يک حالت ويژه از حالات سگ انتخاب شده است تا پيوستگي زشتي کافران و منافقان و زبان درازي و چرب زباني شان را بيان نمايد.
شايد اين گزينش، قدرتش را از تصوير منافق مرتدّ گرفته باشد که زبانش را مثل سگ در نتيجه ي آتش کينه ي درونش دراز مي کند و در وراي نابودي له له مي زند. اين حالت در وضع آرامش و بيم و هراس يکسان است و دوستي کردن هيچ فايده اي براي او ندارد. جاحظ مي گويد: « اين نشانه اي است بر مذمّت سرشت وي و خبر دادن از دشنام گويي و ناسزاگويي و ناداني او ». (51)
ديدگاه تخصّصي وي به منزله ي کليدي است تا اين کافران را به تصوير کشد. آنان از يک جهت به سگ تشبيه شده اند ولي سگ فايده هاي بسياري دارد. جاحظ تفسيري از گزينش حيوان در قرآن ارائه مي نمايد که هر چند که با تصوير هنري بصري ارتباطي ندارد، از آن اشاره ي رواني گزينش دقيق را درمي يابيم که با سرشت بشري که از زشتي نفرت دارد، متناسب و هماهنگ است. خداوند داستاني از فرزند آدم (عليه السلام) را چنين حکايت مي کند: يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ. (52)
اين حيوان بر زشتي موقعيّتي که بيانگر وحشي گري است، تأکيد مي نمايد. آن چه از جاحظ در اين باره برمي گيريم، نظريه پردازي در باب پديده ي زشتي حيوان در تصوير هنري است. مي گويد: « اگر به جاي کلاغ، انسان شايسته يا عاقلي بود، اصلاً خوب نبود که بگويد: يا ويلتا اُعجزتُ ان أکونَ مثل هذا العاقلِ الفاضل الشريف؛ و هر چه مورد توبيخ، پست تر باشد، موعظه در آن بليغ تر است. » (53)
اين نظر در تأويل وي در گزينش مسخ کافران به بوزينه و خوک توسّط خداوند با طبيعت بشري که از زشتي اين دو حيوان نفرت دارد، سازگار است. مي گويد: « اگر در دل عام و خاص اين زشتي و کراهت وجود نداشت، خداوند هرگز آن دو را به اين امر اختصاص نمي داد. » (54)
هدف از وجود اين حيوانات در تصوير هنري، تبيين پستي کافران و زشتي اقدامات شان و دوري شان از صفات انساني است. مي توان برخي از آيات در اين زمينه را بيان نمود که خداوند در قرآن ذکر کرده است، مثل آيه ي فشاربونَ شُربَ الهيم (55) و سَنَسِمُهُ علي الخرطوم (56) و لنَسفَعنَّ بالناصية (57). کافران فراوان به چهارپايان تشبيه مي شوند.
بدين تريتب مي بينيم که قرآن صفت انديشه ورزي را هنگام مقايسه ي آنان با جامدات، نفي مي کند. در اين جا مسأله ي مرده بودن و جامد بودن مطرح است و حيوان در مرتبه ي دوّم قرار مي گيرد؛ چون حيوان حرکت دارد. قرآن کريم با به کارگيري حيوان، حرکت را در آنان مي دمد و بر چيرگي غرايز تأکيد مي نمايد. همه ي اينها به خاطر رساندن تصوير زشت در بالاترين شکل تأثيرگذار مي باشد. پيشاني عموماً به چهارپايان مربوط مي شود و در اين آيه بر ناچيزي کافر و بي مقداري وي دلالت دارد؛ او هم به سان چهارپايي است که پيشاني او گرفته مي شود و مثل حيوان از آب داغ مي نوشد. از ذکر واژه ي بيني عدول کرده است تا زشتي آن بيشتر گردد و به حيواني تشبيه مي شود که داراي خرطوم است و اين زشتي در عدول از بيني و ذکر خرطوم تجلّي مي يابد. يعني سقراط از مرتبه ي انساني فريب خورده ي شرور به پستي چهارپايان و درندگان که هم چون آنها ادامه ي حيات مي دهد. (58)
به ذکر واژه ي عنکبوت مي پردازيم تا نشانه هاي روان شناختي را که برخي پژوهشگران ذکر کرده اند، بيابيم. کردار کافران در قرآن به خانه ي عنکبوت تشبيه شده است. مي فرمايد: کمثل العنکبوت اتّخَذَت بيتاً و إنّ أوهَنَ البُيوت لَبيتُ العنکبوت لو کانوا يعلمون (59). به نظر جاحظ که صاحب نظريه ي علمي است مي پردازيم تا از تخصّص و ذوق وي بهره بريم. مي گويد: «اين بر سستي لانه ي عنکبوت دلالت دارد و اين بخش نشانه اي است بر کوچکي و ناچيزي.» (60)
وي به سستي بافت عنکبوت اشاره مي کند و مستقيم به پندگيري از اين تجسيم منتقل مي شود. رمّاني در اين باره مي گويد: « اين تشبيهي است که آن چه به بداهت دانسته نمي شود به آن چه که به بداهت دانسته مي شود، بيان داشته است. اين دو در ضعف و سستيِ تکيه گاه جمع شده اند. در اين آيه هشداري است به کساني که با غرور و بدون يقين به کاري مي پردازند. » (61)
وي به تجسيم معناي مجرّد هشدار داده است که همان اعمال زشت به تصوير قابل مشاهده است که بر تشبيه مرکب تکيه کرده است و بر سرشت اين حيوان دلالت دارد تا با ذکر آن جنبه ي انساني ببخشد؛ توجّه وي بر خانه و لانه متمرکز است نه عنکبوت به شکل زشت آن و صفتي که به کافر مي بخشد. زمخشري در ذيل آيه ي و ما يعقلها اِلاّ العالمون (62) مي گويد: « درستي و زيبايي و فايده ي اين تشبيه را تنها خردمندان مي دانند، چون مثالها و تشبيهات تنها راه هاي رسيدن به معاني پنهان هستند ». (63)
به بحث درباره ي تمام حيواناتي که در تصوير هنري آمده نمي پردازيم، چون اين شيوه چندان فايده اي ندارد؛ اکنون به ذکر عنکبوت مي پردازيم و ديگر سخنان پژوهشگران در اين باب را وامي نهيم. (64) گذشتگان همه در فضاي فکري جاحظ و رمّاني حرکت مي کردند و به ديدگاه معاصر مي پردازيم تا امتياز ديدگاه جديد را ببينيم. اين نمايانگر تطبيق ديدگاه زمخشري در ارتباط اهميّت مثالها با خواص است. فتحي عامر مي گويد: « عنکبوت، زشت ترين چيزي است که به چشم مي آيد و تنها در جاهاي پست و متروک وجود دارد و از نظر عقل و احساس و عاطفه درست نيست که عنکبوت حسّي ضعيف از نظافت داشته باشد و لانه ي آن سست ترين لانه هاست؛ چون تحمّل بادي را ندارد و تار و پودش با باد به همه جا پراکنده مي شود و رابطه ي بين شکل نخست و شکل دوّم، رابطه ي رواني است و بت پرستان ناچيزترين انواع پرستش را برمي گيرند و به حکم عقل و احساس وعاطفه درست نيست، بت پرستان حتي به اندک بهره پاکيزگي معنوي و عفّت و آلوده نشدن به پستي بهره مند باشند». (65)
بدين ترتيب، تنفّر از اين حشره را براي بيننده لمس مي کنيم و قرآن کريم بر عنکبوت تأکيد نموده است. شکل خانه با حيوان چشم نواز نيست و هر چه که از پستي اين حشره شناخته شده است، تفسيري از زيبايي تجسيم آن از زشتي کافران به شمار مي آيد.
امّا گذشتگان در تحليل مثال دقيق تر بوده اند، چون اشاره ي موجود در آيه ي و إنّ اوهن البيوت لِبَيت العنکبوت را دريافتند. ان چه که فتحي عامر گفته است، تفسيري براي مقصد اساسي نيست بلکه برگرفتن از اشارات مثال و صحنه است؛ چون مراد در آيه سستي خانه عنکبوت است نه زشتي آن.
از جهت احاطه و فراگيري کم تر به چيزي مي رسيم که عطش پژوهشگر را برطرف نمايد. در آيه ي إنّ أنکر الاصوات لَصَوتُ الحمير (66) سودمندي و ژرفا را در آثار زمخشري مي يابيم. اين حيوان در باب ذکر نعمت ها به صورت مثبت ذکر شده است؛ چون وسيله ي سواري است و در درون تصوير هنري در حوزه ي زشت نشان دادن و بي خردي نيز آمده است. در اين آيه مراد صداي زشت الاغ است که صداي بلند به آن تشبيه شده است. زمخشري مي گويد: « الاغ مثالي است در مذمّت و سرزنش شخص بليغ. هم چنين است، صداي الاغ. وقتي آن را تنها به کار مي برند و تنها به اسمش بسنده مي کنند، به کنايه از آن سخن مي گويند و از صراحت مي پرهيزند و مي گويد: درازگوش؛ مثل اين که به کنايه از پديده هاي زشت ياد مي کند. از نشانه هاي بي ادبي آن است که در مجلسي از جوانمردان از الاغ سخن رود. تشبيه صداي بلند به الاغ، و تمثيل صداي شان به عرعر کردن و کلام را بدون تشبيه رها کردن و به صورت استعاره مبالغه در سرزنش و توهين است.» (67)
سخن وي در هر تصويري که الاغ در آن به کار رفته است منطبق است، مثل آيه ي مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا (68) و آيه ي كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ (69). اي کاش از صداي آزار دهنده ي الاغ نيز سخن مي گفت که گاه بدون علّت است. مثل مردماني که گاه صداي شان را به خاطر حبابها و امور ناچيز دنيا چنين مي کنند.
دکتر نورالدين عتر هم در بررسي زيبايي بيان در ساخت به آن توجه کرده است. در تفسير آيه ي انّ انکر الاصوات لصوتٌ الحمير (70) مي گويد: اين تصويري است به غايت نفرت انگيز؛ که ساخت جمع « حمير » و مفرد آمدن کلمه ي « صوت » بر زشتي آن مي افزايد که بر صداي بسيار زشت به سبب بلندي و فرياد آن دلالت دارد. (71)
برخي از گذشتگان نيز به زيبايي استمرار در طبيعت که براي تصوير هنري انتخاب شده است، رسيده اند و اين ثبات يا استمرار با استمرار کردار کافران و استمرار شيوه ي منافقان هميشه موجود است. اين دو گروه در صفات حيواني با هم تفاوتي ندارند.
بدوي دريافت که از عوامل استحقاق وجود مشبه به در اين جا چيزي است که در آيه مقدّمه چيني شده است. از نمونه هايي که ذکر مي کند آيه لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (72) مي گويد: « در اين تشبيه مي بينيم که چگونه مقدمه چيني بايسته صورت گرفته است؛ آنان داراي قلبهايي هستند که به وسيله ي آن در نمي يابند و چشماني دارند که به آن نمي بينند و گوشهايي که به آن نمي شنوند؛ آيا پس از شنيدن اين عبارات آنان را در حکم چهارپايان قرار نمي دهيم؟ » (73)
برخي چنين پنداشته اند که رومي ها ايده ي تصوير زشت را مطرح کرده اند. روز غريّب در اين باره مي گويد: « اهميت معنا در اين جا به منزله ي عنصر زيباشناختي گشته است و به زشتي اجازه مي دهد که از نشانه هاي هنر باشد؛ چه بسيار چهره هاي زشت و معيوبي وجود دارند که با قدرت بيان و زيبايي معاني ما را جذب مي کنند. » (74)
لذا وجهي براي تقدّم رومي ها نمي يابيم؛ جز اين که مراد خالي نمودن تصوير زشت از معاني بلند است. و از آن جا که هجاء بر معاني زشت در شعر عربي متمرکز است، زشت و بي هدف جلوه مي نمايد.
شکي نيست که قرآن کريم زيبايي را در استواري هنري در تصوير زشتي و بدون بي توجّهي به کارکرد والاي تصويرِ تأثيرگذار مطرح مي نمايد؛ شايد اين اثر فروتنانه بر اين تأکيد کند که قرآن در بيم دادن، زشتي را به شيوه اي بسيار تأثيرگذار به تصوير مي کشد؛ به ويژه در سوره هاي مکّي که درخت « زقّوم » و پر شدن شکم به آتش و آبي که چهره ها را مي سوزاند و لباسهاي آتشين و پتکهاي آهني و آبهاي گنديده آمده است. اين تنها موجب ترس و وحشت نمي گردد چنان که گاه در هنر چنين است بلکه از احساس ترس و فروتني نسبت به صاحب شکوه و عظمت برتر فراتر مي رود؛ و حيوان به نفع بشر مسخّر شده است و ذکر آن در تصوير تنها براي تأکيد برخي از ويژگيها و استفاده از آنها براي بيان – به ويژه چهارپايان – مي باشد.
بايد تأکيد نمود که قرآن به تبيين جمادات و حيوانات مي پردازد که هر دو از آفريده هاي خداوند هستند و خداوند به آنها مثل صبح و ستارگان و گياهان، مثل انجير و زيتون، قسم ياد کرده است که بر عظمت خداوند دلالت دارند. خداوند در تصوير هنري، گياهان را برگزيده است و گزينش آن را با برگرفتن ويژگي حيات از آن در توصيف کافران، استوار نموده است؛ مثل چوبها که تکيه داه شده اند و شاخه هاي خرما که جويده شده اند و تنه ي درخت نخل که از ريشه کنده شده است.
اما در توصيف مؤمنان، گياه زنده را انتخاب کرده است. مي فرمايد: ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ (75). تشبيه به گياه نشانه ي حيات و نشاط است که با استواري مشبّه به همراهيِ شکوفه و محکم شدن و استوار شدن شاخه آمده است و در ضمن حرف فاء بر سرعت رشد هم دلالت دارد.
نتيجه اين که گذشتگان بر مدلول هنري در ذکر صحنه هاي طبيعت دست يافتند و اين با اصطلاحات دقيق آنها مطابقت دارد. آنها از روزگار جاحظ به نارسايي تصويرهنري بر جنبه ي زشت حيوان پي بردند.
در ضمن بيان داشتيم که معاصران بر فراگير بودن طبيعت در قرآن و محدود نبودن به محيط عربي تأکيد نمودند. چنان که به تحريک قوّه ي خيال در زيبايي ذکر واژگان طبيعت پرداختند. ترديدي نيست که گذشتگان به خاطر حفظ دقت در اصطلاح، واقع گراتر بودند و بيشتر به عقل و ذوق تکيه مي کردند و مطالب فراواني در اين حوزه ارائه نمودند.
به بررسي جامدات و گياهان در يک جا پرداختيم، چون قرآن ويژگي حيات را از گياهان که کافران به آن تشبيه شده اند، نفي نموده است، گويي کافران به سان گياه و جامدات اند. صحنه ها بر اين دلالت دارند که جامدات در سکون و بي حرکتي با گياهان شريک اند. اما گياهان ويژگي رشد و نمو دارند؛ چنان که گياه با حيوان هم در رشد و بالندگي شريک است و پايين تر از آن قرار مي گيرد؛ چون حيوانات داراي غريزه و حرکت هستند و انسان هم که خداوند به او عقل بخشيده است در رأس اين پديده هايي قرار مي گيرد که ترتيب آنها بر عظمت خداوند دلالت دارد.
پينوشتها:
1. بارتلمي جان، بحث في علم الجمال، ترجمه دکتر انور عبدالعزيز، ص 7.
2. و در آنها براي شما زيبايي است، آنگاه که [آنها را] از چراگاه برمي گردانيد، و هنگامي که [آنها را] به چراگاه مي بريد. (نحل ، 16 : 6)
3. و اسبان و استران و خزان را [آفريد] تا بر آنها سوار شويد [و براي شما] تجمّلي [باشد] و آن چه را نمي دانيد مي آفريند. (نحل، 16 : 8)
4. و آسمان [اين] دنيا را به چراغها آذين کرديم و [آن را نيک] نگاه داشتيم؛ اين است اندازه گيري آن نيرومند دانا. (فصّلت، 41 : 12)
5. در آن دو، ميوه و خرما و انار است. (رحمن، 55 : 68)
6. مسلّماً پرهيزگاران را رستگاري است. باغچه ها و تاکستانها. (نبأ، 78: 32 – 31)
7. البُخاري، صحيح البخاري، کتاب بدء الخلق، ج 3، ص 1185.
8. و برخي از آنان را در زمين فرو برديم، و بعضي را غرق کرديم. (عنکبوت، 29، 40)
9. ما بر [سرِ] آنان در روز شومي، به طور مداوم، تندبادي توفنده فرستاديم. (قمر، 54: 19)
10. در آفرينش [خداي] بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتي] نمي بيني. باز بنگر، آيا خلل (و نقصاني) مي بيني؟ باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد. (مُلک 67: 4 – 3)
11. سانتيانا جورج، الاحساس بالجمال، ترجمه ي دکتر مصطفي بدوي، مؤسسة الانجلو، بي تا، قاهره، ص 156.
12. گويي تنه هاي نخلي بودند که ريشه کن شده بودند. (قمر، 54 : 20)
13. رمّاني، علي بن عيسي، ثلاث رسائل في الاعجاز، ص 77.
14. زرکشي، بدرالدين، البرهان، ج 3، ص 42.
15. زمخشري، الکشّاف، ج 3، ص 184؛ نسفي، مدارک التنزيل، دار الکتاب العربي، الطبعة الاولي، بيروت، ج 4، ص 203.
16. و [از وحشت] دلهايشان تهي است. (ابراهيم، 14 : 43)
17. ابن قتيبه عبدالله بن مسلم، تأويل مشکل القران، ص 205.
18. گويي آنان شمعک هايي پشت بر ديوارند [که پوک شده و در خور اعتماد نيستند.] (منافقون، 63 : 4)
19. زمخشري، الکشاف، ج 4، ص 109، زرکشي، البرهان، ج 3، ص 326.
20. و اگر فريادرسي جويند، به آبي چون مس گداخته که چهره ها را بريان مي کند ياري مي شوند. (کهف، 18 / 29)
21. ابن ناقيا البغدادي، عبدالله بن محمد، الجُمان، ص 147.
22. يا چون [کساني که در معرض] رگباري از آسمان – که در آن تاريکيها و رعد و برقي است – [قرار گرفته اند]؛ از [نهيب] آذرخش [و] بيم مرگ، سرانگشتان خود را در گوشهايشان نهند، ولي خدا بر کافران احاطه دارد. (بقره، 2 : 19)
23. زمخشري، الکشاف، ج 1، ص 208 و 209.
24. و کساني که کفر ورزيدند، کارهايشان چون سرابي در زميني هموار است. (نور، 24: 39)
25. ابن اثير، المثل السائر، ج 2، ص 142.
26. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 196؛ امين بکري، التعبير القرآني، ص 192؛ المبارک محمد، دراسات ادبيّة لنصوص من القرآن، ص 60 – 76.
27. شرف حفني محمد، الاعجاز البياني، ص 337.
28. زرزور عدنان، القرآن و نصوصه، جامعة دمشق، الطبعة الاولي، 1980، ص 288.
29. بدوي، من بلاغة القرآن، ص 206؛ عتر نورالدين، القرآن و الدراسات الادبيّة، ص 216.
30. از آن آتشي که سوختش مردمان و سنگها هستند، و براي کافران آماده شده، بپرهيزيد. (بقره، 2: 24)
31. قطب سيّد، في ظلال القرآن، مج 1، ج 1، ص 49.
32. قطعاً از درختي که از زقّوم است خواهيد خورد. (واقعه، 56: 52)
33. قطب سيّد، في ظلال القرآن، مج 6، ج 27، ص 3465.
34. بقره، آيه ي 19.
35. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 33.
36. و آن [کشتي] ايشان را در ميان موجي کوه آسا مي برد. (هود،11: 42)
37. و چون موجي کوه آسا آنان را فرا گيرد، خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را براي او خالص گردانند. (لقمان، 31 : 32)
38. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 198؛ عتر حسن ضياء الدين، بيّنات المعجزه الخالدة، دار النصر، حلب، الطبعة الاولي، 1975، ص 280.
39. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 192.
40. سپس دلهاي شما بعد از اين [واقعه] سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت تر از آن. (بقره، 2: 74)
41. بدوي، احمد، من بلاغة القرآن، ص 194.
42. و کوهها مانند پشم زده شده ي رنگين شود. (قارعه، 101: 5)
43. بدوي احمد، من بلاغة القرآن، ص 200؛ زرزور عرنان، القرآن و نصوصه، ص 304؛ شرف حفني، الاعجاز البياني، ص 338.
44. بقره، آيه ي 74.
45. کردارهايشان به خاکستري مي ماند که بايد تند در روزي طوفاني بر آن بوزد. (ابراهيم، 14 : 18)
46. بقره، 2 : 74.
47. و چهارپايان را براي شما آفريد: در آنها براي شما [وسيله ي] گرمي و سودهايي است، و از آنها مي خوريد و در آنها براي شما زيبايي است، آنگاه که [آنها را] از چراگاه برمي گردانيد، و هنگامي که [آنها را] به چراگاه مي بريد. (نحل، 16 : 6 – 5)
48. و هيچ جنبنده اي در زمين نيست و نه هيچ پرنده اي که با دو بال خود پرواز کند، مگر آنکه آنها [نيز] گروههايي مانند شما هستند. (انعام، 6 : 38)
49. بيّومي محمّد رجب، خطواتٌ في التفسير، ص 89؛ الحيوان، ج 3، ص 38.
50. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله ور شوي زبان از کام برآورد. (اعراف، 7 : 176)
51. جاحظ، الحيوان، ج 3، ص 38.
52. واي بر من، آيا عاجزم که مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟ (مائده: 5 : 31)
53. جاحظ، الحيوان، ج 3، ص 411.
54. همان، ج 4، ص 39. ابن ابي الاصبع اين نظر را در اعجاز آفرينش مگس تأکيد مي نمايد. تحرير التحبير، ص 474.
55. [مانند] نوشيدن استران تشنه مي نوشند. (واقعه، 56 : 55)
56. زودا که بر بيني اش داغ نهيم [و رسوايش کنيم]. (قلم، 68 : 16)
57. موي پيشاني [او] را سخت بگيريم. (علق، 96: 15)
58. عبدالرحمن عائشه، التفسير البياني، ج 2، ص 63.
59. همچون داستان عنکبوت است که [با آب دهان خود] خانه اي براي خويش ساخته، و در حقيقت – اگر مي دانستند – سست ترين خانه ها همان خانه ي عنکبوت است. (عنکبوت، 29 : 41)
60. جاحظ، الحيوان، ج 3، ص 38.
61. رمّاني، علي بن عيسي، ثلاث رسائل، ص 78.
62. جز دانشوران آنها را در نيابند. (عنکبوت، 29: 43)
63. زمخشري، الکشّاف، ج 3، ص 206.
64. ر ک: ابوهلال عسکري، الصناعتين، ص 242؛ العلوني، الطراز، ج 1، ص 327.
65. عامر احمد فتحي، المعاني الثنانيّة في الاسلوب القرآني، دارالمعارف، مصر، الطبعة الثانية، 1976، ص 427.
66. که بدترين آوازها بانگ خران است. (لقمان، 31: 19)
67. زمخشري، الکشّاف، ج 3، ص 234.
68. مثل کساني که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان متکلّف گرديدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مثل خري است که کتابهايي را بر پشت مي کشد. (جمعه، 62 : 51)
69. [به] خران رمنده اي مانند: که از پيش شيري گريزان شده است. (مدّثّر، 74: 50 – 51)
70. که بدترين آوازها بانگ خران است. (لقمان، 31 :19)
71. عتر، نورالدين، محاضرات في تفسير القرآن الکريم، المطبعة التعاونية، دمشق، الطبعة الاولي، 1982، ص 73.
72. [چرا که] دلهايي دارند که با آن [حقايق را] دريافت نمي کنند، و چشماني دارند که با آنها نمي بينند، و چشماني دارند که با آنها نمي بينند، و گوشهايي دارند که با آنها نمي شنوند. آنان همانند چهارپايان بلکه گمراه ترند. [آري] آنها همان غافل ماندگانند. (اعراف، 7: 179)
73. بدوي، من بلاغة القرآن، ص 205.
74. غريّب، روز، النقد الجمالي، ص 80.
75. اين صفت ايشان است در تورات، و مَثَل آنها در انجيل چون کشته اي است که جوانه ي خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه هاي خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهيِ] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد. (فتح، 48: 29)
منبع مقاله:
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م