اصالت تعابير قرآني
بايد ميان «موقعيتهاي قرآني» و تعبيرهاي مختلف از آن موقعيتها، فرق بگذاريم. مراد از موقعيت قرآني، حادثه يا واقعيتي است که آيهاي از قرآن آن را توصيف ميکند. ميتوانيم از آن حادثه يا واقعيت، تعبيرهاي مختلفي تعبير بياوريم. آيه هم تعبير خاصي از آن موقعيت را نشان ميدهد. اصالت تعابير قرآني بدين معناست که نميتوانيم تعبيرهاي ديگري به جاي تعبير قرآني جايگزين سازيم.
سخن فوق بدين معناست که مفهومسازي قرآن با مفهومسازي ديگران تفاوت دارد. در برخي موارد، مفسران وقتي خواستهاند آيات را توضيح دهند، مفهومسازي خودشان را جايگزين آيات کردهاند. آنها در موارد بسياري عبارتهاي قرآني را تغيير ميدهند؛ تقديم و تأخيري در ساختار آيات در نظر ميگيرند يا چيزي را محذوف يا مقدر ميدانند. گاهي هم آنها براي اينکه معناي موردنظرشان را از آيات به دست بياورند، شکل صرفي واژهها را تغيير ميدهند. اين قبيل تغييرها و صدها تغيير ديگر که در تفسيرها به چشم ميخورد، با مفهومسازي قرآن تفاوت دارد. هر يک از آن تغييرها مفهومسازيهاي خاص مفسران را نشان ميدهد. در تفسير بايد خود مفهومسازي قرآن اصل قرار گيرد و مفهومسازي نهفته در آن بررسي شود. اصالت تعابير قرآني در مقابل تمايل رايج مفسران به برگرداندن تعبيرهاي قرآني به تعبيرهايي ديگر قرار ميگيرد. ميتوانيم اين تمايل را «تحويلگرايي» در باب تعابير قرآني بناميم.
اصالت تعابير قرآني را با دو اصل فرعي ديگر ميتوان بيان کرد:
1. در هر موقعيت مورد نظر که خداوند خواسته است آن را توصيف کند تنها يک تعبير مناسب قرآني در کار است؛
2. هر تعبير قرآني تنها با يک توصيف از موقعيت موردنظر تناسب دارد که خداوند خواسته است آن را توصيف کند.
تأکيد بر اين نکته ضروري است که يکي از پيامدهاي مهم اين نظريه، رد ترادف در الفاظ قرآني است. زبانشناسان مسلمان در مورد ترادف زباني دو ديدگاه متفاوت داشتند: دستهاي به وجود ترادف قايل بودند و دستهاي ديگر آن را انکار کردند. کساني هم که ترادف را نپذيرفتند، مباني مختلفي براي اين اعتقاد داشتند. به عنوان نمونه، مبرّد، نحوي مشهور، به عدم ترادف قايل بوده است. به اعتقاد او، الفاظ در سياقهاي مختلف، معاني گوناگوني را افاده ميکنند. مثلاً کلمهي «هدي» دست کم هفده معنا دارد؛ در آيهي «أُوْلَئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1) به معناي بيان و در « وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ» (2) به معناي تورات و در « وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (3)
به معناي معرفت است. (4)
در مقابل، مخالفان هم تلاش کردهاند تا اين قبيل موارد را به معناي واحدي برگردانند. اين نگاه به تدريج در ميان زبانشناسان عرب غلبه يافت، ولي در برخي از حوزهها همچنان قول به عدم ترادف قوّت مييافت. برخي از دانشمندان علوم قرآني در بحث از «وجوه و نظاير» بر اين قول بودند. يکي از دانشمنداني که براي نخستينبار به اين بحث پرداخته است، مقاتل ابنسليمان بلخي (150 هـ) است. او در کتاب وجوه و نظاير، دو معنا براي «صلاة» آورده و گفته است که صلاة از بنده به معناي دعا و از خالق به معناي رحمت است. از اين سخن چنين به دست ميآيد که وي به اشتراک لفظي صلاة قايل بوده است. برخي از نحويان، مانندِ ابنهشام (761 هـ)، با اين ديدگاه مخالفت ورزيده و صلاة را مشترک معنوي دانستهاند. حکيم ترمذي (320 هـ) جامع ميان هر دو معنا را معناي «عطف» و آن را مشترک معنوي دانسته است.
ابوهلال عسکري هم در کتاب الفروق اللغوية ديدگاه مبرّد را ميپذيرد و ترادف در لغت را ردّ ميکند. او ميگويد در آيهي: « لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» (5) واژهي «منهاج» بر «شرعة» عطف شده است؛ زيرا «شرعة» به معناي اول شيء و «منهاج» آن جايي است که وسعت پيدا ميکند، و دو چيز در جايي بر يکديگر عطف ميشوند که تفاوت و تغايري داشته باشد. (6)
دو تفسير مختلف از سخن فوق وجود دارد:
1. ابوهلال ميخواهد مطلق ترادف زباني را نفي کند؛
2. نظر ابوهلال به مطلق لغت نيست و او نميخواهد وجود ترادف زباني را به صورت مطلق نفي کند، بلکه او وجود ترادف در الفاظ قرآني را نفي ميکند.
گاهي در ميان آثار برخي از مفسران نيز چنين ادعايي مشاهده ميشود؛ ولي اين نکته به صورت نظاممند در ميان آنها مطرح نشده و ابعاد مختلف تفسيري آنها پنهان مانده است.
هر واژهاي قرآني در واقع با مفهوم خاصي مرتبط است و به شيوهاي خاص از قلمرو معرفت، نمابرداري ميکند. هرگز دو واژه به نحو يکسان از يک قلمرو نمابرداري نميکنند. از اينرو، هر واژهي قرآني کارکرد خاص خودش را دارد که واژهاي ديگر نميتواند آن را انجام دهد. در مورد کاربردهاي متفاوت يک واژه در سياقها و بافتهاي گوناگون هم همين سخن صدق ميکند. يک واژه در سياقي معين، بُرشي خاص از معارف و اطلاعات گوينده را فراهم ميآورد. همين واژه در سياقي ديگر، بُرش متفاوتي از آن معارف را به دست ميدهد. در واقع، بنا بر ترادف زباني، معناي يک واژه به معناي واژهاي ديگر تحويل مييابد. در نتيجه، معناي تعبيري که در آن واژهي نخست آمده، به معناي تعبيري که در آن واژهي دوم آمده است، تحويل و تقليل مييابد. اين سخن نشان ميدهد که اصالت تعابير قرآني در رد ترادف زباني خلاصه نميشود و گسترهي آن بسيار وسيعتر از اين بحث زباني است.
دو مثال را براي ايضاح مراد خود ميآوريم:
در شاخههاي نخل
در ماجراي فرعون و ساحران، قرآن به تهديد ساحران توسط فرعون اشاره ميکند و از زبان او ميگويد:
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى (7) [فرعون] گفت: «آيا پيش از آنکه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟ قطعاً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است، پس بيشک دستهاي شما و پاهايتان را يکي از راست و يکي از چپ قطع ميکنم و شما را بر تنههاي درخت خرما به دار ميآويزم، تا خوب بدانيد عذاب کداميک از ما سختتر و پايدارتر است».
بسياري از مفسران به اين نکته توجه کردهاند که در عبارت: « وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ» مراد از حرفي «في» همان «علي» است؛ زيرا بستن بر روي شاخه معنا دارد، نه بستن به درون شاخه. حرف «في» بر ظرفيت دلالت دارد و مناسب معناي آيه نيست؛ در صورتي که «علي» در زبان عربي بر استعلا دلالت دارد.
بيدرنگ، اين پرسش مطرح ميشود که آيا خداوند به جزئيات زبان عربي آشنا نبود و نميدانست که در اين مورد بايد «علي»، و نه «في» را به کار ببرد؟ پيداست که آنها بدين نکته توجه نکردهاند که آيا به تناسب بر مفهومسازي ويژهاي مبتني شده است. خداوند تنها نخواسته است که موقعيت متناظر را بيان کند، بلکه با مفهومسازي ويژهاي موقعيت را نشان داده است. با استفاده از واژگان زبانشناسي شناختي بگوييم «في» از لحاظ معنايي نشان ميدهد که مسيرپيما بايد درون مرزنما باشد. در حقيقت، در مفهومسازي نهفته در آب، از انتهاب شاخههاي نخل، خط فرضي در نظر گرفته شده تا ظرفي خيالي پديد آمده است. تعبير «فِي جُذُوعِ النَّخْلِ» براي نشان دادن اين ظرف به کار رفته است. گويا فرعون به خاطر شدت ناراحتي که نسبت به ساحران داشت، ميخواست آنها را به گونهاي به درخت ببندد که از آن رهايي نداشته باشند. از اينرو، مفهومسازي متناسب اين بود که ظرف خيالي در نظر گرفته شود که ساحران درون آن زنداني شوند و به بيرون، راهي نداشته باشند.
استفاده از «في» که برظرفيت دلالت دارد، مفهومسازي ويژهي قرآني را نشان ميدهد. تنها بستن ساحران بر شاخههاي درختان معناي آيه را نشان نميدهد، بلکه علاوه بر بستن آنها، نوعي زنداني شدن آنها در اين محدوده هم مورد نظر است. ميبينيم که حرف «في» در اين مورد وظيفهي مهمي دارد که حرف «علي» آن را انجام نميدهد.
آيهي فوق مشابه آيهي زير است:
فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ (8)
بر گردنش طنابي از ليف خرماست.
طناب به دور گردن پيچيده ميشود. در اين آيه، حبل (طناب) مسيرپيما و جيد (گردن) مرزنماست. رابطهي اين دو با «في» بيان شده است که بر ظرفيت دلالت دارد. در واقع، گردن به عنوان ظرفي براي طناب، مفهومسازي شده است که در آن زنداني است؛ اين نکته بدين معناست که طناب از گردن ابولهب جدا نميشود.
در دلها و بر دلها
يکي از مفهومسازيهاي قرآني در مورد تعبيرهايي است که در مورد «قلوب» به کار ميبرد.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (9)
در دلهايشان مرضي است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاي] آنچه به دروغ ميگفتند، عذابي دردناک [در پيش] خواهند داشت.
وقتي بيماري و مرض چيزي را فرا ميگيرد، آن را از کارکرد اصلياش بازميدارد؛ بنابراين، بيماري چيزي جز مختلف شدن و از حالت اصلي بيرون آمدن نيست. وقتي دل هم در برابر آيات الهي کارکرد خودش را از دست ميدهد و نوعي اختلال در آن پيدا ميشود، مريض شده است؛ اما در آيهي فوق مرض (بيماري) به چيزي تبديل شده است که در درون دلها (قلوب) قرار دارد. خدا بر آن ميافزايد و آن هم افزايش مييابد.
يکي از جالبترين مفهومسازيهاي قرآني را در سورهي فصلت ميبينيم:
وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ (10)
و گفتند: «دلهاي ما از آنچه ما را به سوي آن ميخواني سخت محجوب و مهجور است و در گوشهاي ما سنگيني و ميان ما و تو پردهاي است؛ پس تو کار خود را بکن ما [هم] کار خود را ميکنيم».
سه فراز اين آيه قابل توجه است:
1. در تعبير « قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ» دلها در پردهها قرار دارند. اکنّه جمع کناء است. در آيه به جاي «في» حرف «علي» هم ميتوانست به کار رود. پرده معمولاً روي دل را ميپوشاند و مانند لايهاي نازک بر روي آن مينشيند. از اينرو، ممکن است چنين به نظر آيد که بايد «في» به معناي «علي» باشد؛ اما با کمي دقت در مييابيم که مفهومسازي مناسبي در اين مورد صورت گرفته است. آيه، سخن کافران به پيامبر (صليالله عليه و آله و سلم) است. آنها ميگفتند که دلهاي ما درون پردههايي قرار گرفته است. به عبارت ديگر، آنها در مقام پاسخگويي با طعنه چنان در نظر ميگرفتند که گويي ظرفي از حجابها وجود دارد و دلهاي آنها درون آنها زنداني است. اين سخن مانند اين است که ما به کسي در مقام توبيخ بگوييم: «چرا اين کار را ميکني؟ آيا دل نداري؟» او هم با طعنه پاسخ دهد: «من دل ندارم. دل من مرده است». در چنين حالتهايي، فرد مخالف بدترين صورت را در پاسخ ميگويد. کافران هم در پاسخ ميگفتند که دلهاي ما درون حجابها زنداني است و اصلاً سخنان تو را نميفهميم. در اين مورد بايد مسيرپيما (دل) درون مرزنما (حجاب) باشد.
آيه فوق با آيه ديگري قابل مقايسه است که تعبيري مشابه با حرف «علي» دارد:
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ (11)
و برخي از آنان به تو گوش فرا ميدهند، و[لي] ما بر دلهايشان پردهها افکندهايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگيني [قرار دادهايم]. و اگر هر معجزهاي را ببينند به آن ايمان نميآورند. تا آنجا که وقتي نزد تو ميآيند و با تو جدال ميکنند، کساني که کفر ورزيدهاند، ميگويند: «اين [کتاب] چيزي جز افسانههاي پيشينيان نيست».
خداوند در مورد برخي از مشرکان ميگويد که بر دلهاي آنها پرده قرار داديم تا نفهمند. پيداست که دل براي اينکه چيزي را بفهمد بايد به امري غير خودش توجه کند و اگر پردهاي بر روي آن باشد، مانع از فهم آن ميشود. حجاب در اين صورت بايد بر روي دل باشد تا به چيزي بيرون از خودش دست نيابد؛ بنابراين، مفهومسازي متناسب با اين موقعيت اين است که مسيرپيما (پرده) بر روي مرزنما (دل) باشد. طرحوارهي تصويري زير تفاوت دو آيه را در مفهومسازي و تعبير نشان ميدهد.
2. فراز ديگري از آيه به سخن ديگري از کافران اشاره ميکند. آنها ميگويند در گوشهاي ما سنگيني هست: «وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرً». راغب در مفردات گفته است:
وقر به معناي سنگيني در گوش است. پس گفته ميشود: وَقرت اذنه تَقِرُ…
او به اين نکته اشاره کرده است که در مورد سنگيني گوش، فعل اين ماده و مشتقات آن به کار ميرود. او همچنين در ادامه گفته است: وقر به بار حمار و شتر نيز ميگويند. (12)
اما در آيهي فوق «وقر» همچون مادهاي در نظر گرفته شده که درون گوش قرار دارد و گوش ظرف آن است. اين مفهومسازي با موقعيتي که قرآن تصوير ميکند، تناسب دارد. گاهي گوش شنوايي خود را از دست ميدهد؛ يعني عيبي در خود دستگاه شنوايي پيدا ميشود. گاهي هم جسمي در گوش فرو ميرود و مانع از شنيدن ميشود. موقعيت متناظر با کافران صورت دوم است؛ چرا که شنوايي آنها مشکلي نداشت، ولي خودشان را ناشنوا فرض ميکردند و به سخنان پيامبران الهي گوش فرا نميدادند. گويا خود آنها جسمي خارجي را در گوششان فرو برده بودند تا نشنوند. مفهومسازي متناسب در اين مورد اين بود که گوش ظرفي براي جسم خارجي لحاظ شود و سنگيني همچون جسمي خارجي در گوش فرض شود.
3. کافران در فراز ديگري از آيه به اين نکته اشاره کردهاند که ميان آنها و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حجابي هست: وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ.
برخي از مفسران گفتهاند، کلمهي «من» در اين آيه زائد ميباشد؛ در صورتي که «من» در اين مورد منشأ را بيان ميکند. در ميان آنها و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حجابي هست و اين حجاب از خود آنها ناشي ميشود. به عبارت ديگر، از درون آنها امري پيدا ميشود که ميان آنها و آن حضرت حجاب قرار ميشود. به همين دليل، «من» نکتهاي دقيق را بيان ميکند.
پينوشتها:
1.بقره: 5.
2.غافر: 53.
3.نحل: 16.
4.احمد ياسوف؛ دراسات فنية في القرآن الکريم؛ ص 79.
5.مائده: 48.
6.ابوهلال العسکري؛ الفروق اللغوية؛ ص 11.
7.طه: 71.
8. مسد: 5.
9.بقره: 10.
10. فصلت: 5.
11.انعام: 25.
12. ابيالقاسم الراغب الاصفهاني؛ المفردات في غريب القرآن؛ ص 529.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول