امکان تغيير خلق از ديدگاه غزالي و دواني(2)
امکان تغيير خلق از ديدگاه غزالي و دواني(2)
3. تغيير پذيري اخلاق
بيشتر فيلسوفان و حکيمان مسلمان که تأليف هايي در حوزه ي اخلاق دارند، با صراحت يا به طور تلويحي به بحث امکان تغيير خُلق پرداخته اند؛ زيرا فايده ي علم اخلاق، تهذيب اخلاق، فايده هاي مترتب بر آن و در نهايت وصول به سعادت، منوط بر تغيير خُلق است. غزالي با وجود اختصاص فصلي در کتاب ميزان العمل خود به اين مبحث، گويا اين مطلب را يقيني و روشن تلقي کرده و به صورت مختصر به آن پرداخته است؛ اما جلال الدين دواني به پيروي از اسلاف خود، به طور مبسوط به اين موضوع پرداخته است. وي ابتدا همچون خواجه نصيرالدين طوسي پيش از آنکه مستقيماً استدلالي بر تغييرپذيري اخلاق ارائه کند، قول هاي مختلف را در اين باره بررسي کرده و بخش زيادي را از کتاب اخلاق ناصري (39)ــ تقريباً به عينه ــ ذکر مي کند. البته قسمت عمده مطالب خواجه نصيرالدين طوسي نيز برگرفته از کتاب تهذيب الاخلاق ابن مسکويه است.(40)
1ـ3. استدلال نقلي غزالي بر تغييرپذيري اخلاق
غزالي درباره ي تغييرپذيري اخلاق حديثي را نقل، و براساس آن استدلالي را بيان مي کند: «اخلاق خود را نيکو گردانيد». توصيه ي برنيکو کردن اخلاق، منوط به امکان تغييرخُلق است؛ چرا که اگر خُلق آدمي تغييرناپذير بود، هرگز متعلَق توصيه و امر واقع نمي شد و نيز بطلان مواعظ، وصايا، ترغيب و ترهيب را در پي داشت؛ زيرا افعال انسان، نتيجه ي اخلاق اوست.
زماني که تغيير خُلق بهايم و حيوانات ممکن است و مي توان صيد را از توحش به تأنس رساند و سگ و اسب و ديگر جانوران را اهلي و تأديب کرد، چگونه مي توان با وجود استيلاي عقل آدمي بر وجود او و عاقل بودنش، منکر تهذيب اخلاق و تغيير خُلق او بود؟(41)
پس از غزالي، ارموي در لطايف الحکمة با نقل حديث مزبور از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم)، آن را حجت اول بر تغيير و تبديل اخلاق آدمي قرار داده است: «اگر تغيير و تبديل اخلاق ممکن نبود، امر به تحسين اخلاق محال بود». وي حجت دوم را نيز همچون غزالي تغيير رفتار حيوانات مي داند: «تغيير اخلاق بهايم ممکن است؛ زيرا…سگ گرسنه را که خُلق و خويش طعام خوردن است، چنان تربيت مي کنند که وقتي صيد را مي گيرد، نمي خورد و …که همه ي اينها به معناي تغيير و تبديل اخلاق است، و اخلاق آدمي اولويت بيشتري براي تغيير دارد».(42)
قزويني نيز پس از ارائه ي استدلال عقلي، از آيات و احاديث مختلف براي تأييد استدلال خود مدد مي جويد.(43) از جمله آيات و رواياتي که قزويني بدان ها استناد مي کند، عبارت اند از: «قد افلح من زکيها»؛(شمس: 9) «بعث لأتمم مکارم لأخلاق»؛(44) «حسّنوا أخلاقکم»(45)
2ـ3. امکان تغيير اخلاق از نظر دواني
دواني پيش از پرداختن به مسئله، تمهيد مقدمه اي را لازم مي داند و آن، سبب وجود خلق براي نفس است.
1ـ 2ـ 3. سبب وجود خُلق براي نفس
دواني سبب وجود خلق براي نفس را دو چيز مي داند:
1.طبيعت: چنانکه مزاج شخصي در اصل فطرت خود به گونه اي باشد که استعداد کيفيت خاصي در او بيشتر باشد و به کمترين سببي به آن متکيف شود؛ مانند انساني که کمترين چيزي همچون خشم گرفتن، او را برمي انگيزد و از کوچک ترين سببي به هيجان در مي آيد و يا مانند انساني که از ناچيزترين چيزي مي ترسد.
2.عادت: بدان گونه که در ابتدا با اختيار و اراده کاري را انجام مي دهد، اما با تکرار و ممارست در آن کار ورزيده مي شود؛ به گونه اي که بدون انديشه و فکر و با سهولت، آن فعل از او صادر مي شود که اين همان خُلق است.(46)
غياث الدين منصور انحصار اسباب وجود خُلق در طبيعت و عادت را نادرست دانسته است؛ زيرا گاهي خُلق در اثر موانع يا ملاحظه ي منافع و زيان هاي اعمال که موعظه ها و نصايح آنها را آشکار مي کنند، حاصل مي شود.(47) به نظر مي آيد اشکال غياث الدين بر مطلب مذکور وارد نباشد؛ زيرا موانع و ملاحظه ي منافع و زيان هاي اعمال تا موجب بروز عادت نشود، خُلق به وجود نمي آيد. به عبارت ديگر، اگر موانع و ملاحظات مذکور در مقطعي کوتاه سبب انجام دادن و يا انجام ندادن فعلي شود، خُلقي را در انسان به وجود نمي آورند؛ بلکه اين امور بايد موجب بروز عمل و يا ترک عملي در دراز مدت شوند تا خُلق ايجاد شود و اين امر از رهگذر عادت حاصل مي شود.
2ـ 2ـ 3. اقوال مختلف درباره خُلق
در اين بخش، دواني به نقل سخنان مختلف پيشينيان درباره ي خُلق مي پردازد و با بررسي آنها، رأي و نظر خود را درباره ي تغيير اخلاق بيان مي کند. البته همان طور که پيش تر گفته شد، دواني(48) اين سخنان را از خواجه نصيرالدين طوسي،(49) و او نيز از ابن مسکويه(50) نقل مي کند. بنابراين، اشکال هايي که غياث الدين دشتکي(51) بر دواني مي گيرد، نه بر او، بلکه برخواجه نصيرالدين طوسي و پيش از او بر ابن مسکويه وارد است. ابن مسکويه خُلق را دو نوع مي داند: 1.طبيعي که در سرشت انسان است؛ 2.عادي که با عادت و تمرين به دست مي آيد. وي با توجه به اين تقسيم بندي مي گويد به همين سبب قدما و پيشينيان درباره ي خُلق اختلاف نظر پيدا کرده اند که آيا خُلق، مخصوصِ نفس غير ناطقه است يا آنکه نفس ناطقه نيز بهره اي از آن دارد. همچنين اختلاف ديگر درباره ي اين است که آيا خُلق هر فردي براي او طبيعي است و در نتيجه ممتنع الزوال و تغييرناپذير است يا غيرطبيعي.(52)
بر اين اساس، افراد مختلف، آرا و ديدگاه هاي متفاوتي ارائه کرده اند که بدان ها اشاره مي شود:
1.عده اي معتقدند همه ي اخلاق، طبيعي است؛ بدين معنا که اخلاق به طور کلي مقتضاي طبيعت بوده، در نتيجه قابل زوال نيست.
2.عده اي بر اين باورند که بخشي از اخلاق، مقتضاي طبيعت است و قابل زوال نيست و بخشي ديگر از آن عادي، و قابل زوال است.
3.برخي معتقدند ــ رواقيان(53)ــ همه مردم طبعاً نيکوکارآفريده شده اند؛ اما براثر همنشيني با اشرار و ميل به شهوات پستي که با تأديب هم ريشه کن نمي شود، بدکار مي شوند و پس از آن در شهوات فرو مي روند و از هر سوي براي دستيابي به آنها مي شتابند.
4.گروهي از قدما ــ پيش از رواقيان(54)ــ بر اين عقيده بودند که انسان در اصل فطرت خود از وسخ(ناپاکي و پليدي) طبيعت آفريده شده است و نفس در جوهر خود، نوري آميخته به ظلمت است. به همين سبب، در اصل طينت او شر و بدکاري وجود دارد که جز به تأديب و تعليم نيکوکار نگشته و قبول خير نمي کند. البته اگر در غايت شرارت نبوده و جوهر ظلماني بر جوهر نوراني غالب نشده باشد.
5.جالينوس مي گويد: «برخي از مردم بالطبع شرور و بدکارند و برخي ديگر بالطبع خيّر و نيکوکار و بعضي ميانه ي اين دو و قابل هر دو طرف». وي براي اثبات مذهب خود چنين مي گويد که اگر همه ي افراد در فطرت خيّر و نيکوکار باشند و شرارت و بدکاري عارضي(به سبب تعليم) باشد، از دو حال خارج نيست:
الف)يا بايد بالضروره بدي ها و شرور را از خود فراگرفته باشند، که در اين صورت در آنها قوه اي که اقتضاي شر کند، وجود دارد. بنابراين، بالطبع خيّر و نيکوکار نبوده اند و اين خلاف فرض است. اگر در آنها، هم قوه ي خير و هم قوه ي شر باشد ــ اما قوه ي شر غالب بوده باشد ــ نيز همين محذور لازم مي آيد.
ب)يا بايد بالضروره بدي ها و شرور را از غير خود فراگرفته باشند؛ در اين صورت نيز آن آموزگاراني که شرور را به ايشان آموخته اند، بايد بالطبع شرير بوده باشند. از اين رو، همه ي مردم بالطبع خيّر نبوه اند و در واقع همان محذور قبلي پيش مي آيد.(اين در حقيقت ردّ مذهب منسوب به رواقيان است).
از همين استدلال در ردّ اينکه همه ي مردم بالطبع شرور و بدکار باشند نيز استفاده مي کند.(اين بخش نيز در ردّ قول قدماي پيش از رواقيان است).
جالينوس پس از ابطال اين دو وجه، براي اثبات رأي خود مي گويد:
به عيان و مشاهده مي بينيم که طبيعت بعضي از مردم اقتضاي خير مي کند و به هيچ وجه از آن انتقال پيدا نکرده و به شر نمي گرايند؛ اين عده اندک اند، و طبيعت بعضي ديگر اقتضاي شر مي کند و گرايشي به نيکوکاري نداشته و به هيچ وجه قبول خير نمي کنند، که اين عده بسيارند و بقيه ي مردم متوسط اند و به همنشيني نيکان و پندهاي ايشان، به نيکوکاري ميل مي کنند و به مصاحبت با بدکاران و اغواي ايشان به بدکاران مي گرايند».(55)
جالينوس براي ابطال و ردّ دو مذهب مذکور، استدلالي بر پايه ي محال بودن تسلسل ارائه کرده است. در حالي که دواني پس از بيان آن استدلال از کتاب اخلاق ناصري مي گويد بنا به اصول فلسفي، افراد انساني آغازي زماني ندارند (ظاهرا دواني معتقد به قدم نفس انساني است). بنابراين فرض، عروض شرارت هر فردي مي تواند از غير خود باشد و اين سلسله همچنان مي تواند ادامه يابد و حتي به فردي که بالطبع بدکار و شرور باشد، منتهي نشود؛ زيرا تسلسل در امثال اين امور، تسلسل در معدات بوده و نزد حکيمان چنين تسلسلي باطل نيست و واقع نيز مي شود. همين مطلب در مورد عروض خير از ناحيه ي غير نيز جاري است.(56)
اما جالينوس براي اثبات مذهب خود از استدلالي منطقي مدد نجسته، تنها به تجربه بسنده کرده و مشاهده را مبناي رأي خود قرار داده است. جلال الدين دواني ضمن وجيه دانستن رأي و نظر جالينوس، آن را داراي آثار اقناعي و قابل مناقشه بسيار دانسته است.(57)
6.گروهي اعتقاد دارند هيچ خلقي نه طبيعي است و نه مخالف با طبيعت؛ بلکه نفس در ذات خود، قابل محض براي هر دو طرف تضاد است؛ چنان که ارسطو نيز در کتاب اخلاق و نيز در کتاب مقولات بيان کرده است که بدکاران و اشرار به واسطه ي تأديب و تعليم گرايش به خير پيدا مي کنند؛ اما اين امر مطلق نيست؛ زيرا مشاهده مي شود که تکرار مواعظ و تأديب و تهذيب و سياست مردم به شيوه ي نيکو و پسنديده، آثار متفاوتي در افراد مختلف به جاي مي گذارد؛ چرا که برخي از مردم تأديب را پذيرفته و به سرعت به سوي فضيلت حرکت مي کنند و برخي ديگر با وجود پذيرش تأديب، به کندي به سوي فضيلت حرکت مي کنند. بنابراين، هيچ خُلقي نه طبيعي است و نه خلاف طبيعت.(58)(دواني اين قول را به حکيمان متأخر منسوب مي کند). استدلال مطلب مذکور در قالب قياس اقتراني (شکل اول، ضرب دوم) چنين است:
هر خُلقي قابل تغيير است.
هيچ قابل تغييري طبيعي(باطبع) نيست.
هيچ خلقي طبيعي (بالطبع) نيست.
هر دو مقدمه، درست و در نتيجه، قياس منتج است.
بيان صغراي قياس: ما مشاهده مي کنيم که مردم براثر مجالست و مصاحبت با اشرار و اخيار، کسب رذايل و فضايل مي کنند؛ چنان که از وجوب تأديب و نفع آن در جوانان و کودکان، به ويژه کساني که در سنين کودکي به بردگي از مکاني به مکان ديگر برده مي شوند، اين مطلب روشن مي شود. همچنين اگر اخلاق، امکان تغيير نداشت، قوه ي فکر و تميز بي فايده بوده و تأديب و سياست، عبث و بيهوده شده و نيز بطلان شرايع و ديانت ها لازم مي آمد.
بيان کبراي قياس: اين مقدمه در نفس خود بيّن و آشکار است و ما هرگز خواهان تغيير امري که بالطبع(طبيعي) است، نيستيم؛ زيرا ضرورتاً بر همگان روشن است که طبيعت آب را نمي توان تغيير داد؛ به گونه اي که پس از رفع موانع، ميل به پايين نکند. نيز کسي در پي آن نيست که به آتشي که رو به بالا حرکت مي کند، عادت دهد که به پايين بگرايد.(59) از آنجا که اين مقدمه بديهي است و قياس نيز بر اساس صحت هر دو مقدمه منتج است، بنابراين استدلال برهاني است.(60)
دواني پس از نقل مطالب مزبور از اخلاق ناصري و بيان آنکه چون کبراي قياس بديهي است، پس مثال هاي مذکور براي تنبيه آورده شده است، مي گويد به نظر من اين دليل نيز اقناعي است؛ زيرا:
اولاً، همانگونه که با مشاهده و عيان تغيير و تبدّل برخي از خُلق ها روشن است، با مشاهده و عيان عدم تغيير و تبديل برخي ديگر از اخلاق ها نيز معلوم و واضح است؛ همانند کمالات قواي نظري، مثل حدس و تحفظ و حسن تعقل و …کما اينکه بعضي از مردم با وجود تلاش و کوشش فراوان براي تحصيل آن کمالات، هرگز به نتيجه نمي رسند. در واقع، اشکال برکليت صغراي قياس وارد است.
ثانياً، از طريق چه روشي مي توان اثبات کرد که «همه ي خُلق ها قابل تغيير و زوال است»؟ قطعاً استقراي تام نيست، چون ممکن نيست؛ استقراء ناقص هم مفيد يقين نيست، پس چگونه مي توان نتيجه گرفت که «هيچ خُلقي طبيعي نيست».
ثالثاً، ادعاي بداهت در مورد کبراي قياس، تحکم است.
رابعاً، تغييرناپذيري اخلاق مستلزم بي فايده بودن قوه ي فکر و تميز، عبث و بيهوده بودن تأديب و سياست ها و بطلانِ شرايع و ديانت ها مي شود. مانند آنکه بگوييم اگر تمام امراض قابل علاج و معالجه نباشند، علم طب باطل مي شود. حال آنکه در بطلان اين سخن، جاي هيچ شک و شبهه اي نيست. بنابراين، مي توان چنين نتيجه گرفت همچنان که ارسطو گفته اشرار و بدکاران في الجمله، نه به طور مطلق، به واسطه ي تأديب و سياست، گرايش به خير و نيکي پيدا مي کنند و با تکرار تأديب و سياست، آثاري در افراد به وجود مي آيد. گر چه شر به کلي منتقي نمي شود، از مقدار آن کاسته مي شود.
بنابراين، مي توان چنين نتيجه گرفت که براي بيان فايده و منفعت علم اخلاق و کاربرد داشتن آن، لزومي به اثبات اين ادعا نيست که «همه ي خلق ها به طور کلي قابل زوال و تغييراند»؛ بلکه همين قدر که بپذيريم اخلاق في الجمله، نه به طور مطلق، در اشخاص في الجمله ــ نه همه ي افراد ــ تغيير مي کند، کافي است. چنان که در علم طب نيز چنين است. تغييرناپذيري اخلاق نيز در افراد نادر و خُلق هاي نادر است که در آن صورت، فايده ي علم اخلاق در مورد آنها نيز از جهت تنقيص و کاهش شر است. از اين روي، به هيچ وجه بطلان سياست ها وتکليف هاي شرعيه لازم نمي آيد؛ زيرا نافع و سودمند نبودن معالجه درباره ي فرد يا مرضي، سبب قدح در علم پزشکي نمي شود.(61)
اشکال هايي که دواني براستدلال وارد مي داند، جز اشکال چهارم، اشکال هايي بجا و پذيرفتني است؛ اما اشکال چهارم وي نيز اقناعي است. همچنين مطرح کردن کاهش و تنقيص شر به عنوان فايده ي علم اخلاق در خصوص افراد نادري که تغييري در برخي از خُلق ها يشان حاصل نمي شود، مطلبي اضافي، نابجا و غيرصحيح است؛ زيرا با پذيرش کفايت تغييرِ في الجمله ي اخلاق، نيازي به طرح آن نبود.
دواني در نهايت مي گويد اگر کسي اشکال کند که «تبديل و تغيير خُلق هاي مذموم و ناپسند براي افراد، واجب و تکليف نخواهد بود؛ زيرا امکان دارد که برخي از خُلق ها در خصوص فردي قابل زوال و تغيير نباشد»، در پاسخ به او خواهيم گفت از آنجا که عدم قبول زوال و تغييرناپذيري اخلاق امري يقيني نيست، بنابراين به حکم عقل و شرع سعي و تلاش در ازاله کردن و از بين بردن خُلق هاي مذموم و ناپسند واجب است. کما اينکه کلام رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) به اين معنا اشاره دارد: «عمل کنيد؛ زيرا هر کس کاري را که براي آن خلق شده است، به آساني انجام مي دهد».(62)
غياث الدين منصور حدود ده اشکال(63) برسخنان جلال الدين دواني گرفته است که به نظر مي رسد بيشتر آنها وارد نبوده و قابل توجه نيست. دشتکي درباره ي اين موضوع در کتاب اخلاق منصوري، پس از ذکر مطالب اخلاق جلالي، فقط به طرح اشکال هاي مختلف بر دواني پرداخته است و در بخش ايجابي وارائه نظر خود درباره ي امکان تغيير اخلاق، هيچ اقدامي نکرده و مطلبي نيز بيان نکرده است.
4.اقسام طبايع و نحوه ي تغيير خُلق آنها
غزالي پس از آنکه سرشت و طبيعت انسان را به اعتبار تقدم در وجود به سريع القبول و بطئي القبول تقسيم مي کند، مردم را در تغيير اخلاق به چهار مرتبه تقسيم مي کنند:
مرتبه ي اول: انسان هاي غافلي که حق را از باطل، زيبا و جميل را از زشت و قبيح تشخيص و تميز نداده و علم و آگاهي به آنها ندارند. اينها افراد جاهلي هستند که نيازمند راهنما و مرشدي براي آگاهي دادن و وادار به پيروي کردن از حق اند. اين گروه معالجه پذيرتر از ديگر اقسام بوده و در کوتاه ترين زمان، قادر به تغييراخلاق و تحسين خُلق خود مي باشند.(64)
مرتبه ي دوم: انسان هايي که قبح عمل قبيح را درک مي کنند، اما چون اعمال زشت شان براي آنها جلوه مي کند و از شهوات خود پيروي مي کنند، به عمل صالح عادت نکرده اند. اينها افرادي جاهل و گمراهند که تغيير خُلق شان سخت تر از گروه اول مي باشد؛ زيرا افزون بر آنکه بايد بازگشت به عمل زشت و فساد و نيز آنچه به تبع اين عمل در نفس آنها رسوخ مي کند از درون خود برکنند. در مرتبه ي بعد، بايد نفس خود را به ضد آن اعمال عادت داده و بازگردانند.(65)
مرتبه ي سوم: انسان هايي که اخلاق زشت و قبيح را از اخلاقي نيکو حق مي دانند و به همين جهت آن را انجام مي دهند. اينها افرادي جاهل، گمراه و فاسق اند که جز در تعداد نادر و انگشت شماري از آنها، اميد اصلاح و معالجه نمي رود؛ زيرا اسباب گمراهي در آنها بيش از ديگران است.(66)
مرتبه ي چهارم: انسان هايي که علاوه بر اينکه با اعتقادات فاسد رشد کرده و با اعمال زشت و قبيح تربيت يافته اند، فضل و کمال خود را در کثرت شرور و نابودي نفوس دانسته، گمان مي کنند اين اعمال مرتبه و ارزش آنان را افزايش خواهد داد. اينها افرادي جاهل، گمراه، فاسق و شرورند که سخت ترين مرتبه در تغيير اخلاق محسوب مي شوند؛ همانند آنکه گفته شود: لباس سياهي را با شستن سفيد کنيد.(67)
غزالي فطرت انساني را قابل پذيرش براي هر چيزي مي داند و معتقد است آدمي قبل از تربيت، هيچ رنگي و ميل خاصي به صورت فطري نداشته و خير و شر را به واسطه ي تربيت کسب مي کند؛ چنانکه درباره قلب طفل مي گويد: «گوهري است ارزشمند و بي رنگ، خالي از هر نقش و صورتي؛ در حالي که پذيراي هر نقشي است و به سوي هر آنچه که سوق داده شود، گرايش مي يابد. اگر به خير عادت داده شود و بر آن تعليم يابد، بر همان اساس رشد پيدا مي کند و در دنيا و آخرت سعادتمند مي گردد و اگر به شر عادت داده شود و همچون بهايم رها شود، اهل شقاوت گرديده و هلاک مي شود».(68)
نتيجه گيري
غزالي و دواني هر دو با پذيرش امکان تغيير خُلق آدمي، به ارائه استدلال هايي براي اثبات مسئله پرداخته اند. دواني در بين فيلسوفان مسلمان با تفصيل و توضيح بيشتر و طرح استدلال هاي عقلي و نقلي و نقد و بررسي آنها؛ توجه ويژه اي به اين موضوع کرده است؛ اما غزالي ارائه ي دليل عقلي را لازم ندانسته، به دليل روشن و واضح بودن موضوع، استدلال نقلي را نيز براي يادآوري و تنبيه ذکر مي کند.
پينوشتها:
1.نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص107و106؛جلال الدين دواني، لوامع الإشراق في مکارم الأخلاق، ص32ــ33؛ محمد حسن بن معصوم قزوين، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص53.
2.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص32ــ33؛ ابوعلي مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص 89.
3.دواني، اخلاق جلالي، ص33؛ قزويني کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص 35.
4.ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص 19.
5.همان.
6.ر.ک: ابن مسکويه، تهذيب الأخلاق، ص84 ــ 87؛ ابوحامد غزالي، ميزان العمل، ص81 ــ83؛ سراج الدين ارموي، لطائف الحکمة، ص176ــ177؛ نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص101ــ106؛ جلال الدين دواني، اخلاق جلالي،ص36ــ47؛ غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص 209ــ220؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء(في علم الأخلاق)، ص32ــ 35؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ج1، ص34ــ 39؛ ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ص53ــ54.(ارسطو به صورت تلويحي به اين به مسأله پرداخته است).
7.ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص81.
8.همو، ابوحامد، ميزان العمل، ص81.
9.نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص101ــ 106.
10.ابن مسکويه، تهذيب اخلاق، ص84 ــ87.
11.فخر الدين طريحي، مجمع البحرين، ص156ــ 158.
12.محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ج1، ص22؛ محسن کاشاني، المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، ج 5، ص 95؛ محمد غزالي، احياء علوم الدين، ص113.
13.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص32ــ33.
14.نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص110.
15.ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص101.
16.همو، احياء العلوم، ج3، ص56.
17.همو، ميزان العمل، ص81.
18.دواني، اخلاق جلالي، ص36ــ37.
19.ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص81.
20.همان، ص81 ــ82.
31.جلال الدين عبدالرحمن سيوطي، الجامع الصغير، ج1، ص107.
22.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي،ص37ــ36.
23.غياث الدين دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص 209.
24.مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات ،ج1، ص37ــ36؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الإهتداء، ص33ــ32.
25.غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص216؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص 37.
26.همان؛ ص 218.
27.محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص32؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات،ص36.
28.محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار، ج61، ص 65؛ جلال الدين عبدالرحمن، الجامع الصغير، ج2، ص 679.
29.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص37.
30.همان، ص37.
31.همان، ص37؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الإهتداء، ص32؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص36.
32.محمد عابد جابري، العقل الأخلاقي العربي، ص283ــ281.
33.غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري،ص216ــ 215.
34.همان، ص216ــ 215؛ نراقي، مولي محمد مهدي، جامع السعادات، ص37؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الإهتداء، ص33.
35.غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص 218.
36.ر.ک: حسين بن محمد راغب اصفهاني، الذريعة الي مکارم الشريعة، ص 65؛ ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص81.
37.سراج الدين ارموي، لطائف الحکمة، ص176.
38.همان، ص177ــ176.
39.خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص106ــ 101.
40.ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص87 ــ 84.
41.ابوحامد محمد غزالي، ميزان العمل، ص81.
42.سراج الدين ارموي، لطائف الحکمة، ص176.
43.محمد حسن بن معصوم قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص33.
44.محسن کاشاني، المحجة البيضاء، ج 5، ص89.
45.همان،ج 5، ص 99.
46.ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص84؛ جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص39ــ 38؛ نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص102ــ101؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص 35؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص32.
47.غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص 219.
48.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص47ــ 39.
49.نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص106ــ102.
50.ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص87 ــ 84.
51.غياث الدين منصور دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص220 ــ 215.
52.ابن مسکويه، تهذيب الأخلاق، ص 85 ــ 84؛ نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص102.
53.همان، ص 85؛ همان، ص103.
54.همان.
55.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص41ــ40؛ ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص86 ــ 85؛ نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص104ــ 103.
56.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص41.
57.همان، ص43.
58.ارسطو، اخلاق نيکو ماخوس، شماره 1103، ص61ــ53.
59.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص45ــ44؛ نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، ص 105ــ104؛ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص87 ــ 86.
60.ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ص87.
61.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص46ــ 45؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص36ــ 35؛ محمد حسن قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الإهتداء، ص34ــ33.
62.جلال الدين دواني، اخلاق جلالي، ص47.
63.غياث الدين دشتکي شيرازي، اخلاق منصوري، ص216ــ220.
64.غزالي، ميزان العمل، ص82 ــ 83؛ ارموي، لطائف الحکمة، ص177.
65.همان، ص83؛ همان، ص177.
66.همان.
67.همان؛ سراج الدين ارموي، لطائف الحکمة، ص 178.
68.غزالي، احياء العلوم ،ج3، ص77؛ سراج الدين ارموي، لطائف الحکمة، ص177ــ 178؛ محمد حسن بن معصوم قزويني، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص34؛ مولي محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص 38.
منابع
ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق، ترجمه و توضيح دکترعلي اصغر حلبي، تهران، اساطير، 1381.
ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمد حسن بطفي تبريزي، تهران، طرح نو، چ دوم، 1385.
ارموي، سراج الدين، لطائف الحکمه، تصحيح دکترغلامحسين يوسفي، تهران، بنياد فرهنگ ايران،1351.
الجابري، محمد عابدي، العقل الاخلاقي العربي، بيروت، مرکز دراسات الوحده العربيه، ط.الثانيه، 2006.
دشتکي شيرازي، غياث الدين منصور، اخلاق منصوري، تصحيح علي محمد پشت دار، تهران، اميرکبير، 1386.
دواني، جلال الدين، لوامع الاشراق في مکارم الاخلاق(اخلاق جلالي)، لکنهو، طبع منشي نول کشور، چ هفتم، 1883.
راغب اصفهاني، حسين بن محمد، الذريعه مکارم الشريعه، تحقيق سيد علي ميرلوحي، اصفهان، جامعه اصفهان، 1376.
طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد الحسيني، تهران، المکتبه المرتضويه، 1395.
طوسي، نصيرالدين، اخلاق ناصري، تصحيح و تنقيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، تهران، خوارزمي، چ پنجم، 1373.
غزالي، ابوحامد محمد، ميزان العمل، قدم له و علق عليه و شرحه الدکتور علي بوملحم، بيروت، دار و مکتبه الهلال، 2003.
غزالي، محمد، احياء علوم الدين، ترجمه مؤيدالدين محمد خوارزمي، به کوشش حسين خديو جم، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368.
قزويني، محمد حسن بن معصوم، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، تحقيق محسن الاحمدي، قزوين الحوزه العلميه بمدينه القزوين، 1380/1423.
کاشاني، محسن، المحجه البيضا في تهذيب الاحياء، قم، اسلامي، 1426ق.
نراقي، مولي محمد مهدي، جامع السعادات، ط.السابعه، قم، اسماعيليان،1386.
سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن، جامع الصغير في الحاديث البشر التدير، بيروت، دارالفکر، 1401.
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلاميه،1372ش.
منبع: معرفت اخلاقي(2)
منبع:
/ج