خانه » همه » مذهبی » انتقاد از غزالی (1)

انتقاد از غزالی (1)

انتقاد از غزالی (1)

غزّالی پس از حذف ارکان میزان و اصول موضوعه و مبرهنه، آن را با میزان غلط معروف تطبیق می کند که گفته شده هر گردو گرد است که اینجا عکس قضیه بطور کلی غلط است نتوان گفت هر گردی گردو است بلکه عکس صحیح بطور

0029206 - انتقاد از غزالی (1)
0029206 - انتقاد از غزالی (1)
نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی

 

الحق مع الوحدة و الباطل مع الکثرة و مذهب التعلیم مع الوحده فهو الحق و مذهب الرأی موجب الکثرة فهو الباطل:(1)
غزّالی پس از حذف ارکان میزان و اصول موضوعه و مبرهنه، آن را با میزان غلط معروف تطبیق می کند که گفته شده هر گردو گرد است که اینجا عکس قضیه بطور کلی غلط است نتوان گفت هر گردی گردو است بلکه عکس صحیح بطور جزئی است که بعض از گردها گردو است.
اما مقصود از میزانی که امامیّه گفته اند این است که اختلاف و کثرت دلیل نرسیدن به حقیقت و این طریقه- که رأی و قیاس باشد و موجب اختلاف و نرسیدن به واقع است- باطل است. اتفاق و وحدت دلیل واقع و این حق است رأی و قیاس موجب اختلاف است، تعلیم موجب وحدت است.
نتیجه: طریقه ی رأی و قیاس باطل و راه تعلیم حق است بیان و توضیح این میزان مبتنی است بر چند مقدّمه
اول: مقصود از تعلیم، تعلیم از هر مدّعی و مقلد نیست، بلکه مراد تعلیم از نبی و امام منصوب از طرف خدا و پیغمبر است، این مقدّمه مسلّم و بدیهی است که مقصود امامیّه این است.
دوم: از اصول مسلمه است که نبی منصوب از طرف خدا، در آن مقدار از تعلیمات که مورد احتیاج بشر است از معارف و احکام باید به حفظ الهی، محفوظ از خطا باشد و الا نقض غرض خواهد شد،- ان شاءالله تعالی- در مقام تعیین صغری خواهد آمد که اشخاصی که در عصمت انبیا (علیهم السّلام) خدشه کرده اند در غیر امور مربوط به رسالت است، لذا در مواردی از قرآن مجید به صراحت ذکر شده است که خداوند متعال انبیا(علیهم السّلام) را حفظ (علیهم السّلام) می فرماید و اگر مستقل می شدند یا توهّم استقلال می کردند خدا آنان را اخذ می فرمود چنان چه در قرآن مجید سوره 69 «الحاقه» آیه ی 44 «و لو تقول علینا-الخ» تا آیاتی چند به این موضوع تصریح دارد و کلام در این مطلب مفصلاً در نبوّت قرآن بیان شده است. طالبین رجوع کنند. بالأخره این اصل از اصول موضوعه و مسلمه ی امامیّه است که در محلش به ادله ی خود ثابت شده است.
سوم: مختار و مذهب امامیّه در باب امامت و توصیف شخص امام، بین افراط و تفریط است. نه ائمّه (علیهم السّلام) را خدا و نه دارای مرتبه ای از الوهیت می دانند، و نه از جمله ی مجتهدین؛ مانند معاویه و ابو حنیفه مستقل در رأی و قیاس و اجتهاد می دانند، بلکه می گویند امام پاک و منزه از هر گونه رذائل و انجاس بشری است و عالم به حقائق و معارف و علم کتاب، به تعلیمات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) به امر الهی می باشد و خداوند متعال او را مؤید و مسدد به ملائکه و روح القدس فرموده و از خطا و لغزش بشری نیز محفوظش می دارد لحظه ای از خدا غفلت ندارد و آن چه بفرماید حقائق و واقعیاتاست که از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) یاد گرفته است. این مقدّمه هم از اصول موضوعه در این میزان و مسلّم و مبرهن است. در محل خود خواهد آمد.- ان شاء الله تعالی-
چهارم: بدیهی است مسائل علمیه، بر دو قسم است. قسمتی از مسائل و معارف از بدیهیات و وجدانیات و فطریات است.
بالاخره، از جمله ی مستقلات عقلیه است و مورد اختلاف نیست، یعنی پس از تذکر، مورد تصدیق و قبول عقلا است چنان چه قبلاً بیان کردیم و قسمتی از مسائل چنین نیست، بلکه مورد خلاف و اختلاف است، مسلّم است مورد سؤال سائل و محل اشکال او و آن چه مورد خلاف است بین امامیّه و عامّه، این قسمت است نه قسمت اول؛ بلکه قسمت اول «فطریات، وجدانیات و مستقلات عقلیه» اساس معارف و پایه ی ثبوت نبوّت و اطاعت انبیا (علیهم السّلام) است و اگر آن قسمت از معلومات نباشد هیچ امری ثابت نخواهد شد انبیا (علیهم السّلام) نسبت به اساس و اصول معارف، تذکر دهنده و تأکید کننده اند.
پس مسائل و مطالبی که دارای مقدّماتی یقینیّه یا مسلّمات سنّت نبویه است، محل کلام نیست؛ بلکه کلام در قسم ثانی است که امر دائر است بین رأی و قیاس یا تعلیم از نبی یا امام صادق، که نبوّت و امامت آنان به موازین و اصول عقلیّه یقینیّه ثابت شده باشد حال، حکومت با وجدان خوانندگان منصف است، حق با وحدت است یا کثرت؟
حق با تعلیم است یا با رأی و قیاس؟ حق با پیغمبر و وصیّ پیغمبر است یا با اجتهاد ابوحنیفه و…؟ میزان حق، که امامیّه فرموده اند این است و همین میزان دوم است که آن را میزان شیطان دانسته است. پس اشکال غزّالی به اینکه حصر غیر حاضر است و تقسیم منتشر است و منحصر نیست، غلط بین و آشکار است. زیرا که پس از آنکه محل کلام و مورد احتیاج به تعلیم و امام معلوم شد آشکار می شود که ملجأ و میزان با رأی و قیاس، یا امام عالم به علم الهی است. نتیجه ی رأی و قیاس، ظنّ و تخمین، و اختلاف و نتیجه ی تعلیم و علم، یقین و رفع اختلاف است. پس بشر محتاج است به معلمی که محفوظ از خطا و عالم به تعلیم خدا و رسول باشد. میزانی که اهل تعلیم گفتند این است و میزانی که آقای غزّالی فرمودند مربوط به امامیّه نیست، بقیه ی کلام در احتیاج بشر به نبی و معلم خواهد آمد. علاوه، سؤال می کنیم میزان، هم رأی و قیاس و هم تعلیم است یعنی چه؟ در مسأله ی واحد که مورد اختلاف است رأی و قیاس و تعلیم، معنائی ندارد. تعلیم به نحوی که گفتیم مفید علم است و احتیاج به رأی نخواهد بود بلکه موضوع ندارد، مگر اینکه مراد، این باشد که طریق رأی و قیاس را به تعلیم فرا گیرد و در این صورت باز مرجع رأی و قیاس می شود و اگر مراد این باشد که در بعضی مسائل میزان، رأی، و در بعضی تعلیم است در این صورت نیز در مورد رأی و قیاس، اشکال سائل باقی است و این قسم تازه ای نخواهد شد، بقیه ی کلام مربوط به مقام خواهد آمد- ان شاءالله تعالی-
و نیز می گوئیم: آقای غزّالی در اول بحث گفتند:حاشا که من اهل رأی و قیاس باشم خدا مرا از شر کسی که این نسبت را از اصحاب من، به من داده کفایت فرماید. حالا چه شد که اثبات می کند که رأی و قیاس از موازین است؟ و البته جهت این امر واضح است زیرا کسی که معترف به امام نیست لابد و ناچار است از به کار بردن رأی و قیاس. در اواخر کتاب خواهد آمد که بالأخره در بسیاری از مسائل مرجع را رأی و قیاس می داند.
علاوه: ناگفته نماند، این قیاس شیطان را که از قرآن استخراج کرده غلط و اشتباه یا معالطه کرده است، مفاد قیاس این نیست که شمس و خدا موصوف به اکبریت می باشد پس شمس خدا است مثل اینکه سفیدی لون است، سیاهی لون است، پس سفیدی سیاهی است بلکه مفاد قیاس این است: اگر شیئی به حکم عقل یا حس، صفت خاصّه ی منحصره ای داشته باشد؛ یعنی صفتی خاص، منحصر به موصوفی خاص باشد، در اینجا از وجود آن صفت حکم به وجود موصوف گردد مثل اینکه احراق و حرارت منحصر به نار است یا نور و روشنائی منحصر به شمس است از وجود حرارت حکم به وجود نار، و از وجود روشنائی حکم به وجود شمس می شود، حضرت ابراهیم (علیه السّلام) می خواهد بفهماند که خداوند عالم باید متصف باشد به اکبریه من کل شیئی و بزرگ تر بودن از هر شیئی و اگر بنا شد که شیئی محسوس خدا باشد شمس از ماه و ستارگان بزرگ تر است پس شمس خدا است؛ یعنی صفت خاصّه ی خدائی در شمس است در ماه و ستارگان نیست. پس از آن فهماند که شیء محسوس که دارای طلوع و غروب و بروز و افول باشد خدا نیست، اکبریتی که صفت خاصّه خدا است اکبریت محسوس نیست مفاد آیه و تعلیم، مفادّ کلمه ی جامعه ی مبارکه ی الله اکبر است.
بعد از این فصل، فصلی عنوان کرده که پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و قرآن و علمای امت، احتیاج به امام معصوم نیست در این فصل می گوید:
طریق شناختن پیغمبر را به روشی که روشن تر باشد از نظر در معجزات، بیان می کنیم، چون این فصل اهمّ فصول است نسبت به مقصد آقای غزّالی و مقصود ما، مطالب آن را مفصل متعرض می شویم، تا حق و باطل کاملاً واضح گردد.
(فبشر * عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه)(2)
می گوید، سائل گفت: کشف غطا کردی، و ید بیضا آوردی، لکن قصری درست کردی، و شهری خراب کردی، من تا حال متوقع بودم میزان حق و باطل را از تو یاد گرفته و به واسطه ی تو و قرآن از امام معصوم بی نیاز باشم حال که این دقائق را گفتی و راه های غلط را بیان کردی مأیوس شدم، چون ایمن و محفوظ از غلط نیستم و حال فهمیدم که مردم چرا اختلاف کرده اند و به غلط افتاده اند و دانستم چون به دقائقی که تو متفطن آن شده ای دیگران نرسیدند بعضی اصابه ی به حق کرده و بعضی نکرده اند پس اقرب طرق و بهترین راه ها این است که بر امامی معصوم اعتماد کنم تا از این غلط ها محفوظ و از این لغزش ها دور باشم.
بیان: پوشیده نماند دقائق و لطائفی را که سائل به کار برده که در هر سؤال، اشکال را به صورت و بیانی توضیح می دهد و می فهماند که این بیانات و هذیانات و نسبت های سوء به ائمّه (علیهم السّلام) علاج و رفع اشکال نمی کند. اگر قصری درست می کنی شهری خراب می کنی و با اینکه دارای ید و بیضا هستی بالأخره اقرار می کنی که ناچار احتیاج به امام داریم یا باید عمل به رأی و قیاس نمائیم.
حاصل اشکال سائل این است: از بیانات تو معلوم شد که موازین، خطابردار است و هر کسی به این دقائقی که تو متفطّن شدی عالم نیست و جهت اختلاف همین است، و میزان حق و قرآن را هر کسی نمی داند. پس میزان امتیاز حق از باطل، دست هر کسی نیست ناچار احتیاج به امام می افتد و بهتر آن است که به امام معصوم رجوع کرده تا از اشتباه و التباس نجات پیدا کنم.
می گوید: به سائل گفتم: ای بیچاره شناسائی تو امام معصوم را به علم ضروری نیست، به تقلید آباء یا به امثال این موازین است؛ زیرا که بدیهی است مطلبی که اولی و ضروری نباشد یکی از این موازین بر او قائم شود. بالأخره تحصیل اعتقاد به عصمت امام، بلکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) یا به تقلید آباء یا به یکی از موازین است، اگر به تقلید آباء باشد فرقی بین تو و یهود نخواهد بود. خدا یهود را به تقلید آباء مذمت فرموده و اگر به موازین باشد شاید غلطی در موازین کرده باشی.
بیان: از این کلام ظاهر می شود که او اعتراف دارد که اگر علم به وجود امام معصوم پیدا شود باید آن امام اطاعت شود و اشکالش این است که علم به امام معصوم ضروری نیست، یا تقلید است یا به موازینی است که محل اشتباه و التباس است و تقلید مورد مذمت و کسی که تقلید کند مشابه یهود است، بلکه تصریح می کند که علم به عصمت نبی (صلّی الله علیه و آله) نیز چنین است «به تقلید یا از روی موازین»
بنابراین می گوئیم اگر امام معصوم ثابت شد اطاعتش لازم، و اعتراف دارد که میزان حق هم داریم چنان که به همین زودی عبارتش را بیان می کنیم که مدّعی است من، توانا هستم به همین موازین [تا] تمام معارف را به جاهل تعلیم کنم. پس اگر امامیّه به میزان حق و قرآن، امامت علی (علیه السّلام) را ثابت کردند لابد و ناچار باید متابعت کرد و کسی را که آن حضرت تعیین فرمود باید قبول نمود. و ما «امامیّه» در اصول معارف و امامت تقلید را باطل می دانیم، اما تقلید در احکام، بنابر مذهب شیعه غیر مبتنی بر اساس رأی و قیاس است چنان چه خواهد آمد.
علاوه؛ بنابراین اساس که گفت، عصمت پیغمبر هم ضروری نیست یا به تقلید آباء یا به همین موازین مورد شبهه است.
پس هیچ حکمی از اصول معارف مانند علم به معاد و احوالات پس از موت یا در فروع، نباید تقلید پیغمبر کرد، بلکه باید کلیه ی احکام را عرضه به موازین داشت، اگر میزان، حقی یقینی بود، باید قبول کرد، والا رد نموده یا لااقل قبول نکرد، آن چه به واسطه ی موازین فهمیده مقدم بر گفته ی نبی است ولو آنکه گفته ی آن حضرت یقینی الصدور باشد، چنان چه در کلمات بعد اشاره به همین امر خواهد نمود از این جهت است که سائل می گوید: صحیح گفتی لکن تمام راه ها را بستی پس علاج چیست؟
می گوید، گفتم: هیهات، به قرآن رجوع کن، راه را به تو تعلیم فرموده چنان چه در قرآن مجید می فرماید:(ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون)(3) و نفرموده است سافروا الی الامام المعصوم فاذا هم مبصرون می دانی معارف بسیار است و اگر بخواهی در هر مشکلی به سوی امام، سفر کنی مشقت تو طولانی گردد، و علم تو کم خواهد شد پس راه این است اگر چگونگی وزن و میزان و شرائط آن را از من یاد بگیری، و هر امری که به تو مشکل شد به فکر صاف و جدیت تمام فکر کنی، البته بینا و عالِم، خواهی شد.
بر دانشمندان، مخفی نیست، اولاً آیه ی مبارکه هیچ مربوط به مقام، و دلیل برای مدّعی نیست، بعضی آیه را چنین تفسیر کرده اند، اگر وساوس قلبی پیدا شد که از طرف شیطان است متذکر به خدا شده و پناه به او ببرید که خدا رفع وساوس شیطان فرماید، و در بعضی روایات وارد شده اگر وسوسه در قلب حاصل شد لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله بگویند این معنی چه ربطی دارد به اینکه در مقام تحصیل معارف و علوم، موازین پنجگانه را از آقای غزّالی یاد بگیرید و معارف را به آن موازین وزن کنید.
ثانیاً گویا آقای غزّالی به آیه ی مبارکه:«لو لا نفر …» الخ بر نخورده است زیرا که مفاد آیه ی مبارکه و تفسیر آن این است که باید جمعی با حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) حرکت کرده، و تعلم فقه و علم نمایند، و پس از مراجعت، به سائر مسلمین تعلیم نمایند، بنابراین تفسیر، هم امر به مسافرت و هم امر به تعلیم از پیغمبر(صل الله علیه و آله) و هم تعلیم به مسلمین است و این صریحاً خلاف گفته ی غزّالی است.
اگر کسی بگوید: مراد از فقه و تفقّه در دین، علم به فروع است. گوئیم:
اولاً- این توهّم ناشی از بی اطلاعی از معنای فقه و تفقّه است. رجوع به لغت و روایات وارده در لزوم تفقه شود.
ثانیاً- لازم آید کسانی که مأمور به تعلم از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بودند فقط مأمور به تعلم از حکام بودند نه اصول معارف، و معرفت اصول و مشکلات را ارجاع فرموده بود به طریق رأی و قیاس و موازین خمسه و حال آنکه بدیهی است معرفت اصول، اساس و رکن دین و مقدم بر معرفت فروع است.
ثالثاً- آیه ی مبارکه (فان تنازعتم فی شیءفردوه الی الله الخ)(4)چنان چه خواهد آمد ان شاء الله تعالی صریح است که امت در مورد اختلاف باید رجوع به اولی الامر نمایند. اگر کسی بگوید: مراد از اولی الامر شخصی است که عالم به رأی و قیاس و موازین خمسه باشد
گوئیم: اشکالات، بالتمام عود نماید؛ زیرا رأی و قیاس، موجب ظنّ و تخمین و موازین خمسه مورد اشتباه و التباس است. عالِم به آنکه مأمون از اشتباه باشد منحصر به اشخاص خاصی مانند غزّالی و امثال او است، اشکال سائل همین بود خلاصه ی مدّعای آقای غزّالی این شد که سفر به سوی امام امری است مشکل، از من موازین- منطق- را یاد بگیر تا هر مشکلی بر تو حل گردد.
اگر کسی بگوید: کسانی که از جنابعالی دورند چه باید بکنند آیا نباید مسافرت به سوی شما بنمایند و از شما این موازین را یاد بگیرند؟ در جواب او چه خواهید گفت: علاوه، مفاد فرمایش آقای غزّالی این شد که امام لازم است و باید موازین را از او یاد گرفت و آن امام منم و باید به من رجوع کنی لذا سائل گفت: اعتراف کردی به اینکه مذهب تعلیم، حق است و معلم، پیغمبر است و قبول نمودی هر کسی نمی تواند از پیغمبر اخذ کند مگر آنکه دارای علم میزان باشد، و گفتی علم میزان تام و تمام، که غلط در او واقع نشود، نزد تو است. پس نتیجه این شد که ادّعای امامت کردی که امام، توئی و باید معارف را از تو یاد گرفت، پس به مذهب امامیّه و اهل تعلیم اعتراف کردی، نهایت امر، خودت را امام دانستی. چه دلیل بر این ادّعا داری؟ من که مدّعی لزوم امام، می باشم می گویم امام باید به تنصیص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) ثابت گردد یا دارای معجزه باشد یا نص. معجزه ی تو کدام است؟
می گوید گفتم: من امامت را تنها برای خود مدّعی نیستم امیدوارم که غیر من هم امامی باشد، اگر مراد از امام این است که از خدا به واسطه ی جبرئیل، تعلم کرده باشد من مدّعی نیستم و اگر مراد این است که از پیغمبر بدون جبرئیل یاد گرفته باشد یا از جبرئیل یاد گرفته باشد به واسطه ی پیغمبرمانند علی(علیه السّلام) به این معنی امامت را برای خودم ادّعا می کنم. برهان من بر این مدّعا از نص و معجزه واضح تر است، و برهان من مشاهده و عیان است اگر سه نفر ادّعا کنند که ما حافظ قرآن می باشیم یکی بگوید: دلیل من تنصیص کسائی استاد قرّاء است دومی بگوید دلیل من قلب عصا است به حیّه سومی بگوید قرآن را در حضور تو و اهلش از حفظ می خوانم کدام یک از این سه دلیل ابهر و اظهر است.
بدیهی است تنصیص، جای شک و شبهه است خصوص با تمادی زمان. و در قلب عصا نیز جای شبهه است، زیرا ممکن است حیله و سحر و طلسم باشد و بر فرض صدق چه دلیل بر حافظیت قرآن خواهد بود؛ علاوه این نحو از امور در عالم حس و شهادت متعارضند چنان چه قلب عصا با خوار عجل تعارض دارد. و برهان من عیان است یعنی ادّعا کردم که من دارای میزان حق و باطل هستم و به تو تعلیم کردم و شک را از تو زایل کردم. پس سزاوار است که تصدیق به امامت من کنی. تصدیق پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را به همین برهان کرده ام و حقایق و احوال معاد و قبر را به این میزان وزن نموده ام و حق را یافتم دیدم قرآن آن چه بیان می کند مطابق با این میزان است و اگر تو بخواهی صدق مقال من را بدانی، سؤال کن آن چه را بر تو مشکل است؛ تا رفع شبهه نمایم.
بیان: از این کلام ظاهر شد که اعتراف به لزوم و رجوع به امام (علیه السّلام) دارد و در صغری اشکال دارد و می گوید امام لازم نیست اشخاص معینی باشند که از قبل خدا و رسول تعیین گشته اند بلکه به تعیین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نتیجه ای ندهد زیرا در صورت تمادی زمان شک پیدا شود و نتوان تنصیص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را ثابت کرد و اگر امام دارای معجزات باشد دلیل بر امامت او نیست زیرا امور خارق عادت مشترک بین سحر و حیله و معجزه است و امتیاز آن در نهایت مرتبه ی اشکال است. و علاوه مورد معارضه به مثل است بنابراین ثبوت و اثبات امامت، منحصر است به اینکه به واسطه ی دارا بودن علم میزان تمام مشکلات معارف و علوم را بالفعل حل نماید و بتواند بشر را در هر مشکلی از مرتبه ی شک به مرتبه ی یقین برساند. و چنین کسی منحصر به فرد نیست؛ لکن در عصر غزّالی امام اوست. این خلاصه ی بیان در رد امامیّه است و همین اشکالات به لسان های مختلفه در عصر ما شنیده شده و در کتب عصری هم نوشته شده است از این بیان روشن خواهد شد که اشکال در ثبوت و اثبات امام در ثبوت و اثبات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) نیز جاری است زیرا در ثبوت پیغمبر جای تنصیص نیست و به معجزات هم ثابت نشود، زیرا چنان که گفت جای شک و شبهه و تعارض است و چونکه اشکال در ثبوت نبی نیز جاری است. می گوید: من پیغمبر را به همین موازین شناختم و معارف و علوم قرآن را تطبیق با این موازین کردم چه مطابق یافتم تصدیق کردم. تمام شد توضیح کلمات غزّالی.

و ما در جواب می گوییم:

اولاً- اینکه گفت: امامت به تنصیص و معجزه ثابت نمی شود خودش در کلمات گذشته گفت: من پیغمبر را ندیدم لکن به تواتر به وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و اینکه قرآن کتاب او است یقین پیدا کردم پس اگر تنصیص به تواتر ثابت شد موجب یقین است پس چه اشکال دارد و چرا امامت به تواتر ثابت نشود؟ مگر تواتر یکی از مقدّمات موازین حق نیست؟ و در مقام تعیین امام واضح خواهد شد- ان شاء الله تعالی- که تنصیص به تواتر ثابت است.
ثانیاً- اینکه گفت: امامت به معجزه ثابت نمی شود، خلاف سیره تمام ملل و انبیا (علیهم السّلام) است زیرا عمده دلیلی که مثبت نبی و باعث تصدیق رسالت بود تقاضای معجزه از قوم و اتیان معجزات از انبیا (علیهم السّلام) بود و تمیز ندادن و فرق نگذاشتن عوام میان سحر و حیله و معجزه دلیل بر مدّعا نیست و صریح کتاب مجید، در قصص انبیا(علیهم السّلام) و حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) این است که دارای معجزات بودند و برای مردم سرکش و عنود و کسانی که شاک بوده اند نبوّت خود را به اظهار آیات بینات اثبات می کردند، طریق ثبوت نبوّت به اعجاز و فرق بین معجزه و سحر را مفصل در نبوّت قرآن «جلد دوم» بیان کرده ایم طالبین رجوع کنند.
ثالثاً- ثبوت و تصدیق انبیا (علیهم السّلام) و نبی خاتم (صلّی الله علیه و آله) به علم و معارف از برای احدی از بشر و از هزاران یکی حاصل می شود و لیکن طریق ثابت شدن برای عامّه ی بشر به اتیان معجزه و اعمال قدرت الهی است و نتیجه ی کلام غزّالی این است که صدق نبی باید از برای یکی از هزاران به علم نبی، ثابت شود و بقیه ی مردم تقلید آن یک نفر را بنمایند بدیهی است صرفاً تقلید آن یک نفر مورد اشکال است و او نیز باید به معجزه ثابت شود که امام و معصوم از خطا است و در اعمال موازین اشتباه نمی کند پس از آن تقلید از او کنند، یا اینکه مردم در شک و شبهه بمانند و یا اینکه تعلم کرده مانند معلم، عالم شده تصدیق نبی بنمایند و اگر کسی به این مقام رسید به قول آقای غزّالی خودش امام و بی نیاز از امام است.
رابعاً- شکی نیست که شناختن این موازین، مختص به معرفت از قرآن نیست چنان چه سابقاً اشاره کردیم و می توان از کتب ارسطو یاد گرفت. بنابراین کسی که این موازین را از غیر قرآن یاد گرفت حقائق را شناخته و امتیاز حق را از باطل می دهد علاوه بر اینکه احتیاج به امام نخواهد داشت احتیاج به پیغمبر (صل الله علیه وآله) و قرآن نیز ندارد چنان چه اساس فلسفه همین است- به جلد اول و دوم بیان الفرقان رجوع شود.
نتیجه بیانات آقای غزّالی این شد که تصدیق نبی و قرآن متوقف است بر اینکه تمام معارف قرآن به این موازین، وزن شود و وزن کنند، مأمون از خطا و اشتباه باشد و هر کس که قدرت بر این امر داشت امام و واجب الاطاعة است. علاوه ادّعا فرمود که من دارای این مقام هستم، ما نتیجه می گیریم چون معرفت و تصدیق چنین شخصی بر عامّه ی امت و بشر محال است پس تصدیق کردن به اینکه آقای غزّالی دارای این مقام است منحصر است به کسی که مانند ایشان دارای همان مقام باشد. پس لازم است که مدّعی این مقام، اثبات دعوی خود را به معجزه یا تنصیص بفرماید و مدّعای سائل همین بود.

پی نوشت ها :

1- قسطاس المستقیم، ص:53
2- سوره ی زمر، آیه: 17 و 18
3- سوره ی اعراف، آیه:201
4- سوره ی نساء، آیه:59

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد