مسئله اختلاف و تفرقه در دين و امور اعتقادي و اجتماعي و امثال اينها كه از جهالت، خودخواهي، و پيروي از ارزش هاي حيواني و خواهش هاي نفساني و سليقه هاي شخصي ناشي مي شود چيزي نيست كه فقط دين اسلام گرفتار آن شده باشد بلكه هر دين آسماني و غير آسماني دستخوش اين پديدة خانمانسوز گرديده و حتي در مسائل عادي اجتماعي و عرفي جامعه نيز اين اختلاف ها جريان داشته و باعث شده تا ضربات مهلكي بر پيكر جامعه بشري وارد شود.
تاريخ بشر گواهي مي دهد كه هميشه وقتي كه يك دين اعم از دين آسماني و غير آسماني ظهور كرده است، پيروان آن به علل و عوامل مختلف اجتماعي، رواني و اخلاقي باعث انشعاب و تفرقه در دين گرديده و موجب ايجاد فرقه ها و مذاهب مختلف شده اند.
بنابراين جاي تعجبي ندارد كه مسلمانان بعد از رحلت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در اثر عوامل متعدد اجتماعي و غيراجتماعي حاكم بر روحيات و افكار برخي از مسلمانان چه در صدر اسلام و چه بعد از آن، راه هاي مختلفي را به عنوان اسلام در پيش گرفته و هر كدام راه خود را به عنوان اسلام تلقي نموده و آن را به عنوان حق پذيرفته و معرفي مي نمايد و به تبع آن حق واقعي و دين راستين اسلام كه بدون هيچ نوع نقص و عيبي بر پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي هدايت بشر نازل شده است در ميان اين راه هاي مختلف و متضاد براي اكثريت مردم نا آشنا و نامشخص گرديده و باعث حيرت و سردرگمي آنان شده است و نيز جامعه اسلامي نه تنها اتحاد و وحدت خود را از دست داده بلكه گرفتار منازعات، مشاجرات و زد و خوردهاي خونين شده و در مقابل دشمنان توانايي و قدرت خود را تضعيف نموده اند.
دين اسلام به دليل اينكه يك دين الهي[1] و مبتني بر حقيقت و نيازهاي مادي و معنوي بشر و همسو با فطرت ثابت انسان[2] مي باشد، هيچگونه تغيير و تبديلي در حقيقت آن از طرف هيچ كس امكان پذير نمي باشد. بنابراين با انشعاب و ايجاد فرقه هاي متعدد، خود دين منشعب نگرديده بلكه اين مسلمانان بودند كه راه هاي مختلفي را در پيش گرفته و هر كسي راه خود را دين اسلام تلقي نموده و آن را حق پنداشته است.
اين مطلب مسلم است كه خداي متعال دين كاملي را با رسالت خاتم الانبياء ـ صلي الله عليه و آله ـ براي بشر نعمت بزرگي قرار داده است.[3] در اين راستا يكي از برنامه هاي مهم رسمي و الهي پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان و تثبيت نعمت امامت و خلافت بعد از خودش بود[4] و پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به خاطر حساس بودن مسأله امامت و نقش اساسي آن در رهبري امت اسلامي در ابعاد اعتقادي، ديني، علمي و سياسي در طول مدت رسالت الهي خود تاكيدي زيادي بر آن داشته است و بارها در محافل و مكان هاي مختلف آن را به مسلمين بيان نمود تا بعد از او امتش در گمراهي بسر نبرند و راه حق را توسط رهبري امامان بر حق و جانشينان واقعي او پيروي نموده و به سعادت و قله كمال برسند. روايات و حوادث تاريخي متعددي از آن جمله حديث ثقلين[5]، حديث منزلت[6]، حديث و واقعة تاريخي غدير[7]، حديث قلم و دوات[8] و… دلايل قطعي بر اين مطلب مي باشند،که در كتاب هاي شيعه و سني از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در رابطه با امامت و وصايت و جانشيني آن حضرت نقل شده است. اينک به طور خلاصه به برخي از آنها در اينجا اشاره مي شود:
پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: اسلام پيوسته با دوازده امام عزيز خواهد بود.[9]و فرمود: من در بين شما دو چيز گرانبها به جا گذاشتم كه تا قيامت از هم ديگر جدا نمي شوند يكي قرآن و ديگري عترت و اهل بيتم مي باشد اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.[10] و نيز از پيامبر اسلام نقل شده است كه فرمود: يا علي منزلت تو به من مثل منزلت هارون به موسي است با اين فرق كه بعد از من پيامبري نخواهد بود؟[11] و باز نقل شده است كه پيامبر اسلام وقتي كه از حجة الوداع برمي گشتند همة حجاج را در منطقه اي بنام غدير متوقف نمودند و در مراسم رسمي فرمودند: آگاه باشيد هر كه من مولاي او هستم اين علي مولاي او خو اهد بود.[12] و بالاخره آخرين تلاش و تأكيد پيامبر اسلام در روز وفات صورت گرفت. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خواست كه در آخرين روز حيات خودش، بعضي از مزاحمين را به عنوان سريه تحت فرماندهي اسامة بن زيد از مدينه دور كند و مسئله امامت را با نصب علي ـ عليه السّلام ـ در اين مقام الهي تثبيت نمايد لكن عده اي از اصحاب از اين دستور پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سر برتافتند و بر حضورشان در مدينه و خانه رسول خدا سماجت ورزيدند تا اينكه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مجبور شد در حضور آنان مسئله را تمام كند و لذا فرمود:«بيائيد كاغذ و دوات برايم بياوريد تا چيزي براي تان بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد» عمر بلافاصله گفت درد بر رسول خدا غلبه كرده است(العياذ بالله هذيان مي گويد) و شما قرآن را داريد و قرآن ما را كفايت مي كند. با اين سخن عمر اختلاف و مشاجره بين اصحاب در گرفت تا اينكه پيامبر عصباني شدند و فرمود از خانه من بيرون رويد. و بدين سان نامه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نوشته نشد و ابن عباس همواره با چشم گريان مي گفت: بالاترين مصيبت بر اسلام مصيبتي بود كه نگذاشتند پيامبر خدا نامه را بنويسد.»[13]اين قدر مسلّم است كه در زمان حيات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هيچ نوع اختلاف اعتقادي و سياسي در بين مسلمين لااقل در ظاهر وجود نداشت و همة مسلمانان با يك پرچم و يك هدف و يك عقيده در تحت رهبري و رسالت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ امت واحد اسلامي را تشكيل مي دادند. لكن بعد از رسول الله آنچه كه باعث تفرقه دربين مسلمين گرديد اختلاف آنان در مسئله امامت و رهبري مسلمين بود. و اين اختلاف با توجه به حديث دوات و قلم، از روز وفات پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بين پيامبر و عمر آغاز گرديد. و براساس همين واقعيت نويسنده مقدمه بر كتاب صواعق المحرقه وقتي كه اين حديث را از كتاب شرح مواقف نقل مي كند مي گويد اين اختلاف بين رسول الله و عمر در مسئله امامت و منصب خلافت بوده است.[14]بعد از رحلت رسول خدا آثار جدي و شديد اين اختلاف در بين جامعه اسلامي پديدار شد در كتاب الفرق بين الفرق مي گويد: اختلاف مسلمين براي بار اول در مسئله امامت بوده است. انصار اعتقاد به امامت سعد بن عباده داشته و قريش اعتقاد داشتند كه امامت از آن قريش است.[15]به هر صورت وقتي نامه رسول خدا نوشته نشد عدة محدودي از اصحاب بر اساس آيات قرآن كريم هم سخنان و سفارشات رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را وحي الهي دانسته[16] و هم معتقد به وجوب پيروي از آن حضرت بودند[17]، لذا از سخنان و دستورات آن حضرت در مسئلة امامت پيروي نمودند و بر اصل اسلام باقي ماندند و اين روايات را سرلوحة هدايت خودشان قرار داده و بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اعتقاد به امامت امام علي ـ عليه السلام ـ و ساير اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را در حوزه ديني خودشان حفظ نمودند. اين دسته از مسلمين توسط خود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شيعه ناميده شدند[18] و بعد از رحلت آن حضرت بر همين نام تا امروز باقي ماندند.
اما عده ديگري به رهبري برخي از اصحاب بلا فاصله بعد از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرصت را غنيمت شمرده و در سقيفه بني ساعده كه در واقع يك نوع كودتا بر عليه علي ـ عليه السّلام ـ بود با چند نفر ديگر جمع شده و بعد از مشاجرات و مجادلات قبيله اي ابوبكر با بيعت عمر به عنوان خليفه و امام مسلمين انتخاب شد و زمام سياسي مسلمين را به دست گرفت.[19]از همين جا بنياد اولين مذهب با اين انشعاب از مسير اصلي اسلام و بر اساس مخالفت با سفارشات پيامبر بزرگ خدا ، نهاده شد و اولين مذهب در اسلام به وجود آمد که بعدها به اهل سنت ناميده شد.
اين دسته از مسلمين در ابتداء عنوان خاصي نداشتند بلكه به عنوان طرفداران خلفاء معروف بودند و بنابر قول ابوحاتم رازي بعد از كشته شدن عثمان در زمان معاويه و بعد از آن به «عثمانيه» ناميده مي شدند و شيعيان علي ـ عليه السلام ـ در اين زمان به نام علويه معروف بودند تا اينكه در زمان عباسيان نام علويه و عثمانيه نسخ گرديدند و علويه بنام پيشين خود يعني شيعه برگشتند و بر ديگران اسم اهل سنت گذاشته شد و اين اسم تا امروز ادامه دارد.[20]پس اولين مذهب و انشعابي در دين اسلام مذهب اهل سنت است که نتيجه شوراي سقيفه ميباشد و با بيعت عدهاي با ابوبکر تاسيس گرديد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ الامامة في اهم الكتب الكلاميه، آيت الله ميلاني.
2ـ تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، دكتر محمد جواد مشكور.
3ـ آنگه هدايت شدم، سيد محمد تيجاني.
4ـ المراجعات، سيد شرف الدين عاملي.
پي نوشت ها:
[1] . آل عمران / 19.
[2] . روم / 30.
[3] . مائده / 3.
[4] . مائده / 67.
[5] . نيشابوري، حاكم محمد بن محمد، المستدرك علي الصحيحين، دارالمعرفه، بيروت، بي تا، ج3، ص110.
[6] . نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج7، ص120.
[7] . ابن اثير، اسدالغابه، تهران، اسماعيليان، بي تا، ج5، ص205.
[8] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارصعب، بي تا، ج3، ص91.
[9] . متقي هندي، كنز العمال، بيروت، موسسه الرسالة، بي تا ج12، ص32؛ حجر عسقلاني، فتح الباري، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوم، ج13، ص181؛ ابوداد و طياسي، مسند ابي داود، بيروت، دارالحديث، ص105؛ عمر بن عاصم، ضحاك، كتاب السنة، بيروت، المكتب الاسلامي، چاپ سوم، 1413ق، ص518.
[10] . امام احمد بن حنبل، مسند احمد، بيروت، دارصادر، ج3، ص14 و ج5، ص182 و 189؛ ترمزي، محمد بن عيسي، سنن ترمزي، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1403ق، ج5، ص329؛ حاكم نيشابوري، محمد بن محمد، مستدرك حاكم، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص110؛ متقي هندي، كنزالعمال، بيروت، مؤسسه الرسالة چاپ پنجم، 140 ق، ج1، ص381.
[11] . نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، 7/120 و 121 بيروت، دارالفكر، بي تا. و ترمزي، محمد بن عيسي، سنن ترمزي، 5/302، بيروت، دارالفكر، دوم، 1403 ق، و حاكم نيشابوري، محمد بن محمد، مستدرك حاكم، 2/337، بيروت، دارالمعرفه، 1406 ق.
[12] . ابن اثير، اسد الغابة، 5/205، تهران، اسماعيليان. و ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، 2/289 و 17/174 قم، دار احياء الكتب العربيه، بي تا، و ابن النجار البغد ادي، ذيل تاريخ بغداد 3/10، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1417، و الخوارزمي، الموفق، مناقب خوارزمي، ص 7، قم، نشر اسلام، دوم، 1411 ق، و قندوزي حنفي، شيخ سليمان، ينابيع المودة 1/107 و 2/249 دارالاسوة، اول 1416 ق.
[13] . بخاري، محمد ابن اسماعيل، صحيح بخاري، 3/91، بيروت، دارصعب، بي تا و نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، 5/76، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.
[14] . هيتمي، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، مقدمه، ص (هـ ) مصر، مكتبة القاهره، بي تا.
[15] . ابو منصور، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بين الفرق، ص13، بيروت، دارالوفاق الجديدة دوم، 1977 م.
[16] . سورة نجم، آية 3 و 4.
[17] . سورة نساء، آية 95 و سورة حشر، آية 7.
[18] . شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص 16، بيروت، موسسه فقه الشيعه، اول 1411 ق و متقي هندي، كنز العمال، 13/156، حديث 36483، بيروت، موسسه الرساله.
[19] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، 2/291، بيروت، دارصعب، بي تا و جزاي، مبارك بن اثير، جامع الاصول، 4/470، بيروت، احياء التّراث العربي.
[20] . علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 168، قم، مركز جهاني علوم اسلامي.