امکان تغيير خلق از ديدگاه غزالي و دواني(1)
امکان تغيير خلق از ديدگاه غزالي و دواني(1)
محسن جاهد
چکيده
آموزه هاي اخلاقي همواره بخش زيادي از کتب ديني و آسماني را در بر دارد. توجه و اهتمام ويژه به تهذيب اخلاق و ارزش هاي والاي انساني در متون، بيانگر اهميت و جايگاه والاي اخلاق در اديان است. از اين رو، حکيمان نيز همواره انسان را به تهذيب اخلاق، پيش از فراگيري ساير علوم، ارشاد و راهنمايي کرده اند؛ اما از سويي، تحقق اين امر و بهره مندي از نتايج مترتب بر آن و به عبارتي تحصيل سعادت و وصول به آن که موضوع حقيقي علم اخلاق است، مشروط به «امکان تغيير خلق آدمي» است. بدين معنا که اگر انسان قادر بر تغيير خلق خود نباشد و يا آنکه اساساً بنا به دلايلي اخلاق آدمي تغييرناپذير باشد، آموزه هاي اخلاقي و توجه دادن به آنها و در اصل علم اخلاق، بي نتيجه خواهد بود.
بر اين اساس، اغلب فيلسوفان مسلمان که به مباحث اخلاقي نيز پرداخته اند، پس از بيان شرافت علم اخلاق بر ساير علوم و ذکر فايده هاي آن، بحث امکان تغيير خلق را مطرح کرده اند. از اين ميان، غزالي و جلال الدين دواني با ذکر دلايل نقلي و عقلي، به طرح اين مسئله و قول ها و شبهات مختلف پيرامون آن پرداخته اند.
در اين مقاله، پس از تبيين ديدگاه اين دو فيلسوف درباره ي تغيير پذيري اخلاق آدمي، دلايل و شواهد هر يک از آنان بر موضوع مذکور طرح، و نقد و بررسي خواهد شد.
کليد واژه ها: غزالي، دواني، خلق، تغيير اخلاق، طبيعت.
مقدمه
علم اخلاق از ديرباز به مثابه اصلي ترين دغدغه ي انديشمندان، فيلسوفان و عالمان ديني به شمار مي آمده است؛ به گونه اي که در مقايسه ي آن با ساير علوم، همواره شرافت و برتري علم اخلاق را بر علوم ديگر متذکر شده، گاه خود را موظف به اثبات اين مسئله دانسته اند. با توجه به اينکه برتري يک علم بر علوم ديگر يا به دليل شرافت موضوع آن يا جلالت غايت و منفعت آن و يا وثاقت و استحکام برهان هاست و علم اخلاق بهره مند از هر سه وجه مي باشد، از اين رو، اشرف علوم محسوب مي شود؛ زيرا موضوع آن که نفس ناطقه ي انساني از جهت صدور ارادي افعال نيک و بد است، شريف ترين موضوع مي باشد و غايت آن که اکمال چنين وجودي و رساندن آن از مرتبه ي بهيمي و سبعي به مرتبه ي برتر از ملک است، برترين غايت خواهد بود. بنابراين، اخلاق را بدين دليل «اکسير اعظم» ناميده اند.(1)
از اين رو، پرداختن به علم اخلاق و تهذيب اخلاق، مقدم برفراگيري ساير علوم، حتي علم الهي دانسته شده است؛(2) زيرا کسب علوم ديگر بدون آنکه نفس انساني مبراي از اخلاق ناپسند باشد، بهره اي جز افزايش فساد در پي نخواهد داشت؛ هر چند به تعبير دواني، اغلب دانش پژوهان به مقتضاي «و اتوا البيوت من أبوابها»(بقره: 190) عمل نکرده و ابتدا جهت تهذيب اخلاق خود گامي برنداشته و کوششي نمي کنند.(3)
از نظر غزالي، موضوع حقيقي علم اخلاق «سعادت» است؛ سعادت يا دنيوي است و يا اخروي؛ اما عاقل کسي است که سعادت اخروي را بر سعادت دنيوي ترجيح دهد؛ زيرا هم از دوام بيشتر و هم از سرور و شادکامي عمومي تري بهره مند است. او در تعريف سعادت اخروي مي گويد: «سعادت اخروي که منظور و مقصود ماست، بقايي است بدون فنا؛ لذتي است بدون رنج؛ شادي اي است بدون حزن؛ بي نيازي اي است بدون فقر؛ کمالي است بدون نقصان و عزتي است بدون ذلت. به طور کلي، هر آن چيزي است که هر جوينده اي آن را مي طلبد و هر مشتاقي بدان اشتياق دارد.»(4)
غزالي يقين دارد که انسان براي دستيابي به سعادت، چاره اي جز کسب علم و انجام دادن عمل ندارد؛ چه معتقد به آخرت باشد يا نباشد. مراد او از علم، «ادراک حقيقت امور عقلي است؛ آنچنان که هستند، نه ادراک علوم وهمي و حسي که انسان با ساير حيوانات در آنها مشترک است.»(5) همچنين مراد او از عمل، رياضت شهوت هاي نفساني و کنترل غضب است؛ تا جايي که منقاد و مطيع عقل شود. با توجه به اينکه سعادت مبتني بر تزکيه ي نفس است، انسان بايد ابتدا نفس و قواي آن را بشناسد؛ اما شرط اصلي تهذيب اخلاق و بهره مندي از نتايج آن،«امکان تغيير خُلق آدمي» است. به عبارتي، منفعت صناعت اخلاق زماني تحقق مي يابد که انسان قادر بر تغيير اخلاق خود باشد؛ اما اگر خلق فرد قابل تغيير نباشد، علم اخلاق نيز کاربردي نداشته، دانشي بيهوده خواهد بود و سخن از شرافت و فايده هاي مترتب بر آن نيز نتيجه اي در بر نخواهد داشت: ليکن تغييرپذيري اخلاق امري روشن و ظاهر نيست؛ چنانکه عده اي معتقدند آنچه در ابتدا به ذهن متبادر مي شود، تغيير نکردن خُلق آدمي است. از اين رو، فيلسوفان مسلماني که در چارچوب اخلاق فلسفي يا اخلاق تلفيقي(تلفيق روايي، عرفاني، فلسفي) به تأليف پرداخته اند، بحث امکان تغيير خُلق را در کتب اخلاقي خود طرح کرده اند.(6)
در اين مقاله، از بين فيلسوفان، غزالي را در جايگاه يکي از فيلسوفان متقدم حوزه اخلاق، و دواني را به مثابه فيلسوف مسلماني که بيش از ديگران و با تفسير و به طور مستوفي به موضوع «امکان تغيير خلق»پرداخته و شبهات و قول هاي مختلف پيرامون آن را مطرح کرده است، بر مي گزينيم و پس از طرح مسئله، به تبيين آرا و انديشه آنها خواهيم پرداخت.
غزالي پس از آنکه مخلوقات خداوند را به دو قسم تغييرپذير و تغييرناپذير توسط انسان تقيسم مي کند، معتقد است که خُلق آدمي قابل تغيير است.(7) او ضمن نقل سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) «حسّنوا اخلاقکم» بيان مي کند که اگر تغيير خلق ممکن نبود، پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) بدان امر نمي کرد. وي مي افزايد: «چنانچه نتوان خلق را تغيير داد، آن گاه توصيه ها، مواعظ و ترغيب و انذارها وجهي معقول نمي يافت».(8) دواني نيز همانند خواجه نصيرالدين طوسي پيش از آنکه مستقيماً استدلالي بر تغييرپذيري اخلاق ارائه کند، سخنان مختلف در اين زمينه را بررسي کرده و به همين دليل بخش زيادي از کتاب اخلاق ناصري(9) را ذکر مي کند. البته قسمت عمده ي مطالب خواجه نصيرالدين طوسي نيز برگرفته از کتاب تهذيب الاخلاق ابن مسکويه است.(10)
1. تعريف خلق
اخلاق جمع «خُلق» است که به معناي مفرد و جمع به کار مي رود. طريحي، لغت دان معروف اسلامي در معناي لغوي «خُلق» مي نويسد: «خلق صفتي روحي است که با وجود آن، آدمي کارهاي مقتضاي آن را به آساني انجام دهد».(11) برخي از عالمان اخلاق، خُلق را «ملکه» اي نفساني دانسته اند: «خلق عبارت است از ملکه اي که نفس آدمي براساس آن بدون به کارگيري فکر و انديشه، به انجام اعمال مربوطه مي پردازد».(12)
جلال الدين دواني نيز در کتاب لوامع الاشراق في مکارم الأخلاق معروف به اخلاق جلالي، در تعريف خلق مي گويد: «خلق ملکه اي است براي نفس که اقتضاي سهولت صدور فعلي را از شخصي، بدون انديشيدن و در نگريستن، مي کند».(13)
همچنين خواجه نصيرالدين طوسي در کتاب اخلاق ناصري خُلق را اين گونه تعريف مي کند: «خلق ملکه اي بود نفس را مقتضي سهولت صدور فعلي از او، بي احتياج به فکري و روّيتي، و در حکمت نظري روشن شده است که از کيفيات نفساني آنچه سريع الزوال بود، آن را «حال» خوانند و آنچه بطيء الزوال بود آن را «ملکه » گويند پس ملکه کيفيتي بود از کيفيات نفساني، و اين ماهيت خلق است».(14)
غزالي تعريف هاي مبهم و متعددي را از «حُسن خُلق» يا «خُلق حَسَن» ارائه مي کند؛ مانند: «حسن خلق به زايل کردن جميع عادات زشتي است که تفاصيل آن در شرع بيان شده است و مبغوض داشتن و دوري کردن از عادات سيئه، همچون دوري کردن از کثافات و آلودگي ها و نيز خوگرفتن برعادات حسنه و مشتاق شدن به آنها و متنعم گرديدن از آنهاست» يا «حسن خلق انجام دادن آن چيزي است که انسان آن را مکروه مي شمارد». و يا «حسن خلق، اصلاح قواي سه گانه ي تفکر، شهوت و غضب است».(15) وي پس از اين تعريف ها، با استناد به حديث «حفّت الجنه بالمکاره و حفّت النار بالشهوات» و آيه ي «عسي أن تکرهوا شيئاً و هو خيرلکم و…»(بقره: 216) به تعريفي دقيق از حسن خلق مي پردازد که نشانگر خطابي بودن و يا ميل به بيان تعريف هاي خطابي از سوي غزالي در موارد سابق است: «خُلق عبارت است از هيئتي راسخ در نفس که افعال به سهولت و آساني و بدون نياز به فکر و انديشه از آن صادر مي شود. حال اگر هيئت به گونه اي باشد که افعال زيبا و مورد پسند عقل و شرع از آن صادر گردد، آن هيئت خُلق حَسَن ناميده مي شود؛ اما اگر افعال صادر از آن قبيح و زشت باشد، هيئتي که مصدر و منشأ آن است، خُلق سيئ ناميده مي شود». سپس مي افزايد: «خلق، خودِ فعل جميل و يا قبيح نيست و همچنين قدرت بر فعل جميل و قبيح و يا تمييز بين جميل و قبيح نيز نمي باشد؛ بلکه خلق آن هيئتي است که به واسطه ي آن، نفس آمادگي پيدا مي کند تا امساک و بذل از آن صادر شود. پس خلق عبارت است از هيئت نفس و صورت باطني آن».(16)
2. استدلال بر تغييرناپذيري اخلاق
غزالي، خود با پذيرش تغييرپذيري اخلاق، استدلال نقلي برخي از افراد را بر تغيير ناپذيري اخلاق بيان کرده و سپس به ردّ آن مي پردازد.(17) دواني نيز در کتاب اخلاق خود، نفي امکان تغيير خُلق را در قالب يک شبهه بيان مي کند.(18) وي پس از آنکه امکان تغيير اخلاق آدمي را امري روشن و بديهي ندانسته و متبادر به ذهن را خلاف آن تلقي مي کند، دو دليل نقلي و عقلي براي اين مسئله ارائه مي دهد.
1ـ2. استدلال نقلي بر تغييرناپذيري اخلاق
غزالي بيان مي کند افرادي با تمسک به حديث «فرغ الله من الخلق» معتقدند «خُلق» همانند «خَلق» است و چون خلقت و آفرينش انسان قابل تغيير و تبديل نيست، خُلق آدمي نيز تغيير نمي يابد. آنان گمان کرده اند آنچه در تغيير خُلق مورد نظر است، همان است که در تغيير خَلق و آفرينش در نظر گرفته شده است .(19) وي براي ردّ اين استدلال با تمسک به قول شافعي مي گويد:
مخلوقات و آفريده هاي خداوند دو گونه اند: قسمي که فعل و عمل ما دخالتي در آن ندارد، مانند آسمان، کواکب، اعضا و اجزاي بدنمان و کلاً آنچه که بالفعل حاصل است؛ قسم دوم مخلوقاتي هستند که در آنها قوه اي براي قبول کمال بعدي قرار داده شده است. البته زماني که شرط تربيت موجود باشد و تربيت آن نيز اختياري است. همانند هسته اي که نه سيب است و نه خرما، اما بالقوه قابليت اينکه به واسطه ي تربيت خرما گردد را دارد، ولي قابليت سيب شدن را ندارد. البته نخل شدن آن هسته منوط به دخالت اختيار آدمي در تربيت آن است. به همين سبب، اگر انسان بخواهد به طور کلي غضب و شهوت را از درون خود دور کند، امري است که در اين عالم قادر بر آن نيست؛ اما مقهور کردن و محدود نمودن آنها با رياضت و مجاهده، امري است که انسان قادر بر آن و مأمور به انجامش است، و آن در حقيقت شرط سعادت و نجات آدمي است.(20)
دواني نيز در کتاب اخلاق جلالي، استدلال نقلي بر تغييرناپذيري خُلق را با نقل حديثي از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) چنين بيان مي کند:
پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده اند:
هر گاه شنيديد کوهي از مکان خود حرکت کرده است، تصديق کنيد و هر گاه شنيديد مردي خُلق و خوي خويش را تغيير داده است، تصديقش نکنيد، زيرا او به آنچه که بر آن سرشته شده است باز مي گردد.(21)
از فحواي کلام رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) به طريق مبالغه استفاده مي شود که اساساً تغيير اخلاق امري غيرممکن است.(22)
استدلال نقلي مزبور بر نفي امکان تغيير اخلاق پيش از دواني ذکر نشده است؛ اما پس از دواني غياث الدين دشتکي به نقل از او آن را طرح، و اشکالاتي را بر آن وارد مي کند.(23) پس از آن ساير انديشمندان نيز براي تغييرناپذيري اخلاق، از استدلال مزبور مدد مي جويند.(24)
از آنجا که دواني پس از طرح شبهه و تمهيد مقدمه اي براي دفع آن، به طور مستقيم به دفع آن نپرداخته و تنها سخنان مختلف مبتني بر تغييرپذيري اخلاق و استدلال هاي مربوط به آن را بيان داشته است، غياث الدين دشتکي با گمان پذيرش استدلال نقلي و عقلي از سوي دواني، خود به پاسخ گويي آنها پرداخته، آنها را ردّي برکلام دواني تلقي مي کند.
غياث الدين در مقام پاسخ به استدلال مزبور مي گويد:
اولاً، دلالت عبارت حديث مذکور برخلاف مقصود دواني است؛ چرا که عبارت «سيعود إلي ما جبل عليه» برخلاف آنچه که دواني آن را حمل برتغييرناپذيري اخلاق مي کند، بدين معناست که خلق او تغيير کرده است، اما او دوباره به اخلاق قبلي خود باز خواهد گشت. پس اين خلق، لازم ممتنع الانفکاک نبوده و قابل ارتفاع است. همانند سردي آبي که به واسطه ي اسبابي از بين مي رود؛ اما پس از زوال آن اسباب، مجدداً به حالت اوليه ي خود باز مي گردد. خُلق انسان نيز مي تواند به واسطه ي اسباب خارجي همانند تأديب و نصيحت و غيره تغيير کرده و پس از زوال آنها، دوباره به حالت اوليه ي خود باز گردد؛ اما اگر اسباب خارجي پيوسته باقي و محفوظ باشد، بازگشت به حالت اوليه حاصل نخواهد شد.(25) ثانياً دواني بين زوال و صحت ازاله فرقي نگذاشته است و شبهه گاهي به صورتي جلوه گر مي شود که از حديث مذکور، امتناع ازاله استفاده مي شود، نه امتناع زوال؛ چرا که امکان دارد صفتي به صورت طبيعي زايل نشود، اما بتوان آن را ازاله کرد. بنابراين، در اين حديث آنجا که رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي فرمايد: سيعود إلي ما جبل عليه» اشاره به امکان ازاله است.(26)
دواني براي تأئيد و تأکيد، روايت ديگري از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) را بيان مي کند(27): «مردم معدن هايي همچون معادن طلا و نقره اند، هر گاه تعقل ورزند، بهترين ايشان در جاهليت، بهترين ايشانند در اسلام».(28) وي در توضيح مطلب مي گويد: «اصل در فضيلت، طهارت طينت و صفاي جوهر فطرت است و با وجود خساست و عدم طهارت در اصل و ذات، سعي و تلاش براي تکميل ذات، مانند آن است که فردي بخواهد به کمک جلا دادن، شيشه را لعل و ياقوت کند و يا به واسطه ي صيقل دادن، آهن را طلا و نقره گرداند که اين خيالي باطل و محال است».(29)
جوهر جام جم از طينت کاني دگر است
تو توقع ز گل کوزه گران مي داري
2ـ2. استدلال عقلي بر تغييرناپذيري اخلاق
غزالي استدلال عقلي براي اين مسئله بيان نکرده است؛ اما دواني در قالب شبهه ي مذکور، استدلالي عقلي بر پايه قواعد حکمت براي تغييرناپذيري اخلاق مطرح مي کند:
اخلاق تابع مزاج است.
مزاج قابل تغيير نيست.
اخلاق قابل تغييرنيست.(30)
وي در ادامه مي فرمايد:
اگر کسي محال بودنِ تبدّل مزاج را نپذيرد، بنا به اينکه مزاجِ يک شخص در حالت هاي مختلف و بلکه سنين متفاوت تغيير مي کند، در پاسخ مي گوييم: هر شخصي داراي عرض المزاجي است که متوسط بين حد معيني از افراط و تفريط در هر يک از کيفيات اربعه است و يک خُلق مي تواند در تمام مراتبِ عرض المزاج لازم بوده و زوال آن، اربعه است و يک خُلق مي تواند در تمام مراتب عرض المزاج لازم بوده و زوال آن، مستلزم زوال مزاج شخصيِ آن فرد باشد ــ که بقاي او بدون آن محال است ــ بنابراين توضيح، سعي و تلاش در جهت ازاله يک خُلق، امري عبث و بيهوده خواهد بود.(31)
اين استدلال دواني برگرفته از انديشه ي جالينوس است. جالينوس در کتاب خود با عنوان النفس تابعة لمزاج البدن مي گويد: «قواي نفس آدمي ــ قواي شهوي، غضبي و عاقله ــ تابع مزاج است».(32)
در پي پاسخ ندادن دواني به شبهه و استدلال مزبور، غياث الدين با منسوب دانستن آن به دواني، با لحني تند و عتاب آميز، طرح استدلال را ناشي از ناآگاهي و عدم اطلاعِ مقرّرِ آن از اصول فلسفي دانسته، با واهي خواندن و وارد ندانستنِ چنين شبهاتي، در مقام پاسخ گويي، منشأ شبهه را به دو امر باز مي گرداند(33):
الف)عدم تمييز بين «مقتضي» و«لازم ممتنع الانفکاک»؛
ب)عدم آگاهي به کيفيت انيّت روح و متفق بودن افراد آن در ماهيت و خالي بودن آن در اصل فطرت از تمام ملکات و حالات کامله و ناقصه.
دشتکي در توضيح مطلب مي گويد:
توابع مزاج از مقتضيات اند، نه از لوازم ممتنع الانفکاک، و مقتضيات با وجود مانع از متبوع خود جدا مي شوند؛ برخلاف لوازم ممتنع الانفکاک که به هيچ وجه از ملزوم خود جدا نمي شوند. به عنوان مثال، سردي و خنکي مقتضاي آب است و لذا اگر مانعي براي ظهور و بروز آن در آب حاصل شود، آب سرد نخواهد بود؛ اما به محض مرتفع شدن آن مانع، سردي و خنکي باز مي گردد؛ ولي زوجيت براي چهار لازم ممتنع الانفکاک است و جدايي آن از ملزوم خود متصور نيست. بنابراين، اگر ملکه و يا حالتي به واسطه ي بدن و يا مزاج به وجود آيد، از مقتضيات بدن و يا مزاج است، نه لازم ممتنع الانفکاک از آن. لذا منعي براي عدم تبعيت اخلاق از مزاج نيست.
از سوي ديگر، بايد گفت که نفوس انساني در حقيقت و ماهيت متفق اند و در بدو فطرت خود، از تمام ملکات و صفات و به تعبيري اخلاق و احوال خالي اند و اين همان مرتبه ي عقل هيولاني است. لذا هر خُلق و يا حالي براي نفس حاصل شود يا از مقتضيات اختيار و عادت است و يا استعداد بدن و مزاج، و از سويي مقتضيات نيز زوال شان از متبوعشان ممکن بوده و ممتنع الانفکاک نيستند.(34)
سپس دشتکي دو اشکال طرح کرده است: «اول، آنچه دواني براساس قواعد حکمت بنا نموده، منهدم و متزلزل است و ادعاي آنکه خُلق تابع عرض المزاج است، محل بحث و منع مي باشد. دوم، بر فرض تسليم، از تبعيت خلق از مزاج، استلزام لازم نمي آيد. امکان دارد خُلقي تابع مزاج باشد؛ به گونه اي که اگر مانع و دافعي باشد، تبعيت نکند و اگر مانعي نباشد، تبعيت کند. همچنان که در ساير توابع مزاج ها چنين امري قابل مشاهده و محسوس است».(35)
پيش از دواني، ارموي در کتاب لطائف الحکمة خود، از قول بعضي(36) دليل تغييرناپذيري اخلاق را چنين بيان مي کند: «تغيير اخلاق ممکن نبود، زيرا که خَلق صورت ظاهر است و خُلق صورت باطن. چنان که صورت ظاهر قابل تغيير و تبديل نيست؛ زيرا کسي را صورت چنان افتاده که دراز باشد که کوتاه نتوان کرد و کوتاه را دراز نتوان کردن؛ همچنان صورت باطن را ممکن نبوده تغيير و تبديل».(37)
ارموي در پاسخ اين شبهه مي گويد:
از بين بردن قواي باطني ــ مانند غضب و شهوت ــ امکان ندارد؛ چرا که آفرينش اين قوا به جهت مصالحي ضروري است؛ به گونه اي که اگر به طور کلي قوه شهوت از بين رود، نسل و به تبع آن نوع آدمي منقطع مي شود و اگر قوه ي غضب به طور کلي زايل شود، دفع موجودات موذي و مهلک مقدور نبوده و انسان هلاک مي گردد؛ اما آن قوا را مي توان از حد افراط و تفريط ــ که هر دو حالت مرضي اند ــ به حدّ اعتدال رساند. همچنانکه مزاجي را که از حد اعتدال خارج شده و به جانب افراط و تفريط کشيده شده است، مي توان به واسطه ي معالجه به حد اعتدال رساند. قواي منحرف را نيز مي توان به حد اعتدال در آورد و مراد ما از تغيير اخلاق بيش از اين حد نيست.(38)
منبع: معرفت اخلاقي(2)
ادامه دارد…
/ج