خانه » همه » مذهبی » امكان وحی

امكان وحی

امكان وحی

وحی در واقع نوعی برقراری رابطه میان ملأ اعلی و مادّه‌ی سُفلی است و از همین رو این پرسش مطرح شده است كه چگونه این رابطه برقرار می‌شود؛ در حالی كه سنخیّت (همتایی و تناسب) بین رابط و مربوط شرط است؟ به علاوه

14813 - امكان وحی
14813 - امكان وحی

 

نویسنده: محمدهادی معرفت

 


وحی در واقع نوعی برقراری رابطه میان ملأ اعلی و مادّه‌ی سُفلی است و از همین رو این پرسش مطرح شده است كه چگونه این رابطه برقرار می‌شود؛ در حالی كه سنخیّت (همتایی و تناسب) بین رابط و مربوط شرط است؟ به علاوه صعود و نزول و مقابله مستلزم تحیّز (جهت داشتن) است، حال انكه جهان ورای ماده دارای تجرّد محض (عاری از صفات جسمانی) است.
برخی روشن‌فكران غرب زده كه به اصطلاح گرایش دینی پیدا كرده‌اند، با نگاهی نو به پدیده‌ی وحی می‌گویند: آنچه پیامبران با نام وحی عرضه كرده‌اند، انعكاس افكارِ درونی آنان است. پیامبران مردانی خیراندیش و اصلاح طلب بوده‌اند كه خیراندیشی درونشان به صورت وحی و گاه به صورت ملك تجسم یافته و گمان برده‌اند كه از جایگاهی دیگر بر آنان الهام شده است. و بدین سبب برخی نادرستی‌ها كه در گفته‌ها و نوشته‌های آنان یافت می‌شود، بدیهی و طبیعی است؛ زیرا ساختار فكری و اندیشه‌ی چنین مردانی مولود محیط و جوّ حاكم بر افكار و عقاید مردم آن زمان است. از همین رو در گفتارشان برخی باورهای زمان خویش را آورده‌اند كه سپس نادرستی آن ثابت شده است. وگرنه، خداوند اعلی و اشرف از آن است كه نادرستی‌هایی در سخنش یافت شود. (1)
ارائه‌ی این گونه تفسیر از جایگاه پیامبران الهی درواقع انكار نبوّت است، و گویای این است كه ارائه كنندگان این تفاسیر یا پیامبران را افرادی ساده لوح فرض كرده‌اند كه واقعیت را از تخیّلات تشخیص نداده‌اند؛ یا آنان را حیله گر و دروغ گو پنداشته‌اند. در حالی كه درستی و صداقت، بزرگی و جلالت شأن انبیا بر همگان روشن است. این روشن فكران دچار دو اشتباه شده‌اند:
1. برای تحقیق و بررسی نمونه‌های وحی آسمانی به كتاب‌های تحریف شده كه ترجمه‌های ناقص و آمیخته با تصرّفات دیگران است رجوع كرده‌اند. در حالی كه قبلاً می‌بایست از صحت این نوشته‌ها اطمینان پیدا می كردند.
2. انسان را موجودی مادی فرض كرده‌اند. حال آنكه انسان تركیبی از روح و جسد است كه روحش از سنخ ملأ اعلی است و سنخیت كه شرط برقراری رابطه محسوب می‌شود، وحی را امكان پذیر می‌كند.
در بیان بُعد ملكوتی انسان، مولوی عارف بلندآوازه می‌گوید:

«من ملك بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد در این دیر خراب آبادم»

مشابه بیت فوق به زبان عربی توسط دانشمند بزرگ ابن سینا نیز بیان شده است:

«هَبَطَتْ إلیكَ منَ المَحَّل الارفَعِ *** وَرْقاءُ ذاتُ تعَزُّزٍ و تمنُّعِ»

و در اشعار منسوب به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است:

«أتَزْعمُ أنَّكَ جِرمٌ صغیرٌ *** و فیكَ انْطَوی العالمُ الاكبر»

در این بیت به این واقعیت اشاره شده است كه تمامی مراتب عالم وجودی در وجود انسان نهفته است.
مسأله‌ی روحانیت انسان و سنخیّت او با ملأ اعلی در جای خود به طور مفصل بحث شده است. ولی برای اینكه بتوانیم بحث وحی و جایگاه ان را به خوبی روشن سازیم، به توضیحاتی چند از قرآن و حدیث اشاره می‌كنیم.

روحانیّت انسان

روحانیّت انسان یكی از مسائلی است كه از دیرباز فكر بشر را به خود مشغول ساخته است. توجه به این مسأله باعث شده كه موضوع روحانیت انسان در فلسفه، فرهنگ و هنر نیز جایگاه خاصی پیدا كند. همچنین در قرآن و حدیث بارها بدان اشاره شده و در فلسفه‌ی اسلامی نیز این مسأله مطرح بوده است. در اینجا به گوشه‌ای از آنچه در قرآن و حدیث در این باره آمده است، می‌پردازیم:
انسان موجودی دوجانبه است كه در میانه‌ی دو جهان مادّه و مجرّدات قرار دارد و دارای روح و جسم است. از جانب روح متعالی است و دست بر آسمان دارد و از سوی جسم متسافل است و بر زمین دست نهاده است. قرآن پس از آنكه مراحل آفرینش انسان را- در دوران جنینی- وصف می‌كند، در مراحل پی در پی او را به جایی می‌رساند كه از جهان ماده فراتر رفته و روح متعالی در او دمیده می‌شود: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ‌ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ‌ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً. . . (2)؛ و به یقین انسان را از عصاره‌ای از گِل آفریدیم؛ سپس او را نطفه‌ای در جایگاه استواری [=رحم] قرار دادیم؛ سپس نطفه را به صورت عَلَقه [=خون بسته] و عَلَقه را به صورت مُضْغه [=چیزی شبیه گوشت نرم شده] و مضغه را [ كه حالت غضروفی دارد] به صورت استخوان‌هایی درآوردیم و بر استخوان‌ها گوشت پوشانیدیم. . .»
قرآن تا اینجا مراحل وجود مادی انسان را مطرح می‌كند، آنگاه می‌فرماید: «. . ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ‌ (3)؛. . . سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم؛ پس گرامی باد خدایی كه بهترین آفرینندگان است.» این آفرینش دیگر، همان روح انسان است كه پس از گذشت چهار ماه- دوران جنین-بر او دمیده می‌شود. در آیه‌ی دیگری نیز به این دو مرحله‌ی آفرینش اشاره شده است: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ‌ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ‌ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ. . . (4)؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز كرد؛ سپس نسل او را از چكیده‌ی آبی پست آفرید. سپس [اندام] او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید. . .».
نكته‌ی جالب در این آیه آن است كه روح دمیده شده در انسان از سنخ عالم ملكوت معرفی می‌شود (من روُحه) و به خود پروردگار نسبت داده می‌شود و نشان می‌دهد كه روح فراتر از سنخ مادیات است. امام صادق (علیه السلام) در این زمینه می‌فرماید: «إنّ الله خلق خلقاً و خلق روحاً ثم امر ملَكاً فنفخ فیه. . . (5) خداوند آفریده‌ای آفرید و روحی آفرید سپس فرشته‌ای را دستور داد تا روح را در آفریده بدمد.» انسان از دیدگاه قرآن، آفریده‌ای است كه از جسم و روح به وجود آمده است، ابتدا كالبدی آفریده شده و سپس روان جاوید در آن دمیده شده است.
از دیدگاه فلسفه، انسان یك موجود مادّی محض نیست. یعنی انسان به همین پدیده‌ی جسمانی كه از گوشت و پوست و استخوان و عضلات تشكیل یافته است منحصر نمی‌شود. بلكه وجودی والاتر دارد كه او را در مرتبه‌ای فراتر از جهان ماده قرار می‌دهد و از چارچوب جسمانی محض خارج می‌كند. (6)
براساس توضیحات فوق، انسان در وجود خود دارای دو جنبه است: جنبه‌ی جسمانی و روحانی. پس عجیب نیست كه احیاناً با عالم ماورای ماده ارتباط برقرار كند. زیرا چنین ارتباطی مربوط به جنبه‌ی روحی و باطنی اوست، كه ارتباطی پوشیده است، و همین امر پدیده‌ی وحی را تشكیل می‌دهد.
وحی یك پدیده‌ی روحانی است و در افرادی یافت می‌شود كه دارای خصایص روحی والا هستند. این خصایص در وجود آنها صلاحیت ارتباط با عالم بالا را به وجود می‌آورد. لذا مكاشفاتی در باطن برای آنها رخ می‌دهد، یا مطالبی به آنان الهام می‌شود، كه از خارج وجودشان نشأت گرفته است. این الهامات و مطالب از خارج بر آنان اِلقا می‌شود نه اینكه از داخل ضمیر آنان بر ایشان جلوه گر شود، چنان كه منكران وحی تصور كرده‌اند.
بنابراین وحی یك پدیده‌ی فكری یا انعكاس حالت درونی نیست كه برای پیامبران رخ داده باشد، بلكه یك اِلقای روحانی است كه از عالم بالا انجام گرفته است. منتها در این میان چیزی كه ما نمی‌توانیم آن را درك كنیم، اگرچه یك واقعیّت بوده و ایمانی استوار بدان داریم، چگونگی برقراری این ارتباط روحانی است. ما وقتی تلاش می‌كنیم آن را درك كنیم، می‌خواهیم با معیارهای مادّی كیفیت این ارتباط را دریابیم. یا موقعی كه می‌خواهیم آن را توصیف كنیم، با الفاظ و كلماتی این ارتباط را وصف می‌كنیم كه برای مفاهیمی وضع شده كه از دایره‌ی محسوسات فراتر نرفته است. بنابراین موضوع هم چنان بر ما پنهان می‌ماند. تعبیرات در این باره جنبه‌ی استعاره و تشبیه داشته و به مجاز و كنایه می‌ماند، و هرگز این تعبیرات حقیقی و واقع نما نیستند. پس گرچه پدیده‌ی وحی قابل قبول بوده و پایه‌ی ایمان را تشكیل می‌دهد، ولی قابل وصف و درك حقیقی نیست. درواقع وحی صرفاً یك پدیده‌ی روحی است كه فقط برای كسانی قابل درك است كه اهلیّت و شایستگی آن را دارند.

كیفیت نزول وحی

پیامبر (صلی الله علیه و آله) هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می‌كرد، و از شدت سنگینی كه بر او وارد می‌شد بدنش داغ می‌شد، و از پیشانی مباركش عَرَق سرازیر می‌گشت. اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، كمر حیوان خم می‌شد و به نزدیك زمین می‌رسید. علی (علیه السلام) می‌فرماید: «موقعی كه سوره‌ی مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام «شهباء» سوار بودند. وحی بر ایشان سنگینی كرد، به طوری كه حیوان ایستاد و شكمش پایین آمد. دیدم كه نزدیك بود ناف او به زمین برسد، در آن حال پیامبر از خود رفت و دست خود را بر سر یكی از صحابه نهاد. . .» (7) عبادة بن صامت می‌گوید: «هنگام نزول وحی گونه‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) درهم می‌كشید و رنگ او تغییر می‌كرد. در آن حال سر خود را فرو می‌افكند و صحابه نیز چنین می‌كردند.» (8) گاه می‌شد كه زانوی پیامبر بر زانوی كسی بود، در آن حال وحی نازل می‌شد، آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت. ما نمی‌دانیم چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) دچار این حالت می شد؛ چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم. برای تفصیل بیشتر می‌توان به كتاب‌هایی كه درباره‌ی وحی و كیفیت آن نگاشته شده است مراجعه كرد. (9)
در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده‌اند با ساختن داستان‌های بی‌اساس و موهون، اصل مهمّ وحی را زیر سؤال ببرند. آنان در این راستا افسانه هایی در زمینه وحی بر پیامبر اسلام، جعل كرده‌اند. در اینجا برای دفع شبهه مقدمه‌ای را با دو پرسش آغاز می‌كنیم:
1. آیا ممكن است پیامبری، در آغاز بعثت به خود گمان ناروا بَرد و در آنچه بر او پدید گشته است شك و تردید نماید؟
2. آیا امكان دارد كه گاه شیطان، در امر وحی دخالت كند و تسویلات خود را به صورت وحی جلوه دهد؟
در گفته‌های اهل بیت (علیهم السلام) و تعالیم عالیه‌ای كه از خاندان پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) صادر شده، پاسخ هر دو سؤال منفی است. ولی در نوشته های اهل حدیث- كه از غیر طریق اهل بیت (علیهم السلام) گرفته شده است- جواب مثبت است. آنان روایاتی در این زمینه آورده‌اند كه با مقام عصمت منافات دارد و علاوه بر ان پایه و اساس نبوّت را زیر سؤال می‌برد.
اینك برای نمونه به دو داستان برگرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و با دلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آنها را روشن می‌كنیم:

داستان ورَقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عموزادگان خدیجه و فردی با سوادِ اندك و كم و بیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود. در وصف او گفته‌اند: «و كان قارئاً للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان.» (10) می‌گویند: او بود كه پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله)‌ را از نگرانی- كه در آغاز بعثت برایش رخ داده بود- نجات داد. بخاری، مسلم، ابن هشام و طبری شرح واقعه را چنین گفته‌اند:
آنگاه كه محمد (صلی الله علیه و آله) در غار حراء با خدای خود خلوت كرده بود، ناگهان ندایی به گوشش رسید كه او را می‌خواند. سربلند كرد تا بداند كیست؛ با موجودی هولناك مواجه گردید. وحشت زده به هر طرف می‌نگریست همان صورت وحشتناك را می‌دید كه آسمان را پر كرده بود. از شدت وحشت و دهشت از خود بی‌خود شد و در این حال مدت‌ها ماند. خدیجه كه از تأخیر او نگران شده بود، كسی را به دنبال او فرستاد. ولی او را نیافت، تا آنكه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خود آمد و به خانه رفت، ولی با حالتی هراسناك و خودباخته. خدیجه پرسید: تو را چه می‌شود؟ گفت: «از آنچه می‌ترسیدم بر سرم آمد. پیوسته در بیم آن بودم كه مبادا دیوانه شوم، اكنون دچار آن شده‌ام!» خدیجه گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده. تو مرد خدا هستی و خداوند تو را رها نمی‌كند. حتماً نوید آینده‌ی روشنی است. . . سپس برای رفع نگرانی كامل پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ او را به خانه‌ی ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت. ورقه پرسش‌هایی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) كرد، در پایان به وی گفت: نگران نباش، این همان پیك حق است كه بر موسی كلیم نازل شده و اكنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نوید می‌دهد. گویند اینجا بود كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ‌احساس آرامش كرد و فرمود: اكنون دانستم كه پیامبرم. «فعنْدَ ذلكَ اطْمَأنَّ بالُهُ و ذهَبَتْ روْعَتُهُ و ایْقَنَ انَّهُ نبیُّ» (11).
این داستان یكی از ده‌ها داستان ساخته شده‌ی كینه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفی نموده، با ساختن این گونه حكایت‌های افسانه آمیز، ضمن سرگرم كردن عامّه، در عقاید خاصّه ایجاد خلل می‌كردند و تیشه به ریشه‌ی اسلام می‌زدند. در سال‌های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه- از جمله داستان آیات شیطانی- را دست آویز خود قرار داده، بر سستی پایه‌های اولیه‌ی اسلام شاهد گرفته‌اند.
چگونه پیامبری كه مدارج كمال را صُعود نموده، از مدت‌ها پیش نوید نبوت را در خود احساس كرده، حقایق بر وی آشكار نشده است. در حالی كه بالاترین و والاترین عقول را در خود یافته است: «إنّ الله وجد قلب محمد (صلی الله علیه و آله) افضل القلوب و أوعاها، فاختاره لنبوّته» چگونه انسانی كه چنین تكامل یافته است، در آن موقع حساس، نگران می‌شود و به خود شك می‌برد، سپس با تجربه‌ی یك زن و پرسش یك مرد كه اندك سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می‌شود، آنگاه اطمینان حاصل می‌كند كه پیامبر است؟! این داستان، علاوه بر آن كه با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت (علیهم السلام) نیز مخالف است. در این جا ضمن بیان اقوال برخی بزرگان درباره‌ی این داستان، به ذكر دلایل ساختگی بودن آن می‌پردازیم:
قاضی عیاض (12) (متوفای 544) در بیان این نكته كه امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابهام و شك است می‌گوید: «هرگز نشاید كه ابلیس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن. و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس، كه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) در این گونه مواقع از خود نشان داد، خود یكی از دلایل اعجاز نبوّت به شمار می‌رود. آری هرگز پیامبر شك نمی‌كند و تردید به خود راه نمی‌دهد كه آنكه بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است. به طور قطع امر بر او آشكار است؛ زیرا حكمت الهی اقتضا می‌كند كه امر بر وی كاملاً روشن شود. تا آشكارا آنچه می‌بیند، لمس كند یا دلایل كافی در اختیار او قرار می‌دهد تا كلمات الله ثابت و استوار جلوه كند «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ» (13)
امین الاسلام طبرسی نیز بیان می‌كند كه برای آنكه پیامبر بتواند دیگران را با وحی هدایت نماید، خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد. لذا در تفسیر سوره‌ی مدّثر می‌گوید: «إنّ الله لا یوُحی الی رسوله إلا بالبراهین النیّره و الآیات البیّنه الدالّه علی انّ ما یوحی الیه انّما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شیء سواها لا یُفزَّعُ و لا یَفْزَعُ و لا یَفْرُقُ (14)؛ به درستی كه خداوند وحی نمی‌كند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه‌های آشكار كه خود دلالت دارد بر اینكه آنچه بر او وحی می‌شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد. هرگز ترسانده نمی شود و نمی‌هراسد و به خود نمی‌لرزد.»
به طور كلی آیات قرآنی بر این نكته تصریح دارند كه پیامبران الهی از آغاز وحی، پیام‌ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شك و تردید نمی‌شوند. مقام حضور در پیشگاه حق جایگاهی است كه در آن وهم و شك و ترس راه ندارد. موسی (علیه السلام) در آغاز بعثت مورد عنایت خاصّ پروردگار قرار گرفته، به او خطاب می‌شود: «یَا مُوسَى‌ ِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى‌ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی‌(15)؛‌ای موسی! این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور كه در وادی مقدس طوی هستی. و من تو را برگزیده‌ام، پس به آنچه وحی می‌شود گوش فرا ده. منم، من، خدایی كه جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.» سپس به او دستور داده می‌شود: «وَ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ. . .» و عصایت را بیفكن؛ پس چون آن را هم چون ماری دید كه می‌جنبد [ ترسید و] به عقب برگشت و[حتی] پشت سر خود را ننگریست.» از این جهت مورد عتاب قرار گرفت:‌ «یَا مُوسَى لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ‌ (16)؛‌ای موسی نترس كه رسولان در نزد من نمی‌ترسند.» بدین ترتیب به محض ایجاد ترس، عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته
او را از هرگونه هراس رها كرده است. این یك قانون كلی است. هركه در آن جای گاه شرف حضور یافت، از چیزی خوف ندارد؛ زیرا در سایه‌ی عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.
برای آنكه ابراهیم خلیل الرحمان (علیه السلام) آرامش و عین الیقین پیدا كند، پرده از پیش روی او بركنار شد تا حقایق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ‌ (17)؛ و این گونه ملكوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله‌ی یقین كنندگان باشد.»
آیات فوق نشان می‌دهند كه پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شك و ریب هستند. همچنین ملكوت آسمان‌ها و زمین بر آنان منكشف گردیده تا از موُقنین شوند. آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خویشتن گمان بد برد و در بیم و هراس به سر برد؟ آیا پیامبر اسلام مقامی كمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی كه خدا درباره‌ی آنان روا داشته است، درباره‌ی او روا ندارد؟
مولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره‌ی پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: «و لقد قَرنَ اللهُ به (صلی الله علیه و آله) من لَدُنْ انْ كان فطیماً، اعظمَ ملكٍ من ملائكتهِ، یسلُكُ بهِ طریقَ المكارمِ و محاسنَ الاخلاقِ العالمِ لیله و نهاره. . . (18)؛ خداوند شبانه روز فرشته‌ای را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانی رهنمون باشد. . .»
در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است كه برخی از آنها به عنوان نمونه ذكر شد. علاوه بر اشكالات فوق، ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است:
1. سلسله‌ی سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمی‌رسد، از این رو روایت چنین داستانی، مرسله تلقی می‌شود.
2. اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگی بودن آن است. در یكی از نقل‌ها چنین آمده است: خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت؛ در دیگری آمده است كه پیامبر را با خود برد؛ در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید، از او جویا شد و بدو گفت؛ در چهارمی ابوبكر بر خدیجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز. اختلاف متن به حدّی است كه مراجعه كننده متحیر می‌شود كدام را باور كند، و نمی‌توان میان آنها سازش داد.
3. در متن بیشتر نقل‌ها علاوه بر آنكه نبوت پیامبر را نوید داده، آمده است: «و لئن ادركتُ ذلك لانصرنّك نصراً یعلمه الله. . .»، یا «فان یُبعث و أنا حیُّ فسأعزّره و انصره و اُوْمن به. . .»؛ یعنی هرگاه دوران بعثت او را درك كنم به او ایمان آورده او را یاری و نصرت خواهم نمود. محمد بن اسحاق، سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه می‌آورد كه كاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است. (19) غافل از آنكه، ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت، ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید، «و مات كافراً. . .» و در حدیث ابن عباس آمده است: «فمات ورقه علی نصرانیّته. . .» برهان الدین حلبی در كتاب «السیره النبویّه» آورده كه ورقه بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت. و از كتاب «الامتاع» ابن جوزی آورده كه او آخرین كسی است كه در دوران «فترت» (سه سال نخست نبوت) وفات یافت در حالی كه اسلام نیاورده بود. و از ابن عباس نقل می‌كند كه گفته: «انه مات علی نصرانیّته» (20). ابن عساكر صاحب تاریخ دمشق می‌گوید: «و لا اعرف احداً قال انّه اسلم.» (21) ابن حجر از تاریخ ابن بكّار می‌آورد: روزی ورقه از كنار بلال حبشی عبور می‌كرد، در حالی كه قریش او را شكنجه می‌دادند و او پیوسته می‌گفت: احد أحد. ابن حجر گوید: «پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت، ولی چرا اسلام نیاورد؟» (22) این‌ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است. به هر حال شیوع این گونه داستان‌ها و مفاسد مترتب بر آنها یكی از دست آوردهای نامیمون تمسك به غیر اهل بیت (علیهم السلام) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می‌باشد.

افسانه‌ی غرانیق (آیات شیطانی)

دومین داستان كه دست آویز بیگانگان قرار گرفته و سند نبوت را زیر سؤال برده، افسانه‌ی غرانیق است كه به آیات شیطانی معروف گشته است. داستان سرایان آورده‌اند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیوسته در این آرزو بود كه میان او و قریش هم بستگی صورت گیرد، از جدایی قوم خویش نگران بود. در یكی از روزها كه او در كنار كعبه نشسته بود و در این اندیشه فرو رفته بود و گروهی از قریش در نزدیكی او بودند در آن هنگام سوره‌ی «نجم» بر وی نازل گردید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) همان گونه كه سوره بر وی نازل می‌شد، آن را تلاوت می‌فرمود: «وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى‌. مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَى‌ . وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى‌ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى‌ . . .» تا رسید به آیه‌ی «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى‌ وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى‌. . .» (23) كه شیطان در این میانه دخالت نمود و بدون آنكه پیامبر (صلی الله علیه و آله) پی ببرد، به او اِلقا كرد: «تِلك الغَرانیقُ العُلی و إنَّ شفاعَتَهُّنَ لتُرْتَجی» (24) سپس بقیه‌ی سوره را ادامه داد.
مشركان كه گوش فرا می‌دادند تا این عبارت را- كه وصف آلهه (بت ها)‌می كرد و امید شفاعت انها را نوید می داد- شنیدند، خرسند شدند و موضع خود را نسبت به مسلمانان تغییر داده، دست برادری و وحدت به سوی آنان دراز كردند. و همگی شادمان گشتند و این پیش آمد را به فال نیك گرفتند. این خبر به حبشه رسید. مسلمانان كه بدانجا هجرت كرده بودند از این پیش آمد خشنود شده، همگی برگشتند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگی و هم زیستی خویش ادامه دادند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز بیش از همه از این توافق و هماهنگی خرسند شده بود. شب هنگام كه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خانه برگشت، جبرئیل فرود آمد، از او خواست تا سوره‌ی نازل شده را بخواند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواند تا رسید به عبارت یاد شده. ناگهان جبرئیل نهیب زد: ساكت باش! این چه گفتاری است كه بر زبان می‌رانی. آنگاه بود كه پیامبر (صلی الله علیه و اله) به اشتباه خود پی برد و دانست فریبی در كار بوده و ابلیس تلبیس خود را بر وی تحمیل كرده است! پیامبر (صلی الله علیه و آله) از این امر به شدت ناراحت گردید و از جان خود سیر گردید. گفت: «عجبا! بر خدا دروغ بسته‌ام، چیزی گفته‌ام كه خدا نگفته است، آه چه بدبختی بزرگی» (25).
بنابر برخی نقل‌ها پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل گفت: «آن كه این دو آیه را بر من خواند، در صورت به تو می‌مانست.» جبرئیل گفت: پناه بر خدا چنین چیزی هرگز نبوده است. بعد از آن حزن و اندوه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیشتر و جانكاه‌تر گردید. گویند: در همین باره، آیه‌ی ذیل نازل شد:
«وَ إِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً. وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً. إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً (26)؛ نزدیك بود آنان تو را [با نیرنگ‌های شان] از آنچه بر تو وحی كرده‌ایم بفریبند، تا جز آنچه را كه گفته‌ایم به ما نسبت دهی و در آن صورت، تو را به دوستی خود برگزینند. و اگر تو را استوار نمی‌داشتیم [و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودی] نزدیك بود [لغزش نموده] به سوی آنان تمایل كنی. هرگاه چنین می كردی ما دو برابر شكنجه‌ی در زندگی دنیا و دو برابر شكنجه‌ی پس از مرگ را به تو می‌چشاندیم؛ سپس در برابر ما، یاوری برای خود نمی‌یافتی.»
این آیه بر شدت حزن پیامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به سر می‌برد تا آنكه مورد عنایت حق قرار گرفت و برای رفع اندوه و نگرانی وی این آیه نازل شد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ‌ (27)؛ پیامبری را پیش از تو نفرستاده‌ایم مگر آنكه خواسته ای داشته باشد كه شیطان در خواسته‌ی او اِلقاءاتی نموده ولی خداوند آن اِلقاءات را از میان برده پایه‌های آیات خود را مستحكم می‌سازد» آنگاه خاطر وی آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتی از وی زایل گردید. (28)
این افسانه را هیچ یك از محققین علمای اسلام نپذیرفته و آن را خُرافه‌ای بیش ندانسته‌اند. قاضی عیاض می‌گوید: «این حدیث در هیچ یك از كتب صحاح نقل نشده و هرگز شخص مورد اعتمادی آن را روایت نكرده است و سند متّصلی هم ندارد. صرفاً مفسرین ظاهرنگر و تاریخ نویسان خوش باور، آنان كه فرقی میان سلیم و سقیم نمی‌گذارند و در جمع آوری غرایب و عجایب وَلَع می‌ورزند، آن را روایت كرده‌اند و دست به دست گردانده‌اند. . . قاضی بكر بن علا راست گفته است كه مسلمانان گرفتار چنین هوس خواهانی شده‌اند با آنكه سند این حدیث سست و متن آن مشوّش و مضطرب و دگرگون است.» (29)
ابوبكر ابن العربی می‌گوید: «هر آنچه طبری در این مورد روایت كرده باطل است و اصلی ندارد.» (30) محمد بن اسحاق رساله‌ای درباره این حدیث نگاشته و كاملاً آن را تكذیب كرده است و آن را ساخته و پرداخته‌ی زنادقه می‌داند. (31) استاد محمدحسین هیكل گفتار دقیقی درباره‌ی این افسانه دارد و با بیانی روشن تناقض گویی و دروغ بودن آن را آشكار می‌سازد. (32)
ظاهراً نیازی نیست تا تهافُت و عدم انسجام صدر و ذیل این افسانه را بازگو كنیم؛ زیرا با مختصر دقت بر هر خواننده‌ای امر روشن می‌شود. جالب آنكه جعل كننده‌ی این افسانه ناشیانه عمل كرده است؛ زیرا این سوره با جمله‌ی «وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى‌. مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَى‌ . وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى‌ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى‌» آغاز شده است. در این آیات بر عدم ضلالت و اغواء و نطق از روی هوی برای پیامبر تأكید شده است. هم چنین تصریح شده كه هرچه پیامبر می‌گوید وحی است «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ». و اگر چنین بود كه ابلیس بتواند در اینجا تلبیس كند، لازمه اش تكذیب كلام خداست. و هرگز شیطان، بر خواست خدا غالب نیاید. «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً» (33). «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (34). عزیز، كسی را گویند كه دیگری نتواند بر او چیره گردد. چگونه ابلیس كه در موضع ضعف قرار دارد می‌تواند بر خدا كه در موضع قوت است، چیره شود؟
در قرآن به صراحت هرگونه سلطه‌ی ابلیس را بر مؤمنان كه در پناه خدایند نفی می‌كند. خداوند می‌فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ‌» (35)‌ و «إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ. . .» (36) شیطان خود گوید: «وَ مَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی (37)؛ مرا بر شما سلطه‌ای نبود جز آنكه شما را خواندم و خود اجابت كردید.» پس چگونه، ابلیس می‌تواند بر مشاعر پیامبر اسلام چیره گردد؟
به علاوه خداوند صیانت قرآن را چنین ضمانت كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ‌» (38) و «لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (39). بنابراین قرآن در بستر زمان، همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود. هرگز كسی یارای دست برد، افزودن و كم كردن آن را ندارد. پس چگونه ابلیس توانست در حال نزول، به آن دست برد زند و بر آن بیفزاید؟ مخصوصاً كه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) معصوم است، به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت. این امر مورد اجماع امّت است. هرگز نیرنگ‌های شیطان در این باره كارگر نیست. پیامبر (صلی الله علیه و آله) اشتباه نمی‌كند، خطا نمی‌رود و كسی و چیزی بر عقل و فكر و اندیشه‌ی وی چیره نمی‌شود. او مشمول عنایت حق قرار گرفته «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا (40)؛ شكیبا باش در پیشگاه فرمان پروردگارت، كه در پوشش عنایت ما قرار داری» و هرگز خدا او را به خود رها نمی‌كند و نمی‌گذارد در چنگال اهریمن اسیر گردد. از آن گذشته‌ پیامبر، عرب است، فصیح ترین ناطقان به «ضاد» است (41) بر روابط و مناسبات كلامی بهتر از هركس واقف است؛ نمی‌توان باور كرد كه آن حضرت تهافت میان آن عبارت شرك آمیز و دو آیه‌ی پس از آن یعنی «إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» (42) را كه آلهه‌ی مشركان را به باد انتقاد گرفته و بی‌اساس شمرده است، درك نكند. حتی اگر بپذیریم كه او این تناقض را درك نكرده، مشركان چگونه این تناقض را پذیرفتند؟ بقیه‌ی آیات تا آخر سوره نیز چیزی جز انتقاد و نكوهش و بی‌ارج دانستن عقاید قریش نیست. بدین ترتیب هر انسان اندیشمندی واهی بودن این افسانه را به روشنی درمی یابد.
اما دو آیه‌ی مورد استشهاد اهل حدیث كه به عنوان تأیید آورده‌اند، هرگز ربطی به افسانه‌ی یاد شده ندارد:
1. آیه‌ی «فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ» (43) گویای این حقیقت است كه هر صاحب شریعتی در این آرزوست تا كوشش وی نتیجه بخش باشد، اهداف و خواسته‌های او جامه‌ی عمل بپوشد، كلمه الله در زمین مستقر شود؛ ولی شیطان پیوسته در راه تحقق این اهداف عالی سنگ اندازی می‌كند، سد راه به وجود می آورد «أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» (44)؛ ولی «إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (45) و «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً» (46). پس هر آنچه ابلیس در این راه تلبیس كند و سد راه ایجاد نماید، خداوند آن را درهم شكسته «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» (47)، تمامی آنچه رشته است از هم می‌گسلد «فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (48) و آیات و بیّنات الهی را استوارتر می‌كند.
2. آیه‌ی تثبیت (49) مقام عصمت انبیا را ثابت می‌كند. اگر عصمت، كه همان عنایت الهی و روشنگر راه پیامبران است، شامل حال انبیا نبود، لغزش و انحراف به سوی بد اندیشان امكان داشت. قدرت و نفوذ طاغوتیان در ایجاد جوّ مناسب با اهداف پلیدشان آنقدر گسترده و حساب شده است كه ممكن است شایسته‌ترین افراد فریب بخورند و به سوی آنان جذب شوند. صرفاً عنایت الهی است كه شامل بندگان صالح خود می‌شود و آنان را از وسوسه‌ها و دسیسه‌های شیطان در امان نگه می‌دارد. به هر حال، آیه‌ی تثبیت دلالت دارد بر اینكه لغزشی انجام نگرفته و این به دلیل «لولا» امتناعیّه است (اگر نبود، چنین می‌شد).
محمدحسین هیكل می‌گوید: «تمسك جستن به آیه‌ی «لوْلا انْ ثَبّتناكَ. . .» نتیجه‌ی معكوس می‌دهد؛ زیرا آیه از وقوع لغزش حكایت نمی‌كند، بلكه از ثبات پیامبر كه مورد عنایت پروردگار قرار گرفته است، حكایت دارد. اما آیه‌ی «تمنّی»- چنان كه گذشت- هیچ گونه ربطی به افسانه‌ی غرانیق ندارد.» (50) اساساً آیه‌ی مذكور درباره‌ی یك دستور عمومی است تا مسلمانان بدانند پیوسته مورد عنایت پروردگار قرار دارند و اگر لغزشی ناروا انجام دهند هر آینه به شدیدترین عقوبت ها دچار می‌شوند و دنیا و آخرت بر آنها تنگ خواهد شد.
و اصولاً «تمنّی» را- كه به معنای آرزو و خواسته است- به معنای «تلاوت» گرفتن، كاملاً فاقد سند اعتبار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد فرید وجدی؛ دائره المعارف القرن العشرین، ج10، ص 715.
2. مؤمنون23: 12-14.
3. مؤمنون23: 14.
4. سجده32: 7-9.
5. بحارالانوار، ج61، ص32، حدیث5.
6. برای توضیح و تفصیل بیشتر رجوع كنید به: صدرالدین شیرازی، اسفار اربعه، فصل2، ص28-52. فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب (تفسیر كبیر)، ج21، ص 43-15. ذیل آیه‌ی و یسألونك عن الروح. . . محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج1، ص 365-369 و ج10، ص118.
7. تفسیر عیاشی، ج1، ص388.
8. طبقات ابن سعد، ج1، ص131.
9. رك: محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص66 به بعد.
10. و كان ورقه قد تنصّر و قرأ الكتب و سمع من اهل التوراه و الانجیل (سیره‌ی ابن هشام، ج1، ص 254) و كان امراً تنصّر فی الجاهلیه و كان یكتب الكتاب بالعبرانیة فیكتب من الانجیل بالعبرانیة (صحیح بخاری، ج1،‌ص3).
11. محمد حسین هیكل، حیاة محمد، ص95-96؛ صحیح مسلم، ج1، ص 97-99. صحیح بخاری، ج1، ص 3-4. سیره ابن هشام، ج1، ص 252-255. ابوجعفر محمد بن جریر طبری؛ تاریخ طبری، ج2، ص 298-300. هم او، جامع البیان (تفسیر طبری)، ج30، ص161.
12. قاضی عیاض از بزرگان و دانشمندان اندلس بود. ابن خلكان گوید: «كان امام وقته فی الحدیث و علومه و النحو و اللغه و كلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة (وفیات الاعیان، ج3، ص 483. شماره‌ی 511).
13. انعام6: 115. رك: رساله الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج2، ص112. شرح ملا علی القاری، ج2، ص 563.
14. ابوالفضل طبرسی، مجمع البیان (تفسیر طبرسی)، ج10، ص 384.
15. طه20: 11-14.
16. نمل27: 10.
17. انعام6: 75.
18. صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه‌ی قاصعه، شماره‌ی 192، ص300.
19. سیره‌ی ابن اسحاق، ص123. طبقات ابن سعد، ج1، قسمت 1، ص130.
20. رك: سیره‌ی حلبیّه، ج1، ص 252-250.
21. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص633.
22. همان، ج3، ص 634.
23. نجم53: 1-20.
24. غَرانیق جمع غُرنوق به معنای جوانی شاداب، ظریف و زیباست. اساساً اسم مرغ ابی سفید و ظریف است با گردن بلند و با نام «قو» معروف است. معنای عبارت چنین می‌شود: این پرندگان زیبا كه بلند پروازند از آنها امید شفاعت می‌رود. مقصود سه بت معروف: لات، عزّی و منات بزرگ‌ترین بت‌های عرب است.
25. از همین جا روشن می‌شود كه این خبر ساختگی است؛ زیرا اگر درست باشد كه شب هنگام به پیامبر وحی شد كه این كلمات از تلبیس ابلیس است، چگونه ممكن است در یك روز با وسایل و امكانات آن روز خبر به مسلمانان حبشه برسد و در این فاصله‌ی كوتاه به مكه بازگردند.
26. اسراء17: 73-75.
27. حج22: 52.
28. تفسیر طبری، ج17، ص131-134. تاریخ طبری، ج2، ص75-78؛ سیره ابن اسحاق، ج1، ص 178-179. الروض الانف، ج2، ص126. جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص194 و 366-368. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح البخاری، ج8، ص333.
29. رساله الشفا، ج2، ص117.
30. فتح الباری، ج8، ص333.
31. تفسیر كبیر رازی، ج23، ص50.
32. حیاة محمد؛ ص124-129.
33. نساء4: 76.
34. مجادله58: 21.
35. نحل16: 99.
36. اسراء17: 65.
37. ابراهیم14: 22.
38. حجر15: 9.
39. فصلت41: 42.
40. طور52: 48.
41. اشاره است به كلام پیامبر (صلی الله علیه و آله)كه فرمود: «انا افصح من نطق بالضاد» كه از فصاحت والای ایشان در میان عرب حكایت دارد.
42. نجم53: 23.
43. حج22: 52.
44. حج22: 52.
45. حدید57: 22 و مجادله58: 21.
46. نساء4: 76.
47. انبیا21: 18.
48. حج22: 52.
49. اسراء17: 73-75.
50. حیاة محمد، ص124-129.

 

منبع مقاله :
معرفت، محمدهادی؛ (1389)، علوم قرآنی، قم: مؤسسه‌ی فرهنگی تمهید، چاپ پانزدهم.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد