اعتبار سنت از منظر قرآن (2)
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً (احزاب: 21)؛ هر آينه براي شما در خصلتها و روش پيامبر خدا نمونه و سرمشق
اعتبار سنت از منظر قرآن (2)
ب. آيات بيانگر اعتبار رفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
دستة ديگر از آيات بيانگر اعتبار سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آياتي است كه آن جناب را الگو و نمونة نيكي براي مردم معرفي ميفرمايد:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً (احزاب: 21)؛ هر آينه براي شما در خصلتها و روش پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديده است براي كسي كه به خدا و روز بازپسين اميد ميدارد و خداي را بسيار ياد ميكند.
در كتابهاي لغت آمده است: «و لي في فلانٍ أُسْوةٌ و إسْوةٌ أَي قُدْوَةٌ، و قِدْوةٌ»[18] و «قدوة» به چيزي گفته ميشود كه به آن اقتدا و از آن پيروي ميگردد.
در اين آيه خداوند رسول خود را سرمشق پسنديده براي مؤمنان معرفي كرده است. اين كار يعني خداوند بر انطباق كامل رفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با ارزشهاي الهي مهر تأييد زده است.
آغاز كلام با «لـ » قسم و «قد» بر تأكيد بر اسوه بودن رسول خدا(ص) دلالت دارد و از لزوم سرمشق قرار دادن پيامبر(ص) مؤمنان با فعل ماضي تعبير كرده است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ) كه بر قطعي بودن و استمرار اين وظيفه دلالت دارد.[19] در حقيقت در اينجا «كان» منسلخ از زمان است و بر اينكه اين حكم به گذشته اختصاص داشته باشد دلالتي ندارد.
از طرف ديگر، خداوند در اين آيه، اسوه بودن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به جهت خاصي محدود نكرده است و از ميان رفتارهاي رسول خدا بر فعل خاصي انگشت نگذاشته است. اين بيانگر آن است كه همة رفتارهاي آن جناب در همة ابعاد زندگي اين حكم را دارد، اعم از رفتارهاي عادي يا رفتارهايي كه در راستاي تبليغ وحي انجام ميداد. اگر فعل خاصي از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مورد نظر ميبود، ميبايست ذكر ميشد.
در ادامة آيه آمده است: «لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً» اين جمله بدل از «لكم» است و خداوند كساني را كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) براي آنها اسوه است، شفافتر بيان كرده و براي آنان سه ويژگي ـ دو ويژگي اعتقادي و يك ويژگي رفتاري ـ بيان كرده است. از اين بيان به روشني معلوم ميشود كه درسآموزي و سرمشق گرفتن از پيامبر(ص) به زمان و مكان خاصي محدود نيست؛[20] نكتهاي كه ممكن بود بويي از آن از تعبير «لكم» استشمام شود.
نتيجه آنكه رفتار آن حضرت سرمشق جاودانه و جهاني براي كساني است كه آن سه ويژگي را داشته باشند. اين آيات «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» (فرقان:1)؛ «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً» (اعراف: 158)؛ «وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً» (نساء: 79)؛ «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً» (احزاب:40) «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (سبا: 28)[21] نيز گوياي جهاني و جاودانه بودن اين سرمشق است.
آية بيست و يك سورة احزاب، دربارة جنگ احزاب نازل شده و ناظر به پايداري و استقامت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن نبرد است. برخي به همين دليل مضمون آيه را منحصر به صبر و مقاومت در جنگ و جهاد ميدانند و تعميم آن به همة رفتارهاي رسول خدا را نميپذيرند؛ البته نه به اين دليل كه مورد مخصص مضمون آيه است، بلكه معتقدند نزول آيه در مورد خاص مانع از انعقاد اطلاق براي آيه است.[22] به عبارت ديگر آيه در غير مورد نزول خود، مبتلا به اجمال است.
به اشكال مذكور به اين صورت ميتوان پاسخ گفت: حجيت فرازهاي مستقل قرآني صرفاً وابسته به قبل و بعد خود نيستند[23] و اگر خود مستقلاً مفيد مطلبي باشند، به آن اخذ ميشود. بنابراين اگرچه آيه دربارة جنگ احزاب است، اين بخش از آيه مفيد قاعدهاي كلي است و آن، حجيت رفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و لزوم تبعيت از آن حضرت ميباشد.
مؤيد اين احتمال، استناد به اين بخش از آيه در سخن معصومان‰ به منظور تبيين ضرورت تأسي به آن جناب در رفتارهايي است كه ارتباطي با مورد نزول آيه يعني صبر و جهاد ندارد.[24] استدلال به اين بخش از آيه نشان آن است كه اين فراز قرآني علاوه بر معنايي كه با توجه به سياق افاده ميكند، به طور مستقل يعني مجزا از قبل و بعد و بدون منظور داشتن آن فضا نيز حجت است.
شايد با استناد به قاعدة «تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است» كسي ادعا كند كه قيد « رسول الله» دايرة تأسي را به افعالي محدود ميكند كه با اين حيثيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرتبط است و شامل رفتارهاي عادي آن حضرت نميشود.
در پاسخ بايد گفت كه با استناد به اين قاعده ميتوان ضرورت تأسي به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را توجيه و تبيين كرد؛ اما اين به آن معنا نيست كه اين حكم محصور به اين وصف است و در نتيجه ضرورت تأسي به آن جناب در رفتارهاي ديگر آن حضرت را كه جنبة ابلاغ دين ندارد، منتفي دانست. به عبارت ديگر اطلاق حكم بر وصف مشعر به عليت است، نه اينكه علت باشد و در نتيجه به استناد آن بتوان حكم را تعميم و تخصيص داد. بنابراين، قيد «رسول الله» اگرچه در ضرورت تأسي دخالت دارد، به آن محدود نيست. اين نكته نيز درخور بررسي است كه اگر رفتارهاي عادي رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را كنار بگذاريم چه اندازه از رفتارهاي حضرت ميماند تا به آن بزرگوار تأسي شود و آيا تخصيص اكثر لازم نميآيد و موجب ركاكت كلام نميگردد؟!
علاوه بر اينكه از روايات متعددي فهميده ميشود كه معصومان‰ به پشتوانة اين آيه مردم را به تأسي به رسول خدا(ص) دعوت ميكنند. اين كار بيانگر آن است كه معصوم دلالت اين آيه را فراتر از رفتارهاي ديني دانسته و شمول آن بر رفتارهاي عادي را به صورت پيشفرض در ذهن داشته است.
براي مثال پس از آنكه امام علي† ميفرمايد: «وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ وَ…» و از مؤمنان ميخواهد به او اقتدا كنند، رفتارهايي عادي مانند غذا خوردن بر روي زمين، نحوة نشستن، وصله زدن به كفش و لباس خود، سوار شدن بر مركب بدون پالان و كسي را همرديف خود سوار كردن و غير آن را بر ميشمرد و در پايان ميفرمايد: «فَتَأَسَّي مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ» و بر اقتدا به آن حضرت تأكيد ميورزد.[25]
در روايت ديگري امام صادق(علیه السلام) در تبيين نادرستي رفتار كسي كه به علت ترس از خدا از زن و زندگي كناره گرفته بود، فرمود : به يقين ميداني كه رسول خدا(ص) چند همسر داشت و ميداني كه گوشت و عسل تناول ميكرد و اين كه گفتي از ترس خدا نميتواند سر خود را بلند كند، خشوع مربوط به قلب است و چه كسي از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خاشعتر و خاضعتر است و حال آن كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنين نميكرد. بعد فرمود: « وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِر».[26]
تضمين اين آيه در اين روايات بر اين پيشفرض استوار است كه گويندة سخن، مفاد آيه را عام و قيد «رسول الله» را توضيحي ميداند.[27] برخي صاحبنظران نيز از اين آيه ضرورت اقتدا در همة رفتارها به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را استفاده كردهاند.[28]
وانگهي از اين كه قرآن در برخي موارد كه به تبيين جايگاه سنت نبوي پرداخته، از آن جناب با عنوان «رسول الله» ياد كرده [29]ـ البته در موارد قابل توجهي چنين استـ و در جاي ديگر با ضمير[30] و غيره ميتوان حدس زد كه عنوان رسول الله عنوان مشير است و وصف احترازي به شمار نميآيد.
اين احتمال با تلقي معاصران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) كه همة رفتار حضرت را جزئي از سنت و خود را مقيد به متابعت ميدانستند و به تبع همين تلقي ـ حتي علاقه و سليقة آن جناب راـ گردآوري و تدوين كردهاند، منافات دارد.[31] و اگر برخي رفتارهاي آن جناب از دايره سنت خارج بود، سزاوار بود كه به مردم گوشزد ميشد و براي مردم روشنگري ميگشت و حال آنكه شاهد چنين نكتهاي نيستيم.
توجه داريم كه بخشي از سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در تبيين آيات قرآن صادر شده است، نيز ميدانيم كه قرآن صرفاً مشتمل بر مسائل ديني به معناي خاص نيست، بنابراين آنچه از سنت در تبيين اين دسته از آيات برسد، حجت و سنت بودن آن تثبيت ميگردد.
البته روشن است كه معناي ضرورت تأسي به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به اين معنا نيست كه هر كاري كه آن جناب انجام ميداد، بر ما واجب باشد؛[32] اگرچه بر آن حضرت مباح يا مستحب بوده باشد. معلوم است كه اين خود خلاف اسوه قرار دادن اوست، بلكه مراد آن است كه هر كاري كه آن بزرگوار انجام ميداد ما نيز به همان صورت انجام دهيم: اگر واجب است واجب و اگر مباح است مباح و… .
ممكن است گفته شود كه آيه بر لزوم تأسي دلالتي ندارد و صرفاً توصيه به تأسي به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شده است.[33] در اين فرض نيز آيه حاكي از اعتبار و حجت بودن رفتار آن حضرت است و اين خاصيت اسوه بودن است. اگر استاد به شما سرمشقي داد كه هنگام تمرين از آن كمك بگيريد، يعني شما ميتوانيد در صورت مواخذه از طرف استاد به آن سرمشق استناد كنيد؛ همانطور كه او ميتواند به استناد آن سرمشق بر شما احتجاج كند و اين فقط در صورتي قابل تصور است كه آن سرمشق داراي اعتبار باشد.
سرمشق و الگو ظهور در تبعيت از كردار دارد؛ پس طبق اين آيه رفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از ارزش و اعتبار برخوردار است و خدا خواسته مؤمنان از آن تبعيت كنند و در مسير زندگي آن حضرت را مقتداي خويش قرار دهند و از او پيروي نمايند. شايان توجه اين كه اين وظيفه در قالب انشاء بيان نشده، بلكه به صورت اخبار بيان شده است كه به گفتة اهل ادب دلالت آن بر ضرورت، از تأكيد بيشتري برخوردار است.
شايد پرسيده شود كه چرا سرمشق بودن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) به مؤمنان كه در واقع مخاطبان آيهاند اختصاص يافته است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ)؛ زيرا روشن است كه اگر كسي به خدا و پيامبر ايمان نداشته باشد رفتار رسول خدا(ص) براي او ارزش و اعتباري نخواهد داشت و شايد همين نكته علت ياد كرد از پيامبر به «رسول الله» است.
تعبير از پيامبر به «رسول الله» شايد اشعار به تعليل اسوه بودن آن حضرت براي مؤمنان است؛ به اين معنا كه چون او مأمور ابلاغ پيام از ناحية خداوند متعال است و قاصد اوست، رفتار او چنين اعتباري يافته است و در نتيجه پيروي از او بر مردمان آسانتر ميگردد، چون ديگر شخص آن حضرت ظهور و بروزي ندارد و شايد حاكي از محو شدن آن حضرت در اين مقام باشد.
در برخي از آيات خداوند به فرمانبرداري جنبة محسوستري بخشيده و از آن به دنبالهروي تعبير كرده و فرموده است: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ»؛ و در اين صورت اميد به يافتن راه وجود دارد: «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف: 158). چنان كه ملاحظه ميشود، اين دنباله روي نيز ويژة مورد خاص و مشروط به شرطي نيست. در آية ديگري خداوند محبت خود را به تبعيت از رسول خدا(ص) مشروط كرده و از مردم خواسته است اگر در ادعاي دوستي خدا صادقاند، دنبالهرو رسول خدا(ص) باشند و از اين طريق محبت الهي را به خود جلب نمايند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (آلعمران: 31).
اين بيان جز اين نتيجه نميدهد كه خواست رسول خدا(ص) چيزي جز خواست خداي سبحان نيست و آن جناب جز آينة تمام نماي خداوندي نيست و اين به معناي آن است كه سنت رسول خدا(ص) قرين قرآن، و در كنار قرآن راه ديگري براي تشخيص خواست و اردة خداوند عالم و چنين سنتي قطعاً لازم الاتّباع است.
به نظر ميرسد كه آيه به گونهاي است كه نميتوان برخي از رفتارهاي آن جناب را كنار گذاشت و گفت رفتارهايي كه از طبيعت بشري سرچشمه ميگيرد يا ريشه در تجربه و ممارست انسانها دارد، از شمول « فاتّبعوني » خارج است.
شايان توجه اينكه در اين آيه پيامبر(ص) از قول خداوند ميفرمايد: در اين موقعيت زماني فقط دنبالهروي از من ميتواند شما را به مقام محبوب الهي شدن نائل كند: «فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» و نوعي حصر در راهي كه به محبوب خدا شدن ختم ميشود (صراط مستقيم) از كلام استشمام ميشود.[34]
آيات بيانگر اعتبار سنت امامان
به اعتقاد شيعه همان اعتبار و درجهاي كه قرآن براي سنت رسول خدا(ص) ترسيم كرده، براي گفتار و رفتار دوازده امام نيز ثابت است. در ادامه به ذكر ادلة قرآني اين موضوع ميپردازيم.
آية تطهير
در سورة احزاب آية 33 ميخوانيم « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ خدا فقط ميخواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند». مفاد آية عصمت اهلبيت‰ است؛ زيرا در مقصود از ارادهاي كه در آيه آمده دو احتمال قابل تصور است.
1. مقصود ارادة تشريعي باشد؛ يعني خداوند خواسته اهل بيت ـ كه دربارة مصداق آن بحث خواهيم كردـ با اجراي دستورهاي الهي به طهارت و پاكي برسند. اگر افراد مورد نظر آنچنان كه بايد به دستورهاي الهي پايبند باشند، اين خواست الهي جامه عمل ميپوشد و گرنه تحقق نخواهد يافت و به عبارت ديگر ارادة تشريعي تخلفپذير است.
2. مقصود ارادة تكويني باشد؛ يعني خداوند خواسته اهل بيت را از پليدي پاك كند و چون مستقيماً مشيت الهي به چيزي تعلق گرفته، تحقق آن حتمي است و گرنه حاكي از ناتواني خداوند سبحان است.
آيه در صورتي بر عصمت و در نتيجه اعتبار سنت معصومان دلالت ميكند كه مقصود از اراده، ارادة تكويني باشد.
ادلة تكويني بودن اراده
علاوه بر اينكه ظهور ابتدايي آيه در ارادة تكويني است و احتمال تشريعي بودن نيازمند تقدير است ـ كه خلاف ظاهر است و از بيش از صد و سي موردي كه مادة اراده در قرآن به كار رفته كمتر از پنج مورد در ارادة تشريعي به كار رفته كه خود احتمال تكويني بودن را تقويت ميكند ـ احتمال تشريعي بودن اراده به چند دليل منتفي است:
الف. كاربرد واژة «اِنّما» مفيد آن است كه ارادة الهي محدود و منحصر به دستة خاصي است و شامل ديگران نميگردد[35] و حال آنكه ارادة تشريعي خداوند سبحان بر تطهير انسانها ويژة دسته خاصي نيست، بلكه همگاني است و اصلاً مقصود خداوند از وضع قوانين و بيان آنها اين است كه همه به طهارت باطن دست يابند و از گناه و معصيت در امان بمانند و پيامبران خود را براي همين فرستاد.[36]
ب. لسان آيه گوياي مدح و ستايش اهلبيت است و اين جز با بيان نكتهاي اختصاصي و ويژه كه همگان به آن دسترسي ندارند محقق نميشود[37] و حال آنكه كسب طهارت با تبعيت از قوانين الهي ويژة دستة خاصي از مردم نيست.
ج. ارادة تشريعي در جايي تصور دارد كه ارادة الهي به فعل غير تعلق بگيرد؛ به اين معنا كه خدا خواسته شخصي فلان كار را انجام دهد، يعني در واقع ارادة الهي از مجراي ارادة عبد تحقق يابد و در اين افعال چون ارادة الهي تمام علت نيست امكان تخلف دارد. اما با اندكي تأمل پيداست كه اراده در آية مورد بحث به فعل عبد تعلق نگرفته، بلكه يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ؛ خدا خواسته آلودگي را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك كند. در چنين صورتي جز ارادة تكويني كه تخلفي در تحقق آن نيست احتمال ديگري راه ندارد.[38]
مقصود از «رجس»
رجس به معناي پليدي و ضد نظافت است.[39] با در نظر گرفتن حكم و موضوع روشن ميشود كه مقصود از رجس هر گونه آلودگيِ فعلي و شأني است و اذهاب آن ـ كه به معناي ازاله و محو كردن است[40] ـ يعني از بين بردن ناپاكيهاي دروني و عملي. قابل توجه است كه ارادة خداوند متعال به دو چيز تعلق گرفته: از بين بردن ناپاكي و جانشين ساختن طهارت « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». اين دو اگرچه در نهايت به يك معنا منتهي ميگردند، تكرار آن حاكي از تأكيد بر طهارت هرچه بيشترِ موضع است.
مقصود از «اهلالبيت»
گزارشهاي ناظر به شأن نزول اين آيه حاكي از آن است كه آيه زماني نازل شد كه رسول خدا(ص) در خانة امسلمه حضور داشتند و زهرا(س) غذايي را آماده كرده بودند و براي آن حضرت آوردند. پيامبر امام علي و حسنين(ع)را نيز فرا خواند. در اين هنگام كه ام سلمه در خارج از خانه بود اين آيه نازل شد. طبق برخي گزارشها پس از نزول آيه يكي از همسران رسول خدا(ص)، (ام سلمه) از ايشان پرسيد: آيا اين آيه شامل من هم ميشود؟ به تعبير ديگر آيا عنوان اهل بيت مرا هم در بر ميگيرد؟ حضرت محترمانه به او جواب منفي داد و فرمود: «انّك علي خير».[41] ترمذي بعد از نقل اين حديث ميگويد: « هذا حديث حسن صحيح . وهو أحسن شئ روي في هذا الباب» و ميافزايد: سه صحابي ديگر نيز در اين باب روايت نقل كردهاند.
حاكم نيشابوري به طريق خود از ام سلمه نقل ميكند كه آية تطهير در خانة من نازل شد و رسول خدا(ص) كسي را به دنبال امام علي و حضرت فاطمه و حسنين‰ فرستاد و فرمود:« هولاء اهل بيتي».[42]
علاوه بر نكتة مذكور خود همسران رسول خدا(ص) ادعايي ندارند؛ بلكه از آنها اخباري مبني بر عدم شمول آيه نسبت به آنها نقل ميشود. براي مثال ام سلمه دربارة آية تطهير ميگويد: من كنار در خانه نشسته بودم كه اين آيه نازل شد. به رسول خدا(ص) گفتم «ألستُ من أهل البيت؟ قال: أنت إلي خير؛ آيا من از اهل بيت نيستم؟ رسول خدا(ص) فرمود: تو بر خير هستي».[43] در نقل ديگري پاسخ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنين نقل شده است: «انّك من أزواج النبي(صلی الله علیه و آله و سلم) و ما قال: انّك من أهل البيت؛ به يقين تو از همسران پيامبري و نفرمود تو از اهل بيت هستي».[44] حتي برخي نقلها حاكي از آن است كه امسلمه گوشه رواندازي را كه رسول خدا(ص) بر روي خود، علي، فاطمه، حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ كشيده بود كنار زد و خواست داخل شود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روانداز را از دستش كشيد و او را كنار زد.[45]برخي روايات حاكي از چنين برخوردي با عايشه است.[46]
رسول خدا(ص) با اعمال تدبير الهي عبا يا رواندازي را كه داشتند بر سر امام علي، حضرت زهرا و حسنين(ع)كشيدند و فرمودند: «اللهمّ هولاء اهل بيتي». علاوه بر تدابيري كه پيامبر در تعيين مصداق اين عنوان انديشيده، گزارشهايي حاكي از آن است كه آن جناب مدت قابل توجهي ـ كه در برخي نقلها شش ماه و در برخي نه ماه ذكر شده است ـ هنگام نمازهاي پنجگانه بر در خانة اميرمؤمنان† ميايستاد و ميفرمود: «الصلاة يرحمكم الله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ الآية»[47] و در حقيقت مصاديق آيه را معرفي ميفرمود.
از اين به خوبي روشن ميشود كه مراد از «اهل بيت» پنج گوهر پاك يعني رسول خدا، امام علي، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ ميباشند.
پىنوشتها:
[18]. ابن منظور، لسان العرب، مادة «اسو».
[19]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص288.
[20]. جاودانه و جهاني بودن ارزش و اعتبار سنت از حديث ثقلين نيز قابل فهم است.
[21]. شاهد بودن آيه بر مطلب مورد نظر در صورتي است كه «كافة» حال براي « للناس» باشد.
[22]. ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 3، ص 67. ايشان همين اشكال را در آياتي كه به فرمانبرداري از رسول خدا(ص) امر ميكند نيز جاري ميداند. همان ص 68.
[23]. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 260.
[24]. محمد بن يعقوب ، عن علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن حماد ، عن الحلبي ، عن أبي عبد الله† قال: إن رسول الله(ص) كان إذا صلي العشاء الآخرة أمر بوضوئه وسواكه يوضع عند رأسه مخمراً فيرقد ما شاء الله، ثم يقوم فيستاك ويتوضأ ويصلي أربع ركعات ، ثم يرقد ثم يقوم فيستاك ويتوضأ ويصلي، ثم قال: لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة وقال في آخر الحديث: إنه كان يستاك في كل مرة قام من نومه. (الحر العاملي، وسائل الشيعة، ج 2، ص 20 و 21 [باب استحباب السواك في السحر وعند القيام من النوم مطلقا].
– « عن أبي جعفر محمد بن علي‡ أنه قال: نظر أبي إلي امرأة في بعض مشاعر مكة فرأي منها ما أعجب به من حسن خلق فسأل عنها ، هل لها زوج ؟ فقيل : لا، فخطبها إلي نفسها، فتزوجته فدخل بها ولم يسأل عن حسبها، وكان رجل من الانصار يتصل به فلما سمع بذلك شق عليه كراهة أن تكون غير ذات حسب، فيقول الناس في ذلك ، فلم يزل يسأل عن حسبها حتي وقف علي خبرها ، فوجدها في بيت أهل قومها شيبانية من بني ذي الجدين فدخل علي علي بن الحسين‡ فذكر له ذلك ، فقال : قد كنت أراك أحسن رأيا منك اليوم ، أما علمت أن الله جاء بالاسلام فرفع به الخسيس ، وأتم به الناقص وأكرم به اللوم ، فلا لؤم علي امرئ مسلم فإنما اللؤم لؤم الجاهلية . وقد أعتق رسول الله أمته وتزوجها وعنده نساء من قريش، و في رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجو الله واليوم الاخر. (القاضي النعمان المغربي، دعائم الاسلام، ج 2، ص 198).
– و عن جعفر بن محمد‡، أنه قال: كان بالمدينة رجل من العرب له أم ولد ، فمات عنها فتزوجها علي بن الحسين‡، فبلغ ذلك عبد الملك بن مروان ، فكتب إليه: أ ما كان لك في قريش وأفناء العرب كفاية تحجزك عن أم ولد رجل؟ فكتب إليه علي بن الحسين‡ أما، بعد فإن الله تبارك و تعالي رفع بالاسلام الخسيسة، وأتم به الناقصة، ولا لوم علي امرئ مسلم، وإنما اللوم لوم الجاهلية، و قد أعتق رسول الله(ص) أمته وتزوجها، و عنده نساء من قريش ، وفي رسول الله(ص) أسوة حسنة، لمن كان يرجو الله واليوم الاخر “. (ر.ك: ميرزا حسين نوري، مستدرك الوسائل، ج 14 ص 187 ـ به نظر ميرسد كه دو روايت اخير گزارشي از يك روايت است.)
[25]. نهج البلاغه صبحي صالح، خ 160.
[26]. ميرزا حسين نوري، مستدركالوسائل، ج 14، ص 215.
[27]. امام علي† در توجيه رفتار سياسي خود در بحث حكميت كه مورد ابهام خوارج بود، تأسي به رسول خدا(ص) را مطرح فرمود و گفت: «وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ أَنِّي جَعَلْتُ الْحَكَمَ إِلَي غَيْرِي وَ قَدْ كُنْتُ عِنْدَكُمْ أَحْكَمَ النَّاسِ فَهَذَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ جَعَلَ الْحَكَمَ إِلَي سَعْدٍ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ وَ قَدْ كَانَ أَحْكَمَ النَّاسِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَي لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فَتَأَسَّيْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ» احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص 178.
[28]. ابن شهر آشوب، متشابه القرآن، ج2، ص 155 «قوله سبحانه “لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ” و قوله ” وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ” يدلان علي وجوب الاقتداء بالنبي ص في جميع أفعاله إلا ما خص به و الإجماع الظاهر الرجوع إلي أفعاله ص في أحكام الحوادث كالرجوع إلي أقواله(ص) فيجب أن تكونا حجة».
[29]. مانند: آلعمران:132 / نساء: 59 / مائده: 92 / انفال:20 / احزاب: 21 / حشر: 7.
[30]. آلعمران: 31.
[31]. كتابهايي با عناوين سنن النبي(ص) حاوي حركات و سكنات جزئي و عادي رسول خدا(ص) است. نبايد رسول خدا(ص) را با خودمان مقايسه كنيم. قطعاً دوست داشتنها و تنفرهاي آن جناب از سر هوا و هوس نبوده و از معرفت آن جناب نشئت ميگرفته و به همين جهت سنت شمرده ميشود.
[32]. ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج3، ص66ـ67.
[33]. همان، ج 3، ص 68.
[34]. كوشش شده در ضمن مباحث بدون برجسته ساختن شبهات به شبهاتي كه مرتبط با آيات است پاسخ گفته شود. اگر چه برخي شبهات مرتبط با حجيت سنت نبوي باقيمانده كه مجالي ديگر ميطلبد.
[35]. شيخ طبرسي ميفرمايد: ان لفظه انما محققه لما اثبت بعدها نافيه لما لم يثبت؛ يعني كلمه انما مفيد تحقق چيزي است كه به دنبال آن ميآيد و نفي تحقق از ديگران ميكند. (ر.ك: مجمع البيان، ذيل آية شريفه).
[36]. ر.ك: مجمع البيان، ذيل آية شريفه.
[37]. همان
[38]. ر.ك: صافي گلپايگاني، اقطاب الدوائر في تفسير آية التطهير و تليها رسالتان حول العصمه، ص 68ـ70.
[39]. خليل بن احمد فراهيدي، العين و ابن منظور، لسان العرب، ماده رجس.
[40]. و ذَهَبَ به و أَذهَبَه غيره: أَزالَه. (ابن منظور، لسان العرب)
[41]. محمد بن عيسي ترمذي، سنن ترمذي، ج5، ص 361.
[42]. حاكم نيشابوري، مستدرك الصحيحين، ج3، ص146.
[43]. الطبراني، المعجم الكبير، ج23، ص249.
[44]. عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص 604.
[45]. همان.
[46]. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 493 ـ 494.
[47]. عبيدالله حسكاني، شواهد التنزيل، ج2، ص138 / عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص605- 607 ذيل آيه.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : samsam