اسلام آیین صلح و دوستی و رأفت
چکیده
در گذر تاریخ، همواره گروههایی پدیدار شدهاند که به نام اسلام و برپایی آیین آن، دست به نسل کشی انسانهایی زدهاند که اعتقاداتشان با اعتقادات آنها همسان نیست. آنها برای موجّه جلوه دادن اعمال خود و نیز متقاعد کردن پیروان خود ناگزیر بودند به آیات قرآن استناد کنند. شماری از این گروهها و پیروان آنها از روی جهل گرفتار این اعمال پست و رذل شدهاند و میپنداشتهاند اعمالشان نزد خداوند متعال دارای اجر است. «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» (2) مواجهه این افراد با آیات قرآن به صورت کاملاً گزینشی صورت میگرفت. آنها آیاتی را سرلوحه خود قرار میدادند که در آن سخن از جنگ و کشتار به میان آمده است. بدون این که این آیات را بررسی کنند و با نظام کلی قرآن و روح اسلام تطبیق دهند، به آن استناد میکردند. آنها آیاتی را که در آنها سخن از صلح و سازش و رفتار مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر مطرح شده بود، نادیده میگرفتند و یا به نسخ آنان قائل میشدند. این افراد چهره خشن و خونریزی از اسلام به جهانیان ترسیم میکردند و به جای آن که به اسلام خدمت کنند به آن خیانت میکردند. در این مقاله آیاتی که این افراد برای پیشبرد اهداف و توجیه اعمال خود به آن استناد میجویند و مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
مقدمه:
خداوند متعال هنگامی که تصمیم خلقت نوع انسان را با فرشتگان مطرح کرد، فرشتگان لب به اعتراض گشودند که «آیا در آن کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد، و خونها بریزد؟» خداوند فرمود: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید» (3)
اعتراض فرشتگان و عدم انکار آن از سوی خداوند، حاکی از آن است که نوع بشر پیوسته در معرض ابتلا به خشونت و خونریزی قرار دارد و برای رسیدن به آرامش و صلح، نیازمند روآوردن به خداوند و فرامین او و به کار بستن آنهاست. فرمانها که با ارسال پیامبران آنها را به انسان ابلاغ کرده است. با توجه به این که «اسلام» دین یگانه خداوند در تمامی اعصار بوده و تفاوت شرایعی که پیامبران مأمور به ابلاغ آن بودهاند، در راستای ماهیت و درونمایه و روح کلی این دین بوده و بنا به اقتضای شرایط و اعصار و دگرگونی شیوه زندگی و مقتضیات آن صورت گرفته، رسیدن به درک صحیح از دین خداوند حبل المتینی است که رسیدن به سعادت و نیک بختی در گرو چنگ زدن به آن خواهد بود.
آری، هر یک از پیامبران در عین این که تصدیق کننده شرایع قبل از خود بودهاند، شکل و قالب دین خداوند را که متناسب با احوال و شرایط مخاطبان بوده عرضه نمودهاند. مهمترین منبعی که میتواند ما را در شناخت دین راستین خداوند رهنمون شود همانا قرآن کریم است که هیچ گونه تردیدی در اصالت آن وجود ندارد. خداوند بارها در مقام امتنان به این نعمت بزرگ و موهبت الهی تصریح فرموده است: «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آن گاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دلهای شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید». (4)
آری، این است فرمایش خداوند متعال در قرآن کریم: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً». (5) (و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم، و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم، و آنها را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری آشکار دادیم، از بزرگترین فضایلی که خداوند به انسان بخشیده که او را از مخلوقات دیگر متمایز میکند این است که انسان برخلاف سایر موجودات، علاوه بر شناخت، قادر به شناساندن است. (6) موجودات دیگر ممکن است نسبت به چیزی معرفتی کسب کنند، اما قادر نیستند معرفت کسب شده را به دیگران انتقال دهند. لذا انسان اگر بخواهد از این فضیلتی که خداوند به او اختصاص داده بهره مند شود، باید به دنبال شناخت حقیقت و شناساندن آن به دیگران باشد.
شرایط ظهور اسلام
گذری کوتاه در تاریخ، نشان میدهد که اسلام در شرایطی ظهور کرد که جنگ و خونریزی در جزیرة العرب بیداد میکرد. قبایل با یکدیگر وارد جنگ طولانی مدت و خانمان سوز شده بودند. آن چنان که قرآن به آن اشاره میکند: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً» (7) (و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آن گاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دلهای شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید).
قبل از ظهور اسلام اتحاد و همبستگی مردم از قبیله تجاوز نمیکرد. آنها فکر میکردند که صرف هم قبیله بودن، باعث میشود بینشان اتحاد و همدلی برقرار باشد. لذا کوچکترین نزاع و درگیری بین دو نفر از دو قبیله مختلف، باعث شعله ور شدن آتش جنگ میگردید و هیچ وقت حق و یا باطل بودن دو طرف مورد توجه واقع نمیشد. اما اسلام محور اتحاد مردم را از مرز قبیله و ایل و تبار فراتر برد و آنها را زیر پرچم توحید فراخواند. دیگر محور اتحاد، باورمندی به یگانگی خداوند و قبول دین راستین او بود. با ظهور اسلام محور، اعتقاد شد و معیار، حقیقت.
حق حیات
حق حیات، مهمترین حقوقی است که مورد توجه قرآن قرار گرفته است. آن گاه که قابیل، عزم کشتن هابیل میکند، هابیل به او میگوید: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»؛ (8) «اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى، من دستم را به سوى تو دراز نمىكنم تا تو را بكشم، چرا كه من از خداوند، پروردگار جهانیان مىترسم.» در همین راستا در حدیث نبوی آمده است: «إذَا التَقَی المُسلمَانِ بِسَیفَیهِمَا فَالقَاتِلُ و المقتُولُ فی النَّارِ قُلتُ یَا رَسُولَ اللهَ هَذَا القَاتِلُ فَمَا بَالُ المقتُولِ قَالَ إِنَّهُ کَانَ حَریصاً عَلَی قَتلِ صَاحبِهِ» (هرگاه دو نفر مسلمان به روی هم شمشیر کشیدند، قاتل و مقتول هر دو وارد جهنم خواهند شد، گفتم: یا رسول خدا! قاتل این گونه است، اما مقتول برای چه؟ فرمود: زیرا که او نیز به کشتن برادر خود حریص بوده است). (9)
این آیه و این روایت از جمله بارزترین ادلهای است که نشان میدهد اسلام تا چه اندازه به مسئله حق حیات برای انسان اهمیت میدهد.
در این آیه خداوند متعال میفرماید: «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً…» (10) (از این روی بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسی را – جز به قصاص قتل، یا [به کیفر] فسادی در زمین – بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته باشد. و هر کس کسی را زنده بدارد، چنان است که گویی تمام مردم را زنده داشته است…).
مراغی در تفسیر آیه میگوید:
و فی الآیة إرشاد الی ما یجب من وحدة البشر و حرص کل منهم علی حیاة الجمیع و الابتعاد عن ضرر کل فرد، فانتهاک حرمة الفرد انتهاک لحرمة الجمیع، و القیام بحق الفرد بمقدار ما قرر له فی الشرع قیام بحق الجمیع…»؛ (این آیه ارشاد به این دارد که اتحاد نوع بشر لازم و ضروری است و باید هر یک از آنها به حفظ حیات و زندگانی جمیع بشر، حریص باشد و از آزار رساندن به تک تک افراد اجتناب کند، زیرا شکستن حرمت یک فرد، در واقع حرمت شکنی جمیع افراد است و قیام به حق یک فرد – به آن اندازه که در شرع مقرر شده – قیام به حق جمیع نوع بشر است). (11)
در این آیه، دو مورد استثنا شده است: یکی قصاص نفس و دیگری دفع فساد. این دو مورد نیز برای جلوگیری از وقوع قتل و جنایت تشریع شده است. آن چنان که راجع به قصاص میفرماید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (12)
(و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است، باشد كه به تقوا گرایید.)
سید قطب در تفسیر این آیه میگوید:
«تشریع قصاص به منظور انتقام نیست، و یا به منظور زدودن تشنگی کینه نیست، بلکه هدفی برتر و والاتر از این موارد در آن نهفته است. قصاص به منظور حیات است و در راه حفظ حیات است، بلکه قصاص نفس حیات است… حیاتی که در قصاص نهفته است باعث میشود که شخص، ابتدائاً از ارتکاب قتل خودداری کند، زیرا کسی که اطمینان داشته باشد که قرار است زندگی خود را در ازای قتلی که مرتکب میشود از دست بدهد، به تردید خواهد افتاد و راجع به آخر و عاقبت کار خود فکر خواهد کرد… تجاوز به زندگی یک فرد، در واقع تجاوز به زندگی تمامی افرادی است که در حق حیات با این فرد دارای اشتراکند. بنابراین اگر قصاص باعث شود که فرد جنایتکار از ریختن خون یک نفر خودداری کند، در واقع او را از تجاوز به زندگی تمامی افراد بازداشته است». (13)
و اما استثنای دوم که عبارت بود از جلوگیری از فساد:
خداوند متعال میفرماید:
«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ* الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (14) (به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفتهاند، و البته خدا بر پیروزى آنان سخت تواناست. همان كسانى كه بناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اینكه مىگفتند: «پروردگار ما خداست» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد، و قطعاً خدا به كسى كه [دین] او را یارى مىكند، یارى مىدهد، چرا كه خدا سخت نیرومند شكستناپذیر است.
«اذن» که در اول آیه مطرح شده حاکی از آن است که مسلمانان تا مدتها – حتی به صورت تدافعی – از جنگ منع شده بودند. هنگامی که آنها از دیار و منازل خود اخراج میشوند و به سبب اعتقادشان به یگانگی خداوند و رسالت فرستادهاش در تنگنا قرار میگیرند، خداوند به آنها اجازه میدهد که جهت دفاع از کیان عقیده و نفوس خود وارد نبرد شوند: «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا…»؛ (15) (قطعاً خداوند از كسانى كه ایمان آوردهاند دفاع مىكند…).
طرح معابد مختلف نظیر صومعهها، کلیساها، کنیسهها و مساجد در ذیل آیه حکایت از آن دارد که مردم باید در مورد ایمان به خداوند و انجام فرایض دینی آزاد و صاحب اختیار باشند و ممانعت آنها از مناسک دینی و آزار رساندن به آنها در این باره ظلم و تعدی به حقوقشان تلقی میشود.
«وَ قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (16) و در راه خدا، با كسانى كه با شما مىجنگند، بجنگید، و [لى] از اندازه درنگذرید، زیرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمىدارد… «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ» (17) (پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمكاران روا نیست.)
اگرچه در شماری از آیات مسلمانان به جنگ با کافران دستور یافتهاند، اما در تمامی موارد، جنگ تدافعی بوده است. در قرآن هیچ آیهای وجود ندارد که به مسلمانان دستور داده باشد ابتدائا با کافران – به سبب این که از پذیرش دین اسلام امتناع میورزند – وارد جنگ شوند. بلکه آیات قرآن صراحت به این دارند که حتی مسلمانان از اینکه با غیر همکیشان خود به نیکی و عدالت رفتار کنند، منع نشدهاند: «لاَ یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ* إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (18) ([امّا] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نیكى كنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مىدارد كه در [كار] دین با شما جنگ كرده و شما را از خانههایتان بیرون رانده و در بیرونراندنتان با یكدیگر همپشتى كردهاند. و هر كس آنان را به دوستى گیرد، آنان همان ستمگرانند).
جهاد ابتدایی یا جهاد دفاعی؟!
این بخش، مهمترین بخش موضوع است و اتخّاذ پاسخ در قبال این سؤال، سمت و سویی کلی به معادلات نظامی و اجتماعی مسلمانان برجای میگذارد. لذا شایسته است سعی کنیم در این خصوص از پیش فرضهای ذهنی، فتاوای تاریخی و دیگر اموری که فهممان را از آیات قرآن دچار اشکال کند، فاصله بگیریم.
این که در شماری از آیات، بحث جهاد و قتال و قوانین جنگی مطرح شده قابل انکار نیست. اما نباید با دیدن یک آیه راجع به جنگ نگاه و برداشت موردی داشته باشیم، بلکه باید با ملاحظهی آیات مرتبط، به یک دیدگاه ساختاری و کلی برسیم. در دستور زبان عربی افعالی که در باب مفاعله استعمال میشوند دلالت بر اشتراک دارند. لذا تمام آیاتی که افعالش در این باب به کار رفته باید بررسی شود که شروع کننده نبرد چه گروهی بوده است؟ «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا…» (19) (به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفتهاند). «فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ»(20) (تجاوز جز بر ستمكاران روا نیست). «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ» (21) (پس هر كس بر شما تعدّى كرد، همان گونه كه بر شما تعدّى كرده، بر او تعدّى كنید).
با توجه به این آیات تشریع جهاد و وضع قوانین جنگی به منظور دفع ظلم است نه تحمیل عقیده. همان گونه که آیات دیگر مؤید آن است: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»؛ (22) (در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشكار شده است.) «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ»، (23) (و بگو : «حق از پروردگارتان [رسیده] است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند). «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار).
با این وجود، در اکثر کتابهای فقهی جهاد ابتدایی واجب دانسته شده است. در این باره به شماری از آیات و روایات استدلال شده است. از جمله:
«قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ»؛ (24) (به برجاىماندگان بادیهنشین بگو: «به زودى به سوى قومى سخت زورمند دعوت خواهید شد كه با آنان بجنگید یا اسلام آورند.)
آلوسی «او» را برای «تنویع و حصر» دانسته و عنوان کرده که یا باید با آنها جنگید و یا باید مسلمان شوند. راه سومی برای آنها وجود ندارد (25) مراغی نیز در این باره میگوید:
فعلیکم أن تخیّروهم بین أمرین: إما السیف، و إما الإسلام و هذا حکم عام فی مشر-کی العرب و المرتدین یجب اتباعه (بر شما لازم است آنها را بین دو امر مخیر بگذارید: یا شمشیر و یا اسلام. و این حکم در مشرکان عرب و مرتدان عمومیت دارد و باید به آن پای بند بود)… (26) مراغی «او» را در این آیه به مفهوم «حتی» تلقی کرده و قتال را تا مسلمان شدن قوم واجب دانسته است.
علامه طباطبایی نیز موافق همین دیدگاه است چنان که گفته است: «استیناف بر تنویع دلالت دارد؛ یعنی تا زمان مسلمان شدنشان باید با آنها جنگید، زیرا آنها مشرک هستند و برخلاف اهل کتاب، از آنها جزیه پذیرفته نمیشود بلکه تا زمانی که اسلام آورند باید با آنها جنگید.» (27)
اما طبری این گونه تعبیر کرده که: «یا شما با آنها خواهید جنگید و یا آنها بدون اینکه جنگ و قتالی صورت پذیرد مسلمان خواهند شد». (28) بنابراین طبری کاربرد «او» را در این آیه برای شک و تردید دانسته است. وی در ادامه به قرائت دیگری اشاره میکند که در آن «تُقاتِلونَهُم أَوَیُسلِمُوا» قرائت شده، که در این صورت معنای آیه این گونه میشود که تا زمانی که آنها اسلام بیاورند، باید با آنها بجنگید. اما این قرائت را مخالف قرائت مشهور و نادرست میداند. (29)
نظر فخر رازی نیز موافق قول طبری است چنان که گفته: «اشاره به این است که یکی از این دو امر محقق خواهد شد». (30)
علاوه بر آن روایات راجع به این که مصداق این «قوم سخت زورمند» چه کسانی هستند، همداستان نیستند. شماری آنها را اهل فارس دانستهاند، شماری دیگر اهل روم و شماری دیگر هم آنها را بر قبایل عرب تطبیق دادهاند. (31) بنابراین اختصاص دادن این آیه به مشرکان عرب و مرتدان از پشتوانهی محکمی برخوردار نیست.
آیه دیگری که به آن استناد میشود: «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» (32) (آیا جز دین خدا را مىجویند؟ با آنكه هر كه در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانیده مىشوند).
شماری از اقوال، طوع و کره را در این آیه این گونه تفسیر کردهاند که منظور از «کره» در این آیه کسانی هستند که از ترس شمشیر به اسلام گراییدهاند. (33) اما قول مذکور تنها تفسیر این آیه نیست. بلکه از جانب مفسران تفاسیر متعددی راجع به این آیه صورت گرفته است. بنابر یک قول منظور از «طوع» فرشتگان و پیامبران هستند و منظور از «کره» کسانی هستند که علی رغم میلشان اسلام آوردهاند. (34) بنابر یک قول دیگر منظور از طوع کسانی هستند که به میل و اختیار خود مسلمان شدهاند و منظور از کره کافرانی هستند که هنگام مشاهدهی عذاب خداوند اسلام آوردهاند و اسلامشان در آن حالت نفعی به حالشان ندارد. (35) قول دیگر حاکی از آن است که منظور از طوع و کره در این آیه میل و رغبت برای عبادت خداوند است. یعنی شماری از روی میل و با رغبت خداوند را عبادت میکنند و شماری دیگر از روی اکراه و برخلاف میل باطنیشان خداوند را عبادت میکنند. (36) قول دیگری میگوید اسلام از روی کره مربوط به عهد المیثاق میباشد که تمامی انسانها در آن زمان به الوهیت خداوند اقرار کردهاند. (37)
علامه طباطبائی اسلام را در این آیه، اسلام تکوینی میداند، نه اسلام به معنای خضوع و عبودیت، زیرا شامل تمامی اهل آسمان و زمین میشود و اهل کتاب را نیز در بر میگیرد. بنابراین طوعشان رضایت به اراده خداوند در اموری است که مورد پسندشان واقع میشود و کرهشان مربوط به اراده خداوند در اموری است که مورد پسندشان نیست اما از روی اجبار باید به آن گردن نهند. مانند مرگ، فقر، بیماری و… (38)
باید توجه داشت که اگر قرار باشد عقاید با زور تحمیل شود، ابتلا و امتحان الهی مفهوم خودش را از دست خواهد داد. اجبار کردن مردم بر قبول راه حق و صراط مستقیم مورد نظر خداوند نیست. چنان که این موضوع صریحا در آیات قرآن مطرح شده است «… وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ…» (39) (و اگر خدا مىخواست شما را یك امّت قرار مىداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در كارهاى نیك بر یكدیگر سبقت گیرید.)
و نیز خداوند متعال برای اعتقادی که از روی اجبار تحمیل شده باشد ارزشی قائل نیست و اثری بر آن مترتب نمیکند. چنان که میفرماید: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ…» (40) (هر كس پس از ایمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و [لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد.)
آیه دیگری که معاندان برای نسبت دادن اسلام به خشونت و خونریزی به آن تکیه میکنند، آیه زیر است:
«فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا…» (پس چون با كسانى كه كفر ورزیدهاند برخورد كنید، گردنها [یشان] را بزنید. تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآوردید، پس [اسیران را] استوار در بند كشید سپس یا [بر آنان] منّت نهید [و آزادشان كنید] و یا فدیه [و عوض از ایشان بگیرید]، تا در جنگ، اسلحه بر زمین گذاشته شود…). (41)
این آیه در صدد تشریح قوانین جنگی است. نباید با دیدن صدر آیه و بدون ملاحظه ذیل این آیه و ملاحظهی آیات هم مضمون دیگر عجولانه راجع به آن قضاوت کرد. صدر آیه اوج معرکه جنگ را به تصویر میکشد که ناگزیر باید با معاندان برخورد کرد و آنان را از پای درآورد، اما هنگامی که آنان رو به ضعف نهادند و شماری از آنان اسیر شدند، دیگر ضرب رقاب متوقف خواهد شد و مسلمانان باید یکی از این دو راه را در قبال آنان اتخاذ کنند: یا باید بر آنان منت نهاده و بدون دریافت مبلغی آنان را آزاد کنند و یا این که آزادی آنان را منوط به پرداخت فدیه کنند. پرواضح است که کشتار آنان به این منظور نیست که عقیدهای برخلاف عقیدهی مسلمانان دارند، زیرا اگر چنین بود بعداز آن که اسیر شدند نیز باید کشته میشدند. در حالی که خداوند به آزادی آنان امر فرموده است.
باید توجه داشت که جنگ، قوانین خاص خود را دارد و ممکن است نسبت به شرایط تغییر کند، چنان که فقها راجع به شیوه برخورد با اسیران، آرای مختلفی ابراز کردهاند. (42) گرچه در شماری از این اقوال مجازات مرگ نیز عنوان شده است، اما این گونه مجازاتها جزو مجازاتهای جنگی به شمار میرود و نباید آن را به نسل کشی کفار تفسیر کرد، زیرا اگر قرار بر نسل کشی بود، آزاد کردن اسیران به هیچ وجه تشریع نمیشد.
اصل بر این است که نسل باید حفظ شود: «وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ» (43) و چون برگردد [یا ریاستى یابد] كوشش مىكند كه در زمین فساد نماید و كشت و نسل را نابود سازد، و خداوند تباهكارى را دوست ندارد.
اما جنگ حالت و وضعیتی است که شرایطی استثنایی به وجود میآورد و انسانها ناگزیر میشوند برخلاف اصول و هنجارها وارد عمل شوند. در واقع خداوند به آنها به لحاظ منافع طولانی مدت این اذن را میدهد که در برهه و شرایطی خاص مرتکب اعمالی شوند که در شرایط عادی به هیچ عنوان پذیرفته نیست. چنانکه میفرماید: «مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ…» (44) آنچه درخت خرما بریدید یا آنها را [دست نخورده] بر ریشههایشان بر جاى نهادید، به فرمان خدا بود… در آیه قبلی نابودی کشت مورد نکوهش بود، اما در این آیه بنا به شرایطی که جنگ ایجاب کرده مورد بازخواست نیست.
مورد دیگری که محل بحث است آیهای است که در آن امر به کشتار منافقان صادر شده است «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (45) پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بكشیدشان. اما سیاق این آیه و آیات قبل و بعدش باید با دقت بررسی شود:
«فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِمَا کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً * وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّى یُهَاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً * إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ أَوْ جَاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (46) شما را چه شده است كه درباره منافقان، دو دسته شدهاید؟ با اینكه خدا آنان را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند سرنگون كرده است. آیا مىخواهید كسى را كه خدا در گمراهىاش وانهاده است به راه آورید؟ و حال آنكه هر كه را خدا در گمراهىاش وانهد هرگز راهى براى [هدایتِ] او نخواهى یافت. همان گونه كه خودشان كافر شدهاند، آرزو دارند [كه شما نیز] كافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان براى خود، دوستانى اختیار مكنید تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بكشیدشان و از ایشان یار و یاورى براى خود مگیرید. مگر كسانى كه با گروهى كه میان شما و میان آنان پیمانى است، پیوند داشته باشند، یا نزد شما بیایند در حالى كه سینه آنان از جنگیدن با شما یا جنگیدن با قوم خود، به تنگ آمده باشد. و اگر خدا مىخواست، قطعاً آنان را بر شما چیره مىكرد و حتماً با شما مىجنگیدند. پس اگر از شما كنارهگیرى كردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افكندند، [دیگر] خدا براى شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.
در آیه 90 استثنایی وجود دارد که کشتار منافقان را از عمومیت خارج میکند. این آیه بیان میکند که شماری از منافقان که به اهل ذمه پیوستهاند، یا از جنگ با مسلمانان دست کشیدهاند و طرح صلح افکندهاند، نباید مورد تعرض واقع شوند.
اما مشهورترین آیه قرآن راجع به جنگ، آیهای است که به «سیف» معروف شده است:
«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ (47) پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد، مشركان را هر كجا یافتید بكشید و آنان را دستگیر كنید و به محاصره درآورید و در هر كمینگاهى به كمین آنان بنشینید، پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برایشان گشاده گردانید، زیرا خدا آمرزنده مهربان است.
گفتهاند که تمام آیاتی که در آنها مسلمانان دستور یافتهاند تا به صورت مسالمت آمیز با مشرکان برخورد داشته باشند و یا از موجهه با آنها رویگردان شوند توسط این آیه نسخ شده است. (48)
هم چنین دیدگاه مفسران حاکی از این است که مشرکان عرب و بت پرستان یا باید اسلام را بپذیرند و یا باید کشته شوند. راه سومی برای آنها وجود ندارد. بنابراین، اختیار انتخاب عقیده به کلی از آنها سلب شده و ناگزیر در قبال اسلام آوردن و یا مردن یکی را انتخاب کنند. (49)
در این آیات نکاتی وجود دارد که بسیار حائز اهمیت است:
1. در آیه پنجم که به آیه سیف مشهور است، غیر از قتل، دو راهکار دیگر نیز پیش بینی شده است: «اسارت و محاصره». طنطاوی درباره عبارت «خذوهم» میگوید که این کلمه کنایه از اسارت است. عرب از اسیر با عبارت «اخذ» تعبیر میکند. (50) محاصره هم از عبارت «و احصروهم» قابل برداشت است. با توجه به این که عبارت «خذوهم» عطف بر «اقتلوهم» عطف شده حاکی از آن است که اسارت راهکار دیگری غیر از قتل است. بدین گونه نیست که اسیر کردن آنها مقدمهای برای کشتنشان باشد. در واقع آیه درصدد بیان آن است که بنا به مصلحت و شرایط حاکم، با یکی از این راهکارها با مشرکانی که درصدد جنگ با مسلمانان برآمدهاند و بارها عهدشکنی از آنها صادر شده مقابله کنید. زحیلی به تقسیم فوق اشاره کرده است. (51)
2. عبارت «حیث وجدتموهم» بر عمومیت کشتار مشرکان در تمام زمانها (حتی در ماههای حرام) و تمام مکانها (حتی در داخل حرم) دلالت میکند. در حالی که بنا به روایات نبوی که در صحیحین و کتابهای معتبر دیگر گزارش شده جنگ در داخل حرم عمومیت ندارد؛ چنان که رسول اکرم میفرماید:
«… اِنَّ هَذا البَلدَ حَرَّمهُ اللهَّ یومَ خَلَقَ السَّموات و الارضَ فَهُوَ حَرامٌ بِحُرمَة الله الی یوم القیامه و إنَّه لَم یَحلَّ القِتَالُ فیه لِأَحدٍ قَبلی و لَم یَحلَّ لی إلَّا ساعةً مِن نَهارٍ فَهُوَ حَرامٌ بِحُرمَة اللهَ الی یومِ القیامَة…» (52) ([تعرض به] این سرزمین را خداوند متعال از روزی که آسمانها و زمین را آفرید حرام گردانیده است. بنابراین به حرمت خداوند تا قیام قیامت این سرزمین حرام است. و قبل از من برای هیچ کس جنگ در داخل این سرزمین روا نبوده است. برای من هم جز لحظهای از میانهی روز حلال نگردید. بنابراین این سرزمین به حرمت خداوند تا قیام قیامت حرام است.
مظهری در تفسیر خود با توجه به عبارت «الی یوم القیامه» در متن این روایت به عدم قابلیت آن برای نسخ شدن، تذکر داده است. (53)
3. همان گونه که عنوان شد جمع کثیری از مفسران آیه سیف را ناسخ تمام آیاتی دانستهاند که حاکی از صلح و اعراض از مشرکان است. با این وجود، قرطبی از ضحاک، سدی و عطاء نقل کرده که آنها قائل به این بودند که این آیه را آیه چهارم سورهی محمد که در آن آمده «فَإمَّا مَنَّا بَعدُ وَ – إمَّا فِداءً» نسخ کرده است. و گفتهاند که اسیر، کشته نمیشود. در حالی که مجاهد و قتاده قائل به ایناند که اسیران مشرک راهی به جز کشته شدن ندارند. در ادامه، قول ابن زید را میآورد که قائل به این بود که هیچ کدام از این دو آیه همدیگر را نسخ نکردهاند بلکه هر دو محکم هستند. قرطبی، قول ابن زید را درباره این دو آیه قول صحیح میداند. و اضافه میکند که «من» و «قتل» و «فداء» همواره در دستور کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است (54) زحیلی نیز به این مطلب تصریح کرده که گرفتن اسیر به منظور قتل، فداء یا من، صورت میگیرد، به هر نحوی که پیشوا صلاح بداند. (55)
4. خداوند متعال در آیات بعد دلایلی را که ایجاب کرده این گونه با شدت با مشرکان برخورد شود، برشمرده است: «کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لاَ ذِمَّةً…» (56) (چگونه [برای آنان عهدی است] با اینکه اگر بر شما دست یابند، درباره شما نه خویشاوندی را مراعات میکنند و نه تعهّدی را…) «اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ…» (57) (آیات خدا را به بهاى ناچیزى فروختند و [مردم را] از راه او باز داشتند…) «لاَ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ»؛ (58) (درباره هیچ مؤمنى مراعات خویشاوندى و پیمانى را نمىكنند، و ایشان همان تجاوزكارانند) «أَ لاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ…»؛ (59) (چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بیرون كنند، و آنان بودند كه نخستینبار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمىجنگید؟…)
به چند عامل مهم که باعث شده مسلمانان علیه مشرکان بسیج شوند در این آیات اشاره شده است. یکی عهدشکنی پی در پی آنان، دیگری عدم رعایت حق خویشاوندی و اخراج خویشاوندان از شهر و دیار خود و آواره کردن آنها و مهمتر از همه آغاز جنگ با مسلمانان برای نخستین بار بوده است. علی رغم این همه خشونتها که از جانب مشرکان اعمال شده، خداوند مراعات حال آنان را نموده و چهارماه به آنها مهلت داده تا موضع خود را مشخص کنند.
5. دستوری که خداوند در قبال کشتار مشرکان صادر کرده عمومیت ندارد. این موضوع از آیات بعد به روشنی قابل استنباط است. آن چنان که میفرماید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْلَمُونَ» (60) اگر یكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند. این آیه به صراحت بیان میکند که دستور قتل مختص مشرکانی است که علیه مسلمانان وارد جنگ شدهاند. اما اگر یکی از آنان دست از جنگ کشیده و به مسلمانان پناهنده شد، وظیفهای که بر پیامبر محول شده این است که او را پناه دهد، آیات الهی را به سمع او برساند. سپس در صورتی که از گرویدن به اسلام امتناع کند، او را به میان اهل و قوم خود روانه کند تا نسبت به حال و روز خود بیندیشد. (61)
هم چنین در آیه بعدی عنوان شده: «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (62) چگونه مشركان را نزد خدا و نزد فرستاده او عهدى تواند بود؟ مگر با كسانى كه كنار مسجد الحرام پیمان بستهاید. پس تا با شما [بر سر عهد] پایدارند، با آنان پایدار باشید، زیرا خدا پرهیزگاران را دوست مىدارد.
در این آیه شماری از مشرکان استثنا شدهاند. آنان کسانی هستند که در مسجد الحرام با مسلمانان پیمان بستهاند. اعتبار پیمان آنان محدود به سپری شدن مهلت مقرر چهارماهه نیست. بلکه مسلمانان باید تا زمانی که آنها پیمانشان را حفظ کنند، بر سر پیمان آنها پایدار باشند.
6. از پیامبر اکرم روایت شده است که آن حضرت در میدان جنگ به زنی برخورد که کشته شده بود. فرمود: «ها ما کانت هذه تقاتل فلم قتلت»؛ این زن از زمره کسانی نبود که میجنگیدند، پس چرا کشته شده است؟! سپس مردی را به سوی خالد بن ولید فرستاد که به او بگوید که کودکان و زنان را به قتل نرساند.(63)
با توجه به موارد فوق و عمومیت نداشتن کشتار مشرکان، ناسخ دانستن آیه سیف به تمام آیاتی که راجع به صلح نازل شده، به شدت محل نظر است. باید به این اصل اساسی توجه داشت که بعثت پیامبران برای اصلاح مردم است نه اعدام و ریشه کن کردن آنها. چنانکه خداوند متعال در جای جای قرآن میفرماید: «دُوا وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ» (64) (و بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشكار [مأموریتى] نیست). «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاَغُ…» (65) (پس اگر روى برتابند، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادهایم. بر عهده تو جز رسانیدن [پیام] نیست…)
هم چنین اراده خداوند این گونه نیست که تمام انسانها از روی اکراه و اجبار به راه راست هدایت شوند. اگر چنین اراده میکرد بیتردید به انجام میرساند. «…. لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ…» (66) (براى هر یك از شما [امّتها] شریعت و راه روشنى قرار دادهایم. و اگر خدا مىخواست شما را یك امّت قرار مىداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید…).
شاید این سؤال به ذهن خطور کند که اگر اراده خداوند این نبوده که با زور شمشیر صراط مستقیم و دین راستینش را به مردم تحمیل کند، این همه آیات که راجع به جهاد در راه خدا نازل شده و مسلمانان در آنها دستور یافتهاند تا به کشتار دشمنانشان بپردازند، چگونه قابل توجیه است؟! پاسخ این سؤال مهم از آیات قرآن قابل استنباط است:
«وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً…» (67) و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد…
«وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ» (68) (و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىكرد، قطعاً زمین تباه مىگردید. ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد). «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ *هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»؛ (69) (مىخواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش كنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نیاید. او كسى است كه پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.)
با توجه به آیات فوق، فلسفه جهاد را باید در ایجاد زمینه و فضایی برای ارائه و عرضه دین راستین خداوند جست و جو کرد تا مردم دین خداوند را بشنوند و پس از شنیدن و درک آن، آزادانه حق انتخاب داشته باشند «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» (70) (به سخن گوش فرا میدهند و بهترین آن را پیروی میکنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان). نه این که به اجبار و از ترس شمشیر در زمره دینی درآیند که باطناً معتقد به آن نیستند. در قبول دین هیچ اجباری نیست. آیات محکم قرآن دلالت بر آن دارند. «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ…» (71) (در دین هیچ اجبارى نیست….). شیوه و روش خداوند در مورد امتها و پیامبران گذشته نیز چنین بوده است. چنان که قرآن کریم از زبان حضرت نوح میفرماید: «قَالَ یَا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ» (72) (گفت: «اى قوم من، به من بگویید، اگر از طرف پروردگارم حجّتى روشن داشته باشم، و مرا از نزد خود رحمتى بخشیده باشد كه بر شما پوشیده است، آیا ما [باید] شما را در حالى كه بدان اكراه دارید، به آن وادار كنیم؟). و این روند در مورد این امت نیز به همین منوال ادامه دارد: «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» (73) (و اگر پروردگار تو مىخواست، قطعاً هر كه در زمین است همه آنها یكسر ایمان مىآوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر مىكنى كه بگروند؟). ذیل این آیه مراغی میگوید:
«أی إن هذا لیس بمستطاع لک و لا من وظائف الرسالة التی بعثت بها أنت و سائر الرسل الکرام کما قال تعالی (ان عَلیکَ إلاَّ البلاغ) و قال «وَ ما أنتَ عَلَیهم بِجَبَّار» و قال «لا اکراه فی الدین»؛ یعنی این امر در توان تو نیست و نیز از جمله وظایف رسالتی که تو و پیامبران گرامی دیگر با آن مبعوث شدهاید نیست. همان گونه که خداوند متعال میفرماید «بر عهده تو جز رساندن [پیام] نیست» و میفرماید «و تو به زور وادارندهی آنان نیستی» و میفرماید «در دین هیچ اجباری نیست») (74)
علامه طباطبایی میگوید:
أی بعد ما بینا أن أمر المشیة إلی الله و هو لم یشأ إیمان جمیع الناس فلا یؤمنون باختیارهم البتة لم یبق لک إلا أن تکره الناس و تجبرهم علی الإیمان، و أنا أنکر ذلک علیک فلا أنت تقدر علی ذلک و لا أنا أقبل الإیمان الذی هذا نعته»؛ (یعنی بعد از آن که بیان کردیم که مشیت به دست خداوند است و ارادهاش این نبود که تمامی مردم ایمان آورند، بنابراین قطعاً به اختیار خودشان ایمان نخواهند آورد. و برای تو راهی نمیماند جز آن که مردم را وادار و مجبور کنی که ایمان آورند. و من نمیخواهم آن را انجام دهی. پس نه تو آن را میتوانی انجام دهی و نه من ایمانی را که بدین گونه باشد قبول میکنم). (75)
رویکرد کتابهای فقهی
در برخی از کتابهای فقهی آرا و نظریاتی که راجع به جهاد ابراز شده با آیات قرآن هم داستان نیستند. به نظر میرسد از مهمترین عوامل آن میتواند نگاه تجزیه گرایانه به برخی از آیات قرآن، بدون در نظر گرفتن آیات هم مضمون دیگر باشد؛ به عنوان مثال در کتاب الجوهرهی النیره آمده است: «اگر کسی از روی اجبار مرتد شود، بین او و همسرش جدایی به وجود نمیآید. یعنی اگر قلب او اطمینان به ایمان داشته باشد، زیرا ارتداد، به اعتقاد تعلق دارد… و اگر کافری از روی اجبار مسلمان شود، اسلام او صحیح است بنا به قول خداوند: «وَ لَهُ أَسلَمَ مَن فی السَّماوات و الأَرضِ طَوعاً وَ کَرهاً» و قول رسول اکرم «أُمِرت أَن اُقاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یَقولوا لا إله إلَّا الله…». (76)
آیهای که در این موضع به آن استناد شده – همان گونه که گذشت – راجع به اسلام تکوینی است نه اسلام تشریعی و استناد به آن در این موضع نمیتواند صحیح باشد. روایتی هم که به آن استناد شده مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ضمن این که این مطلب اگر کسی از روی اجبار مرتد شود ارتداد او اعتباری ندارد اما اگر از روی اجبار مسلمان شود اسلام او صحیح است، از نظر عقلانی نیز پذیرفتنی نیست، زیرا خارج شدن از اسلام با وارد شدن به آن، هر دو به اعتقاد تعلق دارد و نمیتوان بین آن دو قائل به تفکیک بود.
در کتاب اللباب فی شرح الکتاب آمده است «و قتال الکفار واجب و إن لم یبدءونا للنصوص العامة»؛ جنگ با کافران واجب است، اگرچه جنگ را آنها شروع نکرده باشند. بنا به دلایل عمومی که وجود دارد. (77) از جمله دلایلی که برای اثبات جنگ ابتدایی به آن استناد شده آیاتی از قبیل «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ» و «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» و روایاتی از قبیل «أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله فإذا قالوها فقد عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم علی الله» است.(78)
سرخسی در کتاب المبسوط میگوید:
«أنا أمرنا بقتل الکفار لکفرهم قال الله تعالی: «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ» (79) یعنی فتنة الکفر»؛ ما دستور یافتهایم کافران را به خاطر کفرشان بکشیم، زیرا خداوند فرموده است: با آنان بجنگید تا دیگر فتنهای نباشد. یعنی فتنهی کفر» (80) استناد به این آیه در این موضع از دو منظر محل اشکال است: اول این که بیان آیه راجع به «قتال» است نه «قتل». دوم این که تفسیر فتنه به کفر و منحصر دانستن آن در این حیطه نیازمند ادله قوی و متقن است.
اکثر فقها نظرشان بر این است که جهاد ابتدایی بر مسلمانان فرض کفایی است. یعنی مادامی که در روی زمین مشرکان و کافرانی که تحت قانون جزیه قرار نگرفتهاند، وجود دارند، مسلمانان وظیفه دارند به جنگ آنها بروند و پیوسته با آنها در جنگ باشند. کفایی بودن به این معناست که اگر گروهی از مسلمانان اشتغال به جنگ داشته باشند و تعدادشان برای این کار کفایت کند، مسئولیت از عهده بقیه ساقط میشود. اما اگر هیچ کس اقدام به این کار نکند همه مسلمانان گناه کار میشوند.
در مقابل، شماری از فقها دیدگاه معتدل تری راجع به این موضوع دارند. کمال الدین محمدبن عبدالواحد سیواسی در شرح فتح القدیر میگوید: «از آیه «وَ قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ» چنین بر میآید که آنچه ما بدان دستور یافتهایم به سبب قتال آنان و جزای آن است [نه به سبب اختلافات عقیدتی آنها] هم چنین قول خداوند که میفرماید: «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ» منظور این است که فتنهای از جانب آنان متوجه مسلمانان نباشد بدینگونه که آنان را با اجبار به ضرب و قتل، از دینشان منصرف نکنند. چنان که اهل مکه کسی را که مسلمان شده بود شکنجه میکردند تا از اسلام منصرف شود» (81)
و نیز شایان ذکر است که امام ثوری و شماری دیگر از دانشمندان، جهاد ابتدایی را واجب نمیدانستند. و با استناد به آیه «فأن قاتلوکم فاقتلوهم» قائل به جهاد دفاعی بودهاند. (82)
آنچه که مهم است به آن پرداخته شود این است که ما در مواجهه با نصوص، همواره در حیطه الفاظ آن گرفتار شده و فلسفه و روح تشریع را بررسی نمیکنیم. همین طور شرایطی که ایجاب کرده این نصوص در آن فضا شکل بگیرد را فراموش میکنیم و سعی داریم بدون در نظر گرفتن این شرایط، مو به مو این نصوص را بر شرایط فعلی و زمان کنونی تطبیق دهیم.
بررسی روایت «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله…»
این روایت در صحیحین و دیگر کتابهای معتبر روایی از چند نفر از صحابه از قول رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُسْنَدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو رَوْحٍ الْحَرَمِیُّ بْنُ عُمَارَةَ قَالَ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ وَاقِدِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یُحَدِّثُ عَنْ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الْإِسْلَامِ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»؛ دستور یافتم با مردم بجنگم تا شهادت دهند که جز خداوند، خدای دیگری وجود ندارد و محمد فرستاده اوست. و نماز بخوانند و زکات پرداخت کنند. پس هرگاه این اعمال را انجام دهند جان و مال خود را از من حفظ میکنند مگر به حق اسلام و حساب آنان به عهدهی خداوند است) (83)
ابن دقیق العید در کتاب احکام الاحکام راجع به این روایت میگوید:
«فرق بین المقاتلة علی الشیء و القتل علیه فإن المقاتلة مفاعلة تقتضی-الحصول من الجانبین و لا یلزم من إباحة المقاتلة علی الصلاة – إذا قوتل علیها – إباحه القتل علیها من الممتنع عن فعلها إذا لم یقاتل و لا إشکال بأن قوما لو ترکوا الصلاه و نصبوا القتال علیها: إنهم یقاتلون إنما النظر و الخلاف فیما إذا ترکوا إنسان من غیر نصب قتال هل یقتل أم لا؟ فتأمل الفرق بین المقاتلة علی الصلاة و القتل علیها و إنه لا یلزم من إباحة المقاتلة علیها إباحة القتل علیها»؛ بین مقاتله راجع به یک شیء با قتل به خاطر آن فرق دارد. زیرا مقاتله از باب مفاعله است و اقتضا میکند که از هر دو طرف حاصل شود. از مباح بودن مقاتله بر سر نماز – اگر بر آن مقاتله شود – لازم نمیآید که کسی که از خواندن نماز خودداری میکند، اما بر سر آن وارد جنگ نمیشود، کشتنش مباح باشد. اشکالی در این مطلب وجود ندارد که اگر قومی نماز را ترک کنند و [علاوه بر آن] بر سر آن بجنگند، باید با آنها جنگید. اختلاف هنگامی رخ میدهد که انسان نماز را ترک کند اما بر سر آن وارد جنگ نشود، آیا در این مورد باید کشته شود یا خیر؟ پس فرق بین جنگ بر سر نماز با کشتن بر سر آن را تأمل کن. و این که لازمه مباح بودن جنگ بر سر نماز این نیست که کشتن به خاطر آن مباح باشد». (84)
ابن حجر عسقلانی از امام شافعی نقل کرده که گفته است: «لَیسَ القِتَال مِن القَتل بِسَبیلٍ، قَد یَحِلّ قِتَال الرَّجُل وَ لا یَحِلّ قَتله»؛ (قتال هیچ دلالتی نمیتواند به قتل داشته باشد، چه بسا میتواند قتال یک مرد جایز اما قتل او ناجایز باشد) (85)
نکته دیگر این که: در این روایت شرط مصونیت جان و مال مردم، مجموعهای از اعمال دانسته شده است. که عبارتند از: شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اقامه نماز و پرداخت زکات. اگر قرار باشد که از این روایت این گونه فهمیده شود که مردم تا زمانی که به خداوند ایمان آورند باید کشته شوند، در صورت عدم اقامهی نماز نیز باید قائل به مجازات قتل برای آنان باشیم. در صورتی که ادله و نصوص روایی و سیرهی عملی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین امری را تأیید نمیکند. بنابراین باید در فهم روایت و تطبیق آن با ادلهی هم مضمون دیگر بیشتر موشکافی شود.
پینوشتها:
1. استاد حوزه علمیه محمدیه نگین شهر.
2. کهف: 104.
3. بقره، آیه 30.
4. آل عمران، آیه 103.
5. اسراء، آیه 70.
6. نک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، 374/21.
7. آل عمران، آیه 103.
8. مائده، آیه 28.
9. بخاری، ج1، ص 20.
10. مائده، آیه 32.
11. مراغی، ج6، ص 102.
12. بقره، آیه 179.
13. سیدقطب، ج1، ص 116.
14. حج، آیه 39 و 40.
15. حج، آیه 38.
16. بقره، آیه 190.
17. بقره، آیه 193.
18. ممتحنه، آیه 8 و 9.
19. حج، آیه 39.
20. بقره، آیه 193.
21. بقره، آیه 194.
22. بقره، آیه 256.
23. کهف، آیه 29.
24. فتح، آیه 16.
25. آلوسی، ج13، ص 258.
26. مراغی، ج26، ص 99.
27. طباطبایی، ج18، ص 281.
28. طبری، جامع البیان، ج26، ص 52.
29. همان، ج26، ص 52.
30. فخر رازی، ج28، ص 78.
31. نک همان، ج26، ص 52.
32. آل عمران، آیه 83.
33. طبری، جامع البیان، ج3، ص 240.
34. همان، ج3، ص 239.
35. همان، ص 240.
36. همان، ص 240.
37. همان، ص 240.
38. المیزان، ج3، ص 336.
39. مائده، آیه 48.
40. نحل، آیه 106.
41. محمد، آیه 4.
42. رک میبدی، کشف الاسرار و عده الابرار، ج9، ص 178.
43. بقره، آیه 205.
44. حشر، آیه 5.
45. نساء، آیه 89.
46. نساء، آیات 88-90.
47. توبه، آیه 5.
48. نک: قرطبی، ج8، ص 71؛ طبرسی، ج5، ص 13 و ابن عاشور، ج10، ص 23.
49. رک: زحیلی، ج1، ص 832.
50. طنطاوی، ج6، ص 207.
51. نک: زحیلی، ج1، ص 832.
52. صحیح بخاری، ج3، ص 1164.
53. نک: مظهری، ج4، ص 140.
54. نک قرطبی، ج8، ص 71.
55. زحیلی، ج10، ص 107.
56. توبه، آیه 8.
57. توبه، آیه 9.
58. توبه، آیه 10.
59. توبه، آیه 13.
60. توبه، آیه 6.
61. نک: سیوطی، محلی، ج1، ص 190.
62. توبه، آیه 7.
63. نک: مالک، ج3، ص 322؛ ابن ماجه، ج2، ص 948؛ نسائی، ج5، ص 186؛ مسند ابی یعلی، ج3، ص 15؛ احمد، ج4، ص 178؛ ابن ابی شیبه، ج2، ص 196 و ابن حبان، ج11، ص 110.
64. نور، آیه 54.
65. شوری، آیه 48.
66. مائده، آیه 48.
67. حج، آیه 40.
68. بقره، 251.
69. توبه، آیات 32-33.
70. زمر، آیه 18.
71. بقره، آیه 256.
72. هود، آیه 28.
73. یونس، آیه 99.
74. مراغی، ج11، ص 158.
75. طباطبایی، المیزان، ج10، ص 126.
76. ابوبکر بن علی حداد، ج6، ص 64.
77. عبدالغنی غنیمی، ج1، ص 396.
78. نک: سرخسی، ج6، ص 124.
79. البقره، آیه 192.
80. سرخسی، ج7، ص 400.
81. محمد جواد عبدالواحد سیواسی، ج5، ص 437.
82. همان، ج1، ص 437.
83. صحیح بخاری، ج1، ص 17 و صحیح مسلم، ج1، ص 39.
84. ابن دقیق العید، ج1، ص 281.
85. ابن حجر، فتح الباری، ج1، ص 41.
کتابنامه :
1. قرآن کریم، ترجمه فولادوند
2. ابن حبان بستی، صحیح ابن حبان، مؤسسة الرسالة، بیروت 1414 ق.
3. ابن حجر، احمدبن علی، فتح الباری، دارالفکر، بیروت [بی تا].
4. ابن دقیق، العید، احکام الاحکام شرح عمدهی الاحکام، [بی نا، بی جا، بی تا].
5. ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر و التنویر، [بی نا، بی تا، بی جا].
6. ابن ماجه، محمدبن یزید ابوعبدالله القزوینی، سنن ابن ماجه، دارالفکر، بیروت، [بی تا].
7. ابن ابی شبیه، ابی بکر عبداله بن محمد، مسند ابن ابی شیبه، دارالوطن، ریاض 1997 م.
8. ابوبکر، بن علی حداد، الجوهره النیره، [بی نا، بی جا، بی تا].
9. ابی یعلی، احمدبن علی، مسند ابی یعلی، دارالمأمون للتراث، دمشق 1404 ق.
10. احمدبن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، مؤسسهی الرساله، بیروت 1420 ق.
11. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، دارالکتب العلمیه، بیروت 1415 ق.
12. بخاری، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، دارابن کثیر، یمامه-بیروت 1407 ق.
13. رشید الدین میبدی، احمدبن ابی سعد، کشف الاسرار و عدة الابرار، انتشارات امیرکبیر، تهران 1371 ش.
14. زحیلی، وهبه بن مصطفی، التفسیر المنیر فی العقیده و الشریعه و المنهج، دارالفکر المعاصر، بیروت 1418 ق.
15. سرخسی، شمس الائمه، المبسوط، نشر محمد افندی المغربی، [بی تا].
16. شاذلی، سید بن قطب بن ابراهیم، فی ظلال القرآن، دارالشروق، بیروت – قاهره 1412 ق.
17. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، قم 1417 ق.
18. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران 1372 ش.
19. طبری، ابوجعفر محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، دارالمعرفه، بیروت 1412 ق.
20. طنطاوی، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، [بی نا، بی تا].
21. دمشقی، عبدالغنی غنیمی، اللباب فی شرح الکتاب، دارالکتاب العربی، بیروت [بی تا].
22. فخر رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1420 ق.
23. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران 1364 ش.
24. سیواسی، کمال الدین محمدبن عبدالواحد، شرح فتح القدیر، دارالفکر، بیروت [بی تا].
25. مالک بن انس، موطأ الامام مالک، دارالقلم، دمشق 1413 ق.
26. سیوطی، جلال الدین، تفسیر الجلالین، مؤسسه النور للمطبوعات، بیروت 1416 ق.
27. مراغی، احمدبن مصطفی، تفسیر المراغی، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
28. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، دارالجیل، بیروت [بی تا].
29. مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، مکتبه رشدیه، پاکستان 1412 ق.
30. نسائی، احمدبن شعیب، سنن النسائی، مکتب المطبوعات الاسلامیه، حلب 1406 ق.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، قم: دارالاعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، چاپ اول