خانه » همه » مذهبی » اعجاز بیانی

اعجاز بیانی

اعجاز بیانی

دیدگاه اعجاز بیانی از مشهورترین و فراگیرترین رویكردها در حوزه‌ی اعجاز قرآن است كه تمام دانشمندانی كه از اعجاز قرآن سخن گفته‌اند، این وجه را پذیرفته‌اند. بنابراین اعجاز بیانی، مهم‌ترین وجه اعجاز قرآن است.

ejazebayani - اعجاز بیانی
ejazebayani - اعجاز بیانی
نویسنده: محمدعلی محمدی

 

دیدگاه اعجاز بیانی از مشهورترین و فراگیرترین رویكردها در حوزه‌ی اعجاز قرآن است كه تمام دانشمندانی كه از اعجاز قرآن سخن گفته‌اند، این وجه را پذیرفته‌اند. بنابراین اعجاز بیانی، مهم‌ترین وجه اعجاز قرآن است.
مقصود از اعجاز بیانی این است كه ساختار بیانی قرآن از ویژگی‌های فوق بشری برخوردار است و این ویژگی، عجز بشر از هماوردی با آن را در پی دارد و بی پاسخ ماندن تحدّی قرآن- كه در بیشتر موارد ناظر به همین ساختار بیانی است- بهترین دلیل بر درستی این مدعاست. (1)
اعجاز بیانی بیشتر به جنبه‌های لفظی و عبارات به كار رفته و ظرافت‌ها و نكته‌های بلاغی نظر دارد، گرچه این نكته‌ها و ظرافت‌ها در معنا و محتوا نقش اصلی را ایفا می‌كند.

وجوه اعجاز بیانی

اعجاز بیانی قرآن را می‌توان در چند بخش تبیین كرد:

الف) گزینش كلمات

یكی از نقاط قوت زبان عربی این است كه واژه های به ظاهر مترادف و هم معنا هركدام خصوصیتی دارند كه سخن دانان با توجه به آن ویژگی‌ها می‌دانند هر لفظی را در كدام جمله به كار گیرند. برای نمونه كلمات «رش»، «طل»، «نقح»، «هطل» و «وابل» همگی به معنای ریزش باران است؛ ولی كلمه‌ی رش برای شروع باران است. وقتی باران كمی تند شود، بدان طل گفته می‌شود و سپس نقح و هطل و در مرحله‌ی اخر وابل قرار دارد كه باران بسیار شدید است. (2)
این تفاوت در «ابر» (3)، «جریان آب» (4) و… نیز به چشم می‌خورد؛ به گونه‌ای كه ثعالبی برای آب با اوصاف گوناگون، 55 واژه نام برده است. (5)
انتخاب كلمات و واژه‌های به كار رفته در جملات و عبارت‌های قرآنی كاملاً حساب شده است؛ به گونه‌ای كه اگر كلمه‌ای را از جای خود برداشته، بخواهیم كلمه‌ی دیگری را جایگزین آن كنیم كه تمامی ویژگی‌های كلمه‌ی اصل را ایفا كند، چنین كلمه‌ای یافت نخواهد شد؛ زیرا گزینش واژه‌های قرآنی به گونه‌ای انجام شده است كه اولاً تناسب آوای حروف كلمات هم ردیف آن رعایت گردیده، آخرین حرف از هر كلمه‌ی پیشین با اولین حرف از كلمه‌ی پسین هم آوا و هماهنگ شده است، تا بدین سبب تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیاً تناسب معنوی كلمات با یكدیگر رعایت شده است تا از لحاظ مفهومی نیز بافت منسجمی به وجود آید. به علاوه مسئله‌ی فصاحت كلمات طبق شرایطی كه در علم «معانی بیان» قید كرده‌اند، كاملاً لحاظ شده است كه این رعایت‌های سه‌گانه با ملاحظه و دقت در ویژگی‌های هر كلمه انجام گرفته است. در مجموع هر یك از واژه‌ها در جایگاه مخصوص خود به گونه‌ای قرار گرفته است كه قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود. (6)
برای روشن شدن این وجه، چند مثال ذكر می‌شود:

1.آیات ملیونی

در قرآن كریم آیاتی به چشم می‌خورد كه علی‌رغم ظاهر ساده و قابل فهم برای همگان و حتی صرف نظر از بطون آیات و تنها براساس معنای ظاهری، هزاران بلكه صدها هزار احتمال درباره آن داده می‌شود. برای نمونه آیه 102 سوره‌ی بقره با كمال زیبایی و سادگی معنای ظاهریش دربردارنده‌ی یك میلیون و دویست و شصت هزار احتمال است (7) و روشن است كه اگر همه جن و انس جمع شوند، نمی‌توانند چنین جملاتی ارائه كنند.

2.پرهیز از واژه‌های نامأنوس

قرآن همواره با واژه‌های مأنوس، آشكار و تألیف روان و رسا كلام خود را آزین بسته است؛ به طوری كه یك واژه‌ی سنگین و یك تركیب غیر روان در قرآن یافت نمی‌شود. در مواردی كه برخی واژه‌ها با اینكه در لغت فصیح عرب كاربرد دارد، لكن اندكی ثقیل به نظر می‌رسیده است، از به كارگیری آن صرف نظر كرده است. برای نمونه در آیه‌ی 38 سوره‌ی شریفه قصص (فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلهِ مُوسَى…) از آنجا كه دو كلمه‌ی الآجُر و قرمد هر دو ثقیل بوده است، از تعبیر گل پخته استفاده كرده است یا در مثل جمع ارض كه ارضون است و قدری سنگین می‌باشد، تعبیر دیگری می‌آورد: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ». (8) همچنین درباره‌ی لُب به معنای خرد كه انتقال از لام- كه حرف رخوی شدید است- به بای مشدّد كه سنگین می‌نماید، از كاربرد آن صرف نظر كرده، به جای آن قلب یا فؤاد به كار برده است؛ (9) ولی این مشكل چون در لفظ جمع الباب وجود نداشته است، در موارد متعدد الباب به كار رفته است. (10)

3.زمین

قرآن در آیات فراوانی از زمین سخن گفته است. اگر واژه‌ی زمین (الارض) با آسمان- چه مفرد «السماء» و چه جمع «السموات»- بیاید، منظور از آن، همین سیاره است كه روی آن زندگی می‌كنیم و هرگاه واژه‌ی زمین (الارض) تنها و بدون ذكر «السماء» یا «السموات» استعمال شود، مقصود از آن، بخش معینی از زمین است. (11)
آن‌گاه كه قرآن از زمینی كه آماده كشت و زرع است، سخن می‌گوید وقتی می‌خواهد این ویژگی را یاد كند، از واژه‌ی خشوع كه به معنای انفعال و پذیرش است، بهره می‌گیرد: «تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیَاهَا لَمُحْیِی الْمَوْتَى» (12): زمین را می‌بینی كه خاشع و آماده‌ی پذیرش [دانه] است و هنگامی كه آب بر آن نازل كردیم، حركت كرد و بالا آمد (سرسبزی زمین كه گیاهان بالا می‌آیند)، آن كس كه زمین مرده را زنده كرد، اموات و انسان‌های مرده را نیز می‌تواند، زنده كند.
هنگامی كه می‌خواهد توجه انسان را به ویژگی دیگری معطوف كند و بگوید این مرده و زنده شدن زمین یك مرتبه نیست، بلكه همواره تكرار می‌شود و تكرار این صحنه در هر سال، هیچ‌گونه تردیدی در مورد معاد و زنده شدن مرده‌ها نمی‌گذارد، در این مقام از واژه‌ی «همد» استفاده می‌كند. همد یعنی چیزی كه آتش داشته و خاموش شده است: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ‌» (13): و زمین را خشكیده می‌بینی و [لی] چون آب بر آن فرود آوریم، به جنبش درمی‌آید و نمو می‌كند و از هر نوع [رستنی‌های] نیكو می‌رویاند. (14)

ب) جمله‌بندی

یكی از وجوه برجسته‌ی اعجاز قرآن كریم، آوردن جملات زیبا و نیز جمله‌بندی درست، دقیق و استوار است. قرآن نه تنها از بهترین واژگان استفاده كرده است؛ بلكه واژگان را در بهترین قالب عرضه كرده است و شاید راز اعجاز قرآن نیز در این دو نكته نهفته باشد كه برخی نمی‌توانند واژگان مناسبی برگزینند و برخی واژگان مناسب انتخاب می‌كنند، ولی در به كارگیری آن در جمله آن گونه كه باید، موفق نیستند؛ ولی قرآن كریم نه تنها از بهترین واژگان استفاده كرده، بلكه آن را در بهترین قالب عرضه كرده است. برای روشن شدن این وجه نیز به چند نمونه اشاره می‌كنیم.

قانون قصاص

عادت اعراب این بود كه برای سهولت در حفظ قوانین مدنی و اجتماعی و كیفری خود، آنها را در قالب جمله‌های كوتاه و ظریف و ادبی می‌ریختند؛ زیرا در آن زمان كتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود؛ آنچه داشتند در سینه‌ها نگاه می‌داشتند؛ از این رو برای تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن، از شیوه‌های ادبی كمك می‌گرفتند و ادیبان در كنار قانون‌دانان گرد می‌آمدند و قوانین را با جملاتی كوتاه و ضرب المثل گونه ادا می‌كردند و این جمله به صورت قانونی قابل حفظ ارائه می‌شد.
اعراب برای بیان قانون قصاص نیز از ادیبان برجسته‌ی خود كمك گرفتند تا كوتاه‌ترین و شیواترین جمله را بسازند. آنان پس از مشورت و نشست و برخاست‌ها عبارت «القتل انفی للقتل» را انتخاب كردند كه بدین معناست: «كشتن، بهترین بازدارنده از قتل است».
ولی قرآن كریم برای بیان قانون قصاص، از این تعبیر استفاده كرده است: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‌» (15): و برای شما در قصاص، حیات و زندگی است،‌ ای صاحبان خرد! شاید شما تقوا پیشه كنید.
در نگاه نخست و بدون مقایسه‌ی جمله‌ی «القتل انفی للقتل» با آیه‌ی قصاص، اشكالات جمله‌ی مذكور (تعبیر اعراب)‌ دیده نمی‌شود، ولی وقتی این جمله در كنار آیه‌ی قرآن نهاده، با آن مقایسه شود، اشكالات و ضعف‌های خود را به خوبی نشان می‌دهد؛ همان‌گونه كه شمع به خودی خود و بدون مقایسه‌ی آن با خورشید، نور و روشنایی خود را دارد، ولی وقتی شمع در كنار خورشید قرار گیرد و بخواهد با آن مقایسه شود، حقارت و كوچكی شمع به خوبی نمایان می‌شود.
دانشمندان با مقایسه‌ی جمله‌ی مذكور با آیه‌ی شریفه به برخی از تفاوت‌های آن اشاره كرده‌اند (16) كه برای رعایت اختصار به ذكر ده امتیاز قرآن بر كلمه‌ی فوق اكتفا می‌كنیم:
اول آنكه هیچ چیزی خود را نفی نمی‌كند؛ از این رو گویندگان جمله‌ی مذكور، از لحاظ ادبی اشتباه بزرگی مرتكب شدند كه قتل را نافی قتل شمردند؛ زیرا روشن است هر قتلی نمی‌تواند مانع قتل‌های دیگر شود؛ بلكه قصاص جنایتكار می‌تواند مانع قتل‌های دیگر شود. پس اینكه «القتل» را مطلق آورده‌اند، غلط است؛ ولی قرآن از این نكته‌ی دقیق غفلت نورزیده، واژه‌ی مناسب قصاص را در جای خود به كار برده است. به عبارت دیگر، هر قتلی نافی قتل دیگر نیست، بلكه بسا قتلی كه خود موجب قتل دیگر می‌شود- همانند كشتاری كه از روی ظلم صورت گرفته باشد- بنابراین قتلی كه موجب بازدارندگی است، یك قتل خاص است كه از آن به «قصاص» تعبیر می‌شود.
دوم اینكه در مقابله‌ی قصاص با حیات در آیه، فن «طباق» به كار رفته است، كه جمع بین ضدین و ائتلاف میان متنافرین است؛ زیرا قصاص- كه نوعی قتل به شمار می‌رود- ضد حیات است، كه در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است!
سوم اینكه در عبارت «القتل انفی للقتل» افعل التفضیل به كار رفته است، ولی به دلیل حذف «مفضل علیه»، از نظر ادبی دچار مشكل و از نظر مفهومی موجب ابهام شده است؛ زیرا معلوم نیست قتل از چه چیزی بازدارنده‌تر می‌باشد. به عبارت روشن‌تر كلمه‌ی «انفی» كه افعل تفضیل است، می تواند دوگونه معنا شود:
الف) القتل انفی للقتل من كل شیء. در این صورت، مقصود این است كه كشتن قاتل، بیش از هر چیز دیگر، برای جلوگیری از قتل، مؤثر است. این تفسیر هر چند با ظاهر كلمه‌ی «انفی» سازگار است، ولی كاملاً نادرست است؛ زیرا برای پیشگیری از كشتار، هزاران راه وجود دارد كه كشتن قاتل یكی از راه‌های جلوگیری از قتل‌های بعدی است و هیچ‌گاه كشتار، آن هم به صورت مطلق، بهترین راه جلوگیری از قتل نیست.
ب) ممكن است مقصود این باشد كه «القتل انفی للقتل من بعض الاشیاء». در این صورت جمله ابهام زیادی دارد و معلوم نیست مقصود از بعض الاشیاء چیست و این جمله افزون بر اینكه هیچ فایده‌ای ندارد و مقصود گویندگان را نمی‌رساند، نمی‌تواند به عنوان متنی قانونی مورد توجه باشد؛ زیرا در متن قانون نباید هیچ‌گونه نقطه‌ی ابهامی وجود داشته باشد.
چهارم، از نظر ادبی، آیه‌ی قرآن جنبه‌ی ایجابی دارد و عبارت یاد شده جنبه‌ی نفی؛ حال آنكه در سخن سنجی، عبارت اثباتی برتر از عبارت سلبی است، به ویژه در تدوین مواد قانونی و احكام.
پنجم، حروف آیه‌ی‌«فی القصاص حیوة» از جمله‌ی «القتل انفی للقتل» كمتر و برای حفظ آسان‌تر است.
ششم، آیه مراد خویش را به صورت جامع‌تر و كامل‌تر بیان كرده است؛ زیرا قصاص هم قتل را شامل می‌شود و هم جرح و قطع عضو را، در حالی كه در مثل مذكور، تنها مسئله‌ی قتل عنوان گردیده است.
هفتم، در مثل، كلمه‌ی «قتل» تكرار شده است، در حالی كه در آیه، هیچ تكراری به چشم نمی‌خورد و عدم تكرار، به ویژه در قوانین و مقررات- حتی اگر وجود آن مخل به فصاحت نیز نباشد- از تكرار بهتر است.
هشتم، در آیه به جای آوردن كلمه‌ی قتل كه لفظی خشن بوده، بوی مرگ می‌دهد، از كلمه‌ی مناسب‌تری استفاده شده است كه همان معنا را با جاذبه‌ای كه در لفظ «حیوة» نهفته است، بیان می‌كند.
نهم، جمله‌ی القتل … ناقص است و برای اینكه مفهوم خود را برساند، به توضیح نیاز دارد؛ در حالی كه آیه‌ی قرآن به طور كامل می‌تواند مفهوم و مقصود را افاده كند و روشن است كه جمله‌ی كامل، از جمله‌ی ناقص، برتر است.
دهم، لفظ قصاص به «مساوات» نیز اشاره دارد و درواقع، قصاص خبر از عدالت می‌دهد؛ در حالی كه این معنا از مطلق قتل، فهمیده نمی‌شود. (17)

ناتوانی مردم و عذاب الهی

در آیه‌ی 46 سوره‌ی شریفه‌ی انبیاء آمده است: «وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ»: اگر كمترین عذاب پروردگارت به آنان برسد، می‌گویند: «ای وای بر ما، ما همگی ستمگر بودیم.»
این آیه‌ی شریفه درباره‌ی غرور و بی خبری افراد بی ایمان و ناتوانی آنان در تحمل كمترین عذاب الهی و بیان شدت عذاب الهی است. آیه‌ی كریمه می‌خواهد به این نكته‌ی مهم اشاره كند كه اگر كمترین عذابی دامنگیر افراد بی ایمان شود، آنان سخت آزرده شده، تحمل آن را ندارند؛ از این رو كلمات آیه و سبك بیان به گونه‌ای انتخاب شده است كه بتواند این معنا را به طور كامل برساند، از جمله:
1.در ابتدای آیه، كلمه‌ی «لئن» آمده است كه برای تشكیك و بیان احتمال و بیانگر كم بودن (قِلّة) است.
2.لفظ «مس»، كه در آیه به كار رفته است نیز به معنای اصابت و سایش مختصر است كه باز هم اندك بودن را می‌رساند. در این آیه‌ی شریفه به جای كلمه‌ی «لمس» از «مس» استفاده شده است. یكی از تفاوت‌های این دو واژه این است كه «لمس» ساییدن یا چسبیدن عضو با عضوی و چیزی دیگر همراه با احساس است؛ در حالی كه «مس» ساییدن تنهاست، چه احساسی همراه آن باشد و یا نباشد. (18)
3.كلمه‌ی «نفحة» نیز مصدر و بر وزن «فعلة» است كه باز هم به مفهوم یك بار (مرة) و نشان دهنده‌ی كم بودن است.
4.كلمه‌ی «من» كه در آیه آمده نیز به مفهوم تبعیض و نشان دهنده‌ی برخی و جزئی از عذاب است و باز هم كم بودن را می‌رساند.
5.كلمه‌ی «عذاب» در بسیاری از موارد در قرآن با الفاظ عظیم، مهین، الیم، مقیم، حریق، شدید و غیره توصیف شده است (19)؛ ولی در این آیه‌ی شریفه نه تنها با این اوصاف نیامده است، بلكه به گفته‌ی برخی دانشمندان، كلمه‌ی‌«عذاب» در مقایسه با سایر عقوبت‌ها، نوع كمی از جزاست (20) كه باز هم اندك بودن را می‌رساند.
6.در این آیه به جای استفاده از واژه‌هایی همچون «جبار»، «قهار»، «منتقم» و… از واژه‌ی «ربك» استفاده شده است كه این كلمه نیز نشان دهنده‌ی مهربانی و رحمت خداوند است. پس در جمله «لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ» كه تنها شش كلمه دارد، شش بار بر این نكته تأكید شده است كه كافران توان چشیدن كمترین عذاب را ندارند. در این جمله مفهوم و معنا با زیبایی تمام و با بهترین الفاظ و با كمال فصاحت و بلاغت و بدون كوچك‌ترین تنافر و سنگینی ادا شده و با استفاده از شش كلمه، شش بار بر یك مطلب تأكید شده است.
حال اگر همه‌ی ادیبان و سخن‌دانان جمع شوند، آیا می‌توانند با این زیبایی و بدون هیچ‌گونه تكراری، در كمال فصاحت و بلاغت چنین جملاتی ارائه كنند؟! به عبارت روشن‌تر، آیه شریفه در صدد ابلاغ این مطلب بوده است كه «كسی توان چشیدن كمترین عذاب الهی را ندارد» و در شش كلمه، نه تنها مطلب فوق را یادآوری كرده، بلكه شش بار بر آن تأكید كرده است. اگر همه‌ی جهانیان جمع شوند، آیا می‌توانند در شش كلمه، هم اصل مطلبی را بیان كنند و هم شش بار بر آن تأكید كنند؟!

پیروزی حضرت موسی

نمونه‌ی دیگر برای تبیینِ سبك بیان و انتخاب بهترین واژگان ممكن، آیه‌ی 68 سوره‌ی مباركه‌ی طه است. خداوند در آیات پیشین، داستان مواجهه‌ی حضرت موسی با ساحران را بیان كرده و در آیه‌ی 66 به این نكته اشاره می‌كند كه وقتی ساحران عصاها و طناب‌هایشان را افكندند، بر اثر سحرشان چنان به نظر می‌رسید كه طناب‌ها و عصاها همانند مارها حركت می‌كنند. حضرت موسی كه گویا می‌ترسید مردم با دیدن سحر ساحران، گمراه شوند در دل خود احساس ترس خفیفی كرد؛ قرآن در ادامه می‌فرماید: «قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى‌»: گفتیم:‌نترس، تو مسلماً برتری!
در این آیه‌ی كریمه در یك جمله‌ی سه كلمه‌ای «إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى»، كه برای بیان پیروزی قطعی حضرت موسی است، دست كم هفت بار بر پیروزی قطعی حضرت موسی (علیه السلام) تأكید شده است. موارد یاد شده عبارت‌اند از:
1.در ابتدای جمله از كلمه‌ی ‌«انّ» استفاده شده است كه برای تأكید بیان و مسلم و قطعی دانستن امری است كه بعد از این كلمه می‌آید كه در فارسی از كلماتی همانند «حتماً به تحقیق»، «یقیناً» و «مسلماً» استفاده می‌شود.
2.استفاده از ضمیر مفرد مذكر حاضرِ «إنك أنت» نشان دهنده‌ی اختصاص و بیان قطعی است و نشان می دهد شخص حضرت موسی (علیه السلام) مورد عنایت بوده است؛ چنان كه وقتی در فارسی می‌گوییم «فقط تو» مقصودمان تأكید است.
3.تكرار ضمیر در جمله‌ی «إنك أنت» نیز برای بیان پیروزی قطعی و یقینی حضرت موسی است كه باز هم حتمی بودن پیروزی آن حضرت را نوید می‌دهد.
4.الف و لام تعریف در كلمه‌ی «الأعلی» برای بیان تخصیص است و مقصود این است كه فقط تو پیروز هستی و نه دیگران.
5.واژه‌ی‌«الأعلی» افعل تفضیل است كه در فارسی «بالاترین» ترجمه می‌شود و نشان دهنده‌ی این است كه حضرت موسی از همه بالاتر است و كسی برتر از او نخواهد بود؛ در حالی كه اگر از كلمه‌ی «العالی» استفاده می‌شد، این معنا را نمی‌رساند.
6.استفاده از واژه‌ی «الأعلی» كه از ماده‌ی علوّ است، نیز برتری و پیروزی حضرت موسی را به خوبی نمایش می‌دهد.
7.استئناف در جمله‌ی «إنك أنت الأعلی» نیز برای اثبات قطعی و حتمی بودن پیروزی حضرت موسی به كار رفته است؛ به عبارت دیگر خداوند به جای آنكه خبر پیروز شدن حضرت موسی را در ادامه‌ی جمله‌ی قبلی بفرماید، جمله‌ی قبلی را تمام كرده، در جمله‌ای مستقل خبر از پیروزی می‌دهد كه این مطلب، خود دلیلی بر تأكید پیروزی حضرت موسی است.
در این باره نمونه‌های فراوان دیگری نیز وجود دارد كه برای آگاهی از آنها می‌توان به كتاب‌هایی همانند التمهید فی علوم القرآن (21)، زیباترین سخن (22)‌ و … مراجعه كرد.

ج) سبك و شیوه بیان

قرآن، سبكی نو و روشی تازه در بیان ارائه داد كه برای عرب بی سابقه بود و بعداً هم نتوانستند در چنین سبكی سخنی بسرایند. از شگفتی‌های سخنوری این است كه سخنور سبكی بیافریند كه مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد، با آنكه از شیوه‌های سخن متعارف آنان بیرون باشد؛ در عین حال كه از همه‌ی محاسن شیوه‌های كلامی متعارف بهره گرفته باشد، از معایب آنها چیزی در آن یافت نشود.
شیوه‌های سه گانه‌ی متعارف (شعر، نثر و سجع) هر یك محاسن و معایبی دارند. سبك قرآن، تمام محاسن این سه روش را در خود جمع كرده، در عین حال از معایب این روش‌ها به دور است؛ قرآن جذابیت و ظرافت شعر، آزادی مطلق نثر و حسن و لطافت سجع را داراست، بی آنكه در تنگنای قافیه و وزن دچار گردد یا پراكنده‌گویی كند یا تكلف و تحمل دشواری به خود راه دهد. همین امر مایه‌ی حیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنی یافتند كه شگفت آفرین است و در عین غرابت و تازگی، جذابیت و ظرافت خاصی دارد كه در هیچ یك از انواع كلام متعارف آنان یافت نمی‌شود. این امور باعث شد كه سخنوران نامی عرب و كافرانی همانند ولید بن مغیره اعتراف كنند كه: «چه عجیب است آنچه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید؛ نه شعر است و نه سحر و نه بیهوده گویی بی خردان می‌ماند؛ همانا سخن او كلام خداست.» (23)
قرآن كریم در عین حال كه شعر و سجع نیست، از فنون بلاغت، تشبیه، كنایه، مجاز، استعاره، حذف، جناس، طباق، مقابله و… به خوبی استفاده كرده است. برای نمونه در آیه‌ی زیر كه تنها هفده كلمه دارد، بیش از 23 صنعت از صنایع ادبی به كار رفته است. (24)
«وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْمَاءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌» (25) و گفته شد: «ای زمین، آبت را فرو بر و‌ ای آسمان، خودداری كن و آب فرو نشست و كار پایان یافت و [كشتی] بر [دامنه‌ی كوه] جودی پهلو گرفت و [در این هنگام] گفته شد: «دور باد قوم ستمگر [از سعادت و نجات و رحمت خدا!]».
بخشی از صنایع بدیعی كه در آیه به كار رفته است، عبارت‌اند از: 1.مناسبت تام در دو فعل «ابلعی» و «اقلعی»؛ 2.مطابقت لفظی در ذكر «سماء» و «ارض»؛ 3.استعاره در «ابلعی» و «اقلعی» برای «ارض» و «سماء»؛ 4.مجاز در «یا سماء»؛ 5.اشاره در «غیض الماء»؛ 6.ارادف در «واستوت علی الجودی»؛ 7.تمثیل در «و قضی الامر»؛ 8.تعلیل: فرورفتن آب، علت استوا و استقرار كشتی؛ 9.صحت تقسیم؛ 10.احتراس در «قیل بعداً للقوم الظالمین»؛ 11.انفصال؛ 12.حسن نسق؛ 13.تركیب لفظ با معنا؛ 14.ایجاز؛ 15.تهذیب؛ 16.حسن بیان؛ 17.تمكین؛ 18.تفهیم؛ 19.اعتراض؛ 20.تعریض؛ 21.تمكین؛ 22.انسجام؛ 23.ابداع. (26)
از آنجا كه توضیح همه‌ی این وجوه نیازمند كتابی مستقل است، به توضیح مختصری از دو صنعت اكتفا می‌كنیم:

الف) صنعت اشاره:

مقصود از صنعت اشاره این است كه لفظ اندك بر معانی فراوانی دلالت كند. به عبارت روشن‌تر، گاه گوینده‌ی سخن‌دان یك كلمه می‌گوید و ده‌ها معنا در آن نهفته است؛ همانند «و غیض الماء» كه اشاره به قطع شدن آب از آسمان و تمام شدن باران و نجوشیدن آب از چشمه‌ها و فرورفتن آب در زمین و… دارد.

ب) ارداف:

مقصود از ارداف این است كه گوینده ای مفهومی را در ذهن دارد، ولی با لفظی كه برای آن وضع شده است، بیان نمی‌كند، حتی به لفظی كه می‌تواند با دلالت اشاره هم بفهماند، بیان نمی‌كند؛ چنان كه با لفظی كه معانی فراوانی دارد هم مطلب را بیان نمی‌كند، بلكه با لفظی می‌آورد كه هم ردیف با معنای موردنظر است؛ همانند: «و قضی الأمر» كه حقیقت مفهوم آن، این است كه «وهلك من قضی الله هلاكه و نجا من قضی نجاته». علت ارداف آوردن افزون بر فصاحت و زیبایی، این است كه بگوید هلاكت و نجات به وسیله‌ی خدا بوده است. (27) چنین اردافی در جمله‌ی «واستوت علی الجودی» نیز به چشم می‌خورد كه از استقرار كشتی در مكان به لفظی كه با مفهوم موردنظر هم ردیف است، تعبیر كرده است.
اگر كسی از همه‌ی وجوه اعجازی قرآن صرف نظر و تنها به این بخش از آیه توجه كند، اعجاز قرآن برای او ثابت و روشن می‌شود كه اگر جن و انس جمع شوند، نه تنها توان آوردن یك سوره همانند قرآن، بلكه توان ارائه یك آیه مشابه آیه‌ی فوق را نخواهند داشت. به راستی در توان كدام بشر است كه جمله‌ای در كمال فصاحت و بلاغت و بدون كمترین پیچیدگی بگوید كه عموم مردم با هر سطح از دانش و معلومات، به خوبی آن را درك كنند و در عین حال در جمله‌ای كه تنها هفده كلمه دارد، بیش از 23 نوع صنعت ادبی به كار رفته باشد؟!

پی‌نوشت‌ها:

1.رك: عبدالقاهر جرجانی، دلائل الاعجاز، ج1، ص300.
2.حبیب الله احمدی؛ پژوهشی در علوم قرآن، ص185 به نقل از: ثعالبی، فقه اللغة و سرّ العربیة؛ ص281.
3.اولین لكه ابر را نش و ابرهای پراكنده در هوا را سحاب می‌گویند. وقتی آسمان را تغییر دهد و بپوشاند غمام، وقتی سایه افكند عارض، اگر با رعد و برق همراه باشد عراض، ابرهای متراكم را غفاره و ابرهای سفید را مزن و… می‌نامند (همان، ص185).
4.جریان آب از سنگ را انبَجَس، از نهر را فاضَ، از سقف را وكفَ، از زخم را ثَعَ آب جاری را عد، آب زیادی را كه راكد است و با ایجاد موج در یك طرف، طرف دیگر را كه حركت نمی‌كند كر، آب زیاد را عذب و عذق، آب غرق كننده را غمر. آب خالص را قراح، آب بدبوی قابل شرب را آجن، آب بدبو و غیرقابل شرب را آسن، آب بدبو و سرد را غساق، آب داغ را سخن، آب جوش را حمیم و آب ملایم را فاتر می‌گویند (همان.)
5.حبیب الله احمدی، زیباترین سخن، ص55 به نقل از: ثعالبی، فقه اللغة و سرّ العربیة، ص297.
6.ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج1، ص52. محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج5، ص21. رمانی و دیگران، ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن، به كوشش محمد خلق الله، ص29. عبدالقاهر جرجانی، دلایل الاعجاز، ص28.
7.علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص230.
8.طلاق:12.
9.البته قلب و فؤاد ویژگی دیگری نیز دارند كه ممكن است آن ویژگی نیز در نظر بوده باشد.
10.همانند بقره: 179، 197، 269. آل عمران: 7، 190. مائده: 100. یوسف: 111. رعد:19. ابراهیم: 52. ص:29. زمر: 9. غافر:‌54. طلاق: 10 و… (حبیب الله احمدی؛ پژوهشی در اعجاز قرآن، ص187. همو، زیباترین سخن، ص57).
11.چنان كه در سوره یوسف می‌فرماید:«قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‌».(یوسف:55) نیز می‌فرماید: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَ لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‌» (یوسف: 56). تردیدی نیست كه مقصود از واژه «الارض» در دو آیه یاد شده، همه كره زمین نیست، بلكه آن سرزمینی است كه در حوزه حكمت مصر در آن زمان بوده است (رك: حامد صادق قنیبی؛ «مقاله تناسب لفظ و معنا در قرآن»، ص20-22).
12.فصلت: 39.
13.حج: 5.
14.حبیب الله احمدی، زیباترین سخن، ص57. همو، پژوهشی در علوم قرآن، ص187.
15.بقره: 179.
16.برای نمونه جلال الدین سیوطی در معترك الاقران، ج1، ص300-303 به بیست امتیاز آیه بر جمله‌ی یاد شده، اشاره كرده است. زمخشری نیز عبارت یاد شده را به شدت نكوهش كرده، از غفلت عرب در ساختن چنین جمله‌ی پر اشكال تعجب كرده است. همان‌گونه كه خود عرب در موقع نزول آیه‌ی قصاص و پی بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله‌ای در همین معنا و اینكه قرآن هرگز غفلت نورزیده است، در شگفت شدند و خاضعانه اعتراف كردند كه «ما هذا كلام البشر و انما هو كلام الله عزوجل: هرگز به سخن بشر نمی‌ماند و جز سخن خدا نخواهد بود.» (محمدهادی معرفت، اعجاز بیانی قرآن، ص24).
17.رك: حسین جوان آراسته، درسنامه علوم قرآنی، ص367. جصاص؛ احكام القرآن، ج1، ص198. درویش، إعراب القرآن و بیانه، ج1، ص 254. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القران، ج2، ص105. ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج2، ص144. ابن كثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص360. آلوسی، روح المعانی، ج1، ص448. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج5، ص229. حائری، مقتنیات الدرر، ج1، ص26 و ج2، ص15. علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص434.
18.فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص293. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص601.مغنیه، تفسیر كاشف، ج2، ص162.
19.همچون: «لَهُمْ عذابٌ عَظیمٌ»- «… وَ لِلْكافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ»- «… وَ لِلْكافِرینَ عذابٌ ألیمٌ»- «… وَ لَهُمْ عذابٌ مُقیمٌ…»- «وَ ذُوقوا عذابَ الحَریقِ»- «عذابٌ شدیدٌ»… .
20.رك: حكمت حریری، «الإعجاز البیانی فی القرآن الكریم».
21.ج5، ص130-90.
22.ص 51-110.
23.ابن كثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج8، ص276.محمد عزة دروزة؛ التفسیر الحدیث، ج3، ص472. وهبة الزحیلی؛ التفسیر المنیر، ج29، ص228. ابن جریر طبری، جامع البیان، ج29، ص98. سیوطی، الدرر المنثور، ج6، ص283.
24.برخی از دانشوران، محسنات بدیعی آیه مذكور را بسیار بیشتر از آنچه ذكر شد، می‌دانند.
25.هود: 44.
26.برای آگاهی بیشتر رك: محی الدین درویش: اعراب القرآن، ذیل آیه.
27.ر. ك: یعقوب جعفری، تفسیر كوثر، ج5، ص231.

منبع مقاله :
محمدی، محمدعلی، (1394)، اعجاز قرآن با گرایش شبهه‌پژوهی، (جلد 1)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت پژوهشی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد