ايمان ابوطالب عليه السّلام
ايمان ابوطالب عليه السّلام
نویسنده : عليرضا محمدي
چكيده تحقيق
در اين نوشتار ايمان حضرت ابوطالب (عليه السّلام)و دشمني دشمنان در حق ايشان و جعل احاديث دروغيني كه در مورد ردّ ايمان ايشان مطرح شده بود به بحث گذاشته شده ، قيل و قالهاي بسياري كه در مورد شخصيت ايشان مطرح شده بررسي شده است .
واژگان كليدي : ابوطالب (ع) ، پيامبر (ص) ، علي (ع) ، ايمان ، كفر
پيشگفتار
تاريخ و انسانهاي تاريخ ساز ازمسائل مهمّي هستند كه يك انسان اهل معرفت بايد به آن بپردازد، خوبيها و بديها، خوبها و بدها مي توانند در سرنوشت دنيوي و اُخروي ما مؤثر باشند .
تاريخ اديان در اين زمينه از اهميت بسزايي بر خوردار است چون با نشانۀ سعادت و شقاوت ارتباط مستقيم دارد . تاريخ صدر اسلام محل بحث و اختلاف زيادي بوده كه بعضي را زشت نشان داده است ، غرض ورزيهاي دشمنان در اين زمينه تأثير زيادي داشت و لذا ما بايد امروز پرده ها را كنار زده و حقيقت ماهيّت افراد تاريخ ساز صدر اسلام رادريابيم از جملۀ اين شخصيت ها حضرت ابوطالب عليه السّلام هستند كه اين مجموعه به معرفي ايشان مي پردازد.
مقدمه
تاريخ مسموم سعي در اين داشته كه چهره هاي مرتبط با معصومين عليهم السّلام را مخدوش كرده و با صورتي زشت به عالم معرفي كند ، از جمله خاندان امير المومنين علي عليه السّلام هستند كه پدر و برادران ايشان در تاريخ هدف هجوم هايي بوده اند و لذا امروز ما بايد به شناخت اين چهره ها اهتمام داشته باشيم.
معرفي حضرت ابوطالب عليه السّلام
يكي از شخصيتهاي معروف قبيلۀ قريش حضرت عمران معروف به ابوطالب عليه السّلام بوده اند اين بزرگوار از طايفۀ بني هاشم و كليد دار كعبه بوده اند . پدر بزرگوار شان حضرت عبد المطلب عليه السّلام و مادرشان فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمرو بن مخزوم بوده ، كه بر اين اساس ايشان برادر تني حضرت عبد الله ( پدر پيامبر صلي الله عليه و آله ) محسوب مي شوند.(1).
حضرت ابوطالب عليه السّلام در ميان مردم به عنوان رئيس و سرور عرب ، هم به قضاوت و هم به داشتن صفات بر جستۀ انساني از شجاعت و سخاوت و خلوص و پاكي معروف بودند.(2)
شير خوارگي پيامبر صلي الله عليه واله
در حديث معتبر از حضرت امام صادق (عليه السّلام) منقول است كه چون حضرت رسول متولد شد چند روز گذشت ، كه براي آن حضرت شيري به هم نرسيد تا تناول نمايد ، پس ابوطالب (عليه السّلام) آن حضرت را بر پستان خود مي انداختند و حق تعالي در آن شيري فرستاد و چند روز از آن شير تناول نمود تا آنكه ابوطالب (عليه السّلام) حليمۀ سعديه را به او تسليم كرد.(3)
ابن شهر آشوب روايت كرده است كه اول مرتبه (( ثُو َيبه )) آزاد كردۀ ابولهب ، آن حضرت را شير داد و بعد از او حليمۀ سعديه آن حضرت را شير داد و پنج سال نزد حليمه ماند و چون دوازده سال از عمر آن حضرت گذشت با حضرت ابوطالب (عليه السّلام به جانب شام رفت و… .
فوت حضرت عبد المطلب عليه السلام
در سال 6171 ( پس از هبوط حضرت آدم عليه السلام ) كه هشت سال از سن مبارك پيامبر صلي الله عليه وآله مي گذشت عبدالمطلب وفات فرمود . نقل است كه چون اجل به آن بزرگوار نزديك شد حضرت ابوطالب عليه السّلام را طلبيد ، و او را در مورد پيامبر صلي الله عليه و آله سفارش بسيار كرد و فرمود : (( او را حفظ كن او به لسان و مال و دست نصرت كن ! زود باشد كه او سيّد قوم شود .)) پس دست ابوطالب عليه السّلام را گرفت و از وي عهد بستاد . آن گاه فرمود : (( مرگ بر من آسان گشت . )) و … .(4)
سفر به شام
در سال 6175 ( پس از هبوط حضرت آدم عليه السّلام ) كه دوازده سال و دو ماه و ده روز از سن شريف حضرت رسول صلي الله عليه وآله گذشته بود ، ابوطالب عليه السّلام از بهر تجارت سفر شام كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله به مهار ناقۀ او چسبيد و گفت : (( اي عَمّ ! مرا به كه مي سپاري ؟ نه پدري و نه مادري )) پس ابوطالب عليه السّلام گريست ، و آن حضرت را با خود برد. هر گاه در راه هوا گرم مي شد ، ابري پديدار مي گشت ، و بر بالاي سر آن حضرت سايه مي افكند تا آنكه در اثناي راه به صومعۀ راهبي رسيدند ، كه او را بحيرا مي گفتند . چون ديد ابر بر ايشان حركت مي كند ، از صومعۀ خود به زير آمد ، و طعامي بر ايشان مهيا كرد ، ايشان را به سوي طعام خود دعوت نمود . پس ابوطالب عليه السّلام و ساير رفقا رفتند به صومعۀ راهب و حضرت رسول صلي الله عليه و آله را نزد مطاع خود گذاشتند . چون بحيرا ديد كه ابر بر بالاي قافله گاه ايستاده است پرسيد : (( آيا كسي هست از اهل مكّه كه به اينجا نيامده است ؟)) گفتند :(( نه ! مگر طفلي كه او را نزد مطاع خود گذاشته ايم .))بحيرا گفت : (( سزاوار نيست كه كسي از طعام من تخلف نمايد . او را نيز بطلبيد .)) چون به نزد آن حضرت فرستادند ، و آن حضرت به صومعه روان شد ، ابر نيز همراه آن حضرت حركت كرد . پس بحيرا گفت:((اين طفل كيست ؟ )) گفتند : ((پسر ابو طالب است.))
بحيرا با ابوطالب (عليه السّلام ) گفت: (( اين پسر توست ؟ )) ، ابوطالب علیه السلام فرمود: (( او پسر برادر من است .)) پرسيد : (( پدرش چه شد؟ )) فرمود : (( هنوز به دنيا نيامده بود ، كه پدرش وفات نمود .)) بحيرا گفت: (( اين طفل را به بلاد خود بر گردان ! كه اگر يهود او را بشناسد ، چنانكه من شناختم ، هر آينه او را بكشند . بدان كه شأن او بزرگ است . او پيغمبر اين امت است ، كه با شمشير خروج خواهد فرمود. ))
البته طبق نظر مرحوم شيخ عباس قمي (رحمه الله) در اينجا اختلاف است ، كه آيا ابوطالب عليه السّلام با آن حضرت به شام رفت ،يا به سبب كلام بحيرا ، از همان جا با حضرت مراجعت كرد ؛ يا حضرت را بر گردانيد و خود به شام رفت . از براي هر يك قائليست ، و الله اعلم .(5)
حضرت ابوطالب عليه السّلام و حمايت از پيغمبر صلي الله عليه و آله
پس از عبد المطلب عليه السّلام همان عظمت و سيادت به فرزندش ، ابوطالب عليه السّلام ، رسيد او هنگام وفات پدر ، بزرگترين فرزند عبدالمطلب عليه السّلام بود و در صفات حميده ، سر آمد اقران و معاصرين خويش به شمار مي آمد . تاريخ اينگونه ثبت كرده است كه : در سال قحطي ، عبّاس عليه السّلام و حمزه عليه السّلام و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله به عنوان كمك به او هر كدام يكي از فرزندانش را براي سرپرستي نزد خود بردند كه علي عليه السّلام سهم پيغمبر گرديد . هر چند در ميان قريش ثروتمندان زيادي همچون وليد بن مغيره مخزومي بودند ، امّا رياست قريش پس از عبد المطلب عليه السّلام به ابوطالب عليه السّلام رسيد و همگي در برابر مقام وي خاضع شدند . اگر كسي از اجتماعات آگاه باشد مي داند كه ميل ، به ثروت است ، و غالباً از انسان تهيدست روي گردان هستند ، ولي ابوطالب علیه السلام با آن كه ثروتي و دارايي خاصي نداشت و از طرفي رقيب هاي بي شماري داشت ، اما در اثر غلبه صفات و اخلاق فاضله و شخصيت فوق العاده اش بر تمام آن ها مقدم گرديد و همه او را به رياست قبول نمودند . بهترين شاهد ما در اين امر نگهداري او از پيغمبر اكرم است ؛ به طوري كه قريش به ملاحظه همين موقعيت و مقام ابوطالب علیه السلام نتوانستند به پيغمبر دست يابند و به آن حضرت آسيبي بر سانند .(6)
محصور شدن بني هاشم در شعب ابوطالب (عليه السّلام)
قريش چون ديدند كه پيغمبر با تمام اذيّت ها و تمسخر ها از دعوت خود دست بر نمي دارد و ابوطالب علیه السلام از حمايت پيغمبر منصرف نمي گردد، مصمم شدند تا كار را به آخر رسانند . پس تمامي قريش با بني هاشم قطع رابطه نمودند . در اين وقت ابوطالب علیه السلام ، بني هاشم و بني مطلب را در شعب خود جمع نمود و از آنان خواست تا از پيغمبر نگهداري و حمايت كنند و نگذارند احدي بر او دست يابد . بني هاشم و بني مطلب اطاعت كردند و از روي اختيار سالها خود را محبوس و بيچاره نمودند ؛ همگي با زن و بچه در شعب محصور شدند ، ولي از حمايت پيغمبر دست بر نداشتند . شايد در سال پنجم بود كه چون كار به آخرين مرحله از طاقت رسيد ، خداوند موريانه را بر نوشتۀ قريش كه به ديوار كعبه آويزان بود، مسلّط فرمود و جز نام خدا تمام آنچه را موجب قطع رحم بود از بين برد .
اين خبر به وسيله وحي بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شد .پيغمبر نيز ابوطالب عليه السّلام را مطلع فرمود . ابوطالب عليه السّلام از شعب بيرون آمد و وارد مسجد الحرام شد. قريش چون او را ديدند ، تجليل نمودند و گفتند: از پشتيباني محمّد صلي الله عليه و آله خسته شده و آمده اي تا او را به ما واگذاري ؟ فرمود: نه . او به من از جانب خداوند چنين خبر داده است و يقيناً دروغ نمي گويد. شما تحقيق كنيد ! اگر راست گفت به او ايمان آوريد . چون در اين صورت پيغمبري او محرز گشته است ، و گر نه من او را به شما مي سپارم. قريش گفتند : انصاف دادي . وقتي صحيفه را باز كردند و مهر هاي خود را برداشتند ديدند كه موريانه همۀ جور و ستم را پاك كرده است . البته قريش ايمان نياوردند ، ولي از آن اتّفاق و اتّحادي كه داشتند ، دست برداشتند و عدّه اي از ايشان رفتند و بني هاشم را از شعب ابوطالب عليه السّلام بيرون آوردند. (7)
كيفيت خواستگاري حضرت خديجه عليها سلام الله
قدر مسلّم اين است كه پيشنهاد ، ابتدا از طرف خود خديجه عليها سلام الله بوده است . ابن هشام چنين نقل مي كند : خديجه عليها سلام الله شخصاً تمايلات خود را اظهار كرد و چنين گفت : عموزاده ! من بر اثر خويشي كه ميان من و تو بر قرار است و آن عظمت و عزّتي كه ميان قوم خود داري و امانت و حسن خلق و راستگويي كه از تو مشهود است ، جداً مايلم با تو ازدواج كنم. ((امين قريش))در پاسخ وي چنين فرمود: لازم است عمو هاي خود را از اين كار آگاه سازم و با مشورت آنان اين كار را انجام دهم.(8)
بيشتر مورخان معتقدند كه نفيسه ، دختر ((عليه)) پيام خديجه (عليها سلام الله) را به پيامبر اين گونه بيان كرد : ((محمّد !چرا شبستان زندگي خود را با چراغ همسر روشن نمي كني ؟ هر گاه من تو را به زيبايي و ثروت ، شرافت و عزّت دعوت كنم مي پذيري ؟ پيامبر فرمود: منظورت كيست ؟ وي (( خديجه )) را معرفي كرد . حضرت فرمود : آيا خديجه به اين كار حاضر مي شود ؛ با اين كه وضع زندگي من با او فرق زيادي دارد؟ نفيسه گفت : اختيار او در دست من است و من او را حاضر مي كنم . تو وقتي را معيّن كن كه وكيل او (عمرو بن اسد )با شما و اقوامتان دور هم ؛ گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود.))
رسول گرامي اسلام در اين مورد با عموي بزرگوار خود ( ابوطالب) مشورت كردند . مجلس با شكوهي كه شخصيت هاي بزرگ قريش را در بر داشت ، تشكيل گرديد.
نخست ، ابوطالب(عليه السّلام ) خطبه اي مي خواند كه آغاز آن حمد و ثناي خداست و برادر زادۀ خود را چنين معرفي كرد:برادر زادۀ من ، محمّد بن عبد الله ،با هر مردي از قريش موازنه و مقايسه شود، بر او بر تري دارد. اگر چه از هر گونه ثروتي محروم است ، ثروت سايه اي است رفتني و اصل و نصب چيزي است ماندني … .(9)
چون خطبۀ ابوطالب (عليه السّلام )، مبني بر معرّفي قريش و خاندان هاشم ، در برابر ورقه بن نوفل بن اسد كه از بستگان خديجه ( عليها سلام الله ) بود ، ضمن خطابه اي گفت : كسي از قريش منكر فضل شما نيست ، ما از صميم دل مي خواهيم دست به ريسمان شرافت شما بزنيم… .(10)
نمونه اي از عواطف ابوطالب عليه السّلام
در صفحات تاريخ نمونه هايي از عواطف و مهر افراد نسبت به يكديگر ياد آوري شده كه بيشتر آنها روي ملاكهاي مادي و بر محور مال و جمال دور مي زده است ؛ و به فاصله كوتاهي لهيب سوزان محبت در كانون وجودشان رو به خاموشي گذارده و از بين رفته است .
ولي شعله هاي عواطفي كه پايه آن را ، پيوندهاي خويشاوندي يا ايمان و اخلاص به فضل و فضيلت و كمالات روحي و معنوي شخص مورد علاقه تشكيل دهد، به اين زودي خاموش نمي شود و رشته مهر اين گروه به اين زودي از هم نمي گسلد. اتفاقاً شالودۀ مهر و علاقه ابوطالب (عليه السّلام) نسبت به ((محمّد)) داراي دو ملاك بود. يعني هم ايمان به او داشت و او را يك فرد كامل ، و مظهر تام انسانيت ، مي دانست و هم برادرزادۀ او بود و او را به جاي برادر و فرزند در كانون دل جاي داده بود .
ابوطالب (عليه السّلام) به قدري به معنويات و پاكي او اعتقاد داشت كه در موارد خشكسالي او را به همراه خود به مصلّي مي برد ، و خدا را به قرب و مقام او سوگند مي داد و براي مردم بلا ديده و دور از رحمت ، باران مي طلبيد و دعاي او مستجاب مي شد . بسياري از تاريخ نويسان جريان ذيل را نقل كرده اند:
در يكي از سالها مردم مكّه و حوالي آن ، با خشكسالي عجيبي روبه رو شدند و زمين و آسمان ، بركت و رحمت خود را از آنها باز داشت . قريش صف كشان با چشمهاي گريان رو به ابوطالب علیه السلام آورده و جداً در خواست كردند كه به مصلّي برود و از مقام ربوبي براي مردم باران رحمت بطلبد .
ابوطالب علیه السلام ،دست ((محمّد )) خردسال را گرفت ، و تكيه بر ديوار كعبه كرد ؛ رو به آسمان نمود ، و عرض كرد : پروردگار مهربان به حق اين غلام ( در حالي كه با انگشت خود اشاره به رسول خدا مي كرد ) باران رحمتت را بفرست و ما را مشمول كرم بي پايانت بنما .
مورخان بالاتفاق مي نويسند : وي موقعي از خدا باران طلبيد كه در صفحه آسمان قطعه اي ابر نبود : ولي چيزي نگذشت كه توده هاي ابر از اطراف به حركت در آمدند . قشري از ابر ، آسمان مكّه و صفحات نزديك آنجا را فرا گرفت . غريو رعد و فروغ برق غوغايي بر پا نمود . سيلاب باران ،همه جا را فرا گرفت و نقاط دور و نزديك را سيراب كرد و همه راضي و خوشحال گرديدند . ابوطالب علیه السلام در اين هنگام اشعاري را سرود .(11)
ابوطالب علیه السلام ، در سخت ترين لحظات زندگي كه فشار قريش بر تحويل گرفتن پيامبر افزايش يافته بود ؛ قصيدۀ لاميۀ خود را سروده و در آن قصيده ، سر گذشت نزول باران بركت وجود ((محمّد)) را يادآور شده است .
شمه اي از فداكاري ابوطالب عليه السّلام
سران قريش در خانۀ ابوطالب علیه السلام با حضور پيامبر انجمني تشكيل دادند. سخناني ميان آنان رد و بدل گرديد ، سران قريش بدون اينكه نتيجه اي از مصاحبۀ خود بگيرند ، از جاي خود بلند شدند ، در حالي كه عقبه بن معيط ، بلند بلند مي گفت ، او را به حال خود باقي بگذاريد ؛ پند و نصيحت سودي ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگي وي خاتمه داد .
ابوطالب علیه السلام از شنيدن اين جمله ، سخت ناراحت گرديد ولي چه مي توانست بكند ، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند . اتفاقاً زسول گرامي همان روز از خانه بيرون رفت ، و ديگر بر نگشت . طرف مغرب ، عمو هاي آن حضرت به خانه وي سرزدند ، اثري از او نديدند . ناگهان ابوطالب علیه السلام، متوجه گفتار قبلي ((عقبه)) گرديد ، و با خود گفت حتماً برادر زاده ام را ترور كرده اند و به زندگي او خاتمه داده اند.
با خود فكر كرد كه كار گذشته ، بايد انتقام محمّد را از فرعونهاي مكّه بگيرم . تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت كرد و دستور داد ، كه هر كدام ، سلاح برّنده اي را زير لباسهاي خود پنهان كنند، و دسته جمعي وارد مسجد الحرام گردند ؛ هر يك از آنها در كنار يكي از سران قريش بنشينند و هر موقع صداي ابوطالب ( عليه السلام ) بلند شد و گفت : يا معشر قريش ابغي محمّداً : اي سران قريش محمّد را از شما مي خواهم ؛ فوراً از جاي خود بر خيزيد ، هر كس شخصي را كه كنارش نشسته است ترور كند ، تا به اين وسيله ، جملگي به قتل برسند.
ابوطالب علیه السلام عازم رفتن بود كه ناگهان ((زيد بن حارثه )) وارد خانه شد ، آمادگي آنها را ديد. دهانش از تعجب باز ماند ، و گفت هيچ گزندي به پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) نرسيده ، و حضرتش در خانه يكي از مسلمانان مشغول تبليغ است . اين را گفت و بي درنگ دنبال پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) دويد ، حضرت را از تصميم خطر ناك ابوطالب علیه السلام آگاه ساخت پيامبر نيز برق آسا ، خود را به خانه رساند . چشم ابوطالب علیه السلام به قيافه جذاب و نمكين برادر زاده افتاد . در حالي كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود ، رو به وي كرد ، گفت : اين كنت يا اخي أ كنت في خير ؟ برادر زاده ام كجا بودي ؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودي ؟ پيامبر جواب عمو را داد و گفت : از كسي آزاري به او نرسيده است .
ابوطالب علیه السلام تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود ، و با خود مي انديشيد و مي گفت : امروز برادر زاده ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت ، ولي ، قريش تا او را نكشند آرام نخواهند گرفت . صلاح در اين ديد كه فردا ، پس از آفتاب ، موقع گرمي انجمنهاي قريش ، با جوانان هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آن ها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد ؛ شايد رعبي در دل آن ها بيفتد و بعد ها نقشۀ كشتن محمّد را نكشند . آفتاب مقداري بالا آمد وقت آن شد كه قريش از خانه ها به سوي محافل خود روانه شوند ، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافۀ ابوطالب علیه السلام از دور پيدا شد ، و ديدند كه جوانان دلاوري به دنبال او مي آيند همه دست و پاي خود را جمع كرده و منتظر بودند كه ابوطالب علیه السلام چه مي خواهد بگويد ، و براي چه منظوري با اين دسته ، وارد مسجدالحرام شده است .
ابوطالب علیه السلام در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمّد ، ساعاتي از ديدۀ ما غائب گرديد. من تصوّر كردم كه شما به دنبال گفتار ((عقبه )) رفته ، و او را به قتل رسانده ايد . از اين رو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجدالحرام شوم و به هر يك ، دستور داده بودم در كنار يكي از شما بنشيند ، و هر موقع صداي من بلند شد همگي بي درنگ از جاي بر خيزند ، و با حربه هاي پنهاني خود ، خونهاي شما را بريزند . ولي خوشبختانه محمّد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم . سپس به جوانان دلاور خود دستور داد ، كه سلاحهاي پنهاني خود را بيرون آورند ، و گفتار خود را با اين جمله پايان داد: به خدا قسم اگر او را مي كشتيد ، احدي از شما را زنده نمي گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مي جنگيدم و … .(12)
شما اي خوانندۀ گرامي ، صفحات تاريخ زندگي حضرت ابوطالب علیه السلام را از نظر بگذرانيد ، ملاحظه خواهيد فرمود كه وي چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگاني او ، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود ، جانبازي و فداكاري بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد . يگانه عاملي كه او را تا اين حد استوار و پاي بر جا ساخته بود ، همان نيروي ايمان و عقيدۀ خالص او نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است ؛ و اگر فدا كاريهاي فرزند عزيز او علي علیه السلام را ، به خدمات پدر ضميمه كنيد ، حقيقت اشعار ياد شده در زير كه ابن ابي الحديد ، در اين باره سروده است براي شما روشن مي شود . اينك ترجمه بخشي از آن اشعار :
(( هر گاه ابوطالب و فرزندان او نبود ، هر گز، دين ، قد راست نمي كرد . وي در مكّه پناه داد و حمايت كرد ، و فرزند او در يثرب در گردابهاي مرگ فرو رفت .))
جعل احاديث در عدم ايمان حضرت ابوطالب عليه السّلام
وقتي حكومت به معاويه رسيد ، او براي دشمني با امير المؤمنين علي علیه السلام اصرار داشت كه ثابت نمايد ابوطالب علیه السلام بر شرك از دنيا رفت و اسلام نياورد . دين فروشان نيز در اين معامله وارد شدند و به خاطر كسب ثروت و اموال ، احاديثي ساختند ، امّا ابوطالب علیه السلام هيچ وقت مشرك نبودند . معاويه در عين حال كه ابوطالب علیه السلام را مورد طعن قرار مي داد ، از طرفي هم عظمت اميّه و حرب را در زمان جاهليت گوشزد مي نمود . او مي خواست بگويد كه عبد الشّمس پس از عبد مناف ، بزرگ قريش بود و پس از او اميّه ، حرب و پس از او ابو سفيان از بزرگان قزيش بودند.
معاويه نمي توانست بشنود كه ابو سفيان در عصر ابوطالب علیه السلام شخصيت قابل توجهي نداشت ، ولي امير المؤمنين علي علیه السلام طي نامه اي به او اينگونه نوشت : (( ولكن ليس اميّه كهاشم و لا حرب كعبد المطلب ولا سفيان كابي طالب))(13)
((ولي اميّه كجا و هاشم كجا ؟ حرب كجا و عبدالمطلب كجا ؟ ابو سفيان كجا و ابوطالب كجا ؟ ))
امير المؤمنين علي علیه السلام در نامه ديگري به معاويه مي نويسد :
(( لم يمنعنا قديم عزّنا عاديّ طولنا علي قومك ان خلطناكم بانفسنا فنكحنا و انكحنا فعل الاكفا ، و لستم هناك و انّي يكون ذلك كذلك))(14)
(( اگر با خاندان شما درآميختيم و چون همتايان با شما رفتار كرديم ، در عزت و شرف ديرين ما نقصاني پديد نيامد . از شما زن گرفتيم و به شما زن داديم در حالي كه همتايان ما نبوديد . به راستي شما را با من چه نسبت؟))
معاويه مي خواست به وسيلۀ پايين آوردن مقام ابوطالب علیه السلام با يك تير دو نشان بزند هم مي خواست از عظمت امير المؤمنين علي علیه السلام بكاهد و هم در اثر خارج نمودن ابوطالب علیه السلام از قلوب مسلمين براي ابو سفيان در قلبها جا باز كند .
امير المؤمنين علي علیه السلام صريحاً مي فرمايد : (( هيچ وقت بني اميّه با بني هاشم برابر نبودند ، ولي آقايي، عزّت و عظمت بني هاشم مانع آن شد كه با بني اميّه معامله و داد و ستد ننمايند ؛ نه آن كه بني اميّه شايستۀ اين كار بوده باشند .(15)
دلايل ايمان حضرت ابوطالب عليه السّلام
طرز تفكر و عقيده هر شخص را از سه راه ياد شده در زير مي توان به دست آورد :
1. بررسي آثار علمي و ادبي كه از او به يادگار مانده است.
2. طرز رفتار و كردار او در ميان جامعه .
3. عقيدۀ دوستان و نزديكان بي غرض او در حق وي .
ما مي توانيم عقيده و ايمان ابوطالب علیه السلام را از سه راه ياد شده اثبات كنيم .(16)
ابوطالب علیه السلام ، عموي پيغمبر ، مانند آباي گرام خويش بود . اگر چه او در حضور مردم نماز نخواند ، ولي هيچكس نمي تواند بگويد كه ابوطالب علیه السلام مانند ساير مشايخ قريش ، بتها را عبادت مي نمود . او براي آن كه از پيامبر بهتر حمايت نمايد آشكارا و در عمل خود را به پيامبر ملحق ننموده ، لكن در اشعار خود ، رسماً پيغمبر را تصديق مي كرد . اشعار ابوطالب علیه السلام درست ترين شاهد بر تصديق ايمان اوست .(17)
در زندگي ابوطالب علیه السلام يكي از اموري كه جلب توجّه مي كند ،اشعار پر معني و مغز دار اوست ، او
بينش فوق العاده اي در شعر داشت ، و مطالب را در قالب شعر هاي حماسي و پر توان و شيوا بيان مي كرد ، او
اشعار بسياري دارد كه مجموعه اي از آن در كتابي به نام ديوان ابوطالب ( عليه السلام ) گرد آوري شده است .(18)
اشعار و سروده هاي وي ، كاملاً گواهي بر ايمان و اخلاص او ميدهد . همچنين ، خدمات ارزشمند او در ده سال آخر عمر خود ، گواه محكمي بر ايمان فوق العادۀ او است . عقيدۀ نزديكان بي غرض وي نيز اين است كه او يك فرد مسلمان و با ايمان بوده است و هرگز كسي از دوستان و اقوام او جز تصديق اخلاص و ايمان او چيزي نگفته است . اينك موضوع را از سه طريق ياد شده مورد بررسي كامل قرار مي دهيم :
ذخائر علمي و ادبي ابوطالب عليه السّلام
ما از ميان قصائد وي ، قطعاتي چند انتخاب نموده براي روشن شدن مطلب ترجمه آن ها را نيز مي نگاريم .
ابن شهر آشوب يكي از دانشمندان معروف شيعه در كتاب متشابهات القرآن مي گويد بيش از سه هزار شعر از ابوطالب علیه السلام نقل شده كه حكايت از ايمان او به اسلام و پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) مي كند .(19)
او در بارۀ موضوعاتي مانند ستايش خدا، يكتايي خدا ، صدق دعوت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) ، حقّانيت اسلام ، دفاع از حريم محمّد (صلي الله عليه و آله ) ،مدح محمّد (صلي الله عليه و آله )، دستور به لزوم پيروي از محمّد (صلي الله عليه و آله ) و … اشعار بسيار جالب و حماسه انگيزي دارد كه اگر به راستي براي آنان كه منصفانه قضاوت كنند ، با توجه به معني آنها ، هيچ گونه ابهامي در موردايمان ابوطالب علیه السلام باقي نمي ماند .
قصيدۀ ((لاميّه )) او كه نقل علامه اميني 121 بيت و به نقل عسقلاني 120 بيت و به نقل حزانه الادب حدود 60 بيت و به نقل بعضي ديگر 111 بيت است ، محتوي عاليترين مضامين حق طلبي ، ايمان ، صداقت ، تصديق پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و … است كه هر جستجو گر با انصافي را به بينش اسلامي ابوطالب علیه السلام رهنمون مي سازد .
روزي ابو جهل ( لعنه الله ) ، پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) را در سجده ديد سنگي از زمين بر داشت ، تا به سوي آن حضرت پرتاب كند ، آن سنگ به آستينش چسبيد ، ابوطالب علیه السلام با ديدن اين منظره اشعاري حماسه انگيز خواند كه آغازش اين است :
(( افيقوا بني غالب و انتهوا * عن الغي من بعض ذا المنطق و … ))) يعني (( فرزند مردان پيروز را آزاد بگذاريد و از ياوه سرايي گمراه كننده دوري كنيد ، و گر نه ترس آن است كه بلايي عظيم كه مايه عبرت همگان باشد بر شما فرود آيد ، به خداي مغرب و مشرق سوگند راست مي گويم ، چنانكه پيش از شما مغروران قوم عاد و ثمود گرفتار بلا شدند ، عجيبتر از اين كه سنگي به دست شخصي آلوده و ناپاك چسبيده كه مي خواست آن را به سوي شخصيتي صابر ، راستگو ،و پاك پرتاب كند ، امّا او كور خوانده بود ، و خدا از اين تصميم نا جوانمردانه اش ممانعت كرد .(20)
از اشعار حماسي ابوطالب علیه السلام در دفاع از حريم حضرت محمّد ( صلي الله عليه و آله ) و تضعيف روحيۀ دشمن چند شعري كه آغازش اين است :
(( فلا تحسبونا خاذلين محمّدا * لدي غربه منا و لا متقرب و … )) يعني (( كسي گمان نبرد كه ما از حمايت محمّد ( صلي الله عليه و آله ) دست مي كشيم ، ما بستگان دور و نزديكش از پاسداري او دريغ نمي ورزيم ، و به زودي دستي از هاشم (( دست پر توان علي علیه السلام )) به حمايت او بر مي خيزد ، كه شكوه و سلحشوري او بر همگان برتري دارد ، به كعبه سوگند راست مي گويم و هر گز دروغ نگفته ام ، از محمّد ( صلي الله عليه و آله ) جدا نخواهيم شد تا در كنار او كشته شده و در خون غلطيده به زمين بيفتيم ، تكذيب يكي از بستگانش ( ابو لهب)كه شخص ستمگر و مغروري است ، اثري نخواهد داشت .))
ليعلم خيار الناس ان محمّداً
نبي كموسي و المسيح بن مريم
اتانا بهدي مثل ما اتيا به
بامر الله يهدي و يعصم
((اشخاص شريف و فهميده بدانند كه ، محمّد بسان موسي و مسيح پيامبر است ؛ همان نور آسماني را كه آن دو نفر در اختيار داشتند ، او نيز دارد . و تمام پيامبران به فرمان خداوند ، مردم را راهنمايي و از گناه باز مي دارند.))(21)
تمنيتم ان تقتلوه و انّما
امانيكم هذي كاحلام نائم
نبي اتاه الوحي من عند ربه
و من قال لا يفرع بها سن نادم
(( سران قريش ! تصور كرده ايد كه مي توانيد بر او دست بيابيد در صورتي كه :آرزوئي را در سر مي پرورانيد كه كمتر از خوابهاي آشفته نيست ! او پيامبر است ، وحي از ناحيه خدا بر او نازل مي گردد و كسي كه بگويد نه ؛ انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت . ))(22)
الم نعلموا انا وجدنا محمّداً
رسولا كموسي خط في اول الكتب
و ان عليه في العباد محبه
و لا حيف فيمن خصه الله بالحب
(( قريش ! آيا نمي دانيد كه ما او (محمّد) را مانند موسي پيامبر يافته ايم و نام و نشان او در كتابهاي آسماني قيد گرديده است ، و بندگان خدا محبت مخصوصي به وي دارند ، و نبايد درباره كسي كه خدا او را در دلهايي به وديعت گذارده ستم كرد .))(23)
والله لن يصلوا اليك بجمعهم
حتي اوسد في التراب دفينا
فاصدع بامرك ما عليك غضاضه
و ابشر بذاك و قرمنك عيونا
و دعوتني و علمت انك ناصحي
و لقد دعوت و كنت ثم امينا
و لقد علمت ان دين محمّد
من خير الاديان البريه الدنيا
(( برادر زاده ام ! هر گز قريش به تو دست نخواهند يافت ، و تا آن روزي كه لحد را بستر كنم و در ميان خاك بخوابم ؛ دست از ياري تو بر نخواهم داشت ، به آنچه مأموري آشكار كن ، هيچ مترس و بشارت ده ، و چشماني را روشن ساز . مرا به آيين خود خواندي و مي دانم تو پند ده هستي ، و در دعوت خود امين و درستكاري ، حقاً كه كيش ((محمّد )) از بهترين آيينها است . ))(24)
اوتو منوا بكتاب منزل عجيب
علي نبي كموسي او كذي النون
(( يا اينكه ايمان به قرآن سراپا شگفتي بياوريد كه بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است . ))(25)
همچنين اين كلام و وصيت ايشان به فرزندشان حضرت علي علیه السلام مي تواند شاهد بسيار خوبي بر مدّعاي ما باشد :
((يا ولدي تعلم انّ محمداً و الله امين منذ كان ، امض و اتّبعه ترشد و تفلح و تشهد )) : ((فرزندم ! بدان كه به خدا سوگند محمّد از زماني كه بوده امانتدار است برو و از او تبعيت كن ، هدايت يافته رستگار مي شوي و شهادت ده .))(26)
هر يك از اين قطعات ، قسمت كوچكي از قصائد مفصّل و سرا پا مغز ابوطالب علیه السلام است ، كه ما به عنوان گواه بر جسته هاي آنها را ، كه صريحاً ايمان او را به كيش برادر زاده اش مي رساند انتخاب نموديم .
خلاصه سخن : هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافي است ، و اگر گوينده اين ابيات يك فرد خارج از محيط اغراض و تعصبات بود ، همگي بالاتفاق به ايمان و اسلام سرايندۀ آن حكم مي كرديم .
ولي از آن جا كه سازنده آنها ابوطالب علیه السلام است ، و دستگاه تبليغاتي سازمانهاي اموي و عباسي پيوسته بر ضد آل ابوطالب علیه السلام كار مي كرد ؛ از اين نظر گروهي نخواسته اند يك چنين فضيلت و مزيّتي را براي ابوطالب علیه السلام اثبات كنند .
از طرفي وي ، پدر امام علي علیه السلام است كه دستگاههاي تبليغي خلفا بر ضد او پيوسته تبليغ مي كردند ؛ زيرا اسلام و ايمان پدر وي ، فضيلت بارزي دربارۀ او حساب مي شد .در حالي كه كفر و شرك پدران خلفا ، موجب كسر شأن آنها بود .
به هر حال ، عليرغم تمام اين سروده ها و گفتارها و كردار هاي صادقانه ؛ گروهي به تكفير وي بر خاسته ؛ حتي به آن اكتفا نكرده و ادعا كرده اند كه آياتي در بارۀ ابوطالب علیه السلام كه حاكي از كفر اوست ،نازل شده است.
راه دوم اثبات ايمان ابوطالب عليه السّلام
راه دوم طرز رفتار او با پيامبر ، و نحوه فداكاري و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر است و هر كدام از آن خدمات مي تواند ، آئينۀ فكر روشنگر و روحيات او باشد زيرا :
ابوطالب علیه السلام شخصيتي است كه راضي نشد برادرزاده او دلشكسته شود ، و عليرغم تمام موانع و نبود امكانات زحمت بردن او را به شام همراه خود ، پذيرفت .او را برده و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد .
وي در راه حفظ پيامبر از ياري ننشست ، و سه سال دربدري و زندگي در شكاف كوه و اعماق درّه را ، بر رياست و سيادت مكّه ، ترجيح داد ؛ تا آنجا كه اين آوارگي سه سال ، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض محاصرۀ اقتصادي كه به خانه و زندگي بر گشت بدرود حيات گفت .
ايمان او به رسول خدا به قدري قرص و محكم بود، كه راضي بود تمام فرزندان گرامي وي كشته شوند ولي او زنده بماند .
علي علیه السلام در رختخواب وي مي خوابانيد ، تا اگر سوء قصدي در كار باشد به وي اصابت نكند . بالاتر از آن ، روزي حاضر شد ، تمام سران قريش به عنوان انتقام كشته شوند ، و طبعاً تمام قبيله بني هاشم نيز كشته مي شدند .
آخرين راه
خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب علیه السلام را از نزديكان بي غرض او بپرسيم . زيرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مي گذرد داناترند: (27)
1. وقتي علي (عليه السّلام ) خبر مرگ ابوطالب علیه السلام را به پيامبر داد ؛ وي سخت گريست و به علي علیه السلام دستور غسل و كفن و دفن را صادر نمود ،و از خدا براي وي طلب مغفرت نمود .(28)
2. در محضر امام چهارم علیه السلام ، سخن از ايمان ابوطالب علیه السلام به ميان آمد . ايشان فرمودند : در شگفتم كه چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند ؛ در صورتي كه هيچ زن مسلماني نبايد بعد از گزينش اسلام در حبالۀ شوهر كافر خود بماند ، و فاطمه بنت اسد ، از سابقات در اسلام است و از آن زناني است كه خيلي جلوتر به پيامبر ايمان آورد و همين زن مسلمان در نكاح ابوطالب علیه السلام بود تا روزي كه رخ در نقاب خاك كشيد .
3. امام باقر علیه السلام مي فرمايند : ايمان ابوطالب علیه السلام ، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و امير مؤمنان علي علیه السلام دستور مي داد از طرف وي حج بجا آورند .(29)
ايمان حضرت ابوطالب عليه السّلام از زبان امام هادي عليه السّلام
علي بن عبيد الله حسيني مي گويد : يكروزي متوكل لعنه الله ديدار عمومي داشت به همراه امام هادي ( عليه السّلام ) به قصر رفتيم . پس از اينكه حضرت نشستند ، متوكل گفت : سؤالي از تو دارم .
حضرت فرمودند: بپرس
متوكل گفت : آيا در آخرت جايي بين بهشت و جهنم وجود دارد كه مردم در آن وارد شوند ؟
فرمودند : فقط خدا مي داند .
متوكل گفت : من هم مي خواهم از علم الهي در مورد اين مورد با خبر شوم .
حضرت فرمودند: من هم با علم الهي به تو خبر دادم .
متوك گفت: اي ابالحسن ! مردم روايتي به اين مضموم نقل مي كنند كه در روز قيامت ، در حالي كه مردم مشغول حساب و كتاب هستند ، كفشهايي از آتش به حضرت ابوطالب علیه السلام مي پوشانند كه از شدت حرارت آن ، مغز سر او به جوش مي آيد و حضرت ابوطالب علیه السلام نه داخل بهشت مي شود چون كافر بوده و نه داخل جهنّم مي شود چون كفالت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) را بر عهده داشته است.
حضرت فرمودند : واي بر تو ! اگر ايمان حضرت ابوطالب علیه السلام را در يك كفۀ ترازو قرار دهند و ايمان تمام مخلوقات در كفۀ ديگر گذاشته شود ايمان حضرت ابوطالب علیه السلام به تنهايي سنگين تر از ايمان تمام مخلوقات خواهد بود .
متوكل لعنه الله گفت ك يكي از مدارك ايمان او را براي من بيان كن حضرت فرمودند: آنچه را نمي فهمي رها كن ( من هم براي همين دليل ها و مدارك اصلي و مقامات ايماني را براي تو نمي گويم ) و آنچه را همه مي پذيرند بشنو … .
پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) در سفر حجّه الوداع و بعد از فتح مكّه به منطقۀ ابطح رفتند . شبي براي زيارت قبور بني هاشم به قبرستان رفتند : حضرت به ياد پدر و مادر و عموي بزرگوارشان حضرت ابوطالب علیه السلام افتاده و غم و اندوه شديدي وجودشان را فرا گرفت كه ناگهان وحي الهي نازل شد به اين مضموم كه محمّد ! بهشت بر مشركين حرام است و من به تو چيزهايي عطا كرده ام كه به ديگران نداده ام . پدر و مادر و عمويت را صدا بزن تا جوابت را بدهند و زنده شده و در محضر تو حاضر شوند تا ببيني عذاب شامل حال ايشان نگشته است و از ايشان بخواه كه ايمان خود را به نبوّت تو و ولايت برادرت امير المؤمنين علي علیه السلام و فرزندانشان اظهار كنند، آن ها هم چنين خواهند كرد . ( يا محمّد ) هر چه بخواهي به تو عنايت مي كنم و پدر و مادرت و عمويت را پادشاه بهشت قرار مي دهيم.
پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) سريعاً امير المؤمنين علي علیه السلام را خبر كردند و ايشان را هم به قبرستان آوردند و پدر و مادر و عمويشان را صدا زدند و از آنها اظهار ايمانشان را طلب كردند. آنها هم به امامت أئمه ( عليهم السّلام ) يكي پس از ديگري شهادت دادند . بعد پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) فرمودند : به بهشت بر گرديد كه خداوند شما را پادشاه بهشت قرار داده است .
امام هادي علیه السلام فرمودند : از آن به بعد هر بار كه امير المؤمنين علي علیه السلام به حج رفتند به نيابت از پدر و مادر خودشان و پدر و مادر رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) اعمال حج را به جا مي آوردند و به امام حسن وامام حسين ( عليهما السّلام ) هم سفارش كردند كه هر سال اين عمل را تكرار كنند و از آن به بعد هر كدام از ما أئمه اين كار را انجام مي دهيم تا اين كه زمان ظهور فرا برسد .(30)
علي بن عبيد الله حسيني مي گويد : روزي در ركاب امام هادي علیه السلام بر متوكل وارد شديم آن روز صحبت از مقامات حضرت ابوطالب علیه السلام به ميان آمد . متوكل با بيان احاديث جعلي و بدون سند كه ساختۀ دست امويان و دشمنان اهل البيت ( عليهم السّلام ) بود شروع به تضعيف شخصيت حضرت ابوطالب علیه السلام كرد ، امام هادي علیه السلام از شخصيت والاي پدر اميرالمؤمنين علي علیه السلام دفاع كردند ولي آن ملعون نمي پذيرفت ، تا اينكه خودش چنين گفت كه من فقط در صورتي امشب حضرت ابوطالب علیه السلام را در خواب ببينم كلام شما را قبول مي كنم حضرت هم به او وعده دادند كه آن شب حتماً حضرت ابوطالب علیه السلام در عالم رؤيا به ديدار او خواهند آمد . متوكل لعنه الله كه در تحقّق فرموده امام هادي علیه السلام شكّي نداشت گفت : امشب بايد كاري كنم كه گفتۀ علي بن محمّد (عليه السّلام ) محقّق نشود به همين خاطر در همان شب در حد توانش شراب نوشيد و با پسران لواط و با زنان به زنا پرداخت و با همان حال جنابت به خواب رفت ولي با اين حال حضرت ابوطالب علیه السلام را در خواب ديد و با ايشان به گفتگو پرداخت و مطالب آن طوري كه امام هادي علیه السلام مي فرمودند، برايش واضح شد سه روز بعد از اين قضيه متوكل لعنه الله حضرت را خواست و اين طور وانمود كرد كه آنچه شما گفتيد ، محقّق نشد حضرت هم او را از تمام وقايع آن شب و محرماتي كه او مرتكب شده بود و خوابي كه ديده بود ،آگاه كردند متوكل هم سر به زير افكند و گفت همۀ ما فرزندان هاشم هستيم ولي سحر و جادوي شما فرزندان حضرت ابوطالب علیه السلام بسيار قوي است. (31)
خلاصه سخن : كوتاه سخن آنكه ،ايمان ابوطالب علیه السلام آنچنان روشن است كه اصلاً نياز به دليل ندارد ، مگر براي آنان كه چشمانشان را ببندند و بگويند خورشيد را در وسط آسمان نمي بينيم ، از اين رو شيعه به طور اتّفاق رأي به پيروي از سخنان أئمه اهل بيت ( عليهم السّلام ) و گواهي تاريخ ، ابو طالب علیه السلام را مؤمن راستين مي داند و در آن هيچ گونه ترديدي ندارد ، و به فرموده امام رضا علیه السلام تشيع و قول به كفر ابوطالب علیه السلام هرگز با هم جمع نمي شوند .(32) بسياري از بزرگان اهل تسنن مانند قرطبي ، سبكي ، شعراني، برزنجي ، ابن وحشي ، اجهوري ، زيني دحلان ، سيوطي ، ابو طاهر و … نيز تصريح به ايمان ابوطالب علیه السلام كرده اند . (33)
مرگ ابوطالب عليه السّلام
محاصره اقتصادي قريش ، با نقشه گروهي از نيك انديشان آنان ، در هم شكست . پيامبر و هواداران وي پس از سه سال تبعيد و رنج ، از ((شعب ابوطالب علیه السلام )) بيرون آمده و راه خانه هاي خود را در پيش گرفتند . خريد و فروش با مسلمانان آزاد گرديد ، و مي رفت كه وضع مسلمانان سرو ساماني پيدا كند . ناگهان پيامبر گرامي اسلام با پيش آمد بسيار تلخي رو به رو گرديد . اين مصيبت جانگداز اثر ناگواري در روحيه مسلمانان بي پناه گذارد . اندازۀ تأثير اين حادثه در آن لحظۀ حساس با هيچ مقياسي قابل سنجش نبود . زيرا رشد و نمو يك ايده و فكر در سايه دو عامل است : آزادي بيان و قدرت دفاعي كه از حملات نا جوانمردانه دشمن جلوگيري كند . اتفاقاً در لحظه اي كه مسلمانان از آزادي بيان برخوردار شدند ، عامل دوم را از دست دادند ؛ يعني يگانه حامي و مدافع اسلام ، از ميان آنان رخت بر بست و رخ در نقاب خاك كشيد .
در آن روز پيامبر گرامي حامي و مدافعي را از دست داد ، كه از سن هشت سالگي تا آن روز كه پنجاه سال از عمر رسول خدا مي گذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت ؛ و پروانه وار گرد شمع وجود او مي گشت ، هزينه زندگي او را مي پرداخت و او را بر فرزندان خود مقدم مي داشت .شخصيتي را از دست داد ، كه عبد المطلب علیه السلام محمّد ( صلي الله عليه و آله ) را در آخرين لحظات عمر خود به او سپرد و او را با شعر زير مخاطب ساخت:
اوصيك يا عبد مناف بعدي
بموعد بعد ابيه فرد اي عبد مناف (34)
نگهداري و حفاظت شخصي را كه مانند پدرش يكتا پرست است ، بر دوش تو مي گذارم . وي در پاسخ عبدالمطلب گفت : پدر جان ،محمّد هيچ احتياج به سفارش ندارد ، زيرا او فرزند من است ، و فرزند برادرم .
شايد در لحظه اي كه عرق مرگ بر جبين ابوطالب علیه السلام نقش بسته بود ، پيامبر گرامي به ياد حوادث تلخ و شيرين گذشته افتاد و با خود چنين مي گفت :
1. اين شخصي كه در بستر مرگ ، افتاده ؛ همان عموي مهربان من است كه در دوران محاصره در شعب شبها مرا از خوابگاهم بلند مي كرد ، و دستم را مي گرفت در نقطۀ ديگري وسايل استراحتم را فراهم مي نمود و فرزند دلبند خود علي را در خوابگاه من مي خوابانيد، و نظر او اين بود كه هر گاه قريش به طور ناگهاني بريزند و بخواهند مرا در خواب قطعه قطعه كنند، تيرشان به هدف اصابت نكند ، و فرزند وي علي فداي بقاء و زندگي من گردد. حتّي شبي كه فرزند وي علي به او گفت بابا جان سر انجام من يكشب در همين بستر كشته خواهم شد : او را با لحن شديدي پاسخ داد :
فرزندم ، برد باري از نشانه هاي خردمندي است ، هر زنده اي به سوي مرگ خواهد رفت . من بردباري تو را آزموده ام و بلاها سخت و دشوار است . تو را فداي زنده ماندن نجيب ، فرزند نجيب (محمّد بن عبد الله) نموده ام (35) و فرزند او علي ، وي را با سخناني نغز تر و شيرين تر پاسخ داد مرگ خود را در راه پيامبر افتخار خود دانست .
2. اين بدن بي روح ، همان بدن عموي گرامي و وفادار من است كه در راه من سه سال دربدر شد و استراحت را از عموم فاميل سلب نمود و دستور داد همگي با من در ميان درّه اي بسر برند ،و به رياست و سيادت و آقايي خود پشت پا زد ، يعني تمام دنيا و هستي خود را از دست داد و مرا گرفت و پيامي سخت و كوبنده براي قريش فرستاد و به آنان آشكارا فهمانيد : هر گز از ياري من دست نخواهد برداشت . اينك متن پيام او :
(( اي دشمنان محمّد تصور نكنيد !كه ما از محمّد دست بر مي داريم نه! او پيوسته در نزد دور و نزديك ما گرامي است . بازوان قويّ هاشمي او را از هر گزندي مصون مي دارد .))
وصيّت ابوطالب عليه السّلام هنگام مرگ
وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت : من (( محمّد )) را به شما توصيه مي كنم ، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب ، و حائز تمام كمالات است . آئيني آورده كه دلها بدان ايمان آورده ، امّا زبانها از ترس شماتت به انكار آن بر خاسته است . من اكنون مي بينم كه افتادگان و ضعيفان عرب ، به حمايت از او بر خاسته ، و به او ايمان آورده اند ؛ و محمّد به كمك آنها بر شكستن صفوف قريش قيام نموده است . سران قريش را خوار ، خانۀ آنان را ويران ، و بي پناهان آنها را قوي و نيرومند و مصدر كار نموده است . سپس گفتار خود را با جمله هاي زير پايان داد : اي خويشاوندان من ، از دوستان و حاميان حزب او ( اسلام ) گرديد . هر كسي پيروي او نمايد ؛ سعادتمند مي گردد؛ هر گاه اجل مرا مهلت مي داد ، من از او حوادث و مكارۀ روزگار را دفع مي نمودم (36).
ما شك نداريم كه وي در اين آرزو راستگو بوده ؛ زيرا خدمات و جانفشانيهاي ده سالۀ او ، گواه صدق گفتار اوست . چنانكه گواه صدق وعده اي است ، كه وي در آغاز بعثت محمّد ( صلي الله عليه و آله ) داد ؛ زيرا روزي كه پيامبر ، تمام اعمام و خويشاوندان خود را جمع مي كرد و آئين اسلام را به آنها معروض مي داشت ، ابوطالب علیه السلام به او گفت : برادرزاده ام قيام كن ، تو والا مقامي ، حزب تو از گراميان حزبهاست ، تو فرزند مرد بزرگي هستي ، هر گاه زباني تو را آزار دهد، زبانهاي تيزي به دفاع تو بر مي خيزد ، و شمشيرهاي برّنده اي آنها را مي ربايد . به خدا سوگند ، اعراب مانند خضوع كودك به مادرش ، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد . (37)
در سال 6213(پس از هبوط حضرت آدم علیه السلام مصادف با بيست و ششم رجب آخر سال دهم بعثت ، ابوطالب علیه السلام وفات فرمودند . حضرت رسول ( صلي الله عليه و آله ) در مصيبت او بگريست . چون جنازه اش را حمل مي كردند ، آن حضرت از پيش جنازه او مي رفت و مي فرمود : (( اي عمّ ! صله رحم كردي ، و در كار من هيچ فرو نگذاشتي ؛ خدا تو را جزاي خير دهد! )) (38)
پی نوشت ها :
1-پر تواي از زندگاني چهارده معصوم (عليهم السّلام)، زندگاني پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)،ج 1 ص 19
2-ابوطالب آموزگار پاسداري ص16
3-زتدگاني پيامبر (صلي الله عليه آله) گزيده اي از منتهي الامال ص37
4-زتدگاني پيامبر (صلي الله عليه وآله) گزيده اي از منتهي الامال ص103
5-زتدگاني پيامبر (صلي الله عليه و آله) گزيده اي از منتهي الامال ص104و105
6- تاريخ پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله)ج 2-1 ص 161و162
7- تاريخ پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله)ج 2-1 ص 161و162
8- فروغ ابديت ص 192و193 به نقل از سيره ابن هشام ، ج 1، ص204
9- فروغ ابديت ص 193 به نقل از الف- مناقب ج1ص30 ب- بحار الانوار ج16 ، ص16
10- فروغ ابديت ، ص194
11-فرازهايي از تاريخ پيامبر صلي الله عليه و آله ص157و158 به نقل از سيرۀ حلبي ج1 ص125 12- فروغ ابديت ص351و352
13- فرازهايي از تاريخ پيامبر صلي الله عليه و آله ص159و160 به نقل از طبقات كسري ج1 ص202و203 ، طرائف ص 85 ، الحجه ص61 فروغ ابديت ص359و358و357
14- تاريخ پامبر اسلام ج2-1 ص146 ، به نقل از نهج البلاغه نامه 17
15- تاريخ پامبر اسلام ج2-1 ص146و147 ، به نقل از نهج البلاغه نامه 28
16- تاريخ پامبر اسلام ج2-1 ص146
17- فرازهايي ازتاريخ پامبر اسلام ص162 ، فروغ ابديت ص361
18- تاريخ پامبر اسلام ج2-1 ص146و145
19- ابوطالب آموزگار پاسداري ص54
20- ابوطالب آموزگار پاسداري ص54 به نقل از الغدير ج7 ص 342
21- ابوطالب آموزگار پاسداري ص56به نقل از نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج3ص317
22- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 163به نقل ازمجمع البيان ج 7 ص 37 و الحجه ص 57 و مستدرك حاكم ج2 ص623
23- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 163به نقل از ديوان ابوطالب ص32و سيرۀ ابن هشام ج 1 ص373
24- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 163به نقل از ديوان ابوطالب ص32و سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 373
25- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 163به نقل ازابن كثير ج 2 ص 42
26- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 163به نقل ازابن ابي الحديد ج 14 ص74 ، ديوان ابوطالب ص173
مغني الاديب ج1 ص 245 به نقل از شرح شواهد مغني ج2 ص576
27- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص166
28- همان
29- همان
30- خورشيد هدايت ص193 به نقل از الف مدينه المعاجز ج7ص535 ب حليهالابرارج2 ص460
31- خورشيد هدايت ص49و50 به نقل از 1- مدينه المعاجز 7/535 2- ناسخ التواريخ 6/72تا75 3- موسوعه كلمات امام هادي عليه السّلام ص 151
32- ابوطالب آموزگار پاسداري ص141و140 به نقل از 1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج3ص311 2- الغدير ج7 ص381و396
33- ابوطالب آموزگار پاسداري ص141و140 به نقل از الغدير ج7 ص382 و ابوطالب مؤمن قريش ص 414به بعد
34- نام ابو طالب عليه السّلام عبد مناف بود لذا پدرش او را با اين اسم خطاب مي نمايد.
35- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص156به نقل از 1- مناقب ابن شهر آشوب ج1ص27 2- الحجه /70
36- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص 165و166 و فروغ ابديت ص 365و364 به نقل از سيره حلبي ج1 ص351و352 و تاريخ الخميس ج1ص339
37- فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ص166به نقل از ((الطرائف )) تاليف سيد ابن طاووس ص85 ، نقل از كتاب ((غايه السؤال في مناقب آل الرسول )) نگارش ابراهيم بن علي دينوري
38- زندگاني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، گزيده اي از منتهي الآمال ص115
فهرست منابع :
1. فروغ ابديت ، ناشر مؤسسه بوستان كتاب ، نوبت بيست و هفتم -1387 ، آيت الله سبحاني
2. زندگاني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، گزيده از منتهي الآمال ، ناشر پيام عدالت ، نوبت سوم زمستان 1386، شیخ عباس قمي ، ويرايش کاظم عابديني
3. فرازهايي از تاريخ پيامبراسلام صلي الله عليه وآله ، نشر مشعر ، نوبت بيستم بهار 1386 ، آيت الله سبحاني
4. خورشيد هدايت سيري در زندگي امام هادي عليه السّلام ، بيت الاحزان (قم) ، 1386 ، جواد ترابي
5. تاريخ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله 2و1 ، مسجد مقدس جمكران ، اول تابستان 1381 ، آيت الله صفائي حائري قمي
6. ابوطالب آموزگاز پاسداري ، انتشارات هادي ، محمّدي اشتهاردي
7. نگاهي بر زندگي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ( پرتويي از زندگي چهارده معصوم عليهم السّلام سازمان عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسلامي ايران ، محمّدي اشتهاردي
8. مغني الاديب ، نهضت ،چاپ ششم 1386 ، جمعي از اساتيد حوزۀ علميۀ قم
/ن