بحث «رابطة اسلام و ايمان» در كتب كلامي سابقهاي ندارد. اما آية 14 سورة حجرات زمينهساز بحثي در علم كلام با اين عنوان شده است.
اما ببينيم اسلام و ايمان چه تفاوتي با هم دارند كه قرآن كريم به اعراب باديه نشين ميگويد:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبكم»[1] (برخي از ) باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم, بگو: ايمان نياوريد ليكن بگوييد: اسلام آورديم و هنوز در دلهاي شما ايمان داخل نشده است.
در اين بحث اگر مراد از اسلام حالت نفساني «تسليم و تصديق» باشد و مراد از ايمان هم تصديق باشد, يكي خواهند بود. اما اگر اسلام به معناي تسليم و انقياد باشد و ايمان نوع قلبي تسليم و انقياد, معناي ايمان اخص از معناي اسلام است؛[2] به طوري كه هر مؤمن, مسلمان هم هست, اما چه بسا مسلماناني كه مؤمن نباشد يعني انقياد قلبي نداشته باشد.
شيخ مفيد ميگويد: اماميه اسلام را غير ايمان ميدانند و ايمان اخص مطلق اسلام است.[3] در روايات نيز صريحاً ايمان از اسلام متمايز شده است. اسلام با اقرار زباني حاصل ميشود، ولي ايمان امري دروني, اقراري قلبي و پذيرشي از روي صدق و اخلاص است. اسلام نوعي مصونيت و امنيت ظاهري به ارمغان ميآورد؛ اما دل تنها با ايمان به آرامش و سكون ميرسد. اسلام امر نكاح و ارث مردم را سامان ميدهد و ايمان عمل محرمانه و مؤمنانه زيستن را ميآموزد.
قال علي ـ عليه السّلام ـ لي رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ يا علي اكتب؟ فقلت ما اكتب فقال: اكتب بسمالله الرحمن الرحيم, الايمان ما وقّر في القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ما جري علي اللسان و حلّت به المناكحه:[4] حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمود كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به من فرمود: اي علي ـ عليه السّلام ـ بنويس. عرض كردم چه بنويسم؟ پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: نبويس: به نام خداوند بخشندة مهربان, ايمان چيزي است كه در قلب جاي گيرد و آن را وقار ميبخشد و عمل آن را تصديق ميكند. اسلام چيزي است كه به زبان جاري ميشود و باعث جواز امر نكاح است.
همين معنا در حديث ديگري به روشني بيشتر اظهار شده است, آنجا كه امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمودند:
الايمان ماكان في القلب و الاسلام ما حلّت عليه التناكح و التوارث و حقنت به الدماء و الايمان يشرك الاسلام و الاسلام لايشرك الايمان.[5]ايمان امر قلبي است؛ ولي اسلام منشأ جواز نكاح و ارث و حفظ جان است. پس ايمان با اسلام مشاركت دارد ولي اسلام با ايمان مشاركت ندارد. از اين گونه احاديث برميآيد كه؛ اولاً در اين اصطلاح ايمان از اسلام جدا و منفك است. اسلام تنها اقرار زباني و جاري كردن شهادتين بر زبان است. در حاليكه ايمان غير آن و نيازمند خضوع و باور قلبي است. ثانياً روشن ميگردد كه جايگاه ايمان قلب است. كه آية 14 سورة حجرات نيز به آن اشاره داشت.
اما برخي از اهل تسنن مانند تفتازاني اين رأي را نميپذيرد و معتقد است اگر چه اسلام و ايمان به لحاظ مفهومي اندك تفاوتي دارند, اما به لحاظ محل صدق مساوي هستند؛ يعني هر مؤمني مسلمان است و هر مسلماني, مؤمن. وي در مقابل اين اعتراض كه اگر اين طور است, پس چرا در قرآن كريم, به اعراب, اسلام را نسبت داده ولي ايمان را از آنان سلب كرده است پاسخ ميدهد كه بحث ما در اسلام واقعي است كه با ايمان مساوي است و اين آيه سخن از اسلام ظاهري ميگويد؛ يعني اعراب واقعاً تسليم نشدهاند, فقط در ظاهر اسلام آوردهاند.[6]به نظر ميرسد اين سخن وي درست نباشد: زيرا كساني كه ايمان را غير از اسلام ميدانند اتفاقاً بر همين نكته كه اسلام امري ظاهري است تاكيد دارند, بر خلاف ايمان كه امري قلبي است. پس نميتوان گفت كه بحث ما در اسلام واقعي است؛ زيرا اسلام واقعي امري مربوط به ظاهر است.
اما آيا دين ميتواند متعلق ايمان قرار گيرد, و مثلاً ايمان به دين اسلام يا ايمان به دين مسيحيت صحيح است؟ به نظر ميرسد, پس از آنكه حقّانيت و صدق ديني براي انسان اثبات شد آن دين ميتواند متعلق ايمان قرار بگيرد. مثلاً ايمان بياوريم به اينكه دين اسلام حق است.
فلذا اگر دين به معناي مجموعه قوانين و مقررات و احكامي كه براي هدايت انسانها لازم است, باشد. متعلق ايمان و دين از نظر مصداق مساوي ميباشد. يعني هر گزارهاي كه در درون دين باشد, متعلق ايمان نيز قرار ميگيرد, بنابراين در بحث نسبت ايمان و عقل منظور از ايمان، «ايمان» ايمان به آنچه در قلمرو دين قرار گرفته است, ميباشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مکارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ذيل تفسير سوره حجرات، آيه 14.
2ـ قرائتي، محسن، تفسير سوره حجرات، قطع جيبي.
3ـ قرائتي محسن، تفسير نور، ذيل تفسير آيه 12 از سوره حجرات.
پي نوشت ها:
[1] . حجرات/14.
[2] . عبدالرحمن بدوي, مذاهب الاسلامين, بيروت, دارالعلم للملايين, بيتا, ص626.
[3] . شيخ مفيد, اوائل المقالات, تهران, مؤسسه مطالعات اسلامي, 1372, ص10.
[4] . مجلسي, محمدباقر، بحارالانوار, بيروت, داراحياء التراث, ج50, ص208.
[5] . همان, ج87 ، ص177.
[6] . تفتازاني, سعدالدين، شرح المقاصد, تصحيح عبدالرحمن عميره, قم, انتشارات شريف رضي, 1370, ج5، ص 207.