اسرار حج از ديدگاه فيض و غزالي
چكيده:
حج يكي از اركان اسلام، بلكه تمام اسلام و كمال دين است؛ مسأله ي حج را مي توان از سه منظر مورد بحث و بررسي قرار داد: 1. فضائل، اركان و شرائط؛ 2. اعمال ظاهري و 3. اسرار خفي و اعمال باطني آن. اين مقاله درصدد آن است كه تا نظرگاه دو عارف مسلمان، غزالي و فيض كاشاني كه يكي به مذهب تشيع زاده و با آن زندگي را بدرود گفته، و ديگري كه تنها با آن مذهب، دنياي فاني را وداع كرده، درباره ي حقيقت حج و اسرار آن را مطرح نمايد. اين جستار بر پايه ي آثار غزالي و فيض به نگارش درآمده است.
كليدواژه ها:
حج، اسرار حج، احياء العلوم، محجة البيضا، غزالي، فيض.
مقدمه
كتاب احياء العلوم (2) ابوحامد محمد بن محمد غزالي طوسي هم داراي فوايد و مزايايي بود، و هم مشتمل بر عيوب و نقائصي چرا كه هم مي توانست رهگشاي فوز و سعادت باشد و هم مشتمل بود بر حكايات خرافي صوفيه و احاديث مجعول و مكذوب و منسوب به ساحت مقدس نبويّه، و هم تهي بود از روايات صحيح و آموزنده ي اماميّه، و از همه چندش آورتر اين كه يكي از مباحث آن در ضمن ربع عادات، پيرامون آداب وجد و سماع بود كه مذهب ائمّه ي بزرگوار و عالي مقام اهل بيت (عليهم السلام) از آن بركنار بود.
از آنجا كه غزالي به گفته ي خودش در كتاب “سرّ العالمين(3) در اواخر عمر، گرايش به تشيع پيدا مي كند، بر فقيه، محدث، عارف و فيلسوفي چون مولا محسن فيض كاشاني گران آمد كه با قلم شيوا و بيان رساي خويش به تهذيب و تكميل كتاب احياء العلوم غزالي نپردازد و پيوستن او را به جمع علماي اماميه گرامي ندارد، و قدمش را خير مقدم نگويد.
غزالي همان است كه از اشاراتي كه در بعضي از آثار خود دارد، چنين استفاده مي شود كه پيش از آن مستبصر شود، زمينه ي فكري و ذهني مساعدي داشته است. بنا به نوشته اش در كتاب المنفذ من الضلال هنگامي كه از وي مي پرسند كه حنفي است يا شافعي، اعلام مي دارد كه در عقليات، پيرو برهان و در شرعيات، پيرو قرآن است، و از ابوحنيفه خطي و از شافعي براتي دريافت نكرده است.(4) و هم در مقدمه ي احيا چنين آورده كه احاديث نبوي را به سر و ديده، قبول كرده و از صحابه بعضي را گرفته و بعضي را گذاشته، و آن چه از تابعين رسيده، حجتي ندارد؛ چرا كه آن ها بر وي امتيازي ندارند.(5)
از چنين شخصيتي با آن همه استقلال فكري جز اين انتظار نيست كه سرانجام هدايت شود و صراط مستقيم امامان معصوم را پي گيرد. فيض به پاس انقلاب دروني غزالي به تهذيب احيايش نشست.
فيض سه خدمت بزرگ به غزالي و كتابش كرد:
نخست اينكه روايات مجهول و خرافات صوفيه را حذف كرد. دوم اين كه روايات صحيح ائمه ي اهل بيت(عليه السلام) را كه بهتر از هر چيز هدف غزالي را در باب تهذيب نفوس تأمين مي كرد، بر آن افزود. سوم اين كه به جاي آداب و جد و سماع كه ساخته و پرداخته ي درويشان و خانقاهيان است، و روح مذهب اهل بيت عصمت و طهارت، از آن بيزار است. مباحثي مربوط به آداب معيشت، و اخلاق نبوت، و آداب شيعه و اخلاق امامت، قرار داد، و اسمي با مسمّا بر كتاب نهاد: المحجّه البيضاء في تهذيب الاحياء.(6)
طرح مسأله
حج يكي از اركان اسلام، بلكه تمام اسلام، و كمال دين است و هر كس آن را به جا نياورد، خواهد يهودي بميرد و خواهد نصراني.(7)
خداي متعال فرمود: « ولله علي الناس حجّ البيت من استطاع إليه سبيلاً، و من كفر فإن الله غنيًّ عن العالمين:(8) و براي خداست بر مردم كه توانائي رسيدن (به مكه) دارند، حج خانه ي خدا، و هر كس كفر پيشه كند (بداندكه) خداي متعال از جهانيان بي نياز است »
مي توان گفت: عباداتي كه واجب عيني است، بر سه قسم است:
1. عبادات يوميه، مانند نمازهاي پنجگانه.
2. عبادات سالانه، مانند روزه ي ماه رمضان و زكات و خمس.(9)
3. حج كه « عبادت عمر است »(10)
در اهميت و عظمت حج همين اندازه بس كه حقيقت آن، كوچيدن بندگان به سوي مولا، و فرودآمدن آن ها در خانه ي پروردگار توانا، و نشستن بر سر سفره ي ضيافت خداوندگار يكتا، و استقرا آن ها در حرم امن دادار بي همتاست.(11)
از ديدگاه غزالي بسيار شايسته است كه تحت سه عنوان درباره ي حج بحث شود:
1. فضائل حج و مكه و كعبه و اركان و شرائط وجوب آن.
2. اعمال ظاهري حج از آغاز سفر تا بازگشت به وطن.
3. آداب دقيق و اسرار خفي و اعمال باطن حج.(12)
آنچه در اينجا مورد بحث است، قسم سوم است؛ چرا كه پس از شناختن صورت اعمال حج، بايد توجه كرد كه: « در هر يكي از اين اعمال، سرّي است و مقصود از وي عبرتي است و تذكيري و با ياد دادن كاري است از كارهاي آخرت ».(13)
آري هجرت لازم است، واگر كسي جامه ي مهاجرت بپوشد و به سوي خدا و رسول خدا حركت كند و سرانجام بميرد، مزد و پاداشش بر عهده ي خداي متعال است.(14) اين هجرت، بر دو قسم است: « هجرت صوري، و صورت هجرت، عبارت است از هجرت، به تن از منزل صوري به سوي كعبه يا سوي رسول و ولي نيز هجرت إلي الله است، و مادام كه نفس را تعلّقي به خويش، و توجهي به انيّت است، مسافرنشده، و تا بقاياي انانيت در نظر سالك است، و جدران شهر خودي، و اذان اعلام خود خواهي مختفي نشده، درحكم حاضر است، نه مسافر و نه مهاجر. »(15)
از منظر عرفان امام خميني در كتاب جهاد اكبر « تمام صفات وارسته ي انساني، در انقطاع كامل إلي الله نهفته است، و اگر كسي بدان دست يافت، به سعادت بزرگي نائل شده است، لكن با كوچك ترين توجه به دنيا محال است انقطاع إلي الله تحقق يابد. »(16)
تمام احكام آسماني و آيات باهرات الهي و دستورات انبياي عظام و اولياي كرام- از جمله حج- بر طبق نقشه ي فطرت و طريقه ي جبلّت بنا نهاده شده، و تمام آن ها داراي دو مقصد است: يكي استقلالي، يعني توجه دادن فطرت به كمال مطلق و شئون ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليّه او و ديگري عرضي و تبعي است، يعني متنفر ساختن فطرت از دنيا و طبيعت.(17)
حقيقت و باطن، حج، انسان را از دنيا و طبيعت دور مي كند. از نظر امام خميني، طبيعت « امّ النقائص و الأمراض » است و بسياري از دعوت هاي قرآني و مواعظ الهي و نبوي و وَلوَي و طاعات و عبادات، براي رهائي از آن و رسيدن به كمال مطلق است.(18)
از ديدگاه امام صادق(عليه السلام) هر كس حجة الاسلام را به جاي اورد، گره آتش را از گردن خود مي گشايد، و هر كس دو حج كند، تا روز مرگ، در خير و سعادت و نيكي است، و هر كس سه حج پياپي كند، خواه بعد از آن، حج كند يا حج نكند،به منزله ي كسي است كه همه ساله حج كند.(19)
امام علي(عليه السلام) براي چند كس ضمانت بهشت كرده است:
يكي از آن ها كسي است كه در سفر حج از دنيا برود.(20) از ديدگاه آن حضرت، خداي متعال حج را وسيله ي امتحاني بزرگ و سخت و آمادگي كامل قرار داد، تا سبب رحمت و رسيدن به بهشت گردد. سختي هاي حج براي اين است كه تكبر از دل ها ريشه كن شود، و فروتني جايگزين گردد.(21)
اكنون مسأله ي ما اين است كه با نظرات دو عارف مسلمان كه يكي مذهب تشيع زاده و با آن، زندگي را بدرود گفته، و ديگري تنها با آن مذهب، دنياي فاني را وداع كرده- درباره ي حقيقت حج و اسرار آن آشنا شويم.
ناگفته نگذاريم كه فيض با پيراستن احيا از خرافات و مكذوبات و وجد و سماع، با كليات نظرات غزالي موافق است،بنابراين، در ناورد با يكديگر نيستند، بلكه هماورد يكديگرند.
گام به گام تا منزل مقصود
گام هاي اوليه اي كه حاجي بايد بردارد، عبارتند از فهم و شوق و عزم و قطع علائق و وابستگي ها.(22) اين گام ها گام هاي رواني و نظري است. از آن پس نوبت به گام هاي بدني و عملي مي رسد. مانند تهيه ي مقدمات سفر، احرام، دخول مكه و انجام مناسك، تا آخر.(23)
گام هاي نظري و رواني
كارهايي كه انسان انجام مي دهد، هدفمند و داراي غايت است. حتي همان كارهايي كه عبث و بيهوده ناميده مي شود، نيز بدون غايت نيست. همين كارها نيز هدفمند است. منتهي بايد توجه داشت كه هدف، ممكن است عقلاني و متعالي، و ممكن است نفساني و حيواني باشد. به اين قسم مي گويند: عبث و بيهوده.
حج نيز بيرون از اين دو قسم نيست؛ چرا كه ممكن است براي تجارت و كسب شهرت و سير و سياحت باشند، و ممكن است براي قربت، و از روي خلوص نيت، و به منظور كسب علو رتبت و منزلت باشد.
بنابراين، بايد ديد حاجي در درون خود، چه مراحلي بايد طي كند كه حجي ابراهيمي و مناسكي محمدي به جاي آورد.
1. حج را بايد فهميد
خداي متعال علت دوستي مسيحيان واقعي را با مسلمانان، اين گونه بيان كرده است كه برخي از آن ها دانشمند و راهبند و تكبر و گردن كشي نمي كنند.(24)
راهبان از مردم فاصله مي گرفتند و بر قله ي كوه ها ساكن مي شدند، تا از لذات دنيا فاصله گيرند و با خداي خود، مأنوس شوند. هنگامي كه از پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) درباره ي رهبانيت و سياحت سؤال كردند،رهبانيت را به جهاد و حج، و سياحت را به روزه تفسير كرد و اعلام داشت كه خداي متعال به جاي رهبانيت پيشينيان، به امتش جهاد و حج داده است.(25)
خداي متعال كعبه و اشراف بخشيد. و آن را خانه ي خود ناميد.(26) او سرزمين مكه را حرم خانه ي خود، و عرفات را پيشگاه يا جلوخان آن ساخت، و آن چنان حرمت و قداست حرم را پاس داشت كه شكار حيوانات و كندن گياه و درخت آن را ممنوع كرد. آري حرم، جايگاهي است كه زائرانِ پادشاه مطلق از راه هاي دور، خسته و كوفته در آن ها گرد مي آيند، تا به محضرش بار يابند، و در برابر جلال و عظمتش خاضع و خاشع گردند.
اين مسافران خسته و كوفته اعتراف كردند كه او در زمان و مكان نمي گنجد، و جز او كسي را سزاوار ربوبيت نمي شناسند و جز در پيشگاه او پيشاني عبوديت برخاك نمي سايند. به خاطر تقويت خضوع و خشوع و بندگي است كه آن ها را به كارهائي وا مي دارد كه هم نامأنوس است و هم عقل ها از درك معاني آن ها عاجز و ناتوانند.
براي عقول بشري معلوم است كه زكات براي ارفاق به بندگان، و روزه براي شكستن شهوت، و ركوع و سجود، براي تواضع است؛ ولي سنگريزه به سوي جمرات انداختن يعني چه؟ رفت و آمد و هروله ميان دو كوه صفا و مروه براي چيست؟ چرخيدن بر گرد كعبه چه رمزي دارد؟ طبيعت آدمي با اين ها ناآشنا و خرد انساني از كشف معاني آن ها ناتوان است.
اينجا انگيزه اي جز فرمان برداري، و محركي جز سرسپردگي، و غايتي جز كمال تسليم و نهايت بندگي، حاكم نيست.
در اين وادي خضوع و خشوع، و در اين ميان دلدادگي، كه خاكيان هم نشين عرشيان مي شوند، عقل زميني را جايگاهي و خرد غير قدسي را پايگاهي نيست، آري آن جا محكمه ي عشق است.
« عقل آنجا برف بود و آب شد »، آن چه عقل مي شناسد، طبيعت آدمي به آن متمايل است.
اين تمايل، پشتوانه ي امر، و برانگيزنده ي انسان به كوشش و تلاش است، و اين نمي تواند انسان را به قله ي كمال و انقياد و تسليم نشاند؛ ولي از آن جا كه عقل را در وادي مناسك عاشقانه حج راهي نيست، حالت ويژه رقيّت، عبوديّت، تسليم و سرسپردگي در انسان متجلي مي شود، و به همين جهت است كه مي گويد: « لبّيك بحجة تعبداً و رقّاً » در حال آن كه در نماز و عبادات ديگر، چنين نيست.
حكمت خداوندي، و عنايت پروردگاري، نجات و وارستگي انسان، و گسستگي قيود و وابستگي ها را اقتضا مي كرد، تا در مسير انقياد و بندگي كامل، و گذشتن از منيّت و فناي در عبوديت قرار گيرد، و از مقتضاي طبيعت و اخلاق دنيوي- كه دنيا را هدف مي گيرد و اخلاق اخروي-كه نجات از دوزخ و دخول بهشت را مي جويد- خلاصي مي يابد، و به اخلاق الهي متخلق شود، و از خدا جز خدا نخواهد، و با تمام وجود به پيشگاهش زمزمه كند كه:« چون تو دارم، همه دارم ديگرم هيچ نبايد. »
رسيدن به چنين مرحله اي با عبادات متعارف روزانه و سالانه از مقوله اي برتر، و آن عبادت حج بود كه در همه ي عمر يك بار واجب مي شود.
اگر نفوس بشري، و قلوب مشتعل به فوايد عقلاني عبادات، از افعال شگفت آور حج، تعجب مي كنند، به خاطر اين است كه از اسرار دل باختگي، و از راز و رمز سرسپردگي و عبوديّت محض غافلند، آري حج را اين گونه بايد فهميد.
فهم و ادراك، مقدمه ي علمي هر فعل اختياري است، و خود، مشتمل است بر تصور فعل و تصديق به فايده ي آن.
اگر انسان، حج را آن گونه كه هست، تصور كند و ماهيت عبادي آن را جداي از ماهيت ساير عبادات تميز دهد، و فوايد والا و بي همتاي آن را بشناسد و از رازها و اسرار بي بديل آن، مطلع شود، گويي به وجود ادراكي حج نائل شده، و لبي از آن تر كرده است.
اول هر پيشه و هر مطلبي *** حق چشانده اول كارش لبي
كسي كه تشنه است، همين كه آب را تصور، و به فايده ي آن، تصديق كرد، نخست به وجود ذهني سيرآب مي شود. آنگاه مي كوشد كه به وجود خارجي نيز سيرآب گردد. حاجي نيز با تصور حج و تصديق به فايده ي آن، نخست به وجود ذهني، حاجي مي شود. سپس مي كوشد كه در عالم خارج، و به وجود خارجي نيز حاجي شود.
2. شوق از فهم پديد مي آيد
اگر شناخت حقيقت حج، مقدمه ي علمي است، شوق به حج، مقدمه ي انفعالي است؛ چرا كه نفس آدمي تحت تأثير كامل قرار مي گيرد، و شوق زيادت خانه ي عتيقِ دوست، بي قرار و بي آرامش مي كند.
كسي كه از عمق جان، و از كنه روان، كعبه را خانه ي معشوق و حرم را كوي محبوب شناخته، مي داند كه به سوي خدا مي رود، و آگاه است كه براي زيارت او مي شتابد.
آري آن كه به زيارت خانه ي دوست مي رود، بايد بداند كه در آن جا، به جز ميعاد ظاهري، و به جز ميقات خاكي، ميعادي ديگر، و ميقاتي برتر دارد، ميعادش ديدار وجه الله، و ميقاتش رسيدن به لقاء الله است. پس بايد اسباب ديدار، و مقدمات لقا را فراهم كند، و مشتاقانه، طريق وصول را با پاي تن، و با بال و پرِ جان بپيمايد، و هيچ شاغلي او را از هدف باز ندارد.
هر كس به هر كه و به هر چه عشق مي ورزد، به تمام متعلقات او نيز عشق مي ورزد. كعبه بيت الله است. اين بيت، معشوق بالذات و مطلوب بالأصاله نيست. ولي چون خداي متعال به آن شرافت بخشيده، و دو پيامبر پدر و پسر را مأمور كرده كه آن را براي طواف كنندگان و معتكفان و راكعان و ساجدان طاهر كنند(27) مورد علاقه ي هر خداجويي است كه علي رغم اين كه حاجيان بي معرفت خانه را مي جويند، او صاحب خانه را مي جويد، و شتابان و زمزمه كنان مي گويد:
حاجي به ره كعبه و من طالب ديدار *** او خانه همي جويد و من صاحب خانه
عارف فرهيخته، و خداجوي دل شيفته، از عمق جان و روانش فرياد مي زند، و اين نغمه ي روح انگيز را به آهنگي ملكوتي در ناي قلب گشاده ي خويش مي دمد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
كسي كه به هستي عشق مي ورزد؛ چرا كه از اوست، چرا به كعبه، عشق نورزد كه معشوق، به آن شرافت بخشيده، و به آن گفته است: خانه ي من؟!
همين تشريف خدائي، و همين تكريم خدايگاني، به تنهايي براي برانگيختن شوق زيارت، كفايت مي كند، ولي حاجي با معرفت، و پوينده ي راه شهود و رياضت، و دل باخته ي لقا و رؤيت مي داند كه چه پاداش ها در حج، نهفته است، و از همه بالاتر لقاء الله، و رؤيت جمال بي مثال دوست است.
حج، خوان گسترده اي است كه هر كسي با هر اشتهائي از سر آن خوان سير برمي خيزد.« آن كه دنيا مي خواهد، كوته فكر است؛ ولي به دنيايش مي رسد و در آخرت بي بهره است. »(28) و « آن كه دنيا و آخرت و نجات از دوزخ را مي جويد، همتي برتر دارد و صد البته كه او نيز به مرادش مي رسد. »(29)
اما آن كه حجي برتر مي كند و دنيا و مافيها را پشت سرانداخته، و بهشت و دوزخ را ناديده انگاشته، و در فراق يار طاقتش به طاق رسيده، و ناله كنان مي گويد: « گيرم بر عذابت شكيبايي كنم، بر فراقت چه كنم؟! و گيرم با حرارت آتش دوزخت كنار بيايم، چگونه خود را محروم از كرامتت بنگرم؟! »(30) چه كند؟!
پس نبايد پرسيد كه غرض و مقصود از اعمال حج چيست؟ آن ها كه سؤال مي كنند، « از غفلت ايشان بود از حقيقت كارها كه مقصود از اين، بي مقصودي است، و غرض از آن، بي غرضي است، تابندگي بدين پيدا شود، و نظر وي جز به محض فرمان نباشد، و هيچ نصيب ديگر- عقل را و طبع را- بدان راه نباشد، تا آن خود، جمله اندر باقي كند، كه سعادت وي اندر نيستي وي است، تا از وي جز حق و فرمان حق هيچ چيز نماند. »(31)
ناگفته نماند كه تعبيراتي از قبيل لقاء الله يا نظر به وجه الله كه در كتاب و سنت نيز آمده، ديدار عرفي و لقاي جسماني و نظر با چشم سر، و وجه يا صورت ظاهري نيست، بلكه اين ها حقايقي است كه جز راسخان در علم به راز و رمز آن ها پي نمي برند.(32)
3. عزم تالي شوق است
آخرين مقدمه از مقدمات فعل اختياري، عزم و اراده است. عزم و اراده را « مقدمه ي فعلي » مي نامند؛ چرا كه اراده ي فعل نفس است. هر فعل اختياري ارادي است، ولي لازم نيست كه هر فعل اختياري، ارادي باشد؛ و گرنه سر از دور و تسلسل درمي آورد.
با پديدآمدن اين مقدمه ي فعلي، حاجي به تكاپو مي پردازد، و به شوق رؤيت بصري بيت الله، و رؤيت باطني وجه الله- اگر اهليت داشته باشد- از هرجا باشد، خود را به حرم مي رساند، و در درياي مواج زائران بيت غرق مي شود، تا شايد به خيل اندك زائران وجه الله نائل گردد، چرا كه آن درياي مواج، حاجي واقعي نيست، به نقل كيمياي سعادت: « يكي از بزرگان… گفت: يك سال حج كردم. شب عرفه دو فرشته در خواب ديدم كه از آسمان فرود آمدند، با جامه هاي سبز، يكي آن ديگري را گفت، داني كه امسال، حاج چند كس بوده اند؟ گفت: نه، گفت ششصد هزار بودند. گفت: داني كه حج چند كس پذيرفتند؟ گفت: نه. گفت: حج شش كس پذيرفتند. و من از خواب درآمدم. »(33)
مؤيّد رؤياي فوق، فرمايش امام سجاد(عليه السلام) است كه به هنگام وقوف در عرفات به زهري فرمود: تعداد مردم را چه قدر حدس مي زني؟ پاسخ داد: چهار هزار هزار و پانصد هزار كه همگي با اموال خود به زيارت آمده و به درگاه حق مي نالند. فرمود:« چه قدر ضجه ها و ناله ها بسيار و حاجي كم است! »
(34) زهري تعجب كرد. فرمود: صورتت را نزديك من آور. آنگاه دست بر صورتش ماليد و فرمود: بنگر، زهري مي گويد: ديدم همه ميمونند. تنها در ميان هر ده هزار نفر يك انسان مشاهده كردم.(35)
آنان كه به عزم زيارت كوي محبوب، و به شوق ديدار روي معشوق « اهل و مال و فرزند گذاشتند، و خطر باديه احتمال كردند، و بنده وار قصد حضرت كردند… در اين عبادت ايشان را كارها فرمودند كه هيچ عقل بدان راه نيابد. »(36)
آري در اين سفر پرخطر- كه وسواسان خناس به رهزني مي پردازند- آن چه هست، مفارقت اهل و وطن است، و آن چه بايد باشد، مهاجرت شهوات و خلقيات زشت و خودپرستي و خودنگري است. اين مهاجرت از بيت نامعمور ابدان، به سوي بيت معمور ارواح و فرشتگان است. حاجي بايد بداند كه عزم خود را بر امري خير جزم كرده، و بايد همه ي مخاطرات آن را به جان خريدار گردد. در اين راه كسي موفق و كامياب مي شود كه از همتي عالي برخوردار باشد.
همّت بلند دار كه مردان روزگار *** از همت بلند به جائي رسيده اند
در اين راه بايد نيت انسان، خالص و تنها لوجه الله باشد. بايد كوشيد كه از ريا، يعني خودنمايي ديداري و سمعه- يعني خودنمايي شنيداري- كاملاً به دور بود.
هر كسي- به ويژه حاجي- بايد بداند كه در بارگاه معشوق مطلق، و در آستان حضرت حق، تنها قصد و عملي پذيرفته است كه خالص باشد.
چه زشت و ناروا، و چه ناسپاسي و بي پروا، و چه بي ارزش و بي بهاست كه شخص رويش به بارگاه مَلِك مطلق، و دلش متوجه كلبه ي دنيا پرستان بي روح و رمق باشد:
روي به محراب نمودن چه سود *** دل به بخارا و بتان طراز!
ايزد ما وسوسه ي عاشقي *** از تو پذيرد نپذيرد نماز
حاجي مي خواهد از اين خاكدان فاني بگذرد، و در عالم جاودان و فضاي روحاني گام نهد. پس جاي دارد كه از همه ي تعلقات بگذرد، و تمام شواغل را از خود دور كند، و دل از هرچه جز اوست، بركند، و قبل از آن كه به موت اضطراري بميرد، خود را به موت اختياري بميراند، و اعلا را با ادنا معامله نكند كه معامله اي است پرزيان، و داد و ستدي است كه هم براي دنيا و هم براي عقبا، سراسر خسران، موت اختياري، چيزي جز حيات حقيقي و همان حيات طيبي كه قرآن كريم و فرقان حكيم از آن، خبر داده است نيست.(37)
به جان بمير و به دل زنده گرد و دائم مان *** كه جان زنده دلان را زمرگ نايد باك
حاجي بايد به چشم دل بنگرد، و به گوش جان بشنود كه سفر حج « بر وجهي بر مثال سفر آخرت نهاده اند، كه در اين سفر، مقصد خانه است، و در آن سفر، خداوند خانه، پس از مقدمات و احوال اين سفر، بايد كه احوال آن سفر ياد… گيرد. چون اهل و دوستان را وداع كنند، بداند كه اين بدان وداع ماند كه در سكرات مرگ خواهد بود، و چنان بايد كه پيشين (38) دل از همه ي علايق فارغ كند. پس بيرون شود، چنان كه اندر آخر عمر، دل از همه ي دنيا فارغ كند، وگرنه سفر بر وي منغّص بود. »(39)
در روايتي از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) نقل شده است كه: « هر كس دنيا و آخرت را مي خواهد، بايد رهسپار سفر زيارت كعبه شود. »(40)
فيض در شرح آن مي گويد: « علت اين است كه در اين سفر، از راه تجارت، مال، و از راه عبادت، مقام، و از راه تجارب، كمال و از راه تعارف و معارفه، جمال و از راه تفنن، نزاهت و از راه تقرب به خدا، ثواب و پاداش، حاصل مي شود. »(41)
4. قطع علايق
اكنون كه حاجي از نردبان فهم و شوق بالا آمد، و گام بر پله ي عزم نهاد، وقت آن است كه قبل از آغاز مناسك حج، به قطع علايق پردازد. يعني رد مظالم كند، و به توبه ي خالص پردازد، و خود را از همه ي گناهان بپيرايد. او بايد بداندكه هر يك از مظالم، به سان يكي از علايق، و هر يك از علايق، به سان طلب كاري است كه گريبانش را گرفته و بر سرش فرياد مي كشد كه كجا مي روي؟! آن پروردگار عالميان، و آن پادشاه پادشاهان كه رهسپار بارگاهش، عازم زيارت كوي و ديارش شده اي، همان است كه در خانه ي خويش فرمانش را ضايع كرده، و دستوراتش را زير پا نهاده اي!چگونه به خود اجازه مي دهي كه با اين همه تعلقات، و با اين همه كدورات كه ظاهر و باطنت را فرو پوشيده، به محضرش بشتابي و او تو را بار دهد، و دست رد بر سينه ات نزند؟!
اكنون اگر از همّتي عالي و نيّتي متعالي برخورداري، اگر به قبول زيارت خود اميدواري، بايد اوامرش را اطاعت كني، و مظالم را بازگرداني، و از همه ي گناهان توبه كني، و دل را از توجه و التفات به آن چه پشت سر انداخته اي،بازداري، و روي دل به جانب او آري،بايد بداني كه اگر روي دل به غير او داري، اين حج تو حج نيست. حج تو آن گاه حج است كه همان گونه كه روي سر به سوي كعبه داري، روي دل به سوي صاحب كعبه داشته باشي. اگر غير از اين باشد، هيچ بهره اي جز خستگي و كوفتگي و تلف مال و طرد از درگاه معبود، نخواهي داشت. بايد چنان دل را از وطن بركني كه گويي جلاي وطن كرده اي و هرگز به آن باز نمي گردي.
آري اگر حاجي اين گونه به قطع تعلّقات، توفيق يابد، حالتي پيدا مي كند كه گويي از اين جهان مهاجرت كرده، و درجهان باقي تولدي نو يافته است. او اگر در باديه سير مي كند « بايد كه بداند كه باديه ي قيامت درازتر و هولناك تر است، و آن جا به زاد، حاجت بيشتر است، و چون هر چيزي كه به زودي تباه خواهد شد، با خود برنگيرد-كه داند كه با وي نبماند و زاد باديه را نشايد… همچنين هر طاعتي كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد. »(42)
او بايد وصيت نامه ي خود را بنويسد؛ چرا كه مسافر و كالايش در معرض زوال است، و تنها چيزي بي زوال، و بر دوام است كه اراده ي حق بر بقا و داومش تعلق يافته است. هنگامي كه علايق دنيوي را قطع مي كند، بايد به ياد لحظاتي باشد كه به خاطر سفر آخرت، قطع همه ي علايق مي كند؛ چرا كه دير يا زود، نوبت آن سفر مي رسد، و سفر حج، يك نوع آمادگي براي اين سفر است.
آخرت، قرارگاه همگان و سرانجام همه ي جهانيان است، مبادا كه حاجي از آن سفر پرخطر غافل شود، و به ظواهر دنيا خود را مشغول سازد؛ چنان كه اهل دنيا به ظاهر زندگي دانايند، و از آخرت- كه باطن زندگي است- غافلند.(43) امام ششم(عليه السلام) از پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله وسلم) نقل كرده است كه حج يكي از دو جهاد- يعني جهاد ضعفا است- و ضعفا ماييم. هيچ عملي جز نماز برتر از حج نيست. در حج، نماز است، ولي در نماز، حج نيست.(44) فيض در توضيح حديث فوق، جهاد را دو قسم كرده است:
جهاد دشمنِ ظاهر در ميدان نبرد، و جهاد دشمنِ باطن، يعني نفس، چرا كه نفس از ناراحتي بدني و هزينه هاي مالي گريزان است. در حديث آمده است كه بزرگ ترين دشمن آدمي نفس اوست. اين جهاد، جهاد اكبر است. رهبر بزرگ اسلام، پس از بازگشت از يكي از اين جنگ ها فرمود: از جهاد اصغر به سوي جهاد اكبر آمديم. از اين رو حج يكي از دو جهاد ناميده شده است.
مقصود از ضعفا كساني است كه امكانات جنگ با دشمن ظاهري براي آن ها فراهم نيست. و امامان ما چنان بودند؛ چرا كه دشمنان ظاهري دو قسمند: يك قسم آن هايندكه مدعي اسلامند، اينان بسيارند و جنگ با آن ها با نبودن عِدّه و عُدّه ممكن نيست. قسم ديگر كفارند كه جنگ با آن ها تحت فرمان زمامداران جور ممكن بود. اينان اهل جهاد اسلامي نبودند.(45)
گام هاي عملي و بدني
تا اينجا سخن درباره ي طي مراحل قلبي و دفع موانع دروني بود. اكنون سخن درباره ي كارهائي است كه حاجي بايد انجام دهد،آن هم به گونه اي كه حج را آن گونه كه بايد و شايد لمس كند، و مبادا كه سرگرم ظواهر گردد، و از روح پرفتوح اعمال- چه آن هايي كه مقدمه است، و چه آن هايي كه ذي المقدمه-باز ماند.
1. برداشتن توشه و هزينه ي سفر
مهم اين است كه توشه ي سفر، و هزينه ي اين راه پرخطر، حلال باشد، و حاجي خود را از حرص و آز بپيرايد، و در پي حداكثر نباشد، بلكه به حداقل، قناعت ورزد. در اين مرحله بايد به ياد سفر خطرناك تر آخرت باشد كه سفري است طولاني و توشه ي آن سفر، تقوا و پرهيزكاري است، و هيچ توشه اي ديگر در آن مسافرت، مفيد فايده نخواهد بود.
همان طوري كه در سفر حج، برخي از توشه ها در معرض ضايع شدن و از دست رفتن است، در سفر آخرت نيز، توشه ي اعمال ممكن است با شائبه ي ريا، سمعه و تقصيرات و قصورات، ضايع و تباه گردد.(46)
آري « چون زادِ راه از همه ي نوع ها ساخته كند، و همه احتياطي به جاي آرد… و چون هر چيزي كه به زودي تباه خواهد شد، با خود برنگيرد… همچنين هر طاعتي كه به ريا و تقصير آميخته باشد، زاد آخرت را نشايد. »(47)
2. سوار بر مركب
حاجي بايد خداي را سپاس گويد كه نعمت مركب را برايش فراهم كرده، تا با مشقتي كمتر، و رنجي سبكتر، راه پرفراز و نشيب كوي دوست را بپيمايد. او بايد بينديشد كه در سفر آخرت، مركبش تابوت است چرا كه سفر حج، موازي سفر آخرت است. آيا خود را چنان مي نگرد كه گويا بر جنازه اش نهاده و به سوي گورستان مي برند؟! چرا نينديشد كه گويي مرده يا مرگش نزديك است، و از وطن مألوف به سوي وطن نامألوف مي گريزد، و از ديار الفت، در ديار غربت سكونت مي گيرد؟! چرا باور نكند كه گويا سوارشدنش بر جنازه، قبل از سوارشدنش بر جمّازه، و مقدم است بر نشستن در سيّاره و طيّاره؟!(48)
حاجي دل باخته، و معتمر بي قرار و دل شيفته « چون بر جمازه نشيند، بايد كه از جنازه يادآرد كه به يقين داند كه مركب وي، اندر آن سفر، خواهد بود، و باشد كه پيش از آن كه از جمّازه فرود آيد، وقت جنازه درآيد، بايد كه اين سفر وي چنان بود كه زاد آن سفر را بشايد. »(49)
3. جامه ي احرام
هنگامي كه حاجي جامه ي احرام تهيه مي كند، بايد به ياد كفن پوشيدن و قطعات آن باشد؛ چرا كه با نزديك شدن به خانه ي دوست، دو جامه ي احرام را مي پوشد، و ممكن است سفرش ناتمام بماند و ناگزير شود كه از جامه هاي احرام بيرون آيد، و جامه هاي كفن بپوشد. او همان گونه كه بيت الله را در لباسي ديگر، و در زِيّ وارستگي و برتر، زيارت مي كند، خداي را هم در سفر مرگ، با پوششي غير از پوشش دنيا، ديدار مي كند و چه قدر، پوشش حاجيان با پوشش مردگان همانند است؟! نه لباس مسافران كعبه دوخته است، و نه لباس مسافران آخرت.(50) آري هنگام پوشيدن جامه هاي احرام، نوبت وابستگي سپري گشته، و نوبت وارستگي فرا رسيده است. « چون جامه ي احرام راست كند، تا چون نزديك رسد، جامه ي عادت بيرون كند، واين، درپوشد- و اين، دو اِزار سپيد بود- بايد كه از كفن ياد كند كه جامه ي آن سفر نيز مخالف اين جهان خواهد بود؟(51)
4. وداع وطن و هم وطن
حاجي بايد در لحظه ي وداع وطن و بستگان و اهالي وطن بداند كه اين سفر، سفر الي الله است و با سفرهاي دنيوي فرق هاي بسيار دارد. او بايد توجه كندكه كجا مي رود، و چه مي جويد و به ديار كه مي رود؟ او به همراه هزاران زائر، راهي كوي پادشاه پادشاهان، و رهسپار ديار خداي عالميان شده است؛ همان ها كه دعوت شدند و اجابت كردند، و تشويق شدند و بر سر شوق آمدند، و چون به تكاپويشان واداشتند، قطع علايق را و گريز از خلايق را به جان و دل پذيرفتند، و به خانه اي روي آوردند كه خدايش تكريم كرده، و شأنش را بزرگ شمرده، و قدرش را رفعت بخشيده، و ديدار بيت را مقدمه ي ديدار صاحب بيت شمرده، تا به لطف و عنايت او به آرزوي خود برسند، و با ديدار معمولاً، بر قلّه سعادت نشينند، و دل را به اميد وصول و قبول مشغول دارند، و شيفته ي اعمال ظاهري و دوري مال و منال نشوند. بلكه به فضل محبوب اعتماد كنند و به تحقق وعده هاي او اميدوار شوند، و بداند كه اگر بميرد و به مقصد نرسد، اجرش با خداست(52). او هرگز زحمات مخلصانه ي بندگان را بي اجر و مزد نمي گذارد.(53)
آن كه دلي دارد شيفته ي يار، و سينه اي دارد مالامال از سوز و گداز، و ناآرام و بي قرار، « چون عقباست و خطرهاي باديه بيند، بايد كه از منكر و نكير و عقارب و حيّات گور ياد آورد كه از لحد تا حشر باديه اي عظيم خواهد بود با عقبه هاي بسيار، و چنان كه بي بدرقه از آفت باديه سلامت نيايد، همچنين از حول هاي گور سلامت نيابد بي بدرقه ي طاعت، و چنان كه اندر باديه از اهل و وطن و دوستان تنها ماند، در گور همچنين خواهد بود. »(54)
5. ميقات و تلبيه و احرام
حاجي بايد به هنگام تلبيه توجه كند كه معناي آن، اجابت نداي معشوق است. و بايد بدان اميد « لبّيك » گويد كه از او پذيرفته شود، نه اين كه به او بگويند، « لا لبّيك و لا سعديك » او بايد ميان خوف و رجا باشد. او بايد از حول و قوه ي خويش تبرّي جويد، و به فضل و كرم معبود؛ دل ببندد. تلبيه آغاز كار است. اينجا پرتگاه خطر است. مباد كه حاجي همين جا سقوط كند و تا آخر، مهجور و محروم ماند. سفيان بن عينيه مي گويد:« امام سجاد، هنگامي كه جامه ي احرام پوشيد و بر مركب نشست، رنگش به زردي گراييد، و بر اندامش لرزه افتاد و نتوانست « لبّيك » بگويد. گفتند: چرا لبّيك نمي گويي؟ فرمود: مي ترسم پروردگارم به من بگويد:« لا لبّيك و لا سعديك » همين كه لبيك گفت: بي هوش شد و از بالاي مركب بر زمين افتاد، او تا پايان اعمال حج، اين گونه حالاتش تكرار مي شد. »
ابوسليمان داراني جرأت نمي كرد، لبّيك گويد. سرانجام بي هوش شد و چون به هوش آمد، گفت: خداي متعال به موسي وحي كرد كه به ستمگران بني اسرائيل بگويد كه يادش نكنند. زيرا هر ظالمي كه او را ياد كند، او نيز به لعنت يادش كند. من شنيده ام كه هر كس حج بي رويه كند و لبّيك گويد، خدا به او مي گويد: « لا لبّيك و لا سعديك »، مگر اين كه همه ي حقوق را ادا كند. من ايمن نيستم كه جواب رد بشنوم.
حاجي بايد به وقت تلبيه توجه كند كه همان ندايي را پاسخ مي دهد كه در قرآن آمده است.(55) او بايد به ياد نفخ صور و برخاستن مردگان از قبور، و ازدحام ايشان در عرصه هاي قيامت و روز نشور باشد، و بداند كه در آن روز، برخي مردود، و برخي مقبولند. برخي مقرب و برخي مطرودند، و برخي ميان خوف و رجا، و در حالت اضطراب و اطمينان، واله و سرگردانند. مگر نه حاجي نيز در حالتي از خوف و رجا، و در ترديدي ميان بيم و اميد است و نمي داند كه حجش به اتمام مي رسد، يا نه، واگر به اتمام رسد، آيا پذيرفته ي درگاه، و مقبول بارگاه مي شود يا نه؟(56)
حاجي بايد از جامه ي كدورتِ غفلت به درآيد، و با جامه نورانيتِ عبرت، خود را متلبس كند، و بداند كه « چون لبيك زدن گيرد، بداند كه اين، جوابِ نداي حق است و روز قيامت، همچنين ندا به وي خواهد رسيد. از آن هول، باز انديشد، و بايد كه به خطر اين ندا، مستغرق باشد، و علي بن الحسين (عليه السلام) در وقت احرام، زردروي شد، و لرزه بر وي افتاد، و لبّيك نتوانست زد… ابوسليمان (نيز)… لبيك نگفت، تا ميلي برفت و بي هوش شد. »(57)
آري آن جا كه مسند نشينان عصمت، و جواهر درياي خروشان عترت، چنان اند كه در حال احرام، و به هنگام زمزمه ي تلبيه، سر از پا نمي شناسند، تكليف امثال ابوسليمان ها روشن است.
جايي كه عقاب پر بريزد *** از پشّه ي لاغري چه خيزد
فقيه اهل مدينه، يعني مالك بن انس- كه مذهبي از مذاهب به او منسوب است- در وصف صادق گلستان عترت، و بر افشاننده ي شميم جانفزاي خاندان عصمت و طهارت مي گويد: « هرگاه نام پيامبر خدا را بر زبان مي آورد، رنگارنگ مي گشت. سالي توفيق يافتم كه با او حج كنم. همين كه بر مركب نشست و خواست تلبيه كند؛ صدايش در گلويش خفه شد، تا آن جا كه نزديك بود بر زمين افتد. گفتم: اي يادگار رسول، و اي زاده ي بتول، چاره اي نيست. بايد لبيك بگويي! فرمود: چگونه جسارت كنم و لبيك بگويم مي ترسم بگويم: لا لبّيك و لا سعديك. »(58)
6. دخول مكه
هنگامي كه حاجي وارد مكه مي شود، بايد توجه كند كه در حرم امن الهي گام نهاده است، و نبايد سرگرم تماشاي زرق و برق ظاهري و گشت و گذار بازارها و طواف فروشگاه ها شود. او بايد اميدوار باشد كه در حرم امن الهي از كيفر و عذاب و عقاب و عتاب، مصونيت مي يابد. و بترسد مبادا بر بساط قربش راه ندهند، و او را نوميد و سزاوار رانده شده از بارگاه شناسند. در عين حال، همواره بايد چراغ اميد را در سينه ي خود، روشن نگاه دارد. چرا كه درياي لطف و كرم، خروشان و شرافت كعبه، بي پايان و طنين ناله ي بندگان مستجير در فضاي بيكران عالم هستي شتابان است.(59)
ابان بن تغلب مي گويد: با امام به حق ناطق، جعفر بن محمد صادق، هم سفر بودم. همين كه به حرم رسيديم، پاها را برهنه كرد و داخل حرم شد. من نيز چنين كردم. فرمود: هر كه از روي تواضع چنين كند، خداي متعال صد هزار گناهش را محو و صدهزار حسنه برايش ثبت مي كند، و صدهزار حاجتش را برمي آورد.(60)
و باقر علوم اولين و آخرين، و پنجمين گوهر امامت و ولايت و مسلمين فرمود: « هر كس با آرامش و وقار داخل مكه شود، گناهانش آمرزيده مي شود. »(61)
7. ديدار بيت
هنگامي كه چشم حيرت زده ي حاجي به كعبه مي افتد و آتش شوق و وصال در دلش شعله ور مي شود، بايد چنان باشد كه گويي به جاي خانه، صاحب خانه را، و به جاي سفر، ميزبان را تماشا مي كند. او بايد در آن حالت، بر اوج تعظيم بنشيند، و اميدوار باشد كه به ديدار معشوق نائل مي گردد. او بايد خداي را سپاس گويد كه او را به مهماني پذيرفته و بر خوان احسانش پذيرفته و در صف زائرانش جاي داده است.
او بايد به يادآورد كه همان گونه كه حاجيان به سوي كعبه شتابانند، در قيامت نيز بهشتيان به سوي بهشت، خرامانند، و همان طور كه در قيامت، دست رد بر سينه ي برخي مي زنند و آن ها را از بهشت مي رانند، در اينجا نيز برخي رفوزه و مردودند.
در حالت ديدار كعبه نبايد از احوال آخرت و تبعات و عقبات آن، غافل بود.(62)
كسي كه وارد حرم مي شود، بايد غسل كند و با آرامش حركت كند و چون وارد مكه مي شود و چشمش به بيت مي افتد، خداي را حمد كند.(63)
8. طواف و استعلام و سعي
طواف، در حكم نماز است. در حال طواف بايد، قلب انسان، مالامال از شوق و محبت و خلوص و صفاي نيت باشد و بداند كه اين طواف، همانند طواف فرشتگان برگرد عرش است. مقصود از طواف، طواف بدن بر گرد در و ديوار كعبه نيست، بلكه مقصود، طواف دل، پيرامون ياد معشوق است كه به نام او آغاز و به ياد او ختم مي كند.
كعبه يك سنگ نشان است كه حاجي را از طواف ظاهر به سوي طواف دل مي برد، و او را به سير و سياحت در عالم ملكوت وامي دارد. طواف، گذرگاهي است كه انسان را از عالم شهادت به عالم غيب مي برد، و انسان را هم نشين فرشتگان مي كند تا به تماشاي بيت معمور نشيند.
مقصود از استلام حجر الاسود، بيعت با خدا و التزام به طاعت و بندگي است، و كسي كه استلام مي كند، بايد عزم خود را بر اطاعت جزم كند و بيعت خود را هرگز نشكند؛ چرا كه به فرمايش نبيّ اكرم و رسول مكرّم: حجرالاسود، دست راست خدا در روي زمين است كه با آن، با بندگان خود مصافحه مي كند، همان گونه كه شخص با برادر خود، مصافحه مي كند.(64)
آويختن به جامه ي كعبه و چسبيدن به مُلتزم، (65) براي طلب قرب و تبرك و پناه جستن از آتش دوزخ است. سعي ميان صفا و مروه، همانند رفت و آمد شخص بر آستان ملوك است براي اظهار خلوص در خدمت و به اميد شمول رحمت.(66)
آري « طواف و سعي، بدان ماند كه بيچارگان به درگاه ملوك شوند، و گِرد كوشك مَلِك همي گردند، تا فرصت يابند كه حاجت خويش را عرضه كنند، و در ميان همي شوند، و همي آيند، و كسي را مي جويند كه ايشان را شفاعت كند، واميد مي دارند كه مگر ناگاه چشم مَلِك بر ايشان افتد و به ايشان نظري كند، و ميان صفا و مروه بر مثال آن ميدان است. »(67)
9. وقوف عرفات و مشعر
در عرفات، ازدحام جمعيت و سر و صدا و رنگ ها و زبان ها و مذاهب مختلف بسيار چشمگير است. پيروان هر مذهبي از پيشوايان خود پيروي مي كنند. گويي صحراي عرفات، صحراي محشر است، و گويي امت هاي مختلف، پيامبران و امامان خود را دنبال مي كنند، تا از شفاعت آن ها برخوردار شوند، و همگي در حالت بيم واميد به سر مي برند.
بنابراين، حاجي با مجسم كردن عرصه ي مخوف محشر، بايد حالت تضرع و ابتهال پيدا كند، تا در زمره ي اهل رحمت قرار گيرد و اميد به قبول طاعات و عبادات در دلش تقويت شود.
عرفات، موقفي شريف و محل نزول رحمت است. اين موقف، خالي از ابدال و اوتاد و بندگان وارسته و صالحان و صالح دلان نيست.
اگر همت ها هماهنگ و دل ها متضرع و دست ها به درگاه حق بلند و گردن ها كشيده و ديده ها به سوي آسمان خيره گردد، آرزوها برآورده و رحمت نازل مي شود، و نبايد بدگمان بود، چرا كه گفته اند: بزرگترين گنه اين است كه انسان در عرفات حضور يابد و گمان كند كه آمرزيده نشده است. همين كه عده اي از وارستگان در جمع حاجيان حضور دارند، بزرگترين امتياز است، اهل سنت، وقوف در مشعر را واجب نمي دانند، چرا؟! مگر نه در اينجا نسيم رحمت مي وزد، و بنده ي سرگشته، اذن مي يابد كه وارد حرم دوست شود، و در آن جا لحظاتي بياسايد، و در آن فضاي معنوي زير آسمان پرستاره، در دل شب به تهجد پردازد و فضاي دل و جان را از غير خدا تهي گرداند؟!(68)
غزالي نه تنها در احياء العلوم، بلكه در كيمياي سعادت خويش هم از كيمياي مشعر صرف نظر كرده و درباره ي عرفه گفته است:« اما وقوف به عرفه و اجتماع اصناف خلق از اطراف عالم، و دعاكردن ايشان به زبان هاي مختلف، به عرصات قيامت ماند، كه همه ي خلايق جمع شده باشند، و هر كسي به خويشتن مشغول و متحيّر ميان ردّ و قبول. »(69) و مي توان گفت: سرّ حج همين است، و به همين جهت است كه پيامبراعظم(صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده است:« الحجّ عرفةٌ. »
اگر در آن سرزمين صفا و معرفت، و در آن ديار وفا و قربت، همه ي دل ها يكي شود و كارواني بي چند و چون از دل ها متوجه حق گردد، محال است كه بندگان از فيض رحمت حق محروم شوند.
در مشعر، حالتي ديگر فرا مي رسد، اينجا مولا به بنده توجه مي كند، چرا كه او را در حرم خود مي پذيرد. مگر نه اين است كه عرفات، حرم نيست، و مشعر، حرم است؟
آنگاه كه حاجي در عرفات بود؛ از حرم امن الهي طرد شده بود. اينك كه به مشعر آمده، مولا در حرم خويش پذيراي قدوم او شده است، و چه لطفي از اين بالاتر، و چه بنده نوازي از اين برتر!
10. رمي جمرات
هنگامي كه حاجي بر جايگاه رمي جمرات قرار مي گيرد، بايد بداند كه آن جا، جاي اظهار رقيّت و عبوديت است.
در اينجا بايد عقلانيت و نفسانيت را كنار نهاد و با ابراهيم خليل(عليه السلام) هماهنگ شد كه چون شيطان او را كمين كرد، تا به فتنه و شبهه اش بيندازد، به فرمان خداي متعال، به او سنگ انداخت و از خود دورش كرد.
ممكن است فكر كني كه ابراهيم در معرض حيله ي شيطان بود، و او را با سنگ از خود دور كرد. من كه در معرض حيله ي شيطان نيستم، چرا به او سنگ بيندازم؟! ولي بايد بداني كه همين خاطره از خاطرات شيطاني است. او به تو وانمود مي كند كه سنگ انداختن به سوي ستون هاي معهود، كاري است بيهوده، وعملي است بي معني، و بازيچه اي بيش نيست.
اينجاست كه بايد او را از خود براني و فريب وسوسه هاي او نخوري، و براي سركوب او، رمي جمرات را به قصد قربت، و از روي خلوص نيت انجام دهي و بداني كه در حقيقت، سنگريزه ها را به صورت شيطان مي زني و بدون دخالت دادن نفسانيات و عقلانيات، به امتثال امر خدا مي پردازي.(70)
آري مقصود از رمي جمرات « اظهار بندگي است، بر سبيل تعبد محض و نيز تشبه به ابراهيم خليل(عليه السلام) كه آن جايگاه، ابليس پيش وي آمده است، تا وي را در شبهتي افكند، سنگ در روي انداخته است.
پس اگر در خاطر تو آيد كه: شيطان وي را پيدا آمد و مرا نيامد، بيهوده سنگ چرا اندازم؟ بدان كه اين خاطر،تو را از شيطان پيدا آمده است. سنگ بينداز، تا پشت وي را بشكني كه پشت وي بدان شكسته شود، كه تو بنده اي فرمان بردار باشي، و هرچه تو را گويند، چنان كني و تصرف خويش را در باقي كني و به حقيقت، بدان كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور مي كني. »(71)
امام صادق(عليه السلام) اعلام مي داشت كه هر سنگ ريزه اي كه حاجي به سوي جمرات پرتاب مي كند، يك گناه كبيره ي مهلكي از او دور مي شود.(72)
11. قرباني
قرباني وسيله ي تقرب به خداي متعال است. حاجي بايد معتقد باشد كه به هر جزئي از اجزاي قرباني جزئي از اجزاي وجودش از آتش دوزخ آزاد مي شود، بنابراين، هرچه قرباني بيشتر و اجزائش فراوان تر باشد، آزادي از آتش دوزخ فراگيرتر است.(73)
خاتم پيامبران به بانوي دو جهان دستور داد كه خود شاهد ذبح قربانيش باشد؛ چرا كه با ريخته شدن اولين قطره ي خون آن، هر گناه و خطايي بخشوده مي شود.(74)
12. آخرين سخن
درباره ي حج هرچه از زيبايي هاي ظاهري و اسرار باطني، گفته شود، كم است. « اين مقدار اشارت کرده آمد از عبرت هاي حج، تا چون كسي راه اين شناسد، بر قدر صفاي فهم و شدت شوق و تمامي جد در كار، وي را امثال اين معاني نمودن گيرد، و از هر يكي نصيبي برگيرد، كه حيات عبادت وي بدان بود، و از حد صورت كارها فراتر شده باشد. »(75)
با اين همه، زيبايي كلام و حسن ختام، در كلام ششمين امام همام است كه بنا به روايت مصباح الشريعه در باره ي اسرارِ بيش از هزاران هزارِ حج، از آن كانون اسرار، و آن صاحب دانش سرشار و آن مظهر فضائل بي شمار نقل شده است. فيض به اين روايت تبرك جسته، و آن را در پايان بحث، به عنوان لاختامه مسك نقل كرده است.
بنابر توصيه هاي دل نشين و رهنمودهاي شيرين و آهنگين آن راز دان عبادات، و آن نقاد سره و ناسره ي طاعات حاجي بايد دل را از هر شاغل و حجابي پاك سازد، و امورش را به آفريدگار، واگذارد، و در جميع حركات و سكناتش بر او توكل كند و در برابر قضا و قدر او سر تسليم فرود آورد، و دنيا و اهل دنيا و آسايش را رها كند، و حقوق بندگان را از گردن خود بردارد، و بر زاد، راحله، اصحاب، نيرو، جواني و مال، اعتماد نكند، چرا كه اينها ممكن است وبال، و دشمن سرنوشت و مال انسان شوند؛ زيرا هر كس در پي تحصيل خشنودي خدا باشد، و به غير از او اعتماد كند، آن غير، دشمنش خواهد شد، تا بداند كه هيچ كس داراي حيلت و قوّتي نيست، مگر به عصمت و توفيق او.
حاجي بايد به گونه اي خود را آماده كند كه گويي اميد بازگشت ندارد. او بايد به حسن صحبت و گشاده رويي در رفاقت، خود را آراسته كند، و اوقات فرائض را اهميت دهد و سنت هاي نبوي را پاس دارد. و ادب، تحمل، صبر، شكر، مهرباني،سخاوت و ايثار را در مدّ نظر قرار دهد.
حاجي بايد به آب خالص توبه، گناهانش را شستشو دهد و جامه ي صدق، صفا، خضوع و خشوع بر خود پوشد، واز هرچه مانع ذكر خدا و حاجب طاعت اوست، مُحرِم گردد و تلبيه اش به معناي اجابتي از روي صدق و صفا و خلوص و پاكي در دعا و نيايش باشد، و به دستگيره ي محكم چنگ اندازد، و با قلب خود، همراه فرشتگان بر گرد عرش طواف كند، همان گونه كه با بدنش به همراه مردم برگرد كعبه مي چرخد.
حاجي بايد به هنگام هروله از هواي نفس بگريزد، و از حول و قوه ي خويش بيزاري جويد، و چون به منا مي رود، از غفلت و لغزش بيرون رود، و چيزي كه برايش حلال و سزاوار نيست، تمني نكند، و در عرفات، به خطاهايش اعتراف نمايد، و با خداي يگانه تجديد عهد كند، و به او تقرب جويد، و در مزدلفه، تقوا را بخواهد، و چون بر كوه، بالا مي رود، با روح خويش تا مَلَأ اعلا عروج كند، و هنگام قرباني، گلوي هواي نفس و طمع را ببرد، و با رمي جمرات، خود را از شهوت، بخل، پستي و زشتي بپيرايد، و با تراشيدن سر، عيوب ظاهر و باطن را از نهاد خود، بتراشد، و به هنگام ورود به حرم، خود را در امان و محافظت معبود قرار دهد، و از پيروي هواي نفس و دنباله روي خواسته ها خود را دور سازد، و هنگام دور زدن اطراف كعبه، تعظيم صاحب خانه و عرفان جلال و سلطانش را در وجود خويش تحقق بخشد، و استلام حجر را با خشنودي به قسمت ازلي و خضوع در برابر عزت بي مانند خدايي، انجام دهد، و در طواف وداع، با ما سواي حق، وداع كند، و روان و عمق جان را براي لقاي روز قيامت، به هنگام وقوع بر صفا، صفا بخشد. و در مروه، خود را در مرئي و منظر حق بداند و از اوصاف پاك برخوردار گردد، و خود را متعهد بداند كه تا قيام قيامت بر عهد خويش وفادار بماند.
حاجي بايد بداند كه خداي متعال، از ميان همه ي عبادات و اطلاعات، حج را براي خود خواسته و تأكيد كرده است كه بر هر مستطيعي واجب است كه يك حج براي او به جاي آورد،(76) و پيامبر اعظم نيز سنت هايي را كه در مناسك افزوده، همه و همه براي توجه به مرگ، قبر، بعث و قيامت و توجه به پيشي گرفتن نيكان به سوي بهشت، وامانده شدن بدان و سقوط آن ها در جهنم است، تا اهل خرد بيدار شوند، و از بيراهه به راه آيند.(77)
فيض پس از نقل روايت پرمحتواي مصباح الشريعة، بحث اسرار و مهمات حج را كه مجموعه اي از انديشه هاي او و غزالي است و منبعي جز قرآن و سنت معصومين ندارد، به پايان مي رساند.
بي مناسبت نيست كه سخن را با قصيده اي از ناصرخسرو كه حكيم الشعرايش خوانده اند و ترجمه گونه اي است از همان روايت، پيرامون اسرار حج به پايان بريم:
حاجيان آمدند با تعظيم *** شاكر از رحمت خداي رحيم
آمده سوي مكه از عرفات *** زده لبّيك عمره از تنخيم
خسته از محنت و بلاي حجاز *** رسته از دوزخ و عذاب اليم
يافته حج و عمره كرده تمام *** بازگشته به سوي خانه سليم
من شدم ساعتي به استقبال *** پاي كردم برون ز حدّ گليم
مر مرا در ميان قافله بود *** دوستي مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگوي چون رستي *** زين سفر كردن به رنج و به بيم
تا ز تو بازمانده ام جاويد *** فكرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدان كه حج كردي *** چون تو كس نيست اندر اين اقليم
بازگو تا چگونه داشته اي *** حرمت آن بزرگوار حريم؟
چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم؟
جمله بر خود حرام كرده بدي *** هرچه مادون كردگار عظيم؟
گفت ني، گفتمش زدي لبيك *** از سر علم و از سر تعظيم؟
مي شنيدي نداي حق و جواب *** بازدادي چنانكه داد كليم؟
گفت ني، گفتمش كه در عرفات *** ايستادي و يافتي تقديم
عارف حق شدي و منكر خويش؟ *** به تو از معرفت رسيد نسيم؟
گفت، ني گفتمش چو مي رفتي *** در حرم همچو اهل كهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودي *** در غم حرقت و عذاب حجيم
گفت ني، گفتمش چو سنگ جمار *** همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يكسو *** همه عادات و فعل هاي ذميم
گفت ني، گفتمش چو مي كُشتي *** گوسپند از پي اسير و يتيم
قرب حق ديدي اول و كردي *** قتل و قربان نفس دون لئيم؟
گفت ني، گفتمش چو گشتي تو *** مطلع بر مقام ابراهيم
كردي از صدق و اعتقاد و يقين *** خويشي خويش را به حق تسليم؟
گفت ني، گفتمش به وقت طواف *** كه دويدي به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائكيان *** ياد كردي به گرد عرش عظيم؟
گفت ني، گفتمش چو كردي سعي *** از صفا سوي مروه بر تقسيم
ديدي اندر صفاي خود كونين *** شد دلت فارغ از حجيم و نعيم
گفت ني، گفتمش چو گشتي باز *** مانده از هجر كعبه دل به دو نيم
كردي آن جا به گور مر خود را *** همچناني كنون كه گشته رميم؟
گفت از اين باب هرچه گفتي تو *** من ندانسته ام صحيح و سقيم
گفتم اي دوست پس نكردي حج *** نشدي در مقام محو مقيم
رفته و مكه ديده آمد باز *** محنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهي كه حج كني پس از اين *** اين چنين كن كه كردمت تعليم (78)
پينوشتها:
1. استاد دانشگاه قم.
2. كتاب كيمياي سعادت وي كه به زبان فارسي سليس و روان نگاشته شده، ترجمه گونه اي است از همان كتاب، و به همين جهت است كه فوايد و نقائص آن، در اين كتاب هم انعكاس يافته است.
3. سبط بن جوزي حنبلي در صفحه ي 36 از كتاب تذكره ي خويش تصريح كرده است كه كتاب مزبور از غزالي است.(المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، ج2، ص 2)
4. كيمياي سعادت، ج1، ص بيست و يكم.
5. همان.
6. در تدوين اين مقدمه، از مقدمه ي فيض بر محجّة و مقدمه ي مصحح محقق آن مرحوم علي اكبر غفاري استفاده شده است.
7. قالي النبي(صلي الله عليه و آله وسلم): من مات و لم يحجّ، فليمت إن شاء يهودياً و إن شاء نصرانياً(المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، ج2، ص 145)
8. آل عمران/ 97.
9. در مورد خمس اجازه داده اند كه سالانه پرداخته شود (تحريرالوسيله، ص 283)
10. كيمياي سعادت، ج1، ص 218.
11. العروة الوثقي، ص 687.
12. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، صص 146-145.
13. كيمياي سعادت، ج1، ص 237.
14. نساء/100 « و من يخرج من يكته مهاجراً إلي الله و رسوله ثمّ يدركه الموت فقد وقع أجره علي الله. »
15. با امام در مهماني خدا، ص 11.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 79.
17. فطرت در قرآن و احاديث با رويكردي به نظر امام خميني، صص 173-172.
18. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 139، ج53(من حجّ حجة الاسلام فقد حل عقده من النار من عنقه، و من حج حجتين لم يزل في خير حتي يموت، و من حج ثلاث حج متواليه ثم حج أو لم يحج فهو بمنزله يد من الحج).
19. وسائل الشيعة، ج8، ص 251 ب 2، ابواب آداب السفر إلي الحج ح 7(ضَمِنت لستة الجنّه… و رجلٌ خرج حاجاً فمات، فله الجنة و …)
20. نهج البلاغه، خطبه 92(جعله الله مببا لرحمته، و وصله إلي جنّته … إخرجاً للتكبّر من قلوبهم و اسكاناً لل في نفوسهم.)
21. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 196.
22. همان.
23. مائده/82 « ذلك بان منهم قسّسين و رهباناً و أنهم لا يستكبرون. »
24. أبدلنا بها الجهاد و التكبير علي كل شرف.
25. حج/26 « و طهر بيتي للطّائفتين و القائمين و الركّع السجود. »
26. بقره/125 « و عهدنا إلي ابراهيم و إسماعيل أن طهّرا بيتي للطائفتين و العاكفين و الركّع السجود. »
27. بقره/200 « فمن الناس من يقول ربنا آتنا في الدنيا و ماله في الاخره من خِلاق. »
28. بقره/202-201 « و منهم من يقول ربنا آتنا في الدنيا حسنةٌ و في الاخره حسنةً و قنا عذاب النّار، اولئك لهم نصيبٌ مما كسبوا و الله سريعُ الحساب. »
29. مفاتيح الجنان، ص 113(فهبني صبرتُ عاملي حرّ نارك فكيف أصبر علي فراقك، و هبي صبرتُ علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك.)
30. كيمياي سعادت، ج1، ص 238
31. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 198(لا تفهمن من لفظة النظر إلي وجه الله سبحانه حيث ما قيل في الكتاب و السنة و غيرها النظر بعين الرأس و إلي الوجه كالوجوه- تعالي الله عن ذالك، بل له معني آخر يعرفه الراسخون في العلم.)
32. كيمياي سعادت، ج1، صص 219-218.
33. ما أكثر الضجيج و أقلَّ الحجيج.
34. بحارالأنوار، ج99، ص 258.
35. كيمياي سعادت، ج1، ص 237.
36. نحل/97 « من عمل صالحاً و أنثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم أجرهم بأحسن ما كانوا يعلمون. »
37. نخست.
38. كيمياي سعادت، ج1، ص 238.
39. الشافي، ج2، ص 1124(من أراد دنيا و آخره فليؤم هذا البيت.)
40. همان(و ذلك لانّه يكتسب بهذا السّفر المال بالتّجارة و الجاه بالعبادة و الكمال بالتجارب و الجمال بالعارف و النزاهة بالتفنن و الثواب بالتقرب إلي الله.)
41. كيمياي سعادت، ج1، ص 239.
42. روم/ 7« يعلمون ظاهراً من الحياة الدّنيا و هم عن الاخرة غافلون ».
43. الكافي، ج4، ص 254 (هو أحد الجهادين هو جهاد الضعفاء و نحن الضعفاءُ، أما إنّه ليس شيئي أفضل من الحجّ إلا الصلاة، و في الحج لههنا صلاة و ليس في الصلاة قبلكم حجّ.)
44. الوافي، ج2، ص 41 باب فضل الحج و العمرة(الجهاد جهادان: جهاد مع العدو الظاهر و جهاد مع العدو الباطن و هو النفس، كما ورد في الحديث: أعدي عدوّك نفسك التي، بين جنبيك و هوالجهاد الأكبر، كما قال رسول الله(صلي الله عليه و آله وسلم) لما رجع من بعض غزواته، رجعنا من الجهاد الاصغر إلي الجهاد الأكبر، و الحج جهاد مع النفس، لأنها تأبي إتعاب البدن و إنفاق المال و لهذا سماه أحد الجهادين، و الضعفاء هم الذين لا يتأتي لهم مقاومة العدو الظاهر، كما ينبغي و أئمتنا (عليه السلام) كانوا كذلك و لذا قال: و نحن الضعفاء، و انما قلنا إنهم كانوا كذلك، لأن العدو الظاهر كانوا يومئذ صنفين: صنف كانو يدعون الاسلام و هم كانوا أكثر من أن يمكن منهم المقاومة مع قلة الأنصار. و صنف كانوا من الكفار و لكن الجهاد معهم أنما كان يتأتي لمن كان تابعاً لائمة الجور الغير العارفين بوظائف الجهاد و لا العالملين بها.)
45. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 199.
46. كيمياي سعادت، ج1، ص 236.
47. المحجة البيضا في تهذيب الإحياء، ج2، ص 200-199.
48. كيمياي سعادت، ج1، ص 239.
49. المحجة البيضاءفي تهذيب الاحياء، ج2، ص 200.
50. كيمياي سعادت، ج1، ص 239.
51. نساء/100 « و من يخرج من بيته مهاجراً إلي الله و رسوله ثمّ يدركه الموت فقد وقع أجره علي الله. »
52. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 200.
53. كيمياي سعادت، ج1، ص 239.
54. حج/ 27« و أذّن في الناس بالحج يأتوك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فجّ عميق. »
55. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 201.
56. كيمياي سعادت، ج1، ص 240-239.
57. بحارالأنوار، ج99 ص 182(كيف أجسر أن أقول: لبيك اللهم لبّيك و أخشي أن يقول عزّ و جلّ لي: لالبّيك و لا سعديك.)
58. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 202.
59. بحارالأنوار، ج99، ص 192(من صنع مثل ما رأيتني صنعتُ تواضعاً لله محا الله عنه مأة ألف سيئة و كتب له مأة ألف حسنة و قضي له مأة ألف حاجة.)
60. همان (من دخل مكة بسكينة غفر له ذنوبه.)
61. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 202.
62. بحارالأنوار، ج99، ص 192(الحمدلله الذي عظّمك و شرّفك و كرّمك و جعلك مثابة للنّاس و أمناً و هديّ للعالمين.)
63. الحجر الأسود يمين الله في الأرض يصافح بها خلقه كما يصافح الرّجل أخاهُ.
64. موضعي است در فاصله ميان در كعبه و حجرالأسود كه حاجيان در آن جا دعا مي كنند.
65. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج20 صص 203-202.
66. كيمياي سعادت، ج1، ص 240.
67. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 204.
68. كيمياي سعادت، ج1، ص 240.
69. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص 204.
70. كيمياي سعادت، ج1، صص 241-240.
71. بحارالأنوار ج99 ص 273(له بكلّ حصاة يرمي بها تحطّعنه كبيرة مؤبقة.)
72. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، صص 205-204.
73. بحارالأنوار، ج99 ص 288(اشهدي ذبح ذبيحتك، فإن أول قطرة منها يكفرالله بها كل ذنب عليك، و كل خطيئة عليك.)
74. كيمياي سعادت، ج1، ص 241.
75. آل عمران/ 97(ولله علي النّاس حج البيت من استطاع إليه سبيلاً.)
76. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، صص 208-207(از آن جا كه متن روايت طولاني است، برخلاف روش اين مقاله در پاورقي نيامد.)
77. بهشت سخن، صص 211-210.
منابع و مآخذ:
1. قرآن كريم.
2. نهج البلاغه.
3. بحارالأنوار، مجلسي محمدباقر، تهران، مكتبه اسلاميه، چاپ دوم، 1398ق.
4. با امام در مهماني خدا، ضرابي احمد، مؤسسه ي پيوند با امام، چاپ ششم، 1388.
5. بهشت سخن، حميدي، مهدي، چاپ پيروز، جاپ دوم، 1377
6. تحريرالوسيلة، امام خميني، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1379.
7. تهذيب نفس و سير و سلوك(آثار موضوعي، دفتر 44)، امام خميني، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1388.
8. الشافي، كاشاني، مولا محسن فيض، تصحيح مهدي انصاري قمي، تهران، دار لوح محفوظ، چاپ اول، 1425ق.
9. شرح حديث جنود عقل، امام خميني، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ هشتم، 1382.
10. العروة الوثقي، يزدي سيدمحمدكاظم، موسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني چاپ اول، 1380.
11. « فطرت در قرآن و احاديث با رويكردي به نظر امام خميني »، مهدي زاده، مرجانه، متين، 1388، شماره ي 44 صص 171-151.
12. الكافي، كليني، محمد بن يعقوب، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1350.
13. كيمياي سعادت، غزالي ابوحامد امام محمد، مركز انتشارات علمي و فرهنگي به كوشش حسين خديو جم، چاپ اول، 1361.
14. المحجة البيضاء، في تهذيب الإحياء، كاشاني، مولامحسن فيض، تصحيح علي اكبر غفاري، قم دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1383.
15. مفاتيح الجنان، قمي، حاج شيخ عباس، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ ششم، 1378.
16. من لا يحضره الفقيه، صدوق، محمد بن علي بن بابويه، تحقيق سيد حسن موسوي خرسان، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1390.
17. الوافي، كاشاني، مولا محسن فيض، قم، انتشارات كتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي 1404 ق.
18. وسائل الشيعه، حر عاملي محمد بن حسن، تصحيح عبدالرحيم رباني، تهران،مكتبة اسلاميه، چاپ دوم، 1386.
منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول