امام رضا (ع) و جريان تصوف و عرفان (2)
3. ارتباط معروف کرخي با امام رضا عليه السلام
از آنجا که شايد اتصال معروف کرخي بدان حضرت عليه السلام اساسي ترين مجال را در بحث از پيوند امام عليه السلام با جريان تصوف فراهم مي سازد، لذا بحث مستقلي در خصوص تصوف معروف کرخي و اخباري که دال بر ارتباط او با امام رضا عليه السلام است ضروري مي نمايد.
– معروف کرخي. ابومحفوظ معروف بن فيروز کرخي (وفات 201 ق)، از مشايخ بزرگ طريقت در قرن دوم هجري است. بررسي اتصال محتمل معروف به امام رضا عليه السلام، دليلي خواهد بود بر بنيان هاي مشترک تصوف و تشيع. خصوصاً اين که زادگاه معروف در کرخ، مجال بيشتري براي پيگيري وحدت بنيادين تصوف با تشيع را فراهم مي سازد. خاصه از آن سبب که کرخ در زمان امام صادق عليه السلام پايگاهي براي شيعيان بود. هشام بن حکم در کرخ محافل کلامي داشت و در آنجا با کشيشان و اسقف اعظم آنان در باب عيسي مسيح عليه السلام مناظره مي کرد:
“فقال يونس بن عبدالرحمن: فقال لي هشام، بينما انا علي دکّاني علي باب الکرخ جالس و عندي قوم يقرؤن عليّ القرآن فاذا انا بفوج النصاري معه ما بين القسيسين الي غيرهم نحو من مائه رجل عليهم السواد و البرانس و الجاثليق الاکبر فيهم بُريهه، حتي نزلوا حول دکّاني” (ابن بابويه، بي تا، ص 270-271).
توصيفي که در اين حديث از گفت و گوي هشام با بُريهه، اسقف مسيحي آمده، نشان مي دهد که کرخ پايگاهي براي اقليت هاي ديني بوده است. اين که صد تن هيئت همراه با اين اسقف در دکّان و حجره ي هشام بن حکم حاضر شده اند و اين که بُريهه، سر اسقف مسيحيان در طلب اسلام بود و تنها منتظر کسي بود که بتواند با او در باب مسيح احتجاج کند و به واسطه همين روحيه ي حق طلبي در بين مسيحيان و مسلمانان و يهود و مجوس شهرت يافته بود، و او تمامي فرقه هاي اسلامي را مطالعه کرده بود و هيچ يک را بر حق نديد، تا آن که فرقه ي شيعه و هشام بن حکم را به عنوان چهره ي شاخص آن به وي معرفي کردند (همان اثر، ص 270-271) جملگي اين توصيفات حکايت از آن دارد که:
الف) کرخ محل اجتماع اقليت هاي ديني و مذهبي، از جمله شيعه بود؛
ب) هشام بن حکم از اصحاب برجسته ي امام صادق عليه السلام و امام کاظم عليه السلام در کرخ پايگاه داشت؛
ج) در بين اين اقليت هاي ديني، خصوصاً مسيحيان و فرد اجلاي ايشان اسقف اعظم، گرايش به اسلام مشاهده مي شود.
در پايان مناظره، بُريهه (اسقف اعظم) و مسيحيان همراهش مغموم و مغلوب در محاجه به خانه هاشان بازمي گردند. همسر اسقف با مشاهده ي آثار غم و اندوه در چهره ي بُريهه با يادآوري روحيه ي حق طلبي، او را تشويق مي کند تا از لجاجت دست بردارد. بريهه در ملاقاتي ديگر با هشام، از او مي خواهد تا وي را به فردي دلالت کند که از او و دين او اطاعت مي کند. هشام ابتدا توصيفي از امام موسي بن جعفر عليه السلام ارائه مي دهد که بريهه با شنيدن آن مي گويد: تو مسيح را با صفات و قدرت اعجازش توصيف کرده اي. در انتهاي حکايت، ملاقات بريهه با امام عليه السلام توسط هشام در مدينه صورت مي گيرد و او و همسرش بر دست موسي بن جعفر عليه السلام اسلام مي آورند. اين در حالي است که امام صادق عليه السلام هنوز زنده بودند، و پس از آن با دلالت هشام، با امام صادق عليه السلام نيز ملاقات مي کنند. در انتهاي روايت آمده است:
“فلزم بُريهه اباعبدالله عليه السلام، ثم لزم موسي بن جعفر حتي مات في زمانه” (همان اثر، ص 274-275).
بنابراين اسلام آوردن بر دست موسي بن جعفر عليه السلام منافاتي با ملازمت با امام صادق عليه السلام ندارد. همين مسئله در مورد معروف کرخي نيز صدق مي کند. زيرا قشيري از قول ابوعلي دقاق نقل مي کند که پدر و مادر معروف از نصاري بودند و به طور معمول فرزندشان را براي تعليم، نزد معلمي مسيحي فرستادند و معروف در قضيه ي تثليث با معلم به محاجه مي پردازد. تا آن که روزي معلم، چنان او را مي زند که معروف فرار مي کند و پدر و مادر در حسرت ديدار فرزندشان آرزو مي کنند که اگر معروف برگردد، با هر ديني که بيايد ما هم با او موافقت کنيم (قشيري، بي تا، ص 43؛ عطار، 1383 ش، ص 361). از اين روايت معلوم مي شود که غيبت معروف از خانواده اش به حدي طولاني بوده که پدر و مادر از روي نااميدي به خدا التجا کنند و با خدا عهد ببندند که اگر او پيدا شود، ما حاضريم دين خود را به دين فرزندمان تغيير دهيم.
هر چند در روايت سخن از نذر و عهد با خدا نيست، اما مسلماً پدر و مادري که فرزند را تحت تعليم معلمي مسيحي قرار داده بودند، مي بايست عرق و تعصب ديني داشته باشند و با ناپديد شدن چند ساعته يا چند روزه ي فرزندشان حاضر به تغيير دين نمي شوند. اما در روايت قشيري حکايت به اختصار بيان شده است؛ گويي تا از خانه بيرون رفته است، آنها چنين آرزويي در سر پروراندند. اين اختصار در فقره ي بعدي هم رعايت شده است. يعني پس از اين قسمت بلافاصله آمده است که او بر دست علي بن موسي الرضا عليه السلام اسلام آورد و به منزل بازگشت. آن ها از او پرسيدند با چه ديني برگشتي؟ مي گويد بر دين حنيف؛ سپس پدر و مادر او هم اسلام آوردند (همان اثر، همان صفحات).
مسئله غيبت طولاني معروف از خانواده، و فاصله ي زماني بين اين غيبت با آمدن نزد علي بن موسي الرضا عليه السلام از اين جهت اهميت دارد که معروف در طي دور شدن از خانه در کودکي، طعم غربت و تنهايي را چشيده است. روح ناآرام کودک سرسختي که تثليث را نمي پذيرد، جز با يک مربي و استاد معنوي به ساحل اطمينان نمي رسد. چگونه يک کودک گريزان از خانه، راه خود را به سراي علي بن موسي الرضا عليه السلام پيدا مي کند! آيا او پير دليلي در اين راه نداشته است؟ آيا نمي توان تصور کرد که او نيز همانند آن اسقف بُريهه (جاثليق) که با دلالت هشام از کرخ به مدينه رفته بود و سرانجام بر دست امام موسي کاظم عليه السلام اسلام آورد، با دلالت کسي به مدينه رفته باشد؟ آيا فقط علي بن موسي الرضا عليه السلام را درک کرده است و يا اين که امام موسي بن جعفر عليه السلام و پدر بزرگوارش امام صادق عليه السلام را هم زيارت کرده است؟
به نظر مي رسد واسطه هاي اين داستان در روايت ابوعبدالرحمان سلمي در طبقات و روايت ابوعلي دقاق در الرساله قشيري حذف شده باشد. عطار علاوه بر علي بن موسي الرضا عليه السلام از داوود طايي (وفات 165 ق) نيز ياد کرده است: “آن گاه به داوود طايي افتاد و بسيار رياضت کشيد، و بسي عبادت و مجاهده به جاي آورد، و چندان بر صدق قدم زد که مشاراليه گشت” (عطار، 1383 ش، ص 361). داوود طايي از کساني است که گويي پيش از ديدار معروف با علي بن موسي الرضا عليه السلام به معروف توجه داشت. در حالي که در روايت عطار تصور مي شود که معروف پس از امام رضا عليه السلام بر دست داوود طايي رياضت کشيد. اما توجه داوود به معروف، ذيل منقبت داوود طايي آمده است، نه معروف کرخي. آنجا که مي گويد:
“نقل است که نان مي خورد، ترسايي بر وي بگذشت. پاره اي نان بدو داد تا بخورد. آن شب ترسا با حلال خود صحبت کرد، معروف کرخي در وجود آمد” (همان اثر، ص 307).
اين نشان مي دهد که داوود، لااقل معروف را در خردسالي هم زير نظر داشته و چه بسا هموست که وي را نزد امام وقت برده است. اما اين امام وقت چه کسي است؟ مسلماً داوود دوران امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام را درک نکرده است. چون آن حضرت عليه السلام در سال 183 ق پس از رحلت امام موسي بن جعفر عليه السلام به امامت رسيد. اما داوود نه تنها امام هفتم عليه السلام بلکه امام صادق عليه السلام را هم درک کرده، و از ارادتمندان آن حضرت عليه السلام است. به گزارش عطار، داوود نزد امام صادق عليه السلام آمد و از او درخواست کرد تا وي را موعظه کند، چون دلش سياه شده است. امام صادق عليه السلام فرمودند: يا اباسليمان (کنيه ي داوود) تو زاهد زمانه اي، تو را به پند من چه حاجت است؟ (عطار، 1383 ش، ص 76؛ شهيدي، 1377 ش، ص 90). اين حکايت هم نشان از ارادت او نسبت به امام صادق عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام دارد و هم مبتني بر جمله ي امام که “تو زاهد زمانه اي!”، نشان از شهرت زهد داوود دارد. البته اين که داوود واسطه آشنايي معروف با امام صادق عليه السلام شده باشد، منافاتي با اسلام آوردن معروف به دست امام موسي کاظم عليه السلام ندارد. همان گونه که در حکايت هشام بن حکم با اسقف اهل کرخ، اسلام آوردنش بر دست امام هفتم عليه السلام صورت گرفت، اما در نهايت به خدمت امام صادق عليه السلام، امام وقت شرفياب شد؛ در قضيه ي معروف نيز مي توان چنين تصور کرد که او بر دست امام موسي کاظم عليه السلام اسلام آورده باشد، سپس به خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شده باشد.
شاه نعمت الله ولي از کساني است که به اسلام آوردن معروف کرخي نزد امام موسي کاظم عليه السلام اشاره کرده است:
باز شيخ سري بود معروف *** چون سري سرّ او بود مکشوف
او ز موسي جواز احسان يافت *** کفر بگذشت راه ايمان يافت
يافت در خدمت امام مجال *** بود بواب درگهش ده سال
شيخ معروف را نکو ميدان *** شيخ معروف، طائيش مي خوان
(معصوم عليشاه، بي تا، ج 1، ص 458).
* شواهد ارتباط معروف کرخي با امام صادق عليه السلام:
نخستين شاهد مطلبي است که ابوسعيد ابوالخير (وفات 440 ق) در اسرار التوحيد در ذکر سلسله ي تصوف اين گونه آورده است:
“شيخ ما خرقه از دست شيخ بوعبدالرحمن سلمي دارد و او از دست بلقسم نصرآبادي دارد و او از دست شبلي و او از دست جنيد و او از دست سري سقطي و او از دست معروف کرخي و او از دست جعفر الصادق عليه السلام” (محمد بن منور، 1367 ش، ج 1، ص 32).
نخستين تربيت عرفانيش توسط امام صادق عليه السلام صورت گرفته است. حديثي که در پي درخواست معروف از امام صادق عليه السلام روايت شده است، توصيه خاص آن حضرت عليه السلام است خطاب به جواني که در طلب حق، خانه و کاشانه اش را رها کرده است و نخستين تجربه ي دوري از اقوام و نزديکان را پشت سر مي گذارد. شيخ فخرالدين طريحي مي نويسد:
“و معروف الکرخي ممن يروي عن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام و من حديثه عنه انه قال: اوصني يابن رسول الله، فقال: اقلل معارفک. قال زدني، قال: انکرمن عرفت منهم” (طريحي، 1408 ق، ج 3، ص 164؛، ابن فهد، 1407 ق، ص 11؛ خوانساري، 1391 ق، ج 8، ص 135؛ عبدالصمد همداني، 1370 ش، ج 1، ص 312).
معروف کرخي به امام صادق عليه السلام عرض کرد: اي فرزند رسول خدا مرا نصيحتي بفرما. حضرت فرمود: آشنايان خود را کم کن. گفت: بيافزا، فرمود: آنان را که مي شناسي ناديده بگير.
دستور امام صادق عليه السلام به معروف دقيقاً با آنچه که او در نوجواني يا کودکي در طلب حق و حقيقت تجربه کرد مرتبط است. از اين رو در حديثي که معروف کرخي به نقل از امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده، مفهوم طلب با غربت عرفاني تفسير شده است. خواجه عبدالله انصاري در مقدمه ي منازل السائرين آورده است:
“و اخبرنا في معني الدخول في الغربة حمزه بن محمد بن عبدالله الحسيني قال: اخبرنا ابوالقاسم بعد الواحد بن احمد الهاشمي الصوفي و قال: سمعت اباعبدالله العلان بن زبدِ الدينوري الصوفي بالبصره، قال: سمعت جعفر الخلدي الصوفي، قال: سمعت الجنيد، قال: سمعت السريّ عن معروف الکرخي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن ابي طالب عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: طلب الحق غربة” (خواجه عبدالله انصاري، 1372 ش، ص 5).
خواجه عبدالله پس از نقل حديث مي گويد: و هذا حديث غريب، ما کتبه الّا من روايه علان (همانجا).
همان گونه که داوود طايي در تربيت او نقش داشت و احتمالاً باب آشنايي او با امام صادق عليه السلام را فراهم آورده بود، همين طور محمد ابن سمّاک (وفات 183 ق)، زاهد و واعظ مشهور نيز با وعظ خود او را به ملازمت بارگاه علي بن موسي الرضا عليه السلام رهنمون ساخت.
از معروف نقل است که هنگام عبور از کوفه، ابن سمّاک را در حال وعظ مشاهده مي کند؛ وي در خلال موعظه اش به مردم، آنان را به اقبال کلي به سوي حق تشويق مي کرد که چون چنين کنند، خداوند نيز با رحمت خود به آنان توجه کند. اين کلام در قلب معروف تأثير مي گذارد و پس از آن کارهاي خود را رها مي کند و يکسره وقف علي بن موسي الرضا عليه السلام مي شود.
عبارتي که از معروف نقل شده چنين است:
“فاقبلت علي الله تعالي و ترکت جميع ما کنت عليه الا خدمه مولاي علي بن موسي الرضا و ذکرت هذا الکلام لمولاي. فقال يکفيک بهذا موعظة ان اتعظت” (قشيري، بي تا، ص 44).
در اين عبارت چند نکته به چشم مي خورد، نخست آن که آشنايي معروف با حضرت رضا عليه السلام به دو دوره تقسيم مي شود: دوره ي پيش از شنيدن موعظه ي ابن سمّاک و دوره ي پس از آن. در دوره ي نخست، معروف به شغلي مشغول بود و در عين حال در خدمت حضرت رضا عليه السلام هم بود. در دوره ي دوم شغلي به جز خادمي امام رضا عليه السلام نداشته است. آنچه که در تذکره ها تحت عنوان حاجب، بوّاب و دربان امام رضا عليه السلام ياد شده، مربوط به همين دوره است که تا آخر عمر بر آن بوده است. نکته دوم آن که، معروف اين موظه را در هنگام عبور از کوفه مي شنود و پس از آن به خدمت امام رضا عليه السلام مشرف مي گردد. به نظر مي رسد اين تشرف مربوط به دوره ي کمال سلوک معروف کرخي و مقارن با سال هاي پاياني عمر معروف باشد (وفات او سال 200 يا 201 ق: قشيري، بي تا، ص 430)، که آن حضرت عليه السلام از مدينه عازم توس بودند و به گزارش يعقوبي وارد بغداد شدند (يعقوبي، 1397 ق، ج 2، ص 465).
ابن جوزي (وفات 597 ق) در کتاب مناقب معروف الکرخي حکاياتي از ملاقات معروف با رجال الغيب و ابدال الهي را ذکر کرده است که با طي الارض فاصله هاي دمشق تا مکه را با اندک زماني طي مي کردند (ابن جوزي، 1406 ق، ص 175). وي در عين حال که اسلام آوردن معروف بر دست علي بن موسي الرضا عليه السلام را نقل مي کند، برخلاف روايت سلمي و قشيري، درباره ي ملازمت معروف با حضرت عليه السلام و معتقد است معروف در گوشه ي مسجدي در تنهايي به عبادت مشغول بود (همان اثر، ص 183). اين در حالي است که در همين اثر، گزارش هايي از برخي ملاقات هاي وي با مشايخ و زهاد وقت، چون بشر حافي و داوود طايي و ابواسحاق دولابي و محمد بن منصور طوسي و سرّي سقطي در کتاب آمده است که با گوشه نشيني و انزواي در مسجد چندان سازگار نيست. خصوصاً آنچه درباره ي مسافرت او در باديه گزارش شده است، از او چهره ي عارفي سياح را ترسيم مي کند تا عابد متعبّد مسجدنشين.
داستان ابن سمّاک هم در مناقب ابن جوزي با الرسالة قشيري تفاوت دارد. مطابق الرساله قشيري، معروف غفران الهي در حق خود را نه از جهت زهد و ورع، بلکه به سبب شنيدن موعظه ي ابن سمّاک و خدمت به مولايش، علي بن موسي الرضا عليه السلام دانسته است. در حالي که در مناقب ابن جوزي به جاي ملازمت و خدمت امام رضا عليه السلام از التزام فقر و محبت فقرا ياد شده است:
“قال: غفر لي، فقلت؛ بزهدک و ورعک؟ قال: لا. بقبولي موعظه ي ابن سماک و لزومي الفقر و محبتي للفقراء” (همان اثر، ص 54).
اين در حالي است که التزام فقر و فقرا، خود نوعي زهد و ورع است. گويي تعمّدي در حذف و انکار ملازمت با علي بن موسي الرضا عليه السلام داشته است. چنان که در صفه ي الصفوه ي نامي از علي بن موسي الرضا عليه السلام نبرده است. اما از مناقب موسي بن جعفر عليه السلام در آنجا ياد کرده است.
ابن جوزي باب آخر (بيست و هفتم) از کتاب مناقب را به فضيلت زيارت قبر معروف و تجربه ي استجابت دعا در جوار تربت وي اختصاص داده است. در نقل قول هاي وي عبارت “قبر معروف الترياق المجرب” و “قبر المعروف الکرخي مجرب لقضاء الحوائج” (همان اثر، ص 200-201) به چشم مي خورد. لازم به ذکر است که مشابه همين تعبير در بين اهل عراق نسبت به قبر موسي بن جعفر عليه السلام، پدر امام رضا عليه السلام نيز مشاهده مي شود و آن حضرت عليه السلام را باب الحوائج خوانده اند. کامل مصطفي شيبي شباهت اين دو تعبير را از شواهد اتصال تصوف با تشيع دانسته است و مي گويد:
“فکان کرامة مشهد موسي الکاظم هي الاصل في کرامة مشهد معروف الکرخي” (شيبي، 1982 م، ص 235).
البته اين کرامت در زمان حيات معروف نيز به سبب اتصال به علي بن موسي الرضا عليه السلام گزارش شده است (شوشتري، 1365 ش، ص 266؛ شيبي، 1982 م، ص 388؛ عطار، 1383 ش، ص 365). عطار کرامت قسم دادن خدا به سر معروف را از قول سري سقطي، مريد و جانشين وي نقل کرده است (همانجا).
بدين ترتيب معروف کرخي، حلقه ي اتصال معنوي اهل تصوف با علي بن موسي الرضا عليه السلام محسوب مي شود.
4. محدثان صوفي بر گرد امام رضا عليه السلام
امام علي بن موسي الرضا عليه السلام همانند جد بزرگوارش، امام صادق عليه السلام در عين رهبري جريان تشيع، هدايت جريان معنوي و عرفاني را هم بر عهده داشت. به واسطه ي ولايت عهدي مأمون، آن حضرت عليه السلام نسبت به امامان پيشين کمتر تحت فشار حکومت عباسي بود، از اين رو مجال بهتر و بيشتري براي نشر انواع علوم اسلامي در اختيار ايشان بود. به همين خاطر در تعبير برخي عارفان شيعي، آن حضرت داراي سلطنت صوري و باطني بود. سلطنت باطني آن امام همام براي اهل تصوف مجال ظهور يافت و به موازات آن در بين شيعيان نيز با لقب “الولي المرشد” معروف گشت (شيخ مفيد، 1410 ق، ص 481). در منابع مختلف از تذکره هاي صوفيه که به طور خاص در مورد سلسله هاي تصوف تدوين شده، مانند: جامع السلاسل اثر علي بدخشاني، السمط المجيد اثر صفي الدين احمد دجاني، سلسله ي ولايتي که از طريق معروف کرخي (201 ق) به امام رضا عليه السلام مي رسد، تحت عنوان ام السلاسل شهرت يافته است.
اصل سلسله داري به تبعيت از اهل حديث در تاريخ تصوف نمايان شد. از آنجا که مشهورترين تذکره نويس هاي صوفيه چون ابونعيم اصفهاني و ابوعبدالرحمان سلمي محدث بودند، شيوه اهل حديث را در اسناد حديث به تصوف به کار بردند و لذا برخي بر آنند که نوشتن طبقات صوفيه تقليدي از طبقات محدثان بوده است (زرين کوب، 1377 ش، ص 472). در اين ميان شخصيت علمي امام رضا عليه السلام در هر دو مجال آثار حديثي و صوفيانه وارد گشت. برخي عارفان در بيان وجه تسميه ي سلسله ي تصوف، از مفهوم حديثي سلسلة الذهب به مفهوم صوفيانه ي آن هم در بيان شيعي استفاده کرده اند (لاهيجي، 1373 ش، ص 585؛ امين الشريعه خويي، 1383 ش، ص 187؛ خاوري، 1383 ش، ص 94). در اين بين جلال الدين محمد مجدالاشراف (وفات 1331 ق) بين سلسلة الذهب و لقب شمس الشموس امام رضا عليه السلام از جهت استعاري و نمادين ارتباط برقرار کرده است. با اين تأويل که مقصود از شمس همان ذهب است (مجدالاشراف، 1332 ش، ص 10). شايان ذکر است که از جمله راويان و حافظان حديث که در نيشابور از امام رضا عليه السلام درخواست حديث کردند، محمد بن اسلم طوسي (وفات 226 ق) است که عطار او را با وصف قطب دين و دولت، مقنداي مطلق توصيف کرده است. وي معتقد است که محمد بن اسلم با امام رضا عليه السلام به نيشابور آمد و هر دو با هم در کجاوه اي سوار بر يک اُشتر بودند (عطار، 1383 ش، ص 326). در کشف الغمة به نقل از تاريخ نيشابور آمده است که ابوزُرعه رازي (وفات 264 ق) و محمد اسلم طوسي هر دو خطاب به امام رضا عليه السلام چنين عرضه داشتند:
“ايها السيد بن السادة، ايها الامام و ابن الائمه، ايها السلالة الطاهرة الرضية، ايها الخلاصة الزاکية النبوية بحق آبائک الاطهرين و اسلافک الاکرمين الا ما ارتينا وجهک المبارک الميمون و رويت لنا حديثاً عن آبائک عن جدک نذکرک به” (اربلي، بي تا، ج 3، ص 101).
ادب و اظهار ارادت اين دو متن صوفي، خصوصاً در اين که حضرت عليه السلام را خلاصه پاک نبوت خطاب کردند و درخواست کردند که از طلعت زيباي خود پرده بردارد و حديثي را از طريق پدران خود از جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت بفرمايد، نشان از معرفت آنان به امام وقت و اشتياق آنان در استفاده از محضر امام دارد. لذا در ادامه ي روايت آمده است که در پي اين درخواست، قافله ي امام عليه السلام از حرکت باز ايستاد و چشم مردم به چهره ي مبارک آن حضرت عليه السلام روشن شد و در پي اين ديدار برخي فرياد مي کشيدند و برخي مي گريستند و پيراهن خود را از شدت وجد پاره مي کردند. پس از برقراري سکوت، امام رضا عليه السلام حديث سلسلة الذهب را با املاي اين دو نفر يعني ابوزُرعه رازي و محمد بن اسلم طوسي به سمع همگان رساند (همانجا). ابوزُرعه رازي مريد و شاگرد شبلي بود (جامي، 1372 ش، ص 324). محمد اسلم طوسي هم به گزارش عطار به شحنه ي خراسان و لسان رسول مشهور بود و از برکات نفس او قريب پنجاه هزار تن توبه کردند (عطار، 1383 ش، ص 324).
در روايت ابوصلت هروي (وفات 236 ق)، به جاي اين دو، از احمد بن حرب (وفات 234 ق) و يحيي بن يحيي (وفات 226 ق) ياد شده است (ابن بابويه، 1363 ش، ج 2، ص 134؛ ابن کربلايي، 1349 ش، ص 375؛ خواجه محمدپارسا، 1385 ش، ص 583). اين دو تن هم که مريد و مراد هم بودند (عطار، 1383 ش، ص 330)، از پيران مشهور خراسان در نيشابور بودند. اين امر نشان مي دهد که صوفيان فراواني از خراسان و بغداد بر گرد امام عليه السلام حلقه زده بودند، و جملگي تشنه ي ديدار آن حضرت عليه السلام و استماع حديث از ايشان بوده اند. اربلي نيز نام احمد بن حرب و يحيي بن يحيي را در گزارش ابوصلت هروي ذکر کرده است، با اين تفاوت که حديث در اين گزارش حديث سلسلة الذهب نيست، بلکه حديثي در تعريف ايمان است: “الايمان معرفه بالقلب و الاقرار باللسان و عمل بالارکان” (اربلي، بي تا، ج 3، ص 100). تنوع روايات و حکايات مربوط به حضور امام رضا عليه السلام در بين محدثان و عالمان نيشابور، که در هر يک از آن ها از برخي صوفيان نام برده شده است، نشان از آن دارد که حضور عارفان و صوفيان در آن صحنه چنان شاخص و پررنگ بود، که در بين آن همه محدث و عالم، نام آن ها شايان ذکر بود. البته نام بردن از عارفان به عنوان راوي حديث، بدين معنا نيست که همه ي صوفيان به مقام و منزلت علي بن موسي الرضا عليه السلام واقف بوده اند، اساساً دوره ي امام رضا عليه السلام دوره ي آغازين تصوف به معني خاص کلمه است (شيبي، 1982 م، ص 448) يعني دوره ي آغازين انتقال از زهد به تصوف. به همين دليل، بودند کساني که هنوز در حال و هواي زهد و تقشف به سر مي بردند و به مرحله ي عرفان گام نگذاشته بودند. اين عده هم در عصر امام رضا عليه السلام به زهد و تصوف شهرت داشتند و به گزارش اربلي در آن عهد وارد خراسان شده بودند و به آن حضرت مطلبي را عرضه داشتند که نشان از عدم معرفت آنان به مقام و منزلت امام معصوم عليه السلام داشت. سخن آنان اين بود که مأمون شما اهل بيت را سزاوارترين مردم براي حکومت ديد، لذا صلاح کار را در آن ديد که خلافت را به شما بازگرداند. پس از آن مي گويند:
“الائمة تحتاج الي من يأکل الجشب و يلبس الخشن و يرکب الحمار و يعود المريض” (اربلي، بي تا، ج 3، ص 103).
در نظر آنان امام مي بايست خوراک و لباس و مرکبش نمايانگر زهد او باشد. آنان در حالي با امام عليه السلام صحبت مي کردند که امام بر مسندي تکيه داد بود. حضرت در پاسخ به برداشت غلط آنان از امام، يوسف پيامبر را مثال مي زند که در کنار فرعون بر متکاهايي شاهانه مي نشست و لباس زربافت ديباج بر تن مي کرد؛ و مي فرمايند آنچه از امام عليه السلام توقع مي رود اجراي قسط و عدالت و عمل کردن به وعده هاست وگرنه خداوند لباس و طعام را حرام نفرموده است (همانجا). روشنگري امام رضا عليه السلام درباره ي مقام امام در جامعه، همانند روشنگري جدش امام صادق عليه السلام در برابر سفيان ثوري و پس از وي در برابر زاهدنمايان است. وقتي سفيان ثوري امام صادق عليه السلام را در جامه فاخري از خز مي بيند، محترمانه عرض مي کند: يابن رسول الله ليس هذا من زيّ اهل بيتک. آن حضرت عليه السلام لباس زيرين را که پشمينه و زبر بود به سفيان نشان مي دهد و مي فرمايند: هذا للحق و هذا للخلق (عطار، 1383 ش، ص 77؛ ابونعيم اصفهاني، بي تا، ج 3، ص 193؛ اربلي، بي تا، ج 2، ص 369؛ شهيدي، 1377 ش، ص 68).
جالب آن که ابن شهر آشوب عين اين ملاقات و گفت و گو را در بحث از مکارم اخلاق امام رضا عليه السلام نقل کرده است (ابن شهرآشوب، بي تا، ج 4، ص 360) البته با توجه به سال وفات سفيان بعيد به نظر مي رسد.
تعليم امام صادق عليه السلام به سفيان در راستاي تعليم جد ايشان امام علي عليه السلام است که فرمود: افضل الزهد اخفاء الزهد (نهج البلاغه، حکم 28). به موازات آغاز نهضت زهد در زمان امام صادق عليه السلام از سوي آن حضرت تعليم اخفاي زهد در عمل نمايان مي شود. اين آموزه در زمان امام رضا عليه السلام جلوه ي بيشتري مي يابد. زيرا آن حضرت عليه السلام با پذيرش ولايت عهدي مأمون از روي تقيه، به بهترين وجه زهد خود را مخفي کردند. در گفت و گوي امام رضا عليه السلام با مأمون، حضرت انگيزه ي مأمون از تفويض ولايت عهدي به خود را چنين دانسته اند که پذيرش اين امر از سوي امام رضا عليه السلام در نزد مردم به منزله ي رغبت به دنيا و طمع در خلافت خواهد بود، و اين با زاهد بودن امام منافات دارد:
“تريد بذلک ان يقول الناس ان علي بن موسي الرضا عليه السلام لم يزهّد في الدنيا بل زهدت الدنيا فيه، الا ترون کيف قبل ولاية العهد طمعا في الخلافة” (ابن بابويه، 1363 ش، ج 2، ص 140).
منبع مقاله :
هوشنگي، حسين؛ (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (عليه السلام)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، اول