خانه » همه » مذهبی » امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي

امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي

امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي

رفتار و گفتار رهبر انقلاب نشان مي‌داد كه ايشان هرگز تمايلي به ستايش‌گري نزديكان نداشت و هرگاه به طور ناخواسته در برابر كلام ستايش‌آميز كسي قرار مي‌گرفت، دچار هراس مي‌شد.بي‌ترديد، ظهور اين حالت باطني در حضرت امام رحمه الله، از حضور قلب دائمي ايشان در محضر پروردگار حكايت داشت.

170eab6b 6952 4cde a0ad 6a4892fe32b9 - امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي

0022220 - امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي
امام‌خميني رحمه الله و تملّق‌ستيزي

 

نو یسنده :ابوالفضل هدایتی

 

هراس و دلهره امام از شنيدنِ ستايش‌ها
رفتار و گفتار رهبر انقلاب نشان مي‌داد كه ايشان هرگز تمايلي به ستايش‌گري نزديكان نداشت و هرگاه به طور ناخواسته در برابر كلام ستايش‌آميز كسي قرار مي‌گرفت، دچار هراس مي‌شد.بي‌ترديد، ظهور اين حالت باطني در حضرت امام رحمه الله، از حضور قلب دائمي ايشان در محضر پروردگار حكايت داشت.
همان‌گونه كه از ديوان اشعار و كلمات عرفاني و اخلاقي و تفسيري ايشان برمي‌آيد، عشق و محبت به خدا، جان و حيات فكري و عملي امام رحمه الله را چنان به خود مشغول كرده بود كه غير از حق، نمي‌ديد و طلب نمي‌نمود.چنين كسي چگونه مي‌تواند به تملّق‌گويي فرومايگان دل‌خوش كند و با تبليغات ستايش‌آلود برخي رسانه‌ها سرگرم شود؟ پيش از ذكر مواردي درخصوص نفرت امام رحمه الله از ثناگويي ديگران، مناسب است كه به كلام ايشان درباره مولاي متقيان و عشق‌ورزي آن حضرت عليه لسلام به خداوند متعال اشاره كنيم.
فكيف اصبر علي فراقك؟…[چه كسي]اين‌طور عشق به جمال خدا دارد كه از جهنم نمي‌ترسد؛ لكن مي‌ترسد كه وقتي در جهنم برود، نازل شده از مقام خودش و به مرتبه‌اي برسد كه محروم بشود از عشق او؟ از فراق، حضرت امير مي‌نالد… اين، عشقي است كه در باطن قلب او گداخته شده هميشه، و تمام اعمالي كه از او صادر مي‌شود، از اين عشق صادر مي‌شود، از اين عشق به خدا صادر مي‌شود.ارزش اعمال، روي اين عشق و محبتي است كه به حق‌تعالي هست، روي اين فنا و توحيدي است كه در انسان هست.(1)
با چنين عشق و عرفاني كه امام‌خميني رحمه الله در علي‌بن‌ابي‌طالب عليه السلام به عنوان يك انسان كامل سراغ دارد، از او به هنگام شنيدن جمله ستايش‌آميز چه انتظاري مي‌توان داشت؟ ولايت علوي در كلام و مرام رهبر فقيد انقلاب موج مي‌زند.شيفتگي اهل تقوا و سلوك نسبت به ايشان آشكارا بود؛ چراكه او را در كمال فروتني و سادگي رفتار نگريسته، خواسته يا ناخواسته جذب او مي‌گشتند.از اين ‌رو، نبايد شگفت‌زده شد كه يك سخن‌ور چيره‌دست، در حضور پير جماران بي‌قرار گشته و بگويد:«بأبي انت و امي»؛ [پدر و مادرم فدايت باد!]اما از ديگر سو، نمي‌توان خوف و دلهره حضرت امام رحمه الله را در برابر چنين عبارتي-كه به هنگام زيارت ائمه اطهار عليهم السلام به كار مي‌رود-ناديده انگاشت.
برخورد او با چنين ستايش‌گر و يا عبارت‌هايي آكنده از تعريف و تمجيد، مي‌توانست حداقل سكوت و خرسندي باشد؟ به راستي چرا حضرت امام رحمه الله از اين گونه حركت‌ها رضايت نداشت و همگان را به ستايش خدمت‌گزاران، به ويژه مجاهدان راه خدا و دفاع از اسلام و ايران وا مي‌داشت؟ مي‌توان گفت كه بنيان‌گذار جمهوري‌اسلامي، به دليل تمسك فطري و باطني به ولايت اميرمؤمنان عليه السلام از حد و مرز مدح و ثنا و حمد ديگران عبور كرده بود و در جان پاكش هواي تقرب و تكامل موج مي‌زد نه سوداي نفس و دنيا.
من خوف اين را دارم كه مطالبي كه آقاي [فخرالدين]حجازي فرمودند درباره من، باورم بيايد!من خوف اين را دارم كه با اين فرمايشات ايشان و امثال ايشان، براي من يك غرور و انحطاطي پيش بيايد!من به خداي تبارك و تعالي پناه مي‌برم از غرور!من اگر…براي خودم نسبت به ساير انسان‌ها يك مرتبتي [ممتاز]قائل باشم، اين انحطاط فكري است و انحطاط روحي.(2)
تكرار واژه خوف در كلام حضرت امام رحمه الله، چه مفهومي به همراه دارد؟ عارف بزرگواري كه عمري مديد را در سلوك عقلاني و عرفاني سپري نموده و طريقت و شريعت و حقيقت را در پرتو ولايت انسان كامل به يگانگي رسانده و خود پير روشن ضمير و راهنماي اخلاق كريمه و سلوك إلي ‌الله گشته و منازل توحيد و مراتب ايمان و درجات
تقوا و مراحل يقين و وصال را طي نموده است، چه مي‌طلبد و از چه مي‌هراسد؟
غرور و احساس وصول به حقيقت، بسياري از سالكان طريق حق را به تباهي و سقوط از نردبان تقرب كشانده و همچون ابليس مطرود درگاه خداوند ساخته است. از اين ‌رو، بديهي است كه عارف كاملي چون امام‌خميني رحمه الله مراقب وسوسه‌هاي نفساني بوده، چونان مولايش به درگاه الهي استعاذه داشته باشد.
شكي نيست كه چنين حالات معنوي فقط براي عرفاي بزرگ دست مي‌دهد و دست متظاهران به طريقت يا شريعت از آن كوتاه است.آنان خرما بر نخيل مي‌نگرند و حلاوت ذكر را نچشيده‌اند و خلوت با محبوب را درك نكرده‌اند تا به هنگام ستايش معقول و غيرمعقول نزديكان، به حق پناهنده شوند و ستايش‌كنندگان را در درياي حمد و تكبير و تسبيح ذات متعال بنگرند و خويشتن را سايه يا آيه‌اي از جمال و جلال نامتناهي او بدانند.امام‌خميني رحمه الله در محبت و معرفت رب، به جايي چنگ انداخته بود كه حضور در آن مرتبه سبب خاكساري است و عشق‌ورزي.از اين‌ رو، او چگونه مي‌توانست خود را برتر از ديگران بپندارد و توقع حمد و ثناي ديگران را داشته باشد؟
عارفان حقيقي، همواره عارفان ديگر را مسافر هفت شهر عشق نگريسته؛ اما خويشتن را اندر خم يك كوچه مشاهده كرده‌اند.چنين كسي تمناي كشش ربوبي دارد و از تعلّقات نفساني و دنيوي سخت به ستوه آمده و هراسناك است.بي‌شك، امام‌خميني رحمه الله اهل تعارف نبود و نمي‌خواست تظاهر به تقوا و عرفان و سلوك نمايد. او به راستي در چنين نشست‌هايي و در برابر چنان عبارت‌هايي دلهره داشت؛ زيرا توهّم بهره‌مندي از كمال انسان را منحط مي‌سازد و انديشه و روان را از تعالي و تقرب فزون‌تر بازمي‌دارد.
تأكيد امام رحمه الله بر همراهي علم و تقوا
تأكيد امام رحمه الله بر همراهي علم و تقوا در آموزه‌هاي معنوي انبيا و اولياي حق، بر ضرورت آن دو عامل در مصونيت فرد و جامعه از لغزش‌ها دلالت دارد.در درازناي تاريخ اديان، دسته‌اي بر اثر تمسك به تقوا و تعبد محض دچار ناتواني گشته، از انجام تكاليف توحيدي بازمانده‌اند و دسته‌اي به دليل گرايش به علوم و فنون گوناگون، از مبدأ و معاد گسسته و به كمال نرسيده‌اند.سلوك باطني و عرفاني امام رحمه الله كه او را در برابر آفات زبان و ستايش ديگران مصون ساخته بود، پيامي جز تمسك هماهنگ به علم و تقواي الهي ندارد.
ارزش در لسان انبيا و در لسان اولياي خدا و در رأس آن ها قرآن ‌كريم و رسول‌ اكرم صلي الله عليه و آله و سلم…، به علم و تقوا است.ميزان، ارزش اين دو خاصه است:علم و تقوا توأماً.علمِ تنها ارزش ندارد يا ضعيف است ارزشش. تقواي تنها يا ارزش ندارد يا ضعيف است ارزشش.(3)
بخش اخبار مردم و تشويق آنان
رهبر بزرگ انقلاب هرگز رغبتي به تملّق يا ستايش در تبليغ نداشت و دست ‌اندركاران را به تهيه گزارش از خدمات ملت درشهر و روستا ترغيب مي‌نمود و سهم خود را در تبليغ صدا و سيما و روزنامه‌هاي كشور نسبت به سهام ملت، اندك و ناچيز مي‌دانست.به يقين، چنين نظر و شيوه‌اي مي‌تواند روند انحطاطي تملّق در جامعه را متوقف سازد و تملّق‌گرايان را به انزوا و يأس كشاند و ازطرف ديگر، سبب رشد و گسترش انگيزه كار و فعاليت در ملت شود.
اگر زارعي خوب زراعت كرد…شما [عكس]اين شخص را به جاي مقامات كشور در صفحه اول بگذاريد و زيرش بنويسيد اين زارع چگونه بوده است؟…يا كارمندي [كه]خوب كار كرد و يا اگر طبيبي عمل خوبي انجام داد، عكس او را در صفحه ي اوّل چاپ كنيد و بنويسيد كه اين عملش چطور بوده است.اين [روش]باعث تشويق اطبا مي‌شود و بيشتر دنبال كار مي‌روند.يا مثلاً اگر كسي كشفي كرد، بايد [به طور] مفصل با عكس و مطلب باشد…يا [يك]هنرمند و يا جراح كه متأسفانه [در مطبوعات ما]نه اسمشان است و نه عكسشان…خلاصه بايد اساس تشويق اشخاصي باشيد [كه]در اين كشور فعاليت مي‌كنند.اين ها به اين كشور حق دارند، به اين روزنامه‌ها حق دارند، به راديو-تلويزيون حق دارند؛ ولي ماها نسبت به آنها حقّمان كم است.(4)
ما مكلفيم تا افراد را در هر رشته تشويق كنيم تا امثالشان زياد شود…
روزنامه‌ها مال طبقه ي سوم است، مال طبقه ي اوّل نيست و اين [طور]هم نيست كه [روزنامه‌ها]همه‌اش مال حكومت باشد و از چيزهاي حكومتي بنويسيد…به نظر من روزنامه‌ها براي همه ي مردم است و همه ي مردم در آن حق دارند و مي‌شود گفت كه گاهي جاي ديگران غصب مي‌شود.(5)
طرد تملّق‌گويان از حوزه مسئوليت و مشاوره
بنيان‌گذار جمهوري‌اسلامي، مسئولان كشور را آشكارا به طرد چاپلوسان فرا مي‌خواند تا مبادا آنان اندك‌اندك در پُست‌هاي كليدي نظام نفوذ كنند و به عنوان مشاوران ارشد معرفي شوند.
به خدا پناه برد و از او استمداد كرد.همه ي دست‌اندركاران بويژه رئيس‌جمهور، بايد از چاپلوسان دغل‌باز و زبان‌بازان حيله‌گر برحذر باشند و مشاوران خود را از اشخاص سابقه‌دار كه تعهدشان قبل از انقلاب مشهود بوده است، انتخاب كنند.(6)
مبارزه با آخوندهاي درباري و متملّق
امام‌خميني رحمه الله همواره مسلمانان را از خطر آخوندهاي درباري و چاپلوس آگاه مي‌ساخت.روشن است كه تزويرگراني كه در كسوت روحانيت ظاهر مي‌شوند، بيش از هر چيز به زيان مردم هستند و آرمان‌گرايي آنان را نابود مي‌سازند.در دوران جمهوري‌اسلامي، چهره‌هاي روحاني وابسته در جهان اسلام از مدح و ثناي حاكمان فروگذاري نكرده، امام رحمه الله را به اتهام‌هاي واهي محكوم مي‌نمودند؛ چنان‌ كه حضرت امام رحمه الله در فرازي از بيانات خود به اين معنا اشاره كرده‌اند:
من بايد عرض كنم كه مقصد اصلي انبيا تا حالا كم حاصل شده است، خيلي كم؛ [البته]اگر فردا آخوندهاي درباري نگويند كه فلاني گفت:پيغمبر كاري ازش نيامده! اگر پيغمبر مقصدش حاصل شده بود، اين آخوندهاي درباري حالا نبودند!(7)
دعوت عالمان دين و روشن‌فكران و محققانِ جهان اسلام براي نجات اسلام از غربت و انزواي اجتماعي، حضرت امام رحمه الله را روياروي روحانيت منحط و ستايش‌گر قدرت و دربار قرار داده بود. ايشان با صراحت از آنان با تعابير ذيل ياد مي‌كرد:
دو چهره‌ها!روحاني نمايان!دين به دنيافروشان!قيل و قال‌كنندگان!علماي سوء!تملّق‌گويانِ ظلمه!
چنان‌كه چند دهه اخير نشان داده است، اين دسته در روند انتقال ارزش‌هاي فكري و مكتبي انقلاب به سرزمين‌هاي اهل قبله، پيوسته مشكل‌ساز بودند و همواره در تحريف كلام امام‌خميني رحمه الله مي‌كوشيدند.به هر حال، امام‌خميني رحمه الله رسالت الهي خود را در مقابله با آخوندهاي درباري جهان اسلام مي‌دانست و مسلمانان را نيز پيوسته متوجه اين چاپلوسان پنهان شده در پوشش شريعت مي‌ساخت.بايد علماء و روشن‌فكران و محققان به داد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامن‌گيرش شده است، نجات دهند و بيش از اين، ذلّت و حقارت را تحمل نكنند و بت سيادت تحميلي جهان‌خواران را بشكنند و با بصيرت و سياست، چهره ي منور و پراقتدار خود را آشكار سازند و در اين راستا، دو چهره‌ها و روحاني‌نمايان و دين به دنيافروشان و قيل ‌وقال ‌كنندگان را از خود و از كسوت خود برانند و اجازه ندهند كه علماي سوء و تملّق‌گويان ظلمه و ستمگران، خود را به جاي پيشوايان و رهبران معنوي امت‌هاي اسلامي بر مردم تحميل كنند و از منزلت و موقعيت معنوي علماي اسلام سوءاستفاده كنند.(8)
حضرت امام رحمه الله در ادامه پيام بيدارگرانه‌اش به روحانيون متعهد و خدمت‌گزار مردم و اسلام، ابزارهاي كهنه شده ي روحانيت تاريك‌انديش، منفعت‌طلب و تملّق‌گو را خاطرنشان مي‌سازد كه همان تكفير مبارزان و تفسيق آزادي‌خواهان است.
روحانيون متعهد اسلام بايد از خطر عظيمي كه از ناحيه علماي مزوّر و سوء و آخوندهاي درباري متوجه جوامع اسلامي شده است، سخن بگويند؛ چرا كه اين بي‌خبران هستند كه حكومت جابران و ظلم سران وابسته را توجيه و مظلومين را از استيفاي حقوق حقه خود منع، و در مواقع لزوم به تفسيق و كفر مبارزان و آزادي‌خواهان در راه خدا حكم مي‌دهند.(9)
رهبر بزرگ انقلاب كه خود همواره يك روحاني و رهبر تملّق‌ستيز بود، از روحانيون آزادانديش و عدالت‌طلب به نيكي ياد مي‌كرد و آنان را اسوه‌هاي دين‌داري مي‌خواند.سيد حسن مدرس رحمه الله كه در پارلمان دوران استبداد رضاشاه، يك عالم و نماينده صريح‌اللهجه و مبارز بود، نزد امام رحمه الله منزلتي خاص داشت.او از ايامي ياد مي‌كند كه به مجلس شوراي ملي رفته، از نزديك با مدرس و روحيات و فعاليت او آشنايي داشته است.امام رحمه الله پس از پيروزي انقلاب در ستايش از مدرس، دستوري اين‌چنين صادر نمود:
سزاوار است كه[بر]اولين اسكناس كه در ايران به طبع مي‌رسد، عكس اولين مرد مجاهد در رژيم منحوس پهلوي چاپ شود.خداوند رحمت فرمايد ايشان را! (10)
در جاي ديگر، انسان بودنِ مدرس را سبب هراس رضاخان مي‌شمارد و ساده‌زيستي اين عالم ديني بزرگ را يادآور مي‌شود كه نقش به سزايي در آزادگي و ظلم‌ستيزي او داشته است.بدون ترديد، اگر مدرس مانند بسياري ديگر از وكلاي مجلس يا روحانيون وقت، به دنيا دل بسته بود و ثروت اندوخته بود، نمي‌توانست يكه و تنها در برابر رضا شاه بايستد.
رضاخان از مدرس مي‌ترسيد؛ براي اين كه [او يك]انسان بود…رضاخان رقيب خويش را مدرس مي‌دانست، به ديگران اعتنايي نداشت…وضع زندگي‌اش آن بود كه شما شنيديد و من ديدم…آن‌طور كه نقل كرده‌اند، يك گاري با يك اسبي [در]اصفهان خريده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران.آن جا آن را هم فروخته بود و منزلش يك منزل محقر [بود]از حيث ساختمان…در آن ‌وقت، لباس كرباس ايشان زبان‌زد بود؛ كرباسي كه بايد از خود ايران باشد، مي‌پوشيد!(11)
تصور محمد تقي بهار، وكيل ديگر مجلس شوراي ملي از گروه اقليت اين بود كه خون سيد حسن مدرس هدر گشت؛ چرا كه بخل و حسادت بر گيتي چيرگي دارد و آزادگان در بند و اسيرند.اما تاريخ-چنان‌ كه در دهه‌هاي اخير خويش نماياند-قلب خويش را از خون پاك مدرس نيرومند ساخت و در سپيده ‌دم انقلاب اسلامي به ثمر نشاند.
تا بخل و حسادت به جهان راهبر است
آزاده ذليل و راست گو در خطر است
خون تو مُدرسا هدرگشت، بلي
خوني كه شبي گذشت بر وي، هدر است (12)
تمايل نداشتن امام به شنيدن تعريف و تمجيد
در رهنمودهاي سياسي امام رحمه الله، بارها اين نكته آمده است كه منشأ پيروزي نهضت مردم ايران، قدرت الهي بوده است و نمي‌توان اين انقلاب را وام‌دار كسي يا گروهي دانست.از اين ‌رو، حضرت امام رحمه الله همواره الطاف نهان و آشكار پروردگار را به ياد مي‌آورد و ديگران را از ستايش خود بازمي‌داشت.
تذكر مي‌دهم اين‌قدر تعريف نكنيد از يك شخصي؛ براي اين كه [او]چيزي نيست، هرچه هست او است.ما چيزي نيستيم، ما جز يك بنده ي ضعيف چيزي نيستيم.(13)
نبايد در ذهن كسي بيايد كه انقلاب مربوط به شخصي است.من بايد عرض كنم كه…يك فردي از افراد جامعه هستم…آنچه هست از خداي تبارك و تعالي است.خداي تبارك و تعالي است كه اين ملت را منقلب كرد از يك حالي به حال ديگر.او مقلب‌القلوب است.او است كه همه كارها و زمام همه امور در دست او است و ما هيچ‌ و هيچ ‌اندر هيچ هستيم! (14)
آيا رهبري كه خود را يك شهروند مسلمان ايراني به شمار مي‌آورد و انقلاب اسلامي را حركت خودجوش يك ملت بيدار و برخوردار از انگيزه‌هاي توحيدي مي‌خواند، مي‌تواند ستايش‌طلب باشد؟ آيا تعبير «هيچ اندر هيچ»، جلوه‌اي بارز از نگرش عارفانه‌اي نيست كه آن رهبر بزرگ در بستر سلوكش به دست آورده بود؟ ستايش‌گران زر و زور كه آيين خود را به تزوير آلوده‌اند، در دوران حياتِ آكنده از روشنايي و عزّت‌بخشيِ امام ‌خميني رحمه الله چه ردّپايي به جا گذارده‌اند؟ آيا آنان جز ناكامي بهره‌اي اندوخته‌اند؟
راه‌كارهاي ايجاد جامعه ي بدون تملّق
چگونه مي‌توان جامعه‌اي را به وجود آورد كه نظام‌هاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي آن از هرگونه تملّق‌گرايي پيراسته باشد؟ اساساً آيا تحقق جامعه بدون تملّق امكان‌پذير است؟ اگر شكل‌گيري چنين مدينه فاضله‌اي در بستر زمان، با توجه به پيشينه تاريخي و فرهنگي ما ايرانيان امكان دارد، چه راه‌كارهايي براي ايجاد و استمرار آن مي‌توان ارائه داد؟
تجربه‌هايي كه در دهه‌هاي گذشته فراهم آمده، گوياي نكته‌هايي چند در اين زمينه است كه قابل تأمل مي‌باشد.تا آن جا كه موضوع پژوهش و اين كتاب گنجايش دارد، مي‌توان نكته‌هايي را در اين‌باره بيان نمود كه پرسش‌هاي مطرح شده را پاسخ گويد.حقيقت اين است كه در مورد مسائل روانيِ آميخته با پديده‌هاي اجتماعي و سياسي، و نيز پيچيدگي‌هاي فرهنگي و تاريخي، چندان نمي‌توان شفاف سخن گفت و راه درمان را به آساني نشان داد؛ اما به طور كلي، مي‌توان راه‌كارهاي ذيل را به منظور بسترسازي لازم جهت ايجاد جامعه‌اي سالم و نظام اجتماعي بدون تملّق ارائه نمود.
خودشناسي
در ميان عوامل بسترساز جامعه مطلوب، نمي‌توان جايگاه بنيادي معرفت نفس يا خودشناسي را ناديده انگاشت؛ زيرا دشواري‌هاي اين روند، بيشتر به دليل بيگانگي با خويشتن و فراموش كردن اخلاق و اعتقادي است كه خواه ناخواه زمينه كنش‌ها و واكنش‌هاي فردي و اجتماعي به شمار مي‌آيد.كساني‌ كه خود را شناخته‌اند و به رازهاي هستي و تاريخ و جامعه بشري پي برده‌اند و از سقوط و صعودها عبرت‌هايي آموخته‌اند، كم تر رويكرد تملّق‌آميز دارند.اساساً خودشناسي-كه راه خداشناسي را هموار مي‌سازد-به آدمي مجال نمي‌دهد كه ذهن و فكر و خيال خود را به سمت ستايش‌گري و ستايش‌طلبي روانه سازد و از كوشش در جهت موفقيت خود و اجتماع بازماند.غالباً كساني رونده طريق چاپلوسي‌اند كه دچار خودفراموشي يا از خودبيگانگي گشته، غير خويشتن را خواسته و پرورده‌اند.
نفس اماره در منظر عارفان، در واقع بيگانه‌اي است كه در جان آدمي نفوذ كرده و بر او فرمان مي‌راند.به يقين، بدون معرفت نفس نمي‌توان به مصونيت در برابر وسوسه‌هاي انحطاط ‌آور نفساني دست يافت و خويشتن را از ورطه تملّق رهانيد.
در توضيح بهتر اين سخن بايد دو شخص را در برابر هم نهاد كه يكي خود را مي‌شناسد و از خصلت‌ها و آمادگي‌هاي مثبت و منفي خويش آگاهي دارد، و ديگري كه خود را نمي‌شناسد.كدام ‌يك مي‌تواند در فضاي ستايش‌هاي بي‌جا مقاومت كند و فريب نخورد؟ و نيز كدام ‌يك به سهولت و بي‌پروا، زبان به تملّق مي‌گشايد؟ بي‌گمان، خودآگاهي‌هاي فطري، طبيعي، اجتماعي و تاريخي، سهم به‌سزايي در كاستن از گستره تملّق‌گرايي دارد؛ چرا كه به تدريج نوعي نفرت و هراس از پيامدهاي آن‌را پديد مي‌آورد.
امام‌ خميني رحمه الله ضمن آن كه عبادت حق را ارج مي‌نهد، معرفت او را اصل و برتر مي‌شمارد؛ به سخني ديگر، عارفِ عابد در منظر او، جايگاهي نزديك به انبيا و اوليا پيدا مي‌كند نه عابدِ جاهل كه نه خدا را به درستي مي‌شناسد و نه خود را.عارف خويشتن را در حدّ گفت‌وگو با پروردگار و نيز شايسته تحميد و تنزيه و تكبير ذات حق نمي‌داند و از باب فرمان‌پذيري زبان به ذكر و دعا مي‌گشايد و به عبادت رب مي ‌پردازد.اين ادب‌ورزي، بي‌ترديد بر هشياري انسان مي‌افزايد و او را فراتر از مرز چاپلوسي يا نياز به تملّق ديگران مي‌كشاند.
عبادت، فرع معرفت است.اين معرفت [نيز]به حدّ انساني است…انسان، كوچك‌تر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، تمجيد كند، اين ادعا است…انسان، عاجز است از اين كه [خدا را]بشناسد؛ لكن چاره نيست؛ چون خودِ [خداوند]گفته است،خودِ او امر فرموده… ولو آن كه [انسان‌ها]قاصر هستند از اين كه تحميد كنند خدا را، تنزيه كنند خدا را.(15)
چنان‌كه اسلام به انسان‌ها تعليم داده است، از رهگذر معرفت نفس مي‌توان به معرفت رب نائل شد.حضرت امام رحمه الله در تفسير سخن معصوم اين نكته را يادآور مي‌شود كه شناختن خداوند با شناختن انسان ممكن است؛ درحالي ‌كه نمي‌توان در جهان هستي موجودي را يافت كه جايگاه انسان را در خداشناسي داشته باشد.
راز اين سخن در چند بُعدي بودنِ آفرينش انسان است كه او را به صورت يك پديده نامحدود درآورده است.آيا كسي مي‌تواند در مسير كمال‌گرايي خويشتن به مرتبه‌اي از كمال خرسند شود و از حركت باز ايستد؟ حتي آنان‌ كه در جهت گناه و زيان‌رساني به خود مي‌كوشند نيز هيچ‌گاه در دستيابي به مقصود خويش آرام و خشنود نيستند و فزون تر از آنچه دارند، مي‌طلبند.
درباره ستايش‌گري يا ستايش‌طلبي نيز مي‌توان گفت كه براي هيچ ستايش‌گر يا ستايش‌طلبي، حدّ و مرز تعيين‌شده‌اي وجود ندارد و آن ها هيچ‌گاه از ثناگفتن يا ثناشنيدن باز نخواهند ايستاد.حضرت امام رحمه الله، خودشناسي مطلوب را كه خداشناسي را به دنبال دارد، فقط براي اولياي خدا ممكن مي‌داند؛ چون فقط آنان مي‌توانند به درستي و راستي در معرفت نفس بكوشند و به اسرار خلقت و فلسفه و هدف آفرينش خود و جهان پي ببرند و راه سلامت انديشه و روان را در پيش گيرند
كه همان بندگي و دلدادگي به حضرت دوست است.
اين روايتي كه وارد شده است:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛(16)[هر كس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.]اين [حديث]به ما مي‌فهماند كه انسان آن‌طور موجودي است كه اگر شناخته بشود، شناسايي خدا با اين [موجود ممكن]است.نسبت به هيچ موجودي اين مطلب صادق نيست.ربّ انسان را كسي نمي‌تواند بشناسد، الا اين كه خودش را بشناسد، و خودشناسايي كه دنبالش خداشناسي است، حاصل نمي‌شود مگر براي كلّ اولياي خدا.(17)
خداشناسي و معرفتي كه براي شخص عارف حاصل گشته است، او را در صراط مستقيم توحيد و تقوا نگاه مي‌دارد كه همان مسير عدل يا تعادل شخصيتي و رفتاري است.چنين كسي به خود مجال و رخصت نمي‌دهد كه در ستايش ديگران از مرز شايستگي آنان بگذرد و كسي را براي صفت‌ها و امتيازهايي بستايد كه در او به چشم نمي‌خورد؛ چون گذشتن از مرز ستايش حق و صواب، تملّق است و فرومايگي.
بي‌شك، انگيزه‌هاي نفساني سبب مي‌شود كه كسي را فراتر از جايگاهي كه سزاوار است، بنشانيم.مدح و وصف و ستايشِ چاپلوسان ديروز و امروز را-كه در قالب‌هاي شعر و نظم و يا نثر پراكنده‌اند- مي‌توان جزء ستايش‌هاي غير اخلاقي برشمرد وگفتارهاي آكنده از چرب‌زباني و زبان‌بازي آنان‌را-كه در ديد و بازديدها يا محيط‌ هاي كار و خدمت و يا
مراسم افتتاح و استقبال و معارفه و بدرقه شنيده مي‌شود-در شمار ستايش‌هاي ممنوع اخلاقي و اجتماعي دانست.
جاي بحث ندارد كه اين‌گونه ادب‌ورزي‌هاي چاكرانه، هم به زيان شنونده است و هم به زيان گوينده؛ زيرا يكي خويشتن را بي ‌جهت خوار و ذليل ساخته است و ديگري نيز در باتلاق غرور و خودپسندي دست و پا مي‌زند.اگر اين حركت‌ها در جامعه استمرار يابد و به صورت عادت و سنت درآيد، بي‌گمان، عرصه جامعه نمي‌تواند پرورش‌گاه كساني باشد كه به ارزش‌ها، معيارها و هدف‌هاي انساني و الهي پاي‌بندي دارند.
نقش ديگر خداشناسي و خودشناسي، در هنگام مشاهده ي جمال و كمال صالحان است كه هر كدام به نوعي خويشتن را مظهر صفتي از صفات يا اسمي از اسماي حق‌تعالي ساخته‌اند و كم ترين چشم‌داشتِ ثنا و ستايش ندارند.
كسي كه به خودشناسي دست يافته و خويشتن را در پرتو معرفت و عبادت خداوند از هرگونه افراط و تفريط دور ساخته است، در ستايش نيكان و دانشوران فروگذاري ندارد.او چنان‌كه بايسته است، زنان و مردان شايسته و حق‌جو و خدمت‌گزار دين و مردم را مي‌ستايد و نيكي‌ها و امتيازهاي رفتاري‌شان را بيان مي‌كند تا آنان الگوي زندگي ديگران باشند.
كارگزاران وظيفه‌شناس يا شهروندان پاي‌بند به قانون و اخلاق و كوشا در جهت پيشرفت و سلامت جامعه، هر چند توقع تبليغ و تملّق ندارند، اما بايد پرده گم‌نامي را از سيماي واقعي‌شان كنار زد و آن ها را به جامعه معرفي نمود.گزارش فداكاري‌هاي خدمت‌گزاران مردم در عرصه‌هاي علمي و عملي، تأثير به سزايي در دل‌گرمي آنان و نيز فزوني شمار آنها دارد.ستايش آنان، در حقيقت ستايش خوبي‌ها است نه ستايش اشخاص؛ زيرا ستايش‌گران آنان را به دليل فضيلت‌هايي ستوده‌اند كه در رفتارشان ديده‌اند.
از اين‌ رو است كه نمي‌توان هرگونه ستايش و هر ستايش‌كننده‌اي را درشمار چاپلوسان دانست و بدين‌گونه راه ترويج نيكي‌ها و افزايش نيكان در جامعه را مسدود نمود.دريغ و صد دريغ كه ناشناخته ماندنِ حدّ و مرزِ ستودن‌ها، و نيز حضور پررونق چاپلوسان، كم تر مجال داده است تا از صالحان و نيكان قدرشناسي به عمل آيد.رهبر بزرگ انقلاب، پيوسته قدرشناس كساني بود كه به اسلام و كشور خدمت مي‌كردند و همواره آنان را مي‌ستود.
در مطالعاتي كه در[باره ي]ايشان [شهيد رجايي]كردم به نظرم آمد كه از حال دست‌فروشي‌اش تا حال رياست‌جمهوري، در روح او تأثيري[و تفاوتي]حاصل نشد.(18)
اگر اين نخست‌وزير[ميرحسين موسوي] ببيند كه در يك‌ جايي [ديگر]كار بهتر مي‌كند،[چون]آدم متعهدي است، مي‌رود آن جا[و خدمت مي‌كند].(19)
گفتني است كه رهبر فقيد انقلاب بارها شهيدان و مجاهدان راه خدا و نيز خانواده‌هاي معظم آنان را ستوده و بسا خود را از ستايش ايمان و ايثارشان ناتوان خوانده است. جوانان عزيزم و فرماندهان محترم، شما توقع نداشته باشيد كه من بتوانم از عهده ثناي شما و شكر عمل شما برآيم.شما را همان بس كه محبوب خداي تعالي هستيد.(20)
ايشان در فرازي ديگر، از رياست‌جمهور و نخست‌وزير وقت و اعضاي محترمِ دولت خدمت‌گزار در ايام دشوار و خطرخيز دفاع مقدس قدرداني كرده و آنان‌را براي خدمت صادقانه ستوده است.ناگفته نماند كه حضرت امام رحمه الله، قدرشناسي از اين خدمت‌گزاران را تكليف الهي و ملي خود تلقي نموده است؛ زيرا قدرناشناسي از آنان را ظلم تعبير كرده است.
من لازم مي‌دانم كه از مجموعه اين هيأت‌ها و اين جمعيت‌ها[دولت‌مردان خدمت‌گزار] تشكر كنم و اگر تشكر نكنم،ظلم كردم. قدرداني كنم كه اين ها خدمت كردند از روي حقيقت و واقعيت.(21)
خودشناسي در پرتو ايمان به توحيد و معاد، بستر فراخي پيش روي آدمي مي‌گسترد تا بتواند افزون بر شناختن خويشتن، شناخت واقع‌بينانه‌اي از نزديكان، همكاران، شهروندان، مديران و كارگزاران در عرصه‌هاي متنوع به دست آورد.آنان ‌كه به اين مرحله نزديك شده‌اند و خود را در برابر شايستگان مي‌نگرند، بر سر دوراهي غبطه خوردن يا رشك بردن، بي‌درنگ زبان و قلم خود را در جهت ستودن به كار مي‌گيرند؛ اما كساني‌ كه از خودشناسي نصيبي نبرده‌اند، نسبت به كاميابي و پيشرفت و موفقيت ديگران حسد ورزيده، از ستودن آنان دريغ مي‌نمايند.
بنابراين، ستايش، در واقع عرصه آزمايش انسان‌ها به شمار مي‌آيد و انحطاط يا تكامل رواني و رفتاري‌شان را نتيجه مي‌بخشد. اگر گرايش يك جامعه به سمت تملّق يا ستايش افراطي و منفعت‌طلبانه باشد، مي‌توان گفت كه شهروندان آن جامعه از حقوق و فرهنگ شهروندي خود بهره لازم نداشته، اخلاق شهروندي سالمي ندارند. همچنين اگر جامعه‌اي با ستايشِ عادلانه و تشويق‌آميز بيگانه باشد و شهروند مسئوليت‌شناس و فعال خود را ارج ننهد و يا نسبت به او در امر دستيابي به اهداف سازنده‌اش، بي‌مهري و كارشكني نمايد، بايد گفت كه تار و پود آن جامعه بر اثر حسدورزي و سرخوردگي از هم خواهد گسست.
معيار بودنِ كار و خدمت
جامعه‌اي مي‌تواند بدون آفت تملّق باشد كه معيارگرا باشد.معيارِ كار مثبت يا خدمت مفيد به مردم، پس از ايمان به خدا، برترين ملاك شناسايي افراد و نظام‌هاي اجتماعي است.در يك محيط كوچك يا بزرگ كه گروهي به خدمات مشغول گشته‌اند، فقط كار و تلاش است كه سبب برتري كسي بر ديگري به شمار مي‌آيد.
در چنين فضايي، افراد تنبل و كارگريز نمي‌توانند با تملّق و چرب‌زباني خود، جايگاه برتري پيدا كنند.ضمن اين كه قدرشناسي نسبت به كارگران يا كارمندان كوشا و پاك‌نيت، كيفيت كار و كالا و خدمات را بالا مي‌برد.
حضرت امام رحمه الله كار همراه با انگيزه الهي را ارج مي‌نهاد، بيش از ديگران، معيار بودنِ كار و خدمات را پذيرفته بود. ايشان درباره مكان خدمت‌گزاري خويش به ملت ايران، چنين فرمود:
اگر بدانم در بدترين نقطه جهان بهتر مي‌توانم به ملت مظلوم ايران خدمت كنم، دقيقه‌اي [در فرانسه]درنگ نمي‌كنم.(22)
حضرت امير عليه السلام در فرمان حكومتي خويش به مالك اشتر، در مورد كاتبان و گزينش آنان، معيار كار و خدمت مؤمنانه را يادآور مي‌شود و او را از خوش‌گماني و فريب خوردن از ظاهرسازي و تملّق‌گويي افراد فرصت‌طلب بر حذر مي‌دارد.
«ثم لا يكن اختيارك إياهم علي فراستك و استنامتك و حسن الظن منك، فإنّ الرجال يتعرضون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم، و ليس وراء ذلك من النصيحة والأمانة شيء، و لكن اختبرهم بما ولّوا للصالحين قبلك فاعمد لأحسنهم كان في العامة أثراً، وأعرفهم بالأمانة وجهاً».(23)
و در گزيدن اين كاتبان، فقط به فراست و اطمينان و خوش‌گماني خود اعتماد مكن كه اشخاص براي جلب‌نظر واليان، به آراستن ظاهر مي‌پردازند و خوش‌خدمتي را پيشه مي‌سازند.اما در پس آن، نه خيرخواهي است و نه امانت‌داري.اما آنان را بيازماي به خدمتي كه براي واليان نيكوكار پيش از تو عهده‌دار بوده‌اند و بر آن ‌كس اعتماد كن كه ميان همگان اثري نيكو نهاده و به امانت‌داري از همه شناخته‌تر است. در اين دستور علوي، براي دستيابي به نظام عادلانه و جامعه بدون
تملّق، نكته‌هاي چندي به چشم مي‌خورد كه عبارتند از:
1.ضرورت راندن چاپلوسانِ ظاهرساز و خوش‌خدمت؛
2.خوش‌گمان نبودن به كارگزاراني كه هنوز در عرصه كار و خدمت به مردم آزمايش نشده‌اند؛
3.ضرورت خيرخواهي و امانت‌داري كارگزاران؛
4.آگاهي از پيشينه اخلاقي و رفتاري كارگزاران؛
5.گزينش افراد از ميان خدمت‌گزارانِ خوش‌پيشينه.
بدين‌ سان، بايد گفت كه حاكميت در شكل‌گيري جامعه بي‌تملّق و فعال و پيشرفته در جهت خير و سعادت مردم، بيش از ملت مسئوليت دارد و تأثيرگذارتر نيز هست.به سخن ديگر، حاكمان بايد پالايش دروني را از خود و نزديكان آغاز نمايند تا از آن پس، شهروندان كم‌كم به سوي ارزش‌هاي انسانيِ حاكم بر جامعه گرايش پيدا كنند.
برنامه‌ريزي و قاطعيت در مديريت
جامعه‌اي كه برنامه كلان براي آينده ندارد و مسئوليت‌ها را تقسيم و شفاف نساخته است، نمي‌تواند بسترساز سلامت روابط و تضمين‌كننده حقوق شهروندان باشد. حضرت امام رحمه الله پيش از آن كه مسئولان نظام را متوجه ضرورت برنامه‌ريزي براي آتيه كشور سازد، در زندگي شخصي و نيز مرجعيت ديني خويش بر اساس نامه‌اي كه تنظيم نموده بود، فعاليت داشت.از همين‌ رو بود كه وقت ايشان در ديدارهاي متعارف به هدر
نمي‌رفت و آثار علمي و عملي متناسب با افكار و شخصيت جامع و چند بعدي‌اش براي ملت و جويندگان معرفت و بصيرت به يادگار مانده است.حضرت امام رحمه الله در پاسخ خبرنگاري كه از برنامه روزانه ايشان در پاريس پرسيده بود، چنين گفت:
بيش تر از شانزده ساعت كار مي‌كنم. در اين جا[پاريس]نوع كارم با نجف فرق كرده است.(24)
امام‌خميني رحمه الله در برنامه‌ريزي براي جامعه، به نكات زير اشاره و توصيه مي‌نمود:
1.فزون‌سازي برنامه‌هاي شغلي و اجرايي؛
2.بهينه‌سازي برنامه‌ها؛
3.بنيادي و اصولي بودن برنامه‌ها؛
4.كوشش در جهت تطبيق برنامه‌هاي دولت با موازين اسلام؛
5.حفظ حيثيت ملت در برنامه‌ها؛(25)
6.دقت و تأمل در برنامه‌ريزي‌ها؛
7.به كارگيري تخصص و كارشناسي در مسائل سياسي، اجتماعي و اسلامي؛
8.انسجام و همدلي كارشناسان در برنامه‌ريزي‌ها؛(26)
9.مبارزه با دشمن؛
10.مبارزه با فساد؛(27)
11.توجه به نقش زيربنايي فرهنگ اسلامي.(28)
آنچه پيوسته مورد نظر بنيان‌گذار جمهوري ‌اسلامي بود و رعايت آن را سبب موفقيت و قاطعيت در مديريت و برنامه‌ريزي نظام مي‌دانست، گرايش به معيار تقوا بود. بي‌ترديد، كوشندگان و برنامه‌ريزان كشور در صورت تقواپيشگي و جهاد با نفس اماره و امتيازطلبي‌هاي چاپلوسان مي‌توانند، به محصول سالم و مطمئن برنامه‌ها و سياست‌هاي كلان دست يابند.
در اين فرصت به همه مسئولان كشورمان تذكر مي‌دهم كه در تقدم ملاك‌ها، هيچ ارزش و ملاكي مهم تر از تقوا و جهاد در راه خدا نيست و همين تقدم ارزشي و الهي، بايد معيار انتخاب و امتياز دادن به افراد و استفاده از امكانات و تصدي مسئوليت‌ها و اداره ي كشور و بالاخره جايگزين همه ي سنت‌ها و امتيازات غلط مادي و نفساني بشود، چه در زمان جنگ و چه در حالت صلح، چه امروز و چه فردا. (29)
بديهي است كه برنامه‌ريزي درازمدت و كارشناسانه و ناظر به ابعاد انسان‌ساز اسلام و اهداف انقلاب و نيز فلسفه و ماهيت جمهوري اسلامي از سوي مسئولان نظام، مي‌تواند مايه ي اميد بوده، در عرصه سرنوشت ملت تأثيرگذار باشد.از منظر امام‌خميني رحمه الله، تحقق چنين امري، در گرو تقواگرايي و جهاد مستمر نفسانيِ رهبران و كارگزاران است.اگر در مديريت‌هاي اجرايي، قاطعيت لازم وجود نداشته باشد و مدير با وجود شناختي كه از ناتواني خود در اداره يك نهاد و ارگان حكومتي دارد، اصرار بر حفظ موقعيت خود داشته باشد، نمي‌توان از برنامه‌هاي مكتوب انتظار معجزه داشت.
چنان‌ كه ظهور پديده چاپلوسان در پاره‌اي از موقعيت‌هاي كليدي نشان مي‌دهد، مديريت‌ها دچار آسيب‌پذيري شده از هم‌خواني با سياست‌هاي كلان نظام جدا خواهند گشت.از اين ‌رو است كه حضرت امام رحمه الله، به تقدم معيار تقواي الهي بر ديگر ملاك‌ها نظر داشته، مديران را به هشياري در انتخاب‌ها و جذب خدمت‌گزاراني فرا مي‌خواند كه از هرگونه خودنمايي و خوش‌خدمتي و چرب‌زباني پيراسته‌اند.ايشان پاره‌اي از مديران نالايق و بي‌بهره از قاطعيت در برخوردها يا گزينش‌ها را به استعفاي آرام و غيرجنجالي دعوت مي‌كند تا مجموعه نظام در روند پيشرفت و نيل به اهداف خود دچار آفت نشود.
اي متصديان و دولت‌مردان-از رده به اصطلاح بالا تا پايين-به هوش باشيد كه در دوراهي سعادت و شقاوت قرار داريد؛ طريق اعوجاجي،[طريق]شيطان است و طريق مستقيم، [طريق]الله تبارك و تعالي.
توجه كنيد و بسيار توجه [داشته باشيد] كه همه و همه در محضر مبارك حق هستيد و اعمال قلبيه و قالبيه و خاطرات روحيه و لغزش‌هاي عمليه، همه در حضور او است.اگر به واسطه ي سوء مديريت و ضعف فكر و عمل شما به اسلام و مسلمين ضرري و خللي واقع شود… مرتكب گناه عظيمي و كبيره ي مهلكي شده‌ايد كه عذاب بزرگ دامن‌گيرتان خواهد شد.
هر يك در هر مقام، احساس ضعف در خود مي‌كند، چه ضعف مديريت و چه ضعف اراده از مقاومت در راه هواهاي نفساني، بدون جوسازي، دلاورانه و با سرافرازي نزد صالحان از مقام خود استفعا كند كه اين،عمل صالح و عبادت است.(30)
از اين گفتار حكيمانه برمي‌آيد كه آسيب‌شناسي مديريت در جمهوري‌اسلامي يك ضرورت اجتناب‌ناپذير است و از آن جا كه مديران اين نظام خود را پاي‌بند به مكتب اسلام و ارزش‌هاي الهي آن مي‌شمارند، بايد اصلاح‌گري را از درون نفس و مجموعه مديريت آغاز كنند و درصورت مشاهده كاستي‌هاي شخصيتي و اخلاقي غيرقابل اصلاح، استعفا را بر ماندن ترجيح دهند و در موقعيت ديگري به خدمت بپردازند.
بر پايه چنين حركت خيرخواهانه و صادقانه‌اي است كه مي‌توان به سهم خود در بسترسازي جامعه و نظام آزاد و بدون تملّق‌گرايي تأثير گذاشت و منافقان زبان‌باز را از گرد خويشتن پراكنده ساخت؛ زيرا آنان همواره به سراغ مديراني مي‌روند كه داراي روحيه و اراده ضعيف در امر مديريت هستند و از ستايش‌گري ديگران لذت مي‌برند.سهل‌انگاري در روند عيني‌سازي برنامه‌هاي پيشرفت و رشد كشور، سبب جذب و نفوذ فرصت‌طلب‌هاي ستايش‌گر و چرب‌زبان مي‌شود و آنان را به دخالت در امور اجرايي و كليدي نظام اميدوار مي‌سازد.
همراهي تمجيد و انتقاد از ديگران
راه ‌كار ديگري كه در مسير ساختن جامعه سالم و بدون تملّق‌گرايي قابل توجه است، تمجيد همراه با انتقاد از ديگران است. بسا تجليل‌ها و تحسين‌هاي مصلحت‌آميز يا تحميلي از جانب عوام يا خواص سبب مي‌شود كه رهبران يك جامعه به رشد فرصت‌طلبي‌هاي كساني دامن زنند كه تظاهر به خدمت‌گزاري دارند.اين حركت‌هاي ستايش‌آميز را مي‌توان نوعي شركت در جرم و خطاي ديگران تلقي كرد؛ زيرا زمينه بزرگ‌نمايي كساني خواهد بود كه شايستگيِ قدرت فزون‌تر را نداشته، آرام‌آرام به خودكامگي خواهند گراييد.
بنيان‌گذار جمهوري‌اسلامي چنان ‌كه در دوران مرجعيت و نيز ايام رهبري‌اش نشان داد، كمتر به تجليل و تعريف ديگران مي‌پرداخت و بيشتر در نصيحت و هدايت آنان مي‌كوشيد و پيوسته سخنان هشدارآميز عرفاني و اخلاقي داشت.البته او هيچ‌گاه رهبري را از دايره خطرها و آسيب‌ها خارج نمي‌ديد و غالباً به گونه‌اي سخن مي‌راند كه نفس و شيطان به طمع نيفتند و طريق هدايت فرا روي مخاطب گشوده شود.
تأمل در نامه‌ها و خطابه‌هاي حضرت امام رحمه الله نشان مي‌دهد كه ايشان هرگاه احساس تكليف مي‌نمود، بي‌پروا حتي از نزديك‌ترين كارگزاران حكومتي به خود نيز انتقاد مي‌كرد و انتقاد خويش را آشكارا بر زبان و قلم مي‌آورد.سخنان امام رحمه الله در خصوص طرح مسأله حكومت اسلامي در خطبه‌هاي نمازجمعه تهران و نيز مقوله ي قائم ‌مقامي رهبري، مصداق تمام عيار بحث پيش‌ رو است.
به هر حال، نمي‌توان پيامد تمجيدهاي رهبري از مسئولان كشور را ناديده انگاشت.تجربه‌هاي اندوخته شده در اين چند دهه نشانگر اين است كه ستايشِ هر كس يا مجموعه‌اي بايد به اندازه ي تعهد و كوشش خالصانه و تأثيرگذار آنان باشد و از طرفي، راه براي انتقاد و اعتراض نسبت به روند انحراف احتماليِ تجليل‌ شدگان گشوده باشد تا بهره‌گيري منفي صورت نپذيرد.
از سوي ديگر، ستودن خدمت‌گزاران كنوني نظام، نبايد خوراك تبليغاتي بر ضدّ خدمت‌گزاران پيشين را به همراه داشته باشد و عرصه رقابت جريان‌هاي سياسي كشور را از بين ببرد.امام‌خميني رحمه الله-چنان ‌كه اخلاق و مرام عرفاني و سياسي‌اش بيانگر آن است-چنين شيوه‌اي داشت.او در عين ‌حال كه فراخي ميدان سياست و خدمت به جامعه را خواستار بود، هم در تكريم نيكان اهتمام مي‌ورزيد و هم در انديشه و دغدغه وضعيت انقلاب و اسلام بود.از اين ‌رو، به موقع زبان به نقد عمل كردها مي‌گشود و در عين‌ حال، آزادي انتقاد را براي ديگران تا آنجا قائل بود كه به ساحت ارزش‌ها و كرامت انسان‌ها خللي وارد نشود.ضمن اينكه سكوت و مصلحت‌انديشي خيرخواهان جامعه را خلاف تعهّد اخلاقي و شغلي به شمار مي‌آورد.
البته بايد انتقاد كرد،[بايد]مسائل را گفت و هرچه به نظر آقايان [نمايندگان مجلس]مي‌آيد، بايد بگويند و اگر نگويند، خلاف است.(31)
بايد اين باور را در خود تقويت كرد كه يك جامعه سالم و بي‌تملّق، در صورتي شكل مي‌گيرد و حركت اصلاح‌گرايانه آن تقويت و تضمين شده خواهد بود كه رهبران پيش از اين كه ديگران را به بوته نقد و نظر بكشانند، خويشتن را در آينه واقعيت بنگرند.واكنش معقول در برابر انتقاد، نتيجه تقدم نقد خود بر ديگران است كه بي‌گمان، براي سالكان طريق تهذيب نفس ممكن خواهد بود.امام‌خميني رحمه الله در تحليل پديده دولت موقت كه نوعي وقفه و شكاف در راه انقلاب را سبب گشته بود، فقدان دو عامل (تجربه انقلابي و روحيه انقلابي)را خاطرنشان مي‌سازد كه يكي ناظر به كاستي‌هاي روحانيت است و ديگري از كاستي‌هاي تحصيل‌كردگان روز حكايت دارد.بدين‌سان، ايشان نخست، صنف خود را عامل ناكامي مي‌شمارد و از آن پس، صنف مقابل را.
ما دو دسته بوديم، يك دسته‌مان از مدرسه [و حوزه علميه]آمده بوديم…و يك دسته‌مان از خارج آمده بوديم…نه ما آن تجربه ي انقلابي را داشتيم و نه آن ها آن روح انقلابي را…از اين به بعد نبايد اين[رخدادها]تكرار بشود، بايد دولت قاطع باشد، بايد مجلس قاطع باشد.(32)
در اين جا مناسب است كه شاهدي از رهبري شاه در تقابل با رهبري امام‌خميني رحمه الله ارائه شود، تا چند و چون روند دستيابي به جامعه آراسته به تقوا و عدالت و پيراسته از سلطه و تملّق‌گرايي آشكار گردد.پس از
محكوميت و حبس نخست‌وزير وقت (اميرعباس هويدا)كه بيش از يك دهه، مشاور و صدر اعظم شاه بود، امام ‌خميني رحمه الله شاه را چنين مخاطب ساخت:
شما…تا چندماه قبل از اين، از دوازده-سيزده سال پيش از اين… از حال [و رفتار]اين آدم [هويدا] كه نخست‌وزير شما بود و در كارها دخالت داشت و مشاور شما بود و همه كارها را با نظر و فرمان مبارك![شما]انجام مي‌داد…[هيچ اطلاعي نداشتيد!]، همين دو-سه روز [كه او را به حبس و زندان انداختيد!]، مطلع شدي؟… اگر يك آدمي دوازده-سيزده ‌سال مشغول خيانت و مشغول چپاولي بوده و شما اطلاع نداشتيد،[پس]شما لياقت اين كه در اين پست[رهبري]باشيد-اگر پستي باشد- …نداري [و]آدم نالايقي هستي… دو نفر شريك جرم بوديد.(33)
ايشان چند نكته را در اين كلام اعتراض‌ آلود گنجانده است كه بدان اشاره مي‌شود:
1.چاپلوساني مانند عباس هويدا، ساليان دراز مي‌توانند وزير و مشاور شاه باشند؛ چرا كه همواره زبان نرم و ثناگو دارند و به جز آنچه از بالا ديكته شده است، چيزي اظهار نمي‌دارند.
2.بي‌خبري يك حاكم از آنچه در زير مجموعه‌اش مي‌گذرد، از بي‌كفايتي او در اداره كشور حكايت دارد.
3.در نظام طاغوتيِ تملّق‌آلود كه فقط نظر و فرمان ملوكانه مطرح است و
فراتر از آن نمي‌توان گفت و مطالبه‌اي داشت، بي‌گمان، حاكم را بايد شريك جرم كارگزاران حكومتي دانست.
آنچه در مورد تمجيد همراه با انتقاد از ديگران، و همچنين تقدم انتقاد از منش و روش ناصواب خويش گفته شد، بايد پس از حاكم هر جامعه‌اي، آن را به تمامي افراد و احزاب و نيز مجموعه‌ها و مديريت‌هايي كه در نهادهاي اجتماعي غيروابسته يا وابسته به حاكميت تأثير گذارند، تعميم داد. بدين‌گونه است كه مسئوليت‌ها جاي خود را مي‌يابد و مصلحت‌انديشي‌هاي ناسازگار با سلامت جامعه از اعتبار خواهند افتاد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. -همان، ج19، ص64-65.
2. -همان، ج12، ص343.
3. -همان، ج17، ص185.
4. -همان، ج19، ص361.
5. -همان، ص363.
6. -همان، ص370.
7. -همان، ص437.
8. -همان، ج20، ص338-339.
9. -همان، ص339.
10. -همان، ج19، ص431.
11. -همان، ج13، ص417-418.
12. -ديوان ملك‌الشعراي بهار، ج2، ص511.
13. -صحيفه امام، ج11، ص274.
14. -همان، ج20، ص470.
15. -همان، ج17، ص524-525.
16. -بحارالأنوار، ج2، ص32، ح22.
17. -صحيفه امام، ج12، ص422.
18. -همان، ج20، ص124.
19. -همان، ج19، ص365.
20. -همان، ج16، ص151.
21. -همان، ج19، ص364.
22. -همان، ج5، ص381.
23. -نهج‌البلاغه، نامه53، ص334.
24. -صحيفه امام، ج5، ص301.
25. -ر.ك:همان، ج17،ص244.
26. -ر.ك:همان، ص121.
27. -ر.ك:همان، ج5، ص218.
28. -ر.ك:همان، ج8،ص120.
29. -صحيفه امام، ج20، ص333.
30. -همان، ج19، ص157.
31. -همان، ص400.
32. -همان، ج13، ص47-48.
33. -همان، ج4، ص421-422.
 

منبع: امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي(حب جاه مقام)/ 11، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ( چاپ دوم):،1387

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد