طلسمات

خانه » همه » مذهبی » انسان و پرستش

انسان و پرستش

انسان و پرستش

انسان موجودی است تاریخی و پرستش نیز یکی از ابعاد وجودی او در رهگذر تاریخ است. نگاهی هر چند کوتاه به تاریخ بشری نمایشگر این حقیقت است که انسان در سیر تاریخ همواره معبود یا معبودهایی را مورد پرستش قرار می داده است.

00392061 - انسان و پرستش
0039206 - انسان و پرستش

 

نویسنده: عبدالله نصری

 


انسان موجودی است تاریخی و پرستش نیز یکی از ابعاد وجودی او در رهگذر تاریخ است.
نگاهی هر چند کوتاه به تاریخ بشری نمایشگر این حقیقت است که انسان در سیر تاریخ همواره معبود یا معبودهایی را مورد پرستش قرار می داده است.
مسأله پرستش خدا یا خدایان به گونه ای مختلف وجود داشته است و دارد. بسیاری از انسان ها با وجود آنکه به خدای واحد ایمان داشته اند به پرستش موجودات دیگر نیز می پرداخته اند.
از قدیمیترین نوع پرستش – که امروز نیز در میان بعضی اقوام بدوی دیده می شود – فتیشیسم Fetishism است. فتیش ها عبارتند از اشیا و موجوداتی که به علت برخورداری از نیروی مرموزی به نام ” مانا ” Mana مورد احترام و تقدیس انسان های ابتدایی قرار می گیرند. فتیش ها ممکن است از اشیا و آلات مصنوعی که به وسیله دست ساخته می شوند باشند و یا از اشیا طبیعی مانند بعضی از سنگ ها و تکه چوب ها و گیاهان.
انسان بدوی به منظور رسیدن به مقصود خود، پیش فتیش ها دعا و تضرع کرده، و به آنها هدایایی تقدیم می کند. اگر بدوی به آرزوی خود دست نیابد رفتار و کردار خود را نسبت به آن تغییر می دهد، یعنی در ابتدا با او از در تملق و چاپلوسی درمی آید و سپس او را استهزا می کند و سرانجام اگر به نتیجه مطلوب خود دست نیابد بر این عقیده می شود که نیروی مرموز در آن خارج شده، و دیگر شایسته احترام و تقدیس نیست.
به گمان جمعی از دین شناسان فتیش ها موجب پیدایش بت پرستی گردیدند. انسان های ابتدایی که اشیا را به علت برخورداری از نیروی درونی مورد تقدیس قرار می دادند به مرور زمان آنها را مورد پرستش قرار دادند. در میان اقوام باستانی یونانیان از جمله مردمانی بودند که به خدایان و رب النوع هایی چون رب النوع زمین (Gaia) و رب النوع آسمان (Aees) اعتقاد داشته، به پرستش آنها می پرداختند. مراکز مذهبی چند مانند دلف Delphes، اولمپی olimpie و دلوس نیز وجود داشتند که پرستشگاه خدایان به شمار می رفتند. در میان خدایانی که یونانیان می پرستیدند زئوس مافوق همه بود و یک نوع وحدتی را میان آنها برقرار می ساخت. یونانیان پاره ای از آثار طبیعت را مظهر اراده خدا می دانستند. به طور مثال عقیده داشتند که رعد و برق علامت خشم خدایان به شمار می رود. در کنار پرستش خدایان، قربانی ها و هدایایی نیز تقدیم می کردند تا خدایان خود را بر سر مهر آورده، به آرزوی خود دست یابند.
« هلن ها در آغاز ورود به یونانیان، دارای عقایدی که مخصوص تمام ملل ابتدایی است بودند و اغلب موجودات و عناصر طبیعت مانند آب و آتش و سنگ و درخت و آسمان و خورشید و ماه و حیوانات را ستایش می کردند و همه اعمال خود و بشر را به آنها نسبت می دادند. به علاوه مردگان را می پرستیدند. چون موضوع مرگ یکی از بزرگترین اسراری بود که موجب ناراحتی بشر می شد، از آداب و مراسم مذهبی یونان در ایام باستانی اطلاع درستی در دست نیست همین قدر می دانیم که پرستشگاه خدایان در غارها و مکان های مرتفع با اعمال جنگل ها قرار داشت و برای جلب رضایت آنها هدایا و قربانی هایی ( حتی قربانی های انسانی) تقدیم می شد.» (1)
هدف یونانیان از پرستش خدا و رب النوع ها این بوده که بتواند به مراحل کمال گام نهاده، از جوهر فوق انسانی خدایان بهره مند شوند.
مصریان نیز در کنار یونانیان به پرستش خدا و خدایان می پرداختند. به گمان مورخان در هر منطقه و محلی مردم خدایی را که صاحب و مالک آنها و سرزمینشان بود مورد پرستش قرار می دادند.
اگرچه مصریان نیز چون یونانیان بت ها و رب النوع ها را می پرستیدند ولی در میان آنها افراد بسیاری هم بودند که به خدای یکتا عقیده داشته، تنها او را ستایش می کردند. هم چنانکه بسیاری از بت پرستان نیز به خدای واحد ایمان داشتند و رب النوع ها را فقط به عنوان شریک او در عالم هستی پرستش می کردند.
« همه ی پیروان عقاید مختلف: بت پرست، خداپرست، کسانی که خدا را به صورت انسان مجسم می کردند با آنها که روحانیتی برای خدا قایل بودند، طرفداران خدایان متعدد با یکتاپرستان، همه آزادانه و چنانکه باید وظایف مذهبی خوش را انجام می دادند (2).
پرستش حیوانات زنده نیز که به گمان مصری ها روح خدا در آنها حلول کرده بود از جمله عقاید مذهبی آنها به شمار می رفت. بعضی از افراد عامی حیوانات مشخصی را که طبق آداب و رسوم مذهبی دارای علایم مخصوص بودند مورد تقدیس و احترام قرار می دادند، مانند گاو آپیس که در ممفیس مورد ستایش بود و گاو منویس که در هلیوپولیس پرستش می شد.
« این حیوانات مقدس که مورد احترام فوق العاده مردم بودند در مذهب رسمی اهمیت زیادی نداشتند چون نه صاحب معبد مخصوص بودند و نه در داخل معبد خدایی که تجسم او محسوب می شدند مکانی داشتند.
بنا به عقیده حکما و دانشمندان مصری جنبه ی الوهیت آنها از این جهت بود که روح خداوند در آن حیوانات وجود داشت هم چنانکه در مجسمه ی خدایان نیز موجود بود (3).
تا اینجا هر آنچه در مورد پرستش گفتیم مربوط به روزگاران پیشین بود. روزگارانی که انسان ها خدا یا خدایان و رب النوع ها و بت ها را می پرستیدند حال می خواهیم بررسی کنیم که آیا در عصر و زمان ما نیز مساله ای به نام پرستش مطرح است یا نه؟ آیا انسان امروز نیز چونان انسان های گذشته برای خود خدا یا خدایانی دارد یا نه؟
هستند کسانی که با عینک بدبینی نگریسته و مسأله ای به نام پرستش را با آن عمومیتی که در سابق وجود داشته نمی پذیرند و دلیلشان نیز این است که در بسیاری از کشورها سوسیالیستی نمی توان ردپایی از خدا را در اندیشه ها یافت.
به نظر ما درست است که در بسیاری از جوامع افرادی یافت می شوند که سخن از خدا بر زبان جاری نمی سازند، ولی این دلیل بر آن نمی شود که اولاً آنها در اعماق وجود و فطرت خویش ایمان نداشته باشند. چرا که بسیاری از بی ایمانی ها ظاهری است نه باطنی. و ثالثاً اگر کسانی خدای حقیقی را از اندیشه خویش خارج ساخته اند به جای آن خدا یا خدایان دیگری جانشین ساخته و پرستش می کنند.
آیا حزب پرستی ها و دولت پرستی ها، علم پرستی ها و تاریخ پرستی ها و صدها نوع بت دیگری که امروزه مورد پرستش بسیاری از بی خداهاست دلیل بر عمومیت مسأله پرستش در روزگار ما نیست؟ آیا آقای فروید که آشکارا می گوید باید علم را پرستید و یا راسل که حل تمامی دردهای بشری را به وسیله علم میسر دانسته و هرچه را که منفی به نظر می رسد با حربه علم مورد انکار قرار می دهد و مدینه ی فاضله علمی بنا می نهد و علم را جانشین خدای ادیان و اخلاق و وجدان می سازد دلیل بر آن نیست که او خدایی به نام علم را پرستش می کند؟ آیا آنان که تاریخ را معیار و ضابطه ی ارزش ها دانسته و عالم و آدم را به وسیله آن ارزشیابی می کنند و آنچه که در ادیان حقیقی از خدا انتظار می رود اینان از تاریخ انتظار دارند دلیل بر آن نیست که بتی به نام تاریخ جانشین خدا شده است؟
بیایید به سخنان یونگ (G.Young) گوش فرا دهیم. آنجا که از دولت پرستی و رهبرپرستی در نظام های سوسیالیستی سخن می گوید:
« دیکتاتوری سوسیالیستی جنبه ی مذهبی و دینی به خود داده و خدمت دولت همچون عبادت به نظر می آید. اما اعتقادات مذهبی مردم را به این آسانی نمی توان در منجلاب دولت پرستی و رهبرپرستی درآورد، مگر اینکه نخست شک و دودلی در دل مردم انداخت و سپس این شک و دودلی را پیش برد تا آنجا که سوق به سوی یک تفکر توده ای و دسته جمعی بلامانع گردد»(4).
« دولت هم مانند کلیسای عیسویان از مردم خواهان عشق و علاقه و فداکاری و از خودگذشتگی است و اگر در دین ها ترس از خدا وجود دارد در دولت های دیکتاتوری که رهبران آنها خود را جانشین قدرت خدایی می دانند رعب و وحشت را پایه ی فرمانروایی خویشتن قرار داده اند»(5)

تعریف پرستش

گرایش و تمایل شدید به یک موضوع بر اثر دریافت کمالی که در آن وجود دارد پرستش نامیده می شود. یعنی اگر انسان زیبایی و یا خیر و کمالی را در یک واقعیتی خارج از خود دریابد و از درون به آن تمایل شدید پیدا کند گوییم انسان آن واقعیت را مورد پرستش قرار داده است.
با در نظر گرفتن تعریف فوق سه عنصر اساسی در مسأله پرستش دیده می شود:
1- واقعیتی خارج از انسان که به گونه ای دارای کمال و برتری است.
2- علم و آگاهی انسان به آن واقعیت و نیازی را که از او مرتفع می سازد.
3- تمایل درونی شدید انسان نسبت به آن واقعیت، بر اثر مطلوبیت وجود آن.
در تحلیل و بررسی مسأله پرستش باید به چند نکته زیر اشاره کرد:
4- از آنجا که پرستش یک پدیده روانی است و پدیده های روانی نیز دارای ویژگی ها و خصوصیات پدیده های فیزیکی نیستند تا بتوان آنها را خارج از ذات خویش به طور محسوس مطرح نمود و بدون بازیگری به تماشاگری آنها پرداخت، برای ما امکان ندارد تا به شناسایی صد در صد همه ی ابعاد آن دست یابیم.
2- از آنجا که پدیده های روانی در افراد انسانی بر اثر اختلاف فرهنگ ها و وراثت ها و محیط ها و اختیارها و دیگر عناصر متشکله ی انسانی دارای شدت و ضعف های بی شمار هستند نمی توانیم حقیقت پرستش را به طور عینی دریابیم، بلکه تنها از روی آثار و نتایج خارجی آن می توان به شناسایی نسی آن نایل آمد.
3- گرایش و پرستش یک واقعیت موجب تغییر در ابعاد وجودی انسان می شود. یعنی پرستش یک چیز در انسان حضور فعال می یابد و این طور نیست که اگر انسان چیزی را بپرستد و یا نپرستد در رفتار او هیچ گونه تاثیری نداشته باشد. بلکه پرستش هر چیزی مساوی با از دست دادن چیزهایی از خود و به دست آوردن چیزهایی برای خود، که این چیزها در پرستش خدا به نفع انسان بوده، در پرستش بت ها به ضرر انسان.

ریشه های پرستش و فایده ی آن

گفتیم که انسان در طول تاریخ موجودی پرستنده بوده و، خدا یا خدایانی را برای خود مطرح کرده، به پرستش آنها می پرداخته است. حال اینجا می خواهیم بررسی کنیم که ریشه ی این پرستش کجاست؟ یعنی چرا و چگونه انسان به پرستش خدا یا بت های دیگری پرداخته است؟ به طور اصولاً آیا پرستش امری درون ذاتی و فطری است یا برون ذاتی و عارضی؟
اینکه انسان در پرستش چه فایده ها و ویژگی هایی را می دیده که در سیر تاریخ به دنبال آن بوده چند انگیزه زیر وجود داشته است:
1- همان گونه که در نخستین بحث های توحیدی (6) اثبات کرده ایم یکی از ابعاد وجودی انسان گرایش به سوی خداست که از آن به نام «فطرت» یا « حس مذهبی» یاد کرده اند.
حس خداجویی که یک نیاز همگانی است همواره در طول تاریخ وجود داشته و افراد انسانی با وجود فرهنگ ها و محیط های گوناگون گرایش به آن داشته اند. به قول لکنت دونوئی ” Le connte Du Nouy” « بیرون از هر آیین و معبدی در جهان روح مذهب، میل به اعتقاد، میل پرستش بی قید، میل به فروتنی در عبادت کامل، میل به تعالی نفس برای نزدیک شدن به کمال مطلوبی که قابل تصور ولی قابل وصول نیست وجود داشته است. این آرزویی است که مبدأیی الهی دارد، زیرا جهانگیر و در تمام ازمنه یکسان است».(7)
در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که بر اساس همین میل و نیازی که انسان به خدا دارد در طول تاریخ به پرستش او پرداخته است. البته اگر انحرافاتی پیدا کرده، به بت پرستی و یا ماده پرستی و یا … پرداخته اینها نه بخاطر نفی چنین بعد روحی بوده بلکه به جهت آن بوده است که در پیاده کردن جوشش درونی خود نسبت به مبدأ اعلی دچار اشتباه شده است. یعنی چون نتوانسته او را درست بشناسد و از او دریافتی صحیح به دست آورد بر اثر عدم آگاهی دچار خرافات و بت پرستی گردیده است.
یونگ در این مورد بیان جالبی دارد. او معتقد است که ایمان به خدا و مذهب چون یکی از نیازهای آدمی است و ریشه در درون ذات انسان دارد و هیچ گاه نمی تواند نیازهای انسانی را نادیده گرفت بنابراین ناگزیر از آن است که خدا را بپرستد و با او زندگی کند و اگر هم احیاناً کسی خدای حقیقی را فراموش نماید به جهت وجود آن نیاز درونی، خدای دیگری را چون دولت یا حزب و یا … را جانشین آن خواهد کرد.
« اگر با همه ی این احوال مردم امروزی ایمان به مذهب را در خود نگه داشته اند از اینجاست که مذهب سائقه و محرکی است بر پایه ی غرایز بشری. یعنی مذهب یکی از امور مخصوصه ی بشری است. ممکن است که از کسی خدایش را بگیرند ولی او بدون خدا نمی تواند زندگی کند و برای خود خدای دیگری را قبله گاه خویش قرار خواهد داد.
در دولت های توده ای که خدا را از مردم گرفته، خواه ناخواه سران آن دولت ها قبله گاه مردم می شوند و اگر در جایی هنوز، به ضرب و زور تبلیغات خویش خوش باوری را به این درجه نرسانده اند، عوامل مبتذل دیگری همچون پول و مقام و نفوذهای سیاسی، با قدرت اهریمنی خویش، قبله گاه مردم می شوند.» (8)
2- انسان ذاتاً میل به کمال دارد. و از این رو از دوران کودکی گرفته تا پیری می کوشد تا به سوی موقعیتی بالاتر از موقعیت موجود گام بردارد. اگرچه کمالاتی را که افراد انتخاب می کنند با یکدیگر متفاوت بوده، بستگی به وضع روانی، طرز فکر و شرایط اجتماعی دارد ولی این امر موجب آن نمی شود تا به نفی آن بپردازیم. روانشناسانی چون یونگ، آدلر و گلدشتاین نیز با بیانات گوناگون به این اصل انسانی اشاره کرده اند.
در مسأله پرستش نیز انسان با پرستیدن موجود برین توانسته به کمالاتی نایل آید که همین امر یکی از انگیزه های پرستش به شمار می رود. حتی اگر انسانی بتی را می پرستد بدون شک بر اثر آن است که گمان می کند با پرستیدن آن می تواند کمال مطلوبی را به دست آورد. خواه نیل به این کمال برای او خودآگاه باشد و یا ناخودآگاه، چندان تاثیری در پذیرفتن و یا نپذیرفتن موضوع ندارد.
3- انسان به وسیله پرستش می تواند نقایص و خلأهای وجودی خود را برطرف سازد. اگر به تاریخ اولیه انسان ها بنگریم ملاحظه خواهیم کرد که انسان های بدوی احساس کمبودها و یا ناتوانی هایی می کرده اند که به وسیله پرستش آن کمبودها را برطرف شدنی می دانستند. به طور مثال احساس ناتوانی در برابر طبیعت و تسخیر آن موجب می شده تا بر اثر عدم آگاهی اشیایی را بپرستند. البته در این میان گروهی آن اشیا را به جهت آنکه دارای روح و قوه ای مرموز هستند می پرستیدند و جمعی دیگر چون آنها را مظهر و رمز حقیقتی والاتر می دانسته اند برای آنها در حد پرستش ارزش قایل بوده اند.
4- انگیزه ی دیگری که موجب شده تا انسان به پرستش بپردازد این بود که انسان در عشق و پرستش شور و امید می بیند و حرکت و تلاش. چرا که انسان از بدو تاریخ خود دریافته که عشق و پرستش به زندگی شور و معنا داده انسان را به سوی کار و فعالیت می کشاند. او از همان ابتدای حیات خویش دریافته که اگر به چیزی عشق نورزد و یا به پرستش موجودی نپردازد زندگی خالی از شور و امید خواهد بود.
توضیح آنکه این عشق و پرستش است که موانع بسیاری را از سر راه زندگی آدمی برداشته، موجب تغییر ابعاد وجودی انسان می شود. این عشق و پرستش است که استعدادهای درونی را شکوفا ساخته و به انسان قدرت و نیرو می بخشد.
بسیاری از مجاهدت ها و کوشش هایی که در طول زندگی از انسان سر می زند هیچ گاه بدون عشق قابل توجیه نیست. و اکثر اختراعات و اکتشافات نیز که به وسیله دانشمندان و پژوهشگران در تاریخ علم به ثبت رسیده است بیشتر از روی عشق و علاقه بوده تا عقل و خرد محض. عقل و خرد تا حدی می تواند به انسان توانایی داده و محدودیت ها را از سر راه بردارد که مانعی بر سر راه آدمی وجود نداشته باشد و اگر موانع و محدودیت های مهم ایجاد شود باید با پای عشق و احساس به سوی آن گام برداشت. آخر مگر نه این است که انسان تنها عقل محض نیست، بلکه احساس نیز بعد دیگری از ابعاد وجودی اوست؟
5- اریک فروم Erich Fromm در مورد پرستش نظریه ای خاص دارد که مبتنی بر نظام جهت گیری است، چرا که به گمان او انسان بر اساس شرایط زیستی خود نیاز به یک الگوی جهت گیری و مرجع اعتقادی دارد. توضیح آنکه انسان موجودی است خودآگاه و صاحب خرد که همین خرد و خودآگاهی موجب بر هم زدن زندگی حیوانی او شده، او را بر آن داشته تا به ناتوانی و محدودیت خویش پی برده، پایان کار خود یعنی مرگ را به تصور درآورد و از آن جا که انسان نمی تواند چونان حیوانات زندگی کند ناگزیر است تا وجود و هستی خود را در جهان هستی مطرح نموده، با حل آن بر خویشتن مسلط شود.
نیاز به یک نظام جهت گیری و اعتقادی نیز که یک نیاز درون ذاتی است از همین جا ریشه گرفته تا انسان بتواند تصویری از جهان و از وضع و موقعیت وجودی خود در آن به دست آورد.
« نیاز دینی یعنی نیاز به الگوی جهت گیری و مرجعی برای اعتقاد و ایمان. هیچ کس را نمی توان یافت که فاقد این نیاز باشد. اما این بیان چیزی درباره ی زمینه ی ویژه ای که نیاز مزبور در آن ظاهر می شود به ما نمی گوید.
انسان ممکن است حیوانات، درختان، بت های طلایی یا سنگی، خدایان نامریی یا مقدسین و یا رهبران شیطان صفت را پرستش کند. همچنین ممکن است اجدادش، ملتش، طبقه یا حزبش، پول یا موفقیتش را مورد پرستش قرار دهد.
مذهب او ممکن است به توسعه ی نیروهای مخرب و برتری طلب کمک کند و یا به عکس، عشق و برادری را تشویق کند» (9).

پرستش مخصوص خداست

از آنچه که تاکنون گفتیم به این نتیجه رسیدیم که عشق و پرستش دارای ویژگی ها و فوایدی است که نمی توان منکر آنها شد. حال می خواهیم بررسی کنیم که چرا باید تنها خدا را پرستیده، او را سزاوار عشق حقیقی دانست؟ می خواهیم ببینیم که آیا پرستش خدا دارای ویژگی ها و فوایدی است که دیگر عشق و پرستش ها فاقد آن ویژگی ها و فوایدند؟
البته ناگفته پیداست که در اینجا منظور از پرستش غیر خدا هرگونه بتی می باشد، چه بت های جدید چون حزب و دولت و علم و تاریخ که بعضی از انسان های قرن ما سجده بر آستان آنها فرود می آورند و چه عشق های شدید انسانی به انسان دیگر که در حد پرستش بوده، موجب نابینایی و کوردلی می شوند.
1- پرستش خدا موجب کمال آدمی می شود، چرا که او وجودی است بی نهایت و نامحدود و سراسر کمال و خیر که هر چه انسان به سوی آن گام بردارد و به مرحله ای از کمال دست یابد مراحل بالاتری نیز در پیش دارد. در حالی که در پرستش بت های بشری از آنجا که همه ی آنها از محدودیت و نقص برخوردارتر هستند نه تنها سد راه طبیعت بی نهایت جوی انسان می باشند، بلکه هر گاه انسان در مسیر کمالی خود دچار مشکلات و موانع شود هیچ یک از آنها قادر نخواهند بود تا مشکلات وجودی او را برطرف سازند. در عشق الهی انسان هرچه پیش می رود خدا را موجودی کاملتر می یابد و خود را ناقصتر که باید با سعی و کوشش هر چه بیشتر به سوی آن گام بردارد. در اینجا سیر به سوی او انسان را تکامل داده و به حرکت می کشاند و در آنجا انسان به پستی کشانده شده، از حرکت صعودی باز می ماند. بر اساس همین دو عامل اساسی یعنی می خواهم بی نهایت جوی بشر و وجود موانع و مشکلات بر سراه کمال است که می گوییم هیچ گاه نمی توان به جز خدا به پرستش کسی یا چیزی پرداخت.
2- بت های بشری و پرستش های غیرخدایی از انسان سلب آگاهی می کنند. یعنی اندیشه و فکر را مختل می سازند یا دچار محدودیت؛ چرا که انسان در محدوده ی همان بتی که می پرستد می اندیشد نه ماورای آن. در حالی که پرستش و گرایش حقیقی به خدا آگاهی انسان را نسبت به خود و جهان هستی توسعه داده، بال های فکر و اندیشه را در عالم هستی به پرواز در می آورد.
3- در عشق و پرستش های معمولی انسان قوانین و سنت های جاری هستی را به طور عمومی پایمال ساخته، به یک نوع بی بند و باری دست می یابد. مثلاً اینکه پسری که عاشق دختری می شود یا جوانی که حزب و مرامی را مورد پرستش قرار می دهد بناگزیر برای نیل به هدف خویش بسیاری از اصول انسانی را زیر پا قرار خواهد داد، در حالی که در پرستش خدا انسان نه تنها اصول انسانی را زیر پا نمی نهد که حتی به آنها ایمان اصولی پیدا کرده، بر اساس آنها گام برمی دارد.
4- در عشق و پرستش های بشری عموماً شخصیت انسانی نابود شده، طوق بندگی و بردگی به گردن انسان می افتد. انسان خوار و زبون شده، استقلال وجودی خویش را از دست می دهد. در حالی که در عشق الهی انسان به شخصیت حقیقی خویش دست می یابد، زیرا که نیروها و استعدادهای وجودی خویش را در راه خدا مستهلک نمی سازد، بلکه با پرستش او با حرکت از خود طبیعی استعدادهای خود را شکوفا ساخته، و سرانجام به خود ایده آل دست می یابد.
5- در عشق و پرستش های بشری انسان عالم هستی را به وسیله خویش و به خاطر آن تفسیر خواهد کرد. اینجاست که بازیگری ها افزایش می یابد و تماشاگری ها کاهش.
چه بسیارند کسانی که عظمت جهان هستی را در محدود چشم و ابروی یارشان و یا اصول و مرامنامه های حزبشان به کسی یا چیزی مورد اندیشه قرار می دهند. در حالی که در عشق الهی انسان نه خود را نابینا می سازد و ناشنوا و نه مجنون تا در یک محدوده و قالب خاص سخن بگوید. او هم دیدنی ها را می بیند و هم نادیدنی ها را در نظر می گیرد؛ هم به پذیرفتنی ها می اندیشد و هم به ناپذیرفتنی ها تا سرانجام در میان آنها دست به انتخاب زند.
6- در عشق و پرستش های بشری مسأله ارزیابی ارزش ها واژگون می شود، چرا که آنچه موافق بت او باشد خوب است و آنچه که برخلاف آن، بد تلقی خواهد شد. و چه بسا کار به جایی می رسد که خوبی و بدی از قاموس حیات چنین افرادی به دور ریخته شده، مفاهیمی پوچ و بی معنا تلقی می گردند. در حالی که در پرستش خدا عمل خوب، خوب است و عمل بد، هم بد. و ملاک آنها نیز فقط خداست نه خواست من و تو و دیگری. و انسانی هم که به پرستش خدا می پردازد ناگزیر از آن است تا در برابر ارزش های خدایی سر فرود آورد و متعهد به انجام آنها باشد.
7- پرستش خدا انسان را مشرف بر هستی می سازد و به او آن چنان عظمت روحی می بخشد تا در برابر عوامل ناپایدار و زودگذر عالم کون و فساد ” من ” خویش را به فرسودگی و نابودی نکشاند. این چنین پرستشی انسان را به حیرت فروبرده، به او لذت و نشاطی مافوق همه ی لذت ها و نشاط های حاصله از امور مادی می دهد، در حالی که در پرستش ها بشری نه تنها انسان به مقام حیرت ( حیرت والا) دست نمی یابد که حتی در برابر عوامل ناپایدار نیز ” من ” حقیقی خویش را از دست داده، بی خود می شود.
8- در عشق و پرستش های بشری اگر انسان دچار شکست شود با یک ضربه روحی شخصیت خود را از دست خواهد داد. یعنی اگر انسانی که تمام انرژی های وجودی خود را در معبود و یا بتی خلاصه کرده روزی دریابد که آن معبود و یا بت به او بی اعتنایی می کند و از پذیرش وی سرباز می زند، اگر دست به خودکشی ظاهری نزند بدون شک در باطن خودکشی خواهد کرد.
بسیارند کسانی که بر اثر بیماری شخصیت زدگی به شخصیتی عشق می ورزند و تمام شؤن حیات خود را در او خلاصه می کنند ولی وقتی که متوجه می شوند او آن چنان که گمان کرده اند نبوده با ضربه های مهلک روحی به نوعی جنون مبتلا می گردند.
9- انسان دارای استعدادها و ابعاد وجودی گوناگون است که تنها در پرتو ایمان به خدا و پرستش او قادر خواهد بود آنها را شکوفا سازد، زیرا از آنجا که در عشق الهی معبود در افقی بالاتر از زیبایی های طبیعی قرار گرفته هیچ یک از عناصر وجودی انسان از فعالیت خویش باز نمی ماند در حالی که در پرستش های غیر خدایی از آنجا که معبود دارای بعد خاصی بوده از محدودیت برخوردار همه ی نیازهای انسانی اقناع نخواهد شد.

آیا پرستش با حرکت تکاملی تاریخ سازگار است؟

در بحث از انسان و پرستش این سؤال مطرح است که آیا پرستش خدا با حرکت تکاملی تاریخ سازگار است یا نه؟ آیا لزومی دارد که انسان عصر و زمان ما نیز چون گذشته ها به خدا معتقد و مؤمن باشد؟
در برابر این سؤال گروهی با دیده ی یأس و بدبینی نگریسته، معتقدند که باید اندیشه ی وجود خدا را از ذهن انسان ها به دور ساخت تا بشریت از قافله ی تاریخ به دور نماند.
اینان بر این گمانند که انسان آن روزهایی به خدا احتیاج داشته که از سرچشمه ی علم و دانش به دور بوده و تنها به وسیله او می توانسته علت رویدادها و پدیده های جهان طبیعت را توجیه و تبیین کند.
همچنین در آن روزگارانی که انسان از حوادث طبیعی چون زلزله و رعد و برق و دیگر سوانح طبیعی می ترسید، برای حصول آرامش ناگزیر بوده تا خدا و یا خدایانی را در ذهن خویش تصور کند. اما در عصر و زمان ما که به مدد پیشرفت های علمی و فنی هم علت بسیاری از ناشناخته های جهان هستی آشکار گردیده، هم بشر توانسته در برابر حوادث طبیعی به مقابله برخیزد دیگر دلیلی برای ایمان به خدا باقی نمی ماند.

اگوست کنت Auguste connte از جمله کسانی است که چنین نظریه ای را ابراز می دارد. او بر این عقیده است که انسان در حرکت تاریخی خود از سه مرحله عبور کرده است:

1- مرحله ربانی یا تخیلی

که در آن افراد انسانی علت پدیده های طبیعی را به وسیله قوای نامریی و عوامل ماورالطبیعی توجیه و تبیین می کنند. به طور مثال اگر کسی مریض شود گمان می کند که ارواح شیاطینی در جسم و جان او حلول کرده است.
« در شیوه تخیلی، فکر انسان که در جستجوی طبیعت جوهری موجود است و علت فاعلی و غایی ( منشأ و مقصد) تمام معلولات است، وخلاصه طالب معرفت مطلق است، تمام نمودها را مولود عمل مستقیم موجودات فوق طبیعی می داند».(10)
خلاصه آنکه در این دوره شناخت انسانی، تخیلی و غیر مادی است.

2- مرحله ی فلسفی یا تعقلی

که در آن افراد انسانی می دانند پدیده های طبیعی دارای علل وجودی هستند، اما این علل نه از سنخ علل مادی و طبیعی می باشند و نه از سنخ عواملی چون شیاطین و امور روحانی.
« در مرحله ی تعقلی، که فقط صورت معقولتری از مرحله ی اول است، فکر به جای موجودات فوق الطبیعه به نیروهای نهایی یا مجردات حقیقی ( بعضی جواهر مادی یا مشتمل) که ذاتی یا فطری تمام موجودات و قادر به ایجاد کلیشه ی نمودها هستند، معتقد می شود».

مرحله تحققی یا علمی-3

در این مرحله است که انسان توانسته علت همه ی رویدادها و حوادث طبیعی را به طور دقیق بر اساس تجربه و مشاهده کشف کند.
در این مرحله انسان بیهوده در جستجوی علت فاعلی یا علت غایی اشیا برنمی آید، بلکه سعی می کند تا صرفاً روابط نمودها را با یکدیگر به دست آورد.
« در مرحله نهایی یعنی تحققی، فکر تجسس بیهوده مجردات و مبدأ و مقصد عالم نمودها را ترک گفته و مطالعه ی قوانین آنها، یعنی نسبت های پایدار توالی و تشابه همت می گمارد. در این مرحله ترکیب صحیح تعقل و مشاهده وسیله ی معرفت را تشکیل می دهد و مراد از ایضاح حقایق فقط برقراری ارتباط بین نمودهای واحد و بعضی حقایق کلی است که عده ی آنها با پیشرفت علم مرتب تقلیلی می یابد» (11).
اگوست کنت به دنبال مطالب فوق چنین می افزاید:
« منظومه تخیلی وقتی به غایت کمال مقدور و شایسته ی خود رسید که انسان صنع لاهوتی یک ” موجود ” واحد را جانشین اراده انواع متعددی ساخت که در قبل در ذهنش متصور گشته بود. به همین ترتیب در آخرین منزل منظومه ی تعقلی، انسان یک جوهر عظیم ( طبیعت) را به منزله ی علت کلیه ی نمودها جایگزین جواهر کثیری می سازد که در قبل تصور کرده بود».(12)
به نظر اگوست کنت تفکر و جهان بینی انسانی در هر یک از مراحل فوق به گونه ای خاص است. در مرحله ی اول دینی و ربانی است که اعتقاد به خدا یا خدایانی وجود دارد و در مرحله ی دوم فلسفی و مابعدالطبیعی است که کمتر انسان در جستجوی امور روحانی و مذهبی است و سرانجام در مرحله ی سوم عصر علم زمانش فرا می رسد و اندیشه ی وجود خدا از ذهن انسان ها برکنارمی شود. به گفته ی خودش:
« علم پدر طبیعت کاینات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی که از خدمات موقت اظهار قدردانی کرد او را تا سرحد عظمتش هدایت نمود».
همان گونه که از سخنان فوق برمی آید به گمان اگوست کنت وجود خدا در عصر علم و دانش نه تنها لزومی ندارد، بلکه دورانش نیز سپری شده است.
علاوه بر اگوست کنت طرفداران منطق تحولی نیز که با عینک نسبیت به پدیده ها و امور می نگرند اندیشه وجود خدا را برای انسان غیر ضروری می دانند.
طرفداران ماتریالیسم تاریخی نیز از دو جهت منکر ایمان به خدا می باشند:
اول از این جهت که فقط به ماده اعتقاد داشته، منکر عوالم نامحسوس هستند.
دوم از این جهت که تاریخ را به مراحل گوناگونی تقسیم کرده، برای هر دوره ای مقتضیات خاصی را در نظر می گیرند. به گمان طرفداران این مکتب امور ماورالطبیعی چون خدا و مذهب، در اعصار اولیه ی تاریخ که انسان از سحر و جادو برای شناخت و تغییر جهان طبیعت بهره می گرفته مورد لزوم بوده است.
توضیح آنکه انسان های ابتدایی مطابق مقتضیات زندگی خود خدایان و شیاطینی را می آفریده، همه ی مظاهر خوب و بد زندگی را به وسیله آنها توجیه می کرده است. اما به مروز زمان انسان ها توانسته اند از شناخت صحیح تر و علمی تری برخوردار شده، بناگزیر اندیشه خدایان و شیاطین را از ذهن خویش خارج سازند و به یک خدای واحد قایل شوند که آن هم در مراحل بعدی تکامل تاریخ جای خود را به چیزهای دیگری خواهد داد. از همین رو جوامعی که به مرحله سوسیالیسم گام نهند از اندیشه های ماورالطبیعی رهایی یافته، علم و تجربه را اساس زندگی خود قرار خواهند داد. در این مرحله است که باید اندیشه انسان دوستی و جامعه پرستی و علم دوستی جانشین خدا و مذهب شوند.
به بیان دیگر اینان می گویند که چون جهان، جهان تغییر و تحول است و هیچ چیز ثابت و همیشگی نیست و همه چیز در حال دگرگونی و شدن است، به حکم جبر تاریخ که همه چیز را عوض می کند و از میان می برد باید اندیشه ی وجود خدا نیز از اذهان افراد انسانی خارج شده، جای خود را به اندیشه های علمی و انسانی بدهد.
خلاصه آنکه اعتقاد به خدا دو عصر و زمان ما از در جهت بیهوده به نظر می رسد. یکی از آن جهت که مغایر با حرکت جبری تاریخ و قانون تحول و دگرگونی است و دیگر آنکه آن فواید و آثاری که وجود خدا در گذشته داشته دیگر در عصر حاضر نخواهد داشت.
در بررسی این نظریه باید گفت درست است که قانون تغییر و تحول یکی از قوانین عمومی جهان است و بر اساس نوامیس طبیعی اشیا و پدیده های جهان هستی تغییر و تحول پیدا می کنند، به طوری که یک چیز امروز نو و تازه می نماید و فردا کهنه و مندرس. یک شی، امروز موجب رفع نیاز انسان است و روز دیگر مهل و بی فایده و گاه مضر و زیان آور.
اما با این همه این مسأله مطرح است که آیا همه ی امور و پدیده های جهان هستی تغییر پیدا می کنند یا اینکه نه! جهان هستی با وجود متغیرات خود ثابت هایی را نیز به دنبال دارد. ثابت هایی که در همه ی ازمنه تاریخ با انسان بوده و خواهند بود و نه تنها بی فایده نیستند بلکه بر اساس قوانین تکوینی واجد ارزش نیز می باشند و باید آنها را از دستبرد تحریف مصون داشت.

پاسخ این سؤال مثبت است، چه آنکه دارای دو گونه نیاز و خواسته است:
1- نیاز و خواسته های ثابت و فطری
2- نیاز و خواسته های متغیر و غیرفطری.

نیازهای ثابت از آنجا که از درون انسان سرچشمه می گیرند در همه ازمنه و اعصار تاریخ همراه بشر بوده اند و هیچ گاه از میان نخواهند رفت. به طور مثال میل به کنجکاوی یا میل به زیبایی و طرفداری از عدل و داد و دوری از رذایل اخلاقی همگی از جمله نیازهایی هستند که همه ی افراد انسانی خواهان آنها می باشند و هیچ گاه از میان نخواهند رفت.
اما نیازهای غیر فطری امور و خواسته هایی هستند که تابع مقتضیات زمان بوده و با تغییر زمان دگرگون خواهند شد. به طور مثال انسان در چند قرن پیش برای طی طریق از چهارپایان استفاده می کرده ولی امروزه از ماشین و هواپیما و جت های سریع السیر. یا در روزگاران پیش انسان برای کشت و زرع از گاو آهن استفاده می کرده ما امروزه ماشین های دقیق و پیچیده کشاورزی عهده دار انجام این مقصود هستند. چرا چنین تغییرهای برای بشر روی داده است؟ پاسخ ساده است. چه آنکه این مسایل در ذات و درون انسان نبوده اند تا هیچ گونه تغییر و تحولی پیدا نکنند.
گذشته از آن، آنچه که قابل تغییر و تحول است طبیعت و روابط انسان با جهان طبیعت است. و تمام تغییرات حقیقی هم که در طول تاریخ برای بشر رخ داده مربوط به همین دو مسأله بوده است.
اما در مسأله پرستش رابطه انسان با طبیعت تغییرپذیر مطرح نیست تا بگوییم چون طبیعت تغییر پیدا می کند پس رابطه انسان نیز باید بر اساس مقتضیات زمان دگرگون شود بلکه، رابطه میان انسان و خدا مطرح است:
خدایی که به دور از هرگونه تغییر و دگرگونی است و وجودش مافوق همه ی تغییر و تحولات است.
در پرستش، رابطه میان عابد و معبود و عاشق و معشوق حقیقی برقرار می شود. رابطه و پیوندی میان آفریده سراپا نیاز با آفریدگاری که سرچشمه ی همه ی بی نیازی ها و غناهاست.
بنابراین پرستش خدا نه تنها با حرکت تاریخ ناسازگار نیست بلکه از جهات گوناگون نیز مورد لزوم بوده و هست.

پی نوشت ها :

1. تاریخ یونان قدیم ج 1 ص 156.
2. تاریخ مصر قدیم ج 1 ص 65.
3. همان ص 88
4. فرد در جامعه های امروزی ص 89 و ص 93.
5. فرد در جامعه های امروزی ص 89 و 93.
6. رجوع شود به بخش اوّل بحث « فطرت».
7. سرنوشت بشر ص 208.
8. فرد در جامعه های امروزی ص 61-160.
9. روانکاوی و دین ص 36.
10. و 2- فلسفه ی علمی ج 2(ص) 5-274.
11. همان ص 275.
12. همان ص 275.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد