افتخار ملت افغانستان
افتخار ملت افغانستان
درآمد
سخن گفتن درباره شخصيت علامه بلخي کار آسان و ساده اي نيست. براي جستجو و موشکافي ابعاد شخصيت شهيد بلخي، شايسته مي دانيم اين تعبير «مالا يدرک کله لا يترک کله» را به کار بريم. چه هر اندازه به جستجوي منابع و سراغ گفت و گو با صاحبنظران رفتيم به امواج درياي بيکران شناخت و معرفت بيشتر نزديک شديم. بلخي را درياي عميق و خروشان يافتيم که هيچ شناوري پهنه بيکران آن را نتواند در نوردد. بالاخره بلخي را چشمه زلال و هميشه بي پايان يافتيم که در هر زمان هر تشنه اي را سيراب مي کند. در گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمين گل حسين کمالي به مطالب تازه اي از مبارزات علامه بلخي دست يافتيم که با هم مي خوانيم:
جنابعالي عضو بنياد فرهنگي – تحقيقاتي علامه بلخي هستيد، تقاضا دارم در آغاز بحث ويژگي هاي علمي و سياسي شخصيت علامه بلخي را شرح دهيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم: در حقيقت صحبت از شخصيت جهان اسلام علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي از عهده اين جانب و از زبان من قادر به تکلم از اين شخصيت بزرگ و مظلوم تاريخ اسلام نيست. منتهي تا اندازه توان «به قدر کفاف آب دريا را اگر نتوان کشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد» يا «هرچه که درک نشود لازم نيست که همه چيزش ترک شود» سخن مي گويم. شخصيت شهيد بلخي ابعاد و زواياي مختلفي دارد، که يکي از آن ها، شخصيت علمي اوست. وقتي شخصيت علمي مي گوييم بايد سند داشته باشيم، و بدون دليل نبايد مطلبي را ارائه کنيم. من به چند مورد از ابعاد علمي شخصيت بلخي که همه به آن اعتراف کرده اند اشاره مي کنم.
بسياري از رهبران جهان اسلام مانند حضرت امام خميني (ره)، آيت الله مکارم شيرازي، امام موسي صدر، آيت الله کلانتر و آيت الله سيد محمد تقي مدرسي از رهبران نهضت اسلامي عراق و شخصيت هاي جهاني ديگري مثل خليل الله خليلي به علم ايشان اعتراف کرده اند. متأسفانه وضعيت کشور افغانستان در جريان 30 سال جنگ چيزي را براي ما باقي نگذاشته و تنها چند جلد کتاب از علامه بلخي چيزي باقي نمانده است. آيت الله مدرسي در رابطه با شهيد بلخي مي گويد: «شهيد بلخي در حقيقت حلقه اي است از يک رشته حلقه هاي نهضت بيداري در جهان اسلام که سر سلسله اين حلقه ها سيد جمال الدين افغاني بوده و پس از او ديگران آمدند تا به شهيد بلخي رسيد و او کار بيداري اسلامي را ادامه داد. ويژگي ديگر علامه بلخي اين بود که براي بيدار کردن جامعه اسلامي از بين شعر و ادبيات و ظرايف الکلام استفاده کرد، و اين شيوه در ميان علماي مجاهد کم نظير است».
حال که دانستم علامه بلخي در افغانستان است، امسال که پايم درد مي کند. اما سال ديگر چه پايم درد کند و چه نکند حتماً به ديدار علامه بلخي در کابل مي روم. به ويژه اينکه منابع مهم اسلامي در کتابخانه سلطنتي کابل وجود دارد. به خاطر اين هم که شده به کابل مي روم. يک جلد قرآن بسيار نفيسي که نصف آن را در کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي پيدا کرده ام و نصف ديگر آن به گفته علامه بلخي در کتابخانه دارالعلوم کابل وجود دارد».
آقاي خليل الله خليلي شاعر سرشناس و معاصر افغانستان در زمينه هاي ادبيات، تاريخ، جامعه شناسي، سياست، شعر و افکار انقلابي تخصص داشت، و مدتي هم در ايران، عراق و پاکستان به عنوان سفير دولت وقت افغانستان زندگي کرد. وقتي شهيد بلخي از زندان آزاد مي شود آقاي خليلي که مشاور ظاهر شاه و نماينده مجلس و استاد دانشگاه و رئيس کتابخانه سلطنتي کابل بوده به آقاي محمد اسماعيل مبلغ استاد دانشگاه کابل مي گويد من چون مسئوليت سياسي دارم، نمي توانم با آقاي بلخي که زنداني سياسي بوده ملاقات کنم. شما زمينه ملاقات من با علامه بلخي را فراهم کنيد تا از نزديک با او آشنا شوم. مي خواهم بدانم بلخي کيست که ملت و کشور و نظام را دگرگون کرده و نظام سلطنتي را به نظام مشروطه تبديل کرده است.
يکي از افتخارات شهيد بلخي اين است که دوران مشروطيت در افغانستان مديون اوست. او مشروطه را رهبري کرده است. وقتي آقاي محمد اسماعيل مبلغ از استاد خليل الله خليلي که يکي از شخصيت هاي بزرگ شيعه افغانستان است مي پرسد براي ملاقات با بلخي چه جايي مناسب است آقاي خليلي مي گويد در خانه ام. آقاي بلخي که در ملاقات آقاي خليل الله خليلي با شهيد بلخي حضور داشته نقل کرده که اين دو شخصيت در مسائل مهمي بحث کردند. من در حال پذيرايي از آن دو شخصيت بودم. اما حواسم کاملاً به حرف هاي شهيد بلخي و خليلي بود. آقاي خليلي درباره مسائل سياسي، اجتماع، حکومت، فلسفه، عرفان و شعر پرسيد، اما شهيد بلخي چنان به پرسش هاي او پاسخ داد که از چهره آقاي خليلي متوجه شدم که او به شدت شگفت زده شده بود. دو روز بعد آقاي خليلي را در کتابخانه سلطنتي ديدم و از او پرسيدم که بلخي را چگونه يافتيد؟ او چنين گفت: «من با يک نابغه رو به رو شده بودم. فکر مي کردم که اين آقا که 15 سال را در زندان هاي نمناک دهمزنگ کابل گذرانده انگار 15 سال در کتابخانه سلطنتي بوده و تاريخ، فلسفه و جامعه شناسي مطالعه مي کرده است.
وقتي جهاد ملت افغانستان بر ضد نظام کمونيستي و اشغالگران روسي در سال 1358 آغاز شد آقاي خليل الله خليلي همراه مهاجران افغاني در اردوگاه هاي آوارگان در پاکستان استقرار يافت. او نامه اي براي يکي از دوستان شهيد بلخي به نام محمد عيسي غرجستاني از نويسندگان شيعه نوشت که در آن آمده است: «آسمان رشک برد بهر زميني که در آن – يک دو کس، يک دو نفس بهر خدا بنشيند». آقاي خليلي در اين نامه خاطره نشستن در کنار بلخي را در قالب شعر بازگو کرده است. يعني آن لحظه اي که ما نشستيم و براي خدا بحث کرديم. اين نامه بر جايگاه علمي آقاي بلخي گواهي دارد. تاکنون چند کتاب از علامه بلخي باقي مانده که در سن 15 سالگي آن ها را نوشته است. نگارش اين آثار توسط اين شخصيت علمي آنهم در سن 15 سالگي انسان را به شدت متعجب مي کند و ما امروز فهرست اين کتابها را در اختيار داريم.
چه کسي مقصر است که علم و دانش شهيد بلخي، با اين ويژگي ها که به آن اشاره کرديد، تاکنون پنهان مانده است؟ وظيفه کيست که اين آثار و علوم را در جامعه آشکار کند تا مردم از آن استفاده کنند؟
احساس مي کنم که شرايط سياسي گذشته افغانستان پاسخگوي اين پرسش تان است. شهيد بلخي يک انقلابي بود که جامعه و کشور و دولت افغانستان را متحول کرد. بلکه رهبر انقلاب و نهضت اسلامي معاصر افغانستان بود. وقتي که آن حرکت انقلابي نافرجام ماند متأسفانه او به مدت 15 سال زنداني شد. به رغم انبوه سخنراني هايي که داشته هيچ کدام آن ها ضبط نمي شده. چون او مخالف دولت استبدادي بوده و دوستان و عزيزاني که در سال 1329 همراه او بودند نمي توانستند سخنرانيهاي او را ضبط کنند. شايد هم در آن مرحله اغلب مردم ضبط صوت نداشتند. حدود يکصد سخنراني از سخنراني هاي علامه بلخي در حوزه هاي علميه ايران و عراق چون قم و مشهد و نجف اشرف در آن زمان ضبط شده است. از سوي ديگر ميان زمان قيام شهيد بلخي در سال 1329 و قيام امام خيني (ره) در 15 خرداد سال 1342 فاصله طولاني وجود دارد. در آن موقع امکانات قابل توجهي در افغانستان وجود نداشته است. از طرف ديگر سازمان امنيت افغانستان «خاد» فعاليت هاي علامه بلخي را به شدت سانسور مي کرد، تا هيچ برنامه خاصي از او پخش و منتشر نشود.
در سال 1358 وقتي انقلاب اسلامي افغانستان شروع مي شود هيچ چيزي در دست مجاهدين ما وجود نداشت. اگر فيلمي از مراسم تشيع جنازه او يا سخنراني او وجود داشت همه در اختيار سازمان امنيت افغانستان «خاد» و سازمان امنيت ايران «ساواک» بود. فقط پنج نوار سخنراني در دست مجاهدين بود. ولي دوستان آقاي بلخي به تدريج مصاحبه ها، دستنوشته ها، نوار کاست ها و آثاري که در اختيار شاگردان و علماي معاصر بلخي وجود داشت جمع آوري کردند. در جريان 30 سال جنگ و آوارگي باعث شده که ما نتوانيم با حقيقت الفبا و ادبيات کشورمان و رهبران جهادي مان که اين همه ظرفيت داشتند، آشنا شويم. نگذاشتند اين منابع غني و ارزشمند براي نسل هاي آينده سالم بماند. همچنين مسائل داخلي و اختلافات سياسي که در بين شيعه و سني و در بين احزاب شيعه وجود داشت مانع انتشار افکار شهيد بلخي شد.
مي گويم شهيد بلخي اقوام مختلف افغانستان و اقوام شيعه که متشکل از هزاره هستند، از مقام پاييني که داشتند به قله عزت و کرامت رساند. شيعيان هزاره معروف به «جوالي» بودند. يعني افراد حمالي بودند که در بازارها کارشان باربري بود. شهيد بلخي آن ها را به وزارت رساند. وقتي انقلاب مشروطه در سال 1343 پس از آزادي شهيد بلخي آغاز شد، بيدرنگ قانون اساسي به تصويب رسيد و نمايندگان واقعي مردم با آراي مردم به مجلس راه يافتند. آنگاه شخصي به نام دکتر محمد يوسف چنداولي که يک شهروند شيعه و از اعضاي گروه انقلابي شهيد بلخي بوده به نخست وزيري انتخاب مي شود. دکتر يوسف در رشته علوم هسته اي فارغ التحصيل دانشگاه آلمان بود. بر اساس قانون اساسي جديدي که در دوران نخست وزيري او به تصويب مي رسد، حقوق همه اقوام و مليت هاي کشور برسميت شناخته مي شود.
اکنون مي خواهم اين نکته را ثابت کنم که انقلاب مشروطه خوشايند منافع برخي مجامع و اقوام افغانستان نبود. پس از اندک زماني افرادي روي کار آمدند که انقلاب مشروطيت را به نفع خودشان مصادره کردند. نامي از شهيد بلخي نمي آورند. متأسفانه امروز هم برجسته ترين شخصيت هاي شيعه در سخنراني هاي خود مسائل قوم گرايي را مطرح مي کنند. چون شهيد بلخي از سادات بود و برخي افراد مخالف سادات هستند، دستاوردهاي فکري او را سانسور مي کنند. متأسفانه اين مسائل همچنان کم و بيش در جامعه ما نفوذ پيدا کرده است.
يکي از مسائل جديدي که دکتر محمد يوسف طراحي کرد و براي مردم افغانستان به ارمغان آورد تصويب قانون اساسي بود. قانون مشروطيت بود. درخواست ديگري که از ظاهر شاه کرد، آزادي زندانيان سياسي از جمله علامه بلخي بود. من به چند دليل ثابت مي کنم که شهيد بلخي انقلاب مشروطه را رهبري کرد. دليل اول اين است که ظاهر شاه پس از آزادي بلخي از زندان اولين کسي بود که او را با احترام تمام در کاخ سلطنتي دعوت کرد. او گفت من مي خواهم بلخي را ببينم. مي خواهم به او اعاده اعتبار کنم. با قانون اسياسي جديدي که به مورد اجرا گذاشته موافقت کند. اگر موافقت نکند باز همان آش و همان کاسه است.
وقتي که ظاهر شاه علامه بلخي را به کاخ سلطنتي دل گشا دعوت مي کند. ظاهر شاه به آقاي بلخي مي گويد من 4 ساعت است که منتظر آمدن شما هستم چرا دير کرديد؟ آقاي بلخي جواب دندان شکن به او مي دهد و مي گويد که من 15 سال منتظر شما بودم. ظاهر شاه محورهايي را براي گفت و گو با بلخي از قبل آماده کرده بود. او را با اين جمله مخاطب قرار مي دهد «مولانا صاحب بلخي». در بين علماي اهل سنت افغانستان به کسي «مولانا» مي گويند که آخرين مراحل علمي را طي کرده باشد. ظاهر شاه در آن جلسه به بلخي مي گويد که مهمترين خواست من از تصويب قانون اساسي اين بود شما آزاد شويد. در قانون اساسي همه شرايط را در نظر گرفتيم تا مردم شيعه و مردم هزاره در تعيين سرنوشت خود مشارکت داشته باشند. قانون اساسي را بر اساس مشروطيت تدوين کرديم. هر مطلبي داريد بفرماييد؟ علامه بلخي به او مي گويد حال که قانون اساسي، شما را به عنوان پادشاه به رسميت شناخته ما هم بر اساس قانون اساسي و بر اساس مشروطيت قبول داريم.
منظورتان اين است که علامه بلخي نظام ظاهر شاه را مشروع دانست؟
آري، يک نوع مشروعيت مشروط. آنگونه که در ايران در دوران مشروطه روي داد. در آن زمان از علماي بزرگ مشروطه ايران پرسيدند که آيا دولت مشروطه مشروعيت دارد که شما آن را به رسميت شناختيد؟ آن ها گفتند خير اين دولت 100 درصد اسلامي نيست. علماي مشروطه ايران مثل آيت الله بهبهاني، آيت الله نائيني و آيت الله آخوند خراساني گفته بودند که ما به اين خاطر قبول کرديم که از 100 درصد احکام اسلامي دستکم 50 درصد آن در حکومت مشروطه قابل اجرا باشد. چون خلاء حکومت بدترين چيز در جامعه است. در حکومت مشروطه افغانستان استبداد از بين رفت و قرار شد دستکم 50 درصد از احکام اسلامي در قالب اين دولت پياده شود. شهيد بلخي هم به اين معنا قبول کرد تا جلوي استبداد گرفته شود. شيعه تا آن زمان نمي توانست نفس بکشد. به قول آيت الله آصف محسني قبل از قيام علامه بلخي نمي توانستيم کلمه شيعه را به زبان بياوريم. تنها چيزي که مي توانستيم بگوييم ما فارسي زبانيم. اما پس از آزادي علامه بلخي حسينيه ها و مسجاد شيعيان باز شدند. حتي برادران اهل تسنن هم از اين آزادي بهره مند شدند.
دومين کسي که از علامه بلخي دعوت مي کند، دکتر محمد يوسف نخست وزير مي باشد. او اولين و بهترين نخست وزير در دوران معاصر افغانستان بود که نظام در حق او جفا کرد. دکتر يوسف هم در کاخ نخست وزيري علامه بلخي را به «مولانا صاحب بلخي» خطاب مي کند. به او مي گويد که دولت من مشروطه و برخاسته از آراي اين ملت است. اين طور نيست که نماينده انتسابي مجلس باشد. اعضاي اين مجلس بودند که قانون اساسي جديد را تدوين و تصويب کردند. در همين دولت وزيران شيعه با نظر آقاي بلخي انتخاب مي شوند. در دولت دکتر يوسف و دولت هاي بعدي، شخصي به نام عبد الواحد سرابي از شيعيان ولايت غزنه به عنوان وزير مطبوعات منصوب مي شود.
مردمي که به عنوان جوالي شناخته مي شدند، نمايندگان آن ها به برکت مبارزات علامه بلخي به وزارت خانه ها راه يافتند. اين برازندگي را داشتند تا نخست وزير و تعدادي وزير از آن ها به درون دولت راه يابند. عبد الواحد سرابي از دوران مشروطه تا دولت هاي بعدي و تا عصر آقاي رباني وزير مشاور و وزير مطبوعات و بعدها وزير برنامه و بودجه بوده است.
اشاره کرديد که ظاهر شاه و علامه بلخي سرانجام به توافق رسيدند. چه شد که علامه بلخي پس از گذشت سه سال از آزادي از زندان به شهادت رسيد؟
شهيد بلخي از اولين گامي که براي انقلاب برداشت، هدف او اين بود نظام سلطنتي، استبدادي، فاشيستي و ناسيوناليستي در افغانستان وجود نداشته باشد. يک نظام اسلامي برخواسته از آراي مردم جايگزين شود که وابسته به شرق و غرب هم نباشد. يک نظام اسلامي و ملي و فراگير در جامعه افغانستان حاکميت يابد. دکتر محمد يوسف شايستگي نخست وزيري را داشت. اما شما نخست وزيران دوره هاي قبل را همچون محمد هاشم خان اخته عموي ظاهر شاه يا شاه محمود خان عموي ديگر ظاهر شاه و پسر عمو و داماد او داود خان را نگاه کنيد. آن ها شاهزادگاني بودند که به مردم جرأت نفس کشيدن را نمي دادند. در کتاب «تاريخ افغانستان در پنج قرن اخير» خواندم که يک شهروند از ترس نخست وزير جرأت نداشت يک اتومبيل مدل جديد خريداري کند. اگر کسي در افغانستان يک اتومبيل بنز مي خريد آن اتومبيل مال نخست وزير مي شد. در سال 1312 که محمد هاشم خان به نخست وزيري منصوب شد ظاهر شاه 19 سال بيشتر سن نداشت و محمد هاشم خان و محمود خان همه کاره نظام بودند. روزي که از دنيا رفت در آن انبار شخصي او اموال ملت انباشته شده بود. بعد از او محمود شاه و بعد او هم داود خان را ببينيد که به مردم اجازه حرف زدن نمي دادند.
در زمان نخست وزيري داود خان در سال 1322 که سخنراني انقلابي شهيد بلخي پخش مي شود و آماده انقلاب مي شود، مردم از داود خان مي خواهند که در افغانستان دمکراسي به وجود بياورد. قانون اساسي برخاسته از ملت به وجود بياورد. ولي همين داود خان مي گويد اول پيشرفت و ترقي و بعد دمکراسي. من اجازه نمي دهم نظام دمکراسي به وجود بيايد. يعني نظام استبدادي بايد پايدار بماند. حال شهيد بلخي اين چند درصد مشروطه را به اين معنا قبول داشت که اجرا باشد. اما شهيد بلخي پس از آزادي از زندان و تصويب قانون اساسي مشروطه (1343) به صورت مخفيانه به فعاليت سياسي خود ادامه داد. حزب انقلاب بلخي و اعضاي آن به صورت مخفي فعاليت مي کردند تا زمينه انقلاب ديگري را باز به وجود بياورند، تا انقلاب به تکامل برسد و اهداف نهايي خود را تحقق بخشد.
چه شد که علامه بلخي پس از آزادي بيش از سه سال و نيم زنده نماند؟
با وجودي که 42 سال از شهادت علامه بلخي مي گذرد، نقل و قول هاي مختلفي درباره چگونگي شهادت ايشان مي شود. در کتاب ها و مقالاتي که تاکنون درباره علامه بلخي منتشر شده شهادت او توسط دولت استبدادي ظاهر شاه به طور دقيق ثابت شده است. به هر حال او يک شخصيت انقلابي بود و ظاهر شاه هم مي دانست که بلخي نفوذ اجتماعي بزرگي در قلب مردم افغانستان و جهان اسلام دارد، و رهبران جهان اسلام به علامه بلخي به عنوان يک رهبر انقلابي نظر خاصي دارند. ظاهر شاه نمي توانست بلخي را بدون بهانه به شهادت برساند. در زندان بارها کوشيدند بلخي را به قتل برسانند. در آن مرحله حضرت امام خميني (ره) آيت الله بروجردي، آيت الله صدر الدين صدر، امام موسي صدر و نواب صفوي با يکديگر تفاهم کردند و نامه سر گشاده اي به سازمان ملل متحد ارسال کردند. سازمان ملل هم به نوبه خود براي ظاهر شاه پيام مي دهد که جلوي اعدام شهيد بلخي را بگيرد.
رژيم ظاهر شاه نمي خواست علامه بلخي در افغانستان زنده بماند تا همواره براي او درد سر آفرين باشد. دولت وقت افغانستان در سال 1329 از آيت الله حجت مرجع تقليد وقت شيعيان افغانستان، از آيت الله افشار، از آيت الله شريعت کابلي و ساير بزرگان شيعه مي خواهد به نحوي انقلاب علامه بلخي را نامشروع جلوه دهد، تا وسيله اعدام او فراهم گردد. رژيم در پي يک فرصت مناسب بود تا بلخي را از بين ببرد. لذا بهترين فرصت اين بود که از بيماري او که از دوران زندان متحمل شده بود سوء استفاده کرد و هنگام بستري در بيمارستان علي آباد کابل در روز 1347/4/23 او را با تزريق آمپول سمي به شهادت رساند.
لطفاً مشخصات زندان دهمزنگ را توضيح دهيد؟
تا آنجا که من اطلاع دارم زندان دهمزنگ در زمان سلطنت ظاهر شاه توسط انگليسي ها و هندي ها ساخته شده است. من خاطرات برخي از دوستان را که در دهمزنگ زنداني بودند مطالعه کردم. آن ها اين زندان را به قدري وحشتناک توصيف کرده اند که خاطر هر خواننده اي را آشفته مي کند. زندان دهمزنگ در فضاي بازي ساخته شده و اگر کسي بخواهد از آن فرار کند در بيابان هاي اطراف به دست مأموران دولت دستگير مي شود. قرنطينه زندان تاريک و زير سطح زمين ساخته شده که شهيد بلخي 11 سال اول را در قرنطينه بسر برد و قدرت تشخيص روز و شب را نداشت.
اشاره کرديد که شهيد بلخي سعي مي کرده بين اقوام و طوايف گوناگون افغانستان اتحاد و برادري ايجاد کند. علت اينکه اتحاد و همدلي هنوز به وجود نيامده چيست؟
جهان سوم در مقايسه با آزادي هاي فردي و اجتماعي و دولت سازي که در کشورهاي مترقي وجود دارد هنوز عقب مانده است. از طرف ديگر استعمارگران غربي همچنان به سياست اختلاف انداز و حکومت کن در جهان سوم ادامه مي دهند. غربي ها مردم جهان سوم را انسان هاي بي خاصيت و بدون برنامه جلوه مي دهند تا با استقرار حکومت هاي مستبد و آلت دست به وسيله آن ها منافعشان حفظ شود. مانند صدام را که در عراق قرار دادند تا در مقابل موج انقلاب اسلامي ايران بايستد. در افغانستان هم ملاحظه کرديم که اروپايي ها به ويژه فرانسوي ها در تثبيت حاکميت ظاهر شاه و پدر ظاهر شاه اين سياست را دنبال کردند. خانواده ظاهر شاه در فرانسه زندگي مي کرده است. چون نادر شاه پدر ظاهر شاه سفير افغانستان در پاريس بوده است. در آن زمان استعمار پير انگليس مديريت کرده و خانواده نادر شاه را در سال 1338 به افغانستان بازگردانده است. انگليسي ها که نادر شاه را به کشور بازگرداندند حبيب الله کلکاني معروف به «پسر سقا» را بيرون انداختند. بعد ديدم که ظاهر شاه براي تداوم حکومت استبدادي خود ميان اقوام و طوايف افغانستان به تفرقه و دو دستگي دامن زد.
يکي از برادران اهل تسنن براي من نقل کرده و گفته است: «من يکي از طرفداران ظاهر شاه بودم و در دبيرستاني درس مي خواندم. در اين دبيرستان يک پسر نابغه اي پيدا شد که دو وسيله اختراع کرد. يکي ديگ بخار و دومي يک انجيکتور موتوري بود. به محض اينکه دولت استبدادي و فاشيستي باخبر شد که بچه دبيرستاني دو وسيله اي اختراع کرده اين پسر را به کابل منتقل کردند و از سرنوشت او هيچ کس با خبر نشد». چرا که اگر مردم آگاه و دانا مي شدند و زبان در مي آوردند، فردا تظاهرات مي کردند. فردا حکومت مشروطه مي خواهند. حکومتي مي خواهند که از طريق برگزاري انتخابات آزاد، شاه و نظام سلطنتي از حاکميت حذف شود. من يکي از مصاحبه هاي ظاهر شاه را گوش کرده ام. او مي گفت تنها کسي که به مردم افغانستان اجازه داد حرف شان را بزنند، محمود شاه عموي ظاهر شاه بود. او اعتراف کرد که به منظور حفظ نظام سلطنتي به دولت اجازه داده سياست درهاي باز را به مورد اجرا بگذارد.
به رغم اظهارات ظاهر شاه من معتقدم که فقط در دوره نخست وزيري محمود شاه زمزمه هاي سياست درهاي باز مطرح شد. تنها در اين دوره احزاب و جريان هاي سياسي فعال شدند. ولي با اين وجود ظاهر شاه گفت که محمود شاه اجازه داد تا مردم حرف بزند. يعني بقيه نخست وزيران اين اجازه را به مردم ندادند تا حرف دل شان را بزنند. تا تفکرات اسلامي و آزادي خواهي و نظام مردم سالاري در جامعه افغانستان به وجود آيد. چه برسد به طايفه شيعه که بيايد نفس بکشد. پس از سرنگوني نظام سلطنتي و برپايي نظام کمونيستي، انقلاب اسلامي افغانستان به وجود آمد. ملاحظه مي کنيد که حدود 30 سال از انقلاب گذشته است که همچنان در جنگ داخلي به سر مي بريم. وقتي جنگ به وجود آمد… امام علي (ع) سخن زيبايي دارد که مي فرمايد «اختلاف چيزي است که خوب و بد را از بين مي برد». متأسفانه در اين 30 سال گذشته خوب هاي ما از بين رفت. خلاء حکومت که به وجود آمد اين خلاء را مي خواهند پر کنند. اگر اين نظام در سايه حضور اروپايي ها و آمريکايي ها ادامه پيدا کند، آرمان شهداي افغانستان از بين مي رود.
چرا بافت اجتماعي مردم افغانستان از نيم قرن گذشته تاکنون تغيير نکرده است؟
امروزه که در عصر ارتباطات زندگي مي کنيم، جامعه افغانستان هنوز دگرگون و متحول نشده است. زندگي غارنشيني، زندگي روستانشيني زندگي شهري همچنان به حالت گذشته باقي مانده است. برخي از دانشمندان و آزادي خواهان همچنان در زندان بسر مي برند. براي پاسخ به اين پرسش که چرا مردم افغانستان رشد نکردند و چرا ميان آنان اتحاد و وحدت به وجود نيامد؟ بايد گفت که روستانشيني و نظام قبيله اي از زمان داود خان تاکنون تغيير نکرده است. اما هنوز هم در نظام قبيله اي زندگي مي کنيم و مشکلات و پيامدهاي آن را هم شاهد هستيد. در تاريخ معاصر افغانستان مي خوانيم که پس از مرگ نادر قلي افشار (ظاهراً کشته شد) در محدوده جغرافيايي افغانستان، يک امپراتوري بزرگ اسلامي تشکيل مي شود. يعني تا بعد از سقراط دولت صفويه يک همچون امپراتوري در اين سرزمين به وجود نيامده بود.
وقتي که پژوهشگران، امپراتوري احمد شاه ابدالي و امپراتوري صفويه را مورد مقايسه قرار دادند. به اين نتيجه رسيدند که امپراتوري احمد شاه ابدالي از نظر نظامي هيچ تفاوتي با امپراتوري صفويه نداشت. تنها مشکل احمد شاه اين بود که اين امپراتوري را بر اساس نظام قبيله اي و قوم گرايي مديريت مي کرد. اما امپراتوري صفويه اين طور نبود. مي گويند که ابدالي يکي از فرماندهان مهم نادر قلي شاه بوده و به خاطر اينکه از مذاهب اهل تسنن پيروي مي کرده با کمک مردم قندهار دولت صفويه را سرنگون کرد، و دولت جديدي را به وجود آورد که خانواده احمد شاه ابدالي تا زمان ظاهر شاه بر افغانستان حکومت مي کرد. افغانستان کنوني تا کشمير تا پاکستان تا خراسان دامنه جغرافياي حکومت احمد شاه ابدالي را شامل مي شد. او يک امپراتوري در افغانستان به وجود آورد که هفت مرتبه هندوستان را فتح کرد. طلاهاي کوه نور را به کابل آورد. من نمي دانم که اين همه طلا و پول در اين مملکت چه شد؟
لذا با وصفي که گذشت، مسئله نژادي و قوم گرايي در جامعه افغانستان هنوز حل نشده است. ولي شهيد بلخي خوب از عهده آن برآمد. مردم شايسته و کارداني که روزگاري آن ها را حمال و جوال مي ناميدند. به وزارت خانه ها راه يافتند. اين يکي از بزرگترين راه حل ها بود. ولي متأسفانه در زمان جنگ هاي داخلي، رهبران شيعه و سني به مسائل قومي و نژادي و فرقه اي دامن زدند. به خاطر اينکه قدرت شان حفظ شود. جالب اينجاست که عبد الواحد سرابي که وزير مطبوعات مي شود براي آقاي بلخي تعريف کرده بود که ما در کابل زندگي کرديم، مادران و خواهران مان در خانه هاي ثروتمندان اهل سنت، هندوها، سيک ها کنيزي و بردگي مي کردند. در آخر شب ته مانده غذاي آن ها را مي آوردند و ما مي خورديم. در زمستان سرد کابل يک لحاف داشتيم و يک خانواده به سختي با آن زندگي مي کرديم. در صورتي که خوانين از ما کارهاي سختي مي کشيدند و دستمزد مناسبي به ما نمي دادند. با انواع توهين و تحقير با ما رفتار مي کردند. زندگي ما به اين شکل بود.
بيگانگان هم براي تثبيت حکومت هاي دست نشانده در افغانستان به سياست «اختلافات بيانداز و حکومت کن» دامن مي زدند. من يک سؤال مي کنم که آمريکا چطور بعد از سال ها وارد افغانستان شد؟ آيا حادثه 11 سپتامبر زمينه دخالت و ورود آمريکا به افغانستان را فراهم کرد؟ به نظر من اصلاً چنين نبوده است. بلکه آمريکايي ها استراتژي 40 – 50 ساله اي داشتند. آن ها به طور عمد اين حادثه را به وجود آوردند. برنامه بسيار پيچيده نظامي را خودشان طراحي کردند. در اين زمينه به دو دليل اشاره مي کنم:
دليل اول: آنهايي که در آن دوره زندگي مي کردند با چشم ديدند که آمريکا بدون دليل و بدون برنامه استراتژي وارد افغانستان نشد. آمريکا پس از خروج قواي شوروي و پس از سرنگوني حکومت کمونيستي نخواست که يک دولت مستقل اسلامي در افغانستان به وجود آيد. چرا؟ زماني که مجاهدين پيروز شدند و دولت کمونيستي نجيب الله را از بين بردند… من آخرين سخنراني نجيب الله را گوش کردم که مي گفت «بياييد آشتي ملي کنيم. بياييد تا خلاء قدرت به وجود نيايد. اگر خلاء قدرت به وجود بيايد جنگ خانمان سوز در بين هموطنان بروز خواهد کرد». نجيب الله چند بار از مجاهدين خواست که خلاء قدرت به وجود نيايد. ارتش از هم نپاشد. وزارت خانه ها از بين نرود. ولي مجاهدين به خاطر منافع خودشان، نظرشان اين بود که با نظام کمونيستي به هيچ عنوان تفاهم نکنند.
من معتقدم که دخالت بيگانگان مثل آمريکا در تصميم گيري مجاهدين مؤثر بود. نجيب الله مي گفت که برويم به طرف انتخابات و دولت ائتلافي تشکيل دهيم اگر ملت به من رأي داد من در رأس قدرت مي مانم و اگر به شما رأي داد شما حاکم باشيد. بعد کيسنجر وزير خارجه آمريکا مي گويد که مجاهدين حق ندارند با دولت نجيب الله سازش کنند. امکان ندارد مجاهدين بر نجيب الله پيروز شوند. چون سازمان امنيت افغانستان «خاد» روي تک تک افراد افغانستان سرمايه گذاري کرده و همه آن ها را زير نظر دارد. کمتر از سازمان گشتاپوي هيتلر نيست. لذا به اين خاطر مجاهدين حق ندارند در افغانستان انتخابات برگزار کنند. آن ها آن زمان نقشه داشتند که يک دولت مستقل به وجود نيايد. مجاهديني که از اقوام پشتون، ازبک، تاجيک و هزاره تشکيل شده بودند، از طرح کيسنجر آگاه بودند. مي دانستند که زود به تفاهم نمي رسند.
منبع: شاهد ياران شماره 64
/ج