اين حديث به صورت صريح و روشن معرفت امام را در هر عصري بر امت اسلامي واجب نموده است لكن آنچه متيّقن است اينست كه امامان شيعه از ديدگاه حاكمان و خلفاي زمان، اصلي ترين دشمنِ دستگاه جور تلقي مي شدند؛ زيرا اعتقاد بر اين بود كه حق حاكميتِ ايشان غصب شده و اين جريان خلافت، داراي انحرافات اصولي از فلسفة سياسي اسلام است.
بنا به همين اعتقادات راستين بود كه حاكمان جور در هر عصري از حكومت؛ و با عنوان كردن مسائلي انحرافي، از جمله اينكه قرآن در فهم شريعت، تنها مرجع ماست و در بقيه امور بايد به حاكمان زمان رجوع كرد، براي حذف نقش امام از صحنة ديني، اجتماعي و سياسي تلاش مي كردند؛ و براي رسيدن به هدف خود، به هر شيوه اي متوسّل مي شدند از جمله جعل و تحريف روايات.
در باب بيان و عمل به روايتِ مورد بحث، اهل تسنن را مي توان به چند گروه تقسيم كرد:
ـ گروه اول؛ كساني كه بدون تعصبات كوركورانه و مخالفت، بر صحت روايت اقرار كرده و آن را صحيح السند دانسته اند؛ لذا در مقابل آن تاب نياورده و به آن تسليم شده و حقيقت را پذيرفته اند.
مؤيد اين كلام را در نقل تاريخي زير مي توان بيان كرد: مرحوم فاضل دواني سني مذهب مشغول تحصيل علم حديث بود كه به اين روايت رسيد، از شاگردان خودش پرسيد: مراد از امام در اينجا كيست؟ سپس خودش جواب داد و گفت: شيعه مي گويند او مهدي (عج) است و ما مي گوييم حاكم و سلطان عصر است. ولي او بعد از جر و بحث با شاگردانش بر طبق اين روايت مذهب شيعه را مي پذيرد و معتقد به امامت مهدي موعود (عج) مي شود.[1]گروه دوم؛ كساني هستند كه در مواجه با هر روايتي كه بيانگر منزلت و شأن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و فرزندان پاك او بوده، تغييرات و تحريفاتي انجام داده اند و اين روايت نيز از اين نحوه برخورد آنان مصون نمانده و آن را به وجوه مختلف با تحريفاتي نقل كرده اند. در روايتي آورده اند: «كسي كه از طاعت حاكم زمان كناره گيرد، در روز قيامت بدون حجت خواهد بود؛ و به هنگام مرگ، به مرگ جاهليت خواهد مُرد.»[2]نمونة بارز اين گروه نيز عبدالله بن عمر است. او بعد از كشته شدن خليفة سوم، حاضر به بيعت با اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نشد و تا پايان حكومت ظاهري حضرت ادامه داشت. اما در زمان خلافت عبدالملك مروان، آنچنان براي بيعت با خليفه عجله به خرج داد كه شبانه به دارالاماره رفته و با نمايندة خليفه كه حجاج بن يوسف باشد قصد بيعت كرد. حجاج براي اينكه شخصيت او را بشكند گفت: فعلاً مشغول محاسبة بيت المالم، وقت ندارم با تو دست بدهم. پايش را دراز كرده وگفت: با پاي من بيعت كن. ابن عمر براي اين كه بيعتش محقّق شود با پاي او بيعت كرده و اين روايت را نقل كرد كه «اگر كسي بميرد و براي او امامي نباشد به مرگ جاهليت مرده است.» ترسيدم اگر امشب بيعت نكنم و بميرم، به مرگ جاهليت بميرم.»[3]گروه سوم؛ كساني هستند كه روايت را تعميم داده و به عناوين ديگري ذكر كرده اند؛ عدم موافقت با اجماع جامعه و تبعيت از خليفة وقت را مساوي كفر و مرگ جاهليت دانسته اند. در روايتي آورده اند كه:
«اگر كسي از طاعت حاكمِ وقت خارج شود و از جماعتِ جامعه كناره گيرد به هنگام مرگ، به مرگ جاهليت خواهد مرد».[4]در روايت ديگري نيز آورده اند كه: «اگر امر خليفة وقت بر چيزي استوار باشد و شخصي بر آن اكراه داشته باشد، بايد بر آن صبر كند. و كسي كه از جماعت جدا شده و بنا به ناخشنودي خود، از اين امر (تبعيت از خليفه) سر باز زند و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.»[5]با اين روايات تلويحاً امامت اهل بيت رسول خدا(ص) را زير سوال برده و سعي شده و حاکمان غير واجد شرايط به عنوان امام و خليفه در جامعه اسلامي تثبيت گرديده اند و در نتيجه: اولاً به امر خلفاء و حاکمان حجيت داده شده و آنان را واجب الاطاعة قرار داده اند، ثانياً اكراه فردي از افراد جامعه را در برابر امر حاكمان غاصب مُلغي نموده تا مخالفتِ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و ديگران را در برابر حكومت غصب شده، بي اثر شود، ثالثاً اكراه و ناخشنودي اهل بيت ـ عليه السلام ـ را در مقابل آنچه جامعه پذيراي آن شده، زير سوال برده، و آنان را محکوم جامعه قرار دهند. از لوازم اين عقيده اهل سنت اين است که حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ و صحابة خاصي كه بدون بيعت با خلفاي ثلاثه از دنيا رفتند (نعوذبالله) به مرگ جاهليت مرده اند!! و نيز تمام کساني که در دوره هاي مختلف اسلامي با حاکمان بيعت نکرده و با آنان مخالف بوده اند با مرگ جاهلي از دنيا رفته اند!!
با در نظر گرفتن عملكرد اين چند گروه مي توان دريافت كه اهل سنت در بيان، قبول و عمل به اين روايت دچار تناقضات بسياري هستند و تا حد استعداد، سعي بليغ در كتمان و تحريف بسياري از روايات رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ ، آن هم به نفع حاكمان جور كرده اند؛ و اين نكته مي تواند بيانگر وجود تحريفات بسيار اساسي باشدکه در دين اسلام صورت گرفته است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الغدير، علامه اميني
2. الاحتجاج، شيخ طبرسي.
3. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.
4. راهبرد اهل سنت به مسألة امامت، علامه محمدعلي كرمانشاهي،
5. كنزالعمال، ابن حسام الدين هندي.
پي نوشت ها:
[1] . جزايري، سيدنعمت الله موسوي، انوار النعمانيّه، ج 2، ص 34 ، نشر شركت چاپ، تبريز.
[2] . متقي هندي ،كنز العمّال، ج 6، ص 52، حديث 14810.
[3] . شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 242، ابن ابي الحديد، نشر دار احياء التراث العربي، 1385 هـ ق، بيروت.
[4] . المحصول في علم اصول الفقه، ج 4، ص 81، ابن الحيسن الرازي، نشر مؤسسة الرسالة، 1412 هـ ق، بيروت.
[5] . كنزالعمال، ج 6، ص 53، حديث 14811.