خانه » همه » مذهبی » امام رضا (ع) و تقابل با دستگاه خلافت

امام رضا (ع) و تقابل با دستگاه خلافت

بررسی حیات سیاسی فرهنگی امام رضا (ع) و چگونگی تقابل با دستگاه خلافت عباسی

امام رضا (ع) و تقابل با دستگاه خلافت

امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) در یازده ذی قعده سال صد و چهل و هشت هجری در مدینه به دنیا آمد. مادر وی نجمه نام داشت که او را تُکْتَم نیز می‌خواندند. کنیه ایشان ابو الحسن و مشهورترین لقب ایشان «رضا» می‌باشد. مدت

04711 - امام رضا (ع) و تقابل با دستگاه خلافت
04711 - امام رضا (ع) و تقابل با دستگاه خلافت

 

نويسندگان:سید مصطفی طباطبایی (1)
ناصر حق شناس (2)
منبع:راسخون

 

چکیده:

امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) در یازده ذی قعده سال صد و چهل و هشت هجری در مدینه به دنیا آمد. مادر وی نجمه نام داشت که او را تُکْتَم نیز می‌خواندند. کنیه ایشان ابو الحسن و مشهورترین لقب ایشان «رضا» می‌باشد. مدت سی و پنج سال از حیات ایشان در زمان امام کاظم (علیه‌السلام) بود و پس از آن که امام کاظم (علیه‌السلام) توسط عباسیان به شهادت رسیدند امامت ایشان آغاز گردید و مدت بیست سال رهبری و امامت شیعیان به عهده ایشان بود.
پیدایش فرق های شیعی پس از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) همچون واقفیه، اختلاف بین دستگاه دستگاه خلافت عباسی و جنگ بین امین و مأمون عباسی، رشد جلسات علمی و مناظرات بین علمای فرق و مذاهب مختلف و نهایتا ولایت عهدی امام رضا (علیه‌السلام) از طرف مأمون عباسی از جمله مواردی بود که امام (علیه‌السلام) در دوران امامت خود با آن ها روبرو گردیدند.
در این مقاله به بررسی چگونگی اقدامات امام رضا (علیه‌السلام) در این دوره حساس تاریخی خواهیم پرداخت و چگونگی مقابله دستگاه خلافت عباسی با ایشان را بررسی می‌نماییم
کلید واژه: امام رضا (علیه‌السلام)، مأمون عباسی، امامت، شیعیان، ایران

مقدمه:

امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) پس از شهادت پدرشان از سال 183 هجری به مدت بیست سال منصب امامت الهی را بر اساس وصیت پدرشان امام کاظم (علیه‌السلام) و به امر الهی عهده‌دار گردیدند.
مدت امامت حضرت رضا علیه‌السلام بیست سال بود. 10 سال آن با خلافت هارون الرشید مصادف بود و 5 سال آن با خلافت محمّد امین و 5 سال آخر معاصر با خلافت عبدالله مأمون بود. امام تا آغاز خلافت مأمون در شهر مدینه در زادگاه خود بودند ولی پس از رسیدن مأمون به خلافت، مأمون، امام را به خراسان منتقل کرد و ایشان را ولی عهد خود نمود. امام رضا (ع) در این مدتی که به عنوان ولی عهد مأمون در مرو اقامت داشتند از هیچ کوششی برای تبیین اسلام ناب و بیان معارف اسلامی فرو گذار نبودند به گونه‌ای که در هر فرصتی که به دست می‌آمد سعی می‌کردند که مخالفت خود را با خلافت نامشروع عباسی بیان کرده و مردم را از حقیقت اسلام آگاه کنند. مناظراتی که ایشان در این مدت در مرو با علمای دیگر ادیان م مذاهب داشتند و بیان مفاهیم دینی و علمی باعث شد که نه تنها حقانیت اسلام و مذهب شیعه برای همگان آشکار شود، بلکه بسیاری از پیروان دیگر ادیان نیز به آیین اسلام در آیند.
امام در دوران خلافت هارون الرشید، با سیاست تقیه و هدایت سازمان وکالت در شهرها و مناطق مختلف ایران، آفریقا، عراق و حجاز با شیعیان ارتباط داشتند. البته سازمان وکالت در بخش شرقی جهان اسلام در شمال ایران، بلخ، کابل، مصر و عراق نیز فعال بوده است. پس از مرگ امین و به خلافت رسیدن مأمون عباسی و فشار مأمون بر امام رضا برای قبولی منصب ولایت عهدی، امام از سال 201 هجری وارد مرو شد و به مدت دو سال در دارالخلافه سکونت گزید و به ظاهر عهده‌دار منصب ولایت عهدی مأمون عباسی بود.
جدای از این چالش های سیاسی که در این زمان اتفاق افتاد، از لحاظ فرهنگی در دوران امامت امام رضا (علیه‌السلام) به دلیل توسعه فرهنگ و اندیشه شیعی، انحرافات عقیدتی و فرقه‌ای در شیعه بسیار اندک بود. حضور عالمان فرهیخته از شیعیان همانند یونس بن عبدالرحمن، هشام بن حکم، هشام بن سالم و علی بن اسماعیل برای حراست و پویایی این فرهنگ به رهبری امام رضا (علیه‌السلام)، در پیش‌گیری از انحرافات بسیار سازنده بود. این بزرگان، دین و فرهنگ حدیثی را به کمک اصول تألیف‌شده حفظ کردند تا به دوران غیبت رساندند (احمدی: 1386: 218)

اوضاع سیاسی عصر علی بن موسی الرضا علیه‌السلام:

دوران امامت امام رضا (علیه‌السلام) همزمان بود با ده سال آخر خلافت هارون الرشد و خلافت امین و مأمون عباسی. هارون پس از شهادت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) دچار مشکلاتی به ویژه در شهر خراسان شد. برکناری برامکه کارها را مختل و مشوش کرده بود و همچنین شورش بزرگ خوارج در سیستان به سرکردگی حمزه‌ی آذرک و شورش مردم خراسان علیه ظلم و ستم والی خلیفه به رهبری رافع بن لیث، اوضاع خراسان را بسیار در هم ریخته بود و هارون خود شخصاً ناچار شد که به خراسان برود و اوضاع را سرو سامان دهد. هارون طی همین سفر در سال 193 هجری در شهر طوس وفات یافت. پس از هارون، محمد امین در بغداد به خلافت رسید و نام پسر خود را بر خلاف وصیت پدرش به عنوان ولی عهد وارد خطبه کرد. این امر باعث جنگ و در گیری میان دو برادر، امین و مأمون شد. سردار مأمون به نام طاهر بن حسین که به ذو الیمینین شهره روزگار بود به بغداد لشکر کشید و امین را به سال 197 هجری به قتل رسانید. و خود به خلافت رسید.بعد از امین برادرش مأمون 20 سال و 23 روز پادشاهی کرد.
مادر مأمون ایرانی بود به همین دلیل تربیت مأمون به خاطر معاشرت با ایرانیان رنگ ایرانی به خود گرفته بود.هارون الرشید، پدر امین و مأمون، فرمانروایی کشور را در میان دو پسرش تقسیم کرد.شرق کشور را به مأمون سپرد و به او دستور داد که در مرو سکونت کند و غرب کشور را به امین داد و به او امر کرد که در بغداد سکنا گزیند. وقتی اختلاف میان مأمون و برادرش امین بالا گرفت، مأمون فضل بن سهل را به وزارت خود برگزید و فرمانروایی کشور را هم به طاهر بن عبدالله واگذار نمود. فضل و طاهر، هر دو ایرانی بودند و با کمک یکدیگر و همچنین مأمون، امین را از میان برداشته و نه تنها تاج امپراطوری عرب را بر سرمأمون گذاشته بلکه مرکز این امپراطوری را از بغداد به مرو منتقل کردند. (مولوی نیا، 1384: 358).
در فاصله زمانی بین مرگ هارون و به خلافت رسیدن مأمون، به دلیل درگیری داخلی میان عباسیان و همچنین ظلم وستم والیان، قیام های مختلفی علیه عباسیان شکل گرفت. اکثر این قیام ها توسط علویان انجام می‌شد که از جمله آن ها، قیام محمّد بن ابراهیم ابن طَباطَبا ست. قیام محمّدبن ابراهیم حسنی معروف به ابن طباطبا علوی، به فرماندهی ابوالسّرایا سری بن منصور، که مهمترین و خطرناک ترین شورش علویان بر ضدّ حکومت وقت به شمار می‌رود برای مأمون بسیار درد سر آفرین و رنج آور بود. ابوالسّرایا به نام «رضاي آل محمّد» دعوت می‌کرد. ابن طباطبا و سرّی بن منصور که همان ابو السّرایاست بر سر مزار امام حسین (علیه‌السلام) عهد و پیمان بستند که برای گرفتن انتقام خون حسین و میراث پدرش و بر پا کردن دین خدا قیام کنند.آن ها به کوفه رفته و علیه خلافت مأمون قیام کردند. نه تنها شیعیان کوفه با آن ها همراه شدند، بلکه دامنه قیام آن ها به اهواز، مکه، یمن و بصره نیز رسید و توسعه یافت. تا اینکه در یکی از جنگ ها میان نیروهای عباسی و هواداران ابن طَباطَبا، رهبر قیام زخمی و کشته شد. برای منصب فرمانده نظامی قیام، نوجوانی از علویان از نوادگان زید به نام محمّد بن محمّد را به جای وی برگزید. در این کشاکش ها پیروزی و موفقیت با ابوالسّریا بود. تا اینکه فرمانده عباسی به نام هرثمه بن اعین کوفیان را با حیله و نیرنگ از کمک و یاری ابو السّرایا بازداشت. سرانجام قیام خاتمه یافت و محمّد بن محمّد رهبر قیام دستگیر شده وبه خراسان نزد مأمون بردند. مأمون بعد از مدتی دستور داد تا این علوی نوجوان را مسموم کنند. (یعقوبی: 1374: ج 2: 463 – 461. ابو الفرج اصفهانی: 1380: 526 -497. فضل الله: 1386: 177). دیگر قیام ها که توسط علویان علیه عباسیان شکل گرفت عبارتند از: قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر، قیام محمّد بن جعفر صادق، قیام زید بن موسی بن جعفر،که همگی توسط نیروهای عباسی دستگیر و به نزد مأمون فرستاده شدند. (ابو الفرج اصفهانی: 1380: 497 تا 526). این قیام ها دردسرها و مشکلات فراوانی را برای دولت عباسی به وجود آورده بود و خلیفه وقت، مأمون را در تنگنا و مضیقه قرار داده بود. تا اینکه خلیفه عباسی پس از مشورت با وزیر خود، فضل بن سهل سرخسی نظر او را مبنی بر ولایت عهدی امام رضا علیه‌السلام، برای رهایی از این مشکلات پذیرفت. (منتظر القائم، 1386: 214؛ ابن خلدون: 1375:ج1:307؛ جعفریان: 1383: 443).
مأمون خلیفه عباسی علاوه بر قیام های علویان در دوران خود با قیام ها و مشکلات متعدد رو به رو بود. قیام بابک خرم دین در آذر بایجان، تشکیل دولت ادریسیان در شمال آفریقا، قیام حمزه‌ی آذرک در سیستان، دولت عباسی را در تنگنای بسیار سختی قرار داده بود. (جمعی از نویسندگان: 1370، 354 – 353).
مأمون تنها راه حل این مشکلات و رهایی از این تنگنا ها را کنترل و نظارت بر علویان می‌دانست و اندیشید که اگر بزرگ و آقای علویان (امام رضا علیه‌السلام) را نزد خود بیاورد می‌تواند این قیام ها و مشکلات را کنترل و حل کند. از این رو مأمون با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت، امام رضا علیه‌السلام را از مدینه به مرو بیاورد. وی نامه‌ای به آن حضرت نوشت و او را به مرو فرا خواند و امام بر خلاف میل باطنی خود این دعوت را پذیر فتند.در سال 200 هجری، مأمون فردی را به نام رجاء بن ابی ضحاک، عموی فضل بن سهل و یاسر خادم را به مدینه‌ی منوره فرستاد تا حضرت را به خراسان بیاورد. رجاء بن ابی ضحاک نقل می‌کند که مأمون به من دستور داد تا علی بن موسی الرضا را به خراسان بیاورم به همین منظور مرا روانه‌ی مدینه کرد، و به من امر کرد که امام رضا (علیه‌السلام) را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم. علت این بود که در کوفه و قم شمار شیعیان بسیار بوده است و مأمون بیم داشته که مردم این دو شهر بر گرد آن حضرت جمع شوند. (یعقوبی: 1374: ج 2: 465).
موکب امام روز دهم شوال به مرو رسید. مأمون و فضل بن سهل و عموم علما و فقها و سادات بنی هاشم به استقبال امام آمدند. بعد از چند روز زمینه برای مذاکرات فراهم گردید. مأمون و فضل به حضور امام رسیدند. مأمون ابتدا دست به نیرنگ زد و پیشنهاد واگذاری خلافت را به امام کرد امّا امام امتناع کرد و فرمودند: من توانایی و طاقت این پیشنهاد را در خود نمی‌بینم و نمی‌توانم این مسئولیت را بپذیریم. وهمچنین در این باره فرمودند: از این سخن تو، به خداوند متعال پناه می‌برم. دوباره نزد آن حضرت کس فرستاد و گفت: حالا که خلافت را قبول نمی‌کنید باید ولی عهدی مرا بپذیرید. امام نیز باز گفتند: مرا از این عمل معذور بدار. امّا مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله یی تهدید آمیز بر زبان آورد و در ضمن سخنانش چنین گفت: عمر بن خطاب وقتی از دنیا می‌رفت، خلافت را به صورت شورا میان شش نفر قرار داد که یکی از آن ها علی بود و گفت: که هر کس مخالفت کند، گردنش زده می‌شود. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرید، چرا که چاره‌ای جز این ندارید. امام ولی عهدی را به شرط آنکه هیچ امر و نهی نکند، هیچ قضاوتی ننماید، هیچ چیز را تغییر ندهد، کسی را به کاری نگمارد و کسی را نیز از کار برکنار و عزل نکند و رسومی را که معمول است را نقض نکند، پذیرفتند. (شیخ مفید: 1384: ج 2: 363؛ اربلی، 1381، الجزء الثالث: 102).
مأمون شرایط امام را پذیرفت و فرمان داد تا مراسم عمومی بیعت در حضور مردم و لشکریان انجام گیرد. مأمون از حضرت خواست تا خطبه‌ای برای مردم قرائت کند. امام فرمود: ” ما را به واسطه‌ی رسول الله صلی الله علیه و آله بر شما حقی است و شما را نیز به خاطر رسول الله بر ما حقی است، هرگاه شما حق ما را پرداختید بر ما نیز واجب است حق شما را بپردازیم.” (شیخ مفید: 1384: ج 2: 368. اربلی: 1381: الجزء الثالث: 104).
امام در این خطبه نامی از مأمون نبردند و خود را به رسول خدا منتسب کردند و به حقوق الهی خود اشاره نمودند ودر قالب این سخنان خلافت عباسی را زیر سؤال قرار دادند و برتری خود را اثبات کردند.
بدین‌سان، امام رضا (علیه‌السلام) برخلاف میل خود، ولایت عهدی را در سال 201 هجری پذیرفت. بی‌گمان اکراه آن حضرت گویای آن است که مأمون در پیشنهاد خود هیچ‌گونه صداقتی نداشته و تنها برای منافع و حل مشکلات خود، امام را به قبول ولایت عهدی واداشته است. طبیعی است مأمون که برای رسیدن به خلافت برادرش امین را کشته بود، راضی نمی‌شد به راحتی خلافت را به امام رضا علیه‌السلام بسپارد. سخنان آن حضرت در مراسم بیعت گویای همین واقعیت است که مأمون مسئله ولایت عهدی را ابزاری می‌دانست تا دو مشکل را از سر راه خود بردارد: یکی آرام کردن سرزمین‌های خلافت و سرکوبی قیام علویان و دیگری نظارت بر امام رضا علیه‌السلام و دفع خطر بالقوه‌ای که از ناحیه آن حضرت برای خلافت خود احساس می‌کرد. امام علیه‌السلام در خطبه خود از مأمون نامی نبرد و خود را به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله منتسب کرد و به حقوق الهی خود اشاره نمود. او در این بیان خلافت عباسی را زیر سؤال برد و مقام برتر خود را به اثبات رساند. (منتظر القائم: 1386: 226-227) مأمون عباسی خود در نامه‌ای به عباسیان که از انتصاب امام رضا (علیه‌السلام) به ولایت عهدی معترض بودند، انگیزه خود را چنین بیان می‌کند: این مرد (امام رضا علیه‌السلام) کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود می‌خواند. ما او را بدین جهت ولی عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و درضمن علاقه‌مندان و مریدانش بدانند که او آن چنان که ادعا می‌کند، نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او، و همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافی به وجود آورد که نتوانیم آن را پرکنیم و اقدامی بر ضد ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. (شیخ صدوق: 1390:ج 2: 167)
پس از آن که امام (علیه‌السلام) ولایت عهدی را پذیرفت، مأمون دستور داد نام ایشان را در سکه‌ها و طرازها (نقش و نگار حاشیه جامه) وارد کردند (منتظر القائم: 1386: 226-227)
امام رضا (علیه‌السلام) در مقابل حرکت های خصمانه و زیرکانه مأمون هیچگاه سکوت نکردند و با همان سیاست تقیه‌ای که پدران بزرگوارشان در دوره های قبل اتخاذ کرده بودند سعی می‌کرد به مقابله با مأمون بپردازد. ایشان برای آگاهی مردم از این که خلافت عباسیان را نا مشروع می‌داند در هر فرصتی با بیان این که خلافت و رهبری جامعه اسلامی حق ایشان است سعی در آگاه کردن مردم داشتند. بارزترین رفتار و گفتار امام (علیه‌السلام) در این باره در حدیث سلسله الذهب آمده است. این حدیث در اجتماع پرشور مردم نیشابور که برای استقبال از امام (علیه‌السلام) جمع شده بودند بیان شده و محدثین زیادی آن را نقل کرده اند. (عرفان منش: 1376: 132) امام (علیه‌السلام) در این حدیث، که دارای معتبرترین سند روایی از طریق امامان معصوم (علیهم السلام) نیز می‌باشد، اساس دین و آیین و امنیت را بر توحید استوار می‌سازد و سرانجام توحید را به امامت پیوند زده، خود را مصداق بارز و شرط هدایت و حیات دینی معرفی می‌کند. این حدیث گویاترین موضع امام علیه‌السلام در بیان نظریه امامت و متعارض با همه مبانی خودساخته عباسیان در تصدی غاصبانه خلافت مسلمانان بود. (احمدی: 1386: 222)
مورد دیگری که امام (علیه‌السلام) سعی می‌کرد مردم را از آن واقعه آگاه سازد، پذیرش خلاف میل ولایت عهدی مأمون توسط ایشان بود. مأمون در واقع با تحمیل ولایت عهدی خود به امام (علیه‌السلام)، در صدد آن بود که وجهه ایشان را در بین مردم تضعیف کند و ایشان را نیز طالب مقامات دنیوی معرفی نماید. امام نیز در برابر این نیرنگ مأمون سکوت نکرد و در مجالس مختلف سعی در بیان واقعیت برای مردم داشت. امام (علیه‌السلام) در استدلالی در برابر جمعی از پرسشگران در اینکه چرا ولایتعهدی را پذیرفته، فرمود: «به همان دليلى كه جدم داخل شورا شد». امام علیه‌السلام در جایی دیگر به‌صراحت سپردن ولایتعهدی از سوی مأمون به ایشان را اعتراف به حق او در امامت می‌داند: امیرالمؤمنین (مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، آنچه از حق ما راکه دیگران انکار کرده بودند، به رسمیت شناخت. او ریاست کل و خلافت را برای من واگذاشت، اگر بعد از او زنده ماندم. عبارت آخر به توطئه مأمون اشاره دارد که در جایی دیگر نیز فرمود: «اين كار به پايان نخواهد رسيد.» (احمدی: 1386: 224)
از دیگر فعالیت‌های امام رضا علیه‌السلام تشکیل حوزه علمی در منزل خود و مسجد مرو بود. حضور شیعیان آن حضرت چنان چشمگیر بود که مأمون به حاجب خود دستور داد شاگردان وی را پراکنده کند. امام رضا علیه‌السلام نیز نزد مأمون رفت و با ناراحتی و صلابت به وی گفت: از خداوند حق مصطفی و مرتضی و سیده نساء العالمین را طلب می‌کنم؛ چرا اینان را طرد نمی‌کنی که یاران خاص و عام مرا خوار کرد. امام رضا علیه‌السلام سپس به خانه بازگشت و دو رکعت نماز خواند و گفت: خدایا! این مرد به من ستم کرد و مرا خوار و ذلیل کرد و شیعیان مرا از دَرِ خانه من دور کرد. خدایا! انتقام مرا از وی بگیر. (منتظر القائم: 1386: 228) عظمت علمی و مقام معنوی و اخلاق عملی امام رضا علیه‌السلام مردم را به سوی وی کشاند و آوازه علمی او همه‌جا را فرا گرفت. آن حضرت از هر فرصتی برای عملی کردن سنت‌های الهی و سیره رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بهره برد تا انحرافات جامعه را اصلاح کند. برای مثال، مأمون دستور داد آن حضرت نماز عید را با مردم بخواند. امام رضا علیه‌السلام ابتدا نپذیرفت، ولی چون مأمون اصرارکرد، امام فرمود: «به شرطى نماز مى‏خوانم كه اجازه دهى به مانند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نماز بخوانم.» مأمون پذیرفت و آن حضرت با پای برهنه، پیاده همراه با شیعیان خود به راه افتاد. وی چنان تکبیر سر داد که گویی همه عالم با او هم‌آواست. صدای تکبیر در شهر پیچید و شهر به لرزه درآمد و جمعیت زیادی با آن حضرت به راه افتاد. فضل بن سهل احساس خطر کرد و از مأمون خواست دستور بازگشت امام رضا علیه‌السلام را صادر کند. همین دستور مأمون برای بازگشت امام از نیمه‌راه، دلیل دیگری بر بی‌صداقتی مأمون در پیشنهاد ولایت‌عهدی است. (همان:229) این رفتار امام باعث شد که مرو مرکز علمی آن دوران شود و امام (علیه‌السلام) شاگردان بسیاری را پرورش دهد و در واقع خراسان پایگاه شیعیان و محبان اهل بیت گردید و گس از آن که امام (علیه‌السلام) به شهادت رسیدند و در همان شهر مدفون شدند، این شهر همواره مرکز علمی فرهنگی شیعیان بوده و همچنان نیز باقی مانده است.
اجتماع شیعیان در این شهر و گرویدن ایرانیان به تشیع در زمان امام رضا (علیه‌السلام)، تأثیرات بسیاری را در طول تاریخ ایران اسلامی داشته است به گونه‌ای که در همان زمان محمد بن قاسم (علیه‌السلام) از نوادگان امام حسین (علیه‌السلام) که در مدینه می‌زیست برای قیام علیه عباسیان رهسپار خراسان گردید و در این شهر چهل هزار نفر با وی بیعت کردند. هر چند این قیام در نهایت به شکست انجامید ولی تعداد بسیاری از شیعیان که در این شهر سکونت داشتند و با او بیعت کردند از لحاظ تاریخی بسیار حائز اهمیت است.
از دیگر فعالیت هایی که دستگاه خلافت علیه امام (علیه‌السلام) پی گرفت رواج تفسیری نادرست از احادیثی موسوم به (اصطفاء) می‌باشد. این احادیث اشاره به اطاعت مردم از امام منصوب از طرف خداوند است ولی راویان عباسی آن ها را چنین تفسیر کردند که اهل بیت مردم را برده های خود می‌پندارند. این تفسیر از احادیث بسیار مورد توجه مخالفان تشیع قرار گرفته بود و آن را دستاویزی برای مقابله با اهل بیت قرار داده بود.
امام رضا (علیه‌السلام) به شدت با این نوع تفاسیر از احادیث مقابله می‌کرد و در سخنان خود همواره سعی می‌کرد که تفسیری درستی از این روایات برای مردم بیان کند. مرحوم کلینی آورده که محمّد بن زید طبری گفت: من بالای سر امام رضا علیه‌السلام ایستاده بودم در حالی که گروهی از بنی هاشم نیز در کنار او بودند. از جمله آنها اسحاق بن حسین عباسی بود که امام رو به او کرده و فرمود:
یا اسحاق! بلغنی انّ النّاس یقولون انّا نزعم انّ النّاس عبید لنا؛ لا، و قرابتی من رسول الله صلّی اللّه علیه و آله ما قلته و لا سمعته من آبائی قاله و لا بلغنی عن احد من آبائی قاله و لکنّی اقول: النّاس عبید لنا فی الطّاعة موال لنا فی الدّین فلیبلّغ الشّاهد الغائب.
ای اسحاق! به من خبر رسیده که مردم می‌گویند: ما آنها را بردگان خود می‌پنداریم، نه، قسم به قرابتی که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دارم، نه من خود چیزی گفته‌ام و نه از یکی از اجدادم شنیده‌ام که چنین بگوید و نه از یکی از پدرانم به من چنین روایتی رسیده ولی من می‌گویم: مردم در این که اطاعت ما بر آنها واجب است فرمانبردار ما و از نظر دینی موالیان و دوستان ما هستند. این مطلب را حاضران به غایبان برسانند. (جعفریان: 1383: 449)
دیگر روش مبارزه‌ای که علیه اهل بیت در این دوره رواج داشت، بیان احادیث جعلی بود که سابقه‌ای نسبتا طولانی دارد. این احادیث با اهداف خاصی بیان می‌شد. امام (علیه‌السلام) خود در روایتی درباره این احادیث چنین می‌فرمایند: مخالفان ما احادیثی درباره فضائل ما از پیش خود ساخته و به ما نسبت می‌دهند که از این کار نظر خاصی دارند، و این احادیث بر سه دسته تقسیم می‌شود:
الف: روایات غلو آمیز که ما را بالاتر از آنچه هستیم نشان می‌دهد.
ب: روایات تقصیر که ما را پایین تر از آنچه هستیم نشان می‌دهد.
ج: روایاتی که در آن به عیوب دشمنان ما تصریح شده است.
مردم وقتی روایات غلوآمیز را می‌بینند، شیعیان ما را تفکیر کرده و عقیده به ربوبیّت ما را به آن ها نسبت می‌دهند و وقتی روایات دسته دوم را می‌بینند، به ما در حد همانها اعتقاد پیدا می‌کنند و وقتی عیوب دشمنان ما را می‌شنود به ما همان نسبت ها را می‌دهند. (شیخ صدوق: 1390:167-168)

 

آن چه از فحوای گزارش‌های تاریخی به دست می‌آید این است که مأمون پس از ناکامی در دستیابی به اهداف خویش از طرح ولایتعهدی ناچار برای رهایی از تنگنای دشواری که خویشتن را در آن گرفتار می‌دید و انتقام از سرسخت‌ترین دشمن خود به همان شیوه‌ای متوسّل شد که زمامداران ستمگر پیشین تجربه کرده بودند؛ یعنی قتل امام. ولی پیداست که آشکارا کشتن امام رضا علیه‌السلام با آن موقعیّت و جایگاه ممتازی که داشت نه کار آسانی بود و نه به صلاح حکومت. از این رو، برای اجرای توطئه خود حیله‌ای به کار برد که هم اجرایش آسان بود و هم پیامدش برای حکومت کمتر. او تصمیم گرفته بود به بغداد برود تا مشکل اساسی این ناحیه را به نفع خود حل کند؛ لیکن لازم بود پیش از ورود به بغداد دو مانع عمده را از سر راه خود بردارد تا صداقتش را برای ناراضیان بغداد به اثبات رساند. این دو مانع عبارت بود از وزیرش فضل بن سهل و ولیعهدش حضرت رضا علیه‌السلام.
مأمون همراه وزیر و ولیعهدش مرو را به مقصد بغداد ترک کرد. فضل را در حمّام سرخس با حیله به قتل رسانید. هنگامی که به طوس رسید امام رضا علیه‌السلام را به منزل خود دعوت کرد و به دست خود و بدون هیچ واسطه‌ای با خوراندن انگور یا انار مسموم به آن حضرت او را شهید کرد. تاریخ شهادت امام علیه‌السلام بنا بر قول مشهور، آخر ماه صفر، سال 203 هجری، یک سال و اندی پس از صدور فرمان ولایتعهدی به نام آن حضرت ذکر شده است. (شیخ مفید: 1384: ج 2: 381)
مأمون برای بی‌گناه جلوه دادن خود و سرپوش نهادن بر این جنایت، پس از شهادت امام در حالی که گریبان چاک زده بود، اشک می‌ریخت و بر سر می‌زد و به سوی خانه امام شتافته اظهار بی‌تابی می‌کرد. سپس سادات و هواداران امام را فراخواند و جسد حضرت را به آنان نشان داد و گفت ببینید که پیکر او سالم و طبیعی است. سپس برای جلوگیری از هرگونه شورشی اعلام کردند پیکر امام امروز تشییع نمی‌شود و چون مردم پراکنده شدند، به دستور مأمون پیکر مطهر امام را شبانه غسل داده و کفن کردند و شبانه در کنار قبر هارون به خاک سپردند.

نتیجه:

همزمان با خلافت هارون الرشد شورش ها علیه خلافت عباسیان گسترش بیشتری پیدا کرده بود. در این زمان خراسان نیز درگیر این شورش ها شده بود به گونه‌ای که هارون مجبور شد شخصا برای دفع این شورش ها به این منطقه بیاید ولی در بین راه وفات یافت. پس از هارون امین به خلافت رسید ولی به دلیل این که بر خلاف وصیت هارون، پسرش را به عنوان ولی عهد انتحاب کرد و مأمون را از این منصب خلع کرد بین مأمون که در منطقه شرق حکئمت حکمران بود و امین جنگ درگرفت و نهایتا امین کشته شد و مأمون با حمایت و درایت عنصر ایرانی به خلافت رسید.
مشکل عمده‌ای که مأمون با آن روبرو گشت شورش علویان علیه دستگاه خلافت بود به گونه‌ای که مأمون را مجبور کرد برای این موضوع چاره اندیشی اساسی کند. وی به این منظور با پیشنهاد وزیرش، علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) که بزرگ شیعیان بود را مجبور به پذیرش ولایت عهدی خود کرد و ایشان را از مدینه به مرو آورد و به این سان توانست وجهه‌ای علوی به حکومت خود بدهد.
امام رضا (علیه‌السلام) که در این زمان مجبور بود به عنوان ولی عهد مأمون در دستگاه حکومتی وارد شود از هر فرصتی استفاده می‌کرد که نارضایتی خود را از این جریان به گوش مردم برساند و در این راه از هیچ کوششی فرو گزار نبود به گونه‌ای که در جاهای مختلف احادیثی از ایشان صادر شده مبنی بر این که ولایت حق خاندان اهل بیت می‌باشد و ایشان به اجبار ولایت عهدی مأمون را پذیرفته است.
مأمون در راستای اهداف خود سعی می‌کرد تا با برگزاری جلسات مناظره علمای دیگر فرق و ادیان با امام رضا (علیه‌السلام)، وجهه علمی ایشان را نخریب کند ولی امام (علیه‌السلام) با درایت خاصی و احاطه کامل به علوم و ادیان گوناگون نه تنها توطئه مأمون را خنثی کردند حتی در همین جلسات حقانیت اسلام و تشیع را به اثبات می‌رساندند به گونه‌ای که برخی از این افراد مانند عمران صابی پیشوای فرقه صائبیان به اسلام گروید و از اصحاب خاص امام (علیه‌السلام) شد.
مأمون در نهایت وقتی دید که نمی‌تواند بر امام (علیه‌السلام) چیره گردد سعی کرد که ایشان را به شهادت برساند. به همین دلیل در خفا امام (علیه‌السلام) را به شهادت رساند و پس از آن خود را سوگوار امام دانست و از وفات امام (علیه‌السلام) اظهار تأسف می‌کرد تا به این گونه همچنان وجهه خود را در بین مردم حفظ کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
2. کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی

کتابنامه:
ابن خلدون، عبد الرحمن بن خلدون (1375)، مقدمه تاریخ ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، (1380)، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
احمدی، حمید (1386)، تاریخ امامان شیعه؛ قم: انتشارات معارف اسلامی
اربلی، علی بن عیسی، (1381)، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج 3، ترجمه علی بن حسین زوارئی، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
جعفریان، رسول (1383)؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم: انصاریان
جلیل،عرفان منش (1376)؛ جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا علیه‌السلام از مدینه تا مرو؛ مشهد مقدس: انتشارات آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی
جمعی از نویسندگان، (1370) مجموعه آثار سومین کنگره جهانی امام رضا، ج 1، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی
شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین ابن بابویه القمی (1390 ه.ق)، عیون اخبار الرضا علیه‌السلام، نجف: مطبعة الحیدریة
شیخ مفید، محمد بن محمد، (1384)، الأرشاد، ج 2، چ 7، ترجمه هاشم رسول محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
فضل الله، محمد جواد، (1369)، تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه‌السلام، چ 2، ترجمه سید محمد صادق عارف، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
منتظر القائم، اصغر (1386)، تاریخ امامان شیعه، قم: مرکز برنامه ریزی و تدوین کتب درسی دفتر نشر معارف
مولوی نیا، محمد جواد، (1384)، تاریخ چهارده معصوم، بی تا، مؤسسه انتشاراتی امام عصر.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح، (1374)، تاریخ یعقوبی، ج 2، چ 2، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد