جواب اين سؤال بعد از بيان مطالب زير روشن ميگردد
مطلب اول- انسان و اجتماع: شكي در اين نيست كه انسان موجودي است كه داراي زندگي اجتماعي ميباشد، و اين چيزي نيست كه نيازي به استدلال و اقامه دليل داشته باشد. زيرا چه بخواهيم و چه نخواهيم با چشم ميبينيم كه انسانها به صورت اجتماعي در محيطهاي كوچك و بزرگ در كنار هم زندگي ميكنند و با همكاري و همياري مشكلات و موانع زندگي را از پيش رو برميدارند و پيوسته در امر معاش و برآورده كردن نيازهاي مختلف زندگي آلام و مشقّات را تحمّل نموده و با هم لذايذ و شدايد زندگي را احساس كرده و با هم به سوي پيشرفت بيش از پيش حركت ميكنند. و تاريخ نيز اين مطلب را از گذشتههاي دور براي ما ثابت ميكند. و اين خصلت انسان از فطرت او كه بر آن خلق شده است ناشي ميگردد.
انسان نه تنها در زندگي مادي و معيشتي خود به اجتماع نيازمند است بلكه در رسيدن به كمال و رشد معنوي و سعادت واقعي خود نيز احتياج مبرم به جامعه دارد. حتي اكثر خواص تكويني و طبيعي انسان مثل عقل، هوش، قدرت بر ايجاد سخن، غرايز جنسي و نيز تمام صفات اخلاقي و نفساني او مثل عاطفه، محبّت، صداقت، دشمني، سخاوت، شجاعت، رقابت، حسادت و امثال اينها در قالب اجتماع و با تعامل و روابط بين افراد اجتماع معني پيدا ميكنند. بنابراين انسان طوري خلق شده است كه بايد در متن جامعه و در كنار هم نوعانش زندگي كند.
مطلب دوم- اسلام و اجتماع: دين مبين اسلام هماهنگ با خصوصيات تكويني و فطري انسان در عين حالي كه به فرد و مسائل مربوط به آن احترام ميگذارد و از آن دفاع ميكند به اجتماع و مسائل آن اهميت خاصي قائل شده است به حدي كه علامه(ره) ميفرمايد: «شكي در اين نيست كه اسلام تنها ديني است كه اساس آن صريحاًُ بر اجتماع بنيان نهاده شده است و كار اجتماع را مهمل نگذاشته است».[1]قرآن كريم از گذشته در اين رابطه چنين خبر ميدهد: «در اول مردم امت واحدي بودند و سپس اختلاف كردند»[2] و نيز ميفرمايد: «مردم در آغاز يكدسته بودند. سپس خدا پيامبران را به عنوان بشارت دهنده و بيمدهنده برانگيخت و كتاب آسماني را كه به سوي حق دعوت ميكرد به آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كند»[3] علامه(ره) در ذيل اين آيه شريفه ميگويد: «انسان در زمانهاي قديم امت واحده و ساده و عاري از هر نوع اختلاف بوده و بعداً كه اختلاف بين آنها ظاهر ميشود. خداوند براي رفع اختلاف و برگرداندن آنها به سوي وحدت اجتماعي پيامبراني فرستاده تا با قوانين مشروعه اتحادشان را حفظ كنند».[4]قرآن كريم نسبت به اجتماع اهتمام خاصي دارد و پيوسته مؤمنين را دعوت به اجتماع و وحدت نموده و آنها را از اختلاف و تفرقهانگيزي نهي فرموده است. آيات زيادي در اين رابطه وجود دارد و به عنوان نمونه چند آيه شريفه را ذكر ميكنيم:
«همگي به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراكنده نشويد»[5] «و همانند كساني نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند»[6] «كساني كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دستههاي گوناگون تقسيم شدند تو هيچگونه رابطهاي با آنها نداري و سر و كار آنها تنها با خدا است»[7] «كساني كه ولايت خداوند و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند در اين صورت حزب و جمعيت خدا پيروز است».[8]ولذا در دين اسلام اكثر امور تشريعي اعم از عبادي و غير عبادي مثل نمازهاي جماعت، نماز جمعه، و عيد فطر و قربان، مراسم حجّ و نظامهاي اقتصادي در قالبهاي خمس و زكات و غيره و نظامهاي قضايي و سياسي و مسئله امر به معروف و نهي از منكر و ساير گزارههاي ديني مبتني بر اجتماع و مسائل مربوط به آن ميباشند. و از همه مهمتر مسئله رسالت، امامت و رهبري جامعه بدون اجتماع موضوعيت ندارد و تشكيل حزب الله در تحت رهبري ولي خدا بدون وجود اجتماع اسلامي غيرممكن است. پس اجتماع و پرداختن به اموري كه مربوط به آن ميشود بنياد و اساس اسلام را تشكيل ميدهد.
حالا كه هم خصلتهاي تكويني و فطري انسان مقتضي وجود اجتماع است و هم اكثر دستورات شرعي و گزارههاي دين اسلام وجود اجتماع و جامعه اسلامي را اقتضا دارد و حركت در مسير مغاير و مخالف با پايههاي اجتماعي حركت بر خلاف فطرت و شريعت است پس التزام به لوازم آن نيز ضروري و غير قابل اجتناب خواهد بود. و از اهم لوازم اجتماع مسئله معيشت و زندگي مادي جامعه ميباشد. انسان تا زماني كه با وجود مادياش در اين دنياي مادي زندگي ميكند چارة از مشغوليت به امور ضروري و حياتي مربوط به امور معيشتي ندارد. و با افزايش افراد جامعه نياز به كارهاي معيشتي به صورت تصاعدي افزون ميگردد. وقتي هر جامعهاي نياز ضروري به تغذيه، بهداشت، مسكن، لباس، آموزش و پرورش، دفاع در مقابل دشمن و ساير امور زندگي دارد كه هر كدام از اين شعبههاي زندگي جامعه به نوبه خود وسائل و ابزار مختلف را براي انجام و پيشرفت خود تقاضا ميكند پس همه افراد جامعه بايد به نحوي مشغول به يك قسمتي از اين كارها باشند و هر كدام به وظيفه شرعي و انساني خودشان در جهت بهبودي و سعادت اجتماع عمل نمايد. و مشغوليت به كارهاي دنيوي براي هدف سعادت ابدي و اخروي و برآورده كردن نيازهاي ضروري مادي و معيشتي مردم نه تنها انسان را از عبادت و كمال انساني دور نميكند بلكه اگر به صورت درست و طبق مقررات شرعي انجام شود عين كمال و عبادت خواهد بود. زندگي پيامبران و ائمه طاهرين و پيشوايان دين مثالهاي بارز و كامل براي تأييد اين مطلب است.
مطلب سوم- تصوّف و اجتماع: گاهي براي حقانيت يا بطلان مطلبي از دليل عملي و تجربي استفاده ميكنند و مراد از دليل عملي اينست كه اين پديده و يا اين عقيده چه نتايج مثبت و يا منفي را به دنبال دارد و چه قدر ميتواند بر حقايق عيني منطبق بوده و يا با آن در تضاد و منافات ميباشد.
هر مذهب و روشي كه حق باشد دعوت به سوي آن نيز حق خواهد بود، بنابراين وقتي كه همه مردم به سوي حق دعوت ميشوند، بعد از پيوستن مردم به آن نبايد هيچ خلل و نقصي در هيچ بعدي از ابعاد زندگي جامعه ايجاد شود. مثلاً به اعتقاد ما دعوت به اسلام و تديّن به آن حق است. و لذا در اجتماعي كه همه افراد آن به دستورات ديني عمل كنند نه تنها خلل و نقصي و يا عسر و حرجي در جامعه پديد نميآيد بلكه هماهنگ با تمام امور دنيوي و معيشتي مردم بشر را به سوي كمال و سعادت حقيقي سوق ميدهد. پس بنابراين اگر تصوف و صوفيگري راه رسيدن به كمال و سعادت حقيقي انسانها است بايد همه مردم اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ به اين راه و روش دعوت شوند و از مصاديق امر به معروف قرار بگيرد بلكه بايد از ابتدا اساس جوامع اسلامي بر مباني تصوف نهاده شود تا طي اين طريق براي افراد جامعه آسان گردد.
با توجه به اينكه تصوف كار كردن براي زندگي و نيز متوسل شدن به ادويه براي رفع مريضي را منافي با توكل ميداند[9] و همچنين نكاح را شاغل از طاعت خداوند ميپندارد.[10] چنانچه كه از جنيد صوفي معروف بغداد نقل شده است «اولاد عقوبت شهوت حلال است پس چه گمان ميكنيد به عقوبت شهوت حرام»[11] و نيز در تصوف مردم بايد از اشتغال به علم و تحصيل به آن نهي شود[12] و روي هم رفته با توجه به اينكه برنامههاي سير و سلوك در تصوف خصوصاً برنامه رياضتي و زهد افراطي آن منافات صريح با اشتغال در امور معيشتي مردم دارد اگر مردم به فرض اينكه دعوت به سوي تصوف را بپذيرند و همه صوفي شوند، تصوف بايد ملتزم به يكي از دو محذور زير بشود. يا اينكه بايد انقطاع نسل و انقراض جامعه انساني را به واسطه عدم ازدواج بپذيرد و يا اينكه هرج و مرج و بينظمي فاجعهآوري در تمام شئون جامعه و بالاخره نابودي جامعه در اثر مردن افراد جامعه را قبول نمايد. چون در تصوف يا برنامه ازدواج و نكاح عملي است ويا اين برنامه قابل اعمال نميباشد. در صورت دوم قطع نسل و انقراض جامعه حتمي ميگردد. ولو اشكالات ديگري بر اصل اين مسئله وارد است چون اصل عدم ازدواج منافات با خلقت و فطرت انساني دارد. و عدم نكاح يك نوع مبارزه با جريان طبيعي خلقت بوده كه قطعاً محكوم به بطلان و شكست است و تنافي آن با آيات و روايات روشنتر از آن است كه در اينجا مطرح گردد. ثانياًُ اين روش در اين مسئله براي تصوّف و صوفيگري موضوعي باقي نميگذارد. اما صورت اول كه عملي بودن برنامه ازدواج و توالد و تناسل باشد كوچكترين مجموعه كه توسط آن به وجود ميآيد خانواده ميباشد. مثلاًُ اگر پدر خانواده صوفي باشد و نيز ساير افراد خانواده مشغول اعمال صوفيگري شوند چه كسي در اين خانواده امور معيشتي را كه براي هر انسان زنده لازم است انجام بدهد. اگر گفته شود كه فقط پدر صوفي باشد و بقيه كارهاي مربوط به خانواده را انجام بدهند اينكه اولاً خلاف فرض است و ثانياًُ دور از انصاف و مروّت است و عين خودخواهي پدر است چگونه به خود اجازه ميدهد كه تنها خودش به كمال مقصود برسد و بقيه مشغول به كارهاي مربوط به معاش گردند و از سعادت حقيقي و كمال واقعي محروم شوند!؟ اين مثل اين ميماند كه پدري خودش مسلمان شود و لكن به فرزندانش بگويد كه شما مسلمان نشويد وقتي كه اين وضع يك جامعه كوچك چند نفري باشد پس وضع جامعه بزرگ متشكل از هزاران خانواده چه خواهد بود. افراد جامعه اگر متعهد به تصوف باقي بمانند بايد همگي تسليم فنا شدن گردند و همگي به سوي هرج و مرج با اراده خودشان حركت نموده و در نهايت بعد از ديوانگي، دريوزگي و درويشي و مبتلا شدن به امراض مختلف دروني و اخلاقي جامعه را تسليم مرگ و نابودي كنند.
در نتيجه با چنين تالي فاسدي چه دليلي بر درستي و عدم بطلان تصوف ميتواند وجود داشته و چه داعي براي اتخاذ سير و سلوك كذايي در مسير زندگي براي صوفي باقي ميماند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . تفسير الميزان، ج 4، ص 91 الي 133 ذيل آيه (200) آل عمران.
2 . تلبيس ابليس، باب دهم و باب يازدهم، از ص 185 ـ 430، تأليف عبدالرحمن ابن الجوزي.
3 . ارزش ميراث صوفيه، تأليف عبدالحسين زرينكوب.
پي نوشت ها:
[1] . طباطبائي، محمد حسين، الميزان، 4/94، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه، بيتا.
[2] . يونس/19.
[3] . بقره/ 213.
[4] . طباطبائي، محمد حسين، الميزان، 4/ 93.
[5] . آل عمران، آيه 103.
[6] . آل عمران، آيه 105.
[7] . انعام، آيه 159.
[8] . مائده، آيه 56.
[9] . ابن الجوزي، عبدالرحمن، تلبيس ابليس، ص 317، بيروت، دارالكتب العلميه، دوم، 1407 ق.
[10] . همان، ص 332.
[11] . همان، ص 335.
[12] . همان، ص 360.