ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضيح دهيم. قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن ميباشد،[1] قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت.[2]قضا و قدر در كاربرد شرعي آن: قضا يعني حتميت اشياء و حوادث،[3] آنجا كه يك شئ حتماً موجود ميشود و يك حادثه حتماً اتفاق ميافتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها ميگويد: موجود باش، و آن، فوري موجود ميشود؛ «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[4]قدر: يعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ ميدهد.[5]قضا و قدر را ميتوان بر نظام علي و معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق ميشود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامهاش بدست ميآورد.[6] وقتي خداوند ميخواهد يك شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم ميكند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة وجوب برسد. قدر منطبق ميشود بر تكتك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد.[7] يك بچه كه ميخواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً به دنيا ميآيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود ميگذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند؛ پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و… به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.
پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست، كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري ميكند.
توضيح قضا و قدر در اينباره:
انسان طبق روايات، دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه «… ثمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است؛ اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است.[8] اجل حتمي اجلي است كه تخلف از آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروطي ميباشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نيز محقق نخواهد شد، البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند، ممكن است زمان فرا رسيدن آنها متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق ميافتد و تحقق مييابد اجل مسمّي است.[9]اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم ميشود. با تحقق يا تخلف از آن شرائط اجل تغيير ميكند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد، عمر او كوتاهتر ميشود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر ميشود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود ميميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است»[10] كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است.
بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود ميكند منافاتي با هم ندارند، تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است، ولي همان طور كه گفتيم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملكرد او را در مدت زندگياش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبي که گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده مي توان گفت که:
ـ نظريات اطبا و پزشکان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسي علل و عوامل طبيعي و زيست شناسي است که فقط در حد امکان و احتمال مي توانند درست باشند. تأثير اين علل و عوامل در کوتاهي و يا طولاني بودن عمر انسان با اين مطلب که همه چيز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحيد افعالي خداوند که بر اساس آن مي گوئيم همه چيز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثير عوامل طبيعي را نفي مي کند، به گونه اي که عوامل مستقلي در کنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثير خداوند باشند، چنانکه حق همين است، منافاتي ندارد.
شاهد مطلب اين است که خداوند مي تواند کاري کند که تأثير علل طبيعي را از آن ها سلب نمايد؛ چنان که آتش را بر ابراهيم ـ عليه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما مي تواند تمامي پيش بينيهاي اطبا را باطل نمايد و نتيجه عکس گردد. علاوه بر اين که، نظريات اطبا هم چيزي بيش از اين نيستند که به دليل فلان عامل، چنان نتيجه اي بدست مي آيد، اما اين خداوند است که آن عامل را علت آن پديده قرار داده است. پس باز هم، همه چيز در دست خداوند است.
ـ اين که همه چيز در دست خداوند است، با تلاش براي نجات مان نيز منافاتي ندارد، چون خداوند دوست ندارد که اراده اش را از غيرمجاري طبيعي اعمال نمايد. خداوند اين علل و مجاري را قرار داده است تا از آن طريق در دنيا زندگي کنيم. اگر اين قوانين طبيعي را رعايت نکنيم زندگي برايمان غير ممکن مي شود. علاوه بر اين که، خود خداوند به ما دستور داده که از جانمان محافظت کنيم: «با دست خود، خود را هلاک نکنيد»[11] و «هر کس عمدا دست به خودکشي بزند ـ از سر ستم ـ بزودي او را در آتش خواهيم افکند و خداوند بر اين کار توانا است»[12]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، نشر سازمان تبليغات اسلامي.
2. محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، مؤسسة در راه حق.
3. جعفر سبحاني، سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه، انتشارات توحيد.
4. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.
پي نوشت ها:
[1] . ابن اثير، النهاية، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، 1364، ج 4، ص 78.
[2] . احمد سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280.
[3] . ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31.
[4] . بقره/ 117.
[5] . ر.ك: مطهري، همان، ص 31.
[6] . ر.ك: طباطبايي، همان، ص 293.
[7] . ر.ك: همان.
[8] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه: سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، ج 1، ص 202.
[9] . طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13.
[10] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140.
[11]. بقره/ 195.
[12]. نساء/ 29 – 30.