از آنجا كه پرسش در واقع به نوع ترابط دين و علم برميگردد و اينكه دين نسبت به علم چه وضعيتي دارد؟ آيا اين دو با هم متعارضند يا سازگارند و يا … پرداختن به پاسخ آن، مستلزم ذكر اموري از باب مقدمه هست تا از اين رهگذر به پاسخ اصلي برسيم.
1ـ نسبت دين با علم و پيشرفتهاي علمي در نفس الامر:
آنچه غير قابل انكار است توافق وتسالم علم و دين در عالم واقع است. يعني دين و علم، واقعاً و ثبوتاً هيچ گونه تعارضي با هم ندارند.[1]حقيقت دين وحياني[2] مجموعهاي از مقررات و برنامههاي مربوط به زندگي فردي و اجتماعي انسان به ضميمهي اعتقاد به عالم غيب و خداي يكتا، استناد به وحي الهي است و حقيقت علم، آگاهي و كشف است.[3] البته با توجّه به حوزههاي مختلف علم، تعاريف متفاوتي از آن صورت پذيرفته است كه از ذكر آنها به سبب اختصار صرف نظر ميكنيم.
بنابراين با توجّه به معنا و ماهيت اين دو مقوله، دين و آموزههاي ديني هيچگاه در تعارض با علم نبوده و نخواهد بود. غايت و هدف اصلي هر كدام نيز رساندن انسان به سعادت و كمال ابدي است و با اين فرض نه تنها نميتوانند مانع يكديگر باشند بلكه به عنوان دو بال براي پروانه انسان به سوي سعادت و كمال نقشي به سزا دارند.
2ـ تشويق دين به تحصيل علم در متون ديني:
گفتيم كه علم و دين در مقام ثبوت و واقع هيچ گونه رابطهي خصمانه و ممانعت آميز با هم ندارند. اكنون ميگوييم نسبت بين اين دو، در مقام اثبات نيز مثبت است و روند سازگاري بين آنها حاكم است. متون ديني خصوصاً دين اسلام بر تحصيل علم در حوزههاي مختلف آن، تأكيد فراوان دارد و تحصيل علم را لازم و واجب شمرده است. از باب نمونه به دو مورد اشاره ميشود:
الف: «قرآن كريم مردم را به مطالعهي نظام آفرينش، شگفتيهاي خلقت، احوال و آثار موجودات مختلف و نحوهي پيدايش آنها، و به طور خلاصه مطالعهي آيات آفاقي و انفسي دعوت ميكند و به تفكّر و تدبّر در مورد آنها ميخواند، و از ما ميخواهد كه حواس و عقلمان را براي درك اسرار عالم خلقت به كار بريم.»[4]آنجا كه ميفرمايد: «به يقين در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتيهايي كه در دريا به سود مردم در حركتند و آبي كه خداوند از آسمان نازل كرده است و يا آن زميني را كه پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و همچنين در گرداندن بادها از هر سوي و ابرها كه از ميان زمين و آسمان است، نشانههايي است براي مردمي كه عقل دارند و ميانديشند»[5]ب: از حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به طرق مختلف روايت شده است كه فرمودند: «طلب العلم فريضة علي مسلم الا و ان الله يحبّ بغاةَ العلم» فراگيري دانش بر مرد و زن مسلمان واجب است، همانا خداوند طالبان علم را دوست ميدارد.[6] و چنانكه واضح است علمي كه تحصيل آن در اين حديث شريف فريضه قرار داده شده است مطلق است و شامل هر علم سودمندي ميباشد.
تا اينجا روشن شد كه دين هيچگونه اصطكاكي با علم ندارد بلكه تحصيل علم مورد تشويق و تأكيد دين است و با توجّه به اين نكته به پاسخ پرسش مورد نظر ميپردازيم.
آنچه از اين پرسش استفاده ميشود آن است كه به صليب كشيدن کشيشها علت پيدايش انقلاب صنعتي بوده است و از طرفي كشيشان هم نماد دين بلكه خود دين هستند، و نتيجه آن است كه دين مانع پيشرفت علم است. در صورتي اين سخن تمام خواهد بود كه بتوانيم اولاً يك رابطهي علّي و معلولي بين به صليب كشيدن كشيشان و نهضت علمي و انقلاب صنعتي اثبات كنيم، و ثانياً كشيشان نماد علي الاطلاق دين و بلكه خود دين باشند. در آن صورت است كه ميتوان گفت دين مانع پيشرفت علم است امّا اگر اين رابطه اثبات نشود بلكه عدم ارتباط اين دو پديده با هم ثابت گردد، به اين نتيجه كه تعارض دين با علم باشد نخواهيم رسيد. و حق آن است كه بين اين دو مقوله، رابطهي علّي و معلولي برقرار نيست. به چند دليل، به صليب كشيدن كشيشها، نميتواند علت پيدايش انقلاب صنعتي قلمداد گردد تا نتيجه گرفته شود كه دين با علم در تعارض و ناهمآوايي است:
1ـ بين پيدايش انقلاب صنعتي و به صليب كشيدن ملازمهاي وجود ندارد، عصر جديد در دنياي غرب به دورهي پس از قرون وسطي اطلاق ميشود كه رنسانس، طليعهي آن به شمار ميآيد. در برخي تحقق انقلاب علمي را قرن شانزده و هفده دانستهاند. ايان بابور قرن هفده را، قرن تولد علم دانسته است و ميگويد: «قرن هفدهم دورهي آنچنان تحول سريع در جهان بيني بشر بود كه به درستي ميتوان از تولد علم جديد در اين قرن نبوغ پرور سخن گفت.»[7]البته دستگاه كليسا در اين دوران مقاومتهايي نسبت به نهضت علمي اعمال ميكرد امّا اقتدار كليسا در آن دوره از موقعيت لازم برخوردار نبود تا بتواند جلوي پيشرفت علم را بگيرد.
بنابراين به وجود آمدن انقلاب علمي حاصل به فعليت رسيدن پتانسيل موجود در آن دوره بود، نه اينكه چون كليسا از اقتدار افتاد لزوماً پيشرفتهاي علمي به بار نشست. هر چند برخوردهاي نادرست كليسائيان با دانشمندان و موج علمي فراگيري كه راه افتاده بود و نهايتاً زوال اقتدار آنها به عنوان مخالفان علمي در پيدايش انقلاب علمي بيتأثير نبود، امّا علت تامه و دليل اصلي پيدايش انقلاب علمي نبود.
تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه به صليب كشيدن كشيشان علت تامهي پيدايش انقلاب صنعتي نبوده است و به تعبيري تقارن انتقاد به كليسا با پيشرفت علمي و دست آوردهاي صنعتي اين نكته را القاء كرد كه پيدايش نهضت علمي معلول شكست كليسا بوده است و بدين جهت با اين هم بناي مخالفت گذاشتند.
2ـ بين دين و متديّن فرق است، متدين كسي است كه خود را به دين نسبت ميدهد و انگيزهي دفاع از آن را دارد، بنابراين نبايد حكم هر يك را به ديگري سرايت داد. زيرا متدين ممكن است گرفتار آسيبهايي در نحوهي زندگي و يا تبليغ دين شود كه ضرباتي را هم بر دين وارد آورد. امّا در عين حال، دين چيز ديگري است. از اين روي با فرض قبول اين مطلب كه به صليب كشيدن كشيشان علت تامهي پيدايش نهضت علمي باشد، نميتوان ادعا كرد كه دين مانع پيشرفت علم است، چون كشيشان مانع بودهاند، زيرا عملكرد نادرست كليسائيان در مقابله با علم دليل بر اين نيست كه دين با علم اندوزي مخالف است، هر چند هر كاري كه در مقابله با علم انجام ميدادند به خاطر انتسابشان به دين، از كيسهي دين هزينه نميكردند و بدين جهت هم ضربات سنگيني بر مسيحيت وارد ساخته.
3ـ اگر دين مانع پيشرفت علم ميبود، ممكن بود شاهد تحقق انقلاب صنعتي هم نباشيم، زيرا عمده دانشمندان علمي و پيش كسوتان تكنولوژي، خود افرادي متدين و معتقد به دين بودهاند و در اين صورت مقتضاي عمل كردن بر طبق دين خود، آن بود كه تحصيل علم را كنار بگذارند. در حالي كه چنين امري محقق نشده، بلكه آنها با ابراز تدين و تقيد به دين، به پيشرفتهاي علمي ميانديشيدند.
4ـ بر فرض قبول اين مطلب كه دين مانع پيشرفت علم است، اگر بخواهيم از ادعا استفاده كنيم كه پس دين پديدهاي منفي است چون جلوي پيشرفت علم را ميگيرد، همين مشكل گريبانگير علم نيز ميشود، زيرا تضعيف كليسا و دين از سوي برخي دانشمندان بيدين در جامعهي مسيحيت، و نيز به صليب كشيدن كشيشان كه به هر حال منتسب به دين هستند، علم را به نوعي در تقابل با دين و مانع پيشرفت آن قلمداد ميكند، پس علم هم بايد پديدهاي منفي باشد و حال آنكه واقعيت غير از اين است.
از آنچه گفته شد به اين نتيجه ميرسيم كه دين با علم هيچ گونه تعارضي ندارد و نه علم با دين تا اثبات يكي موجب نفي ديگري گردد، و نه عالمان ديني و دانشمندان علمي، خود دين و علم هستند تا هر چه آنها كردند، و گفتند به حساب دين واريز شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ علم و دين، ايان باربور، ترجمهي بهاء الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، 1379.
2ـ تاريخ فلسفهي غرب، برتراند راسل، ترجمهي نجف دريابندي، تهران، كتاب پرواز، 1373.
3ـ تاريخ و فلسفهي علم، ويليام هال.
پي نوشت ها:
[1] . مراد اديان آسماني غير تحريف شده است.
[2] . زيرا دفاعي نسبت به عملكرد اديان غير وحياني نسبت به علم، نداريم.
[3] . ر.ك: معين، محمد، فرهنگ فارسي معين، ج2، ص2342.
[4] . گلشني، مهدي، قرآن و علوم طبيعت، تهران، نشر مطهر، چاپ دوم، 1380، ص26.
[5] . بقره/164.
[6] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، با ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت(ع)، ج1، ص32.
[7] . باربور، ايان، علم و دين، ترجمهي بهاء الدين خرمشاهي، مركز دانشگاهي، چاپ سوم، 1379، ص17.