طلسمات

خانه » همه » مذهبی » «اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 09/07/86 مطابق با نوزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

375545c4 1ac2 4ebe 96cd bb20a08189a1 - «اميد و آرزوي مطلوب» - قسمت دوم و پایانی
dmkn56 - «اميد و آرزوي مطلوب» - قسمت دوم و پایانی
«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 09/07/86 مطابق با نوزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
بسم الله الرحمن الرحيم‏

توحيد خالص

امام زين‏العابدين(ع) در مناجات راجين بعد از ياد رحمت‏هاى خدا و ذكر صفات جماليه الهى از خدا مى‏خواهد: خدايا توحيد خالص به من عطا كن! عالى‏ترين مراتبى كه اولياء خدا به آن مى‏رسند، در مسيرِ توحيد است. در بعضى آيات اشاره مى‏كند اكثر مؤمنين ايمانشان آميخته‏ى با شرك است و توحيدشان خالص نيست، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ1». با اين كه ايمان مى‏آورند اما مراتبى از شرك هم دارند، لكن هر كسى متناسب با معرفت و مرتبه ايمانش. دو مثلثى را كه مجموعشان يك مستطيل تشكيل مى‏دهد در ذهنتان مجسّم كنيد، دل مؤمن ظرف اين مستطيل است. قاعده‏ى يك مثلث كفر است و هر چه رو به بالا مى‏رود از كفر كاسته و جا براى ايمان بازتر مى‏شود، تا مى‏رسد به نقطه‏اى كه فقط ايمان خالص است. اين مثلث كفر است اما عكسش، مثلث ايمان، مثلث بعدى است كه آن بالا قاعده‏اش وسيع است. پايين كه مى‏آيد با مثلث كفر جفت مى‏شود، هر چه از وسعت ايمان كم مى‏شود بر وسعت كفر افزوده مى‏شود. دو تا متقابل هستند. هر چه كفه‏ى ايمان سنگين‏تر مى‏شود، كفرش سبك‏تر و بالعكس. وسطها كه مى‏رسد تقريبا مساوى مى‏شود، نصفش ايمان، نصفش كفر. عالى‏ترين مرتبه‏اش آن است كه هيچ آميختگى با كفر ندارد، اين مى‏شود عبد خالص؛ «أشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».

در دنيا چه بخواهيم؟

بعد حضرت چيزهايى را كه در دنيا مى‏خواهد ذكر مى‏كند. يك بند از اين چيزها، نعمت‏هايى عينى است كه ملموس است و در سعادت انسان مؤثر است و مى‏تواند به كمك آنها رضاى الهى را كسب كند. خوردن، خوابيدن، محفوظ ماندن از امراض شديد، سرما و گرماى شديد، اين‏ها لازمه زندگى است و الا انسان زنده نمى‏ماند. نعمتى كه جزء وجود آدم نيست، اما در دنيا خيلى براى انسان ارزش دارد، همان است كه عباد الرحمن از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ2»، شايد اگر در دنيا نعمتى ارزشمندتر از همسر و فرزند خوب بود از خدا مى‏خواستند. مى‏گويند: خدايا نور چشم ما را در همسران و فرزندان خوب قرار بده.

فرازهايى از مناجاةالراجّين

ذكر خدا

«يا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ القاصِدُونَ»؛ اى كسى كه هر كه تو را قصد كند، به واسطه‏ى رحمت تو سعادتمند مى‏شود. «وَ لَمْ يَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ»؛ كسانى كه استغفار مى‏كنند مبتلا به نقمتى نمى‏شوند كه موجب شقاوتشان بشود. استغفار مانع ابتلا به شقاوت است. سعادت انسان در سايه‏ى ياد خدا و توجه به اوست. «كَيْفَ أنْسَاكَ؟! وَلَمْ تَزَلْ ذاكِري»؛ چگونه تو را فراموش كنم و حال آنكه تو هميشه به ياد من هستى. يك ياد، ياد مخصوص و تشريفى است كه توأم با رحمت و عنايت خاص است و آن وقتى است كه انسان به ياد خدا و در صدد بندگى او باشد، آن وقت خدا هم يادش هست؛ «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ3». اين ياد غير از يادى است كه خدا نسبت به همه‏ى موجودات دارد، خدا كه چيزى را فراموش نمى‏كند. مثل هدايت خاص مى‏ماند در مقابل هدايت عام. خدا همه‏ى انسانها را به طور عموم هدايت كرده، اما هدايت خاصى كه دست يك كسى را بگيرد و به منزل برساند، مخصوص بندگان خاصى است كه لياقتش را دارند. در رابطه‏هاى طرفينى يكى هم محبت متقابل بين خدا و انسان است، «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ4»؛ هم آنها خدا را دوست دارند هم خدا آنها را. يكى هم رضايت خدا از بندگان است: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه5»؛ آنها از خدا راضى اند و خدا هم از آنها. اين رابطه‏هاى متقابل معناى لطيفى دارد. اينها بيشتر براى اين است كه ما توجه پيدا كنيم و تغييرى در حال ما پيدا بشود، و الا خدا كه تغييرى نمى‏كند! وقتى ما به اين معنا توجه مى‏كنيم كه خدا هميشه به ياد ماست، باعث مى‏شود ما هم بيشتر به ياد خدا باشيم.

اعتصام

«وَكَيْفَ ألْهُو عَنْكَ؟! وَأنْتَ مُراقِبي.» چطور من سرگرم بشوم و از تو غفلت كنم با اينكه تو مراقب من هستى. «إلهي بِذَيلِ كَرَمِكَ أعْلَقْتُ يَدِي»؛ خدايا دستم را به دامن كرم تو چسباندم – يك استعاره‏ى تخييليه است – يعنى آدم فرض مى‏كند كه رحمت و كرم خدا پرده‏ى آويخته‏اى است بين زمين و آسمان و من مى‏روم گوشه‏اى از اين پرده را مى‏گيرم. «وَلِنَيْلِ عَطاياكَ بَسَطْتُ أَمَلِي»؛ اميد و آرزويم را گسترش دادم براى اينكه از عطايا و بخشش‏هاى تو استفاده كنم. يعنى آماده‏ى اين هستم كه تو لطف كنى و من دريافت كنم. حالا چه مى‏خواهد؟

نهايت بندگى

«فَأخْلِصْني بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ»؛ من را خالص كن به توحيد خالص. يعنى بالاترين چيزى كه بعد از نجات از عذاب مى‏توان تصور كرد توحيد خالص است. يك معنايش اين است كه آدم جز به خدا اميد نداشته باشد و جز از خدا نترسد. توكلش فقط بر خدا باشد. بالاترش اين است كه اصالتاً جز خدا هيچ كس را دوست نداشته باشد. «وَاجْعَلْني مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»؛ من را از آن بنده‏هاى صاف و زلال خودت قرار بده. بندگى گاهى آميخته و مشوب است. چيزى قاطى‏اش شده، پر كاهى، غبارى، گردى؛ و گاهى نه، زلال و پاك است. سر تا پاى وجودش بندگى است. خدايا مى‏خواهم آن طورى بشوم كه تو مى‏خواهى. جايى بروم كه تو دوست دارى، حالى داشته باشم كه تو دوست دارى. جورى درس بخوانم كه تو دوست دارى. اگر موعظه مى‏كنم طورى باشد كه تو دوست دارى. «صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»، بندگانى كه صاف باشند، و غير از بندگى، براى خودشان شأنى قائل نباشند. حاصلش اين كه اگر بنده‏ى خالص باشم، همه چيز ديگر در آن هست!

برخى از اوصاف الهى

باز بر مى‏گردد صفات خدا را ذكر مى‏كند. آمادگى بيشترى براى اين كه چيزهايى براى دنيا بخواهد.
«يا مَنْ كُلُّ هارِبٍ إلَيْهِ يَلْتَجئُ»؛ اى كسى كه هر كس فرار كند به تو پناه مى‏آورد. «وَكُلُّ طالِب إيّاهُ يَرْتَجي»؛ هر كس هر چيزى را بخواهد و طلب كند، اميدش به اين است كه خدا به او بدهد. «يا خَيْرَ مَرْجُوٍّ، وَيا أكْرَمَ مَدْعُوٍّ»؛ اى بهترين كسى كه به او اميد بسته مى‏شود و كريم‏ترين كسى كه از او درخواست مى‏شود. «وَيا مَنْ لا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا يُخَيَّبُ آمِلُهُ»؛ اى كسى كه سؤال كنندگان از درِ خانه‏اش طرد نمى‏شوند؛ اميدواران به او نااميد نمى‏شود. «يا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِيهِ»؛ اى كسى كه درش به روى دعا كننده باز است. «وَحِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِيهِ»؛ هر كس به خدا اميد داشته باشد، خدا پرده‏ى بين خودش و او را بر مى‏دارد. اگر اميد، صادق باشد، حجابى بين انسان و خدا باقى نمى‏ماند. حالا چه مى‏خواهد از او؟ خوب است ما هم ياد بگيريم حاجات دنيوى‏مان را از اين گونه قرار دهيم.

چشم روشنى

«أسْألُكَ بِكَرَمِكَ أنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطائِكَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَيْني»؛ از اين كه اين عطايا مقابل شده با چيزهاى ديگر كه بعد مى‏آيد پيداست منظور عطاياى عينى است. از آن عطايايى كه به من مى‏دهى چيزى بده كه موجب روشنى چشمم باشد. مؤمن به چه چيز چشمش روشن مى‏شود؟ به هر چه كه او را در راه بندگى خدا كمك كند. بتواند در راهى كه خدا راضى هست آن را به كار بگيرد. روشنىِ چشم مؤمن به اينهاست و الّا شكم و دامن و لباس و… كه هر مؤمن و كافرى مرزوق است و خدا روزى‏شان را ضمانت كرده. اگر مؤمن در دنيا چيزى از خدا بخواهد چيزى است كه موجب تكامل خودش باشد.
جهان مقدمه‏اى است براى پيدايش انسان و آن را براى انسان خلق كرده است. انسان را خلق كرده براى اينكه در اثر اعمال اختيارى‏اش لياقت رحمتى پيدا كند كه هيچ كس ديگر لياقت آن رحمت را ندارد. خب وقتى مى‏بيند خدا دوست دارد كه موجودى به وجود بيايد به نام انسان كه لياقتِ بهترين رحمت خدا را داشته باشد، از خدا مى‏خواهد او را وسيله پيدايش انسانى قرار دهد كه بنده‏ى صالح خدا بشود و هدف از خلقت به اين وسيله تحقق پيدا بكند. و آن يعنى فرزند صالح! راهِ فرزنددار شدن هم همسر است. تا همسر صالح نداشته باشد فرزند صالح ندارد. آن كه مايه‏ى چشم روشنى انسان در دنيا مى‏شود همسر و فرزند صالح است. اين از صفات عبادالرحمن است كه از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ»

علت آرامش و پرخاشگرى در انسان

حالا براى وجود خودمان از خدا چه بخواهيم؟ بدترين حالت براى انسان در دنيا، حالتِ وانهادگى و سرگردانى است يعنى آدم احساس بكند كه هيچ كس دلش به حال او نمى‏سوزد. اين حالت وقتى شدت پيدا مى‏كند انسان را به خودكشى وا مى‏دارد. شايد آيه‏ى شريفه‏ى سوره‏ى حج ناظر به همين حالت است، «مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ6». البته اين آيه را چند جور تفسير كردند، اما شايد اين احتمال اظهر باشد. اگر كسى گمانش اين باشد كه خدا هم او را كمك نمى‏كند و به كلى به خودش وانهاده شده، طبعاً دچار خشم عجيبى مى‏شود. انسان نسبت به همه چيز بدبين مى‏شود. دلش نمى‏خواهد با كسى معاشرت كند، دستش به دنبالِ هيچ كارى نمى‏رود. يكى از نمودهايش افسردگى‏هاى شديد است. اين وانهادگى‏ها، اين افسردگى‏ها و نااميدى‏ها است كه موجب پرخاش مى‏شود. ممكن است دست به هر جنايتى بزند. مى‏فرمايد: اگر اميد به خدا نداشته باشى مثلاً چه كار مى‏خواهى بكنى؟ فرض كن يك ريسمانى تا آسمان بكشى و بروى طرف آسمان و بعد اين ريسمان را ببرى، آن وقت چطور مى‏شود؟ خشمت رفع مى‏شود؟ «هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ». بايد بدانى كه خدا هيچ وقت تو را رها نمى‏كند. بايد اميدت به خدا باشد. بهترين چيزى كه بايد انسان بخواهد اين است كه خدا به او اميد بدهد. وقتى اميد به خدا داشت ديگر هر مشكلى برايش پيش بيايد مى‏گويد: كسى را دارم كه رفع كند. غم و غصه‏اش برطرف مى‏شود؛ شايد يكى از معانى «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ7» همين باشد. انسان‏هاى با خدا نه هيچ غمى دارند نه از هيچ چيزى مى‏ترسند. براى اينكه به جايى وصلند كه مركز همه‏ى قدرتها و خوبى‏هاست. از چه بترسند؟ ولايت يعنى ارتباط و وابستگى به خدا. اولياء خدا كسانى اند كه خودشان را وابسته به خدا مى‏بينند. بارها از زبان مبارك خود امام1، در سخنرانى‏هاى اول نهضت شنيديم كه قسم خوردند: من در عمرم از هيچ چيز نترسيدم. چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان به خدا اميد داشته باشد؟! «وَمِنْ رَجائِكَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي»؛ خدايا! تو آن قدر اميدِ به خودت را به من بده، كه به آرامش و اطمينان برسم. عدم آرامش يا براى غصه‏ى گذشته است يا ترس از آينده.

يقين قلبى

«وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ هيچ زندگى‏اى بدون سختى در دنيا نيست، خيال مى‏كنيم كسانى كه كاخ نشين‏هاى كذايى هستند هيچ غم و غصه و نگرانى ندارند. اگر با دلشان آشنا بشويد مى‏فهميد صد برابر شما نگرانى و ناراحتى دارند. بيشترين دارويى كه در كشور آمريكا و كشورهاى متمدن مصرف مى‏شود، داروهاى آرام بخش و اعصاب است. دواى اين غم‏ها، ترس‏ها، نگرانى‏ها و…، يقين است. اين خودش احتياج به توضيح دارد. «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ8»؛ هر مصيبتى كه به شما برسد مقدّر است و در كتابى نوشته شده و مضبوط است، «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ9»، چه خوبى‏هايى كه به اشخاص مى‏رسد و چه ناراحتى‏ها. اين حكمتى دارد، براى اين كه يك چيز خوبى كه به شما مى‏رسد، اين عطاها روى حسابى تنظيم شده كه بايد به آن برسيد، خودتان را گم نكنيد و سرمست نشويد. همچنين مصيبتى كه به شما مى‏رسد يا چيزى از دستتان مى‏رود، ناراحت نشويد. اين حالت اگر كامل باشد اسمش يقين است. «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ» انسان وقتى شيرينىِ ايمان را درك مى‏كند كه چنين يقينى پيدا كند؛ «حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ…10»؛ اين كه هر چه به او رسيده يا مصيبتى ديده، مى‏بايست مى‏رسيد. حساب شده است، خوب ببين اگر اشتباهى كردى، در صددِ جبرانش باش. اگر اشتباهى نكردى، آزمايش و امتحانى است از خدا. بر اين صبر كن و از خدا بخواه جبرانش كند. اين ديگر جزع و فزع ندارد! چه موقع مى‏توان چنين حالى را حفظ كرد؟ آن وقتى كه يقين داشته باشيم. «وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ پس از خدا مى‏خواهيم يقينى بدهد كه مصيبت‏هاى دنيا بر ما آسان شود.

اعراض از ذكر خدا

ولى گاهى روى چشم دل پرده‏هايى مى‏افتد و كور مى‏شود. چه چيز موجب اين كور دلى مى‏شود؟ قرآن مى‏فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى؛ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً؛ قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى11» آنچه كه موجب مى‏شود دل انسان كم كم به كورى برسد، اعراض از ذكر خداست. اين كه عده‏اى انسان را متوجه خدا بكنند، اما او بى اعتنايى كند. يك وقت غفلت از ذكر است كه آن موجب مى‏شود شيطان رفيق انسان شود؛ «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ12» ولى بالاتر از غفلت اين است كه اصلاً اعراض كند. مى‏بيند صحبت از خدا و قيامت و مرگ و… است اما مى‏گويد: اين حرفها چيست؟ ناراحت مى‏شود. اما اگر صحبت اين باشد كه فلان چيز گران شده، بفروشيم، چقدر درآمد دارد يا فلان جا وام مى‏دهند، با كمال نشاط گوش مى‏دهد! اين اعراض موجب مى‏شود كه در همين دنيا يك زندگى سخت و تنگى داشته باشد و نيز به همان حالات وانهادگى و افسردگى دچار شود و هم در آخرت و روز قيامت كور محشور مى‏شود. بعد اعتراض مى‏كند كه خدايا من كور نبودم، «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى» چه طور من را كور محشور كردى؟ خطاب مى‏شود: تو در دنيا آيات ما را به فراموشى سپردى ما هم اينجا تو را فراموش مى‏كنيم.
به خدا بگوييم: «وَتَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتي غَشَواتِ الْعَمى»؛ پرده‏هاى كورى را، از جلوى چشم بصيرت من بردار تا حقايق را بهتر درك كنم. اين كورى چشم ظاهرى نيست ، بلكه كورى چشم دل است.
«بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».

پي نوشت :

1. يوسف / 106.
2. فرقان / 74.
3. بقره / 152.
4. مائده / 54.
5. مائده / 119.
6. حج / 15.
7. يونس / 62.
8. حديد / 22.
9. حديد / 23.
10. الكافي، ج 2، ص 58، باب فضل اليقين، روايت 7.
11. طه / 126-124.
12. زخرف / 36.

«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 09/07/86 مطابق با نوزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

375545c4 1ac2 4ebe 96cd bb20a08189a1 - «اميد و آرزوي مطلوب» - قسمت دوم و پایانی
dmkn56 - «اميد و آرزوي مطلوب» - قسمت دوم و پایانی
«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 09/07/86 مطابق با نوزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
بسم الله الرحمن الرحيم‏

توحيد خالص

امام زين‏العابدين(ع) در مناجات راجين بعد از ياد رحمت‏هاى خدا و ذكر صفات جماليه الهى از خدا مى‏خواهد: خدايا توحيد خالص به من عطا كن! عالى‏ترين مراتبى كه اولياء خدا به آن مى‏رسند، در مسيرِ توحيد است. در بعضى آيات اشاره مى‏كند اكثر مؤمنين ايمانشان آميخته‏ى با شرك است و توحيدشان خالص نيست، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ1». با اين كه ايمان مى‏آورند اما مراتبى از شرك هم دارند، لكن هر كسى متناسب با معرفت و مرتبه ايمانش. دو مثلثى را كه مجموعشان يك مستطيل تشكيل مى‏دهد در ذهنتان مجسّم كنيد، دل مؤمن ظرف اين مستطيل است. قاعده‏ى يك مثلث كفر است و هر چه رو به بالا مى‏رود از كفر كاسته و جا براى ايمان بازتر مى‏شود، تا مى‏رسد به نقطه‏اى كه فقط ايمان خالص است. اين مثلث كفر است اما عكسش، مثلث ايمان، مثلث بعدى است كه آن بالا قاعده‏اش وسيع است. پايين كه مى‏آيد با مثلث كفر جفت مى‏شود، هر چه از وسعت ايمان كم مى‏شود بر وسعت كفر افزوده مى‏شود. دو تا متقابل هستند. هر چه كفه‏ى ايمان سنگين‏تر مى‏شود، كفرش سبك‏تر و بالعكس. وسطها كه مى‏رسد تقريبا مساوى مى‏شود، نصفش ايمان، نصفش كفر. عالى‏ترين مرتبه‏اش آن است كه هيچ آميختگى با كفر ندارد، اين مى‏شود عبد خالص؛ «أشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».

در دنيا چه بخواهيم؟

بعد حضرت چيزهايى را كه در دنيا مى‏خواهد ذكر مى‏كند. يك بند از اين چيزها، نعمت‏هايى عينى است كه ملموس است و در سعادت انسان مؤثر است و مى‏تواند به كمك آنها رضاى الهى را كسب كند. خوردن، خوابيدن، محفوظ ماندن از امراض شديد، سرما و گرماى شديد، اين‏ها لازمه زندگى است و الا انسان زنده نمى‏ماند. نعمتى كه جزء وجود آدم نيست، اما در دنيا خيلى براى انسان ارزش دارد، همان است كه عباد الرحمن از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ2»، شايد اگر در دنيا نعمتى ارزشمندتر از همسر و فرزند خوب بود از خدا مى‏خواستند. مى‏گويند: خدايا نور چشم ما را در همسران و فرزندان خوب قرار بده.

فرازهايى از مناجاةالراجّين

ذكر خدا

«يا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ القاصِدُونَ»؛ اى كسى كه هر كه تو را قصد كند، به واسطه‏ى رحمت تو سعادتمند مى‏شود. «وَ لَمْ يَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ»؛ كسانى كه استغفار مى‏كنند مبتلا به نقمتى نمى‏شوند كه موجب شقاوتشان بشود. استغفار مانع ابتلا به شقاوت است. سعادت انسان در سايه‏ى ياد خدا و توجه به اوست. «كَيْفَ أنْسَاكَ؟! وَلَمْ تَزَلْ ذاكِري»؛ چگونه تو را فراموش كنم و حال آنكه تو هميشه به ياد من هستى. يك ياد، ياد مخصوص و تشريفى است كه توأم با رحمت و عنايت خاص است و آن وقتى است كه انسان به ياد خدا و در صدد بندگى او باشد، آن وقت خدا هم يادش هست؛ «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ3». اين ياد غير از يادى است كه خدا نسبت به همه‏ى موجودات دارد، خدا كه چيزى را فراموش نمى‏كند. مثل هدايت خاص مى‏ماند در مقابل هدايت عام. خدا همه‏ى انسانها را به طور عموم هدايت كرده، اما هدايت خاصى كه دست يك كسى را بگيرد و به منزل برساند، مخصوص بندگان خاصى است كه لياقتش را دارند. در رابطه‏هاى طرفينى يكى هم محبت متقابل بين خدا و انسان است، «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ4»؛ هم آنها خدا را دوست دارند هم خدا آنها را. يكى هم رضايت خدا از بندگان است: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه5»؛ آنها از خدا راضى اند و خدا هم از آنها. اين رابطه‏هاى متقابل معناى لطيفى دارد. اينها بيشتر براى اين است كه ما توجه پيدا كنيم و تغييرى در حال ما پيدا بشود، و الا خدا كه تغييرى نمى‏كند! وقتى ما به اين معنا توجه مى‏كنيم كه خدا هميشه به ياد ماست، باعث مى‏شود ما هم بيشتر به ياد خدا باشيم.

اعتصام

«وَكَيْفَ ألْهُو عَنْكَ؟! وَأنْتَ مُراقِبي.» چطور من سرگرم بشوم و از تو غفلت كنم با اينكه تو مراقب من هستى. «إلهي بِذَيلِ كَرَمِكَ أعْلَقْتُ يَدِي»؛ خدايا دستم را به دامن كرم تو چسباندم – يك استعاره‏ى تخييليه است – يعنى آدم فرض مى‏كند كه رحمت و كرم خدا پرده‏ى آويخته‏اى است بين زمين و آسمان و من مى‏روم گوشه‏اى از اين پرده را مى‏گيرم. «وَلِنَيْلِ عَطاياكَ بَسَطْتُ أَمَلِي»؛ اميد و آرزويم را گسترش دادم براى اينكه از عطايا و بخشش‏هاى تو استفاده كنم. يعنى آماده‏ى اين هستم كه تو لطف كنى و من دريافت كنم. حالا چه مى‏خواهد؟

نهايت بندگى

«فَأخْلِصْني بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ»؛ من را خالص كن به توحيد خالص. يعنى بالاترين چيزى كه بعد از نجات از عذاب مى‏توان تصور كرد توحيد خالص است. يك معنايش اين است كه آدم جز به خدا اميد نداشته باشد و جز از خدا نترسد. توكلش فقط بر خدا باشد. بالاترش اين است كه اصالتاً جز خدا هيچ كس را دوست نداشته باشد. «وَاجْعَلْني مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»؛ من را از آن بنده‏هاى صاف و زلال خودت قرار بده. بندگى گاهى آميخته و مشوب است. چيزى قاطى‏اش شده، پر كاهى، غبارى، گردى؛ و گاهى نه، زلال و پاك است. سر تا پاى وجودش بندگى است. خدايا مى‏خواهم آن طورى بشوم كه تو مى‏خواهى. جايى بروم كه تو دوست دارى، حالى داشته باشم كه تو دوست دارى. جورى درس بخوانم كه تو دوست دارى. اگر موعظه مى‏كنم طورى باشد كه تو دوست دارى. «صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»، بندگانى كه صاف باشند، و غير از بندگى، براى خودشان شأنى قائل نباشند. حاصلش اين كه اگر بنده‏ى خالص باشم، همه چيز ديگر در آن هست!

برخى از اوصاف الهى

باز بر مى‏گردد صفات خدا را ذكر مى‏كند. آمادگى بيشترى براى اين كه چيزهايى براى دنيا بخواهد.
«يا مَنْ كُلُّ هارِبٍ إلَيْهِ يَلْتَجئُ»؛ اى كسى كه هر كس فرار كند به تو پناه مى‏آورد. «وَكُلُّ طالِب إيّاهُ يَرْتَجي»؛ هر كس هر چيزى را بخواهد و طلب كند، اميدش به اين است كه خدا به او بدهد. «يا خَيْرَ مَرْجُوٍّ، وَيا أكْرَمَ مَدْعُوٍّ»؛ اى بهترين كسى كه به او اميد بسته مى‏شود و كريم‏ترين كسى كه از او درخواست مى‏شود. «وَيا مَنْ لا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا يُخَيَّبُ آمِلُهُ»؛ اى كسى كه سؤال كنندگان از درِ خانه‏اش طرد نمى‏شوند؛ اميدواران به او نااميد نمى‏شود. «يا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِيهِ»؛ اى كسى كه درش به روى دعا كننده باز است. «وَحِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِيهِ»؛ هر كس به خدا اميد داشته باشد، خدا پرده‏ى بين خودش و او را بر مى‏دارد. اگر اميد، صادق باشد، حجابى بين انسان و خدا باقى نمى‏ماند. حالا چه مى‏خواهد از او؟ خوب است ما هم ياد بگيريم حاجات دنيوى‏مان را از اين گونه قرار دهيم.

چشم روشنى

«أسْألُكَ بِكَرَمِكَ أنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطائِكَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَيْني»؛ از اين كه اين عطايا مقابل شده با چيزهاى ديگر كه بعد مى‏آيد پيداست منظور عطاياى عينى است. از آن عطايايى كه به من مى‏دهى چيزى بده كه موجب روشنى چشمم باشد. مؤمن به چه چيز چشمش روشن مى‏شود؟ به هر چه كه او را در راه بندگى خدا كمك كند. بتواند در راهى كه خدا راضى هست آن را به كار بگيرد. روشنىِ چشم مؤمن به اينهاست و الّا شكم و دامن و لباس و… كه هر مؤمن و كافرى مرزوق است و خدا روزى‏شان را ضمانت كرده. اگر مؤمن در دنيا چيزى از خدا بخواهد چيزى است كه موجب تكامل خودش باشد.
جهان مقدمه‏اى است براى پيدايش انسان و آن را براى انسان خلق كرده است. انسان را خلق كرده براى اينكه در اثر اعمال اختيارى‏اش لياقت رحمتى پيدا كند كه هيچ كس ديگر لياقت آن رحمت را ندارد. خب وقتى مى‏بيند خدا دوست دارد كه موجودى به وجود بيايد به نام انسان كه لياقتِ بهترين رحمت خدا را داشته باشد، از خدا مى‏خواهد او را وسيله پيدايش انسانى قرار دهد كه بنده‏ى صالح خدا بشود و هدف از خلقت به اين وسيله تحقق پيدا بكند. و آن يعنى فرزند صالح! راهِ فرزنددار شدن هم همسر است. تا همسر صالح نداشته باشد فرزند صالح ندارد. آن كه مايه‏ى چشم روشنى انسان در دنيا مى‏شود همسر و فرزند صالح است. اين از صفات عبادالرحمن است كه از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ»

علت آرامش و پرخاشگرى در انسان

حالا براى وجود خودمان از خدا چه بخواهيم؟ بدترين حالت براى انسان در دنيا، حالتِ وانهادگى و سرگردانى است يعنى آدم احساس بكند كه هيچ كس دلش به حال او نمى‏سوزد. اين حالت وقتى شدت پيدا مى‏كند انسان را به خودكشى وا مى‏دارد. شايد آيه‏ى شريفه‏ى سوره‏ى حج ناظر به همين حالت است، «مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ6». البته اين آيه را چند جور تفسير كردند، اما شايد اين احتمال اظهر باشد. اگر كسى گمانش اين باشد كه خدا هم او را كمك نمى‏كند و به كلى به خودش وانهاده شده، طبعاً دچار خشم عجيبى مى‏شود. انسان نسبت به همه چيز بدبين مى‏شود. دلش نمى‏خواهد با كسى معاشرت كند، دستش به دنبالِ هيچ كارى نمى‏رود. يكى از نمودهايش افسردگى‏هاى شديد است. اين وانهادگى‏ها، اين افسردگى‏ها و نااميدى‏ها است كه موجب پرخاش مى‏شود. ممكن است دست به هر جنايتى بزند. مى‏فرمايد: اگر اميد به خدا نداشته باشى مثلاً چه كار مى‏خواهى بكنى؟ فرض كن يك ريسمانى تا آسمان بكشى و بروى طرف آسمان و بعد اين ريسمان را ببرى، آن وقت چطور مى‏شود؟ خشمت رفع مى‏شود؟ «هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ». بايد بدانى كه خدا هيچ وقت تو را رها نمى‏كند. بايد اميدت به خدا باشد. بهترين چيزى كه بايد انسان بخواهد اين است كه خدا به او اميد بدهد. وقتى اميد به خدا داشت ديگر هر مشكلى برايش پيش بيايد مى‏گويد: كسى را دارم كه رفع كند. غم و غصه‏اش برطرف مى‏شود؛ شايد يكى از معانى «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ7» همين باشد. انسان‏هاى با خدا نه هيچ غمى دارند نه از هيچ چيزى مى‏ترسند. براى اينكه به جايى وصلند كه مركز همه‏ى قدرتها و خوبى‏هاست. از چه بترسند؟ ولايت يعنى ارتباط و وابستگى به خدا. اولياء خدا كسانى اند كه خودشان را وابسته به خدا مى‏بينند. بارها از زبان مبارك خود امام1، در سخنرانى‏هاى اول نهضت شنيديم كه قسم خوردند: من در عمرم از هيچ چيز نترسيدم. چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان به خدا اميد داشته باشد؟! «وَمِنْ رَجائِكَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي»؛ خدايا! تو آن قدر اميدِ به خودت را به من بده، كه به آرامش و اطمينان برسم. عدم آرامش يا براى غصه‏ى گذشته است يا ترس از آينده.

يقين قلبى

«وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ هيچ زندگى‏اى بدون سختى در دنيا نيست، خيال مى‏كنيم كسانى كه كاخ نشين‏هاى كذايى هستند هيچ غم و غصه و نگرانى ندارند. اگر با دلشان آشنا بشويد مى‏فهميد صد برابر شما نگرانى و ناراحتى دارند. بيشترين دارويى كه در كشور آمريكا و كشورهاى متمدن مصرف مى‏شود، داروهاى آرام بخش و اعصاب است. دواى اين غم‏ها، ترس‏ها، نگرانى‏ها و…، يقين است. اين خودش احتياج به توضيح دارد. «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ8»؛ هر مصيبتى كه به شما برسد مقدّر است و در كتابى نوشته شده و مضبوط است، «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ9»، چه خوبى‏هايى كه به اشخاص مى‏رسد و چه ناراحتى‏ها. اين حكمتى دارد، براى اين كه يك چيز خوبى كه به شما مى‏رسد، اين عطاها روى حسابى تنظيم شده كه بايد به آن برسيد، خودتان را گم نكنيد و سرمست نشويد. همچنين مصيبتى كه به شما مى‏رسد يا چيزى از دستتان مى‏رود، ناراحت نشويد. اين حالت اگر كامل باشد اسمش يقين است. «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ» انسان وقتى شيرينىِ ايمان را درك مى‏كند كه چنين يقينى پيدا كند؛ «حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ…10»؛ اين كه هر چه به او رسيده يا مصيبتى ديده، مى‏بايست مى‏رسيد. حساب شده است، خوب ببين اگر اشتباهى كردى، در صددِ جبرانش باش. اگر اشتباهى نكردى، آزمايش و امتحانى است از خدا. بر اين صبر كن و از خدا بخواه جبرانش كند. اين ديگر جزع و فزع ندارد! چه موقع مى‏توان چنين حالى را حفظ كرد؟ آن وقتى كه يقين داشته باشيم. «وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ پس از خدا مى‏خواهيم يقينى بدهد كه مصيبت‏هاى دنيا بر ما آسان شود.

اعراض از ذكر خدا

ولى گاهى روى چشم دل پرده‏هايى مى‏افتد و كور مى‏شود. چه چيز موجب اين كور دلى مى‏شود؟ قرآن مى‏فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى؛ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً؛ قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى11» آنچه كه موجب مى‏شود دل انسان كم كم به كورى برسد، اعراض از ذكر خداست. اين كه عده‏اى انسان را متوجه خدا بكنند، اما او بى اعتنايى كند. يك وقت غفلت از ذكر است كه آن موجب مى‏شود شيطان رفيق انسان شود؛ «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ12» ولى بالاتر از غفلت اين است كه اصلاً اعراض كند. مى‏بيند صحبت از خدا و قيامت و مرگ و… است اما مى‏گويد: اين حرفها چيست؟ ناراحت مى‏شود. اما اگر صحبت اين باشد كه فلان چيز گران شده، بفروشيم، چقدر درآمد دارد يا فلان جا وام مى‏دهند، با كمال نشاط گوش مى‏دهد! اين اعراض موجب مى‏شود كه در همين دنيا يك زندگى سخت و تنگى داشته باشد و نيز به همان حالات وانهادگى و افسردگى دچار شود و هم در آخرت و روز قيامت كور محشور مى‏شود. بعد اعتراض مى‏كند كه خدايا من كور نبودم، «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى» چه طور من را كور محشور كردى؟ خطاب مى‏شود: تو در دنيا آيات ما را به فراموشى سپردى ما هم اينجا تو را فراموش مى‏كنيم.
به خدا بگوييم: «وَتَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتي غَشَواتِ الْعَمى»؛ پرده‏هاى كورى را، از جلوى چشم بصيرت من بردار تا حقايق را بهتر درك كنم. اين كورى چشم ظاهرى نيست ، بلكه كورى چشم دل است.
«بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».

پي نوشت :

1. يوسف / 106.
2. فرقان / 74.
3. بقره / 152.
4. مائده / 54.
5. مائده / 119.
6. حج / 15.
7. يونس / 62.
8. حديد / 22.
9. حديد / 23.
10. الكافي، ج 2، ص 58، باب فضل اليقين، روايت 7.
11. طه / 126-124.
12. زخرف / 36.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد