امجميل و هماوردي با قرآن
– زندگينامه اجمالي امجميل؛
– جملات منسوب به وي؛
– در مقام معارضه با قرآن و عدم معارضه؛
زندگينامه اجمالي (1)
وي عوراء، (2) دختر حرببناميه، (3) خواهر ابوسفيان و همسر ابولهب، (4) از دشمنان سرسخت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) (5) بود. او همچون ديگر افراد بنياميه و نيز به پيروي از ابولهب، به ستيز و کينهتوزي با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ميپرداخت و سرسختانه آن حضرت را ميآزرد. گفتهاند که براي آزار رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و باز داشتن او از رفتن به نماز، خار و خاشاک بر سر راه وي ميريخت. (6) در پي اين کينهتوزي، خداوند در بخشي از سورهي مسد که در لعن و نفرين همسرش ابولهب است، بيآنکه از او نامي ببرد، از او با وصف هيزمکش دوزخ ياد کرده است. خداوند در اين سوره، پس از سه آيه دربارهي ابولهب، امجميل را به دو وصف ميشناساند که هم جايگاه اجتماعي وي در دنيا و هم بد فرجامي آخرتياش را مينماياند: «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ». (7)
وقتي امجميل از نزول آيات در مذمت خود خبر يافت، سنگي برداشت و به سراغ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رفت، تا او را از پاي درآورد؛ (8) اما چون نزد آن حضرت رفت، خداوند ميان وي و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پردهاي افکند که نتوانست آن حضرت را ببيند. (9) گويا پس از اين قضايا، امجميل براي انتقام از رسول خدا و آزردن او، از دو فرزندش عُتبه و مُعتَّب خواست تا دختران آن حضرت را که به همسري داشتند، طلاق دهند و آنان نيز چنين کردند. (10) برخي مفسران در فرجام او ميگويند: همانند همسرش گرفتار عذاب الهي شد و با همان ريسمان يا گردنبندي که همواره برگردن ميآويخت، به هلاکت رسيد. (11)
مهمترين فرزندان او عتبه، معتب و عتيبه بودند. عتيبه از افرادي بود که به دستور پدرش ابولهب در پي آزار رسول خدا بود و به نفرين پيامبر شيري او را دريد. (12) ولى معتب و عتبه پس از فتح مکه مسلمان شدند. (13)
اشعار امجميل
الف) مذمما ابينا…
گفتهاند وقتي سورهي مسد نازل شد و امجميل آن آيات را شنيد، در جستجوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد، و آن حضرت در آن هنگام در مسجدالحرام نشسته، ابوبکر نيز در کنار او بود. امجميل که سنگي در دست گرفته بود، به مسجد آمد و چون در مقابل رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد، خداي تعالي ميان او و آن حضرت، حجابي قرارداد که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را نديد؛ ازاين روپيش ابوبکر آمده، گفت: رفيقت کجاست؟ شنيدهام مرا هجو کرده است، به خدا اگر او را ببينم همين سنگ را بر دهانش زنم، او نميداند که من نيز شاعر هستم؛ سپس گفت: «مذمماً ابينا و دينه قلينا وامره عصينا»: نکوهش کنندهام را- مقصود او رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بود- نافرماني ميکنيم و دينش را دشمن داريم و از پذيرفتن دستوراتش سر باز ميزنيم.
چون بازگشت، ابوبکر به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) عرض کرد: اي رسول خدا چگونه او شما را نديد؟ فرمود: خداوند ديد چشمش را از من گرفت [و ميان من و او حجابي قرار داد]. (14)
صرف نظر از اختلافاتي که در متن حديث وجود دارد، اين حديث را بسياري از مورخان و مفسران نقل کردهاند، که أبويعلي، ابنأبيحاتم، حاکم نيشابوري، شوکاني، أبو نعيم اصفهاني، بيهقي، علامه مجلسي، علامه طباطبايي و… از جمله آناناند. (15)
ب) إِنّ ربّک قلاک و ودّعک
بر پايهي گزارشي که سيوطي و ابنجرير طبري و ديگران آن را نقل کردهاند، وقتي آيات سورهي تبت نازل شد و امجميل آيات را شنيد، گفت: به چه چيزي هجوم ميکند؟ آيا اکنون مرا ديدهايد که چوبي حمل کنم، درحالي که در گردنم ريسماني از پوستهي نخل باشد، آنگونه که محمد ميگويد؟ سپس نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و گفت: آمد «إِنّ ربّک قلاک و ودّعک» خداوند در پاسخ به او آيات 1 تا 2 ضحي را فرو فرستاد: «وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى»: (16) سوگند به روشنايي روز، سوگند به شب چون آرام گيرد [که] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است.
گويندهي اين سخنان کيست؟
سخنان فوق با اندکي تفاوت به چند نفر نسبت داده شده است:
خود رسول خدا
برخي گفتهاند وقتي مدتي به رسول خدا وحي نشد، آن حضرت به خديجه گفت: «إن ربي ودعني و قلاني» و خديجه گفت: «هرگز چنين نيست» (17) و سپس مجدداً وحي آغاز شد. عدهاي به اين شأن نزول اشکال کردهاند که نويسندهي روح المعاني کوشيده است به اشکالات پاسخ گويد، هرچند خود در پايان، اين گزارش و گزارشهايي که گويندهي اين سخنان را رسول خدا ميدانند، غير قابل پذيرش ميداند.
حضرت خديجه، همسر رسول اعظم
بسياري از مفسران نوشتهاند: جبرائيل (عليهالسلام) مدتي در نزول وحي تأخير کرد و رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) سخت بيتابي مينمود. خديجه براي تسلي خاطر رسول خدا مطلب فوق را گفت، سپس آيات اوليهي سورهي ضحي نازل شد. جملات منسوب به خديجه چنين است:
قد قلاک ربّک لما يري جز عک؟ (18)
لعل ربک قد قلاک أو نسيک (19)
ما أري ربک إلا قد قلاک (20)
إني أري ربک قد قلاک مما نري من جزعک (21)
لعل ربک قد ودعک أو قلاک (22)
ولي- همانگونه که آلوسي در روح المعاني اشاره کرده است- اين گزارشها نيز پذيرفتني نيستند و شايد از همينروست که مفسران شيعه بدان اعتنا نکرده، از نقل آن خودداري کردهاند.
مشرکان
عدهاي، سخنان فوق را به مشرکان نسبت داده، مشابه آنچه را گذشت، نقل کردهاند. (23)
يک زن
برخي از مفسران، جملات فوق را به زني ناشناس نسبت ميدهند. (24)
برخي از دخترعموهاي رسول خدا
برابر برخي از گزارشها گويندهي سخنان فوق، برخي از دخترعموهاي رسول خدا بودهاند.(25)
يکي از اقوام رسول خدا
برخي نيز نقل کردهاند سخن فوق را برخي از خويشاوندان رسول خدا گفتهاند. (26)
امجميل
آخرين فردي که اين جملات با اختلافي که گذشت بدو نسبت داده شده، امجميل است که گفتهاند سخن وي چنين بوده است: «ما اري صاحبک الا قد ودعک و قلاک». (27)
از مجموع آنچه گذشت ميتوان نتيجه گرفت که استناد اين سخنان به امجميل بسيار سست و ضعيف است.
در مقام معارضه بودن يا نبودن اشعار با قرآن
دربارهي جملهي «مذمما ابينا و دينه قلينا و امره عصينا» بايد گفت:
الف) صرف نظر از اختلاف جدي که در جملات گزارش يادشده وجود دارد، اين روايت از نظر سندي، حديث واحد است. (28)
ب) افزون بر اشکال سندي، قضيهي فوق نه تنها دليلي بر امکان آوردن همانند قرآن نيست، بلکه خود روايت، دليلي بر نبوت رسول خداست و دليل اينکه غالب مفسران و مورخان مسلمان آن را نقل کردهاند، اثبات يکي از معجزات رسول اعظم است؛ زيرا- چنانکه در گزارشها نقل شد- امجميل با سنگي در دست قصد داشت به حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) آسيب برساند؛ در عين حال که پيامبر در کنار ابابکر نشسته بود، وي ابابکر را ديد و با او سخن گفت، ولي رسول خدا را نديد، و اين خود دليلي بر نبوت رسول خداست که با مشيت الهي ميتوانست از چشم دشمنانش پنهان بماند.
نکتهي جالب توجه اينکه در پايان برخي از اين گزارشها آورده است: وقتي امجميل با ابابکر سخن ميگفت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به ابابکر گفت: از او بپرس آيا نزد من کسي را ميبيني؟ زيرا خداوند بين من و اين زن حجابي قرار داده است. وقتي ابابکر از همسر ابولهب پرسيد، او جواب داد: «مرا مسخره ميکني؟ و الله نزد تو هيچ کس نيست». (29) با توجه به ذيل اين گزارش، معجزهي ديگري که رسول اعظم نشان داد، اين بود که در عين حال که با ابابکر سخن ميگفت و ابابکر سخن او را ميشنيد، آن زن نميتوانست سخن رسول خدا را هم بشنود.
ج) اين اشعار هيچ دلالتي بر هماوردي با قرآن ندارد. نهايت چيزي که ميتواند ثابت کند، اين است که عوراء زني هرزهگو و هجوکننده بود و ميتوانست به زبان عربي، پيامبر را هجو کرده، ناسزا بگويد؛ چنانکه در هيچ يک از گزارشها نيز نشانهاي بر اينکه وي اشعار را در مقام هماوردي با قرآن انشا کرده، به چشم نميخورد. وي خود تصريح کرده که من زني شاعره هستم (30) و چون محمد- به خيال خودش- مرا هجو کرده، من نيز ميخواهم او را هجو کنم. پس نه خود او ادعاي هماوردي داشت، نه آنچه گفته در مقام هماوردي با قرآن بوده است.
دربارهي جمله «إِنّ ربّک قلاک و ودّعک» نيز با توجه به آنچه گذشت، روشن ميشود که اولاً گويندهي اين جملات معلوم نيست. ثانياً به هيچ وجه در مقام معارضه با قرآن نگفته شده است، بلکه در زماني که وحي قطع شده بود، برخي از افراد به دلايل مختلف و گاه به دليل دلگرم کردن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين سخنان را گفتند و جملات يادشده را نميتوان معارضه با قرآن دانست. ثالثاً اگر کسي چند جمله به زبان عربي بگويد، نميتوان آن را جواب دادن به تحدي قرآن دانست؛ پاسخ به تحدي قرآن ضوابط و شرايطي دارد که در جاي خود مطرح شده است.
پينوشتها:
1. اين بخش از زندگينامه از دايرة المعارف قرآن کريم؛ ج 4، ص 292 اقتباس شده است.
2. طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 10، ص 853.
3. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج 1، ص 138.
4. ابنهشام؛ السيرة النبويه؛ ج 1، ص 355. فضلبنحسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 852.
5. فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 32، ص 171.
6. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 852.
7. مسد: 4-5.
8. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج 1، ص 139.
9. سمرقندي؛ بحرالعلوم؛ ج3، ص 524.
10. ابنکثير؛ السيرة النبوية ج 2، ص610. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج 1، ص 139. رقيه همسر عتبه بود که پس از طلاق، عثمانبنعفان با او ازدواج کرد و أم کلثوم همسر معتببنأبيلهب بود که پس از وفات رقيه وي نيز با عثمان ازواج کرد (همان).
11. قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 243.
12. ابولهب فرزندش عتيبه را فرستاد تا رسول خدا را آزار دهد. وقتي نزد پيامبر آمد، شنيد که آن حضرت اين آيات را تلاوت ميکند: «والنجم إذا هوي» عتيبه گفت من به خداوند ستاره کافر هستم و برابر برخي از روايات، پيراهن رسول خدا را دريد. آن حضرت بر وي نفرين کرد تا خداوند سگي از سگانش را بر او مسلط کند. وقتي عتيبه به همراه عدهاي راهي شام شد، در منزل زرقاء فرود آمدند، در شب شيري به سوي ايشان آمد. عتي به شروع به زاري کردن نمود و ميگفت اي واي مادر جان، به بخدا قسم اين شير مرا خواهد خورد؛ همچنانکه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) بر من نفرين فرمود. ابنابيکبشه (مقصود حضرت محمد است) در مکه است و من در شام و مرا کشت. شيراز ميان آن گروه به او حمله کرد و سرش را در دهان گرفت و از تن جدا کرد. برابر نقلي ديگر، در آن شب نخست شير بر گرد ايشان گشت و برگشت. آنها خوابيدند در حاليکه عتيبه را ميان خود گرفته بودند، شير باز آمد و از روي همه گذشت و سر عتيبه را به چنگ گرفت و او را کشت (اصفهاني؛ دلائل النبوة؛ ج 2، ص 455. بيهقي؛ دلائل النبوة: ج 2، ص 340).
13. در سال فتح مکه، پس از آنکه مسلمانان وارد شهر مکه شدند، معتب و عتبه از شهر فرار کردند. رسول خدا، عباسبنعبدالمطلب را که عموي آن دو بود، پي آنان فرستاد. وقتي نزد رسول خدا آمدند، مسلمان شدند و رسول اعظم به سبب مسلمان شدن آنان خشنود شد. اين دو برادر در نبرد حنين در کنار رسول خدا جهاد کردند و از کساني بودند که در نبرد فرار نکردند و چشم معتب در اين نبرد از حدقه بيرون آمد (ابنعبدالبر؛ الاستيعاب؛ ج 3، ص 1430).
14. حاکم نيشابوري؛ مستدرک؛ ج 2، ص 361.
15. همان. محمدباقر مجلسي؛ بحار الأنوار؛ ج18، ص 72. ابويعلي موصلي؛ مسند أبييعلي؛ ج 1، ص 53. ابنابيحاتم؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 10، ص 3472. اسماعيل اصفهاني؛ دلائل النبوة؛ ج 1، ص 194. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 853. حويزي؛ نور الثقلين؛ ج3، ص 169. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج13، ص 124. ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج5، ص 75. سيوطي؛ درالمنثور؛ ج 4، ص 186. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 3، ص277. ابنعساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 67، ص 172. فضلبنحسن طبرسي؛ إعلام الوري بأعلام الهدي؛ ج 1، ص 87.
16. ابنجرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 30، ص 220.
17. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص377.
18. درويش؛ إعراب القرآن و بيانه؛ ج 10، ص 462. سيوطي؛ الدر المنثور، ج 4، ص279.
19. نصربن محمد بن احمد سمرقندي؛ بحرالعلوم؛ ج3، ص 592.
20. ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 8، ص 411. ابنجرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 30، ص 149. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 279.
21. ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 8، ص 411.
22. ابنابيحاتم؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 7، ص 414. سيوطي؛ الدر المنثور، ج4، ص 279.
23. ر.ک: ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 8، ص 411. سيوطي؛ الدر المنثور، ج4، ص 279. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص 376. فضلبنحسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 764.
24. ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 8، ص 411. ابنجرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 30، ص 149..
25. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 279.
26. ابنجرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 30، ص 149.
27. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج4، ص 279. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 15، ص 376.
28. توضيح اينکه هرچند براي اصل قضيه چند سند وجود دارد، ولي سند همهي رواياتي که اشعار امجميل را نقل کرده است، به اسماء دختر ابابکر ختم ميشود. پس در واقع اين روايت حديث واحد و طبيعي است که در پذيرش چنين روايتي بايد دقت بيشتري کرد و روشن است که اين دقت نظر به هيچ وجه انکار شأن و فضيلت اسماء نيست.
29. سيوطي؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 186.
30. «فقالت: يا أبابکر أين صاحبک، فقد بلغني أنه يهجوني، و الله لو وجدته لضربت بهذا الفهر فاه، أما و الله إني لشاعرة» (ابن هشام؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 355).
منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول