انسان شناسی (1)
انسان شناسی(1 )
اصناف آدمیان
اهل تن و اهل جان
نکته: بدان ای پسر! که سه صفت از صفات نیک در آدمی هست که هیچ کس به نداشتن آنها اعتراف نمی کند. این سه ویژگی یک خرد است و دوم راستی و سوم انسانیت.
حکیمان از انسانیت و خرد صورتی تمثیلی ساخته اند که آن صورت، تن و جان و حواس و معانی دارد و مانند انسان است و گفتند که: «تن آن صورت، جوانمردی است و جان او راستی و حواسش دانش و معانی اش صفا. پس وقتی که این صورت را بین مردم تقسیم کردند، به گروهی تن رسید و دیگر هیچ، به گروهی تن و جان با هم رسید، به گروهی تن و جان و حواس و به گروهی تن و جان و حواس و معانی. (1)
و بدان، که آدمیان سه طایفه اند:
«فمنهم ظالم لنفسه» گروهی از آنان برخود ستم می کنند.» که به تأدیب و تعلیم ادب و علم نگیرند؛
«و منهم مقتصد؛ و گروهی از آنان میانه رو هستند.» که قابل اصلاح و تربیت باشند؛
«و منهم سابق بالخیرات؛ و گروهی از آنان در کارهای نیک پیشگام هستند.» که کامل و بصیر هستند. (5)
جایگاه حقیقی انسان
سلطه انسان بر دیگر مخلوقات
نکته: آدمی بر جانوران دیگر مسلط است و دلیل این ده چیز است: پنج درونی و پنج بیرونی.
پنج درجه درونی و نهانی عبارتند از: اندیشه، یادگرفتن، حافظه وتخیّل، تشخیص و گفتار. و پنج درجه بیرونی: شنیدن و دیدن و بوییدن و چشیدن و لمس کردن است. و آنچه جانوران دیگر از این گونه حواس دارند با نیروهای آدمیان فرق دارد. پس بدین دلیل است که انسان بر دیگر جانوران مسلط شده است. (6)
دل و جان هستی
نکته: ای دوست! آدمی دل و جان هستی و کعبه موجودات است؛ چرا که همه آنها رو به سوی آدمی دارند. آدمی مسجود و مخدوم (7) فرشتگان است. اینکه می گوییم آدم جام جهان نما (8) و آینه گیتی نما و مظهر صفات نور خداست، مراد ما انسان کامل است و در موجودات، بزرگوارتر و داناتر از انسان کامل وجود ندارد. انسان کامل، گزیده و خلاصه موجودات است و جمله فرشتگان بر انسان کامل طواف می کنند. (9)
آیینه تمام نمای حق
نکته: بدان، که وجود، یکی بیش نیست و این وجود، ظاهر و باطنی دارد. باطن این وجود نور است و این نور جان عالم است و عالم مملو از آن نور است.
ای دوست! این نور می خواست که جمال خود را ببیند و صفات و اسامی خود را مشاهده کند، تجلی کرد و از ظاهر به باطن و از غیب به شهادت و از وحدت به کثرت آمد و جمال خود را مشاهده کرد و صفات و اسامی و افعال خود را دید. ای دوست! اگرچه هریک از موجودات این عالم آینه نور خدایند، اما آینه تمام نما و جام جهان نما انسان است. انسان آخرین آفریده و کامل ترین و اشرف مخلوقات است. (10)
اشرف مخلوقات
نکته: ای عزیز! بدان، که شریف ترین آفریدگان و برترین مخلوقات انسان. است.
تو مغز عالمی زان در میانی
نکو بنگر که تو جان جهانی (11)
و همه کائنات به طفیل (12) وی به حیّز وجود و ظهور آمده است و او علت نهایی همه اشیا است.
جام جهان نما دل انسان کامل است
مرآت (13) حق نما به حقیقت همین است (14)
سفر انسان
راه رهایی از غربت
توصیه: غریبی هستی اندر این میان و مسافری در این جهان، راه طی کن و برای هیچ و پوچ، خانه خود را ویران مکن.
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
خلق پندارند غیرت (15) می کنند
با خیال خود پی خود می کنند. (16)
دانستن قدر و قیمت خود
توصیه: ای چه بی همتی و چه بی بصیرتی است که تو داری؟ علاقه زن و فرزند را بر هم زن و دل از تعلّق دو جهان برکن و در کوره ناکامی درآی و صیقل ریاضت برآیینه جان خود بزن و صاف و روشن شود که فرصت غنیمت است و عمر گذشته باز پس نیاید و دریغ، سودی ندهد (17)
نکته: اگر تو خالق را می شناختی به در مخلوق نمی پرداختی؛ تا تو بر جان و مال خود می لرزی (18) حقّا که به دو جو نمی ارزی. (19)
جمله نغز: از غافل! مسجود ملک شو، نه ساجد (20) حیوان؛ و مطیع رحمان باش نه فرمانبر شیطان (21)
توصیه: انسان باید قدر خود را بداند و با ریسمان هوا و هوس، یوسف جان خود را به چاه هلاکت نیفکند. (22)
سعی در کسب جایگاه حقیقی
نکته: چون سبب شرف و عزّ و بزرگی، گوهر دل آدمی بدانستی، بدان، که این گوهر عزیز را به تو داده اند، و آن گاه وی (خداوند) را بر تو پوشیده اند، چون طلب وی نکنی و وی را ضایع بکنی و از وی غافل باشی، زیانی عظیم بود. بکوش که دل خود را بازجویی و از میان مشغله دنیا بیرون آری، و وی را به کمال برسانی، که شرف و عزّ وی در آن جهان پیدا خواهد آمد. (23)
دانستن مقام خود
توصیه:
بود قدر تو بر تر از ملائک
چو قدر خود نمی دانی چه حاصل
بر اوج آفرینش آفتابی
ولی در ابر پنهانی چه حاصل
سراسر ملک دنیا مزرع توست
در او تخمی نیفشانی چه حاصل
ای عزیز! باری کاری کن که پاک به گیتی آمده ای ناپاک به خاک نروی (24)
پی نوشت ها :
1- پند پدر(بازنویسی قابوس نامه)، صص 157و 158.
2- فاطر: 23
3- همان.
4- همان
5- حسن دل، ص 52.
6- پند پدر (بازنویسی قابوس نامه)، ص 26.
7- مسجود: آنکه او را سجده کنند. مخدوم: آنکه او را خدمت کنند.
8- جام جهان بین: چنان که در آثار پیشینیان آمده، آینه ای بوده است که همه عالم در آن دیده می شد.
9- انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، ص 102.
10- همان.
11- شیخ محمود شبستری، گلشن راز، ص 33
12- طفیل: مهمان ناخوانده. هدف، آفرینش انسان بود اما مخلوقات دیگر ناخوانده همراه او به عرصه وجود امدند.
13- مرآت: آیینه
14- حسن دل، صص 51 و 52.
15- غیرت: محافظت از عزت و شرف.
16- با خیال پردازی ریشه خود را می کنند؛ حسن دل، ص40
17- حسن دل، ص 30.
18- تا وقتی نگران جان و مالت هستی.
19- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج2، ص 452.
20 – ساجد: سجده کننده.
21- حسن دل، ص 30.
22- همان، ص 54.
23- کیمیای سعادت، ج1، ص 45.
24- حسن دل، صص 68 و 69.
منبع:نشریه گنجینه، شماره 83