موضع صوفيه را در قبال عقل ميتوان در سه محور مورد ارزيابي قرار داد
الف. روش صوفيه: صوفيه براي تهذيب باطن و تصفيه نفس ميكوشد و روش آنان سير و سلوك عملي است،[1] روشن است كه تفاوت روش تصوف با حكمت و فلسفه باعث ميشود، كه آنان نسبت به عقل موضع مثبت نداشته باشند. چه اين كه به گمان صوفيه استدلال عقلي و برهان تأثيري بر تهذيب و تصفيه باطن ندارد، بلكه سير و سلوك خاص و رياضتهاي مخصوص است كه اين مهم را ممكن ميسازد.
ب. هدف صوفيه: «هدف عرفان صرفاً كشف حقايق نيست، بلكه رسيدن و وصول به آن حقايق است. از نظر صوفي كمال انسان در اين است كه با قدم سير و سلوك خود را به اصل كه از آن بازمانده بازگرداند و فاني در حق شود و به بقاء حق باقي بماند،[2] طبيعي است كه اين منظور با استدلال عقلي به دست نميآيد، زيرا هدف از برهان و استدلال رسيدن به واقعيت و كشف آن است و بس. بدين جهت صوفيه براي معرفت خداوند عقل را نه تنها پاي چوبين ميدانند، بلكه اصلاً اعتباري براي آن قائل نيستند، و چه بسا عقل و علوم عقلاني به معني عام كلمه را تحقير ميكنند:
ريزهكاريهاي علم هندسه + يا نجوم و علم و طب و فلسفه
اين همه از بناي آخر است + كه عماد گاو، بز و شتر است.
علم راه حق صاحب دل داند آن را با دلش.[3]ولي واقعيت اين است كه تفاوت روش و هدف باعث نميشود كه عقل كلاً بياعتبار و بيارزش تلقي شود، بلكه در اموري كه عقل قادر به درك مستقيم و بلاواسطه با آن نيست، عقل از آن ساكت و خاموش است. امّا در عين حال نسبت به مدركات بلاواسطه و نيز مدركات مع الواسطه خويش، نه تنها معتبر بلكه ميزان و معيار تشخيص حق از باطل است.[4] برخي از محققين معتقدند كه استدلال بذر و ماده مكاشفات است.[5] چه اين كه واقعيت و احوال دروني صوفي در صورتي كه بازگو گردد، عقل درباره آن قضاوت ميكند و صحت و سقم آن را به درستي ميسنجد. اگر چه عقل ابتداءً قادر نيست، كشف و شهود عارف را درك كند لذا صدر المتألهين ميگويند: «باز يافتهاي طولاني باطن خود را شعلهور كردم تا انوار عالم ملكوت و اسرار جهان هستي برايم روشن گرديد، و از پرتو عنايت حق بر رموز و اسراري دست يافتم كه از طريق برهان لاينحل و ناگشودني بود.»[6] امّا وقتي درك عرفاني براي حق بازگو گردد عقل آن را در مييابد.
ج. ذوقيات و كشفيات خردستيز
همان طور كه گفته شد، بيارزشي عقل از نظر گاه تصوف صرفاً معلول دو علت يعني تفاوت روش و هدف در تصوف نيست، واقعيت اين است كه صوفيه براي مكاشفات و ذوقيات بيحد و مرز خود هيچ معيار عقلي را قبول ندارند. بنابراين اگر آنان عقل را به رسميت بشناسند مجبورند از ادعاهاي ضد عقلي خود دست بكشند. در حالي كه آنچه براي صوفي مهم است همان كشفيات آنان است، اين كشفيات بعضا خردستيز است، مثلاً ابليس را نمونه اعلاي فتوت دانستن.[7] «ميخانه»، «بتكده» و «مسجد» را يكسان شمردن و همگي را براي تقرب به حق و وصول به آن مفيد و مؤثر دانستن، سخنان قلندرانه و خردستيز مي باشند. زيرا ميگويند: «از كعبه رهي است به مقصد پيوست + از جانب ميخانه رهي ديگر هست + امّا ره بتخانه ز آبادي + راهي است كه كاسه ميرود دست به دست.»[8] طبيعي است كه عقل با تصديق حكمت خداوندي در مييابد كه شيطان مطرود و ملعون حضرت حق است.[9] وهرگز براي فتوت نميتواند الگوي مناسب باشد و «مي» و «بت»، رجس و پليدي است،[10] هرگز طريق تقرب به خداوند نيست، بنابراين صوفيه براي اين كه به سخنان قلندرانه خويش اعتبار دهند، ناگزيرند از عقل سلب مسئوليت كنند و براي عقل هيچ اعتبار و ارزشي قائل نشوند.[11]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الميزان، ج 5، ص 281 ـ 283، ط دوم، 1390 هـ . ق، دار الكتب الاسلامي قم.
2. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، عرفان اسلامي، از ص 190 الي 202، انتشارات صدرا، سال 1362.
3. جستجويي در عرفان اسلامي، نوشته داود الهامي، مكتب اسلام، 1376، چ اول، قم، از ص 186 به بعد.
پي نوشت ها:
[1] . مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي فلسفه عرفان، صدرا، ص 77، بيتا.
[2] . همان، قسمت عرفان، ص 153.
[3] . يثربي، يحيي، فلسفه عرفان، به نقل از مثنوي معنوي مولوي، دفتر تبليغات اسلامي، چ دوم، 1370، ص163.
[4] . فلسفه عرفان، ص 380.
[5] . همان، ص 377.
[6] . شيرازي، صدر الدين محمد، الاسفار الاربعة العقليه، دار التراث العربي، طبع پنجم،1419، بيروت، ج 1، ص 8،.
[7] . نيكلسون، رينولد، تصوف اسلامي و رابطه آن با خدا، ترجمه محمد رضا شفيعي كدكني، انتشارات سخن، چ دوم، سال 1374، تهران، ص44 ـ146.
[8] . فلسفه عرفان، شعري از ابوسعيد ابوالخير، ص 398.
[9] . حجر/35 ـ 36 و صافات/77 ـ 78.
[10] . مائده/90.
[11] . عميد زنجاني، عباسعلي، تحقيق و بررسي تاريخ تصوف، دار الكتب الاسلاميه، چ دوم، 1367، ص 318.