تعليمات اسلام داراي سه حوزه مي باشد. الف: حوزه عقايد كه علم كلام متكفل بيان مسائل آن است.
ب: حوزة اخلاق كه علم اخلاق موظف به كنكاش، در اين موضع مي باشد.
ج: حوزه احكام كه علم فقه عهده دار بيان مسائل آن مي باشد.[1]مسلمين از نظر فقهي و آنچه مربوط به فروع دين و مسائل عملي است، روشهاي مختلفي پيدا كردند، بدين سبب فرقههاي: جعفري، زيدي، حنفي، شافعي، مالكي و حنبلي، تقسيم شدند و هر فرقه اي، فقهي مخصوص به خود دارد.[2]از نظر مسائل اعتقادي و چيزهايي كه مربوط به ايمان و اعتقاد مسلمانان است نيز به فرقه هاي مختلف تقسيم شدند: و هر فرقه اي مباني و اصول اعتقادي مخصوص به خود دارد.[3]اهم مذاهب كلامي عبارت است از: شيعه، معتزلة، اشاعره، مرجئة.[4]از اين ميان اشاعره را ـ كه در اوايل «اهل الحديث» ناميده مي شدند ـ ، اجمالاً مورد بررسي قرار مي دهيم. ولي از آنجا كه تاريخچه «اهل الحديث» با «معتزله» در هم گره خورده؛ لذا از هر دو به صورت پيوسته ياد خواهد شد؛ تا به طور كامل «اهل الحديث» يا «اهل السنة» شناخته شود.
معتزله به فهم اسلام و تبليغ و ترويج آن و دفاع از آن در مقابل دهرييّن و يهود و… بسيار علاقمند بودند؛ و حتي مبلّغيني تربيت مي كردند و به اطراف و اكناف مي فرستادند.[5]در همان حال از داخل حوزهي اسلام، به وسيلة ظاهرگرايان ـ كه خود را «اهل الحديث» و «اهل السنة» مي ناميدند ـ تهديد مي شدند، و بالاخره از پشت خنجر خوردند و ضعيف و ناتوان شده و تدريجاً منقرض گشتند.[6]بنابر اين در آغاز امر ـ يعني تا حدود اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم ـ يك مكتب كلامي معارض با معتزله ـ آنگونه كه بعدها پيدا شد ـ وجود نداشت.[7]تمام مخالفتها با اين نام صورت مي گرفت كه افكار معتزله بر ضدّ ظواهر حديث و سنّت است. رؤساي اهل حديث مانند: مالك بن انس و احمد بن حنبل، اساساً بحث و چون و چرا و استدلال را، در مسائل ايماني، حرام مي شمردند. در نتيجه نه تنها «اهل السنة» يك مكتب كلامي در مقابل معتزلة نداشتند؛ بلكه منكر كلام و تكلُّم و استدلال بودند.[8]در حدود اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري پديده تازه اي رخ داد و آن اينكه؛ شخصيّتي بارز و انديشمند ـ كه سالها در نزد قاضي عبدالجبّار معتزلي مكتب اعتزال را فرا گرفته بود و در آن مجتهد و صاحبنظر شده بود ـ از مكتب إعتزال رو گرداند و به مذهب «اهل الحديث» گراييد.[9]و چون از طرفي، از نوعي نبوغ خالي نبود و از طرف ديگر مُجهّز بود به مكتب اعتزال، همة اصول «اهل السنة» را بر پايه هاي استدلالي خاصّي بنا نهاد و آنها را به صورت يك مكتب نسبتاً دقيق فكري در آورد. آن شخصيّت بارز «ابوالحسن اشعري» متوفاي در حدود 330ق است.[10]ابوالحسن اشعري ـ بر خلاف قدماي اهل حديث مانند احمد بن حنبل ـ بحث و استدلال و به كار بردن منطق را در اصول دين جايز شمرد، و از قرآن و سنّت بر مدّعاي خود دليل آورد. او كتابي به نام «رسالةٌ في استحسان الخوض في علم الكلام» نوشته است.[11]اينجا بود كه «اهل حديث» دو دسته شدند:
1. «اشاعره» يعني؛ پيروان ابوالحسن اشعري كه كلام و تكلّم را جايز مي شمارند.
2. «حنابله» يعني؛ تابعان احمد بن حنبل كه كلام و تكلّم را حرام مي دانند. و ابن تيميّة حنبلي هم كتابي در تحريم منطق و كلام نوشته است.[12]بعد از «ابوالحسن اشعري» شخصيتهاي بارز ديگر در اين مكتب ظهور كردند و پايه هاي آن را مستحكم نمودند.[13]از آن جمله: «قاضي ابوبكر باقلاني» معاصر شيخ مفيد ـ رحمت الله عليه ـ (شيعه) و متوفاي 403ق، و «ابواسحاق اسفرايني» كه در طبقة بعد از باقلاني، و سيد مرتضي (شيعه) به شمار مي رود و نيز «امام الحرمين جويني» استاد غزالي و خود «امام محمد غزالي» صاحب «احياء علوم الدين» متوفاي 505ق و «امام فخر رازي» را مي توان نام برد.[14]البته مكتب اشعري كه ـ انشعابي از «اهل الحديث» بود ـ تدريجاً تحوّلاتي يافت و مخصوصاً در دست غزالي رنگ كلامي خود را كمي باخت و رنگ عرفاني گرفت و به وسيله فخر رازي به فلسفه نزديك شد. بعداً كه خواجه نصيرالدين طوسي ظهور كرد و كتاب «تجريد الاعتقاد» را نوشت، كلام، بيش از نود درصد رنگ فلسفي به خود گرفت. پس از تجريد همة متكلّمين ـ اعم از اشعري و معتزلي ـ از همان راهي رفتند كه اين فيلسوف و متكلّم بزرگ شيعي (خواجه نصير الدين طوسي) رفت.[15]در حقيقت بايد گفت هر اندازه فاصله زماني زيادتر شده است اشاعره از پيشوايشان «ابوالحسن اشعري» دور شده و عقايد او را به اعتدال يا فلسفه نزديكتر كرده اند.[16]در زير فهرست وار بعض عقايد «اشعري» را كه ـ از اصول «اهل السنة» يا «اهل الحديث» دفاع كرده و يا به نحوي عقيدة «اهل الحديث» را تأويل و توجيه كرده است ـ ذكر مي كنيم:
ـ عدم وحدت صفات خدا با ذات او.(بر خلاف نظر معتزله و فلاسفه).
ـ عموميّت اراده و قضا و قدر الهي در همة حوادث. (اين نظر بر خلاف نظر معتزله ولي بر وفق نظر فلاسفه است).
ـ شرور مانند خيرات از جانب خداست. (اين نظر به عقيدة «اشعري» لازمة نظر بالاست).
ـ مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او (اين نظر نيز به عقيدة وي لازمة نظر بالاست).
ـ حسن و قبح افعال ذاتي نيست، بلكه شرعي است. همچنين عدل، شرعي است نه عقلي (بر خلاف نظر معتزله).
ـ رعايت لطف و اصلح، بر خدا واجب نيست. (بر خلاف نظر معتزله)[17]ـ قدر انسان بر فعل. توأم با فعل است نه بر آن. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).
ـ تنزيه مطلق؛ يعني: هيچگونه شباهت و مماثلت ميان خدا و ماسواي او وجود ندارد. (بر خلاف نظر معتزله).
ـ انسان آفريننده عمل خود نيست، اكتساب كنندة آن است (توجيه نظر اهل السنة در باب خلق اعمال).
ـ خداوند، در قيامت با چشم ديده مي شود. (برخلاف نظر فلاسفه و معتزله).
ـ فاسق، مؤمن است. (بر خلاف نظر خوارج كه ـ مدّعي كفر فاسق بودند ـ و بر خلاف نظر معتزله كه ـ به منزلة بين المنزلتين ـ قائل بودند).
ـ مغفرت خدا بدون توبة بنده، هيچ اشكالي ندارد همچنان كه معذّب ساختن مؤمن بلا اشكال است. (برخلاف نظر معتزله).
ـ شفاعت، بلا اشكال است (برخلاف معتزله).
ـ كذب و تخلّف وعده بر خدا جايز نيست.
ـ عالم، حادث زماني است (بر خلاف نظر فلاسفه).
ـ كلام خدا قديم است؛ اما كلام نفسي نه لفظي. (توجيه كنندة اهل السنة).
ـ افعال خدا براي غايت و عرضي نيست. (برخلاف نظر فلاسفه و معتزله).
ـ تكليف به چيزي كه از عهده ما خارج است، بلامانع است. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله).[18]
منابع
1ـ «اهل الحديث» يا «اهل السنة» يك فرقة كلامي از مذهب «سنّي» مي باشد.
2ـ «اهل الحديث» بر اساس اختلاف مباني به دو فرقة «اشعري» و «حنابله» تقسيم مي شوند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مجموعة آثار شهيد مطهري، انتشارات صدرا، جلد 1 و 3.(در اين دو جلد در مورد عقايد و تاريخچة فرق مهم كلامي مفصلاً بحث شده است.)
2ـ دكتر البير نصري نادر، مدخل الي الفرق الاسلامية، ناشر: دارالمشرق، بيروت.
3ـ ع . امير مهنا و علي خريس، جامع الفرق و المذاهب الاسلامية، مركز الثقافي العربي.
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعة آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1374، ج3، ص57ـ58.
[2] . همان، ص63ـ64.
[3] . همان، ص63ـ64.
[4] . همان، ص63ـ64؛ ر.ك: عبدالرحمن بَدوي، مذاهب الاسلاميّين، دارالعلم للملايين، چاپ سوم، 1983م، ج1، ص34؛ و ر.ك: تاريخ شيعه، ص64.
[5] . مجموعه آثار، همان، ص86 ـ87.
[6] . همان، ص86ـ87؛ و ر.ك: سبحاني، جعفر، بحوث في الملل و النحل.
[7] . مجموعه آثار، همان، ص86ـ87.
[8] . همان، ص86 ـ87.
[9] . مجموعه آثار، همان، ص86ـ87؛ و ر.ك: تاريخ شيعة، همان، ص69.
[10] . مجموعه آثار، همان، ص86ـ87؛ و ر.ك: مذاهب الاسلاميين، ج1، ص492؛ و ر.ك: تاريخ شيعة، ص69.
[11] . مجموعه آثار، همان، ص87ـ88؛ و ر.ك: مذاهب الاسلاميين، ج1، ص515 و 509؛ و ر.ك: تاريخ شيعة، ص69.
[12] . مجموعه آثار، همان، ص87ـ88.
[13] . همان.
[14] . همان.
[15] . همان.
[16] . مجموعه آثار، همان، ص88ـ89.
[17] . همان.
[18] . همان.