انگيزه رويكرد علامه نراقى به بحث ولايت فقيه (3)
انگيزه رويكرد علامه نراقى به بحث ولايت فقيه (3)
3. جلوگيرى از راهيابى ناشايستگان ، به مقام ولايت :
علاقه مردم به فقيهان و عالمان و پاىبندى آنان به فرمانها، دستورها و بايد و نبايدهاى فقيهان و عالمان كه برابر فرمانها و دستورهاى اسلامى صورت مىگرفت، هيأت حاكمه را بر آن مىداشت خود را به اين گروه از عالمان و فقيهان، نزديك كنند و براى پيشبرد برنامه و هدفهاى خود از آنان بهره برند و زير لواى اين گروه از عالمان، قدرت و نيروى مردم را پايههاى حكومت خويش قرار دهند. اما از آنجا كه عالمان در كنام تقوا مىزيستند و در پناه سنگر فتح ناشدنى پروا پيشگى به سر مىبردند، از نزديك شدن به آنان، رهبه جايى نمىبردند كه بسيار وقتها، مورد اعتراض نيز قرار مىگرفتند. از اين روى، بر گرد شمارى از عالمنمايان ناپرهيزكار و آلوده به چرب و شيرين دنيا، گرد مىآمدند و آنان را در بخشى و در كارى بر اريكه ولايت مىنشاندند و به بهرهبرداريهاى ناروا مىپرداختند.
در اين هنگام و برهه سرنوشت و حساس كه پستهاى قضايى، اوقاف، نماز جمعه و…از سوى حكومت به ناشايستگان واگذار مىشد و حكومت تلاش مىكرد مردم را از نيروهاى اصيل و عالمان راستين و آنان كه بحق بايد مقام ولايت را عهده دار باشند، دور سازد و سراب را به جاى آب زلال و بركههاى روشن، بنماياند، علامه نراقى، به حكم وظيفه، وارد عرصه مىشود و از كيان ولايت پاسدارى مىكند:
«وكذا نرى كثيرا من غير المحتاطين من افاضل العصر و طلاب الزمان، اذا وجدوا فى انفسهم قوة الترجيح و الاقتدار على التفريع، يجلسون مجلس الحكومة و يتولون امور الرعية فيفتون لهم فى مسائل الحلال والحرام ويحكمون باحكام لميثبت لهم وجوب القبول عنهم، كثبوت الهلال ونحوه و يجلسون مجلس القضاء والمرافعات و يجرون الحدود والتعزيرات و يتصرفون فى اموال اليتامى والمجانين و السفهاء والغياب و يتولون انكحتهم و يعزلون الاوصياء وينصبون القوام و يقسمون الاخماس و يتصرفون فى المال المجهول مالكه و يؤجرون الاوقاف العامة، الى غير ذلك من لوازم الرئاسة الكبرى.
ونراهم ليس بيدهم فيما يفعلون دليل ولميهتدوا فى أعمالهم إلى سبيل، بل اكتفوا بما رأوا وسمعوا من العلماء الأطياب، فيفعلون تقليدا بلا اطلاع لهم على محط فتاويهم فيهلكون و يهلكون. أأذن الله لهم، ام على الله يفترون.» (55)
و همچنين مىبينيم در اين روزگار، بسيارى از برترينان در دانش و طلاب ناپرواپيشه، آنگاه كه در خود، نيروى استنباط و شايستگى برآوردن فرعها از اصل مىيابند، به نهاد حكومت روى مىآورند و بر اريكه حكومت مىنشينند و سرپرستى امور مردمان را بر عهده مىگيرند و براى ايشان در مسائل حلال و حرام فتوا مىدهند و به احكامى حكم مىدهند كه بر مردم ثابت نشده است كه واجب است پذيرش از آنان، مانند ثابت شدن هلال و… به نهاد قضاء روى مىآورند و بر كرسى داورى بر مردم مىنشينند و حدود و تعزيرات را به اجرا در مىآورند و به دارايى يتيمان و ديوانگان و نابخردان و ناپديدشدگان، دست مىيازند، اجرا كنندگان وصيت را بر كنار مىكنند، و بر يتيمان، ديوانگان و… سرپرست مىگمارند و پنج يكها و خمسها را تقسيم مىكنند و در مالهاى ناشناخته مالك دست مىيازند و وقفهاى همگانى را اجاره مىدهند و غير اينها از بايستگيهاى رياست برتر و والاتر.
و مىبينيم ايشان را كه براى آنچه انجام مىدهند، دليلى در دست ندارند. و هدايت نيافتهاند در رفتارشان به راهى، بلكه بسنده كردهاند به آنچه ديدند و شنيدهاند از عالمان پاك . پس آنچه انجام دادهاند، از روى تقليد از عالمان بوده، بدون اين كه آگاه باشند بر فرود آمدنگاه فتواهاى ايشان. خود را به هلاكت مىافكنند و ديگران را نيز. «آيا خداوند بدينان اجازه داده است، يا بر خدا دروغ مىبندند.»
او، در طاقديس نيز، از اين نابسامانى ناليده و شكوه سر داده است. (56)
4. نامشروع جلوه دادن حكومت قاجاريان :
علامه نراقى با درنگ و كندوكاو روى بحث ولايتفقيه و كالبدشكافى و نماياندن زواياى آن و سريان دادن اينمقوله مهم به محفلهاى علمى، هم مىخواست ثابت كند كه فقيهان برخوردار از دانش برتر و خرد نابتر و تدبير قوى، ولايت دارند و بايد عرصهدار باشند و در رأس هرم جامعه و رهبرى معنوى و مرامى قرار بگيرند و هم مىخواست به مردم بفهماند و وانمود كند كه پادشاهى پادشاهان قاجار، بر مبناى درستى استوار نيست، نه پايگاه شرعى دارد و نه پايگاه مردمى، پس مشروعيت ندارد.
اين همان جريانى بود كه حكومت گران قاجار، برنمىتابيدند و عليه آن دسيسه مىكردند، چون بر آنان بسيار گران مىآمد كه عالمان دين، فقيهان و متكلمان، كه حكومت گران قاجار، سخت خود را وابسته به آنان مىنمودند، حركتى را انجام و به تلاش و تكاپويى بپردازند كه با حاكميت آنان ناسازگارى داشته باشد و پايههاى آن را سست كند. آنان، بحث از ولايت فقيه را از اين گونه تلاشها مىانگاشتند؛ اما به مصلحت حكومت خود نمىدانستند كه رودرروى آن بايستند و بر عالمانى كه به اين مقوله مىپرداختند، سخت بگيرند؛ از اين روى تلاش مىورزيدند با تشكيل جلسههاى بحث در دربار، مخالف و موافق ولايت فقيه، درست كنند و رو در روى هم قرار دهند و از اين بين، بهره خويش برند.
در تاريخ آمده است:
«در محضر فتحعلى شاه، بين ملا محمد على مجتهد جدلى مازندرانى، كه مقرب درگاه شاهى بود و برادران برغانى [ملا محمد تقى، ملا محمد صالح و ملا محمد على] كه در مجلس حضور داشتند، سر يك مسأله فقهيه مناظره و مباحثه شد و ملا محمد على جدلى، نظر آنان را به كلى رد كرد و ضمنا اهانت هم نمود. حاج ملا محمد على برغانى، به واسطه توهينى كه ملا محمد على جدلى، به دو برادر وى وارد آورد، خشمناك شده، دوباره، مباحثه و مشاجره را با وى آغاز نمود و سيلى سختى بر بنا گوش مجتهد مازندرانى نواخت. شاه، كه در حضور خود چنين جسارت و عملى را از او مشاهده كرد، در غضب و نفور شده، حكم به اخراجشان از مجلس، بلكه از تهران داد و هر سه برادر، به قزوين رفتند.» (57)
اما «مسأله فقهيه» كه در دربار و حضور پادشاه به بحث گذاشته شده و بحث به جاى باريكى كشيده، چه بوده، در مقدمه «موسوعة البرغانى» به قلم آقاى عبدالحسين شهيدى صالحى آمده است:
«حينما أخذ جدنا، رضوانالله عليه، طهران مقرا لسكناه، و انتهت اليه الرياسة العامة، كان الاستعمار البريطانى يتغلغل فى ربوع ايران و يبرم المعاهدات الاستعمارية مع البلاط الايرانى.
فنهض الامام البرغانى ضد الطغاة و المستعمرين الانگليز، و اعلن فتواه ضد هم، فكانت هذه المعارضه اول معارضة من نوعها فى التاريخ الاسلامى، و انضم العلماء الاحرار الى الامام البرغانى، فاشتد النزاع و طلب فتح على الشاه القاجارى، عقد جلسة من كبار الفقهاء الاماميه، فى قصر گلستان بطهران و تزعم الاجتماع شخصيا و استدل الامام البرغانى برأيه، و شرح خطر الانگليز و المعاهدات الاستعمارية و دور الفقهاء فى عصر الغيبة الكبرى. و انضم اليه العلماء الاحرار.ثم عارض المسئلة و الفكرة جمع من العلماء الملتزميين و وعاظ السلاطين، يتزعمهم الشيخ ملا محمد على المازندرانى، الشهير بالجنگلى و الملقب من قبل الشاه، بالجدلى بدلا من الجنگلى… و هو من علماء البلاط الايرانى و اشتد الجدال و المناظرة مع عمى الشهيد و حين رأى الشهيد الثالث، ان هدف الشيخ الجنگلى هو الجدال و الدفاع عن الشاه و صلاحياته بدون دليل، سكت عنه.
ثم ناظره جدنا الامام البرغانى، قدس سره، فنكبه…» (58)
هنگامى كه جدما، رضايت خدا بر او باد، تهران را براى سكنى برگزيد و مقام مرجعيت به او انجاميد، همزمان بود با ورود و رخنهاستعمار بريتانيا به سرزمين ايران و بستن و استوار ساختن قراردادهاى استعمارى با درباريان ايرانى. در اين هنگام ملا محمد صالح برغانى، عليه طاغوتيان و استعمار گران انگليسى قيام كرد و به مخالفت با آنان فتوا داد.
اين، نخستين رويارويى با استعمار انگليس در تاريخ اسلام بود. با وى، علماى آزاده همراهى كردند و رويارويى، برخورد و كشمكش بالا گرفت و شدت يافت.
براى رسيدگى به اين موضوع و بحث دربارهآن، فتح على شاه جلسهاى در كاخ گلستان در تهران، تشكيل داد و بزرگان فقيهان شيعه را به آن جلسه دعوت كرد. فقيهان حضور يافتند. مديريت جلسه و رهبرى آن را خود وى به عهده داشت.
ملا محمد صالح، به شرح خطر انگليس و قراردادهاى استعمارى را بيان كرد و از نقش فقيهان در عصر غيبت كبرى سخن به ميان آورد و اين كه در اين عصر، نوبت و مجال از آن فقيهان است .
عالمان و فقيهان آزاده جلسه، به ملا محمد صالح پيوستند و با او همراهى كردند.
سپس، گروهى از علماى پيرو و همراه شاه و وعاظ السلاطين، به رهبرى ملا محمد على مازندرانى، مشهور به جنگلى، لقب داده شده از سوى شاه به جدلى، بدل از جنگلى به مخالفت با مسأله و انديشه طرح شده از سوى ملا محمد صالح برغانى برخاستند.
در اين هنگام جدال و مناظره با عمويم، شهيد [ملا محمد تقى برغانى] بالا گرفت و شدت يافت. شهيد ثالث، وقتى ديد، هدف شيخ جنگلى، جدال و دفاع از شاه و شايستگيهاى اوست، آن هم بدون دليل، از مناظره دست كشيد و خاموشى گزيد.
آن گاه جد ما [ملا محمد صالح برغانى] به مناظره پرداخت و شيخ جنگلى را زمينگير كرد .
احتمال دارد اين كه علامه نراقى به شرح، ولايت فقيه در بوته بررسى گذاشته و رسالهاى به آن ويژه ساخته، حركت و خيزشى باشد در برابر شاه و علماى دربارى و وعاظ السلاطين، كه با برنامهريزى ، عليه ولايت فقيه بسيج شده بودند.
علامه نراقى، پس از آن كه در رساله خود، اصل زير را بنيان مىگذارد:
«هيچ كس را بر ديگرى ولايت نيست، مگر آنكه از سوى خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و يا يكى از امامان (علیهم السلام) در موردى، بر ديگرى ولايت بيابد.» (59)
با استناد به دليلهاى نقلى (نوزده روايت) و عقلى، فقيهانى كه تمامى ويژگيهاى رهبرى مرامى و سياسى را داشته باشند، تنها حاكمان شايسته جامعه اسلامى در روزگار غيبت مىداند.
با اين نگاه و ارائه اين ديدگاه، حكومت قاجاريان را به رهبرى فتح على شاه، از مدار مشروعيت خارج مىكند كه حركتى است بزرگ و دگرگونى ژرف در عرصه سياسى و مشعلى است فرا راه همروزگاران خود و آيندگان كه حركت و پويش خويش را به اين سوى، جهت بدهند.
دكتر عبدالهادى حائرى نيز، اين رساله را در راستاى از مشروعيت انداختن حكومت قاجار مىداند و دليل بر مخالفت نراقى با حكومت گران قاجار. ولى چون پنداشته كه موضع دوستانهوى در برابر فتح على شاه و عباس ميرزا، دليل بر مشروعيت دادن به حكومت آنان است، بين اين دو رفتار ، نگاشتن رساله ولايت فقيه و رفتار دوستانه با حكومت گران قاجار، ناسازگارى ديده و نوشته است:
«نراقى، به رغم چنين موضع سخت دوستانهاى در برابر فتح على شاه و عباس ميرزا، هنگام بحث نظرى پيرامون حق حكومت و حدود و مسؤوليت آن و صفات و ويژگيهاى فرمانروايان شايسته، هرگز در بيان باور خود در نامشروع شناختن حكومتى جز حكومت فقيهان عادل و شايسته، درنگ نكرده است.» (60)
در اين باره، در همين نوشتار، سخن خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد: موضع دوستانه داشتن نراقى در برابر فتح على شاه و عباس ميرزا، به معناى مشروعيت دادن به حكومت قاجاريان نيست.
5. واكنش در برابر نگاشته هاى علماى دربارى و وعاظ السلاطين :
در برابر انديشههاى ناب فقيهان بزرگى چون: ميرزاى قمى، كاشف الغطاء، نراقى و … وابستگان به دربار، از مشروعيت بىقيد و شرط شاه قاجار، فتح على شاه، سخن گفته و شمارى از آنان، در اين باب رسالههايى نگاشتهاند. از جمله ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، فتح على شاه را «نايب صاحب عصر و زمان» (61) دانسته و محمودخان ملكالشعراء از او با عنوان «نايب مهدى» (62) ياد كرده است.
از اين گروه از نويسندگان و شاعران به شمار مىآيند كسانى چون: محمد حسن بن ابوطالب، (63) حاج اسدالله قوام، (64) رستم الحكماء (65) كه در بزرگداشت مقام فتح على شاه از اندازهگذرانده و به ياوهگويى پرداختهاند.
از باب نمونه رستم الحكماء، شاه قاجار را مصداق آيات شريفه زير دانسته است و پيروى از وى را واجب:
«انا جعلناك فى الارض خليفه.» (66)
«و اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.» (67)
اين سخنان، با واكنش علماى بزرگ رو به رو شده و هر كدام، به گونهاى، به اين سخنان پاسخ دادند:
علامه نراقى با نگاشتن كتاب عوائدالايام، زواياى مسأله را روشن كرد و از ويژگيهاى كسى كه مىتواند به مقام والاى ولايت دست يابد، به شرح سخن گفت و مشروعيت را به حكومتى داد كه رأس هرم آن، فقيه عادل، شجاع، با تدبير و پرهيزكار باشد. كاشفالغطاء در اين باب، به روشنى نظر خويش را اعلام داشت و موضع خويش را در برابر اين حركت ويرانگر حكومت قاجارى، بيان كرد:
«انه لو نصب الفقيه المنصوب من الامام بالاذن العام، سلطانا او حاكما، لاهل الاسلام ، لم يكن من حكام الجور.» (68)
بى گمان اگر برگمارد فقيه گمارده شده از سوى امام معصوم به نصب عام، سلطان يا حاكمى را بر جامعه اسلامى، او ديگر از حاكمان جور نخواهد بود.
ميرزاى قمى، در نامهاى به فتح على شاه، مىنويسد:
«و اما حكايت اولى الامر بودن آن نيز باليقين باطل است… بايد دانست، كه مراد از قول حق تعالى كه فرموده است: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» به اتفاق شيعه، مراد از اولى الامر، ائمه طاهرين (ع) است و اخبار و احاديثى كه در تفسير آيه وارد شده است، بر اين مطلب، از حد بيرون است و امر الهى به وجوب اطاعت مطلق سلطان، هر چند ظالم و بىمعرفت به احكام الهى باشد، قبيح است. پس عقل و نقل معاضدند در اين كه كسى را كه خدا اطاعت او را واجب كند، بايد معصوم و عالم به جميع علوم باشد، مگر در حال اضطرار و عدم امكان وصول به خدمت معصوم كه اطاعت مجتهدان عادل، مثلا واجب مىشود و اما در صورت انحصار امر در دفع دشمنان دين به «سطان شيعيان» هر كس كه خواهد باشد، نه از راه وجوب اطاعت از او، بلكه از راه دفع و اعانت در رفع تسلط اعادى، و نسبت به خود مكلف، گاه واجب عينى مىشود بر او و گاه واجب كفايى.» (69)
اين نامه، درست در زمانى نگاشته و براى شاه قاجار فرستاده شده كه درباريان و عمله دربار، با هدف به انزوا كشاندن علماى راستين و گرفتن رهبرى مرامى از آنان تلاش مىورزند فضا را آماده سازند و به فتح على شاه، عنوان «اولى الامر» بدهند!
از نامه ميرزاى قمى به شاه قاجار بر مىآيد كه وى، بسان نراقى، جايگاهى براى سلطان شيعه در نظام سياسى اسلام، قائل نبوده است.
به باور وى، هر كس در رأس هرم جامعهاسلامى قرار بگيرد، اما فقيه نباشد و از سوى فقيهى به كار گمارده نشده باشد، در رديف افراد عادى به شمار است و نمىتواند امر و نهى كند، دستور جنگ و صلح بدهد، بيتالمال را در اختيار بگيرد و به دلخواه در آن دست يازد، كسانى را تنبيه كند و كسانى را به زندان افكند و به مجازات رساند و…
كه هر حركتى و هر كارى از مقام و جايگاه فرمانروايى انجام دهد، خلاف شرع، غاصبانه و گناه بزرگ است.
او، با ظرافت و هوشيارى، در اين نامه به شاه قاجار مىفهماند، شايسته فرمانروايى نيست و بر اين مقام، غاصبانه تكيه زده است.
پی نوشت ها :
.53 همان 536/.
.54 اصول كافى، ج 1/67؛ «وسائل الشيعه» ، ج 18/ .99
.55 عوائدالايام 530/.
.56 «مثنوى طاقديس» علامه احمد نراقى، به اهتمام حسن نراقى 123، امير كبير، تهران.
.57 شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج 1/204، زوار، تهران.
.58 موسوعة البرغانى فى فقه الشيعة الاماميه، شيخ محمد صالح برغانى، با مقدمه عبدالحسين صالحى، ج 1/29 28، نمايشگاه دائمى كتاب.
.59 عوائدالايام، 529/.
.60 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران، دكتر عبدالهادى حائرى 337/، امير كبير، تهران .
.61 همان 351، به نقل از: منشات قائم مقام 306/.
.62 همان 351، به نقل از: ديوان اشعار ملك الشعراء فتح على خان صبا، به كوشش محمد على نجاتى758/.
.63 همان 352/، به نقل از: مناهج السلوك سلاطين الملوك، نسخه خطى فارسى.
.64 همان 353/، به نقل از: تاريخ قوامى 21/ .22
.65 همان 352/، به نقل از: معما نامه 102/؛ رستم التواريخ 393/.
.66 سوره «ص» ، آيه 26/.
.67 سوره «نساء» ، آيه .59
.68 جواهر الكلام، ج 22/ .156
.69 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران328/، به نقل از: رد بر ميرزا عبدالوهاب منشى الممالك، نسخه خطى 69/ .70
منبع:www.naraqi.com
ادامه دارد…