طلسمات

خانه » همه » مذهبی » اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)

اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)

اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)

انسان در صورتي قادر به شناخت حقايق هستي و حركت در مسير رشد و تكامل بر مبناي جهان بيني صحيح است كه از چراغهاي وحي،امام و بصيرت استضائه كند و روشنگري هر يك از اين چراغها شرطي از شرايط شناخت از نظر قرآن است.اين شرايط عبارتند از: اجتناب از موانع شناخت، تقوا، زهد، عمل، جهاد و اخلاص.

a804e0cc 737e 4282 a319 310aad5f9c09 - اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)

0020187 - اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)
اهمیت و لزوم شناخت از دیدگاه قرآن و روایات (2)

 

نويسنده: عنایت صالحی
منبع : اختصاصي راسخون

 

احراز شرايط شناخت
 

انسان در صورتي قادر به شناخت حقايق هستي و حركت در مسير رشد و تكامل بر مبناي جهان بيني صحيح است كه از چراغهاي وحي،امام و بصيرت استضائه كند و روشنگري هر يك از اين چراغها شرطي از شرايط شناخت از نظر قرآن است.اين شرايط عبارتند از: اجتناب از موانع شناخت، تقوا، زهد، عمل، جهاد و اخلاص.
1ـ اجتناب از موانع شناخت:
نخستين شرط روشن شدن چراغ بصيرت در جان انسان، كنار رفتن موانع شناخت از جلو ديده عقل است. قرآن با صراحت اعلام مي نمايد كه افراد ظالم،كافر،فاسق،مسرف،كاذب نمي توانند از راهنماييهاي خداوند بهره مند شوند.اِنّ الله لايهدي القوم الظّالمين. (52)هماناخداوند،ستمگران را هدايت نمي كند.اِنّ الله لايهدي القوم الكافرينَ.(53) همانا خداوند، پنهان كنندگان حقيقت را هدايت نمي كند.اِنّ الله لايهدي القوم الفاسقينَ.(54) همانا خداوند،آنان را كه از مرز خويش تجاوز كرده اند هدايت نمي كند.
اِنَّ الله لايهدي مَن هو كاذبٌ كفَّار.(55) همانا خداوند فرد دروغگو و پنهان كننده حقيقت را هدايت نمي كند.در اين آيات شرط استضائه از چراغ وحي و امام و روشن شدن چراغ بصيرت در جان اين است كه انسان اهل ظلم، كفر، اسراف و فسق نباشد بنابراين، نخستين شرط شناخت از نظر قرآن، اجتناب از اين امور است.(56)
2ـ تقوا:
دومين شرط از شرايط روشنايي چراغ بصيرت در دل، تقوا است. روشن شدن چراغ يك مسأله است و روشن ماندن آن مسأله اي ديگر.براي اينكه روشنايي چراغ بصيرت تداوم پيدا كند بايد سدّي محكم جلوِ طوفان هوس كشيده شود. سدّ نيرومندي كه مي تواند طغيان هوس را در انسان مهار كند، سدّ تقواست.(57)

تقوا چيست؟
 

تقوا از ريشه «وقايه»به معناي تحفّظ و پرواست، و در اثر اجتنابِ مستمرّ از موانع شناخت به تدريج براي انسان حاصل مي شود.وقتي كه انسان در برابر هوسهاي خود مقاومت مي كند، تكرار اين مقاومت تدريجاً خودداري در برابر هوس را عادت و ملكه انسان مي سازد. بنابراين تقوا عبارت است از عادت كردن به مقاومت در برابر هوسها.(58)

نقش تقوا از نظر قرآن:
 

از ديدگاه قرآن كريم، تقوا دو نقش اساسي در شناخت حقايق دارد: يكي اينكه موجب پيدايش نيروي تشخيص حق و باطل در انسان است و ديگر اينكه شرط هدايت الهي است. يا ايها الذينَ آمنوا اِن تَتَّقوا الله يجعل لكم فُرقاناً.(59) اي مردم باايمان اگر تقوا پيشه كنيد خداوند براي شما فرقان قرار مي دهد.فرقان عبارت است از نيروي تشخيص حق از باطل؛ فرقان نور و نورانيت و بينش و روشن بيني ويژه اي است كه انسان متقي به آن دست مي يابد. ذلك الكتابُ لاريبَ فيه هُديً للمُتَّقينَ.(60) اين كتابي كه شكي در آن نيست هدايتي براي مردم باتقواست.يعني شرط هدايت الهي تقوا است. ممكن است اين سوال مطرح شود كه انسان در نتيجه هدايت خداوند به تقوا مي رسد اما چرا در اين آيه هدايت الهي مشروط به تقوا شده است؟ علاوه بر اين مردم با تقوا را هدايت كردن هنر نيست كه آنان خود هدايت شده اند؛ قرآن بايد مردم بي تقوا را هدايت كند كه با راهنماييهاي قرآن به تقوا برسند. پاسخ اين است، هدايتي كه زمينه ساز تقوا است با هدايتي كه نتيجه تقوا است و تقوا شرط آن است فرق مي كند.هدايت اول راهنمايي براي رفع موانع شناخت است و هدايت دوم راهنمايي براي شناخت حقايق هستي و راه تكامل و وصول به هدف آفرينش.هر چه سدّتقوا محكمتر باشد چراغ پرفروغ هدايت الهي در دل فروزانتر مي گردد و با طي درجات تقوا، انسان به بالاترين مراتب شناخت نايل مي آيد.(61)
3ـ زهد:
زهد در لغت به معناي بي ميلي و بي رغبتي به طور مطلق است يعني در زبان عربي به هر بي ميلي زهد گفته مي شود ولي در احاديث اسلامي به نوعي خاص از بي ميلي، زهد اطلاق مي شود و آن بي ميلي به اموري است كه راه رشد و تكامل را بر انسان مسدود مي كند و مانع شناخت حقايق مي گردد.مانند بي ميلي به ظلم.در احاديث اسلامي زهد در كنار تقوا و به عنوان يكي از شرايط روشنايي چراغ بصيرت در كانونِ جان و پيدايش علم بدون تعلّم در انسان مطرح شده است. پيامبر اكرم(ص) در حديثي مي فرمايند: مَن يرغب في الدنيا فطالَ فيها أملُه اعمي اللهُ قلبه علي قدر رغبتِه فيها وَ مَن زهدَ فيها فقصر فيها أمله أعطاهُ الله علماً بغير تعلّمٍ و هديً بغير هدايةٍ و أذهب عنه العَماءَ و جعله بصيراً. (62) كسي كه در دنيا رغبت كند و در نتيجه آرزويش در آن دراز شود خداوند دلش را به اندازه رغبتش در دنيا كور مي كند و كسي كه در دنيا زهد ورزد و در نتيجه آرزويش در آن كوتاه شود خداوند به او دانشي عطا كند بدون آموختن و هدايتي بدون راهنما و كوري را از او زايل كند و او را بينا گرداند.بعد أن شرطت عليهم الزهدَ…فشرطوا لك ذلك و علمت مِنهم الوفاء به فقبلتهم…و أهبطت عليهم ملائكتك و كَرَّمتهم بوحيك و رَفَدتَهم بعلمك.(63) در اين دعا نيز به نقش زهد در تقويت ديده دل و شناختهاي قلبي اشاره شده و از زهد به عنوان شرط هبوط فرشتگان بر اولياي خدا و برخورداري آنان از دانشهاي غيبي الهي ياد شده است.(64)
4ـ عمل:
یكي ديگر از شرايط روشنايي چراغ بصيرت و شناخت حقيقت، عمل است. عمل عبارت است از حركت دادن در راه تكامل يعني راهي كه عقل آن را حقّ و صحيح تشخيص مي دهد و پيمودن آن را براي رسيدن انسان به هدف آفرينش خود ضروري مي داند.قرآن كريم مي فرمايد: أومَن كان ميتاً فأحييناهُ و جعلنا له نوراًيمشي بِهِ في الناس كَمَن مَثَله في الظلمات ليس بخارجٍ مِنها (65) آيا كسي كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نوري براي او قرار داديم كه با آن در ميان مردم حركت كند همانند كسي است كه در تاريكيها قرار دارد و از آن خارج نمي شود.مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان در ذيل اين آيه كريمه مي فرمايد:مقصود از نور در اينجا علمي است كه از ايمان زاده مي شود. امام صادق(ع) مي فرمايد: العلم مقرونٌ الي العمل، فمَن عَلَم عمِلَوَ مَن عمل عَلِمَ و العلم يهتفُ بالعمل، فإن أجابه و إلّا ارتحَلَ.(66) علم همراه عمل است پس كسي كه مي داند عمل مي كند و كسي كه عمل مي كند مي داند و علم عمل را صدا مي زند اگر عمل او را اجابت كرد مي ماند و گر نه مي رود.
5ـجهاد:
رهنمود پنجم براي روشن ماندن چراغ بصيرت، جهاد است. مقصود از جهاد به كارگيري همه توان براي پيمودن راه تكامل است وقتي چراغ بصيرت روشن شد و انسان راه تكامل را يافت و حركت را آغاز كرد تداوم اين حركت نياز به جهاد يعني به كارگيري همه توان دارد. از نظر قرآن كريم اگر انسان همه توان خود را براي راه خدا كه همان راه رشد و تكامل انسان است به كار گيرد خداوند شناختهاي مورد نياز او را قطعاً به او عنايت مي كند. و الذين جاهدوا فينا لَنَهديَنَّهم سُبُلنا.(67) آنان كه همه توان خود را در راه ما به كار گيرند هر آينه به طور حتم آنان را به راههاي خود رهنمون مي شويم. امام علي(ع) نيز مي فرمايد: مَن كان مقصده الحق أدركه و لوكان كثيرُ اللَّبس. (68) كسي كه مقصد او حق باشد به آن مي رسد گرچه آن مقصد بسيار مشتبه و رسيدن به آن دشوار باشد.
6ـ اخلاص:
رهنمود ششم براي روشن ماندن چراغ بصيرت، اخلاص است.مقصود از اخلاص اين است كه حركت انسان در راه تكامل، براي خدا باشد نه به انگيزه هاي نفساني. با تحقق اين شرط است كه تداوم روشنايي چراغ بصيرت، قطعي و وصول انسان به قلبه كمال انساني، حتمي مي شود. در حديثي كه عامه و خاصه از پيغمبر اكرم(ص) نقل كرده اند تصريح شده است كه اگر انسان چهل روز با اخلاص عمل كند ديده بصيرت او باز مي شود و چشمه هاي حكمت كه از منبع ديدارها و شناختهاي قلبي مي جوشد بر زبان او جاري مي گردد: ما أخلص عبدٌ لله عزّو جلّ أربعين صباحاً إلّا جَرَت ينابيع الحكمه مِن قلبه علي لسانِه.(69) بنده اي چهل روز براي خداوند عزّوجلّ اخلاص نمي ورزد مگر اينكه چشمه هاي حكمت از قلبش بر زبان او جاري مي شود. با دقت در رهنمودهاي قرآن و احاديث اسلامي در مورد شناخت به اين نتيجه مي رسيم كه شناخت حقايق هستي درجات و مراتبي دارد كه شرط وصول به كمترين مرتبه آن اجتناب از موانع شناخت و شرط وصول به بالاترين درجات آن اخلاص است.آيه اي كه شرايط شناخت به طور فشرده در آن مطرح شده، اين آيه است كه مي فرمايد: يا ايّها الذين آمنوا اتّقوا اللهَ وَ آمِنوا برسوله يؤتكم كِفلين مِن رحمتهِ وَ يجعل لكم نوراً تمشون به. (70) اي كساني كه ايمان آورده ايد تقواي خدا پيشه كنيد و به فرستاده او ايمان آوريد تا خداوند دو بهره از رحمت خود به شما عنايت كند و براي شما نوري قرار دهد كه در پرتو آن حركت كنيد. اما روايتي كه مباحث گذشته در مورد شرايط شناخت در آن خلاصه شده است حديثي است كه از شخصي به نام عنوان بصري از امام صادق(ع) نقل شده است. بعد از اينكه عنوان بصري با تلاشهاي بسيار براي تحصيل علم به خدمت امام رسيد و امام به او فرمود كه علمِ حقيقي، آموختني نيست بلكه نوري است كه از جانب خداوند متعال بر كانون جان انسانهاي شايسته مي تابد و آن را روشن مي كند. در ادامه سخنان خود امام صادق(ع) در مورد نحوه تحصيل اين علم مي فرمايد:فَإن أردتَ العلمَ فاطلب في نفسك اوّلاً حقيقه العبوديّهِ واطلبِ العلمَ باستعمالِهِ. (71) پس اگر طالب اين علم هستي نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را جستجو كن و اين علم را با به كار بستن آن بخواه. كلمه عبوديت و جمله«واطلب العلم باستعمالِهِ» نيز جامع همه شرايط شناخت از نظر قرآن كريم است. بدين معني كه نمي شود كسي بنده واقعي خدا باشد ولي از موانع شناخت اجتناب نكند. نمي شود كسي به حقيقت عبوديّت برسد ولي تقوا، زهد، جهاد و اخلاص نداشته باشدو و مقصود از تحصيل علم از راه به كار گرفتن و عمل به آن نيز چيزي جز حركت در راه رشد و تكامل نيست و حركت در اين راه فقط با اجتناب از موانع شناخت و با اتكا به تقوا و… امكان پذير است و در اين صورت است كه از نظر امام صادق(ع) انسان به نور علم يا علم نور و يا علم حقيقي و كار ساز مي رسد؛ علمي كه به همه دانسته هاي انسان جهت مي بخشد و همه ادراكات آدمي را در جهت رشد و تكامل او قرار مي دهد.(72)

طرح مسأله معرفت در قرآن كريم
 

قرآن كريم به تفصيل درباره شناخت و اركان آن يعني معلم، عالم، علم و معلوم و همچنين درباره شرايط،وسايل، ابزار، موانع و حجابهاي شناخت سخن به ميان آمده است. در بسياري از آيات به حقايق خارجي كه مي توانند معلوم انسان واقع شوند اشاره شده است مانند خداوند سبحان، آسمان ها و زمين ها، فرشتگان، وحي، غيب و شهادت، قيامت و برزخ، دين و دنيا، بهشت و جهنم، پاداش و كيفر. در بسياري از آيات ديگر به غير واقعي بودن و بطلان اوهام و خيالات بت پرستان و يا اهدافي را كه آنها دنبال مي كنند تصريح شده است. انسان و ارتباط او با خارج كه از طريق حس، عقل و شهود قلبي حاصل مي شود و آنچه ميزان و معيار براي شناخت آدمي است از موضوعات ديگري است كه در قرآن كريم مطرح شده است. در قرآن كريم علاوه بر تصديق به اركان شناخت يعني معلوم، عالم، علم و معلم، از خداوند سبحان به عنوان آفريننده آنها و نيز معلّم اول و بالذات و تعليم دهنده اي كه به تدبير ربوبي خود، پيوند بين عالم و علم را تأمين مي كند ياد شده است.(73)

الف ـ ركن اول معرفت در قرآن:
 

اولين ركني كه حقيقت معرفت متكي برآن است وجود معلوم است، در ميان منكران شناخت، سوفسطائيان كساني هستند كه با انكار اصل واقعيت به انكار معلوم مي پردازند. اما ماديون گرچه اصل معلوم را منكر نيستند ليكن وجود معلومات غير مادي را انكار مي كنند.(74)
1ـ هستي و نيستي و عناوين حق و باطل در كتب آسماني :
نكته قابل توجه اين است كه در كتب عقلي و فلسفي از آنچه كه در جهان محقق است با عنوان هستي و وجود و موجود ياد مي شود و آنچه كه تحقق ندارد نيستي، عدم و معدوم شمرده مي شود و اما در قرآن كريم آنچه كه در جهان است، حق و آنچه كه نيست باطل ناميده مي شود. پس حق امر ثابت موجود و واقعي است، و باطل امر معدوم و غير واقعي. حق داراي اقسامي است يكي حق صرف و مطلق و ديگر حق مقيّد و محدود. در دو آيه از قرآن كريم حق محض و مطلق به خداوند سبحان نسبت داده شده است: ذلك بأنّ الله هو الحقّ و أنّ ما يدعون مِن دونه هو الباطل(75) ـ ذلك بأنّ هو الحقّ و أنّ ما يدعون مِن دونه الباطل.(76) تفاوت اين دو آيه در ضمير فصل «هو» است كه در قسمت پاياني آيه دوم به صورت( ما يدعون من دونه الباطل) فاقد آن است و اما ضمير فصل «هو»در قسمت اول از اين دو آيه به يكسان استعمال شده است، اين ضمير همراه با معرفه بودن خبر به«الف و لام»مبين لسان حصر آيه است به اين معنا كه آنچه حق است مختص به خداوند سبحان بوده و آنچه غير از او باشد باطل است. اما حق هاي مقيد مانند آنچه در عبارات«أنّ الجنة حقٌّ و أنَّ النارَ حقٌّ»(77) آمده همگي به حق مطلق و محض تكيه مي كنند. البته سهمي را كه هر يك از حقّ هاي مقيّدّ ، از واقعيت و حقيقت مطلق دارا هستند همان ارائه حق مطلق و نشانه و آيت بودن نسبت به آن حق صرف است، يعني هر چيز ديگري جز خداوند سبحان سهمي كه از هستي دارد اين است كه او را نشان مي دهد.(78)
2ـ فراغت قرآن از بحث درباره اصل ذات خدا:
قرآن كريم چنان كه درباره اصل جهان خارج بحث مبسوطي ندارد، اصل ذات اقدس الله را نيز كه حق محض و مطلق است مفروغ عنه مي داند و تمام مباحثي كه در قرآن كريم درباره خداوند سبحان مطرح شده است درباره اسماي حسني و صفات علياي حضرت حق است ماننداين كه او تعالي، احد، صمد، حيّ، سميع، عليم، ظاهر، باطن، فاطر، خالق، مبدئ، معيد، ناظم، مدبّر و مدير است.
3ـ راه عقل و راهبري وحي در قرآن:
درباره وحي، نبوّت و رهبري آسماني جهت هدايت مردم آيات چندي وارد شده است كه مي فرمايد:و رسلاً قد قصصناهم عليك مِن قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم الله موسي تكليما. رسلاً مبشّرين و منذرين لئلّا يكون للناس علي الله حجةً بعد الرسل و كان الله عزيزاً حكيماً.(79) اين آيات مختص به موسي كليم الله نبوده و در مورد نبوت عامه و وظيفه تبشير و انذار تمام پيام آوران الهي است؛ زيرا مي فرمايد: اگر انبياء نبودند، مردم بر خداوند احتجاج مي كردند ليكن با ارسال انبياء حجت خداوند بر مردم تمام مي شود. اين آيات به خوبي بر لزوم عقل براي هدايت مردم و نيز بر عدم كفايت عقل، به تنهايي جهت هدايت و نياز آن به وحي، دلالت مي كند؛ زيرا عبارت« لِئلّا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل» اگر چه به تنهايي واجد مفهوم نيست ليكن در مقام استدلال و تحديد، مشعر به اين معناست كه اگر وحي نباشد، بشر مي تواند در قيامت احتجاج كند كه خداوندا، تو از من بدون آنكه وحي و رسولي را ارسال نمايي تكليف خواستي، پس عقل آدمي قادر بر فهميدن استدلال بر اين معناست كه بدون كمك وحي نمي توان به مقصد راه برد. در قرآن آيه ديگري است كه مي فرمايد:« و لو أنّا أهلكناهم بعذابٍ مِن قبله لقالوا ربّنا لولا أرسلت إلينا رسولاً فنتّبع آياتك مِن قبل أن نذلّ و نخزي»(80) يعني ما انبيا را براي رهبري مردم اعزام كرديم تا در قيامت نگويند چرا ما را بدون رهبر گذارده تا به خزي و ذلّت گرفتار نگرديم. اين آيه نيز مي فهماند كه عقل در عين ضرورت و ضروري بودن، كفايت از هدايت آدمي نمي كند پس نبوت عامه و هدايت الهي امري حقيقي و مسلّم است. لطيف ترين تعبير در اين مورد اين آيات است كه:« لم يكن الذين كفروا مِن اهل الكتاب و المشركين منفكين حتي تأتيهم البينه»« رسولٌ مِن الله يتلوا صحفاً مطهرّه»(81) به اين معنا كه وحي هرگز مردم را رها نكرده و منفك از آنها نمي شود. پس وحي حق است همان طور كه جنّت و نار حق است البته حق در اين عبارت از امور اعتباري مربوط به حكمت عملي نيست بلكه امري واقعي و به معناي ثابت، مترادف با وجود و هستي است. (82)
4ـ نظام دوگانه ملك و ملكوت و زمام واحد آن:
نشئه طبيعت كه نشئه تغيير و حركت است مظهر صفات جماليه حضرت حق بوده و شامل پيوند و روابط اشيا با يكديگر است مانند رابطه اي كه بين ماده و صورت،جنس و فصل ، قوه و فعل و امثال آنهاست، و امّا نشئه ملكوت، مظهر صفات جلاليه حضرت سبحان بوده و ناظر به نزاهت اشيا چنان كه از ارتباط به طبيعت است و فقط با پيوند به علت فاعلي و ربط با خداوند متعال تحقق مي يابد چنان كه ارتباط آن با عالم ملك از سنخ پيوند تدبيري و اشراق است كه در رديف علّت فاعلي قرار مي گيرد. آيات قرآن زمام ملك و ملكوت را كه مرادف با غيب و شهادت است در دست خداوند سبحان دانسته و در موارد بسيار به آن تصريح مي كند از آن جمله است: تبارك الذي بيده المُلك.(83) يعني تبارك آن خداوندگاري است كه ملك در دست او قرار دارد.فسبحان الذي بيده ملكوت كل شئ (84). يعني منزه پروردگاري است كه ملكوت همه چيز در دست با كفايت اوست(85).
5 ـ تبيين مسائل دنيوي و امور اعتباري در قرآن :
قرآن كريم مسائل دنيوي را اعم از آنچه كه شامل روابط فردي و يا اجتماعي اشخاص است، مانند مالكيّت، رياست و مرئوسيت و يا بايدها و نبايدهاي اخلاقي و اعتباري همه را طرح كرده و مي فرمايد: اعلموا أنمّا الحيوة الدنيا لعبٌ و لهوٌ و زينةٌ و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال و الأولاد كمثل غيثٍ أعجب الكفار نباتُه ثم يهيج فتراهُ مصفراً ثم يكون حُطاماً و في الآخرة عذاب شديد و مغفرةٌ مِن الله و رضوانٌ و ما الحيوة الدنيا إلّا متاعُ الغرور.(86) بايد توجه داشت كه مراد از دنيا حقايق طبيعي و مادي نيست كه بحث از آنها در محدوده حكمت نظري است،بلكه فقط عناوين اعتباري است. به عنوان مثال اين كه گفته مي شود اين متاع،مال من است و يا با فلان لباس و پوشش،تفاخر حاصل مي شود و يا با آنچه كه مال خود دانسته مي شود تكاثر ايجاد مي گردد، و يا با آنچه كه زيور خوانده مي شود شيئي تزيين مي گردد، همه از امور اعتباري است.و اين كه حضرت اميرالمومنين علي(ع) درحين كشاورزي مي فرمايد: من دنيا را سه طلاقه كرده ام (87)، نظر بر گسستن از زمين، آبياري و كشاورزي ندارد، بلكه مراد از گسستن همان عناوين پنچ گانه آيه مزبور است كه در مقاطع مختلف زندگي از خردسالي تا كهنسالي، انسان را گرفتار مي كند. قرآن كريم علاوه بر تبيين زندگي دنيا با عناوين پنچ گانه لعب، لهو، زينت، تفاخر و تكاثر،در اموال و اولاد، خود راساً به طرح يك سلسله امر اعتباري پرداخته و آنها را جزء شريعت معرفي كرده است مانند آنچه در معاملات از قبيل اجاره، صلح، مضاربه و امثال آن وجود دارد.(88)

ب ـ ركن دوم و سوم معرفت ( عالم و علم) در قرآن :
 

خداوند براي معرفت جهان، انسان و فرشتگان را آفريده است. در اين كه انسان هست جاي بحث نيست، آيات فراواني در باب آفرينش انسان وارد شده است، عمده مقام سوم بحث يعني بحث از قدرت و توانايي انسان براي معرفت جهان است. در هستي علم و شناخت نمي توان شكي داشت زيرا شك و ترديد درآن، مرادف با سفسطه و مانع از هر گونه بحث و استدلال است پس همان گونه كه وجود اصل معلوم و هستِي عالِم بديهي است، امكان اصل شناخت انسان نيز بديهي است. كار شناخت و علم، تميز حق از باطل است؛ زيرا چنين نيست كه هر آنچه در جهان وجود دارد بيّن الرشد و هر آنچه نيست بيّن الغي باشد، به عبارت ديگر بود هر موجود و نبود هر معدوم بديهي نيست و گرنه هرگز خطا و شبهه رخ نمي داد. در قرآن تمثيل زيبايي درباره آميختگي حق و باطل كه موجب شبهه ميان آن دو مي شود بيان شده است: أنزل مِن السماء ماءً فسالت أودية بقَدَرها فاحتمل السيل زبداً و ممّا يوقدون عليه في النّار ابتغاء حليةٍ أو متاعٍ زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فأمّا الزّبد فيذهب جُفاءً و أمّا ما ينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضربُ الله الأمثال (89) حق همانند آب و باطل بسان كف روي آب است و گاه كف روي آب با خود آب اشتباه مي شود از اين رو بايد براي رفع اشتباه شناخت و علم بديهي كه معصوم از اشتباه است وجود داشته باشد و اگر علم نيز مبتلا به آميختگي و اشتباه باشدهيچ راهي براي تميز حق از باطل باقي نمي ماند. اين علم معصوم كه ميزان براي رفع شبهات است اگر از درون انسان باشد همان بديهي اولي است و اگر از برون باشد ره آورد وحي است و هماهنگ با قِسم اول. البته وحي براي معصوم (ع) علم قطعي را به همراه دارد و براي پيروان او از راه تواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه يقين حاصل مي شود.آيات قرآني كه دلالت بر تحقق علم و شناخت انساني دارد بر اساس نحوه دلالتي كه دارند به چند دسته تقسيم مي شوند:(90)
1 ـ تشويق به فراگيري: بسياري از آيات قرآن، انسان را به شناخت و فراگيري علم تشويق مي كند، كه بر اثر فراواني و وضوح اين گروه از آيات نيازي به نقل آنها نيست.
2 ـ توبيخ كاهلان: برخي از آيات در توبيخ كساني است كه راه معرفت ملك و ملكوت را طي نمي كنند و در حركت به سوي آن سستي و كاهلي مي ورزند مانند آيه : أولم ينظروا في ملكوت السماوات و الارض.(91) آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نمي افكنيد؟. از اين دو دسته آيات به خوبي روشن مي شود كه علم، واقعيت داشته و راه شناخت جهان ممكن است و اگر راه معرفت مسدود باشد تشويق به شناخت و يا توبيخ بر ترك آن معنا نخواهد داشت.
3 ـ تعظيم عالمان: دسته سوم آياتي است كه به معرفي كساني مي پردازد كه راه معرفت را طي كرده و داراي مقامات رفيعه شده اند. قرآن كريم از اين گروه به عظمت ياد نموده و در ضمن معرفي، به تشريح كار آنها پرداخته و علل موفقيت و شيوه سلوك و رفتار، و نيز موانع و حجبي را كه در آنهاست بازگو كرده است. در بزرگداشت اين دسته مي فرمايد: إنما يخشي اللهَ مِن عبادِهِ العلماء. (92) يعني ترس از خدا را بندگان عالم او دارا هستند. و در وصف مقامات آنها مي فرمايد: يرفع اللهُ الذين آمنوا مِنكم و الذين اوتوا العلم درجات.(93) يعني خداوند مومنان را از ميان شما بالا مي برد و آنان را كه به آنها علم عطا شده است به درجاتي بسيار بلند رفعت مي بخشد. آياتي كه در تعظيم و ترفيع علما بيان شده همه دلالت بر وجود راه معرفت و شناخت دارد.(94)
4 ـ ذمّ تقليد: دسته ديگر از آيات قرآن كريم كه از مهمترين آيات در اين باب است آياتي است كه مستقيماً در ذمّ تقليد و تكريم علم و تكريم انسانيت انسان بر اساس آگاهي و شناخت او وارد شده است.قرآن كريم اساس زيست و حيات فردي و اجتماعي انسان را مبتني بر شناخت و آگاهي او قرار داده و تقليد را جز در برخي از فروعات كه متكي بر تحقيق و شناخت نيست مي تواند به انساني كه قادر بر آن است و صلاحيت علمي و مرجعيّت فكري او را احراز كرده رجوع كند؛ بنابراين شخص غير مجتهد در بخش تقليد نيز موظف به تحقيق است. قرآن كريم راجع به كساني كه زندگي و حيات خود را بر اساس تقليد بنيان نهاده اند مي فرمايد: و مِن الناس مَن يجادل في الله بغير علمٍ و يتّبع كلّ شيطانٍ مريدٍ ـ كتب عليه أنّه مَن تولّاه فإنّه يضلّه و يهديه الي عذاب السعير.(95) آن گروه از آدميان كه بدون شناخت و آگاهي تبعيت و تقليد از شياطين مي كنند گرفتارگمراهي و عذاب الهي مي شوند.در اين آيه از اين گروه مردم با عنوانِ برخي از ناس ياد شده است و حال آنكه در تعابير قرآني از انسان هاي فرزانه و خردمند با عناويني از قبيل عاقل، مومن، لبيب، بصير و يا ولي ياد مي شود. در آيه ديگري نيز درباره رهبران و متبوعاني كه تابعان مقلد خود را نه بر اساس شناخت و معرفت بلكه بر اساس تقليد بي جا به دنبال خود جذب مي كنند آمده است: و مِن الناس مَن يجادل في الله بغير علمٍ و لا هديً و لا كتابٍ منير.(96) يعني برخي ديگر از ناس يا آدميان كه زمامدار و متبوع مقلدان خود هستند، درباره خداوندگار بدون آنكه با هيچ يك از راه هاي شناخت آگاهي داشته باشند به جدل مي پردازند. در آيه بعد درباره اين گروه از متبوعان مي فرمايد : ثاني عِطفِهِ ليضلّ عَن سبيلِ الله لَه في الدنيا خزيٌ و نذيقه يوم القيامة عذاب الحريق.(97)«عطف» قسمت سينه آدمي است و عبارت«ثاني عطفهِ» يعني چنين كسي سر برسينه خم نموده است؛ كنايه از اين كه او بدون آن كه قصد ديدن راه را داشته باشد تنها سر خم نموده و قصد گمراه كردن ديگران را دارد؛ زيرا آن كس كه قصد ديدن راه دارد سرفراز حركت مي كند. در ادامه آيه درباره علت اين گونه راه رفتن مي فرمايد: او كه پناهگاه مقلدان كور است مي خواهد آنان را به گمراهي بكشاند ليكن براي اين متبوع بي تحقيق در دنيا رسوايي و در آخرت عذاب سوزان خواهد بود.بنابراين، از نظر قرآن كريم هم متبوع موظف است بر اساس شناخت و تحقيق به راهبري بپردازد و هم تابع موظف است در تبعيّت و تقليد خود محقق باشد.در سوره مباركه اِسراء از اين كه مرجع و مقلد يعني تابع و متبوع هر دو بايد مرجعيت و تقليد و تابعيت و متبوعيت خود را بر اساس تحقيق استوار كند، با عنواني كه جامع هر دو است ياد كرده و مي فرمايد: و لاتقف ما ليس لك بِهِ علم إنّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً. (98) يعني در هيچ يك از شؤون فردي و اجتماعي خود بدون تحقيق و شناخت پيروي نكن؛ زيرا كه جوارح و جوانح ادراكي و تحريكي همگان در پيشگاه الهي مسؤول هستند. از نظر قرآن كريم انسان در جميع شؤون و ارتباطات خود، چه ارتباطي كه با نفس خود دارد و چه ارتباطي كه با محيط زيست و يا با امت اسلامي دارد، در همه اين روابط موظف است كه جز بر اساس آگاهي و شناخت و بدون تحقيق و علم راهي را طي نكند و در اين ميان فرقي بين مرجع و مقلد نيست. تأكيد بر لزوم تحصيل علم و ذم تقليد بدون علم، دليل ديگري است بر وجود راه معرفت و امكان شناخت از ديدگاه قرآن كريم.(99)
5 ـ تكريم علم: قرآن كريم از علم و يقين به عنوان برترين هدف آفرينش ياد كرده است، اين در حالي است كه از عبادت به عنوان هدف وسط ياد شده؛ زيرا در سوره شريفه ذاريات مي فرمايد: و ماخلقت الجن و الانس إلّا ليعبدو (100) يعني جن و انس را نيافريديم جز براي اين كه عبادت كنند. و در سوره مباركه حجرمي فرمايد: و اعبد ربّك حتي يأتيك اليقين(101) يعني خداوند را عبادت نما تا به يقين نائل شوي به اين معنا كه عبادت گرچه هدف است، ليكن هدف متوسط است و هدف برتر همان يقين يعني شناخت مصون از اشتباه و دگرگوني است. قرآن كريم از علم به عنوان هدف آفرينش همه جهان ياد كرده و مي فرمايد:الله الذي خلق سبع سماوات و مِن الارض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّهَ علي كلِّ شيءٍ قدير و أنّ الله قدأحاطَ بكُلِّ شيءٍ علما.(102) يعني خداوند آسمان هاي هفتگانه و زمين را همانند آنها آفريد و فرمان الهي در بين آنها نازل مي شود، تا شما به قدرت بي كران و علم بي پايان حق پي ببريد.اين گونه از آيات كه علم را برترين هدف آفرينش مي دانند به نيكي دلالت بر وجود راههاي معرفت و شناخت مي كند.تذكر: علم گاهي از راه عبادت(تهذيب، تزكيه، تصفيه) حاصل مي شود مانند آنچه از سوره«حجر»استظهارمي شود و زماني از راه تفكر، تدبر، تأمل،نظير آنچه از سوره«طلاق»برمي آيد و جمع هردو راه ميسور است.

ج ـ ركن چهارم معرفت(معلم)در قرآن
 

دانشمندان مادي همان گونه كه در علوم تجربي در يك مسير افقي بحث مي كنند مثل اين كه فلان خاك در چند قرن پيش در چه حالت بوده و اكنون در چه وضعي است و در جند قرن بعد به چه صورتي در مي آيد، درباره شناخت نيز همانند ديگر علوم تجربي به مباحث افقي آن بسنده نموده و هرگز سخن از سير عمودي آن كه بحث درباره معلم حقيقي آن باشد به ميان نمي آورند. قرآن كريم در حين تشريع ابعادگوناگون شناخت، از معلم آن نيز ياد مي كند: الرحمان ـ علّم القرآن ـ خلق الانسان ـ علّمه البيان(103) خداوند رحمان قرآن را آموزاند و انسان را خلق كرد و بيان را به او تعليم داد. در سوره مباركه بقره درباره تعليم كلي ترين مسائل آفرينش مي فرمايد: و علّم ادم الأسماء كلّها(104) خداوند جميع اسماء را به آدم تعليم داد. و در همين سوره هنگام تشريع لزوم يادداشت و نوشتن در داد و ستد پس از طرح جزئي ترين مسائل زيست آدمي به معلم اين فن اشاره كرده و مي فرمايد: وَ لايأب كاتب أن يكتب كما علّمه الله(105) كاتب نبايد در اين هنگام از نوشتن كه خداوند به او تعليم داده اِبا كند، چنان كه نبايد از چگونگي نوشتن، كه رعايت امانت و حفظ حقوق باشد، آن طور كه خداوند از راه تشريع به وي آموخت خودداري كند. قرآن كريم يك كتاب علمي صرف نيست بلكه كتاب نور و هدايت است: إنّ هذا القرآن يهدي للَّتي هي أقومُ(106) از اين رو به طرح علمي مسائل بسنده نكرده و علاوه بر معرفي معلم و راه هاي ارتباط عالم با معلّم، با مواعظ و فرامين خود تشويق و تأكيد بر حفظ اين ارتباط مي كند. آيات فراواني از تهذيب، تزكيه و تقوا به عنوان عوامل اين پيوند ياد كرده است. از آن جمله مي فرمايد: و اتّقوا الله و يعلمكم الله. (107) يعني به جاي آنكه عمري را سپري كنيد و پس از چهل يا پنجاه سال تحصيل، اندكي ـ حدود 8يا 10 سال ـ در صحنه فكر و نظر ظهور و فروغي يافته و از آن پس همزمان با پيري هر آنچه را كه به دست آورده ايد از كف بدهيد، تا آنجا كه از خواندن يك عبارت ساده نيز عاجز بمانيد ـ و مِنكم مَن يُردّ إلي أرذل العمر لكي لايعلم بَعدَ علمٍ شيئاً ـ(108) بكوشيد از طريق تقوا و تقويت ارتباط خود با معلّم حقيقي كه خداوند سبحان است، علمي را بياموزيد كه با كهولت و مرگ شكوفاتر مي شود.
تبصره: بحث پيرامون معلم در معرفت شناسي در قرآن از دوسو لازم است: 1ـ معرفت شناسي همانند شناخت ساير حقايق جهان هستي، نظير انسان شناسي، اختر شناسي و….. وقتي كامل است كه از علل دروني و بيروني شئ مورد بحث تحقيق به عمل آيدو به اصطلاح منطقيون،از مبادي و علل جهارگانه استمداد شود تا تحديد آن كامل شده و چنين حدّي با برهان در حدود، شريك خواهد بود.بررسي علت مانند تحليل علامت و دليل، سودمند بلكه در تعريف حقيقي و دقيق شئ لازم خواهد بود همان طور كه حقيقت انسان را پيوند نظام داخلي و خارجي او تشكيل مي دهد، معرفت نيز اين چنين است.
2 ـ معرفت شناسي در قرآن ويژگي دارد كه طرح مسأله معرفت شناسي به عنوان رشته اي علمي فاقد آن است زيرا قرآن كريم همان طور كه در تحليل حقيقت هر چيزي به نظام فاعلي آن هم مي پردازد، در تحليل معرفت شناسي نيز به معلم اول و با لذات اهنمام كامل دارد.يعني يك زمين شناس يا اخترشناس از نظام داخلي زمين و اختر سخن مي گويد سير افقي) و هرگز از نظام فاعلي و غايي آن بحث نمي كند(سير عمودي) ولي قرآن ضمن تبيين نظام دروني زمين و اختر در نظام فاعلي و غايي آن مبسوطاً بحث مي كند، درباره معرفت شناسي نيز چنين است. گفتني است كه توجه به معلّم از ويژگي هاي معرفت شناسي قرآني است(109) راه هاي معرفت: در قرآن كريم از راه هاي مختلفي جهت شناسايي حقيقت ياد شده است. از جمله آياتي كه به راه هاي مختلف شناخت اشعار دارد آيه شريفه سوره حج است كه مي فرمايد: وَ مِن الناس مَن يجادل في الله بغير علمٍ وَ لاهديً وَ لاكتابٍ منير(110) اين آيه شريفه ضمن ذمّ متبوع هائي كه بدون آگاهي درباره خداوند به جدل مي پردازند از راه هاي شناخت نيز پرده برمي دارد و مي فرمايد اين گروه به راه عقل گام نهاده اند و نه راه عرفان بر آنها گشاده است و نه از وحي كه كتاب منير است مدد گرفته اند. تفصيل اين آيه شريفه در مورد راه هاي شناخت نشانه آن است كه چهار راه براي شناخت وجود دارد:1ـ راه حس: اين راه براي همگان باز است.2ـ راه عقل: خواص توان پيمودن آن را دارند.3ـ راه تهذيب و تزكيه: اين راه براي عارفان گشاده است.4ـ راه كتاب منير و راه وحي: اين راه مختص به انبياي الهي است. راه سوم و چهارم تفاوت جوهري وجود ندارد جز آن كه راه چهارم با عصمت همراه بوده و از آسيب سهو، نسيان و خطا و……مصون است لذا از نقص و نيز از عيب منزّه است بر خلاف راه سوم يعني راه عارفان كه گرفتار هر دو محذور است. و از طرف ديگر از طريق اين راه، گذشته از معارف تكويني غيبي به معارف تشريعي نيز اطلاع حاصل مي شود.(111)ابزار هاي معرفت: قرآن كريم در مواردي به برخي از ابزارهاي شناخت اشاره كرده است از آن جمله آيه كريمه سوره إسراء كه در ضمن بيان وظيفه و مسوليت انسان درباره اين ابزار مي فرمايد: وَ لاتقف ما ليس لك به علمٌ إنّ السمع و البصر و الفؤاد كلُّ اولئك كان عنه مسئولاً. (112)يعني از آنچه كه بر آن علم نداري پيروي نكن زيرا شما از جهت گوش و چشم و فؤادي كه همان جان و قلب شماست در نزد خداوند مسؤول هستيد و درباره كاربرد آنها از شما سؤال مي شود. سمع و بصر دو نمونه از ابزار شناخت و از مجاري اوليّه ادراك آدمي است و اختصاص به ذكر اين دو در آيه از آن جهت است كه وسعت آگاهي اين دو حس از محسوسات نسبت به ديگر حواس بيشتر است و اما فؤاد همان جان و حقيقت انسان و مركز تصديق و تشخيص حق و باطل است. قرآن كريم در ديگر مواردي كه در باب معرفت انساني سخن گفته از اين دو ابزار و از افئده نام برده است از آن جمله: و الله أخرجكم مِن بطون اُمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لَكم السمع وَ الأبصار و الأفئدة لعلّكم تشكرون.(113) فهم آن بخش از آيه سوره إسراء كه درباره سوال از ابزار حسّي شناخت است آسان است؛ زيرا انسان نبايد به هر منظر نظر و به هر گفتار گوش سپارد چون « مَن أصغي الي ناطقٍ فقد عبده» (114) هر كس گوش به گوينده اي سپارد او را عبادت كرده و يا « النظرة سهمٌ مِن سهام إبليس»(115) نگاه حرام تيري از تيرهاي ابليس است كه بر انسان فرود مي آيد. اما سؤال از فؤاد انسان كه همان حقيقت آدمي است مساله اي است كه ادراك آن آسان نيست زيرا منظور از اين قلب مسلّماً آن قلب گوشتي كه مشترك ميان حيوان و انسان است نيست بلكه منظور قلبي است كه قرآن درباره آن مي فرمايد: إنّ في ذلك لذكري لمَن كان له قلبٌ أوألقي السمع و هو شهيد(116)يعني قرآن گرچه ذكري از براي تمام بشر و تذكر همگاني است، ليكن از آن تنها صاحبان قلب بهره مند مي شوند. اين بيان قرآن نظير همان خطاب الهي است كه در يك مورد از قرآن با عنوان (هديً للناس) (117) ياد كرده و در جاي ديگر با عبارت( هديً للمتقين) (118) تنها پرهيزكاران را از آن هدايت يافته و بهره مند مي داند.پس، از تذكره الهي آن كس كه صاحبدل است بهره مي برد و صاحبدل كسي است كه چشمه هاي حكمت از درون او مي جوشد و امّا غير از استفاده از قلب وسيلتي ديگر نيز هست و آن القاي سمع است يعني به سخن حق و گفتار صدق مرجع علمي گوش دادن و استفاده از اين دو يعني قلب و القاي سمع مانعة الجمع نيست.آن كسي كه صاحبدل نيست از طريق القاي سمع مي تواند از تذكره الهي بهره ببرد و القاي سمع غير از«استماع» است زيرا استماع نظير مطالعه و نظر است كه با درس و بحث حاصل مي شود اما القاي سمع گوش سپردن به سخن صاحبدل و پذيرفتن و امتثال كردن است.تعبير آيه به (ألقي السمع) و عدم استفاده از عبارت « أسمع» و نيز آنچه كه در ادامه آيه آمده است مشعر به اين است كه آن كس كه گوش جان بر سخن صاحبدل مي سپارد نه تنها عليم بلكه شهيد است يعني نه تنها مي داند و دانا مي شود بلكه مي يابد و دارا مي گردد. پس آن قلب كه مذكور در آيات الهي است همان حقيقت مختص به انسان است و سوال از آن سوال از حقيقت انساني انسان است يعني در قيامت از انسان سوال مي شود انسانيت خود را چه كردي؟ و دليل اين كه سوال از قلب سوال از تمام حقيقت انسان است اين است كه تمام حقيقت انسان به قلب اوست. اگر در منطق گفته مي شود: به حد ناقص يعني به فصل مي توان از چيستي يا «ماهو» اشيا پاسخ داد، به اين دليل است كه فصل اخير مانند نطق در انسان، كه حقيقت مختص به نوع است واجد تمام فصول و اجناس قريب و بعيد او است. خلاصه آن كه انسان، هم مسؤول و هم مسؤول عنه باشد نياز به تدبّر بيشتري دارد؛ زيرا درباره سمع و بصر و ساير حواس، انسان،مسؤول و آن حواس مسوول عنه است يعني از انسان درباره آنها سوال مي شود ولي درباره فؤاد كه همان حقيقت انساني است چگونه مي توان تصوير كرد كه انسان هم مسؤول باشد و هم درباره آن از وي سوال شود؟ آيا حقيقت ديگري در درون انسان وجود دارد كه آن ـ من ـ مستور مورد سوال قرار مي گيرد و اين ـ من ـ ظاهر مسؤول عنه است؟(119)حجاب هاي معرفت: از آنجا كه علم انساني به تبع درجات معلوم داراي شرايط و موانعي متفاوت است هر مرتبه از علوم مبتلا به موانع و حجاب هاي خاصي است. از اين موانع گوناگون گاه با عنوان حجب ظلماني و گاه با عنوان حجب نوراني ياد مي شود. اگر انسان بخواهد شناخت حسي داشته باشد برخي از امور طبيعي مي توانند حاجب شناخت او باشند. اين دسته از حجاب ها، حجاب هاي حسّي و مادي است. اگر انسان بخواهد با نشئه مثال در ارتباط باشد حجاب شناخت او گذشته از امور مادي و محسوس برخي از موجودهاي عالم مثال است و اگر بخواهد با نشئه مجردات تامّه آشنا شود حاجب شهود او گذشته از موجودهاي مادي و مثالي برخي از موجودهاي همان عالم عقلي است. از حجاب هايي كه متعلق به نشئه مجردات تامه است با عنوان حجب نوري ياد مي شود و آنچه كه در مناجات شعبانيه و غير از آن، هنگام درخواست، رفع حجاب هاي نوري مطرح شده است ناظر به همين قسمت از حجب است، اگر اضافه حجاب به نور در«حجب النور» بيانيّه باشد يعني حجابي كه خود از سنخ نور است ولي اگر بيانيّه نباشد به طوري كه مخصوص به اضافه غير بيانيّه باشد، يا جامع هر دو قسم در اين صورت حجاب مادي و ظلماني را هم شامل مي شود زيرا موجود مادي و اشتغال به آن در حد خود حجاب نورانيت خواهد بود.تذكر:آنچه در معراج از جريان جبرئيل و رسول اكرم(ص) نقل شده نشانه آن است كه مقام ختمي مرتبت براي حضرت جبرئيل عليه السلام حجاب نوري است. گاه انسان وارسته از ماده، مطلب عميقي را نمي فهمد، در اينجا هيچ حاجبي از قبيل حجاب هاي مادي كه از زمره حجب ظلماني است وجود ندارد، تنها چيزي كه در اينجا وجود دارد دو مقدمه يك قياس اقتراني است كه انسان متفكر را به نتيجه راهنمايي مي كند. ليكن چون آن دو مقدمه علمي مشكل است عبور از آن را دشوار مي سازد، يعني هر يك از آن دو مقدمه با آن كه هريك مطلب عميق علمي بوده و نور است،حجاب است. در فضايل اخلاقي نيز آن كسي كه در درجه متوسط از تقوا است چون قصد درجه اي برتر را نمايد، آن درجه بالا با آن كه خود فضيلت عملي است، به دليل دشواري كه دارد از حجب نوري اخلاقي شمرده مي شود. پس علاوه بر حجاب هاي مادي و نيز حجاب هاي مثالي، عميق بودن مسائل و معارف عقلي و صعوبت منازل اخلاقي نيز از حجب علمي و عملي و حجاب هاي نوراني است.
تبصره:توجه به اين نكته ضروري است كه حاجب بودنِ هر مرتبه از واقعيت نسبت به مرتبه بالاتر از خود از چند اصل پيشين نتيجه گيري مي شود: 1ـ واقعيت دارايِ مراتب است و مراتب بالايي آن به لحاظ وجودي، شديدتر و قوي تر از مراتب پاييني آن است2. معرفت هر مرتبه از واقعيت نيز از همين تناسب پيروي مي كند. 3ـ محتواي كيفي معرفت درهر مرتبه كاملاً متفاوت از محتوايِ آن در مراتب ديگر است براي نمونه محتواي شناخت عالم طبيعت، حسي و تجربي است و محتواي شناخت عوالم مثالي و عقلي،شهودي است.4ـ عالم همواره در دست يابي به مراتب بالاتر چنين شناختي بايد در سير طولي و بدون طفره در مراتب شناخت سير كند.تذكر: اصول مزبور كاملاً در حكمت متعاليه ثابت شده و آنچه توجه به آن در اين جا ضروري است اين است كه درك هر مطلبي براي هر كسي ميسور نيست، اين صعوبت ادراك يا براي فَقدِ مقتضي است يا بر اثر وجود حجاب. فقدان اقتضا را مي توان با نداشتن مبادي و مباني لازم معرفت هر چيزي توجيه كرد.وجود حجاب را مي توان با نقل مطلب و وزين بودن آن، عمق مسأله و رفيع بودن آن تبيين نمود، اگر ثابت شود كه علم مجرد است و انديشه منزه از ماديّت، عمق يا ارتفاع يك مطلب عميق يا رفيع علمي، حجاب نوري خواهد بود، گرچه با فقدان اقتضا نيز همراه و هماهنگ است. (120)

پي نوشت ها :
 

52ـ قصص/51
53ـ مائده/67
54ـ منافقون/6
55ـ زمر/3
56ـ مباني شناخت،ج1،صص426ـ 425
57ـ همان،ص427
58ـ همان
59ـ انفال/29
60ـ بقره/2
61ـ مباني شناخت،ج1،صص429ـ 428
62ـ ميزان الحكمه،ج5،ص67،ح7945 و بحار،ج74،ص165
63ـ مفاتيح الجنان،دعاي ندبه،ص880
64ـ مباني شناخت،ج1،صص431ـ 430
65ـ انعام/222
66ـ بحار،ج2،ص40،ح71
67ـ عنكبوت/60
68ـ غررالحكم،ج1،ص279،ح2010
69ـ بحار،ج70،ص242 و كنز العمال،ج3،ص24،ح5271 با اندك اختلاف
70ـ حديد/28
71ـ ميزان الحكمه،ج8،ص106،ح14224
72ـ مباني شناخت،ج1،صصص438ـ 437ـ 436
73ـ معرفت شناسي در قرآن،ص193
74ـ همان،ص194
75ـ حج/62
76ـ لقمان/30
77ـ مفاتيح الجنان،دعاي عديله،ص140
78ـ معرفت شناسي در قرآن،صص196ـ 195
79ـ نساء/165ـ 164
80ـ طه/134
81ـ بينّه/2ـ 1
82ـ معرفت شناسي در قرآن،صص199ـ 198
83ـ ملك/1
84ـ یس،83
85ـ معرفت شناسی در قرآن،صص205-204
86ـ حديد20/
87ـ نهج البلاغه،حكمت77
88ـ معرفت شناسي در قرآن،صص205ـ 206
89ـ رعد/17
90ـ معرفت شناسي در قرآن،صص207ـ 206
91ـ اعراف/185
92ـ فاطر/28
93ـ مجادله/11
94ـ معرفت شناسي در قرآن،ص208
95ـ حج/4-3
96ـ همان/8
97ـ همان/9
98ـ إسراء/36
99ـ معرفت شناسي در قرآن،صص210ـ 209
100ـ ذاريات/56
101ـ حجر/99
102ـ طلاق/12
103ـ الرحمان/2-5
104ـ بقره/31
105ـ همان/282
106ـ إسراء/9
107ـ بقره/282
108ـ نحل/70
109ـ معرفت شناسي در قرآن،صصص214ـ 213ـ 212
110ـ حج/8
111ـ معرفت شناسي در قرآن،صص216ـ 215
112ـ إسراء/36
113ـ نحل/87
114ـ كافي،ج6،ص434
115ـ من لايحضر،ج4،ص11،ح1
116ـ ق/37
117ـ بقره/185
118ـ همان/2
119ـ معرفت شناسي در قرآن،صصص218ـ 217ـ 216
120ـ همان،صصص221ـ220ـ 219

فهرست منابع:
قرآن كريم
ابن اثير،النهايه،بيروت لبنان،موسسه التاريخ العربي، بي تا
آمدي،غررالحكم و دررالكلم،سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران،فرهنگ اسلامي،1377
جوادي آملي،عبدالله،معرفت شناسي در قرآن، اول، قم، إسراء، زمستان 1378ش
سيد رضي، نهج البلاغه، محمد دشتي، بيست و پنجم، الهادي،بهار1383
صدوق، من لایحضره الفقیه،بیروت،دار التعارف ،1401ه ـ1981م
قمي،عباس،مفاتيح الجنان،موسوي دامغاني،اول،قم،مؤسسه انتشاراتي حضور،1378
كليني، محمدبن يعقوب،اصول كافي، سيد جواد مصطفوي، دوم، ولي عصر،1377
مجلسي، محمدتقي، بحارالانوار،الثالثه، بيروت لبنان، دار احياءالتراث العربي، 1403ه ـ 1983م
محمدي ري شهري، محمد،ميزان الحكمه، حميد رضا شيخي، دهم، قم، دارالحديث، 1427ق ـ 1385ش
محمدي ري شهري،محمد،مباني شناخت،دوم، تهران،ارشاد اسلامي، تابستان 1369
مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن،تهران،صدرا، بي تا
الهندي،علاءالدين، كنزالعمّال، بيروت، مؤسسه الرساله،1399هـ 1979م

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد