اصول انسان شناختی تعلیم و تربیت (قسمت اول)
مقصود از اصول تعلیم و تربیت، قواعد هنجارین یا دستورالعملهای کلی است که راهنمای عمل قرار می گیرد. در این قسمت با توجه به مبانی انسان شناختی، از اصول انسان شناختی سخن خواهیم گفت. بنابراین اصول زیر، به ترتیب متناظر با مبانی مذکور در قسمت پیش خواهد بود. با توجه به این که در بحث از مبانی، شواهد و مستندات لازم از متون اسلامی مطرح شده در بیان اصول مربوط به مبانی نیازی به ذکر شواهد نیست.
تغییر ظاهر و تحول باطن
این اصل به درهم تنیدگی نفس و بدن ناظر است. از آنجا که نفس و بدن درهم تنیده اند و رابطه تاثیرگذاری متقابل میان آنها وجود دارد، یکی از اصول و قواعد اساسی تعلیم و تربیت برای تحقق اهداف، تغییر ظاهر و تحول باطن است. مقصود از این اصل که مضمونی هنجارین و تجویزی دارد این است: برای ایجاد دگرگونی های مورد نظر در نفس، باید تغییرات متناظر و متناسبی را در بدن فراهم آورد؛ چنان که برای ایجاد دگرگونی های مورد نظر در رفتار و حرکات و سکنات بیرونی باید تحولاتی در حالات باطنی نفس ایجاد کرد. هر یک از این دو جریان به تقویت و تحکیم دیگری منجر خواهد شد.
به طور نمونه اگر هدف مهار اخلاقی تمایلات درونی را در نظر بگیریم، به کارگیری این اصل برای تحقق هدف مذکور، مستلزم آن خواهد بود که از سویی، رفتارهای بیرونی متناسب با این امر را بشناسیم و آنها را در حرکات و سکنات فرد تحقق بخشیم. حتی اگر این رفتارها به صورت عادات اولیه نیز شکل بگیرند، تأثیر خود را بر تکوین حالات درونی آشکار خواهند ساخت. به طور مثال، اگر کودکی وسیله ای از وسایل دوستش را برداشته باشد، باید از او بخواهیم که آن را به وی برگرداند. فراهم آوردن این حرکت بیرونی، نوعی تغییر در ظاهر است. از سوی دیگر، باید حالات درونی متناسب با هدف مذکور را نیز بشناسیم و به شکل گیری آنها در باطن فرد کمک کنیم. در مثال فوق، باید بکوشیم این بینش و فهم را در کودک به وجود آوریم که اگر چیزی متعلق به کسی باشد، حق استفاده از آن، مربوط به او یا منوط به اجازه اوست. بحث در مورد روش های تحقق این اصل و نیز اصول بعدی در قسمت های دیگر مطرح خواهد شد.
احیای پیوند قدسی
این اصل به مبنای دوم، یعنی فطرت ناظر است. با توجه به این که معرفت و احساسی عمیق در درون انسان نسبت به مبدأ قدسی جهان وجود دارد و قابلیت خفتگی یا برانگیختگی نیز در آن هست، نیل به هدف تعلیم و تربیت اسلامی، مستلزم استفاده از اصل یا قاعده «احیای پیوند قدسی» است که در فرهنگ اسلامی، «تذکر» نام گرفته است. مقصود از احیای پیوند قدسی – چون قاعده ای تجویزی – آن است که معرفت و گرایش ربوبی خفته در درون آدمی را باید برانگیخت. از آنجا که اصل این معرفت ریشه در درون آدمی دارد، به جای مفهوم تعلیم یا «آموختن» از مفهوم «احیای پیوند قدسی» استفاده شده است.
عقل ورزی
این اصل ناظر به مبنای سوم، یعنی عقل است. چنان که در بالا توضیح داده شد، در دیدگاه اسلام، عقل چون قابلیتی بشری به گونه خاصی توصیف شده است. در این توصیف، عقل در عین محدودیت، امکان دسترسی به برخی حقایق فرا تاریخی را دارد، اما صرفا شناختی نیست بلکه انسجام وجودی آدمی را با هماهنگ کردن ابعاد مختلف شناختی، عاطفی و عملی فراهم می آورد و غیر تاریخی نیز نیست و از این رو نقادی نسبت به انقیادهای روانی و فرهنگی لازمه رشد آن است.
با توجه به توصیف مذکور، عقل ورزی چون قاعده ای تجویزی، ویژگی های خاصی خواهد داشت. مقصود از این اصل آن است که باید در جریان تعلیم و تربیت، فعالیت شناختی به قصد دست یافتن به حقایق فرا تاریخی هدایت شود و طبیعی است که این امر با نقادی مداوم عقل ملازم است. به علاوه، لوازم عاطفی و عملی این جنبه های شناختی نیز باید در تلاشی انسجام جویانه مورد توجه قرار گیرد.
سخن گفتن از انسجام جنبه های مختلف وجودی فرد، متضمن اتحاد میان نظریه یا نظر و عمل است که در انگاره های مختلف عقلانیت معاصر مورد توجه و توصیه قرار گرفته است. اما این نکته قابل ذکر است که برخی در سخن گفتن از اتحاد میان نظریه و عمل، درواقع در پی آنند که نظریه را چون تابعی از عمل در نظر بگیرند. زیرساز این نوع اتحاد، تصویر و تصور معینی از عقل و اندیشه است که برحسب آن، اندیشه آدمی در شرایط معمول و در حالت مطلوب به تبع شرایط عینی زندگی وی شکل می گیرد. اما در مفهوم اسلامی عقل ورزی، اتحاد نظریه با عمل به ضرورت، حاکی از تابعیت نظریه نسبت به عمل نیست. این خود ناشی از تصور معینی نسبت به عقل است که بر حسب آن، آدمی می تواند به برخی از حقایق فرا تاریخی نیز راه یابد. بر اساس این تصور از عقل، در مقام عقل ورزی می توان از تابعیت عمل نسبت به نظریه نیز سخن گفت. به عبارت دیگر، اگر آدمی به حقایقی نظری راه یابد که چندان تابع شرایط معین زیستی وی نیز نباشد، در این صورت لازم است تناسب زندگی خود را با آن حقایق نظری مورد توجه قرار دهد.
البته، این حقایق نظری به ضرورت، با مسائل و مشکلات عملی زندگی بی ارتباط نیستند و می توانند ما را در حل آنها یاری نیز بکنند، اما چنین نیست که این حقایق نظری تنها و تنها به تبع شرایط عملی و برای حل آنها طراحی شده باشند و نقش آنها چیزی جز این نباشد بلکه یک حقیقت نظری، ناظر به واقعیتی اساسی است که مستقل از وجود آدمی و مسائل وی نیز وجود دارد، اما دریافت آدمی نسبت به آن بر نحوه مواجهه وی با مشکلات عملی نیز مؤثر است.
ادامه دارد..
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد أول، خسرو باقری، صص162-160، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1389