طلسمات

خانه » همه » مذهبی » امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)

امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)

امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)

امامت به عنوان يکي از اصلي ترين پايه هاي ايدئولوژيکي و تداوم بخش اسلام از مسائلي نيست که بتوان به طور ذهني و نئوآليستي بررسي و تفسير کرد امامت يک واقعيت عيني در جامعه اسلامي است و به عنوان حقيقتي که بايد در عينيت جامعه واقعيت پيدا کند مطرح مي باشد.

b60c95d7 9a43 41e8 ab53 058503093848 - امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)

SA1868 - امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)
امامت از ديدگاه نهج البلاغه (5)

 

نويسنده: افسانه شيرازي عدل

 

بيعت و پذيرش مردم عنصر نقش دهنده
 

امامت به عنوان يکي از اصلي ترين پايه هاي ايدئولوژيکي و تداوم بخش اسلام از مسائلي نيست که بتوان به طور ذهني و نئوآليستي بررسي و تفسير کرد امامت يک واقعيت عيني در جامعه اسلامي است و به عنوان حقيقتي که بايد در عينيت جامعه واقعيت پيدا کند مطرح مي باشد.
به عبارت روشن تر وقتي اسلام بالاخص در خط تشيع مسئله امامت را مطرح مي کند دقيقاًً از حقيقتي سخن مي گويد که در جامعه اسلامي مي تواند عينيت پيدا کند و بايد هم تحقق يابد مطالعه يکبار ديگر آنچه که ما در بعد اول امامت آورديم به خوبي نشان مي دهد که امامت فقط در عمل و صحنه عيني جامعه تحقق پذير است و از آنجا که در جامعه هر طرحي بخواهد پياده شود اگر بر اساس تحميل و اجبار نباشد ناگزير بايد در رابطه با خواست و اراده مردم مطرح گردد لهذا مسئله امامت در بعد ديگر با موضوع پذيرش مردم مواجه مي شود که بدون آن در عينيتش دچار اشکال مي گردد.
اين بدان معني نيست که امام بدون انتخاب و يا پذيرش مردم واجد صلاحيت نمي شود بلکه بدين معني است که امامتش در جامعه عينيت پيدا نمي کند .
در حقيقت پذيرش مردم لازمه بعد اول امامت است بدون آنکه در بعد دوم کوچکترين نقشي داشته باشد و به همين دليل است که اگر امامت به جز قطبيت و رهبري عيني جامعه داراي آثار و نقش هاي ديگري در خارج از عينيت جامعه باشد مسئله پذيرش مردم به هيچ وجه در تحقق آن نقشي نخواهد داشت.
چنانکه هر گاه ما امامت را تنها از ديدگاه ذهني و به معني صلاحت امامت مطرح کنيم و يا نقشي که فرضاً در رابطه با آفرينش خارج از چهار چوب زندگي انسان دارد مورد بحث قرار گيرد بي شک مسئله مردم کوچکترين ارتباطي با موضوع پيدا نخواهد کرد.
امام در خطبه 173 از تحقق عيني امامت به کلمه انعقاد تعبير مي کند و رابطه امامت و مردم را چنين توضيح مي دهد:
« و لعمري لئن کانت الامامه لاتنعقد حتي يحضرها عامه الناس فما الي ذلک سبيل و لکن اهلها يحکمون علي من غاب عنها ثم ليس للشاهد ان يرجع و لاللغائب ان يختار ».
سوگند به جانم اگر امامت منعقد نمي شود تا اينکه همه مردم حضور يابند پيداست که به چنين کاري راه عملي وجود ندارد و لکن آن ها که اهل تشخيص هستند قضاوت و انتخاب مي کنند براي آن ها که حضور ندارند سپس نه آنکس که غايب بوده مي تواند کسي ديگر را به عنوان امام انتخاب نمايند.
در اين کلام امامت امام موکول به انتخاب مردم نشده بلکه عينيت و انعقاد امامت در جامعه مشروط به حضور و انتخاب مردم معرفي شده است.
امام در مورد کيفيت انعقاد امامت حضور همه مردم را غير ممکن دانسته بنابراين در صورت امکان آن مثلاً از طريق رفراندوم عمومي شرکت همه توده ها در اين انعقاد نفي نشده است.
جمله « فما الي ذلک سبيل » مي تواند به معني مفيد بودن انتخاب از راه رفراندوم عمومي باشد زيرا که بسياري از توده ها قدرت شناخت کافي براي انتخاب در زمينه امامت را ندارند بديهي است اين منابع را نيز با آگاهي دادن به توده ها مي توان برطرف نمود .
امام در صورتي که انتخابات عمومي غير ممکن و يا غير مفيد باشد انعقاد امامت را مشروط به انتخاب متفکران و صاحب نظران خيرخواه جامعه مي داند که با انتخاب آن ها انعقاد امامت قطعيت مي يابد به طوري که هيچکدام از آحاد امت حق نقض ندارند.
در خطبه 187 سراج به عنوان مثل و الگو براي امامت آمده است:
« انما مثلي بينکم کمثل السراج في الظلمه يستضيئي به من ولجها فاسمعوا ايها الناس و عوا»
نقش من در جامعه نقش چراغ فروزاني است که در تاريکي مي درخشد و هر کس که در تاريکي فرو مي رود از نور آن بهره مي گيرد مردم بشنويد و خوب آگاه شويد.
بي شک استفاده از روشنايي چراغ براي کسي که بخواهد از آن استفاده کند آن کسي که راه را جدا مي کند و راهي را که به نور امامت روشن گشته ترک مي کند چراغ امامت براي او روشنگري نخواهد داشت.
در اين کلام نکته دقيق قابل توجه ديگري نيز هست که روشنگري امام خاصيت وجودي اوست و هرگاه در جامعه امام مورد پذيرش مردم هم قرار نگيرد او جامعه اش را روشن خواهد کرد تا حجت تمام شود و براي آن ها که در راه انحرافي جامعه را ترک امام نپذيرفته اند امکان استضائه و استفاده از وجود امام باقي بماند چنانکه ابوذرها و عمارها با علي عليه السلام چنين کردند.
امام در نامه 62 نهج البلاغه به مردم مصر مي نويسد:
« فلما مضي عليه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده فو الله ما کان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي ان العرب تزعج هذا الامر من بعده- صلي الله عليه و آله و سلم- عن اهل بيته و لا انهم منحوه عني من بعده فما راعني الا انثيال الناس علي فلان يبايعونه فامسکت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الي محق دين محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما او هدما تکون المصيبه به علي اعظم من قوت و لايتکم التي انما هي متاع ايام قلائل يزول منها ما کان کما يزول السراب او کما يتقشع السحاب فنهضت في تلک الاحداث حتي ازح الباطل و زهق و اطما ان الدين و تنهنه ».
هنگامي که پيامبر خدا چشم از اين جهان فرو بست مسلمانان در کار خلافت با يکديگر درگير شدند به خدا سوگند فکر نمي کردم که به دل من نمي گذشت که مردم زمامداري و رهبري را پس از پيامبر از خاندانش بيرون برند و مرا از آن دور کنند مرا به هراس واداشت فکر سرازيرشدن مردم بسوي فلاني (ابوبکر ) براي بيعت کردن با او پس در اين هنگام دست خود را کشيدم تا آنگاه که بازگشت مردم را ديدم که از اسلام برمي گردند و براي نابودي دين دعوت مي کنند ترسيدم اگر اسلام را ياري ندهم و به کمک پيروان اسلام نشتابم رخنه يا نابودي در دين خواهم ديد که مصيبت آن بر من سنگين تر از زمامداري بر شما که از دست مي دهم خواهد بود در صورتي که اين زمامداري بهره چند روز اندک است که هر چه باشد مي گذرد آن چنان که سراب گذرد و ابر از هم مي پاشد. براي پيشگيري از اين مصيبت ها به پا خواستم و کوشيدم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و اسلام آرامش يافت و از انحراف باز ايستاد.
زير پا گذاشتن آن همه نصوص و وصيت اکيد پيامبر در مورد امامت و خلافت علي عليه السلام از طرف توده ناآگاه مردم زنگ خطري بود که از انحراف ها و خطرهاي بزرگتري خبر مي داد و نخستين اين انحراف بيعت مردم با ابوبکر بود که امام را سخت به هراس انداخت. هراس از ناتواني حکومت از انجام رسالتش و سرخوردگي مردم و سرانجام ترس از نابودي دين.
کيفيت کناره گيري امام از صحنه درگيري تاکتيک حساب شده اي بود که از يک طرف بزرگترين حق جامعه را که حق آزادي است تامين و از سوي ديگر دستگاه حاکم را در مشکلات با کمک هاي فکري خود رهبري و هدايت مي کرد . امام در جمله: « فما اعني الا انثيال الناس علي فلان فامسکت يدي » جريان سرازير شدن مردم براي بيعت با ابوبکر را وحشتناک مي خواند ولي به خاطر تامين آزادي مردم آن را قابل تحمل مي داند و در عين اينکه بار سنگين امامت را بدوش خود مي بيند وقتي عينيت امامت و در قطع جامعه قرار گرفتن را با عدم تمکين مردم ( ولو به صورت ناآگاهانه ) رو در رو مشاهده مي کند به مقام روشنگري و رهبري ( به ظاهر غير مسئول ) تنزل مي کند آن چنانکه قرآن مي گويد:
« و ما انت عليه بجبار فذکر بالقرآن من يخاف وعيد ».

امامت يک مسئوليت بزرگ نه يک مقام
 

معمولاً در نظام هاي حکومتي براي مقامات با حفظ سلسله مراتب امتيازات و تبعيض هايي قائل مي شوند که از يک نوع اصالت دادن به مقام سرچشمه مي گيرد بزرگترين خطر اين نظام ها هدف شدن مقام و رسيدن به آن امتيازها و تبعيض ها است که ظلم و استبداد و پايمال کردن عمده ترين حقوق ملت ها از آثار غير قابل تفکيک آن مي باشد.
امامت در تمام ابعادش به ويژه با توجه به خصلت اصطفا خدايي هرگز به صورت يک مقام مطرح نبوده تنها به عنوان يک مسئوليت بزرگ در برابر خدا نسبت به خلق معرفي شده است.
اين حقيقت را ما در نهج البلاغه به وضوح مي بينيم و با بررسي نمونه هايي از آن مي توانيم به عمق آن پي ببريم:
يک: در آخرين فراز خطبه سوم چنين مي خوانيم:
« اما و الذي فلق الحبه و برء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العما الا يقاروا علي کظمه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بکاس اولها و لا لفيتم دنياکم هذه ازهد عندي من عفطه عنز ».
آگاه باشيد سوگند به خدايي که بذر را شکافت و جان ها را آفريد اگر نبود حضور مردمي که براي بيعت آمده بودند و اگر نبود حجت که با آمادگي کساني که به ياري پرخوري ظالم و گرسنگي مظلوم صحه نگذارند البته زمامداري بر شما را رها مي کردم آن چنان که مرکبي را با انداختن ريسمانش به دوشش رها مي کند و با پياله بي اعتنايي انجام را چون آغاز سيراب مي کند در آن هنگام مي ديديد که دنياي شما پيش من از اخلاط دماغ بز هم بي ارزشتر است .
امام در اين بيان زمامداري را به عنوان يک مسئوليت که از سه انگيزه غير قابل اجتناب سرچشمه مي گيرد تلقي مي کند و زمامداري را به عنوان يک مقام ( هر چند بلند ) از ناچيزترين اشيا نيز بي ارزشتر مي شمارد.
دو: امام در خطبه 131 آنجا که خصايص امام را بيان مي کند در زمينه قبول زمامداري بعنوان يک مسئوليت مي فرمايد:
« اللهم انک تعلم انه لم يکن الذي کان منا منافسه في سلطان و لا التماس شي من فضول الحطام و لکن لنردالعالم من دينک و نظهر الاصلاح في بلادک فيا من المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک. اللهم اني اول من اناب و سمع و اجاب ».
خداوندا تو خود آگاه و گواهي که آنچه از ما در قبول خلافت و امامت امت سر زد براي قدرت طلبي و رسيدن به اضافات مادي دنيا نبوده بلکه هدف ما اين بود که عهده دار مسئوليت باز گرداندن آثار دين تو و اصلاح امت و سرزمين هاي تو باشيم تا بندگان مظلوم تو در امنيت بسر برند و حدود و قوانين تعطيل شده تو برپا شود بار خدايا من اولين کسي هستم که به سوي تو شتافتم و پيام تو را شنيدم و اجابت نمودم.
هدف هائي که امام براي قبول مسئوليت خلافت و جريانات اجتناب ناپذير آن بيان مي کند کلاً وظايف سنگيني است که در برابر خدا نسبت به خلق متوجه امام مي گردد و امام ناگزير از انجام آن نمي باشد.
سه: در خطبه 205 در پاسخ بهانه گيري هاي ظلمه چنين آمده است:
« و الله ما کانت لي في الخلافه رغبه و لا في الولايه اربه و لکنکم دعوتموني اليها و حملتوني عليها فلما افضت الي نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته و ما استن النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاتقديته ».
سوگند به خدا من تمايل و رغبتي در خلافت و زمامداري نداشتم جز آن که شما مرا بدان دعوت کرديد و مرا بر قبول مسئوليت آن وا داشتيد و آنگاه که اين مسئوليت به دوش من افتاد به کتاب خدا نگريستم و آنچه را که خدا بر ما مقرر داشته و ما را به حکومت بر طبق آن دستور داده بودم و از آن پيروي نمودم و سنت پيامبر را هم به دقت در نظر گرفتم و بدان اقتدا جستم.
از اين بيان پيداست که امام به امامت و خلافت و زمامداري منهاي جهت و بعد مسئوليت آن رغبت و تمايل هم نشان نمي دهد و وظايف آن را به صورت مسئوليتي که به دوشش افتاده انجام مي دهد.
چهار: در سر آغاز خطبه 33 خطاب به عبدالله بن عباس فرمود:
« ما قيمه هذا النعل ؟ فقلت لا قيمه لها فقال عليه السلام و الله لهي احب الي من امرتکم، الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا» .
بهاي اين کفش چقدر است ؟ ابن عباس پاسخ داد هيچ ارزشي ندارد. امام فرمود: سوگند به خدا اين کفش پيش من از حکومت بر شما محبوب تر است مگر آنکه حقي به پا دارم و باطلي را از ميان بردارم.
مطلب را صريح تر و رساتر از اين بيان نمي توان گفت اقامه عدل و دفع ظلم همان بار مسئوليت بعد حکومت امامت است که هر گاه از حکومت جدا شود و زمامداري به عنوان يک مقام و پيوسته مادي ( هر چند فريبنده و جالب ) تلقي شود از نظر امام حتي از لنگه کفش پاره نيز بي ارزش تر است و نکته جالب در تعبير به کلمه « احت الي » اين است که امام حکومت و زمامداري را با چيزي مقاسيه مي کند که بالاخره مورد نياز مادي محبوب امام مي باشد و اين نشانگر آنست که امام هيچگونه احساس نيازي به مقام زمامداري در خود نمي بيند حتي به اندازه نيازي که به لنگه کفش پاره دارد.
پنج: در خطبه 74 به هنگاميکه مردم به بيعت با عثمان تمايل نشان مي دادند فرمود: « لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري و والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يکن فيها جور الا علي خاصه التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه »
شما خود از قبل دانسته ايد که من از ديگران شايسته ترم به زمامداري و سوگند به خدا مادام که امور مسلمين به سلامت مي گذرد من نيز تسليم مي کنم و در اين صورت ستمي جز بر من نخواهد بود اين عمل من به خاطر پاداش و ارزش آنست و به جهت کناره گيري از چيزي که در تمايل با آن درگير شده ايد براي ارزش و آرايشش. جمله « لاسلمن ماسلمت امور المسلمين » به خوبي روشنگر اين حقيقت است که اگر اولويت ها و هدف هاي امامت فرضاً توسط غير شخص امام تحقيق پذيرد امام هيچگونه تمايلي در تصدي حکومت ندارد و رهايش خواهد کرد گر چه در اين صورت نيز که يک فرض بيش نيست- حداقل بر امام ظلم خواهد شد زيرا جامعه فرد صالح تر و برتر را کنار گذراده و دست به يک آزمايش خطرناک زده است و در
اين کناره گيري امام چيزي را از دست نداده بلکه پاداش و فضيلت و وارستگي از درگيري هاي نافرجام دنيوي بهره اش خواهد شد.
شش: در کلام 126 وقتي امام را بخاطر برقرار نمودن سيره مساوات مورد نکوهش قرار مي دهند مي فرمايد:
« اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ! و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السما نجما ! لو کان المال لي لسويت بينهم فکيف و انما المال مال الله » شما مرا وادار مي کنيد که پيروزي را با ظلم به دست آورم نسبت به آن ها که زمام امورشان به دست من افتاده است سوگند به خدا هرگز به اين کار نزديک نخواهم شد اگر مال از آن خودم بود بين همه آن ها مساوات قائل مي شدم تا چه رسد که مال متعلق به خداست.
«طلب النصر بالجور» همان اصالت دادن به مقام و قدرت کوشش کردن در حفظ آن دو تا آنجا که براي رسيدن به مقام و قدرت و پيروزي بر موانع و مشکلات راهي جز ظلم نماند و هدف وسيله را توجيه کند.
و عبارت « بالجور فيمن وليت عليه» اين حقيقت را باز گو مي کند که زمامداري مردم نيز مانند امانتي است که به من واگذار شده تا مسئوليت امانتداري را انجام دهم و اين هرگز با ظلم سازگار نيست گر چه تنها راه باشد و ترک آن مشکلاتي در ادامه حکومت و قدرت برايم ايجاد کند.
«ما سمر سمير و ما ام نجم في السما نجما» حاکي از دوام مطلب است که ما در ترجمه با کلمه هرگز خلاصه کرديم.
هفت: در نامه 62 که امام به مردم مصر نوشته تلاش خود را در سرکوبي دشمنان چنين توجيه و تفسير مي کند:
«ولکنني آسي ان يلي امر هذه الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دو لا و عباده خولا و الصاحين حربا و الفاسقين حزبا… فلولا ذلک ما اکثرت تاليبکم و تانينکم و جعمکم و تحريضکم و لترکتکم اذا بيتم و نيتم».
من از دشمني ها و مخالفت ها واهمه ندارم و در حق بودن راهم و در گمراهي دشمنانم شکي به دل راه نمي دهم ولي نگراني من از اين است که کار اين امت به دست ابلهان و بدکاران بيافتد و مال خدا بين خود دست به دست بگردانند و بندگان خدا برده کنند و با شايستگان بجنگند و گنهکاران حزب خويش قرار دهند (با سوابق سياه و آلوده اي که دارند)…
اگر چنين خطري را احساس نمي کردم که مرا به ادامه مسئوليت وا مي دارد اينقدر شما را تشويق و يا مورد نکوهش قرار نمي دادم و برگرد آوردن و تحريک شما همت نمي گماردم و شما را به حال خود رها مي کردم وقتي که خود داري و سستي شما را مي ديدم.
هشت: ويژگي مقام در امتياز طلبي است که از روح امامت که سراسر مسئوليت و تعهد است به دور مي باشد و از اين رو است که امام از همه آحاد امت متعهدتر و در برابر قانون خود را مسئول تر مي داند چنانکه در آخر خطبه 175 مي خوانيم:
«ايها الناس اني و الله احثکم علي طاعه والا و اسبقکم اليها و لا انهاکم عن معصيه الا و اتناهي قبلکم عنهان.
مردم من به خدا سوگند شما را به اطلاعت از فرماني فرا نخواندم مگر آنکه در عمل بدان بر شما پيشي گرفتم و شما را از نافرماني و گناهي باز نداشتم مگر آنکه خود پيش از آن اجتناب ورزيدم.
نه: امام آنچه را که مردم نا آگاه براي قدرتمندان و صاحبان مقام انجام مي دهند که موجب نخوت آنان و فراموش کردنشان نسبت به مسئوليت هايشان مي شود سخت مورد نکوهش قرار مي دهد و در گفتار 37 از بخش کلمات قصار در اين مورد چنين مي فرمايد:
« ما هذا الذي صنعتموه ؟ فقالو خلق منا نعظم به امرائنا فقال: والله مابنتفع بهدا امرائکم ! وانکم لتشقون علي انفسکم في دنياکم و تشقون به في اخرتکم و ما اخسر المشقه و راء ها العقاب و اربح الدعه معها الامان من النار »
امام به مردم شهر انبار که در مسير شام با هيئت خاص به استقبال امام آمده بودند فرمودند: اين چه کاري است که شما انجام داده ايد گفتند اين سنت و عادتي است که بدان وسيله صاحب منصبان خود را احترام مي کنيم فرمود سوگند به خدا صاحب منصبان شما از اين عمل شما هيچ بهره اي نمي گيرند و شما بدين وسيله برخورد در دنيا سختي هموار مي کنيد و هم در آخرتنان بدين وسيله کار بر شما سخت مي شود چقدر زيان بار است مشقتي که به دنبالش مجازات باشد و چه سودمند است آنگونه راحتي که همراهش امان از آتش نصيب گردد.
ده: مديحه سرائي و ثنا خواني يکي ديگر از ويژگي هاي ملتي است که دچار طبقه ممتاز حاکم مي شود و خواست کساني است که حکومت و زمامداري را از بعد امتياز مقام و قدرش مي طلبد.
امام از آنجا که امامت را يک مسئوليت مي داند براي منزه داشتن آن از لوث مديه سرايي و ثنا خواني در خطبه 216 مي فرمايد:
« و ربما استحلي الناس الثناء بعد البلا فلا تثنوا علي بجميل ثناء لا خراجي نفسي الي الله سبحانه واليکم من التقيه في حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها فلا تکلموني بنا تکم به الجباره لا تتحفظو مني ما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطوني بالنصانعه و لا تظنوا بي استثقالا في حق قيل لي و لا التماس اعظام نفسي ».
مردم بسا در برابر رنجي که کسي براي انجام کارها متحمل مي شود ستايش را گوارا مي بيند ولي شما هرگز ميل ستايش هاي جميل را به طرف من سرازير نکنيد زيرا من از خود بيرون آمدم به سوي خدا و به سوي شما براي انجام و ظايفي که هنوز از آن ها فراغت حاصل نکرده ام و واجباتي که بايد به اتمام برسانم با من آنچنان که با جباران سخن گفته مي شود صحبت نکنيد و خود داري نکنيد در برابر من به نحوي که نزد پادشاهان قدرتمند تحفظ مي شود و آميزش شما با من به طرز چاپلوسانه نباشد و گمان نبريد که حقي که مي شنوم برايم گران مي آيد و دچار خود بزرگ بيني مي شوم .
شگفتا امام اين سخن را در پاسخ کساني مي گويد که در برابر آن همه تلاش ها و تحمل مشقت ها و فداکاري ها و گذشت ها و خون دل هاي امامشان و نيز در برابر علم و شجاعت و خصائص برتر و بالاخره در مقابل ابعاد نامحدود شخصيت او زبان به سپاس و ستايش گشوده اند و امام را فقط در موضع امامتش مي ستايند چرا که امام پيش از آنکه به موضع خويش بنگرد که پاک است و معصوم موضع امتي را مي نگرد که براي هميشه بايد از منجلاب ستايشگري و چاپلوسي به دور باشد تا زمامدارانشان طمع نورزند و در هوس نيافتند.

نتيجه گيري:
 

امامت يکي از مهمترين مسائل اسلامي و باعث به وجود آمدن مذاهب و فرق مختلف شده است.
امام بر وزن “کتاب ” در اصل مصدر است و به هر چيزي که انسان به آن توجه کند و مقصود او واقع شود، اطلاق مي شود. اين واژه با اختلاف موارد و جهات و ملاحظات گوناگون متفاوت مي شود: امام جمعه، امام جماعت، امام هدايت، امام ضلالت. اين ماده در اصل از ماده “ام ” به معناي قصد کردن آمده است و ام به معناي اصل، مرجع جماعت و دين است.
و امام به معناي کسي است که اقتداء به او مي شود و در کارها پيشوا و رهبر است و به معناي جلو نيز آمده است.
در مورد اين که جانشين پيامبر اسلام بعد از رحلت حضرت در اداره جامعه اسلامي و حکومت بر مسلمين چه کسي بوده است ؟ شايد بتوان گفت که بحث از اين جنبه امامت در عصر حاضر که زمان غيبت امام است خيلي مفيد فايده نيست گرچه در زمان حضور ائمه يکي از بحث هاي مفيد و ثمر بخش بوده است و همه ائمه ( عليهم السلام) حکومت بر جامعه اسلامي را حق خود دانسته اند و در راه بدست آوردن آن از هيچ تلاشي فرو گذار ننموده اند و بزرگترين شاهد بر مدعا شهادت آن بزرگواران به دست حکام جور و غاصبين حکومت اسلامي است.
ثانياً اين که جانشين و خليفه پيامبر براي بيان احکام و تفسير قرآن و حفظ دين از انحراف بعد از رحلت حضرتش کيست ؟ پيامبر اسلام بعد از خودش اين وظايف مهم و حساس را به چه کسي سپرده است ؟ و مردم بعد از رحلت پيامبر براي فراگيري مسائل ديني و شرعي خود به چه کسي بايد مراجعه کنند ؟ بحث از اين جنبه امامت در زمان حضور و غيبت ائمه مفيد و ثمر بخش است زيرا با روشن شدن اين مسئله مسلمين وظيفه خد را مي شناسند که براي دريافت احکام اسلام به چه کسي رجوع کنند و اعمال خود را براساس فتواي چه کساني انجام دهند و تفسير چه کسي را از قرآن و سنت نبوي بپذيرند گرچه بايد توجه داشت که با روشن شدن اين جنبه از بحث بخش نخست تابع و متفرع آن مي باشد زيرا وقتي معلوم شود که پيامبر افراد خاصي را به عنوان مبين قرآن و سنت خويش به مردم معرفي کرده است و بر مسلمين واجب است براي يادگيري احکام ديني خود به آنها مراجعه کنند.
حکومت سياسي نيز قطعاً از آن اين افراد خواهد شد زيرا وقتي بخواهد جامعه اي بر اساس قرآن و سنت نبوي اداره شود چاره اي نيست مگر اين که مدير و حاکم آن جامعه از همه مردم بيشتر به احکام دين آشنايي داشته باشد و در زمينه علم و عمل به احکام اسلام از ديگران برتر باشد.
در انتها به اين مسئله اشاره مي کنيم که چرا امام علي ( ع ) در نهج البلاغه از امامت خودشان حرفي نزده است و فقط از اين که خلافتش را غصب کرده اند شکايت مي کنند، ولي هيچ وقت تصريح نمي کنند که من امام شما هستم ؟ دفاع امام علي ( ع) از خود و معرفي توانايي ها و شايستگي و امتيازات خود، در حقيقت دفاع و معرفي مقام امامت است، زيرا اگر مردم از آن آگاه نباشند به شدت دچار خسران خواهند شد. ( کما اينکه متاسفانه اين اتفاق در تاريخ اسلام به وقوع پيوست ). بر اين اساس امام علي ( ع ) در مواردي که شرايط اقتضا مي کرد به صراحت مقام و شأن رهبري و امامت خود را بيان مي فرمودند.
بعضي از اين موارد در نهج البلاغه آمده است که ما فقط به ذکر آدرس بخشي از آن ها اکتفا مي کنيم: خطبه هاي 3و4و5و6و10و15و16و26و34و37. 74. 75. 84. 87. 92. 93. 108. 126. 131. 127. 136. 137. 139. 156. و…، در اين جا فقط يک نمونه از تصريحات آن حضرت را از خطبه معروف شقشقيه نقل مي کنيم که در آن به صراحت بر غصب مقام خلافت حضرت رسول (ص) توسط برخي از صحابه اعتراض کرده و خود را به عنوان بهترين شخص براي هدايت و امامت امت، معرفي مي کند. در اين خطبه نوراني حضرت مي فرمايد:” آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالي که مي دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامي، چون محور آسياب است به آسياب که دور آن حرکت مي کند. او مي دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاري است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها، به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداي خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گيري کردم و در اين انديشه بودم که آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود به پاخيزم ؟! يا در اين محيط خفقان زا و تاريکي که به وجود آوردند ،صبر پيشه سازم که پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد. پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانه تر ديدم. پس صبر کردم در حالي که گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مي نگريستم که ميراث مرا به غارت مي برند “.
سپس اين شکوائيه را ادامه مي دهد و مي فرمايد: ” شگفتا ! ابابکر که در حيات خود از مردم مي خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگري در آورد. هر دو از شتر سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند. “
منابع و مآخذ:
1- مفردات راغب
2- مجمع البحرين
3- القاموس المحيط
4- مصباح المنير
5- نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي
6- نهج البلاغه، صبحي صالح
7- نهج البلاغه، سيد رضي، ابوالحسن محمد بن الحسين، مترجم: سيد علي نقي فيض الاسلام.
8- قرآن کريم، مترجم: محمد مهدي فولادوند.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 14و15

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد