خانه » همه » مذهبی » استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (2)

استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (2)

استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (2)

پس از تبيين قواعد کلي مورد بحث در فصل نخست که بر همه ي احاديث نبوي [ يا غير نبوي در نزد شيعه ] ناظر به امور دنيوي حاکم است، به احاديثي که در قلمرو طب و درمان رسيده است مي پردازيم تا ببينيم که قواعد پيش گفته

00406 - استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (2)
00406 - استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (2)

 

تأليف: دکتر محمد سليمان اشقر
ترجمه و تحقيق: دکتر حسين صابري

 

فصل دوم

احاديث نبوي در حوزه طب و درمان

پس از تبيين قواعد کلي مورد بحث در فصل نخست که بر همه ي احاديث نبوي [ يا غير نبوي در نزد شيعه ] ناظر به امور دنيوي حاکم است، به احاديثي که در قلمرو طب و درمان رسيده است مي پردازيم تا ببينيم که قواعد پيش گفته چگونه بر آنها انطباق مي يابد.
در نگاهي کلّي، احاديث رسيده در قلمرو طب و درمان در دو گونه ي اصلي جاي مي گيرند: گونه از آن بسان همه ي احاديثي که در قلمرو اعتقادات، عبادات، معاملات و ديگر احکام ويژه ي تکليفي و وضعي رسيده است مصداق تشريع هستند و بنابراين، پيروي از آنها و عمل به آنها بايسته است. گونه اي ديگر، تشريع تلقي نمي شوند، عمل به آنها واجب نيست و در شمار امور دنيوي محض هستند که پيشتر از آنها سخن به ميان آمد و اين حقيقت درباره ي آنها روشن شد که سخن و فعل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين قلمرو همانند سخن و فعل ديگر مردمان است.
اکنون به بررسي هر يک از اين دو گونه ي اصلي مي پردازيم:

گونه ي نخست: احاديث ناظر به تشريع

اين گونه از احاديث نبوي و غير نبوي ناظر به امور طبي اي است که تشريع تلقي مي شوند و پيروي از آنها بايسته است و در بردارنده ي گروه هاي ذيل است:

گروه اول: احاديثي درباره ي اصل طب، طبيب، درمان و شفا

اين گروه خود دو دسته اند:
أ) احاديثي که درباره ي اصل درمان، عمل به سفارش هاي درماني و مصرف دارو و پيگيري معالجات است. اين گونه احاديث، تشريع تلقي مي شوند و پيروي از آنها بايسته است؛ چرا که درمان شدن يا درمان نشدن بيماري و رسيدگي يا عدم رسيدگي به جسم، از « افعال مکلفان » است و از ديگر سوي شرع و تشريع آمده تا افعال مکلفان را سامان بخشد و بيان کند کدام يک از اين افعال واجب، کدام حرام، کدام مستحب و کدام مکروه است و کدام يک نيز انجام دادن و انجام ندادنش ترجيحي ندارد و مباح يا جايزه به معناي اخص است. اينها همان احکام پنج گانه ي تکليفي، يعني وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و کراهت است و هيچ فعلي از افعال مکلفان و هيچ رفتاري از رفتارهاي انسان بالغ عاقل نيست که يکي از اين عناوين پنج گانه را نداشته باشد.
درباره ي اصل درمان، احاديث فراواني رسيده که از آن جمله است:
1. حديث امر به درمان و اين که خداوند هيچ درد بي درماني نداده است، مگر يکي – و البته احاديث در تعيين آن يک درد اختلاف دارند. در برخي احاديث درد پيري و در برخي ديگر مرگ، معرفي شده است:
يکي از احاديثي که از بايستگي درمان خبر مي دهد حديث اسامة بن شريک است که مي گويد: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اي بندگان خدا! دردهاي خويش را درمان کنيد؛ که خداوند هيچ دردي ننهاده مگر اين که براي آن درماني نيز نهاده است به جز يک درد: پيري.
اين حديث را احمد و صاحبان سنن چهارگانه نقل کرده اند. (1)
حديث ديگري که در اين باره رسيده حديث مرفوع ابوسعيد خدري است که چنين نقل کرده است.
خداوند هيچ دردي نازل نکرده مگر اين که براي آن درماني نيز فرستاده است، کساني که اين درمان را مي دانند، مي دانند و کساني هم که از آن ناآگاه مانده اند نمي دانند، مگر يک درد که آن مرگ است. (2)
به همين مضمون، احاديثي ديگر نيز از طريق انس، ابوهريره، امّ درداء، ابن مسعود و جابر رسيده و بخاري همين مضمون را مرفوعاً و به اختصار به روايت ابوهريره نقل کرده که گفته است: « خداوند هيچ دردي را نازل نکرده مگر اين که براي آن شفايي هم نازل کرده است. » (3) در صحيح مسلم به روايت جابر همين مضمون نقل شده است:
« براي هر دردي دارويي است؛ پس هرگاه دارو به درد برسد و اذن خداوند تعالي بهبود يابد ». (4) در موطأ امام مالک هم مرسلاً آمده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مرداني پرسيد: کدام يک از شما به طب آگاه ترايد؟ گفتند: آيا در طب خيري هم هست؟ فرمود: آن کس که درد را فرستاد همان است که درمان را هم فرستاده است. (5)
ابن حجر در کتاب فتح الباري پس از پرداختن به مجموعه اي از اين احاديث در اين باره چنين اظهار نظر مي کند:
از اين ميان، حديث جابر بدين نکته اشاره دارد که شفا يافتن متوقف بر آن است که اين تجويز با اذن خداوند انطباق يابد؛ چه گاه اتفاق مي افتد که دارو به لحاظ کيفيت يا کميت نا به جا به کارگرفته مي شود و در نتيجه سودمند نمي افتد يا حتي بيماري اي ديگر پديد مي آورد. در حديث ابن مسعود نيز بدين اشاره شده است که برخي از داروها و درمان ها هستند که همگان از آنها آگاهي ندارند.
در اين احاديث به طور کلي مسئله ي اسباب و استفاده از آنها و نيز اين حقيقت اثبات شده که براي کساني که باور داشته باشند اثر دارو و درمان به اذن و تقدير خداوند است و به خوديِ خود مؤثر و سودمند نيست، بلکه اثر آنها از آنچه خداوند در آن ها نهاده و تقدير کرده است سرچشمه مي گيرد و از اين روي اگر خداوند تقدير کند. همين دارو مي تواند مايه ي درد و بيماري شود، استفاده از اسباب براي رسيدن به مسبّب ها با توکل بر خداوند ناسازگاري ندارد. حديث جابر بدين امر اشاره مي کند و از آن خبر مي دهد که مدار همه ي اين امور بر تقدير و اراده خداوند است و درمان با توکل ناسازگاري ندارد، چنان که مقابله با گرسنگي و تشنگي با خوردن و آشاميدن و همچنين دوري گزيدن از زمينه هاي هلاکت و نابودي يا دعا براي طلب عافيت و نيز دور کردن زيان ها و اموري از اين دست هيچ با توکل منافات ندارند. (6)
افزون بر اين احاديث، ابن ماجه از ابوخزامه از پدرش نقل کرده که گفته است: از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيدند: آيا اين که با دارويي درمان کنيم يا تعويذي بر خود بنديم يا پرهيزي بکنيم چيزي از تقدير خداوند را باز مي دارد؟ فرمود: « اين خود از تقدير خداوند است. » (7)
از همين دست است احاديث ديگري که مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هنگامي که بيمار مي شد خود را درمان مي کرد. او گاه در اين باره از پزشکان مي پرسيد و گاه نيز هيئت هايي از عرب ها که به حضور وي مي رسيدند داروهايي را براي آن حضرت تجويز مي کردند و عايشه اين داروها را براي آن حضرت آماده مي ساخت و از همين روي آگاهي اي درباره ي طب به دست آورده بود. همچنين است احاديثي که مي گويد چون کسي ديگر بيمار مي شد پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) براي او دارويي تجويز مي کرد يا او را به طبيبي راه مي نمود تا درمان خود را نزد وي بجويد.
احاديثي از اين دست، همه بر اين دلالت دارند که طب به لحاظ اصولي، عملي مشروع است و درمان نيز از ديدگاه شرع کاري پسنديده؛ چه، اين کار نه حرام است، نه با باور اسلام ناسازگاري و نه با آيين و احکام دين تعارض دارد. اين حقيقت افزون بر آن که در حديث هاي پيشين رخ مي نمايد از بنيادهاي عمومي دين نيز پيداست؛ چرا که شرع ما را به کار بستن اسباب مصلحت و دفع مفسده و همچنين دوري گزيدن از ضررها و پرهيز از آنچه زمينه ي نيستي و نابودي است فرا مي خواند؛ اما با وجود اين، همچنان پرسشي ديگر را بايد مطرح کرد: آيا درمان واجب است يا مستحب و يا مباح؟

حکمي فقهي درمان:

فقيهان درباره ي حکم شرعي درمان براي بيمار اختلاف دارند:
شافعيه بر اين نظرند که اين کار، سنّت و مستحب است. در مذهب شافعي و در اثبات اصل ترجيح درمان به حديث نبوي استناد کرده اند که فرموده است: « خداوند هيچ دردي را نازل نکرده مگر آن که درمان آن را نيز فرستاده است ». (8) آنان همچنين گفته اند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود اين کار را انجام مي داد. شافعيه از آن سوي در نفي وجوب درمان گفته اند: ما از آن روي به وجوب باور نداريم که قطع و يقيني درباره ي درمان وجود ندارد و اين کار همچون خوردن و آشاميدن براي کسي که به سبب تشنگي و گرسنگي در معرض نابودي قرار دارد نيست؛ زيرا در آن صورت نسبت به حصول نفع، يقين وجود دارد.
اما اسنوي که از شافعيه مي باشد در اين باره معتقد است در جراحتي که گمان تلف شدن به خاطر آن مي رود و در آنچه از اين دست است ترک درمان حرام مي باشد؛ چرا که اگر زخم شديد باشد و شخص مانع خون ريزي از آن نشود قطعاً به مرگ وي مي انجامد؛ بنابراين، در چنين وضعي به يقين يا به اطميناني در همين اندازه، بستن زخم سودمند است. افزون بر اين در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم مي بينيم که آن حضرت در نبرد احد هنگامي که زخم برداشت به درمان زخم هاي خود پرداخت.
به رغم اين حقيقت، برخي از فقيهان شافعيه از جمله نووي مدعي شده اند ترک درمان اگر به عنوان توکل بر خداوند باشد بهتر از انجام درمان است. (9) حتي برخي گفته اند: درمان براي کساني است که توکل سستي دارند؛ اما براي آن که توکل قوي دارد ترک درمان بهتر است.
از ديدگاه نگارنده چنين گماني هرگز با آن حقايق تاريخ سازگار نيست و هرگز با اين واقعيت ها هم سو نخواهد بود که مي دانيم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به درمان خود اقدام کرد، يا مي دانيم – چنان که در احاديث پيشين گذشت – گاه هيئت هايي از عرب ها به حضور ايشان مي رسيدند و درمان هايي براي آن حضرت تجويز مي کردند و ايشان نيز با آن که پايدارترين توکل کنندگان بود آن درمان ها را به کار مي بست و عايشه داروهاي لازم را براي آن حضرت مي ساخت. اين سخن ابن حجر نيز گذشت که اصولاً تکيه زدن بر اسباب و عوامل با توکل کردن به خداوند هيچ ناسازگاري اي ندارد.
از آن سوي تا جايي که ما مي دانيم در قرآن کريم پيامي نيامده که از چنين منافاتي سخن بگويد. تنها چيزي که وجود دارد دو حديث در باب طبّ است که ظاهر آنها از چنين منافاتي خبر دارد. اين دو حديث عبارتند از:
1. حديث عمران بن حصين نزد احمد، بخاري و مسلم. در اين حديث آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از هفتاد هزار کس که بي حساب به بهشت مي روند ياد کرد و سپس فرمود:
اينان کساني اند که نه تعويذ به بازو مي بندند، نه تطيّر مي کنند و نه داغ بر زخم مي زنند، بلکه بر خداي خويش توکل مي کنند. (10)
ظاهر حديث گوياي آن است که اين بهشتيان به خاطر توکل بر خداوند، داغ نهادن بر زخم ها را به عنوان يک شيوه ي درمان واگذاشته اند؛ اما با وجود اين، احتمال دارد صفت توکل در حديث ياد شده نه به امور سه گانه ي ترک تعويذ، ترک تطير و ترک درمان با داغ و نه نتيجه ي آن سه صفت پيشين باشد، بلکه بنابراين احتمال، صفت توکل خود صفتي جداگانه و نکته اي چهارم در حديث است. احتمال ديگر هم وجود دارد – و همين نزد ما پسنديده تر است – و آن اين که چون داغ نهادن بر بدن گونه اي شکنجه و آزار را همراه داشته شرع از آن نهي کرده و از مردم خواسته با توکل بر خداوند و اميد به اين که شيوه هاي درمان ديگري برايشان ميسر شود از اين کار خودداري ورزيد. اين تفسير از حديث در سخن ابن قتيبه نيز نشان دارد، جايي که مي گويد:
داغ نهادن دو گونه است: داغ نهادن انسان سالم بر بدن خود بدان هدف که بيمار نشود. اين نوع همان است که درباره اش گفته اند: آن که داغ نهد توکل ندارد؛ اما ديگري داغ نهادن بر زخم به هنگام فساد آن يا بر عضو به هنگام قطع آن است. اين نوع است که درمان با آن مشروع دانسته شده است؛ بنابراين، اگر داغ نهادن به سبب امري محتمل باشد کاري خلاف اولي تلقي خواهد شد؛ چرا که نوعي آزردن بالفعل بدن به آتش است. (11)
2. مغيره روايتي را نقل کرده است که در آن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: « هر کس تعويذ بر خود بندد يا داغ بر خويش نهد با توکل بيگانه شده است ». (12) اين حديث را احمد و ترمذي نقل کرده اند و درباره ي آن همان تفسيري رواست که در ذيل حديث پيشين يادآور شديم.
ابن حجر در شرح و تحليل اين گونه احاديث، بخشي از سخن کساني را مي آورد که در اين باره به افراط گراييده و مدعي شده اند از ويژگي هاي اولياي خدا که توکلي بسيار دارند آن است که ترک اسباب به آنان زياني نمي رساند. همچنين مدعي شده اند اسباب مانع راه هستند و هر که از آن ها رهيده باشد پاک تر و مخلص تر از آن کساني است که گرفتار اسباب اند. پس کسي شايسته ي عنوان توکل است که نه حتي با ديدن درنده ترين وحشي يا با ديدن بدخوي ترين دشمن، ترسي به دل راه دهد و نه براي به دست آوردن روزي يا براي درمان بيماري خويش بکوشد. (13)
از ديدگاه نگارنده چنين نگرشي يکي از بزرگ ترين ضربه هايي است که زير نفوذ فرهنگ ملت هاي به اسلام درآمده، بر عقل و انديشه ي مسلمانان وارد آمد و نوعي سستي در پي آورد و با گذاردن فضيلتي به نام توکل در جايي که بايسته و شايسته اش نبود گونه اي رويگرداني از اسباب سلامت، نيرومندي، پيشرفت و پيروزي را به دنبال داشت. اين برداشت نادرست درگذر زمان به بيماري اي مزمن بدل گشت که درماني فراروي نمي ديد و طبيبان از درمانش نوميد شده بودند، مگر آن که در اين ميان کساني به خواست خداوند برخيزند و به ريسمان کتاب و سنتِ درست او درآويزند و بر اين يقين باشند که حق با همه ي هستي خود و با همه ي جلوه هاي خود در آموزه هاي همين کتاب و سنت است، مشروط به آن که فهم درستي از آنها حاصل آيد – با اميد به خداوند.
خوب است به ماجرايي اشاره کنم که در آن، مردي به امام احمد بن حنبل گفت قصد دارد با توکل بر خداوند بدون زاد و توشه از عراق راهي مکه شود. امام احمد بن حنبل به او گفت: پس بدون همراه با کاروان حاجيان روانه شو. پاسخ داد: نمي توانم. احمد گفت: پس تو بر خداوند توکل نکرده اي، بلکه بر زاد و توشه ي مردمان توکل ورزيده اي.
به هر روي، ديگر بار به سخن ابن حجر باز مي گرديم که در اين مقوله چنين جمع بندي مي کند:
حق آن است که هر کس به خدا توکل داشته و بر اين يقين باشد که تقدير الهي درباره ي او تحقق خواهد يافت، سرو کار داشتن با اسباب و همگرايي با آن ها به پيروي از سنت خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ زياني به توکل وي نخواهد رساند؛ چه، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دو زره بر تن مي کرد کلاهخود بر سر مي نهاد، تير اندازاني بر دهانه ي درّه مستقر مي ساخت، بر پيرامون مدينه خندق حفر کرد، به مسلمانان اجازه ي هجرت به حبشه و مدينه را داد، خود نيز هجرت کرد، در کار زندگي با اسباب و چيزهايي چون خوردن و آشاميدن تعامل داشت. براي خانواده ي خود، قوت سالانه ي آنان را ذخيره مي کرد و هيچ منتظر نمي ماند که در اين باره بر او وحيي نازل شود، در حالي که بيش از هر کس ديگر سزاوار بود که چنين چيزي برايش حاصل آيد. او حتي در پاسخ آن کس که پرسيده بود « ناقه ي خود را زانو ببندم يا واگذارم » فرموده بود: « زانويش ببند و توکل کن » تا از اين رهگذر بدان اشاره کند که حذر کردن و تدبير کردن با توکل ناسازگاري ندارد. (14)
نگارنده از همه ي کساني که چنين نظريه ي نادرستي مبني بر عدم درمان خويش دارند مي خواهد دست کم در اثبات انگاره ي نادرست خويش، او را به يک نمونه در تاريخ اسلام راه نمايند که در آن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالي که سببي مقدور در اختيار داشته، آن را وانهاده و براي رسيدن به مقصود خويش از آن بهره نجسته باشد تا در نتيجه بتوان با استناد به چنين نمونه اي اظهار داشت که چشم پوشي کردن از اسباب، معناي توکل بر خداوند است. هرگز نمي توان چنين نمونه اي يافت، بلکه آنچه هست اين که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از همه ي ابزارها و اسبابي که در توان داشت بهره مي جست و البته در کنار آن بر خداوند هم توکل داشت.
به هر روي، اين بحث را با سخني ارزش مند از ابن قيم به پايان بريم. او خطاب به آنان که شريعت الهي را مي فهمند و مي نويسد:
درمان کردن با توکل ناسازگاري ندارد، چنان که با مقابله با گرسنگي، تشنگي و گرما و سرما به کمک آنچه ي چاره کار است نيز منافات ندارد، بلکه از سويي حقيقت توحيد هنگامي تحقق مي يابد که انسان با اسباب و ابزارهايي نيز که خداوند آنها را در تکوين و تشريع، زمينه و مقتضي مسبب هاي ويژه قرار داده است همگرايي داشته باشد و بداند که واگذاردن اين اسباب و ابزارها به توکل زيان خواهد رساند و آن را به تعطيل خواهد کشاند، چنان که با تقدير الهي و حکمت او نيز ناسازگاري خواهد داشت و باور به اين حکمت را سست خواهد کرد؛ چه، انساني که اسباب را فرو مي گذارد چنين گمان مي کند که اين کار او توکل را تقويت مي کند، در حالي که حقيقتِ توکل، اعتماد قلبي انسان به خداوند است در حصول چيزهايي که در دنيا و آخرت او را سودمندي مي افتد و در دفع چيزهايي که در اين دو سرا او را زيان مي رساند؛ و البته در کنار اين اعتماد، ناگزير بايد با اسباب و ابزارها تعامل داشت و از آن ها بهره جست. پس هرگز مباد که بنده اي عجز خود را توکل قلمداد کند يا توکل را مايه ي عجز و ناتواني سازد. (15)
باري، به ادامه ي سخن خويش بازگرديم، آن جا که گفتيم احاديث فراواني درباره ي اصل درمان رسيده است و نخستين گروه از اين احاديث آنهايي است که از اباحه ي اصل درمان يا گاه ضرورت آن خبر مي دهد و ما را بدان سفارش مي کند؛ اما در کنار اين دسته، احاديث ديگري هم وجود دارد که شفا را از آنِ خداوند مي داند. اينک به اين گونه نيز نظر مي افکنيم.
ب) احاديثي که شفا را از آن خدا مي داند و او را طبيب واقعي مي شمرد. از آن جمله مي توان از دو حديث ياد کرد:
1. روايت ابورمثه حاکي از آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « خداوند خود طبيب است و تو رفيق هستي. طبيبِ او آن کسي است که وي را آفريده است ». (16)
اين حديث از سويي اصل درمان را به رسميت مي شناسد و از سويي ما را به عوامل درهم تنيده ي درمان در بدن انسان در اصل آفرينش او و همچنين به اين حقيقت توجه مي دهد که وظيفه ي طبيب، مداراي با بيمار است تا مجالي براي فعال شدن اين عوامل که بخشي از آنها دروني هستند فراهم آيد.
2. همانند اين حديث است روايت ديگري که در آن، پيامبر خدا به هنگام طلب شفا براي بيمار چنين دعا کرد: « خداوندا! شفا ده که تو خود شفا دهي و شفايي جز شفاي تو نيست ». (17) در اين حديث که بخاري از طريق عايشه نقل کرده، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، اين نکته را بيان فرموده است که حقيقت شفا تنها به دست خداوند است.

گروه دوم: احاديثي درباره ي جزئيات و چگونگي کار درمان و امور بيماران

پس از بررسي گروه نخست از احاديث، به تحليل دومين گروه مي پردازيم و آن احاديثي است که به جزئيات و چگونگي انجام کار درمان و فرآيند معالجه و نيز مسائل مربوط به بيماران پرداخته است. اين گروه از احاديث، چند دسته را در بر مي گيرد که از آن جمله اند:

أ) حديث مربوط به درمان مردان توسط زنان:

از آن جمله بخاري از ربيع بنت معوذ، حديثي را نقل کرده که گفته است:
همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به پيکار مي رفتيم و به سپاهيان آب مي رسانديم، خدمت آنان مي گزارديم و کشتگان و مجروحان را به مدينه باز مي آورديم. و در روايت ديگر است که – مجروحان را درمان مي کرديم. (18)
اين حديث مي گويد جايز است زنان، مردان مجروح را درمان کنند. ابن حجر در شرح اين حديث مي نويسد:
در هنگام ضرورت اين کار جايز است، هر چند اين جواز از جنبه هايي چون نگاه به نامحرم يا لمس اعضا با دست و جز آن بايد تنها در اندازه ي همان ضرورت باشد. (19)
از ديدگاه نگارنده، اين سخن ابن حزم قابل تأمل است؛ چه، حديث به هيچ ضرورتي اشاره ندارد و تنها به نياز نظر دارد و اين در حالي است که « نياز » مرتبه اي بسيار فروتر از « ضرورت » است؛ بنابراين اگر اساس درمان مردان مجروح از سوي زنان حرام بود اين امکان وجود داشت که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مرداني را به اين کار بگمارد و اين کار را به آنان اختصاص دهد.
از همين قبيل ماجراي ديگري در تاريخ و حديث نقل شده و آن اين است که زني به نام رفيده ي اسلميه در مسجد خيمه اي داشت و در آن به مداواي مجروحان مي پرداخت. (20) اين ماجرا نيز به گونه اي روشن نظريه ي بسنده کردن به حد ضرورت در اين مسئله را نفي مي کند و خود دليلي ديگر بر جواز مداواي مردان از سوي زنان است.

ب) احاديث مربوط به عيادت:

روايت کرده اند که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به عيادت بيماران مي رفت تا جايي که يک بار يکي از غلامان يهودي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بيمار شد. حضرت به عيادت او رفت و به او فرمود: مسلمان شو و او نيز اسلام آورد. (21) نيز آمده است که چون به عيادت بيماري مي رفت گاه دست بر پيشاني او مي نهاد و بر سينه و شکم او مي کشيد و برايش دعا مي کرد. بخاري نقل کرده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به هنگام عيادت سعد چنين کرد. (22) همچنين آمده است که گاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي بيمار تعويذي فراهم مي کرد. (23)
همچنين در صحيح بخاري از عايشه نقل شده که گفته است: چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به ديدن بيماري مي رفت يا بيماري را نزد او مي آوردند چنين برايش دعا مي کرد:
اي پروردگار مردمان، درد و تيره بختي را دور کن، شفا ده که تو خود شفا دهنده اي. شفايي جز شفاي تو نيست و آن شفايي است که چون بيايد هيچ بيماري را بر جاي نمي گذارد. (24)

ج) احاديث نهي از درمان با حرام:

شماري از احاديث از درمان بيمار با حرام نهي کرده اند که از آن جمله است:
1. حديثي که چون درباره ي شراب و درمان با آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيدند فرمود: « آن درمان نيست، بلکه خود بيماري است ». (25)
2. حديث مرفوع ديگري که مي گويد: « خداوند شفاي شما را در آنچه بر شما حرام کرده قرار نداده است. » (26)
3. حديث ديگري که به موجب آن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « خداوند براي هر دردي درماني قرار داده است. درمان کنيد؛ اما هرگز به حرام درمان نکنيد ». (27)
اين دسته از احاديث از گونه ي احاديث حاکي از تشريع هستند؛ چرا که در آنها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حکم را به معنايي شرعي و در اين جا تحريم، پيوند داده است و بنابراين بايد گفت: هر ماده اي که حرام باشد درمان با آن جايز نيست.
البته اين سخن هرگز نبايد بدان معنا دانسته شود که در شرايط اضطرار و در فرض وجود نداشتن داروي حلالِ جايگزين، درمان با داروي حرام مطلقاً حرام و ناپسند است؛ چرا که بنابر مسلمات فقهي، اضطرار حرمت را از ميان بر مي دارد و آنچه در شرايط عادي حرام است در شرايط ضرورت حلال مي شود، چنان که در قرآن کريم فرموده است: ( وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْکُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ ). (28)
بنابراين هنگامي که به استفاده از ماده ي حرام براي درمان نياز باشد آن ماده هرگز مشمول اين روايت نخواهد بود که مي گويد: « خداوند شفاي شما را در آنچه بر شما حرام کرده قرار نداده است. »
درمان با چيزهاي نجس نيز همين حکم را دارد، هر چند البته درباره ي اين هر دو، يعني درمان با حرام و درمان با نجس اختلاف نظرهايي نيز بروز کرده که بايد جزئيات آن را در کتاب هاي مفصل فقهي جست.

د) احاديث ويژه ي موردي:

از آن جمله است حديث امّ سلمه به روايت بخاري حاکي از آن که شوهر زني درگذشته بود. او در همان زمان، چشم درد گرفت. ماجرا را با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان نهادند و نزد آن حضرت از اين ياد کردند که نسبت به چشمِ آن زن، نگراني وجود دارد و مي توان سرمه برايش تجويز کرد؛ اما بنابر حديث، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زن را از اين کار نهي کرد.
اين نهي به يکي از دو صورت ذيل ممکن است تفسير شود: يکي آن است که گفته شود چون آن زن دوران عدّه را سپري مي کرده، زينت کردن به سرمه يا جز آن بر او حرام بوده است؛ و ديگري آن است که گفته شود اين نهي علتي شرعي نداشته، بلکه بدان باز مي گشته که پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم)به اقتضاي تجربه ي دنيويِ خود در اين باره ضرر و زياني را بر چشمِ آن زن پيش بيني مي کرده و به همين اعتبار او را از سرمه کشيدن نهي فرموده است در چنين فرضي، حديث به مبحثي که اکنون بدان پرداخته ايم، يعني به احاديثي که جنبه ي تشريع دارد مربوط نخواهد شد و در شمارِ نوع ديگر، يعني آنچه تشريع نيست و در نتيجه پيروي از آن نيز لزوم و وجوبي ندارد قرار خواهد گرفت.
احاديثي چون نهي از شيردهي براي زنان باردار يا نهي از درمان بيماري عذره با علاق (29) نيز از اين دست هستند. جزئيات اين نوع در جاي خود بررسي خواهد شد.

گروه سوم: احاديث گوياي ابطال برخي شيوه هاي درمان

برخي از شيوه هاي درماني موجود در عصر جاهليت که با باور ديني ناسازگاري داشته و به واقع وسيله ي بهبود نيز نبوده اند در متون ديني نهي شده اند. از آن جمله اند:
أ) حديثي حاکي از اين است که مردي در حالي که حلقه اي برنجي در دست داشت به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيد: اين چيست؟ گفت: به علت واهنه (30) است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
آن را از دست درآور که تو را جز سستي نيفزايد. حتي اگر در حالي که معتقدي اين حلقه تو را سودي مي رساند درگذري بر غير فطرت درگذشته اي. (31)
ب) حديث ديگري مي گويد غده اي چرکين از بدن عبدالله بن عکيم جهني که از صحابه بود بيرون زد. به او گفتند: چرا تسبيحي بر آن نمي آويزي؟ گفت: حتي اگر بدانم که زنده ماندنم در گرو همين کار است اين کار را انجام نمي دهم. سپس افزود: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) ما را از اين کار نهي کرد. (32)
ج) در دسته اي از احاديث، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) بستن تعويذ بر خود را نهي کرده. از آن جمله است:
1. حديث ابن مسعود حاکي از آن است که پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده: « رقي، (33) تميمه (34) و توله (35) شرک است ». (36)
2. به همين مضمون حديثي ديگر نيز نقل شده که در آن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده است: « هر کس تميمه اي به گردن آويزد شرک ورزيده است. » (37)

گروه چهارم: احاديث ادويه و معالجه با دعا

در گروهي ديگر از احاديث به داروهايي يا به معالجه هايي ويژه فرمان داده و اين تجويز به نوعي با احکام عبادي و تعبدي و نيز شعاير ديني پيوند داده شده از آن جمله است:
أ) حديث مرفوع احمد و نسائي به نقل از عايشه که در آن آمده است: « مسواک موجب پاکي دهان و خشنودي خداوند است ». (38)
در روايت بخاري نيز آمده است که فرمود: « اگر نه آن که بر امتم سخت گيري بود آنان را به مسواک زدن براي هر نماز فرمان مي دادم ». (39)
ب) احاديث مربوط به تعويذ و پناه بردن بر خدا:
در پاره اي احاديث به استفاده از تعويذ يا خواندن برخي از حرزها و ادعيه توصيه شده که از آن جمله است حديث عايشه در صحيح بخاري، آن جا که مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چون به بستر مي رفت ( قُُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) و معوذتين را بر کف دستان مي خواند و آن گاه دستان خويش را به صورت و ساير جاهاي بدن تا جايي که دست مي رسيد مي کشيد. عايشه مي گويد: چون دردي هم بر بدن او عارض مي شد از من مي خواست همان کار را برايش انجام دهم. (40) در روايت ديگري هم نزد بخاري آمده است که عايشه پس از آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در دستان وي مي دميد دستان خويش را بر بدن آن حضرت مي کشيد. (41)
ج) احاديث دعاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي بيماران، چنانکه در عيادت بيمار برايش اين گونه دعا مي کرد:
خداوندا! اي پروردگار مردم! از ميان برنده ي درد و تيره بختي! شفا ده که تو خود شفا دهنده اي. هيچ شفايي جز شفاي تو نيست، شفايي که [ چون بيايد ] هيچ بيماريي بر جاي نگذارد. (42)
د) حديثي که مي گويد: « بيماران خود را با صدقه درمان کنيد ». (43)

گروه پنجم: احاديث ناظر به متني قرآني

در برخي از احاديث نبوي به مضموني از قرآن اشاره يا بدان استناد شده که از آن جمله است:
أ) احاديث درمان با عسل: از آن جمله بخاري از جابر بن عبدالله روايت کرده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اگر در چيزي از داروهايتان خيري باشد در بُرش حجامتگر است يا در جرعه اي عسل و يا در گزشي مختصر به آتش که در اندازه ي زخم و درد باشد؛ والبته من دوست ندارم که داغ بر زخم نهم. (44)
اين گونه حديث را از آن روي حجت مي دانيم که به تصريحي قرآني تکيه دارد؛ آن جا که قرآن کريم فرموده است:
( يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ ). (45)
ب) روايت احمد، ترمذي و حاکم به نقل از عمر بن خطاب از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرموده است: « زيتون بخوريد و آن را بر بدن بماليد که از درختي خجسته است ». (46)
اين حديث احتمالاً بدان آيه از قرآن نظر دارد که فرموده: ( وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِينَ‌ ). (47)

گروه ششم: احاديث در بردارنده ي معالجات و داروها همراه با انتساب آن به وحي

در برخي از احاديث که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده آن حضرت از برخي داروها يا درمان ها سخن به ميان آورده و از اين خبر داده که آن دارو يا درمان را از رهگذر وحي دريافته يا به واسطه ي فرشتگان از آن آگاهي يافته و يا دست کم از اين ياد کرده که خداوند آن را دوست دارد يا دوست ندارد.
اين گونه از دارو و درمان ها از آن روي صحيح و از باب تشريع شمرده مي شوند که به خداوند يا به فرشتگان الهي نسبت داده است. پيشتر در باب حديث تلقيح نخل گذشت که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: « آنچه از خدا برايتان نقل کردم آن را بپذيريد و بدان عمل کنيد و آنچه از رأي [ خود ] برايتان گفتم بدانيد که من هم يک انسانم که گاه خطا مي کنم و گاه درست مي گويم ». بنابراين، گروه حديث مورد بحث کنوني در شمار آن چيزهايي قرار دارد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از سوي خداوند درباره ي آن ها به ما خبري داده و بدين ترتيب از اموري ديني است که عمل به آن ها بايسته و واجب است؛ يعني اگر نهيي باشد موجب حرمت و منع است و اگر امري باشد آن دارو و درمان بايسته و پذيرفته است. به هر روي، بخشي از احاديث نبوي در اين گروه قرار مي گيرند و از آن جمله است:
أ) احاديث امر کننده به اصل درمان و عمل به تدابير طبّي، چنان که در گروه نخست از احاديث گذشت؛ چرا که در آنها پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مسئله ي شفا را به خداوند نسبت داده و فرموده است « خداوند هيچ دردي نفرستاده مگر آن که خود برايش درماني نيز فرستاده است ». (48)
ب) احاديث نهي کننده از درمان با چيزهاي حرام که در گروه دوم مورد بحث قرار گرفت. آن جا نيز مسئله ي به خدا نسبت داده شده؛ چرا که فرموده است: « خداوند شفاي شما را در آنچه بر شما حرام کرده قرار نداده است ». (49)
ج) احاديث تشويق کننده به حجامت که به روايت هاي گوناگون رسيده است:
1. در روايت ابوهريره که احمد، ابوداوود و حاکم آن را از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده اند آمده است: « اگر در چيزي از آنچه با آن درمان مي کنيد خيري باشد آن حجامت است ». (50)
2. روايت ابن مسعود که به نقل از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته است:
در شب معراج بر هيچ گروهي از فرشتگان نگذشتم مگر آن که گفتند: اي محمد! امت خويش را به حجامت بشارت ده. (51)
احمد و حاکم نيز همانند اين مضمون را به روايت مرفوع ابن عباس در کتب خويش آورده اند. (52)
روي هم رفته، احاديثي که به حجامت فرا مي خوانند بسيارند؛ اما در هيچ کدام از آنها مسئله به خدا نسبت داده نشده است، جز در روايت ابن مسعود که ستايش حجامت را به فرشتگان الهي نسبت مي دهد؛ بنابراين، اگر حديث ابن مسعود درست باشد بدين استناد خواهيم توانست سفارش به حجامت را در گروه مورد بحث کنوني از احاديث، يعني گروه نخست قرار دهيم و بگوييم اين توصيه جنبه ي شرعي دارد؛ اما اگر اين حديث درست نباشد و بخواهيم ديگر روايت ها را مبناي عمل قرار دهيم حق آن است که احاديث فراخوان به حجامت در گونه ي دوم احاديث، يعني آنچه حجيتي شرعي ندارند قرار خواهد گرفت.

يادآوري:

پيش از آن که سخن خود درباره ي نوع نخست از احاديث طب را به پايان بريم بايسته است نکته اي را يادآور شويم و آن اين است که اعتبار داشتن احاديثِ اين نوع مشروط به حصول يکي از دو شرط ذيل است:
1. آن که حديث، درجه ي بالايي از صحت داشته باشد؛ چرا که اجراي مضمون حديث درباره ي بدن و سلامت انسان ممکن است زيان هايي بزرگ در پي آورد که در چنين صورتي هيچ طبيبي نخواهد توانست بهانه بياورد که شيوه ي درمان او بر حديث نبوي استوار بوده است: حديثي که بر حسب ظاهر و بر مبناي معيارهاي شکلي درايه و علم الحديث درست به نظر مي رسد، اما در واقع پنداري يا ساختگي و دروغ است.
از اين روي پيشنهاد نگارنده آن است که حديث تنها هنگامي در مسائل طبي حجت دانسته شود که سند آن قطعي يا در اندازه اي نزديک به قطعي باشد. حصول وضع نخست منوط به متواتر بودن حديث است و حصول وضع حداقلي دوم نيز مشروط به آن که دست کم حديث با دو سلسله سند جداگانه از آغاز تا پايان سند اثبات شده باشد، به گونه اي که انسان اطمينان يابد هر يک از اين دو طريق با سلسله سند جدا از ديگري است و در هيچ يک از طبقات، راوي تنها نيست، هر چند آن راوي فردي از صحابه باشد؛ چرا که در چنين فرضي احتمال پندار و خطا همچنان وجود دارد. البته، ناگفته نماند افزون بر اين شرط، هر يک از دو يا چند طريق و سندي که ماحصول آن را به عنوان يک حداقل، بايسته مي دانيم مي بايد بر حسب معيارهاي علم مصطلع الحديث، صحيح باشند. اگر بنا باشد اين مسئله تحقق بپذيرد اين خود باري گران بر دوش سازمان اسلامي علوم پزشکي مي نهد تا برخي از متخصصان را به اين کار بگمارد تا از اين رهگذر احاديث طبّي قطعي را از احاديثي که بدين پايه از اعتبار نمي رسند باز شناسد.
2. اين که مضمون حديث، زير نظر متخصصان، آزموده شود تا چنانچه کارآمدي آن به اثبات برسد بدان عمل شود. در چنين صورتي تجربه عملي بر روي مضمون حديث، خود دليل بر حجيت آن خواهد بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. « يا عباد الله تداووا فان الله لم يضع داء الاوضع له دواء غير داء واحد الهرم ». ر.ک: سنن ترمذي، ج 4، ص 383، ح 2038، سنن ابي داوود، ج4، ص 3، ح 3855؛ بيهقي، سنن الکبري، ج4، ص 368، ح 7553.
2. متن حديث به روايت حاکم چنين است: « ان الله لم ينزل داء الانزل له دواء علمه من علمه و جهله من جهله الالسام و هو الموت ». ر.ک: حاکم، المستدرک، ج4، ص 445، ح 8220- م.
3. « ما انزل الله داء الا انزل له شفاء ». ر.ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2151، ح 5354؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص428، ح 6064؛ حاکم؛ المستدرک، ج 4، ص 218، ح 7423، ص 220، ح 7430، ص 441، ح 8205؛ مقدسي، الاحاديث المختاره، ج 4، ص 169 و 171؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 5، ص 85 و منابع فراوان ديگر – م.
4. « لکل داء دواء فاذا اصيب دواء الداء برأ باذن الله تعالي » ر.ک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1729، ح 2204؛ صحيح ابن حبان، ج13، ص 428، ح 6063؛ حاکم، المستدرک، ج4، ص 222، ح 7434، ص 445، ح 8219، بيهقي سنن الکبري، ج 9، ص 343؛ نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 369، ح 7556؛ طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 4، ص 323؛ مسند احمد، ج 3، ص 335، ح 14637؛ مسند ابي يعلي، ج 4، ص 32، ح 2036- م.
5. « ان رجلا في زمان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) اصابه جرح فاحتقن الجرح الدم و ان الرجل دعا رجلين من بني انمار فنظرا اليه فزعما ان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال لهما ايکما اطب فقالا او في رآه خير يا رسول الله فزعم زيدان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: « انزل الداء الذي انزل الدواء ». ر. ک: مالک، الموطأ، ج 2، ص 943. همين متن يا مضمون در منابع ديگر نيز آمده است؛ ر. ک: ابن ابي شبيه، المصنف، ج 15، ص 31، ح 23420؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 134؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 263؛ شرح زرقاني، ج 4، ص 418- چنان که از منبع اخير پيداست احتمالاً واژه ي « رآه » به خطا يا به تصحيف جايگزين واژه ي « الطب » شده است- م.
6. فتح الباري، ج 10، ص 135- م.
7. « عن ابي خزامة قال: ثم سئل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ارأيت ادوية نتداوي بها و رقي نسترقي بها و تقي نتقيها هل ترد من قدر الله شيئا؟ قال: هي من قدر الله » ر. ک: سنن ابن ماجه، ج2، ص 1137، ح 3437- م.
8.متن و منابع اين حديث پيشتر گذشت – م.
9. ر. ک: نووي، المجموع، ج 5، ص 96- م.
10. « هم الذين لايسترقون و لا يتطيرون و لا يکتوون و علي ربهم يتوکلون » ر. ک: صحيح مسلم، ج1، ص 198، ح 218؛ صحيح بخاري، ج 5، ص 2157، ح 5378، ص 2375، ح 6107؛ مسند احمد، ج 1، ص 321، ح 2955، ص 454، ح 4339 و ج 4، ص 443؛ مسند ابي يعلي، ج9، ص 223، ح 534؛ حکيم ترمذي، نوادر الاصول، ج 1، ص 45؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 157؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 266و 267؛ حاکم؛ المستدرک، ج4، ص 460، ح 8278؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص 447، ح 6084، و ج 14، ص 448، ح 6431؛ ابونعيم اصبهاني، مسند المستخرج، ج 1، ص 283، ح 523، ص 284، ح 524 و ص 285، ح 527؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 658، ح 2646؛ همو، مجمع الزوائد، ج 9، ص 304؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 341- م.
11. ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 155، به نقل از بن قتيبه؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج6، ص 172؛ مناوي، فيض القدير، ج 6، ص 82. ناگفته نماند عبارتي که در اين جا مؤلف آورده و مترجم نيز آن را به فارسي برگردانده، متن فتح الباري است و البته اين متن با اصل سخن ابن قتيبه تا اندازه اي اختلاف دارد. ابن قتيبه در علاج اين تعارض ظاهري که در برخي احاديث از داغ نهادن بر زخم نهي و در برخي بدان تشويق شده است داغ را بر دو گونه مي کند و درباره ي هر يک توضيح مي دهد. اين سخن ابن قتيبه را ديگران پس از او نقل به مضمون کرده اند و ظاهراً مناوي و مبارکفوري نيز همان روايت ابن حجر از سخن ابن قتيبه را بي تغيير يا ارجاع به اصل متن ابن قتيبه نقل کرده اند. به هر روي براي آگاهي از اصل سخن ابن قتيبه دينوري ر. ک: تأويل مختلف الحديث، ص 329 و پس از آن- م.
12. « من استرقي او اکتوي بريء من التوکل » ر.ک: مسند احمد، ج 4، ص 249 و 253؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 383، ح 2055؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص 452، ح 6087؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 341، ح 1408؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 341؛ همو، شعب الايمان، ج 2، ص 60؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1154، ح 3489؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 54، ح 23628؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 139؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 179؛ مناوي، فيض القدير، ج 6، ص 82.
البته در برخي از متون به جاي عبارت ياد شده عبارت « لم يتوکل من استرقي واکتوي » آمده است. براي آگاهي از نمونه هايي از اين روايت ر. ک: مسند احمد، ج 4، ص 251؛ حاکم، المستدرک، ج4، ص 461، ح 8279؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 53، ح 23623؛ مسند حميدي، ج 2، ص 337، ح 763؛ مسند طيالسي، ص 95، ح 697؛ طبراني، معجم الکبير، ج 20، ص 380، ح 890، ص 381، ح 892؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 1، ص 335، ح 1166؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 272 و ج 24، ص 66 – م.
13. ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 212 – م.
14. فتح الباري، ج 10، ص 212- م.
15. الطب النبوي، ص 10.
16. « الله الطبيب بل انت رجل رفيق طبيبها الذي خلقها » ر. ک: سنن ابي داوود، ج 4، ص 86، ح 4207؛ حسيني، البيان و التعريف، ج 1، ص 134؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج 11، ص 175؛ مناوي، فيض القدير، ج 2، ص 99- م.
17.« اللهم اشف وانت الشافي لا شفاء الاشفاؤک ».ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2167، ح 5410 و ج5، ص 2170، ح 5418- م.
18. « عن ربيع بنت معوذ قالت: کنا نغزو مع رسول الله نسقي القوم و نخدمهم و نرد القتلي و الجرحي الي المدينه – و في رواية- و نداوي الجرحي » ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2151، ح 5355، البته بدون آوردن عبارت اخير. براي ديدن احاديث رسيده در منابع اهل سنت با تعابير ديگر. ر. ک: صحيح بخاري، ج 2، ص 595، ح 1569؛ صحيح ابن خزيمه، ج2، ص 360، ح 1466؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 3، ص 306، ح 6035؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 6، ص 537، ح 33651 و احاديث پيش و پس از آن و ج 7، ص 395، ح 36886؛ مسند حميدي، ج 1، ص 175؛ شيباني، الآحاد والمثاني، ج 6، ص 81، ح 3294؛ طبراني، معجم الکبير، ج 25، ص 67، ح 163 و ج 25، ص 137، ح 332 – م.
19. ر.ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 136- م.
20. ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 7، ص 412- م.
21. ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2142، ح 5333 – م.
22. ر. ک: همان، ح 5335- م.
23. ر. ک: عظيم آبادي، عون المعبود، ج 10، ص 264- م.
24. « ان النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) کان اذا اتي مريضا او اتي اليه به قال: اذهب اليأس رب الناس اشف وانت الشافي لاشفاء الاشفاؤک شفاء لا يغادر سقما ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2170، ح 5418- م.
25. « انها ليست بدواء و لکنها داء ». ر. ک: مسند احمد، ج 4، ص 317؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 1573، ح 1984؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 7، ح 3873؛ آمدي، سنن الترمذي، ج 4، ص 387، ح 2046؛ صحيح ابن حبان، ج 4، ص 232، ح 1390؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 455، ح 8260؛ مسند ابي عوانه، ج 5، ص 107؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 10، ص 4؛ طبراني، معجم الکبير، ج 22، ص 14، ح 15؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 1، ص 339- م.
26. اين حديث را عبدالرزاق و طبراني مرفوعاً و حاکم به صورت موقوف از ابن مسعود روايت کرده است: « ان الله لم يجعل شفاءکم فيما حرم عليکم ». ر. ک: صنعاني، مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 250؛ طبراني، معجم الکبير، ج 23، ص 326، ح 749؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 455، ح 8260- م.
27. « ان الله جعل لکل داء دواء فتداووا و لاتتداو بحرام ». ر. ک: سنن ابي داوود، ج4، ص 7؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 10، ص 5- م.
28. انعام (6) آيه ي 119: و به تفصيل برايتان بيان داشته است آنچه را بر شما حرام کرده، مگر چيزهايي که بدانها ناچار شده ايد.
29. در جاي خود در بخش هاي بعدي در اين باره توضيح داده مي شود – م.
30. « واهنه » بادي است که در دوران پيري در پشت شانه ها رخ مي نمايد. نيز گفته اند بيماري اي است که ماهيچه هاي پا را مي گيرد. ر. ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 454 – م.
31. اين مضمون در منابع گوناگون اهل سنت با تعابيري متفاوت رسيده و به ويژه در اين تعابير به جاي « حلقة من صفر »، عبارت « حلقة من بنو » آمده است؛ براي نمونه ر. ک: صحيح ابن حبان، ج 13، ص 449، ح 6085، ص 453، ح 6088، حاکم، المستدرک، ج 4، ص 240، ح 7502؛ ميثمي، موارد الظمآن، ص 341 و 342؛ همو، مجمع الزوائد، ج 5، ص 103 و 154؛ کناني، مصباح الزجاجه، ج 4، ص 77؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 350؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1167؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 35، ح 23460؛ ابن راشد، الجامع، ج 1، ص 209؛ مسند بزار، (4- 9)، ج 9، ص 32؛ مسند احمد، ج 4، ص 445؛ مسند روياني، ج 1، ص 100؛ طبراني، معجم الکبير، ج 2، ص 99، ح 1439 و ج 8، ص 167، ح 7700 و ج 18، ص 159، ح 348، ص 162، ح 355، ص 179، ح 414؛ منذري، الترغيب والترهيب، ج 4، ص 157؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 271- م.
32. ابن جرير طبري اين اثر را نقل کرده و آن صحيح نيز دانسته است.
33. مقصود از رقي تعويذ يا حرزي است که بر بازو بندند. البته ناگفته نماند تعويذ ممنوع در شرح تعويذهاي مجهول يا آن چيزهايي است که در آنها به غير خدا پناه جسته باشند. نه آنچه مشتمل بر بسم الله و سوره ي فاتحه يا معوذتين است. در اين باره ر. ک: مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 301- م.
34. « تميمه » رشته اي از مهره يا همانند آن است که بر گردن آويزند تا شخص از جن و شيطان و از چشم بد در امان باشد- م.
35. « توله » نيز نوعي گردن آويز براي در امان ماندن و همانند آن است. در جاهليت گمان بر اين بوده که اگر زني چنين گردن آويزي داشته باشد محبوب همسرش شود- م.
36. « ان الرقي والتمائم و التوله شرک ». ر. ک: سنن ابي داوود، ج 4، ص 9، ح 3883، بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 350؛ طبراني، معجم الکبير، ج 9، ص 174- م.
37. « من علق تميمة فقد اشرک ». ر. ک: هيثمي، مجمع الزوائد، ج 5، ص 103، حديث ديگري هم نقل شده و آن اين است که « من علق تميمه فلا اتم الله له »؛ هر کس تميمه اي به گردن آويزد خدا درمان را براي او کامل نکند. ر. ک: صحيح ابن حبان، ح 13، ص 450؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 463؛ بيهقي، سنن الکبري، ج9، ص 350- م.
38. « السواک مطهرة للفم مرضاة للرب ». ر.ک: مسند احمد، ج1، ص 3، ح 7، ص 10، ح 62 و ج6، ص 47، ح 24249، ص 62، ح 24377، ص 124، ح 24969؛ صحيح ابن خزيمه، ج 1، ص 70، ح 135؛ صحيح ابن حبان، ج 3، ص 348، ح 1067؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 65، ح 143؛ همو، مجمع الزوائد، ج1، ص 220؛ سنن دارمي، ج 1، ص 184، ح 684؛ کناني، مصباح الزجاجه، ج 1، ص 43؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 1، ص 34؛ مسند شافعي، ص 14؛ نسائي، سنن الکبري، ج 1، ص 46، ح 4؛ همو، المجتبي، ج 1، ص 10، ح 5، سنن ابن ماجه، ج1، ص 106، ح 289؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 1، ص 156؛ ح 1792؛ مسند حميدي، ج 1، ص 87؛ ابن راهويه، مسند اسحاق بن راهويه ( 1-3 )، ج 2، ص 385 و 533؛ مسند ابي يعلي، ج1، ص 103 و 104و ج 8، ص 51، 73 و 315؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 3، ص 28؛ منذري، الترغيب والترهيب، ج 1، ص 101؛ ديلمي، الفردوس، ج 2، ص 342؛ ابن حجر، فتح الباري، ج1، ص 276 و ج 4، ص 158 و 249؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 18، ص 301؛ شرح زرقاني، ج 1، ص 193 و ج2، ص 270؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 1، ص 87؛ مناوي، فيض القدير، ج3، ص 389 و ج 4، ص 147- م.
39. « لولا ان اشق علي امتي لامرتهم بالسواک مع کل صلاة ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 1، ص 303، ح 847 و ج 2، ص 682؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 220، ح 252 و منابع فراوان ديگر- م.
40. متن سخن عايشه چنين است: « کان رسول الله اذا اوي الي فراشه نفث في کفيه بقل هوالله احد و المعوذتين جميعاً ثم يمسح بهما وجهه و ما بلغت يداه من جسده… فلما اشتکي کان يأمرني افعل ذلک به ». ر. ک: صحيح بخاري، ج5، ص 2169، ح 5416- م.
41. ر. ک: همان، ص 2170، ح 5419 – م.
42. « اللهم رب الناس مذهب الباس اشف انت الشافي لاشفاء الا شفاوک شفاء لا يغادر سقما ». ر. ک: صحيح بخاري، ج5، ص 2167. همانند اين حديث با تفاوتي اندک در اين منابع آمده است: سنن ترمذي، ج 3، ص 303، ح 973، سنن ابي داوود، ج 4، ص 11؛ مسند احمد، ج 3، ص 151، ح 12554 – م.
43. « داووا مرضاکم بالصدقه ». ر. ک: هيثمي، مجمع الزوائد، ج 3، ص 63؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 3، ص 382؛ طبراني، معجم الاوسط، ج 2، ص 274؛ همو، معجم الکبير، ج 10، ص 128 همو، شعب الايمان، ج 3، ص 282 و 283؛ ابن سلامه، مسند الشهاب، ج1، ص 401؛ منذري، الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 301؛ حسيني، البيان والتعريف، ج 2، ص 189؛ مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 388 و 515 و ج 5، ص 437- م.
44. « ان کان في شيء من ادويتکم خير ففي شرطة محجم او شربة عسل اولذعة بنار توافق الداء و لا احب ان اکتوي ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2157، ح 5375 – م.
45. نحل (16) آيه ي 69: از شکم آن نوشيدني رنگارنگ بيرون مي آيد و در آن براي مردم شفايي است.
46. « کلوا الزيت وادهنوا به فانه من شجرة مبارکه ». ر. ک: سنن ترمذي، ج 4، ص 285، ح 1851؛ مسند احمد، ج 3، ص 497؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1103؛ نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 163؛ طبراني، معجم الکبير، ج19، ص 269؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 5، ص 475 و ج 6، ص 290 و ج 10، ص 66؛ مناوي، فيض القدير، ج 5، ص 43؛ سنن دارمي، ج 2، ص 139؛ حاکم، المستدرک، ج 2، ص 432، ح 3504 – م.
47. مؤمنون (23) آيه ي 20: و درختي که در طور سينا بيرون مي آيد و روغن مي روياند و رنگي براي خورندگان.
48. متن و منابع حديث پيشتر گذشت- م.
49. متن و منابع حديث پيشتر گذشت – م.
50. « ان کان في شيء مما تتداوون به خير فالحجامة ». ر. ک: مسند احمد، ج 2، ص 342، ح 8494؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 4، ح 3857؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 545، ح 5257؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1151، ح 3476- م.
51. « ما مررت ليلة اسري بي بملأ من الملائکة الا قالوا: يا محمد، ابشر امتک بالحجامه ». ر. ک: سنن ترمذي، ج4، ص 391- م.
52. ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 354، ح 3316؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 453، ح 8253؛ سنن ترمذي، ج4، ص 390، ح 2052، با اندک تفاوتي در عبارت ها- م.

منبع مقاله :
دفتر تبليغات اسلامي شعبه ي خراسان رضوي، (1388)، مسائل مستحدثه ي پزشکي/2، ( شبيه سازي، نشانه هاي مرگ و زندگي، يائسگي و…، قم: مرکز نشر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ دوم.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد