انسداد اجتهاد (2)
انسداد اجتهاد (2)
فقه پويا، فقه سنتي
بعضي، از سر جهل يا جهد، ميگويند دو گونه فقه داريم: فقه پويا و فقه سنتي! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج ميبرد، امروز علاوه بر آن از آفت بنيان برانداز غرب زدگي و تجدد نيز به شدت در رنج است. كساني به نام نوانديشي و نوآوري دركلام و فقه كه قطعا يك ضرورت است، به جاي اجتهاد، در ورطه آفاتي چون شاذگرايي، اصرار بر تكثر آرا و ايجاد تحير در مردم، آنارشيسم علمي و بيمبالاتي در اظهار نظرها، اباحيگري، مسيحيت زدگي، سني زدگي، سياست زدگي، دين اصطيادي، دين ترجمهاي، عوام زدگي، ژورناليسم كلامي و فقهي يا كلام و فقه ژورنالي در افتادهاند. به نظر ميرسد خطر چنين كساني بسي بيشتر از خطر جريان متحجر متجمدي است كه دين پژوهي و دينداري را دچار حالت اختناق كرده است. زيرا اين كسان با روش غلط خود انديشي، نو انديشي حقيقي در دين پژوهي را به خطر مياندازند، به جنبش اصلاحي حوزه لطمه ميزنند و موجب تثبيت و تداوم جريان متجمد ميگردند…!
عبارت «فقه ناپويا» تعبير «خود متناقض» و پارادوكسيكالي است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شكن و سنت زدا، ابداعگر و بدعت ستيز است. اجتهاد ميتواند «متروك» بشود، اما نميتواند «مندرس» گردد. فقه ميتواند متوقف بشود، اما نميتواند سنتي باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتي شد، آن گاه ديگر فقه و اجتهاد نيست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتي شدن ابا دارد؛ اگر حكمي، حتي هزار سال پيش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعي بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جديد است. فقه سنتي و فقه مدرن يعني چه؟ فقه هميشه مدرن است؛ فقه، يعني نوآوري ولي فقه زنده و بالنده و به تعبير حضرت امام(ره) «فقه جواهري» بايد به استقبال مسائل مستحدث برود، و بايد بپذيريم كه ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمينگير كردهايم!
فريضههاي فقه
اين جا از باب ارائه نمونه، به پارهاي از مسائل مهم در حوزه فقه، كه بدان نپرداختهايم يا اصولي و عميق، در خور و فراخور كار نكردهايم، اشاره ميكنم:
كدام فقيه و فاضلي تا كنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقيه فحل و اهلي باشد، به اندازه يك جواهر ميتوان و بايد در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فكر، فرهنگ، فناوري، اقتصاد، مناسبات و هنجارهاي جديد كه توسعه و مدرنيته بر حيات و زندگي بشر و از جمله مسلمانان تحميل كرده، مطرح است و از فقه پاسخ ميطلبد، اما آيا ما حتي يك جزوه هم در اين باب عرضه كردهايم؟!
مگر پديده جهانيسازي، مسأله اساسي بشر امروز نيست؟ و آيا امروز «حادثه واقعه»اي مهمتر از آن پيش روي مسلمانان قرار دارد؟ آيا جهانيسازي هيچ تلاقياي با دين ندارد؟ هيچ نسبت مثبت يا منفياي با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتي كه جهاني شدن با دين و دينداري داشته باشد، اسلام بايد موضع خود را با آن روشن كند. قطعا جهاني شدن كه مسأله كوچكي نيست، آيا اسلام آن چنان كوچك است و قلمرو آن محدود كه با مسأله مستحدثه و واقعه عظيمي چون جهاني سازي اصطكاك و تماس ندارد؟ اين كه اهانتي بزرگ به اسلام است. پروسه جهاني شدن (يا پروژه جهاني سازي) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آنها دست به گريبانند و يا درگير خواهند شد، هر چند اكنون از آن غافلند. البته اين مقوله، هم بحثهاي فلسفي و كلامي دارد و هم مباحث اخلاقي و فقهي.
فقه تكنولوژي، فقه جَوْ و هوانوردي، فقه دريا و دريانوردي، فقه معادن بزرگ و ثروتهاي طبيعي و انفال، فقه محيط زيست، فقه تجارت خارجي، گمرك، ماليات، عوارض و جرايم، فقه توليد، توزيع، مصرف، فقه بانكداري و پول، معاملات مدرن، ابزارهاي مالي و اوراق بهادار، بيمه، تأمين اجتماعي و بازنشستگي و دهها مسأله ديگر، حوزههاي گستردهاي است كه ما هنوز به نحو درخور بدانها نپرداختهايم. برخي فكر ميكنند بانك صندوق امانات است و پول كنوني هم همان درهم و دينار سنتي است! احكامي كه بايد بر پول حمل شود همان احكام درهم و ديناري است كه خود ارزش حقيقي ذاتي داشت، ما بايد بدانيم توسعه چيست؟ جهاني سازي چيست؟ كاركردهاي پول جديد كدام است؟ بانكداري چيست؟ امروز اين مقولات با زندگي مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصيتاند!، مردم بابت روش بانكداري جاري كشور چقدر مبتلا و مرتكب نقض حدود الهي ميشوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارايي و سيستم بانكي مسؤول است، اما ما طلبهها هم مسؤوليم؛ زيرا بسياري از معصيتها به علت بيخبري مردم از احكام الهي است.
فقه رسانه، اقيانوسي است بيكران. تلويزيون، راديو، سينما، اينترنت و مطبوعات كه هر روز، ساعتها همه آحاد مردم، عالي و داني، عالم و جاهل، با آنها سر و كار دارند، هر يك مشمول و مشتمل هزار حكم و قاعده است كه براي اكثر مردم مبهم و مجهول است! آيا خبرگزاري و خبرنگاري در اسلام حكم ندارد؟ حوزه ما حتي يك جلد فقه خبرگزاري و خبرنگاري و روزنامهنگاري نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آيا بيش از صد سال نيست كه مردم با اين مقوله سر و كار دارند؟ نبايد ما يك رساله و جزوهاي به عنوان احكام مطبوعات و نرم افزارهاي الكترونيكي، و حقوق معنوي اثر منتشر كنيم؟! فقه اينترنت مورد نياز مردم نيست؟ امروز مگر بشر ميتواند زنده باشد و از تأثير و نفوذ اين اعجوبه روزگار در امان بماند؟
آيا در اين حوزه عزيز و عظيم، حتي يك نفر به نحو تخصصي و فراگير به فقه هنر پرداخته است؟ آيا هنر كم مسألهاي است و مقولههاي گوناگون هنري، مسائل كمي دارد؟ ميگوييم: پيكرتراشي و صورت گري حرام است؛ موسيقي و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال ميكند ـ از حوزه كه سؤال ميكند، از در و ديوار حوزه نميپرسد، از بنده و شماي طلبه سؤال ميكند ـ آيا اصلاً موسيقي مباح نداريم؟ اگر نداريم اعلام كنيد و در آن صورت نبايد صدا و سيماي جمهوري اسلامي هيچ گونه موسيقياي را پخش كند و مردم را در معرض معصيت قرار بدهد. اگر موسيقي مباح داريم، چيست؟ مرزش را دقيق مشخص كنيد. كليگويي نكنيد؛ كليگويي كه مشكل مردم را حل نميكند، مردم را به خودشان ارجاع ندهيم.
رمان نگاري، داستانپردازي، فيلم، تئاتر، كاريكاتور، طنز و فكاهي، پيكر تراشي و صورت گري، آيا با زندگي مردم سر و كار ندارد آيا اين همه، در اسلام حكم ندارد؟!
فقه سياست و حكومت، فقه قدرت، مشاركت و مردم سالاري، پارلمان، ارزش افكار عمومي، ارزش آراي تودهاي، تحزب، نافرماني مدني، حقوق اقليت مغلوب يا مخالفت درانتخابات، بغي و برانداز و حوزهها و موضوعات سياسي بسيار ديگر از اين دست، نيازمند تفقه و اجتهادي در خور است. «نظارت خودانگيخته» (امر به معروف و نهي از منكر) امروز مسأله مهمي است، من به عنوان يك شاگرد كوچك، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهاي كرام و مراجع عظام تقاضا ميكنم، بحث امر به معروف و نهي از منكر را، رضي العامه را، حق الرعيه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود كه اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و كار و وظيفه و اختياري به صحنه سياست و تدبير اجتماع ميآورد و اسلام چه نقشي براي توده مردم تعريف كرده است. بسط اين بحث، بخشي از مباني فقهي و مواضع اجرايي حكومت ديني را تكميل و مشخص ميكند.
مهندسي زاد و ولد، ژنتيك، اصلاح نژاد، مشابه سازي انسان، تغيير جنسيت، الآن در دنيا مسائل بسيار پيچيدهاي را پديد آورده است. مسيحيت فقه ندارد، ولي پاپ به نام هنجارهاي اخلاقي در مقابل بعضي از مطالعات و اقدامات در اين زمينهها موضع ميگيرد و اعلام نظر ميكند. نبايد حوزه ما در اين موارد اعلام نظر و موضع كند؟!
فقه روابط بينالملل، سازمانها و كنوانسيونهاي جهاني بر زمين مانده است! يك فقيه فحل لايق ميبايد و ميارزد كه ده، بيست سال، يكسره همه همت و حوصله خود را به فقه ديپلماسي و روابط خارجي و معاهدات جهاني اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهي رو به رو است اما رسالهها را كه باز ميكند پاسخي براي آنها نمييابد. البته انتظار نداريم در رساله عمليه عمومي بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما بايد و ميتوان براي اين مسائل رسالههاي اختصاصي نگاشت. پارهاي از مقولات و مفاهيم جديد و موضوعات نوي كه امروزه نظام ما در دنيا با آنها سر و كار دارد، نيازمند تدوين رسالههاي مستقلي است.سازمان ملل، شوراي امنيت، مجامع جهاني، مرزهاي مدرن، كشور و كشورداري مبتني بر «دولت ـ ملت» احكام فراواني دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد كه راجع به تعاريف اصناف كفار و مسائل مربوط به آنها بازنگري كنيم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمي به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ كافران بيطرف مقيم كشورهاي ديگر چه حكمي دارند؟ اين مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش بايد وارد حوزههاي درسي و بحثي ما بشود.
ضرورت نقد و نوآوري
بايد به طور جدي و بيمداهنه به نقادي و بازپژوهي علوم ديني رايج، از لحاظ روششناسي، ساختار و مبادي تصوري و تصديقي بپردازيم. در روزگار ما، كاري كه مرحوم علامه طباطبايي در فلسفه كرد، كاري بس ارزنده بود، اين راه بايد ادامه پيدا كند. او در بداية الحكمة و نهاية الحكمة فلسفه را منقح كرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرايي و نوسازي كرد و به جاي اين كه مباحث را از هستيشناسي كه يك مبحث نه چندان كاربردي است آغاز كند، از معرفتشناسي شروع كرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عيب و نقص دارد. امام در فقه طرحي نو درافكند و تعريف اجتهاد را تغيير داد. اگر بنشينيم و پيرامون آن بينديشيم: «حكومت، فلسفه عملي فقه است» اين عبارت مفهوم عميقي دارد، اين يعني چه؟ مگر چه نسبتي بين فقه و حكومت است؟ اجتماعي و حكومتي انديشيدن چه نقشي در استنباطات و رويكرد فقهي و ساختار فقه دارد؟ بايد تأمل شود.
فقه ما بايد متوازن و تكميل بشود؛ از سويي در فقه بخشهاي متورم و فربهاي پديد آمده كه چندان مبتلا به نيست، اما از ديگر سو نواقص و نقايص آن به لحاظ كمي و كيفي بسي بيش از فقه موجود است و يا دست كم اگر به مسائل جديد بپردازيم، كمتر از حجم فقه فعلي نميتواند باشد.
در زمينه ضرورت نقادي علوم ديني و دانشهاي دين پژوهي، از ميان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالي قرار ميدهم.
اصول فقه، بزرگترين خدمت را به معرفت اسلامي كرده است. اصول در هماوردي با اخباريگري و قشرنگري ديني و تك منبع انگاشتن دين (خبر را تنها منبع دين پنداشتن)، قهرمانانه ايستاد و تشيع را از تجمد و تحجر رها كرد و موجب بالندگي دين فهمي، دين باوري و دين داري شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت ديني دستاورد مهم و منحصر اصول است. با اين همه، اصول، از چهار جهت يعني از نظر «روشي» از حيث «ساختاري» از جهت «محتوا و مضمون» (يعني بعضي مدعيات آن) و از حيث «كاربرد و قلمرو»، بايد مورد نقادي و بازسازي قرار بگيرد.
اصول فقه ما چون تدريجي بسط يافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و كثرت استطراد شده است. نبايد مباحث زبان شناختي جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول بايد خيلي كوتاه و كوچك بشود، و اطالات و لاطايل حذف و خلط بلاحايل ميان علوم رفع شود.
پارهاي از مسائل و مطالب مبحث الفاظ يا به علم اصول ارتباطي ندارد و قبل از علم اصول بايد طرح و حل شود، يا كاربردي در استنباط ندارد. در حوزه بايد واحدهاي درسي به عنوان «زبانشناسي» پيش بيني بشود كه طلاب با مباحث مورد نياز و به عنوان پيش نياز اصول آشنا بشوند. همان طور كه صرف و نحو و بلاغت ميخوانند، زبانشناسي نيز در حد واحدهاي ضرور بخوانند. كاربرد زبانشناسي در فهم متن، كمتر از كاربرد صرف و نحو و بلاغت نيست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط ميشود؟! ميگويند: «امر» به معناي «طلب» است، طلب نيز چهار قسم يا مرتبه دارد: حقيقي (نفسي)، انشايي(لفظي)، ذهني و معنوي، چنان كه اراده نيز به همين چهار قسم مربوط تقسيم ميشوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده اين را نقد كردهاند) عدهاي از جمله اشعريان تصور كردهاند اراده عبارت است از طلب نفسي اما طلب لفظي همان طلب مصطلحي است كه معناي امر است. طرح مسأله تغاير يا اتحاد اراده و طلب، اصوليون ما را سوق داده به طرح يك سلسله مباحث فلسفي، علم النفسي، كلامي غير ضرور از قبيل حقيقت اراده و طلب چيست؟ آيا مقدمات اراده اختياري است؟ تفاوت اراده الهي و انسان كدام است؟ و همچنين آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاعهاي كهن اشعريان و اعتزاليان و اماميان در زمينه حقيقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفويض، معناي كلام نفسي و… ساير مطالب غير مربوط به استنباط احكام و خارج از ماهيت علم اصول!!
وقتي فلسفه و كلام به حد كفايت تدريس نميشود، وقتي فلسفه تفقه و علم فقه جايگاهي در نظام آموزشي ما ندارد، وقتي روششناسي علوم وفن تحقيق در حوزه ما مغفول و متروك است ظهور چنين آفاتي طبيعي است!
چرا به جاي اين نوع بحثها به طرح مباحث كاربردي و ضروري چون معنا و مبنا و اقسام و كاربرد سيره معصومين و سيره متشرعه و سيره عقلا، عرف، مصلحت، نميپردازيم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نميكنيم؟
تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسيار، نقص ديگر اصول است. اصول فقه ما نيازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ويژه براي اجتهاد اجتماعيات و سياسيات است.در اصول فقه كنوني، سهم مباحث مربوط به كتاب به عنوان مهمترين مدرك استنباط و نيز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعيين كنندهاي كه در فن اجتهاد و فهم دين دارد بسيار بسيار اندك است و بايد به حد در خور، توسعه و تعميق يابد.
آيات الاحكام يعني آياتي كه به يكي از دلالات سهگانه ميتواند در خدمت استنباط احكام و حدود الهي درآيد ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر يك سوم قرآن را در بر ميگيرد؛ كاركردهاي عقل در دين پژوهي از جمله استخراج احكام ميتواند بسي بيشتر از حدي باشد كه در مقام بحث بدان اذعان ميكنيم.
مباحثي چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سيره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روششناسي علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نميتوان فقه كارساز و كارآمدي عرضه كرد. مباني هستي شناختي و معرفت شناختي و انسان شناختي و دين شناختي و روش شناختي و دليل شناختي فقه و اصول و نيز مباحث حكم شناختي، موضوع شناختي و همچنين آسيبشناسي استنباط، بايد به صورت درسي مدون و منسجم مورد تعليم و تعلم قرار گيرد. ما بايد يك بار مباحثي را كه در اصول فقه، منطق، و علم التفسير، مناهج التفسير، علم الحديث و به طور كلي در علوم روشگاني حوزه دينشناسي مطرح است، بازنگري و اصول، ضوابط، قواعد، رويكردها و روشهاي فهم دين، آسيبشناسي منهاج التفسير، استنباط و شيوههاي بازشناخت سره از ناسره در استنباطات ديني را استخراج و به صورت يك دانش و بلكه رشتهاي مستقل تنسيق، تكميل و عرضه كنيم.
در باب فهم دين، امروز پرسشها و شبهات بسياري مطرح است: آيا دين فهمپذير است؟ اگر فهمپذير است آيا روشمند است؟ اگر منطقمند است، علت تطورات و تنوعات چيست؟ آيا دين قرائتپذير است؟ اگر قرائتپذير نيست، تفاوت قرائت پذيري با تنوع در آراي ديني چيست؟ چگونه ميتوانيم فهم درست از نادرست را بازبشناسيم؟ اين سؤالها نيازمند تأسيس يك دانش است كه ميتوان آن را «منطق فهم دين» نام نهاد. البته مدت مديدي است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلي خود به اين مسأله پرداختهام. طرح نسبتا مفصل و دقيقي به عنوان «دانش منطق فهم دين» تهيه كردهام كه به اشكال گوناگون در بين حوزويان و دانشگاهيان و اهل فن و فضل آن را مطرح ميكنم و به بحث و نقد ميگذارم و اميدوارم سامان يافته و نهايي آن را به زودي عرضه كنم.
در محور ضرورت ابداع و نوآوري، عرض كردم، اهتمام بر «تأسيس دانشهاي نو» ذكر الخاص بعدالعام است؛ اما اين خاص مهمتر از عام است. امروز ما در زمينه معرفتشناسي و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتيك) در معرض و مصب تهاجم هستيم. مباحث معرفت شناختي، فهم شناختي و ذهن شناختي در جاي جاي فلسفه ما، كلام ما و عرفان ما، به طور پراكنده بسيار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظريه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداختهايم، در حالي كه امروز فلسفه به دهها شاخه تخصصي و مضاف تقسيم شده است ـ كه يكي از آنها كه به نظر بنده مهمترين نيز ميباشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامي ويژه بايد بدان بپردازيم.
دانشها يا مباحثي چون فلسفه خلقت، فلسفه حيات، فلسفه نفس، فلسفه تربيت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دين، فلسفه علم كلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سياست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاريخ و… دانشها يا مقولههاي بسيار مهمياند و بايد مورد توجه خاص حوزه قرار گيرند. فلسفه دين و زير شاخههاي آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف يافته است. بعضي به خطا كلام جديد و فلسفه دين را يكي ميانگارند. به نظر ما فلسفه دين غير از كلام جديد است. البته فلسفه دين را ميتوان به معنايي ارجاع داد كه فلسفههاي عقايد، اخلاق، احكام، سياست و تربيت ديني و بسياري از فلسفههاي مضاف و تخصصي اسلامي (مطالعه عقلاني علوم و مقولات ديني با رويكرد اسلامي) را شامل شود و جزو فلسفه دين قرار گيرد.
علوم انساني، دانشگاه و رسالت حوزه
آيا بايد علوم انساني ـ اسلامي را دانشگاهيان استنباط و تأسيس كنند يا حوزويان؟ با كدام مباني فلسفي و كلامي؟ با كدام منطق و روش؟ چنين كار سترگي فقط از حوزههاي علميه و فرزندان حوزه توقع ميرود. علوم انساني ـ اجتماعي كنوني مبتني بر تعريفي خاص از انسان و اجتماع است، تعريف سكولار و «خودبنياد» و بريده از خدا و حقيقت هستي. علوم انساني بايد بر اساس دو وجه «خلافت و عبوديت» بشر، بنياد نهاده شود، ما از انسان تعريفي الهي داريم و او را «خليفه خدا» و در عين حال «عبد خدا» ميانگاريم، يعني هر چند گل سرسبد خلقتش ميدانيم، اما محور هستي و حياتش نميناميم و اگر اين اصل را در مطالعات اجتماعي علوم انساني وارد كنيم علوم انساني اجتماعي، سيرت و سامانه ديگري خواهد گرفت. اين گونه علوم انساني را چه كسي بايد تأسيس و تنسيق كند؟ آيا جز حوزه به مرجع ديگري ميتوان اميد برد؟ و تا زماني كه به علوم انساني ـ اجتماعي اسلامي پرداخته نشود، اميد بردن به اصلاح وضع دانشگاهها خواب خوشي بيش نيست. تا وقتي كه ذهن و ضمير جوان ما را دانشگاهها، مكتبها و منظرهاي سكولار در علوم انساني ـ اجتماعي شكل ميدهد و استاد ما به ناچار همان مكاتب و مناظر، متون و منابع را تدريس ميكند، نميتوان اميد برد كه نسل بعد دانشگاه الهي بار بيايد و مديريت نظام اسلامي بشود.
البته استدراكا عرض كنم من به شدت به دانشگاهيان خوشبينم، مبادا بعضي اين تعبيرها را نقل كنند و بگويند كه فلاني عليه دانشگاهيان سخن گفت، خير. من، برعكس بعضي ديگر، معتقدم دانشگاهي ما امروز به شدن متدين است، ولي دانشگاه ما ديني نيست. به نظر من در تاريخ ايران و كشورهايي كه نظام آموزشي مدرن را پذيرفتهاند، هيچ گاه و هيچ جا شرايط مثل حال ايران به وجود نيامده بود كه قشر دانشگاهي اين همه ديندار و ملتزم باشد. اين را از سر بصيرت عرض ميكنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و كار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، اين مطلب را عرض ميكنم. وقتي در كشور چند هزار استاد و عضو هيأت علمي، عضو بسيجاند، چگونه ميتوان دانشگاهي را متهم به بيديني كرد؟ كجاي تاريخ ايران و سابقه تاريخي كدام كشور چنين چيزي را نشان داده است؟ اعضاي بسيج دانشجويي افزون بر سيصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهي متدين است، اگر گاهي افراد عنود يا جهول در گوشه و كنار، مطالبي را خلاف معارف و ارزشهاي ديني طرح ميكنند، نبايد آن را به نام دانشگاه و دانشگاهي تمام كنيم. اما حقيقت اين است كه متدينان دانشگاهي به تعليم دانشگاه متدين نشدهاند. دانشجوي امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه ميآموزد سكولار بار بيايد، طبيعي است، متدين بار آمدن دانشگاهي با نظام آموزشي و علوم و متون كنوني غيرعادي است و ناشي از لطف خدا.
حسن حوزه
نشانه حسن و حيات يك مجموعه اين است كه خود را نقادي ميكند. ما بايد، خود، مصلحانه و مشفقانه دين پژوهي و نظام حوزه و روحانيت را نقادي كنيم تا مغرضان تخريب و القاي شبهه نكنند. البته بايد اعتراف كرد كه طي بيست سال اخير، حوزه به اندازه دويست سال جهش كرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقياسهاي زماني گذشته ـ اما از آن چه كه بايد باشد بسيار بسيار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابي صدچندان افزونتر از آن چه روي داده داريم.
لازم ميدانم در پايان، تأكيد كنم كه قوام دين و دوام دين داري به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بيپايان براي ما به ارث نهادهاند، بنا به برآورد يكي از اساتيد، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهي استنباط كردهاند، گله و شكوه من از خلف است!!
اجتهاد، چه به معناي خاص آن يعني: «تحصيل الحجة علي الاحكام الشرعية الفرعية) و چه به معناي عام آن يعني «سعي بر فهم روشمند دين و كشف مضبوط گزارهها و آموزههاي آن»، جوهر مشي و مكتب شيعي است و تمام تحولات برجسته تاريخ اسلام و تشيع، از جمله انقلاب اسلامي تاريخ ساز كنوني، وامدار اين عنصر ارجمند است، زيرا اگر امام(ره) فقيه نبود، نميتوانست (هم به جهت شرعي و هم به لحاظ عملي) انقلاب كند، او به حكم اجتهاد و به قدرت مرجعيت، انقلاب كرد و بر قدرتهاي قاهر عصرش فايق آمد، محرك و مجوز او در اين اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبوليت او نيز كه ضامن كاميابي وي گشت شأن مرجعيت او بود. از اين رو نقادي مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقويت دين و دين داري، بازسازي و تحكيم اساس انقلاب نيز به شمار ميرود.
در روزگار ما عدهاي مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادي حوزه و روحانيت ميپردازند؛ كساني كه با اساس دين و دينداري سر معارضت دارند و ميدانند حيات دين و ثبات دين داري در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شكستن دين به اين استوانه و پشتوانه يورش آوردهاند. حوزه نيز بين نقادي مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت ميگذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوي كسي كه به فرزندي حوزه مباهات ميكند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شكستن سطوت و صولت حوزه، فاصلهاي است به عمق فاصله ميان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ريا.
حذفيها
فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنْ.
يكان يكان اعضاي شورا افرادي محترم و محتشم، خدوم و مخلصاند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزاركارگان كشور بدل شده و اين جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامي در جهت تحول و تكامل نظام پژوهش و آموزش عالي كشور بردارند. و من راجع به آنها هم سخن فراوان دارم. اما اكنون روي سخن من با حوزه است.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : sm1372