شيعه اماميه عقيده دارد که تعيين امام، هم از نظر عقلي و هم از نظر شرعي، اولا واجب است و در ثاني تعيين و انتصاب امام به مقام امامت بايد حتما از طرف خدا انجام شود و پيغمبر اسلام هم امام بعد از خود را تعيين فرموده اند در مقابل اهل سنت مي گويد: لازم نيست امام را خدا و پيغمبر تعيين کند و تعيين هم نکرده و امت مي تواند امامي براي خود برگزينند.
لکن شيعيان مي گويند که مقام امامت مقامي است مانند مقام نبوت و همان طور که مردم نمي توانند خودشان کسي را به پيغمبري منصوب کنند بلکه بايد خدا پيغمبري را به کسي بدهد و او را از طرف خود به پيغمبري برگزيند، مردم هم نمي توانند کسي را امام قرار دهند، بلکه بايد امام را خدا تعيين کند؛ زيرا امامت و نبوت از هم جدا نيست و نبوت بدون امامت ناقص است و نبوت با امامت کامل مي شود و پيغمبر، امام بعد از خود را به امر و تعيين خداوند عالم معين فرموده است. امام و جانشيني که دين اسلام را که بالاترين اديان و اعظم مواهب الهي به بندگان است تکميل کرده، زحمات پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را به ثمر رسانده، دين او را از خطر حفظ نمايد، جواب شبهه ها و اشکالات علماي ساير اديان را بدهد، امامي که فضائل و کمالاتش مانند خود پيغمبر بوده باشد تا مانند خود او مسلمانان را به سوي کمال و به آنچه صلاح آنها و موجب رستگاري آنها از هلاکت است رهبري نمايد، امامي که پيغمبر او را بعد از خود به امر و تعيين خداوند معين فرمود و واجد همه اين ويژگي ها و خصوصيات است مولي الموحدين اميرالمومنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ است.
با توجه به مطالب فوق اينک در پاسخ پرسش مزبور بايد گفت: اولا: امامت و خلافت همانند نبوت مقام و منصب الهي است که بايد از سوي خدا و پيغمبر تعيين و مشخص گرديده و براي امت معرفي گردد و امت هيچ گونه حقي ندارد که براي تعيين خليفه و جانشين پيامبر اقدام نمايند و در صورت اقدام، او صلاحيت خلافت و جانشيني پيامبر را نداشته، بلکه او خليفه مردم خواهد بود چون با رأي مردم برگزيده شده و هيچ گونه تفاوت و امتيازي با رئيس جمهورهايي که امروز با راي مردم برگزيده مي شوند نخواهد داشت.
ثانيا: اگر بر فرض محال رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تعيين امام و خليفه را به امت واگذار کرده بود، انصار هيچ گونه دليل درستي از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مبني بر اين که خلافت حق ابوبکر است در دست نداشتند، زيرا دو عامل باعث شد که انصار به ابوبکر راي داده و بيعت کنند:
1. عامل اول روايتي بود که ابوبکر به رسول خدا نسبت داده و از قول آن حضرت نقل کرد که امامان از طائفه قريشند.[1]عده اي از انصار خيال کردند که اين روايت ناسخ تصريحات پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر خلافت علي ـ عليه السلام ـ است، فلذا سکوت اختيار نموده و گفتند لابد اينان اصحاب نزديک پيامبرند و به مقصود و نظرات او مطلع ترند. روي اين جهت انکاري بر ابوبکر نکردند، بر همين اساس ابن عابدين يکي از علماي اهل سنت مي گويد: امام بايد قريشي باشد، زيرا انصار بر اساس روايت ابوبکر که امامان از قريشند، خلافت را به قريش تحويل دادند.[2]عده ديگر که اکثريت با آنها بودند افراد نادان و بي رأي و نظر بودند که دنبال هر صدايي مي رفتند و از آن متابعت مي کردند، بدون اينکه در صدد سوال و فهم بر آيند و سران آنها هر کاري مي کردند، آنان کورکورانه متابعت مي کردند به گونه اي که اگر نماز واجب را از آنها اسقاط مي کردند بدون چون و چرا نماز را ترک مي کردند.
2. عامل دوم، اختلاف و دودستگي بود که در اثر حسادت بين آنان بروز کرد که به برخي از سخنان آنان اشاره مي شود: بعد از سخنان سعد بن عباده، حباب بن منذر برخاست و گفت: گروه انصار، دست هايتان را نگه داريد، مردم در پناه و در زير سايه هاي شما هستند و هيچ ستمگري بر شما نمي تواند ستم کند و هيچ مردمي از راي شما سرپيچي نخواهند کرد… با يکديگر مخالفت و اختلاف نکنيد در غير اين صورت راي تان فاسد مي شود و کارهايتان به پايان نمي رسد… شما بيشترين بهره را از کار خلافت داريد، اگر مهاجرين خودداري کردند، در اين صورت حاکمي از آنان باشد و حاکمي نيز از ما.
در اين هنگام عمر سخن گفت، حباب بار ديگر برخاست و گفت: گروه انصار، دست تان را نگه داريد، به سخنان عمر و ياران وي گوش فرا نداريد که در غير اين صورت نصيب و بهره شما را از کار خلافت نخواهد برد.
اگر نصيب شما را ندادند آنان را از سرزمين خود بيرون کنيد و کار خلافت را از آنان بگيريد، سوگند به خدا شما از آنان به کار خلافت سزاوارتريد، اگر کسي در مقابل خلافت کوتاه نيايد، با شمشيرهاي خود او را بر زمين خواهيم زد.
سوگند به خدا هيچ کس عليه من سخن نخواهد گفت مگر اين که دماغش را خونين کنم.
بشير بن سعد از بزرگان خزرج وقتي ديد قومش بر اميري سعد بن عباده اتفاق کرده اند، از روي حسادت به سعد بن عباده برخاست و گفت: گروه انصار، سوگند به خدا، اگر چه ما در جهاد با مشرکان و سبقت در دين، داراي فضيلت هستيم، اين کارها را انجام نداديد مگر براي رضايت و خشنودي خداوند و پيروي از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سزاوار نيست که به واسطه اين کارها بر مردم مسلط شويم… محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مردي از قريش است و قوم و قبيله اش به ميراث او از ديگران سزاوارترند، سوگند به خدا، خداوند هرگز ما را در حالي نخواهد يافت که با مهاجران درکار خلافت به مخالفت برخيزيم و با مهاجران درکار خلافت به نزاع و مخالفت برنخيزيد. ابوبکر در مقابل انصار ايستاد آنان را به يک ولي خواند و از تفرقه بر حذر داشت و در ادامه گفت: من خير خواه شما هستم، اگر مي خواهيد با يکي از اين دو نفر ابو عبيده و يا عمر بيعت کنيد… و بشير بن سعد اول کسي بود که با ابوبکر بيعت کرد، با اين کار بشير، حباب بن منذر او را آواز داد و گفت: کار را ضايع کردي، چه چيزي تو را مجبور بر اين کار کرد، آيا براي اينکه پسر عمويت امير شود حسادت ورزيدي؟ قبيله اوس وقتي کار بشير بن سعد را که از بزرگان قوم بود و همينطور تلاش خزرجيان را براي امير کردن سعد بن عباده ديدند بعضي از آنان به بعضي ديگر که اسيد بن خضير از آن جمله بود، گفتند: اگر فقط يک بار سعد بر شما امير شود، هيچ فضيلتي و هيچ نصيبي از کار خلافت براي شما باقي نخواهد ماند، بنابراين برخيزيد و با ابوبکر بيعت کنيد، همگي برخاستند با ابوبکر بيعت کردند.[3]افزون بر آنچه ذکر شد شاهد مدعاي فوق سخن عمر است که گفت: بيعت با ابوبکر کار نسنجيده اي بود که انجام شد لکن خداوند مسلمانان را از شر آن نگه دارد و هر کس به اينگونه بيعت باز گردد او را بکشيد.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ الامامة و السياسة، ترجمه سيد ناصر طباطايي.
2ـ انصاف در امامت، سيد محمد باقر خوانساري.
3ـ شبهاي پيشاور، سيد محمد سلطان الواعظين.
پي نوشت ها:
[1]. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج3، ص129، دارصادر، بيروت.
[2]. ابن عابدين، محمد امين، حاشيه رد المختار، ج1، ص590، دارالفکر للطباعة والنشر و التوزيع، بيروت، 1415.
[3]. ابن قتيبه دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسة، ترجمه سيد ناصر طباطبائي، تهران، ققنوس، 1380ش، ص26 ـ 24 ـ 23.
[4]. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، ج8، ص26، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزيع، 1401ق.