قبل از پاسخ به اصل سؤال مطالبي را به عنوان مقدمه ذكر مي كنيم:
1. رستگاري و نجات در ورود به بهشت است: «كسي كه از آتش دور شده و به بهشت وارد شده، پس رستگار شده است»[1].
2. راه ورود به بهشت، ايمان و عمل صالح است: «هر مرد و زني كه از كارهاي شايسته انجام دهد، در حالي مؤمن باشد، چنين كساني وارد بهشت خواهند شد»[2].
بنابراين شرط رستگاري و نجات ايمان است. اما ايمان چيست؟
3. ايمان حالتي است قلبي و رواني كه در اثر دانستن يك مفهوم و گرايش به آن حاصل مي شود.[3]پس هم بايد دانست و علم و يقين داشت و هم به آنچه مي دانيم، گرايش قلبي پيدا كنيم. به همين جهت فقها گفته اند: «مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد»[4]. يقين در اينجا به معناي علم بدون شك است، كما اين كه معناي لغوي آن، علمي است كه همراه آن شك نباشد.[5] اگر بعد از يقين به اصول عقايد، در قلب ما نسبت به آنها گرايش پيدا شد، ايمان حاصل شده است. بنابراين ايمان، از يقين به معناي علم بدون شك و گرايش قلبي به آنچه دانسته شده، حاصل مي شود.
4. ايمان داراي درجاتي است: حداقل لازم براي سعادت اخروي، ايمان به خدا و پاداش و كيفر اخروي و صحت آنچه بر انبياء نازل شده است،مي باشد (كه از جملة آنها نزول قرآن و امر به نصب جانشينان بعد از پيامبر باشد) و لازمة آن تصميم اجمالي بر عمل به دستورات خداوند است.[6]در اثر عمل به دستورات دين، ايمان كاملتر مي شود، تا آنجا كه براي شخص يقين حاصل مي شود. يقين در اين مرحلة عالي از ايمان، آثار خاص خود را دارد. به عنوان نمونه از امام صادق _ عليه السلام _ نقل شده است: از نشانه هاي صحت يقين مردم مسلمان، اين است كه مردم را با خشم الهي از خود خشنود نسازد و آنها را بر چيزي كه خدا به او نداده است، ملامت نكند.[7] اين قسم از يقين براي افراد خاص و اندكي حاصل مي شود. امام باقر _ عليه السلام _ فرمود: «در ميان مردم چيزي كمتر از يقين تقسيم نشده است»[8].
5. از تذكر مقدمه سوم و چهارم اين نكته بدست آمد كه يقين قسمتي از علم و به معناي علم بدون شك است و گاه يك درجة عالي از ايمان و باور قلبي است. قسم اول براي هر مسلماني لازم است، اما قسم دوم، يك نوع فضيلت است و تنها افراد كمي به اين مرحله مي رسند.
با توجه به اين مقدمات سؤال شما را پاسخ مي دهيم:
اگر مرادتان از يقين قلبي، يقين به عنوان درجة عالي از ايمان باشد، اين چنين يقيني براي نجات لازم نيست، هرچند داشتن آن يك نوع فضيلت و كمال است و افراد كمي آن را دارند. بنابراين شك داشتن نسبت به چنين يقيني، مشكلي براي ما درست نمي كند، كما اين كه اگر حتي يقين داشتيم كه چنين يقيني نداريم، مشكلي درست نمي كند. چون همان طور كه گفته شد، داشتن چنين يقيني نوعي فضيلت است نه ضرورت.
اگر مرادتان از يقين قلبي، همان علم يقين و بدون شك نسبت به اصول عقايد باشد، بايد گفت: در اينجا وظيفة ما آن است كه علم و يقين داشته باشيم و اگر نسبت به علم خود شك داريم، بايد علم خود را بررسي كنيم كه آيا واقعاً اين علم، بدون شك و صد درصدي است، يا علم نيست و خيال مي كنيم علم و يقين داريم؟
در اين زمينه اگر خودمان اطلاعات و آگاهي كافي داشته باشيم كه چه بهتر، و الّا مي توانيم ترديدهايمان را با كمك يك كارشناس مسائل و يا از طريق کتابهاي بزرگان دين بر طرف كنيم.
خلاصه اگر ترديد و شك ما واقعي بود و ما واقعاً نسبت به اصول عقايد ترديد داشتيم، چنين ترديدي به ايمان ما ضرر مي زند و بايد آن را بر طرف كنيم و اگر با چنين شك و ترديدي بميريم، مؤمن از دنيا نرفته ايم و شرط سعادت را حاصل نكرده ايم و دچار عذاب خواهيم شد.[9] اما اگر چنين ترديدي واقعي نبود، بلكه نوعي وسواس بود، يعني در عين اين كه يقين و علم صد در صد داريم، باز شك مي كنيم. اين مطلب مشكلي براي دين ما و نجات ما ايجاد نمي كند و بايد جلوي اين وسواس را بگيريم و به آن اعتنا نكنيم و طبق حديث ذكر «لا اله الا الله» را زياد بر زبان جاري سازيم.[10]و اگر مرادتان اين باشد كه علم يقيني داريم ولي نمي دانيم، آن گرايش قلبي كه ايمان با آن معنا پيدا مي كند، حاصل شده است يا نه؟ در اينجا بايد گفت راه تشخيص اين كه آيا چنين گرايش قلبي به اصول عقايد داريم يا نه، آن است كه ببينيم به لازمة ايمان _ كه تصميم اجمالي بر عمل كردن بر طبق چيزي كه به آن ايمان داريم باشد _[11] پايبند هستيم يا نه؟ اگر علم ما به اصول عقايد، در قلب ما اثر كرده باشد، اجمالاً ما را به عمل بر طبق آن وا خواهد داشت، ولي اگر صرفاً علم باشد و ايمان نباشد، عمل هم نخواهد بود.
در اينجا براي تحقق ايمان، علاوه بر علم يقيني، تصميم بر عمل به لوازم ايمان، لازم است و اگر چنين تصميمي نداشتيم، ايمان ما محقق نخواهد شد.[12] و وقتي ايمان محقق نشود، نجات و رستگاري ما محقق نخواهد شد. مردن با علم، بدون آن كه تصميم اجمالي به عمل بر طبق علم خود داشته باشيم، يعني مردن بدون ايمان و نرسيدن به سعادت.
در حديث آمده است كه كسي نزد پيامبر آمد و به خاطر وسوسه هايي كه در باب اعتقاد به خدا به ذهن او راه يافته بود، نگران بود و گفت: اي رسول خدا هلاك شدم. پيامبر وسوسه اي را كه به او راه يافته بود بيان كرد و او هم گفت: بله چنين است. پيامبر به او گفت: به خدا قسم اين محض ايمان و ايمان خالص است.[13]در حديث ديگري امام صادق _ عليه السلام _ مي فرمايند: «مراد پيامبر كه گفت: اين محض ايمان است همان ترس او از هلاكت، به خاطر وسوسه بوده است»[14].
پي نوشت ها:
[1] . آل عمران/ 180.
[2] . نساء/ 124.
[3] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، ج 3، ص 127.
[4] . رشدي، لطيف، رسالة توضيح المسائل چهار مرجع، انتشارات پيام محراب، چاپ چهارم، ص 17.
[5] . ابراهيم مصطفي و همكاران، المعجم الوسبط، تركيه، المكتبة الاسلاميه، ص 1066.
[6] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 3، ص 129.
[7] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، ج 2، ص 57.
[8] . همان، ص 51.
[9] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، چاپ سوم، ص 129.
[10] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت، ج 4، ص 155.
[11] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 3، ص 127.
[12] . همان، ص 127.
[13] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 4، ص 156.
[14] . همان.
خانه » همه » مذهبی » اگر در مورد خداوند، قيامت، رسالت، قرآن و ولايت ندانيم که آيا شک داريم يا يقين، مشكلي براي دينمان به وجود نمي آورد؟ اگر در اين حالت بميريم چه مي شود؟