امام صادق (ع) و تدوين عقايد جعفري (2)
ب- مواجهه با مسائل محوري کلام
ب-1. مباحث توحيد
در مقام صورت بندي مفاهيم مربوط به توحيد، يکي از مصاديق در احاديث حضرت، صورت بندي شيئيت خداوند است که بر محور مفهوم “شيئي” به عنوان يکي از پرمسئله ترين مفاهيم کلامي عصر نخست قرار گرفته است. ساده ترين شکل اين صورتبندي تعبير “شيئي بخلاف الاشياء” است (کليني، ج1 صص 81، 83 شم 6)؛ اما از آنجا که گاه در همان عصر شيئي به معنايي مضيق به کار مي رفت، در حديثي از حضرت با اين باور که هر “غير محسوس” به عنوان “غير شيئي” تلقي گردد مخالفت شده (کليني، ج1 ص 78) و بدين ترتيب، بر اين نکته تأکيد شده است که شيئي انگاشتن خداوند به معناي تشبيه او به مخلوقات و جاي دادن او در شمار محسوسات نيست. در يک صورتبندي مفصلتر درباره شيئت خداوند چنين آمده است: “خداوند شيئي است به حقيقت شئيت، اما جسم و صورت نيست؛ حس نمي شود و به حواس پنجگانه قابل دريافتن نيست؛ وهمها ( قوره مصوره ) او را در نمي يابند، گذشت زمان از او نمي کاهد و زمان او را تغيير نمي دهد (کليني، ج1 صص 81، 83، شم 5، 6).
مفهوم پيچيده “معنا” که در صورتبندي هاي متقدم کلامي جايگاه مهمي داشته و در دوره هاي بسط کلام با پيدايي صورتبندي هاي جديدتر به کنار نهاده شده است، در کلام منقول از حضرت بارها ديده مي شود. در يک صورتبندي “خداوند بدون اختلافي در ذات و بدون اختلافي در معنا” دانسته شده و بدين ترتيب مفهوم معنا در مقابل ذات قرار گرفته است (کليني، ج1 ص 84 سرط 1؛ قس: ج1 ص 81 سطر 11-12). گاه نيز معنا به عنوان معادلي براي مسما و در تقابل با اسم قرار گرفته است (مثلا کليني، ج1 ص 84 شم 6، ص 87 شم 1، 2).
يکي از مباحث پردامنه در عصر امام صادق (علیه السلام) به عنوان فرعي بر آيه “… في السماء اله و في الارض اله…” (زخرف/ 84/43) و آيات هم مضمون مسئله حضور خداوند همزمان در آسمان و زمين بود که در احاديث حضرت مورد تأکيد قرار مي گرفت (کليني، ج1 ص 75، 126-129). حضرت آيات استواء خداوند بر عرش را تأويل مي کرد (نک: سطور قبل)، انديشه هايي چون قرار داشتن خداوند بر فراز عرش و خالي بودن زمين از خداوند را به شدت انکار مي کرد (نک: کليني، ج1 صص 126-133) و درک عامه از آيه “ثم دنا فتدلي”(نجم/ 8/53) را نادرست و مستلزم فاصله انگاشتن ميان خدا و مخلوق او مي دانست (قشيري، ج1 ص 29).
در صورت بندي هاي منقول از حضرت در خصوص رابطه ميان خداوند و مخلوقات، دو نمونه مهم قابل تکيه است. نخست صورت بندي بدين مضمون که “خداوند خِلو ( تقريباً معادل بائن ) از خلقش و خلق او بائن از اوست (کليني، ج1 ص 83 شم 5) و ديگر اينکه “خداوند بائن از خلقش است و به اشراف بر آنها احاطه دارد” (کليني، ج1 ص 127 شم5). مسئله احاطه خداوند بر خلقش به اشراف علم خدا بر آنان نظريه اي است که دقيقاً در عصر امام صادق (علیه السلام) از سوي مقاتل بن حيان عالم بلخي (د 150ق) ارائه شد (بيهقي، الاسماء، ص 431؛ ذهبي، 1995، ص 137) و نظريه بائن بودن خداوند از خلقش اندکي پس از حضرت توسط عبدالله بن مبارک عالم مروزي (د 181 ق) مطرح گرديد (دارقطني، 18؛ ذهبي، 1995، ص 178؛ ابن قيم، ص 71). با وجود آنکه قرابت بين اين نظريه ها با صورت بندي امام صادق (علیه السلام) کاملاً برخاسته از گفتمان مشترک آن عصر است، اما بايد توجه داشت مقاتل و ابن مبارک اين صورت بندي ها را در راستاي نفي همه جا بودگي خداوند به کار گرفته اند؛ در حاليکه حضرت بر همه جا بودگي خداوند تأکيد دارد و اين صورتبندي ها را در راستاي تأکيد بر تفاوت خدا و مخلوقات درمکان مندي مخلوقات و بي معنا بودن مکان براي خداوند به کار گرفته است.
در راستاي نفي رؤيت خداوند (کليني، ج1 ص 95 شم 1، ص 98 شم 6، 7، ص 138 شم 4) و به طور کلي نفي تشبيه به مخلوقات (همو، ج1 صص 100-103 شم 1، 11، 12، صص 104-106 شم 1، 6) احاديث متعددي از حضرت نقل شده است، اما ديدگاه حضرت در خصوص نفي رؤيت و تشبيه فراتر از متکلمان تنزيه گرا در همان عصر است؛ حضرت بر اين نکته تأکيد دارد که نفي رؤيت خداوند نه تنها نفي رؤيت حسي که نفي احاطه “وهمي” ( تصوري ) بر خداوند است (کليني، ج1 ص 98 شم 9). با اين حال بايد توجه داشت که جهم بن صفوان (د 128 ق) اندکي پيش از امام صادق (علیه السلام) به عنوان نماد افراط در نفي صفات و به اصطلاح “تعطيل” شناخته شده بود (مثلاً نک: اشعري، صص 164، 518؛ مقدسي، ج1 ص 105؛ خطيب، ج13 صص 164، 166؛ ابن حزم، ج2 ص 99؛ شهرستاني، ج1 ص 81) و در احاديث منقول از حضرت نه تنها معنادار بودن صفات تکرار گشته، بلکه تعطيل به اندازه تشبيه نگران کننده تلقي شده است (نک: کليني، ج1 ص 85).
در خصوص صفات ذات خداوند صورتبندي منقول از حضرت بدين قرار است که “علم از ازل ذات خداوند بوده است، بدون آنکه معلومي باشد… پس هنگامي که اشياء را حادث کرد، معلوم پديد آمد و علم از خداوند بر معلوم واقع شد” (کليني، ج1، ص 107). همچنين آمده است که “خداوند بيناست بدون آلتي براي بينايي، بلکه به نفس خود مي بيند” (همو، ج1ص 109). برخي از نطريات مقابل که در زمان حضرت علم خدا را خالق (قديم) يا مخلوق مي دانستند، به سبب بساطت نقد کرده و هر دو را بر خطا شمرده است (درست، ص 164؛ نيز درباره حدوث اسماء، نک: کليني، ج1 صص 112، 113، شم 1، 4؛ نيز براي علم انسان به خداوند از ديد حضرت، نک: Taylor, pp. 196-206).
در احاديث حضرت، تکلم از صفات فعل خداوند دانسته شده و “کلام صفتي محدث” دانسته شده است “که ازلي نيست و خداوند بوده است، بدون آنکه متکلمي باشد” (کليني، ج1 ص 107). اين يک موضعگيري صريح در قبال مسئله خلق و قدم قرآن است که در زمان حضرت بحث درباره آن مطرح بوده است. اين سخن از امام صادق (علیه السلام) که قرآن نه خالق (قديم) است و نه مخلوق، بلکه کلام خداست (ذهبي، 1413، ج9 ص 91) در منابع اصحاب حديث به نفع موضع خود نقل شده است، ولي در منابع اماميه تأييد نمي شود و با مباني آموزه آن حضرت نيز سازگار است. ممکن است اين نقل، مبتني بر شبهه اي در خصوص صورت بندي مربوط به صفات ذات مانند علم باشد که در حديث حضرت “نه خالق و نه مخلوق” دانسته شده است.
درباره درک از صفات، با وجود آنکه عقل را به عنوان ابزار براي شناخت خدا و صفات او معرفي مي کند (کليني، ج1 ص 29، شم الف) و اين نشان از يک رويکرد عقلي و نه نقلي به صفات دارد، اما حضرت در برخورد با افراديکه با تعدي از نصوص به وصف پروردگار با صفاتي انسان وار روي آورده اند، بيان مي دارد که “مذهب صحيح در توحيد همان است که درباره خداوند در قرآن نازل شده است” (کليني، ج1 ص100) و به اين ترتيب آنان را به بازگشت به حدود منصوص فراخوانده است.
به عنوان فرعي از مباحث توحيد، بايد به نظريه بداء اشاره کرد که در منابع حديثي روايات متعددي درباره آن وارد شده و امام صادق (علیه السلام) به عنوان مبين اصلي آن مطرح گشته است (مثلا کليني، ج1 صص 146-148؛ ابن بابويه، 1387، ص 336). به ويژه استناد به بداء درباره مرگ فرزند امام صادق (علیه السلام) به نام اسماعيل و انتقال امامت به برادرش موسي گزارش شده است (مثلاً ابن بابويه، 1413، ص 41؛ مفيد، 1414 ب، ص 99؛ سيد مرتضي، 1413، ص 309). اين در حالي است که سليمان بن جرير از معاصران حضرت و مخالفان او نيز بداء و تقيه را به عنوان دو آموزه که از سوي امامان شيعه ترويج شده اند، مطرح ساخته است (نوبختي، ص 77؛ سعد بن عبدالله، صص 78-79؛ شهرستاني، ج1 ص 142). اما در منابع اهل سنت اين باور نسبتي نادرست به حضرت تلقي شده است (مثلاً همو، ج1 ص 147؛ براي تحليل، نک: Van Ess, v. I p. 312-316).@
ب-2. مباحث قدر
مسئله قدر از جمله مسائلي است که از عصر صحابه مورد توجه بود و با گسترش مناطعات کلامي از اواخر سده 2 ق، روي به صورت بندي نهاد؛ در شمار نخستين کساني که منابع، به عنوان قائلان به “قدر” (اختيار) معرفي کرده اند، نام ابويونس اسواري در عراق (ابن نديم، ص 201) و معبد جهني در مدينه (نک: مسلم، ج1 ص 36؛ ابن نديم، ص 201؛ اين مرتضي، 1380، ص 133)ديده مي شود. بر اين پايه نه تنها عراق که حجاز نيز از درون با مسئله قدرت مواجه بوده است (نک: ذهبي، 1405، ج4 صص 185-187). بر اساس آنچه در نامه اي از حسن بصري آمده، قول به جبر نيز در اواخر سده نخست هجري مذهبي نسبتاً شکل گرفته بود (نک: حسن بصري، صص 68، 70؛ نيز عمر بن عبدالعزيز، ص 346، جم). نظريه جبر در اواسط سده 2 ق توسط جهم بن صفوان (نک: ابن حزم، ج3 ص 14؛ شهرستاني، ج1 ص 79) و نظريه اختيار توسط واصل بن عطاء بنيانگذار معتزله (همو، ج1 ص 51) در قالب دستگاه هايي کلامي جاي يافتند و بدين ترتيب، در زمان امام صادق (علیه السلام) دوگان جبر و اختيار، به مبنايي تعيين کننده در تمايز مذاهب اعتقادي مبدل شد.
به هر روي عصر حضرت عصر صورت بندي هاي ظريف ميان جبر افراطي و تفويض يا اختيار افراطي است و در همين راستاست که حضرت نيز جبر و تفويض هر دو را به نقد گرفته است. اين باور که نه جبر و نه تفويض صحيح نيست، بل قول صحيح “امر بين الامرين” است، در احاديث متعدد به نقل از حضرت تأييد شده است (کليني، ج1 صص 159، 160 شم 10،13؛ نيز شهرستاني، ج1 ص 147). توضيح کوتاه اين وضعيت مياني فرق گذاشتن ميان امر و قهر، و ميان نهي و منع قهري از معصيت است (کليني، ج1 صص 156، 160، 162، شم 2، 13، 4). در شماري از احاديث نيز بر اين نکته تأکيد شده است که در خصوص معاصي خداوند عادل تر از آنان است که بندگان را به فعل آنها اجبار کند و عزيزتر از آن است که امر را به خود آنان تفويض کند، بلکه حالتي لطيف ميان اين دوست ” (کليني، ج1 صص 159، 160 شم 8، 9، 11، 14). در اينجا بايد به حديثي اشاره کرد که در آن امر خداوند به معاصي به شدت نفي شده است، در حالي که بر اين نکته تأکيد شده است که نه خير و نه هيچ شري بيرون از مشيت و قوت و سلطنت خداوند نمي تواند بود (کليني، ج1 ص 158 شم 6).
درباره رابطه ميان امر و قهر، در حديثي ديگر توضيح داده شده که وقتي امري و نهيي هست، براي فعل و ترک “راهي” نهاده شده است، اما اخذ به امر الهي يا ترک آن هيچ يک بدون اذن خدا نخواهد بود (کليني، ج1 ص 158 شم 5). بر اين پايه مي توان برداشت کرد که در صورتبندي هاي منقول از حضرت، تا آنجا که به تکوين بازمي گردد، بر عموم سلطنت خداوند تأکيد شده است که ثواب و عقاب بر پايه همان صورت مي پذيرد. اين همان ديدگاه است که در قالب مفهوم استطاعت به عنوان حد مياني بين جبر و اختيار در عصر امام (علیه السلام) تقرير يافت و به نقطه همگرايي اهل جبر و تفويض مبدل شد. بر اساس آنچه در کلام ابوحنيفه و برخي رجال پس از او چون يوسف بن خالد سمتي و ضرار بن عمرو و حسين نجار ديده مي شود( ابن قتيبه، 1393، ص 44؛ سيد مرتضي، 1405، ص 182؛ صابوني، ص 110)، در نسل امام صادق (علیه السلام)، مفهوم استطاعت وجه جمع دو نظريه رقيب بود و تنها اختلاف در آنجا بود که جبرگرايان استطاعت را همراه فعل و اختيارگرايان پيش از فعل مي دانستند. به خصوص در احاديث حضرت که محدود به مباحث تکويني است و مقايسه اي با امور تشريعي صورت نگرفته است، بيشتر موهم قول جبريه ديده مي شود؛ از اين دست مي توان اخبار مربوط به پيشيني بودن سعادت و شقاوت نسبت به اعمال انسان ها (کليني، ج1 صص 152-154 شم 1-3)، خلق پيشيني خير و شر نسبت به اعمال انسان ها (همو، ج1 ص 154 شم 1، 3) و معلوم بودن طينت افراد پيش از اعمالشان در دنيا (همو، ج2 صص 6-2 شم 1-7) را ياد کرد؛ احاديث طينت را بايد در تناظر با اشاره تکويني ديگري از امام صادق (علیه السلام) قرار داد، آنجا که در حديثي مي گويد: “خداوند خلق را بر فطرت توحيد آفريده است” (نک: مفيد، 1414 الف، ص 60؛ قس: برقي، ص 241).
بخش مهمي از صورتبندي ها در باب استطاعت در احاديث منقول از امام صادق (علیه السلام) بر مبناي جداسازي اراده از علم پيشين الهي (کليني، ج1 صص 109-110، شم 1، 2، 4، 6، 7)، فرق نهادن بين “اراد ب” و اراد من” (شهرستاني، 147/1) و جداسازي اراده از مشيت (همو، ج1 صص 150-152 شم 2، 3، 5) و نيز رابطه ميان امر تشريعي و قضاء تکويني در باب آزمايش بشر (همو، ج1 ص 152 شم 1، -2) صورت گرفته است. در واقع در خلال اين جداسازي ها مجموعه اي از صورت بندي ها صورت گرفته است که بازتاب دهنده تحليل امام صادق (علیه السلام) از موضوعات مورد بحث و مفاهيم درگير در بحث بوده است.
به هر روي گفتني است اقوال منقول از حضرت (به خصوص کليني، ج1 ص 160 شم1) موجب شده بود تا برخي از متکلمان اماميه در عصر حضرت يا عصر شاگردان وي چون صاحب الطاق، زرارة بن اعين و هشام بن سالم، هر چند استطاعت را پيش از فعل دانستند، اما آن را چيزي افزون بر تندرستي شخص نشمردند (اشعري، ص 43) و برخي چون هشام بن حکم که آن را از جهاتي پيش از فعل و از جهاتي همراه فعل مي انگاشت، آن را جمع 5 چيز شمارد؛ تندرستي و مقتضيات محيط و مقتضيات زمان و فراهم بودن ابزار که اموري انساني- محيطي است و پنجم سبب وارد از جانب خداوند است (اشعري، ص 43؛ براي تک نگاري او در استطاعت، ابن نديم، ص 224؛ طوسي، 1417، ص 259؛ نجاشي، ص 433). در مجموع چه بر اساس مضمون روايات منقول از حضرت و چه مواضع شاگردان حضرت مي توان گفت ديدگاه وي در باب استطاعت بسيار نزديک به اصحاب حديث بوده است.
گفتني است همان گونه که در کلام معتزلي ديده مي شود، در آموزه امام صادق (علیه السلام) ديدگاه آن حضرت در خصوص قدر، ارتباط تنگاتنگي با قول به عادل بودن خداوند يافته (مثلا نک: کليني، ج2 ص 416، شم 7) و بدين ترتيب کلام امام صادق (علیه السلام) را به عنوان طيفي شاخص در جرگه عدليه قرار داده است.
ب-3. مباحث ايمان
در زمان امام محمد باقر (علیه السلام) در مدينه، نخستين نظريه مدون ارجاء از سوي حسن بن محمد بن حنفيه ارائه شد و همزمان در عراق نيز افکاري نزديک به آن از سوي کساني چون ربيع بن خيثم پرورانده شد و حاصل آن تلفيق دو انديشه رجاء نسبت به اهل قبله و ارجاء، يعني به تأخير انداختن داوري و وقف درباره عاقبت آنان بود که زمينه شکل گيري جريان مرجئه را فراهم آورد. نمايندگان این طرق فکر در عصر امام صادق (علیه السلام) در عراق کساني چون ابوحنيفه و مسعر بن کدام و در حجاز عبدالعزيز بن ابي رواد بودند که ايمان را عبارت از معرفت مي شمردند و عمل را در تعريف آن داخل نمي دانستند (پاکتچي، 1377، صص 422-423). برخلاف مباحثي چون توحيد و قدر که بازتاب گسترده اي در احاديث حضرت داشت و مباحث حجت که نقطه مرکزي تعاليم حضرت بود، ديدگاه هاي مرجئه به ندرت در احاديث حضرت به بحث گرفته شده است.
با وجود اخباري که در خصوص رابطه ايمان با يقين (کليني، ج2 ص 51-54) و علامات مؤمن (همو، ج2 صص 226-241) از حضرت نقل شده است، اين آموزه ها به گفتمان کلامي مرجئه نزديک نگشته است و در واقع بيش از آنکه داراي وجهه کلامي باشد، تعاليمي اخلاقي است. برخي از اخبار منقول از حضرت در خصوص طاعت، عبادت، ورع، اداي فرائض و اجتناب محارم (کليني، ج1 صص 76-78، 80-84) در بردارنده مضاميني است که در صورت بازخواني در بافت مباحث مرجئه، مي تواند به معناي مخالفت با مرجئه و دخيل دانستن عمل در تحقيق ايمان تلقي گردد، هر چند مستقيماً در مقام مقابله با مرجئه بيان نشده باشد.
در اين باره به خصوص بايد به اخباري اشاره کرد که با جدا کردن ايمان و اسلام و مطرح کردن اين نظريه که اسلام اعم از ايمان است و ارتکاب کبيره موجب سلب ايمان و نه اسلام خواهد بود (کليني، ج2 صص 25-28)، نوعي نظريه مياني پيجويي شده است. جداسازي ایمان از اسلام نمونه اي ديگر از صورت بندي هاي تحليلي است که در نظام کلامي حضرت ديده مي شود و همين صورت بندي هاست که از سويي ابزاري براي ارائه يک الگوي منسجم از يک نظام اعتقادي با توان پاسخگويي به مذاهب رقيب بوده و از سوي ديگر به نوبه خود به پيشرفت دانش کلامي درمسائل مربوط کمک کرده است.
همچنين حضرت در تفسير حديث “لا يزني الزاني…” (بخاري، ج2 ص 875، جم؛ مسلم، ج1 صص 76-77) که مورد استناد مخالفان مرجئه بود، ضمن تأييد مضمون اين حديث در سلب ايمان از مرتکب کبيره، تصريح مي کند که دايره اسلام موسعتر از دايره اسلام است و ارتکاب کبيره مستلزم کفر نيست (کليني، ج2 صص 278-285؛ ابو علي قالي، ج3 ص 172). او همچنين در ادامه سخناني که در باب درجات ايمان داشت (کليني، ج2 صص 42-45)، به صراحت از زيادت و نقصان پذيري ايمان سخن مي گفت (همو، ج2 ص 278).
گفتني است با توجه به جايگاهي که حضرت براي عقل قائل بوده و باوري که به رابطه عقل با هدايت و ايمان داشته است، در کلام آن حضرت مسئله زيادت و نقصان ايمان به عنوان و برآمده از زيادت و نقصان در عقل مطرح شده است نيز در کلام حضرت فارغ از مفهوم عطا مطرح شده است. اين باور را مي توان در حديث مبسوط جنود عقل بازجست که در آن نخست به تحليل صفات و اعمال ملازم عقل به عنوان جنود عقل و سپس نقصان و کمال عقل در قالب ميزان دست يافتن هر فرد به جمع اين صفات و افعال کمالي پرداخته شده است (کليني، ج1 ص 23 شم 14).
شواهدي وجود دارد که نشان مي دهد برخي از اصحاب حضرت در عراق، دست به چنين بازخواني هايي از سخنان وي زده بود و به نتايج کاملاً متقابلي دست يافته بودند. محمد بن مارد از اصحاب نامشهور حضرت در کوفه با حديثي به نقل از حضرت مواجه شده بود به اين مضمون که “هنگامي که به معرفت رسيدي هر گونه که خواهي عمل کن” (اذا عرفت فاعمل ما شئت، کليني، ج1 ص 464 شم 5، ص 464 شم5)، سخني که به روشني عمل را از تعريف ايمان خارج مي کرد و مؤيد موضع مرجئه در باب ايمان بود.وي که از اين سخن حيرت زده بود، مسئله را بر حضرت عرض کرد و حضرت ضمن تأييد اصل سخن، يادآور شد که سخن وي به درستي درک نشده است؛ بر اساس توضيح حضرت، مقصود وي آن بوده است که هر گاه به معرفت رسيدي، در اقدام به اعمال خير هر گونه که خواهي عمل کن، اقدام به عمل خير اندک يا بسيار باشد مقبول خواهد بود. حضرت به طعنه مي افزايد اين انصاف نيست که ما مکلف به عمل باشيم و شيعيان از عمل معاف باشند (کليني، همانجا). چنين مي نمايد که شخص محمد بن مارد در شمار صحابيان حضرت باشد که در فهم کلام حضرت در تقابل با مرجئه بوده اند، اما درکوفه در نسل دوم شاگردان حضرت بودند کساني که هيچ معصيتي را مخل در ايمان نمي شمردند. به نظر مي رسد در اين ميان بتوان از يونس بن عبدالرحمن ياد کرد که در اين باره سه حديث از امام صادق (علیه السلام) با اين مضمون نقل کرده است که “با ايمان هيچ عملي ضرر نخواهد رساند” (کليني، ج1 صص 463-464 شم 1-3، ص 464 شم 1-3) و همين مضمون به نقل ابواميه يوسف بن ثابت نيز از حضرت برجاي مانده است (همو، ج1 ص 464 شم 4).
به هر روي در بازگشت به خوانش مخالف مرجئه، همچنين بايد به حديث سلسله الذهب اشاره کرد که در آن امام رضا (علیه السلام) با نقل حديثي از طريق امام صادق (علیه السلام) از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل را در تعريف ايمان داخل دانسته و تعريفي قرين تعريف اصحاب حديث از ايمان به دست داده است (نک: صحيفة الرضا (علیه السلام)، ص 81؛ ابن بابويه، 1404، ج1 ص 31).
ب-4. مباحث حجت
در حيطه مباحث کلامي در عصر متقدم، بخشي از مسائل مورد منازعه به دو حوزه نبوت و امامت مربوط مي شد و در کلام اماميه نيز عموماً همين مفاهيم مبناي بحث بوده است. يکي از مؤلفان استثنايي اماميه که با تکيه بر آموزه هاي ائمه (علیه السلام) و به خصوص امام صادق (علیه السلام) مفهوم جامع حجت را مورد استفاده قرار داد و پس از مباحث توحيد، باب بعدي را تحت عنوان “کتاب الحجة” گشوده، کليني در کتاب روايي خود با عنوان الکافي است. گفتني است به طور سنتي عالمان مسلمان در کتب کلامي خود پس از مباحث توحيد و اشاره به رضا و سخط خداوند نسبت به اعمال انسان ها، ضرورت بعثت انبيا را مطرح مي ساختند و پس از پايان سخن از نبوت، مسئله امامت به عنوان ضرورتي براي رفع نياز مسلمانان در صورت فقدان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح مي شد. اما آنچه در آموزه امام صادق (علیه السلام) در احاديث منقول از آن حضرت ديده مي شود، گنجاندن نبوت، تنزيل کتب آسماني و امامت تحت عنوان جامع حجت است و تکيه بر معناي حجت رويکرد جديدي را نسبت به مسئله پديد آورده است.
در اين رويکرد، گويي پس از اثبات توحيد و رضا و سخط خداوند نسبت به اعمال انسان، مسئله تکليف طرح مي شود و آنگاه با پيش کشيدن موضوع ثواب و عقاب، اين پرسش به وجود مي آيد که در چه شرايطي اعطاي ثواب يا اقدام به عقاب برخداوند “حَسَن” است (کليني، ج1 ص 168). اين رويکرد انسان را با خداوند در مقام محاجه مي بيند و همانگونه که خداوند انسان را به سبب تکليفي که بر او کرده مورد پرسش قرار مي دهد، انسان نيز از خداي خود مي پرسد که آيا اقدام لازم در جهت ابلاغ اين تکليف صورت گرفته است؟ تصوير فضاي احتجاج پديداري مفهوم حجت را نيز با خود آورده است و بر اين پايه، بر خداوند واجب است که براي آنکه ثواب و عقابش حَسَن باشد، حجت را بر بندگان تمام کند (بازتاب آن، مفيد، 1371، ص 47). اين تصوير از تمام کردن حجت، درتفسيري منقول از امام صادق (علیه السلام) براي آيه “… اليوم اکملت لکم دينکم…” (مائده/ 3/5) بازتاب يافته است (صفار، ص 537؛ فرات، صص 117-118؛ قاضي نعمان، ج2 ص 535). افزون بر آن در احاديثي از امام، اين مضمون به عنوان يک اصل مطرح شده است که نسبت به آنچه به تمام و کمال ابلاغ نشده، مؤاخذه اي در کار نخواهد بود (مثلاً کليني، ج1 ص 163).
بر اساس اين برداشت از مفهوم حجت، اصل ارسال پيامبران و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوداقامه حجتي از جانب خداوند بر بندگان است (کليني، ج1 ص 168 بب)، اما پيچيدگي آنگاه رخ مي نمايد که پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفته و ديگر پيامبري بر روي زمين نباشد. در آموزه اماميه و آن گونه که در احاديث امام صادق (علیه السلام) بازتاب يافته، ختم نبوت امکان پذير است، ولي ختم حجت امکان پذير نيست؛ در اين آموزه همواره تا برپايي قيامت واجب است خداوند حجتي بر زمين داشته باشد؛ زمين هرگز از حجت خالي نخواهد بود (کليني، ج1 صص 168، 178) و اگر بر روي زمين تنها دو تن زنده باشند، يکي از آن دو بر ديگري حجت است (همو،ج1 صص 179-180). در آموزه امام صادق (علیه السلام)، حجت فرد عادي نيست و بايد مؤيد از جانب خداوند باشد، بدون آنکه اين تأييد ناقض خاتميت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. در همين راستاست که در احاديث حضرت کوشش هايي در جهت بيان تفاوت ها ميان پيامبران و حجت هايي که پيامبر نيستند- يعني ائمه معصومين (علیهم السلام) در مصطلح اماميه- ديده مي شود (کليني، ج1 صص 174-177).
در احاديث متعددي از حضرت بر اين آموزه تأکيد شده است که هدايت و معرفت امري موهبتي از سوي خداوند است؛ هدايت و معرفت انسان با به تعب انداختن خود حاصل نمي گردد، بر خداست که انسان را هدايت کند و توفيق کسب معرفت را براي او فراهم آورد و بر انسان است که اين موهبت را بپذيرد و از آن تن نزند (کليني، ج1 صص 162-167). از آنجا که خداوند اعطاي هدايت و معرفت را بر عهده گرفته است، حجت هايي براي بندگان اقامه مي کند و اين زمينه ساخت يافتن مفهومي به عنوان حجت در عقايد امامي است. در حديثي از امام صادق (علیه السلام) از دو نوع حجت سخن به ميان آمده است: عقل و پيامبران (کليني، ج1 ص25 شم 22)؛ اين همان آموزه اي است که در سخني از امام کاظم (علیه السلام) تدقيق شده و در آن حجت باطن عقل، و حجت ظاهر پيامبران و امامان دانسته شده است (کليني، ج1 ص 16؛ ابن شعبه، ص 386). حجت ظاهر از آن روست که بتواند “علم” مورد نياز انسان ها را در اختيار آنان قرار مي دهد و کاستي عقل بدون علم را جبران نمايد.
عقل حجتي است که همواره با انسان هاست، اما در خصوص حجت مکمل- يا حجت به معناي اخص- حضور هميشگي اش وجوبي است و نبود آن در زماني از روزگار بدان معناست که مردمان بدون هدايت و معرفت رها شده باشند. بر همين اساس، در احاديث حضرت به تکرار اين مضمون وارد شده است که زمين هرگز از حجت خدا خالي نمي ماند (مثلاً کليني، ج1 ص 168 شم 1، صص 178-179) و در صورت فقدان حجت، زمين اهل خود را فرو خواهد برد (همو، ج1 ص 179 شم 11-13). در آموزه هاي حضرت چنين است که اگر بر روي زمين دو نفر باقي باشند، يکي از آن دو حجت بر ديگري است (همو، ج1 ص 179-180).
امام صادق (علیه السلام) در حديثي، در پاسخ پرسشگري که قرآن را به عنوان حجت خداوند پس از وفات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح مي سازد، قرآن را حجت صامت مي شمارد و اينکه يک حجت ناطق به اقامه قرآن قيام کند را واجب مي شمارد (کليني، ج1ص 168)؛ درواقع اين بياني است از آموزه مشهور ثقلين قرآن و عترت که در حديث مشهور ثقلين از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازتاب يافته است. درباره اين حجت زنده، امام صادق (علیه السلام) در احاديث ديگري تصريح دارد که “حجت خداوند بر خلق او استوار نمي گردد مگر به امامي، آنگاه که شناخته باشد” (کليني، ج1 ص 177).
برآيند دو آموزه، يعني خالي نبودن زمين از حجت در هيچ زمان، و آموزه ختم نبوت، مبناي روشني براي بسط مفهوم حجت در چارچوب امامت است و بر همين پايه، امامت به عنوان دوام نبوت در آموزه حضرت مطرح شده است. بر همين پايه است که بيان وجوه مميزه ميان نبي و امام از يک سو، و حتي درجات و طبقات پيامبران از سوي ديگر مورد توجه امام صادق (علیه السلام) قرار گرفته و تعاليمي در اين باره از وي رسيده است (کليني، ج1 صص 174-177). به هر روي، وجود برخي ويژگي هاي مشترک مانند نصب از جانب خداوند (همو، ج1 ص 286 بب)، برخورداري از علم لدني (همو، ج1 ص 221 بب) و مفترض الطاعه بودن (همو، ج1 ص 186-190) از ويژگي هاي مشترک حجج الهي- اعم از نبي و امام- است و تفاوت ها ميان پيامبران و امامان در اموري چون کيفيت دريافت وحي دانسته شده است (همو، ج1 ص 174 بب). طيف وسيعي از احاديث منقول از امام صادق (علیه السلام) در خصوص امامت بر محور گستره علم ائمه و بخش مهمي نيز در خصوص منصوص بودن و مفترض الطاعه بودن آنهاست (مثلاً کليني، ج1، سراسر کتاب الحجة).
به طبع پس از نصب از جانب خداوند، نخستين مسئله در خصوص دريافت هدايت و معرفت از آن حجت، موضوع شناخت حجت است. بر همين اساس است که در آموزه هاي حضرت، در تعريف “معرفت الله”، در کنار اصل تصديق خداوند، اموري چون تصديق رسول خدا و تصديق و پيروي از امامان و امام زمان به عنوان راه رسيدن به معرفت خدا مورد تأکيد قرار گرفته است (کليني، ج1 ص 180-185). درباره پيامبران، راه اثبات دعوي نبوت، معجزه است و معجزه پيامبر به مناسبت اغلبيت فنوني است که در آن زمان و مکان رواج داشته است (يعقوبي، ج2 ص 34)، اما شناخت ائمه به نص است (کليني، ج1 ص 276 بب).
ب-5. مسئله تشيع و غلو
درخصوص اختلافات در مسئله امامت بايد گفت از اواسط سده نخست هجري عنوان “شيعه” براي گروهي از خواص اصحاب امام علي (علیه السلام) به کار رفته (نک: نصر بن مزاحم، صص 86، 359؛ ابوالفرج، 1385، ص 43، 63) و در يک سده تا عصر امام صادق (علیه السلام) افکار شيعه روي به تدوين و هم اشتقاق نهاده است. بر خلاف شيعه که امامت را براي حضرت علي (علیه السلام) به عنوان مسأله اي ديني و حقي الهي تلقي مي کردند، در ديدگاه عامه مسلمين، امامت پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امري زميني و انتخابي (اختياري) بوده است. از اواسط سده 2 ق، گروهي از شيعه که به نام زيديه شناخته شدند، باوجود اشتراکات با اماميه در عقايد، در نفي امامت به نص، افتراض طاعت ائمه و منشأ لدني علم آنان به ديدگاه اهل سنت گرويدند و بدين ترتيب زمينه افتراق دو نوع تشيع را فراهم آوردند. گفتني است عباسيه نيز به عنوان گروشي از تشيع در آن دوره حضور داشتند که با وجود تفاوت هاي اعتقادي، از نظر سه موضع ياد شده، در کنار زيديان جاي داشتند. در همين دوره است که اماميان به لحاظ پيروي از امام صادق (علیه السلام) جعفريه، و به لحاظ رفض امامت سه خليفه نخستين که امام به نص نبودند، به رافضه شهرت يافتند.
اعتبار اجتماعي و علمي امام صادق (علیه السلام) براي تمامي مسلمانان از يک سو، و پيوند نام رافضه به آن حضرت از سوي ديگر موجب شده بود تا رجال اهل سنت سخناني از زبان آن حضرت در مخالفت با رافضه و تأييد شيخين نقل کنند؛ نقلياتي که نسب بردن حضرت به ابوبکر از جانب مادر زمينه آن را تقويت مي کرد (مثلاً بلاذري، ج10 ص 435؛ ابن جوزي، ج1 ص 292؛ ذهبي، 1388، ج1 ص 167). اندک رواياتي نيز در منابه اهل سنت نقش بسته با اين مضمون که حضرت معصوم بودن و مفترض الطاعه بودن و داشتن علم لدني را از خود نفي کرده است (بلاذري، ج9 ص 76؛ ابن اثير، ج5 ص 209؛ ذهبي، 1405، ج6 صص 258-260). اما به هر روي بايدتوجه داشت که بخش مهمي از نظريات اماميه در خصوص امامت منقول از امام صادق (علیه السلام) بوده و آموزه هاي منقول از آن حضرت، اساس ديدگاه هاي اين مذهب در عموم مسائل اعتقادي و از جمله مباحث مربوط به امامت را تشکيل داده است. در منابع اماميه و حتي اهل سنت، رواياتي به نقل از امام صادق (علیه السلام) وجود دارد که در آنها از شيخين به کنايه و تلويح انتقاد شده است (مثلا نک: کليني، ج2 ص 600؛ عياشي، ج1 ص 5؛ جوهري، صص 54، 100)، اما تمام شواهد حکايت از آن دارد که حضرت در اين باره به صراحت سخن نمي گفته است (نيز نک: ابن عبدالبر، ج2 ص 66).
افزون بر آنچه ذکر شد، اماميه متقدم به سان مرجعي مهم در شکل دهي به کلام شيعه، برخي از باورهاي ويژه خود در حاشيه مبحث امامت را نيز به امام صادق (علیه السلام) نسبت مي دادند و احاديثي در تبيين اين باورها از آن حضرت نقل مي کردند؛ در آن شمارمي توان به نظريه رجعت اشاره کرد که در منابع حديثي روايات متعددي درباره آن وارد شده (مثلاً ابن شاذان، ص 216؛ عياشي، ج2 ص 122؛ حسن بن سليمان، صص 24، 41)، اما بايد توجه داشت که رجاليان اهل سنت تنها قليلي از متقدمان اماميه چون جابر جعفي را به باور به رجعت منتسب کرده (مثلاً نک: مسلم، ج1ص 20؛ عقيلي، ج1 ص 193، جم) و آن را ويژگي عمومي اماميه متقدم نشمرده اند. باور به غيبت نيز در کليت خود از سوي اماميان به آموزه هاي ائمه مختلف از جمله امام صادق (علیه السلام) بازگردانده شده است (مثلاً کليني، ج1 صص 333- 343). همان گونه که انتظار مي رود در منابع غير اماميه اصل انتساب اين باورها به امام صادق (علیه السلام) تکذيب شده است (مثلاً شهرستاني، ج1 ص 147).
يکي از مباحث مطروح در عصر امام صادق (علیه السلام) در خصوص وي، علم ائمه (علیه السلام) و به طور خاص علم آن حضرت با اخبار غيب بود؛ باوري که نزد اهل سنت و نيز طيفي از شيعه غلو در حق ائمه (علیه السلام) تلقي مي شد. وسعت آگاهي امام صادق (علیه السلام) و به خصوص برخي از پيشگويي هاي آن حضرت- به ويژه در باور نافرجام ماندن قيام نفس زکيه و ابراهيم بن عبدالله- زمينه گسترش باور به علم غيب امام را در ميان شيعيان فراهم آورده بود. اين شهرت به اندازه اي که وقتي منصور خليفه عباسي امام را به نزد خود احضار کرد نخستين سؤالي که از او پرسيد درباره همين اشتهار به علم غيب بود (مثلاً نک: ابوالفرج، 1385، ص 233). امام صادق (علیه السلام) هم در پاسخ منصور و هم درموضعگيري هاي مستقل تصريح دارد که کسي جز خداوند علم غيب نمي داند و از باور کساني که او را عالم به غيب مي دانند ابراز شگفتي کرده است (نک: ابوالفرج، 1385، ص 233؛ نيز صفار، ص 250؛ کليني، ج1 ص 257). با اين وجود، در احاديث امام صادق (علیه السلام) تعابيري ديده مي شود که از نوعي علم موهبتي از جانب خداوند به ائمه (علیه السلام) سخن مي گويد، با اين صورت بندي که خداوند عالم به غيب است و هرگاه مصلحت باشد، بخشي از اين علم را به حجت خود القا مي کند (نک: صفار، ص 250؛ کليني، ج1 صص 257-258).
درباره کيفيت تلقي اين علم از خداوند، در احاديث منقول در کتب معتبر اماميه تنها به اشاره سخن آمده و براي پيروان همواره درکي اجمالي از آن وجود داشته است. اين اشاره در حديثي مربوط به امام علي (علیه السلام) از زبان امام باقر (علیه السلام) ديده مي شود، مبني بر اينکه آن حضرت وقتي با پرسشي روبه رو مي شد که حکم آن در کتاب و سنت نبود، “گمانه می زد” (فيرجمه) و گمانه اش (همواره) مصيب بود” (صفار، صص 409-410؛ الاختصاص، ص 310؛ با تعبير الهام گرفتن به جاي گمانه زدن، صفار، صص 254-255؛ خواجه نصير الدين طوسي در تجريد، به آساني تعبير رجم را با “حدس” جايگزين کرده است، علامه حلي، ص 361). در اين حديث اين نوع مسائل معضلات خوانده شده اند، به اين معنا که بيرون از کتاب و سنت نيستند و فقط نيازمند فهمي عميق تر هستند. گفتني است اين آموزه در مد نظر امام صادق (علیه السلام) نيز بوده و از زبان آن حضرت نيز عيناً نقل شده است (صفار، ص 410، با تعبير رجم و نه الهام).
آنچه اماميه و اهل سنت درباره آن اتفاق نظر دارند مخالفت هاي حضرت با کساني است که درباره او و به طور کلي ائمه (علیه السلام) به خداانگاري و حلول و انديشه هاي غاليانه کشيده شده بودند (مثلا نک: کليني، ج8 صص 225-226؛ سهمي، ص 294؛ شهرستاني، ج1 ص 147؛ نيز حيدر، ج2 صص 40-42). برجسته ترين گروه از غلات که با محفل امام صادق (علیه السلام) مرتبط بود، ابوالخطاب و همفکران او بودند که به خطابيه شهرت يافتند. گفته مي شود ابوالخطاب و پيروانش در مناسک حج به جاي خداوند به امام صادق (علیه السلام) لبيک مي گفتند و بر الوهيت آن حضرت گواهي مي دادند (نک: اشعري، صص 10-11؛ مسائل الامامة، ص 41؛ بغدادي، ص 223) و در حديثي اعتراض امام به چنين رفتاري ثبت شده است (کليني، ج8 صص 225-226). بر اساس گزارش سعد بن عبدالله، ابوالخطاب نخست خود را وصي امام صادق (علیه السلام) و آموخته اسم اعظم از وي شمرد و بعدها مدعي شد که امام خداست و او را به پيامبري منسوب کرده است (سعد بن عبدالله، ص 51؛ نيز اشعري، صص 10-11؛ بغدادي، ص 226). حتي اگر آنچه از ابوالخطاب نقل مي شود غير دقيق و آميخته به مبالغه هم باشد، اجمالاً آشکار است که وي باورهايي در طيف خداانگاري نسبت به امام صادق (علیه السلام) داشته و اين نيز معلوم است که امام صادق (علیه السلام) از اين باورها بيزاري جسته است( مثلاً سعد بن عبدالله، ص 51، 55؛ کشي، صص 226، 228، جم؛ طوسي، 1379، ج2 ص 258).
گروهي از پيروان امام صادق (علیه السلام) که به عنوان فرقه ناووسيه شناخته شدند، اگرچه غالي به معناي اصطلاحي نبودند، ولي باور آورند که آن حضرت از دنيا نرفته، بلکه مهدي است و در آخرالزمان ظهور خواهد کرد (نک: سعد بن عبدالله، صص 79-80؛ مقدسي، ج5 ص 129؛ شهرستاني، ج1ص 148). طيفي از اصحاب حضرت نيز که از سوي فرقه شناسان به نوعي غالي شناخته مي شدند و پيرو انديشه هاي مفضل بن عمر بودند، انديشه را مطرح ساختند که هر امامي داراي يک باب است و شخص مفضل را باب آنحضرت شمردند، باوري که بعدها گاه از سوي اماميان اکثريت نيز جدي گرفته شد (مثلاً نک: ابن ابي الثلج، ص 33؛ دلائل، ص 246).
به هر روي بايد گفت امام صادق (علیه السلام) در حيطه مسائل امامت از سويي با انديشه هاي غاليانه در ستيز بود و از سوي ديگر- چنانکه در احاديث حضرت بازتاب يافته- در مقابله با انديشه هايي تقليل گرايانه در خصوص امامت قرار داشت که از سوي گروههاي زيديه تبليغ مي شد. برخي از موضع گيري هاي منقول از حضرت مانند اينکه زمين هرگز از حجت (امام) خالي نمي ماند و اين در زمان واحد خداوند دو حجت بر زمين نخواهد داشت (کليني، ج1 ص 178) پاسخ به باورهاي زيديه درباره امامت بود (نک: شهرستاني، ج1 ص 143).
نتيجه
در نوشتار پيش رو تلاش هاي امام صادق جهت تدوين عقايد مذهب دنبال شد. اين مقاله با تکيه بر مسلمات و مشترکات، به بازخواني برخي بنيادهاي فکري از خلال احاديث معتبر آن حضرت و با کمک بافت تاريخي عصر پرداخته است. چنان که بيان شد آموزه امام صادق (علیه السلام) در خصوص عقايد، دوام آموزه امام علي و ائمه (علیه السلام) پس از او مي باشد و همين آموزه بعداز امام صادق نيز توسط امامان بعدي دوام يافته است و در صورت کلي اين آموزه ها شالوده عقايد اماميه را شکل داده است. اما به هر روي نقش امام صادق جهت تدوين و تبيين عقايد مذهب جعفري، نقشي کاملاً ويژه و متمايز است. به طور مجموع مباحث در دو سر فصل کلي دنبال شد. در ابتدا مباني و روش هاي حاکم بر مباحث کلامي حضرت دنبال شد. مواجهه با نص قرآني و استناد به آيات از جمله روش هاي امام جعفر صادق (علیه السلام) در تحليل مسائل کلامي بود. در کنار آن، عقل با تعريفي که در سنت اسلامي سده نخست هجري شناخته بود به عنوان ابزار دوم براي متکلم نقش خود را ايفا نموه است. از نظر شيوه استدلال، رويکرد امام صادق (علیه السلام) در مباحث توحيد و خداشناسي با رويکرد آن حضرت در مسايل اصول عقايد تفاوتي آشکار داشت که برخاسته از تفاوت طبيعت مباحث است. گفتني است حضرت فعاليت خود را در عصر مناظرات انجام داده و افزون بر آنکه مناظرات بسياري از ايشان نقل شده، دارای شيوه هاي خاصي در مناطره بوده است. با عنايت به پايگيري نخستين دستگاه هاي کلامي و رويارويي با انديشه هاي فلسفي ملل گوناگون براي انديشمندان مسلمان، امام صادق تلاش خود را جهت تدوين نظريه عقايد و به تبع توليد مفاهيم، اصطلاحات و صورت بنديهاي کلامي به کار بست. در بخش دوم مواجهه امام صادق با محوري ترين مسايل بيان کلامي بيان شد که مبتني بر آموزه هاي موجود عبارتند از مباحث توحيد، قدر، ايمان، حجت و مساله غلو.
کتابنامه :
قرآن کريم
آقابزرگ طهراني، محمد محسن، الذريعه الي تصانيف الشيعة، بيروت، دار الاضواء، 1403 ق/ 1983 م
ابن ابي الثلج، محمد، «تاريخ الائمة»، مجموعه نفيسة، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي، 1396 ق
ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، مکتبة عيسي البابي الحلبي، 1379 ق/ 1959 م
ابن ابي شيبه، عبدالله، المصنف، به کوشش کمال يوسف الحوت، رياض، مکتبة الرشد، 1409 ق
ابن اثير، علي، الکامل في التاريخ، به کوشش تورنبرگ، بيروت، دار صادر، بي تا
ابن بابويه، محمد، الاعتقادات، به کوشش عصام عبدالسيد، قم، دارالمفيد، 1413 ق
همو، التوحيد، به کوشش هاشم حسيني تهراني، تهران، مکتبه ي الصدوق، 1387 ق/ 1967 م
همو، ثواب الاعمال، به کوشش محمد مهدي حسن خرسان، نجف، المکتبة الحيدريه، 1392 ق/ 1972 م
همو، الخصال، به کوشش علي اکبر غفاري، قم، جماعة المدرسين، 1362 ش
همو، عيون الاخبار الرضا (علیه السلام)، بيروت، مؤسسه ي الاعلمي، 1984 ق
همو، معاني الاخبار، به کوشش علي اکبر غفاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1361 ش
همو، من لا يحضره الفقيه، به کوشش علي اکبر غفاري، قم، جماعة المدرسين، 1404 ق
ابن جوزي، عبدالرحمن، صفوة الصفوة، به کوشش محمود فاخوري و محمد رواس قلعه جي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ق/ 1979 م
ابن حزم، علي، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، قاهره، مکتبة الخانجي، بي تا
ابن شاذان، فضل، اثبات الرجعة، متن مختصر، به کوشش باسم موسوي، ضمن تراثنا، قم، 1409 ق، شم 15
ابن شعبه، حسن، تحف العقول، به کوشش علي اکبر غفاري، تهران، مکتبة الصدوق، 1376 ق
ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابي طالب، نجف، المکتبة الحيدرية، 1376 ق
ابن طلحه، محمد، مطالب السؤول، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1419 ق
ابن عبدالبر، يوسف، التمهيد، به کوشش مصطفي بن احمد علوي و محمد عبدالکبير بکري، رباط، وزارة عموم الاوقاف، 1387 ق
ابن عربي، محيي الدين، الفتوحات المکية، مطبعة بولاق، 1293 ق
ابن قبه، بخش هاي «نقض الاشهاد»، ضمن کمال الدين ابن بابويه، به کوشش علي اکبرغفاري، تهران، مکتبة الصدوق، 1390 ق
ابن قتيبه، عبدالله، تأويل مختلف الحديث، به کوشش محمد زهري نجار، بيروت، دار الجيل، 1393 ق/ 1973 م
همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1960 م
ابن قيم جوزيه، محمد، اجتماع الجيوش الاسلامية، بيروت، دار الکتب العلمية، 1404 ق/ 1984 م
ابن مرتضي، احمد، البحر الزخار، صنعا، دار الحکمة اليمانية، 1409 ق/ 1988 م
همو، طبقات المعتزله، به کوشش ديوالد ويلتسر، بيروت، دار المکتبة الحياة، 1380 ق/ 1961 م
ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، کتابخانه اسدي، 1350 ش
ابوزهره، محمد، الامام الصادق: حياته و عصره، آراؤه و فقهه، قاهره، دار الفکر العربي، بي تا
ابو عبيدالله مرزباني، محمد، اخبار السيد الحميري، به کوشش محمد هادي اميني، بيروت، شرکة الکتبي، 1413 ق/ 1993 م
ابو علي قالي، اسماعيل، “ذيل الامالي و النوادر”، همراه امالي ابوعلي قالي، به کوشش محمد عبدالجواد اصمعي، قاهره، دار الکتب، 1344 ق/ 1926 م
ابوالفرج اصفهاني، علي، الاغاني، بيروت، دار الحياء التراث العربي، 1414-1415 ق
همو، مقاتل الطالبيين، نجف، المکتبة الحيدرية، 1385 ق/ 1965 م
ابونصر بخاري، سهل، سرالسلسلة العلوية، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المکتبة الحيدرية، 1381 ق/ 1962 م
ابو نعيم اصفهاني، احمد، حلية الاولياء، قاهره، مطبعة السعادة، 1351 ق/ 1932 م
الاختصاص، منسوب به شيخ مفيد، به کوشش علي اکبر غفاري، قم، جماعة المدرسين، 1413 ق
استرآبادي، شرف الدين علي، تأويل الآيات الظاهرة، قم، مدرسة الامام مهدي (عج)، 1407 ق
اشعري، علي، مقالات الاسلاميين، به کوش هلموت ريتر، ويسبادن، انتشارات فرانتس اشتاينر، 1980 م
افنان، سهيل محسن، واژه نامه فلسفي، تهران، نشر نقره، 1362 ش
امين، حسن، مستدرکات اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف، 1406 ق
امين، محسن، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف، 1403 ق/ 1983 م
امين، محسن، الحصون المنيعة، بيروت، بي نا، 1326 ق
اميني، محمد هادي، معجم المطبوعات النجفية، نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق/ 1966 م
بخاري، محمد، الصحيح، به کوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن کثير، 1407 ق/ 1987 م
برقي، احمد، المحاسن، به کوشش جلال الدين محدث، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1331 ش
بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، به کوشش ابراهيم رمضان، بيروت، دار المعرفة، 1415 ق/ 1994 م
بلاذري، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهيل زکار و رياض زرکلي، بيروت، دار الفکر، 1417 ق/ 1996 م
بيهقي، احمد، الاسماء و الصفات، بيروت، دار الکتب العلميه، بي تا
همو، المدخل الي السنن الکبري، به کوشش محمد ضياء الرحمن الاعظمي، کويت، دار الخلفاء، 1404 ق
پاکتچي، “اسلام: انديشه هاي کلامي در سده نخست هجري”، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر کاظم موسوي بجنوردي، ج8، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1377 ش
همو، “انديشه هفت اقليم و ارزيابي يادکردهاي آن در احاديث”، مطالعات اسلامي (نشريه دانشکده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه فردوسي مشهد)، شم 65-66، پاييز و زمستان 1383 ش
همو، “کتاب العقل داوود بن محبر: کوششي در جهت تحليل کتاب و بازسازي يک نظريه”، نامه حکمت، س 1، شم 1، بهار/ تابستان 1382 ش
همو، مايه هاي فلسفي در ميراث ايران باستان، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 1386 ش
توحيد المفضل، به کوشش کاظم مظفر، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق/ 1984 م
جاحظ، عمرو، “مائة کلمة”، ضمن شرح ابن ميثم، به کوشش جلال الدين محدث، قم، جماعة المدرسين، بي تا
جرجاني، علي، التعريفات، به کوشش ابراهيم ابياري، بيروت، دار الکتاب العربي، 1405 ق
جزايري، محمد جواد، فلسفه ي الامام الصادق (علیه السلام)، محمد جواد جزايري، نجف، دار النشر و التأليف، 1373 ق/ 1952 م
جعفر حضرمي، “اصل”، ضمن الاصول الستة عشر، قم، دار الشبستري، 1405 ق
جندي، عبدالحليم، الامام جعفر الصادق (علیه السلام)، به کوشش احمد جاسم مالکي،تهران، مجمع تقريب، 1427 ق/ 2006 م
جوهري، احمد، السقيفة و فدک، به کوشش محمد هادي اميني، تهران، مکتبة نينوي الحديثة، 1401 ق/ 1981 م
حارث بن ابي اسامه، المسند، بازسازي بر اساس زوائد نور الدين هيثمي، به کوشش حسين احمد باکري، مدينه، مرکز خدمة السنة، 1413 ق/ 1992 م
حسن بصري، “رسالة في القدر”، به کوشش ريتر (نک: بخش مآخذ لاتين)
حسن بن سليمان حلي، مختصر بصائر الدرجات، نجف، المکتبة الحيدرية، 1369 ق/ 1950 م
حميري، عبدالله، قرب الاسناد، قم، مؤسسة آل البيت (علیه السلام)، 1413 ق
حيدر، اسد، الامام الصادق (علیه السلام) و المذاهب الاربعة، جزء 2، نجف، بي نا، 1375 ق/ 1956 م بب
خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، مطبعة السعادة، 1349 ق
دار قطني، علي، النصيحة في صفات الرب، به کوشش زهير شاويش، بيروت، المکتب الاسلامي، 1394 ق
درست بن ابي منصور، “اصل”، ضمن الاصول الستة عشر، قم، دار الشبستري، 1405 ق
دلائل الامامة، منسوب به ابن رستم طبري، قم، مؤسسه بعثت، 1413 ق
ديلمي، حسن، اعلام الدين، قم، مؤسسة آل البيت (علیه السلام)، 1408 ق
ديلمي، شيرويه، الفردوس بمأثور الخطاب، به کوشش سعيد بسيوني زغلول، بيروت، دار الکتب العلمية، 1986 م
ذهبي، محمد، تاريخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دار الکتاب العربي، 1413 ق/ 1993 م
همو، تذکرة الحفاظ، حيدرآباد دکن، وزارة معارف الحکومة، 1388 ق/ 1968 م
همو، سير اعلام النبلاء، به کوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1405 ق/ 1985 م
همو، العلو للعلي الغفار، به کوشش اشرف بن عبدالمقصود، رياض، مکتبة اضواء السلف، 1995 م
رسالة الاسلام، ج5-6، قاهره، 1369 ق
سعد بن عبدالله اشعري، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1361 ش
سواس، محمد ياسين، فهرست مخطوطات المکتبة الظاهرية: المجاميع، دمشق، 1984 م
سهمي، حمزة، تاريخ جرجان، به کوشش محمد عبدالمعيد خان، بيروت، عالم الکتب، 1407 ق/ 1987 م
سيد مرتضي، علي، «انقاذ البشر من الجبر و القدر»، رسائل الشريف المرتضي، به کوشش احمد حسيني، قم، دار القرآن الکريم، 1405 ق، ج2
همو، الفصول المختارة، به کوشش علي شريفي، قم، دار المفيد، 1413 ق
شافعي، محمد، الرسالة، به کوشش احمد محمد شاکر، بيروت، دار الکتب العلمية، بي تا
شاکري، حسين، مناظرات الامام الصادق (علیه السلام)، قم، چاپخانه ستاره، 1418 ق
شبر، عبدالله، الاصول الاصلية، قم، مکتبة المفيد، 1404 ق
شلتوت، محمود، “فتوي تاريخية”، رسالة الاسلام، س 11، شم 43
شهرستاني، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، مکتبة الانجلو المصرية، 1375 ق/ 1956 م
صابوني، احمد، البداية من الکفاية، به کوشش فتح الله خليف، قاهره، دار المعارف، 1969 م
صحيفة الرضا (علیه السلام)، به روايت ابوالقاسم طايي، قم، مدرسه ي الامام المهدي (عج)، 1408 ق
صدر، حسن، تکمله ي امل الآمل، به کوشش احمد حسيني، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي، 1406 ق
صفار، محمد، بصائر الدرجات، تهران، مکتبة الاعلمي، 1404 ق
طبرسي، احمد، الاحتجاج، به کوشش محمد باقر موسوي خرسان، نجف، دار النعمان، 1386 ق/ 1966 م
طوسي، محمد، الامالي، قم، مؤسسه بعثت، 1413 ق
همو، تهذيب الاحکام، به کوشش حسن موسوي خرسان، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1364 ش
همو، الفهرست، به کوشش جواد قيومي، قم، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417 ق
عقيلي، محمد، کتاب الضعفاء الکبير، به کوشش عبدالمعطي امين قلجعي، بيروت، دار الکتب العلمية، 1404 ق/ 1994 م
علامه حلي، حسن، کشف المراد، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1408 ق/ 1988 م
عمر بن عبدالعزيز، “رسالة في الرد علي القدرية”، ضمن ج5 حلية الاولياء ابو نعيم، قاهره، مطبعة السعادة، 1351 ق/ 1932 م
عياشي، محمد، التفسير، تهران، کتابخانه علميه اسلاميه، بي تا
غزالي، محمد، احياء علوم الدين، بيروت، دار الشعب، بي تا
فرات کوفي، التفسير، به کوشش محمدکاظم، تهران، مؤسسه الطبع و النشر، 1410 ق
قاضي عبدالجبار، « فضل الاعتزال »، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به کوشش فؤاد سيد، تونس، الدار التونسي للنشر، 1393 ق/ 1974 م
قاضي نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش آصف فيضي، قاهره، دارالمعارف، 1383 ق/ 1963 م
قانون اساسي جمهوري اسلامي، مصوب 1358 ش
قرشي، باقر شريف، حياة الالمام الصادق (علیه السلام)، دراسة و تحليل، بيروت، دار الاضواء، 1413 ق/ 1992 م
قزويني، محمد کاظم، موسوعة الامام الصادق (علیه السلام)، قم، مکتبه ي بصيرتي، 1414- 1422 ق
قشيري، عبدالکريم، الرساله، به کوشش عبدالحليم محمود و محمود بن شريف، مصر، دار المعارف، 1385 ق/ 1966م
قمي، علي، التفسير، به کوشش طيب موسوي جزائري، نجف، مکتبة الهدي، 1386-1387 ق
کشي، محمد، معرفة الرجال، اختيار طوسي، به کوشش مصطفوي، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي، 1348 ش
کليني، محمد، الکافي، به کوشش علي اکبر غفاري، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1391 ق
متمم قانون اساسي مشروطه، مصوب 1325 ق
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983 م
مسائل الامامة، منسوب به ناشئ اکبر، به کوشش يوزف فان اس، ويسبادن، انتشارات فرانتس اشتاينر، 1971 م
مسعودي، علي، مروج الذهب، به کوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، دار الاندلس، 1385 ق/ 1965 م
مسلم بن حجاج، الصحيحي، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره، مکتبه ي عيسي البابي، 1955-1956 م
مصباح الشريعة، منسوب به امام صادق (علیه السلام)، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1400 ق/ 1980 م
مغنيه، محمد جواد، الشيعة في الميزان، بيروت، دار التعارف، 1399 ق/ 1979 م
همو، الفقه علي المذاهب الخمسة، بيروت، دار الجواد، 1962م
مفيد، محمد، اوائل المقالات، به کوشش زنجاني و واعظ چرندابي، تبريز، بي نا، 1371 ق
همو، تصحيح اعتقادات الامامية، قم، دار المفيد، 1414 ق
همو، المسائل العکبرية، قم، دار المفيد، 1414 ق
مقدسي، مطهر، البدء و التاريخ، پورت سعيد، مکتبة الثقافة الدينية، بي تا
مناوي، محمد عبدالرؤوف، التوقيف علي مهمات التعاريف، به کوشش محمد رضوان الداية، بيروت/ دمشق، دار الفکر المعاصر/ دار الفکر، 1410 ق
نجاشي، احمد، الرجال، به کوشش موسي شبيري زنجاني، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1407 ق
نصر بن مزاحم، وقعة صفين، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربية الحديثة، 1382 ق
نوبختي، حسن، فرق الشيعة، به کوشش عبدالمنعم حفني، بي جا، دار الرشد، 1412 ق/ 1992 م
نهج البلاغة، به کوشش صبحي صالح، دار الکتاب اللبناني، 1387 ق
يعقوبي، احمد، التاريخ، بيروت، دار صادر، 1397 ق/ 1960 م
Sezgin, F., Geschichte des arabischen Schrifttums, v. 01, Leiden, Brill, 1967
Liddell, H. & R. Scott, A Greek- English Lexicon, Oxford, Clarendon Press, 1864
Pakatchi, A., “Tvoreniye ne iz veshchi u Farabi”, Al’- Farabi i dujhovnoe nasledie
Almaty, 1994
Ritter, H., “Studien zur Geschichte der islamischen Frommigheit”, Der Islam, 1933, vol. XXI
Taylor, J. B., “Man’s Knowledge of God in the Thought of Ja’far al- Sadiq”, Islamic Culture, 1966, vol. XL
Van Ess, J., Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra: Eine Geschichte des religiösen Denkens im frἋühen Islam. Berlin, Walter de Gruyter, 1991-.
Wolfson, H. A., The Philosophy of the Kalam, Harvard, Harvart University Press, 1976.
منبع مقاله :
پاکتچي، احمد؛ (1391)، مباني و روش انديشه ي امام صادق(علیه السلام)، تهران: دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول
/ج