خانه » همه » مذهبی » اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) علی(علیه السلام) را به خلافت منصوب نمود، چرا ابوبکر را برای نماز فرستاد؟

اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) علی(علیه السلام) را به خلافت منصوب نمود، چرا ابوبکر را برای نماز فرستاد؟

سؤال كننده : أبو زهرا

توضيح سؤال: ۱>

از اشكالاتي كه به حديث غدير وارد نموده اند اين است كه:

اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در روز غدير خم اميرالمؤمنين عليه السّلام را به عنوان خليفه بعد از خود معرفي نمودند؛ پس چرا در روزهاي آخر عمر خود و در بستر بيماري، ابو بكر را به جاي خود براي نماز به مسجد فرستادند؟ در حالي كه سزاوار بود [حضرت] علي [عليه السّلام] را به مسجد بفرستند.

و اين را نيز اضافه مي كنند كه: البته انتخاب أبو بكر از جانب پيامبر به امامت نماز به معناي انتصاب ايشان به جانشيني و امامت نبود؛ بلكه اشاره اي به لياقت و شايستگي وي براي خلافت بود تا اصحاب در آينده براي تعيين جانشين و خليفه دچار سردرگمي و اختلاف نشوند.

پاسخ:۱>

مهمترين روايات وارده در رابطه با «استخلاف» و يا جانشيني ابوبكر از سوي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم براي نماز در واپسين روزهاي عمر شريف آن حضرت كه مجموعاً يازده روايت، حاوي يك روايت از موطأ مالك و ده روايت از صحيح بخاري است؛ تماماً بررسي سندي شده كه همه ضعيف و يا مرسل بوده و در سلسله سند آن مشكلات اساسي وجود داشته است. و البته در دلالت آن نيز (همان گونه كه ملاحظه خواهيد فرمود) به قدري تعارض و تناقض وجود دارد كه هر گونه اعتماد به اين روايات را منتفي مي سازد.

پاسخ به اين شبهه (نماز ابوبكر) در فايل ديگري به شكل مفصل و مستقل ذكر گرديده كه خلاصه آن در اين مجال مي آيد.

بررسي سندي: ۱> روايت كتاب الموطأ مالك

۲>

وَحَدَّثَنِي عَنْ مَالِكٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – خَرَجَ فِي مَرَضِهِ، فَأَتَي فَوَجَدَ أَبَا بَكْرٍ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي بِالنَّاسِ، فَاسْتَأْخَرَ أَبُو بَكْرٍ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – أَنْ كَمَا أَنْتَ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – إِلَي جَنْبِ أبِي بَكْرٍ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَهُوَ جَالِسٌ، وَكَانَ النَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِي بَكْرٍ.

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در حال بيماري از منزل خارج و وارد مسجد شد ديد

ابوبكر ايستاده و مردم به او اقتدا كرده اند. وقتي ابوبكر متوجّه شد عقب رفت. رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به او اشاره كرد كه همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلي اللّه عليه وآله كنار ابوبكر نشست. ابوبكر نمازش را با اقتدا به پيامبر خواند، در حالي كه مردم به ابوبكر اقتدا كرده بودند.مالك از هِشام بن عُرْوَه نقل مي كند كه عروه گويد

الموطّأ، مالك (۱۷۹ هـ )، ج ۱، ص ۱۳۶ .

الف. ارسال روايت

۳>

هذا مرسل في الموطأ

روايت موطا مرسل است.

الاستذكار، ابن عبد البر( ۴۶۳ هـ )، ج ۲، ص ۱۷۵ .

لم يختلف عن مالك فيما علمت في إرسال هذا الحديث

اختلافي در مرسل بودن روايت مالك نيست.

التمهيد، ابن عبد البر( ۴۶۳ هـ )،ج ۲۲، ص ۳۱۵ .

ب. هشام (ابوالمنذر): هشام بن عروه بن زبير بن عوام

هشام بن عروة بن الزبير بن العوام الأسدي ثقة فقيه ربما دلس

… مبتلاي به تدليس است.

تقريب التهذيب، ابن حجر( ۸۵۲ هـ )، ج۲، ص۲۶۷ .

قال عبد الرحمان بن يوسف بن خراش : كان مالك لا يرضاه.

مالك از او رضايت نداست.

تهذيب الكمال، مزي (۷۴۲ هـ )، ج ۳۰، ص ۲۳۹ .

مهم تر اين كه ابن حجر نام او را در كتاب «طبقات المدلّسين» آورده.

طبقات المدلسين، ابن حجر( ۸۵۲ هـ )، ص ۲۶ .

ج. عروه بن زبير: از دشمنان اهل بيت و از طرفداران معاويه و عضو گروه جعل حديث وي بوده است.

اوّلين روايت بخاري ۲>

۶۶۴ – حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ قَالَ الأَسْوَدُ قَالَ كُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ – رضي الله عنها – فَذَكَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَي الصَّلاَةِ وَالتَّعْظِيمَ لَهَا ، قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ ، فَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَأُذِّنَ ، فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ» . فَقِيلَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ ، إِذَا قَامَ فِي مَقَامِكَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ». فَخَرَجَ أَبُو بَكْرٍ فَصَلَّي ، فَوَجَدَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ يُهَادَي بَيْنَ رَجُلَيْنِ كَأَنِّي أَنْظُرُ رِجْلَيْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ ، فَأَرَادَ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَتَأَخَّرَ ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – أَنْ مَكَانَكَ ، ثُمَّ أُتِيَ بِهِ حَتَّي جَلَسَ إِلَي جَنْبِهِ . قِيلَ لِلأَعْمَشِ وَكَانَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – يُصَلِّي وَأَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَتِهِ ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ . رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ عَنْ شُعْبَةَ عَنِ الأَعْمَشِ بَعْضَهُ . وَزَادَ أَبُو مُعَاوِيَةَ جَلَسَ عَنْ يَسَارِ أَبِي بَكْرٍ فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي قَائِمًا.

عمر بن حفص بن غياث، از پدرش، از اعمش، از ابراهيم نقل مي كند كه اسود گويد: روزي نزد عايشه بوديم و در مورد اهميّت نماز و بزرگداشت آن گفت و گو مي كرديم. عايشه گفت: هنگامي كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بيمار شد ـ همان بيماري كه منجر به وفات آن حضرت شد ـ وقت نماز فرا رسيد و اذان گفته شد فرمود: به ابوبكر بگوييد نماز جماعت را براي مردم به پا دارد. عرض شد: ابوبكر پيرمردي دل نازك است; وقتي در جايگاه شما بايستد نمي تواند [به علّت گريه] پيش نماز شود. پيامبر تكرار كرد و آن ها دوباره همان مطلب را تكرار كردند. آن حضرت براي بار سوم تكرار كرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در عصر يوسف [دنبال خواسته هاي خودتان] هستيد! به ابوبكر بگوييد پيش نماز شود پس ابوبكر خارج شد و نماز خواند. در اين هنگام پيامبر صلي اللّه عليه وآله در خود احساس سبكي و آرامش كرد و در حالي كه در حال خميده به دو نفر تكيه كرده بود، از منزل خارج شد. گويي مي ديدم كه از درد، پاهايش بر زمين كشيده مي شد. [پس از رسيدن آن حضرت به مسجد] ابوبكر خواست كه عقب بايستد، پيامبر به او اشاره كرد كه همان جا بايست. سپس حضرت را آوردند تا در كنار ابوبكر نشست. به اعمش گفته شد: آيا پيامبر صلي اللّه عليه وآله نماز مي خواند و ابوبكر به او اقتدا كرده بود و مردم به ابوبكر اقتدا كرده بودند؟ اعمش با سرش پاسخ داد: آري ! ابوداوود طيالسي بخشي از اين روايت را از شعبه، از اعمش نقل كرده است. ابومعاويه مي افزايد: پيامبر صلي اللّه عليه وآله سمت چپ ابوبكر نشست و ابوبكر ايستاده نماز مي خواند.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۱ ، كتاب الاذان ، باب حد المريض ان يشهد الجماعة .

الف . ابراهيم: ابراهيم بن يزيد نخعي

از جمله مدلّسيني است كه ابوعبداللّه حاكم نيشابوري او را در دسته چهارم از مدلّسين ذكر مي كند.

ب . اعمش: سليمان بن مهران الاعمش

وي نيز معروف به تدليس مي باشد. همان تدليسي كه قبيح و مضرّ به عدالت است:

سليمان بن مهران الأعمش وكان يدلس وصفه بذلك النسائي والدارقطني وغيرهم

… او تدليس مي كرده است …

طبقات المدلّسين، ابن حجر( ۸۵۲ هـ )، ص ۳۳ .

دوّمين روايت بخاري ۲>

۶۸۲ – حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ حَدَّثَنِي يُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَجَعُهُ قِيلَ لَهُ فِي الصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ رَقِيقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُكَاءُ . قَالَ « مُرُوهُ فَيُصَلِّي » فَعَاوَدَتْهُ . قَالَ « مُرُوهُ فَيُصَلِّي ، إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ».

يحيي بن سليمان، از ابن وهب، از يونس، از ابن شهاب، از حمزة بن عبداللّه و وي از پدرش نقل مي كند كه گويد : هنگامي كه درد رسول خدا صلي اللّه عليه وآله شدّت يافت ، درباره نماز با ايشان گفت و گو شد . حضرت فرمود : به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند . عايشه گفت : ابوبكر مردي دل نازك است . هر گاه مشغول قرائت شود ، گريه بر او غلبه مي كند. پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود : به او بگوييد نماز بخواند. عايشه دوباره همان پاسخ را تكرار كرد . پيامبر فرمود : به او بگوييد : نماز بخواند ؛ همانا شما همچون زنان مصر در زمان يوسف [به دنبال خواسته هاي خودتان] هستيد.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۶ . ، كتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامه.

الف . يحيي بن سليمان: ۳>

۹۵۳۲ – يحيي بن سليمان ، وعنه البخاري ، وجماعة . وثقه بعض الحفاظ . قال أبو حاتم : شيخ . وقال النسائي : ليس بثقة . وقال ابن حبان . ربما أغرب .

… ثقه نمي باشد و روايات غريب ذكر مي كرده است.

ميزان الاعتدال، ذهبي( ۷۴۷ هـ )، ج ۴، ص ۳۸۲ .

ب . ابن شهاب (زُهْري): محمد بن مسلم بن عبيد الله بن عبد الله بن شهاب بن عبد الله بن الحارث بن زهره القرشي معروف به زُهْري مي باشد .

زهري، در خدمت گروه جعل حديث بني اميه بوده است.

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ( ۵۷۱ هـ ) ، ج ۴۲ ، ص ۲۲۸ ـ تهذيب التهذيب ، ابن حجر (۸۵۲ هـ ) ، ج ۴ ، ص ۱۹۷ ـ سير أعلام النبلاء ، ذهبي ( ۷۴۸هـ ) ، ج ۵ ، ص ۳۳۷ ـ سير أعلام النبلاء ، ذهبي (۷۴۸ هـ )، ج ۵ ، ص ۳۳۱ ـ تهذيب الكمال ، مزي ( ۷۴۲ هـ ) ، ج ۵ ، ص ۸۸ و تاريخ الإسلام ، الذهبي ( ۷۴۸ هـ ) ، ج ۹ ، ص ۹۲ ـ

زهري از مدلسين بوده است.

تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ابن حجر عسقلاني، ص۱۰۹، شماره ۱۰۲/۳۶.

زهري، از امير المؤمنين علي عليه السّلام روي گردان بوده است.

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ( ۶۵۶ هـ ) ، ج ۴ ، ص ۱۰۲ .

سوّمين روايت بخاري ۲>

۶۸۳ – حَدَّثَنَا زَكَرِيَّاءُ بْنُ يَحْيَي قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَيْرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ فِي مَرَضِهِ ، فَكَانَ يُصَلِّي بِهِمْ . قَالَ عُرْوَةُ فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – فِي نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ فَإِذَا أَبُو بَكْرٍ يَؤُمُّ النَّاسَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ اسْتَأْخَرَ ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ أَنْ كَمَا أَنْتَ ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – حِذَاءَ أَبِي بَكْرٍ إِلَي جَنْبِهِ ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ .

زكريّا بن يحيي ، از ابن نُمير ، از هِشام بن عُرْوَه ، از پدرش نقل مي كند كه گويد : عايشه به ما گفت : رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در دوران بيماريش دستور داد كه ابوبكر براي مردم نماز بخواند و او نيز براي مردم نماز مي خواند. عروه گفت : در اين حال رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در خود احساس سبكي و آرامش كرد و از خانه خارج شد، در حالي كه مردم به ابوبكر اقتدا كرده بودند. وقتي ابوبكر پيامبر را ديد، عقب رفت. پيامبر صلي اللّه عليه وآله به او اشاره كرد كه همان جا بايست. سپس رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به موازات ابوبكر و در كنار او نشست. ابوبكر نمازش را با اقتدا به پيامبر صلي اللّه عليه وآله خواند و مردم نيز به ابوبكر اقتدا كردند.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۷ . كتاب الاذان ، باب من قام الي جنب الامام لعلة.

هشام بن عروه و پدرش عروه بن زبير ۳>

احوالات هر دو نفر در بالا ذكر شد.

عايشه: كه بعداً بحث مي شود. (ذيل روايت دهم)

چهارمين روايت بخاري ۲>

۶۷۸ – حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ نَصْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَيْنٌ عَنْ زَائِدَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو بُرْدَةَ عَنْ أَبِي مُوسَي قَالَ مَرِضَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – فَاشْتَدَّ مَرَضُهُ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِيقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَكَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ » فَعَادَتْ فَقَالَ « مُرِي أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ ، فَإِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ » . فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَصَلَّي بِالنَّاسِ فِي حَيَاةِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – .

اسحاق بن نصر ، از حسين ، از زائده ، از عبدالملك بن عمير ، از ابوبرده ، نقل مي كند كه ابوموسي گويد : پيامبر صلي اللّه عليه وآله بيمار شد . بيماري آن حضرت شدّت يافت ; از اين رو فرمود : به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند . عايشه گفت : ابوبكر مردي دل نازك است ; وقتي در جايگاه شما بايستد ، نمي تواند براي مردم نماز بخواند.پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود : به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند عايشه دوباره همان پاسخ را تكرار كرد . پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود : به ابوبكر بگو براي مردم نماز بخواند . چرا كه شما همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد . در اين هنگام شخصي در پي ابوبكر رفت و او را آورد . او در دوران حيات پيامبر صلي اللّه عليه وآله براي مردم نماز خواند.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۵ . كتاب الاذان ، باب اهل العلم و الفضل احق بالامامة.

الف. ارسال روايت

۴>

ب. ابو برده: عامر بن ابي موسي اشعري كه بعد از شريح قاضي به مقام قضاوت كوفه منصوب شد و او:

۱ . از دشمنان و كينه توزان به امير مومنان عليه السلام است.

۲ . در جريان قتل حجر بن عدي نقش موثري داشت.

۳ . نسبت به قاتل عمار بن ياسر جمله معروفي دارد.

شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد ( ۶۵۶ هـ ) ، ج ۴ ، ص ۹۹ .

ج . عبد الملك بن عمير

۴>

در كتب رجال اهل سنت با اين تعبيرات از او ياد شده:

«رجل مدلس» ، «ضعيف جدا» ، «كثير الغلط» ، «مضطرب الحديث جدا» ، «مخلّط» ، «ليس بحافظ».

به عنوان مثال: مزي در تهذيب الكمال و ابن حجر در تهذيب التهذيب در باره او آورده اند:

وقال علي بن الحسن الهسنجاني: سمعت أحمد بن حنبل يقول: عبد الملك بن عمير مضطرب الحديث جدا مع قلة روايته.

د . ابو موسي اشعري

۴>

با اندك آگاهي از تاريخ مي توان يافت: كه از مشهورترين دشمنان امير المومنين عليه السلام بود. كه خلع امير المؤمنين عليه السّلام از خلافت در جريان حكميت بعد از جنگ صفين شهره آفاق است.

هم چنين بر اساس خبري كه در صحيح مسلم آمده، عمر خليفه دوّم اهل سنّت نيز در قضيه استيذان، به قول او اعتماد نكرد؛ كه اين موضوع تأكيد بيشتري بر عدم اعتبار روايات او مي گردد.

صحيح مسلم نيشابوري( ۲۶۱ هـ ) ، ج ۶ ، ص۱۷۸ .

پنجمين روايت بخاري ۲>

۶۷۹ – حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يُوسُفَ قَالَ أَخْبَرَنَا مَالِكٌ عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ – رضي الله عنها – أَنَّهَا قَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – قَالَ فِي مَرَضِهِ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ إِذَا قَامَ فِي مَقَامِكَ لَمْ يُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُكَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْيُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِي لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ إِذَا قَامَ فِي مَقَامِكَ لَمْ يُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُكَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْيُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – « مَهْ ، إِنَّكُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا كُنْتُ لأُصِيبَ مِنْكِ خَيْرًا.

عبداللّه بن يوسف از مالك، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل مي كند كه عايشه به ما گفت: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در دوران بيماري خود فرمود : به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند . عايشه گويد: من گفتم: ابوبكر وقتي در جايگاه شما بايستد، مردم از شدّت گريه او [قرائت را] نمي شنوند ! پس به عمر دستور دهيد براي مردم نماز بخواند . عايشه در ادامه مي گويد: به حفصه گفتم: به پيامبر بگو كه ابوبكر وقتي درجايگاه شما بايستد ، مردم از شدّت گريه [او قرائت را] نمي شنوند. پس به عمر دستور دهيد كه براي مردم نماز بخواند.حفصه اين كار را انجام داد. در اين حال رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به حفصه فرمود: ساكت شو! شما همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد. به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند. در اين هنگام بود كه حفصه به عايشه گفت : نشد كه از تو به من خيري برسد .

صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ )، ج ۱، ص ۱۶۵. كتاب الاذان، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

۱. هشام بن عروه ۴> ۲. عروه بن زبير

۴>

شرح حال هر دو نفر بيان شد.

عايشه: كه بعداً بحث مي شود. (ذيل روايت دهم)

ششمين روايت بخاري

۷۱۲ – حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ – رضي الله عنها – قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ أَتَاهُ بِلاَلٌ يُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ » . قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ ، إِنْ يَقُمْ مَقَامَكَ يَبْكِي فَلاَ يَقْدِرُ عَلَي الْقِرَاءَةِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ » . فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِي الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ » . فَصَلَّي وَخَرَجَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – يُهَادَي بَيْنَ رَجُلَيْنِ ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ يَخُطُّ بِرِجْلَيْهِ الأَرْضَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ ذَهَبَ يَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ – رضي الله عنه – وَقَعَدَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – إِلَي جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَكْرٍ يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ.

بخاري روايت هفتم را از عايشه اين گونه نقل مي كند : مسدّد از عبداللّه بن داوود ، از اعمش ، از ابراهيم ، از اسود ، نقل مي كند كه عايشه گويد : وقتي كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله بيمار شد ـ همان بيماري كه به سبب آن وفات يافت ـ بلال آمد تا ايشان را از وقت نماز آگاه سازد . پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود : به ابوبكر بگوييد نماز بخواند. گفتم : ابوبكر مردي دل نازك است; اگر در جايگاه شما بايستد گريه اش مي گيرد و قادر به قرائت نخواهد بود . فرمود : به ابوبكر بگوييد نماز بخواند. من باز همان پاسخ را تكرار كردم . پيامبر صلي اللّه عليه وآله براي بار سوم و چهارم تكرار كرد و فرمود : شما همچون زنان مصر در زمان يوسف [به دنبال خواسته خود] هستيد . به ابوبكر بگوييد نماز بخواند . درنتيجه ابوبكر نماز خواند. پيامبر صلي اللّه عليه وآله با قامتي خميده و در حالي كه به دو نفر تكيه كرده بود از منزل خارج شد . گويي مي ديدم كه پاهايش بر زمين كشيده مي شد . وقتي ابوبكر او را ديد به عقب رفت . پيامبر صلي اللّه عليه وآله به او اشاره كرد كه نماز بخوان . ابوبكر عقب ايستاد و پيامبر صلي اللّه عليه وآله كنارش نشست و ابوبكر صداي تكبير را به مردم مي رساند.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۷۴ . كتاب الاذان ، باب من اسمع الناس بتكبير الامام.

اعمش: شرح حال او در بالا ذكر شد .

عايشه: بعداً بحث مي شود. (ذيل روايت دهم)

هفتمين روايت بخاري ۲>

۷۱۳ – حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – جَاءَ بِلاَلٌ يُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَي مَا يَقُمْ مَقَامَكَ لاَ يُسْمِعُ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِي لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ أَسِيفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَي يَقُمْ مَقَامَكَ لاَ يُسْمِعِ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . قَالَ « إِنَّكُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ » . فَلَمَّا دَخَلَ فِي الصَّلاَةِ وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – فِي نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَقَامَ يُهَادَي بَيْنَ رَجُلَيْنِ ، وَرِجْلاَهُ يَخُطَّانِ فِي الأَرْضِ حَتَّي دَخَلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بَكْرٍ حِسَّهُ ذَهَبَ أَبُو بَكْرٍ يَتَأَخَّرُ ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – حَتَّي جَلَسَ عَنْ يَسَارِ أَبِي بَكْرٍ ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي قَائِمًا ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – يُصَلِّي قَاعِدًا ، يَقْتَدِي أَبُو بَكْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ .

قتيبة بن سعيد، از ابومعاويه، از اعمش، از ابراهيم، از اسود نقل مي كند كه عايشه گويد: هنگامي كه بيماري رسول خدا صلي اللّه عليه وآله شدّت يافت، بلال آمد تا ايشان را از وقت نماز آگاه سازد . پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود : به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند . عرض كردم: اي رسول خدا ! ابوبكر مردي دل نازك است; وقتي در جايگاه شما بايستد، [از شدّت گريه!] مردم صداي او را نخواهند شنيد ; اي كاش به عمر دستور مي داديد. فرمود: به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند. به حفصه گفتم: به پيامبر بگو كه ابوبكر پيرمردي دل نازك است آن گاه كه در جايگاه شما بايستد ، مردم صداي قرائت او را نمي شنوند; اي كاش به عمر دستور مي داديد. فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان يوسف [به دنبال خواسته خودتان] هستيد . به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند. هنگامي كه ابوبكر مشغول خواندن نماز شد، رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در خود احساس سبكي كرد; سپس با قامتي خميده كه به دو نفر تكيه كرده بود و پاهايش روي زمين كشيده مي شد ، حركت كرد و داخل مسجد شد. وقتي ابوبكر صداي حركت او را شنيد ، رفت كه عقب بايستد . رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به او اشاره كرد و آمد و سمت چپ ابوبكر نشست . ابوبكر ايستاده نماز مي خواند و رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نشسته . ابوبكر به رسول خدا صلي اللّه عليه وآله اقتدا كرد ، در حالي كه مردم به ابوبكر اقتدا كرده بودند .

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۷۴ . كتاب الاذان ،باب الرجل يأتم ويأتم الناس بالمأموم.

أبو معاويه: محمد بن حازم الضرير كه مزي در ترجمه او آورده است:

قال عباس الدوري، عن يحيي بن معين: ليس بثقة .

تهذيب الكمال، ج ۱۲، ص ۳۶۴ .

اعمش: شرح حال او در بالا ذكر شد .

عايشه: بعداً بحث مي شود. (ذيل روايت دهم)

هشتمين روايت بخاري ۲>

۶۸۰ – حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ قَالَ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ الأَنْصَارِيُّ – وَكَانَ تَبِعَ النَّبِيَّ – صلي الله عليه وسلم – وَخَدَمَهُ وَصَحِبَهُ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ كَانَ يُصَلِّي لَهُمْ فِي وَجَعِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ ، حَتَّي إِذَا كَانَ يَوْمُ الاِثْنَيْنِ وَهُمْ صُفُوفٌ فِي الصَّلاَةِ ، فَكَشَفَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – سِتْرَ الْحُجْرَةِ يَنْظُرُ إِلَيْنَا ، وَهْوَ قَائِمٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ ، ثُمَّ تَبَسَّمَ يَضْحَكُ ، فَهَمَمْنَا أَنْ نَفْتَتِنَ مِنَ الْفَرَحِ بِرُؤْيَةِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – ، فَنَكَصَ أَبُو بَكْرٍ عَلَي عَقِبَيْهِ لِيَصِلَ الصَّفَّ ، وَظَنَّ أَنَّ النَّبِيَّ – صلي الله عليه وسلم – خَارِجٌ إِلَي الصَّلاَةِ ، فَأَشَارَ إِلَيْنَا النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَكُمْ ، وَأَرْخَي السِّتْرَ ، فَتُوُفِّيَ مِنْ يَوْمِهِ .

ابواليمان ، از شعيب ، از زُهْري ، از انس بن مالك انصاري ـ كه خدمتگزار پيامبر و از اصحاب ايشان بود ـ اين گونه نقل مي كند: ابوبكر در دوران بيماري پيامبر صلي اللّه عليه وآله ـ كه به سبب آن حضرتش وفات يافت ـ براي مردم نماز مي خواند . روز دوشنبه بود كه مردم براي اداي نماز صف بسته بودند . پيامبر صلي اللّه عليه وآله پرده اتاق را كنار زد و در حالي كه ايستاده بود به ما نگاه مي كرد . گويي صورت آن حضرت را مي ديدم كه [در رنگ پريدگي] به رنگ كاغذ قرآن بود . او تبسّم كرد و خنديد . نزديك بود ما از خوشحالي ديدن پيامبر مفتون شويم . ابوبكر به عقب برگشت تا به صف بپيوندد و گمان كرد كه پيامبر براي نماز بيرون مي آيد . پيامبر صلي اللّه عليه وآله به ما اشاره كرد كه نمازتان را تمام كنيد ; آن گاه پرده را انداخت و در همان روز وفات يافت.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۵ . كتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابن شهاب (زهري): شرح حال او ذكر شد.

انس بن مالك: ۳>

مشكل وي دروغ گويي اوست. به عنوان مثال به دو نمونه اشاره مي كنيم:

انس و كتمان حديث غدير: ۴>

در روايت بلاذري اين چنين آمده است:

قال علي علي المنبر: انشد [نشدت] الله رجلا سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه إلا قام فشهد وتحت المنبر أنس بن مالك والبراء بن عازب وجرير بن عبد الله [البجلي] فأعادها فلم يجبه أحد. فقال: اللهم من كتم هذه الشهادة وهو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتي تجعل به آية يعرف بها. قال: فبرص أنس وعمي البراء ورجع جرير أعرابيا بعد هجرته فأتي السراة فمات في بيت أمه بالسراة.

[حضرت] علي [عليه السلام ] بالاي منبر اين گونه با جمع حاضر [در مسجد] سخن گفت: شما را به خدا قسم مي دهم كه هر كس روز غدير از پيامبر شنيد كه فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» برخاسته و شهادت دهد. أنس بن مالك و براء بن عازب و جرير بن عبد الله [بجلي] كه در پاي منبر نشسته بودند جاي خود نشسته و سكوت كردند. [حضرت] علي [عليه السلام ] دوباره سخن خود را تكرار كرد اما آنها سخني نگفتند؛ تا اين كه آن حضرت اين گونه نفرين كرد: خدايا كسي را كه با وجود علم و معرفتش [به موضوع] از شهادت دادن خودداري كرد از دنيا خارج نساز مگر اين كه بر او علامتي قرار دهي كه با آن شناخته شود. راوي مي گويد: از بعد از اين نفرين بود كه أنس به بيماري برص و براء به كوري و جرير هم به محض اين كه به منطقه سراه در بيابان هاي اطراف عرفه رسيد در منزل مادرش جان داد و مرد.

أنساب الأشراف بلاذري، ج۲، ص ۱۵۶ و ۱۵۷.

أبو محمد ابن قتيبة در كتاب المعارف، ص۲۵۱ مي گويد:

أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم: إن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله: اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه . فقال : كبرت سني ونسيت ، فقال علي: إن كنت كاذبا فضربك الله بيضاء لا تواريها العمامة.

انس بن مالك در ناحيه صورت خود به بيماري برص(پيسي) مبتلا شده بود. گروهي گفتند: امير المؤمنين عليه السّلام از گروهي در باره اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم سؤال كرد «اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه» امّا او كه در جمع حاضر بود [و شاهد بر اين سخن در غدير بود] گفت: من پير شده و سنّم بالا رفته [اين سخن را به ياد نمي آورم] امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: اگر دروغ گفته باشي خداوند تو را به بيماري پيسي مبتلا كند كه با عمامه هم نتواني بپوشاني!

ر . ك . الغدير، علامه أميني، ج ۱، ص ۱۹۲.

… وأما أنس فقد برصت قدماه .

امّا انس [با نفرين امير المؤمنين عليه السّلام] هر دو پايش به برص مبتلا شد.

ر . ك . الغدير ، علّامه اميني ، ج ۱، ص۱۹۰.

حدثنا سليمان بن أحمد، ثنا أحمد بن إبراهيم بن كيسان، ثنا إسماعيل بن عمرو البجلي، ثنا مسعر بن كدام عن طلحة بن مصرف عن عميرة ابن سعد قال: شهدت عليا علي المنبر ناشدا أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم وفيهم أبو سعيد وأبو هريرة وأنس بن مالك وهم حول المنبر وعلي علي المنبر وحول المنبر اثنا عشر رجلا هؤلاء منهم. فقال علي نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه؟ فقاموا كلهم فقالوا: اللهم نعم، وقعد رجل، فقال: ما منعك أن تقوم؟ قال: يا أمير المؤمنين كبرت ونسيت. فقال: اللهم إن كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن. قال: فما مات حتي رأينا بين عينيه نكتة بيضاء لا تواريه العمامة …

حلية الأولياء، ج ۵ ، ص ۲۷- ۲۶ .

انس و دروغ او در جريان طير مشوي ( مرغ بريان):

المستدرك ، حاكم نيشابوري( ۴۰۵ هـ ) ، ج ۳ ، ص ۱۳۱ .

نهمين روايت بخاري

۲>

حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ لَمْ يَخْرُجِ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – ثَلاَثًا ، فَأُقِيمَتِ الصَّلاَةُ ، فَذَهَبَ أَبُو بَكْرٍ يَتَقَدَّمُ فَقَالَ نَبِيُّ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – بِالْحِجَابِ فَرَفَعَهُ ، فَلَمَّا وَضَحَ وَجْهُ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – مَا نَظَرْنَا مَنْظَرًا كَانَ أَعْجَبَ إِلَيْنَا مِنْ وَجْهِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – حِينَ وَضَحَ لَنَا ، فَأَوْمَأَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – بِيَدِهِ إِلَي أَبِي بَكْرٍ أَنْ يَتَقَدَّمَ ، وَأَرْخَي النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – الْحِجَابَ ، فَلَمْ يُقْدَرْ عَلَيْهِ حَتَّي مَاتَ .

ابومعمر، از عبدالوارث، از عبدالعزيز نقل مي كند كه انس گويد: پيامبر صلي اللّه عليه وآله سه روز از خانه بيرون نيامد. نماز برپا شد. ابوبكر خواست جلو بايستد. پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود كه پرده را كنار بزنند; وقتي كه چهره پيامبر صلي اللّه عليه وآله پديدار شد، ما تا آن زمان منظره اي عجيب تر از چهره پيامبر نديده بوديم. پيامبر صلي اللّه عليه وآله با دستش به ابوبكر اشاره كرد كه جلو بايستد. آن گاه حضرت پرده را انداخت و ديگر توان اقامه نماز جماعت را نداشت تا از دنيا رفت.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۶۶ . كتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابو معمّر: عبد الله بن عمرو بن أبي الحجاج أبو معمر المنقري البصري

عبد الله بن عمرو بن أبي الحجاج أبو معمر المنقري البصري: أنه لم يكن يحفظ وكان له قدر عند اهل العلم.

الجرح والتعديل، رازي ( ۳۲۷ هـ )، ج ۵، ص ۱۱۹.

انس: كه قبلاً در باره او بحث شد.

دهمين روايت بخاري ۲>

۶۸۷ – حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنْ مُوسَي بْنِ أَبِي عَائِشَةَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَي عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلاَ تُحَدِّثِينِي عَنْ مَرَضِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – قَالَتْ بَلَي ، ثَقُلَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – فَقَالَ « أَصَلَّي النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ يَنْتَظِرُونَكَ. قَالَ «ضَعُوا لِي مَاءً فِي الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِيَنُوءَ فَأُغْمِيَ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ – صلي الله عليه وسلم- «أَصَلَّي النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ يَنْتَظِرُونَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «ضَعُوا لِي مَاءً فِي الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِيَنُوءَ فَأُغْمِيَ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّي النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ يَنْتَظِرُونَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ «ضَعُوا لِي مَاءً فِي الْمِخْضَبِ»، فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِيَنُوءَ فَأُغْمِيَ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّي النَّاسُ». فَقُلْنَا لاَ، هُمْ يَنْتَظِرُونَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ – وَالنَّاسُ عُكُوفٌ فِي الْمَسْجِدِ يَنْتَظِرُونَ النَّبِيَّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِصَلاَةِ الْعِشَاءِ الآخِرَةِ – فَأَرْسَلَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – إِلَي أَبِي بَكْرٍ بِأَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ، فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – يَأْمُرُكَ أَنْ تُصَلِّيَ بِالنَّاسِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ – وَكَانَ رَجُلاً رَقِيقًا – يَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِكَ. فَصَلَّي أَبُو بَكْرٍ تِلْكَ الأَيَّامَ، ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ – صلي الله عليه وسلم – وَجَدَ مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً فَخَرَجَ بَيْنَ رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلاَةِ الظُّهْرِ، وَأَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِالنَّاسِ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ ذَهَبَ لِيَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – بِأَنْ لاَ يَتَأَخَّرَ. قَالَ «أَجْلِسَانِي إِلَي جَنْبِهِ». فَأَجْلَسَاهُ إِلَي جَنْبِ أَبِي بَكْرٍ. قَالَ فَجَعَلَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي وَهْوَ يَأْتَمُّ بِصَلاَةِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – وَالنَّاسُ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ، وَالنَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – قَاعِدٌ. قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ فَدَخَلْتُ عَلَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلاَ أَعْرِضُ عَلَيْكَ مَا حَدَّثَتْنِي عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ النَّبِيِّ – صلي الله عليه وسلم – قَالَ هَاتِ. فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ حَدِيثَهَا، فَمَا أَنْكَرَ مِنْهُ شَيْئًا، غَيْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَكَ الرَّجُلَ الَّذِي كَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِيٌّ.

احمد بن يونس، از زائده، از موسي بن ابي عايشه، از عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبه نقل مي كند كه روزي نزد عايشه رفتم و گفتم: آيا از دوران بيماري رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به من خبر نمي دهي؟ گفت: آري. [هنگامي كه بيماري] پيامبر صلي اللّه عليه وآله شدّت يافت، فرمود: آيا مردم نماز خوانده اند؟ عرض كرديم: نه، آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برايم مقداري آب در تشت آماده كنيد. عايشه گويد: ما اين كار را انجام داديم; سپس پيامبر شست و شو كرد و نزديك بود كه به زمين بيفتد، پس همان لحظه بي هوش شد. پس از به هوش آمدن فرمود: آيا مردم نماز خوانده اند؟ عرض كرديم: نه اي رسول خدا! آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برايم در تشت مقداري آب آماده كنيد. آن گاه پيامبر نشست و غسل كرد ، و نزديك بود به زمين بيفتد و بي هوش شد پس از به هوش آمدن فرمود: آيا مردم نماز خوانده اند؟ عرض كرديم: نه اي رسول خدا ! منتظر شما هستند مردم نيز براي خواندن نماز عشاء، در مسجد ، در انتظار پيامبر صلي اللّه عليه وآله به سر مي بردند. پيامبر صلي اللّه عليه وآله شخصي را به دنبال ابوبكر فرستاد تا براي مردم نماز بخواند. آن شخص دنبال او رفت و گفت: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور داد كه تو براي مردم نماز بخواني. ابوبكر كه مردي رقيق القلب بود گفت : اي عمر ! تو براي مردم نماز بخوان. عمر پاسخ داد: تو به اين كار شايسته تري. در نتيجه آن روزها ابوبكر براي مردم نماز مي خواند. پس از مدّتي پيامبر صلي اللّه عليه وآله در خود احساس سبكي و آرامش كرد و براي نماز ظهر در حالي كه بين دو مرد ـ كه يكي از آن ها عبّاس بود ـ تكيه كرده بود از خانه خارج شد و ابوبكر براي مردم نماز مي خواند . وقتي ابوبكر پيامبر را ديد، خواست كه عقب بايستد، پيامبر صلي اللّه عليه وآله به او اشاره كرد كه عقب نرود .سپس به آن دو مرد فرمود: مرا كنار او بنشانيد. آن ها پيامبر را كنار ابوبكر نشاندند. راوي گويد: ابوبكر نمازش را با اقتدا به پيامبر خواند و مردم نيز به ابوبكر اقتدا كرده بودند، در حالي كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله نشسته بود. عبيداللّه گويد: من نزد عبداللّه بن عبّاس رفتم و به او گفتم: آيا مطالبي را كه عايشه درباره بيماري پيامبر صلي اللّه عليه وآله به من گفت، به تو باز نگويم؟ گفت: بگو. من ماجرا را به او عرضه داشتم. او چيزي از آن مطالب را انكار نكرد، جز اين كه گفت: آيا عايشه نام مردي را كه با عبّاس بود به تو گفت؟ گفتم: نه. گفت: آن شخص علي بود.

صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل( ۲۵۶ هـ )، ج ۱ ، ص ۱۶۸.

عائشه: ۳>

پايه و اساس اكثر روايات فوق، عايشه است; زيرا او در اين قصّه نقش اساسي دارد.

نگاهي به شخصيّت عائشه:

۳> الف . حساسيت عائشه

۴>

عايشه هر شأن و فضيلتي را براي خود، پدر و دوستدارانش ـ از نزديكان و خويشان ـ مي خواست. هر گاه مي ديد كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله مورد محبّت يكي از همسرانش قرار مي گرفت و آن حضرت نزد او مي ماند، بر او مي شوريد; همان گونه كه با زينب دختر جحش اين گونه رفتار كرد. آن گاه با حفصه تباني كردند كه هر گاه پيامبر صلي اللّه عليه وآله نزد هر كدام از آن ها وارد شود بگويد: من از شما بوي مغافير [نوعي صمغ بد بو] استشمام مي كنم تا ايشان از ماندن و عسل خوردن نزد زينب امتناع ورزد! و با يكديگر هم قسم شدند تا كسي را از اين تباني با خبر نسازند.

۴۹۱۲ – حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَي أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ يُوسُفَ عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عُمَيْرٍ عَنْ عَائِشَةَ – رضي الله عنها – قَالَتْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – يَشْرَبُ عَسَلاً عِنْدَ زَيْنَبَ ابْنَةِ جَحْشٍ وَيَمْكُثُ عِنْدَهَا فَوَاطَيْتُ أَنَا وَحَفْصَةُ عَنْ أَيَّتُنَا دَخَلَ عَلَيْهَا فَلْتَقُلْ لَهُ أَكَلْتَ مَغَافِيرَ إِنِّي أَجِدُ مِنْكَ رِيحَ مَغَافِيرَ. قَالَ «لاَ وَلَكِنِّي كُنْتُ أَشْرَبُ عَسَلاً عِنْدَ زَيْنَبَ ابْنَةِ جَحْشٍ فَلَنْ أَعُودَ لَهُ وَقَدْ حَلَفْتُ لاَ تُخْبِرِي بِذَلِكِ أَحَدًا».

(ترجمه متن در توضيح قبل از آن به اختصار آمده)

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۶ ، ص ۶۹ . تفسير يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك

ب . حساسيّت عايشه نسبت به حضرت خديجه سلام الله عليها ۴>

هرگاه عايشه مي ديد كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله از حضرت خديجه عليها السلام به خوبي ياد كرده و او را مي ستايد با جسارت مي گفت: چه قدر از اين پيرزن بي دندان ياد مي كني؟! خداوند عزّ وجلّ بهتر از او را به تو داده است…

۲۳۷۱۹ – عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ كَانَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا ذَكَرَ خَدِيجَةَ أَثْنَي عَلَيْهَا فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ قَالَتْ فَغِرْتُ يَوْمًا فَقُلْتُ مَا أَكْثَرَ مَا تَذْكُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ قَدْ أَبْدَلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا خَيْرًا مِنْهَا

(ترجمه متن در توضيح قبل از آن به اختصار آمده)

مسند ، احمد بن حنبل ( ۲۴۱ هـ ) ، ج ۶ ، ص ۱۱۸.

ج . برخورد عايشه با امير المؤمنين عليه السّلام

۴>

روزي مردي در حضور عايشه از علي و عمّار رضي اللّه عنهما بدگويي كرد. عايشه گفت: من درباره علي چيزي ندارم كه به تو بگويم; ولي درباره عمّار، همانا از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: «هر گاه عمّار بين دو امر مخيّر شود، راه يافته ترين و كامل ترين آن دو را انتخاب مي كند».

۲۳۶۷۶ – جَاءَ رَجُلٌ فَوَقَعَ فِي عَلِيٍّ وَفِي عَمَّارٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُمَا عِنْدَ عَائِشَةَ فَقَالَتْ أَمَّا عَلِيٌّ فَلَسْتُ قَائِلَةً لَكَ فِيهِ شَيْئًا وَأَمَّا عَمَّارٌ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لَا يُخَيَّرُ بَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلَّا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا

(ترجمه متن در توضيح قبل از آن به اختصار آمده)

مسند ، احمد بن حنبل ( ۲۴۱ هـ ) ، ج ۶ ، ص ۱۱۳.

د . عملكرد عائشه پس از شهادت اميرالمومنين عليه السلام:

۴>

طبري و أبو الفرج و ابن سعد و ابن اثير گفته اند: هنگامي كه خبر شهادت اميرالمومنين عليه السلام به عائشه رسيد اين بيت را سرود:

فالقت عصاها و استقر بها النوي كما قرّ عيناً بالاياب المسافر

آن زن از شادي ، عصاي خود را انداخت و در جاي خود قرار گرفت بدانگونه كه مسافر، وقتي از سفر بر مي گردد خوشحال مي شود.

سپس پرسيد: چه كسي علي را كشت؟ گفتند: مردي از قبيله مراد.

عايشه اين شعر زننده را خواند.

فان يك نائياً فلقد نعاه غلام ليس في فيه التراب

يعني: اگر او دور است، خبر مرگ او را جواني داد كه خاك به دهان ندارد.

و چون زينب دختر امّ سلمه از او سئوال كرد: آيا اين همه شادماني براي خبر كشته شدن علي است؟ گفت: هرگاه من اين خبر را فراموش كردم دوباره به من ياد آوري كنيد.

تاريخ الطبري ( ۳۱۰ هـ )، ج ۴، ص ۱۱۵، بتحقيق نخبة من العلماء الأجلاء، ط. مؤسسة الأعلمي ـ بيروت في ذكر سبب عن مقتل أمير المؤمنين من حوادث سنة ۴۰ هـ و الكامل لابن أثير ( ۶۳۰ هـ) ، ج ۳ ، ص ۱۹۸ و معجم الشعراء للمرزباني كما في أعيان الشيعة ، ج ۳ ، ص ۲۸۵ و مقاتل الطالبيين ، ابوالفرج اصفهاني ( ۳۵۶ هـ ) ، ص ۲۶.

و يا در جاي ديگر مي خوانيم:

روي أبو الفرج في مقتل الإمام علي[عليه السلام] وقال: لمّا أن جاء عائشة قتل الامام علي سجدت أي: سجدت شكرا للّه مما بشروها به.

هنگامي كه عائشه خبر شهادت [حضرت] علي [عليه السلام] را شنيد به سجده افتاد، يعني: از خوشحالي خبري كه به او دادند به سجده افتاد.

مقاتل الطالبيين ، ابوالفرج اصفهاني ( ۳۵۶ هـ ) ، ص ۲۷ ، بتحقيق كاظم المظفر ط. المكتبة الحيدرية ـ النجف وط. القاهرة سنة ، ۱۳۶۸ هـ ص ۴۳.

د . عائشه و جعل حديث دوات و قلم ۴>

۲۴۱۹۹ – عَنْ عَائِشَةَ قَالَت لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ائْتِنِي بِكَتِفٍ أَوْ لَوْحٍ حَتَّي أَكْتُبَ لِأَبِي بَكْرٍ كِتَابًا لَا يُخْتَلَفُ عَلَيْهِ فَلَمَّا ذَهَبَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ لِيَقُومَ قَالَ أَبَي اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ أَنْ يُخْتَلَفَ عَلَيْكَ يَا أَبَا بَكْرٍ

عائشه مي گويد: هنگامي كه حال رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم وخيم شد، به عبدالرحمان بن ابي بكر فرمود: كتف يا لوحي به من بده تا براي ابوبكر نوشته اي بنويسم كه با او مخالفت نشود! هنگامي كه عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از اين كه با تو ـ اي ابوبكر ـ مخالفت شود!

مسند ، احمد بن حنبل ( ۲۴۱ هـ ) ، ج ۶ ، ص ۴۷ .

هـ . عائشه و سرپيچي از اوامر پيامبر ۴>

۳۳۵۵ – حَدَّثَنَا وَكِيعٌ حَدَّثَنَا إِسْرَائِيلُ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ أَرْقَمَ بْنِ شُرَحْبِيلَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ كَانَ فِي بَيْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِي عَلِيًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَكَ أَبَا بَكْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَكَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَكَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ يَرَ عَلِيًّا فَسَكَتَ فَقَالَ عُمَرُ قُومُوا عن رسول الله

ابن عبّاس در اين زمينه مي گويد: هنگامي كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بيمار شد، همان بيماري كه به سبب آن وفات يافت، آن حضرت در خانه عايشه بود. حضرتش فرمود: علي را برايم صدا كنيد. عايشه گفت: برايتان ابوبكر را صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد.حفصه گفت: اي رسول خدا! برايتان عمر را صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد. اُمّ فضل گفت: اي رسول خدا! عبّاس را برايتان صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد. هنگامي كه همه آن ها جمع شدند، پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله سر مباركش را بلند كرد و علي عليه السلام را نديد در نتيجه ساكت ماند. در اين هنگام عمر گفت: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را ترك كنيد.

سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزويني(۲۷۳ هـ )ـ مسند احمد ( ۲۴۱ هـ )، ج ۶ ، ص ۴۷.

و . اكراه عائشه از بردن نام اميرالمؤمنين عليه السلام ۴>

همان گونه كه در متن يكي از روايات بخاري آمده عائشه مي گويد: رسول خدا به هنگام بيماري دو دستش را بر شانه عبّاس و شخص ديگري گذارده بود و از مرد ديگر نامي نمي برد [فخرج بين رجلين أحدهما العباس(صحيح بخاري، ج ۱، ص ۱۶۹)] عيني در شرح صحيح بخاري مي نويسد: ابن عبّاس گفته است عائشه به علّت خوش نداشتن نام علي از بردن نام او خودداري كرده است:

ولكن عائشة لا تطيب نفسا له بخير

چون عايشه از علي دل خوشي نداشت.

عمدة القاري ، عيني(۸۵۵ هـ ) ، ج ۵ ، ص ۱۹۲ .

بررسي دلالي و تعارضات

۱>

پس از بررسي اسناد روايات و مخدوش بودن تمام آن ها، در بخش بررسي دلالي روايات لازم است تا به دقّت ويژه، هر يك از جملات اين روايات را مورد تأمل قرار داده تا به نتايج و برداشت هاي جديدي دست يابيم كه چه بسا صورت مسئله به طور كلي متفاوت با آن چيزي خواهد بود كه مستدلين به اين روايات در صدد استناد به آن بودند!

سؤالاتي در حاشيه روايات فوق ۲> آيا ابوبكر بدون امر پيامبر به نماز ايستاده است!!؟

۴>

به اين فقره از روايت موطأ مالك توجه نمائيد:

خَرَجَ فِي مَرَضِهِ، فَأَتَي فَوَجَدَ أَبَا بَكْرٍ

رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در حال مريضي از منزل به مسجد آمد و ابوبكر را ديد كه به نماز ايستاده

با توجه به اين روايت اصلاً ابوبكر براي نماز امر نشد تا بخواهد به جاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به نماز ايستد، بلكه بعد از آن كه حضرت به مسجد آمدند ديدند كه ابوبكر به جاي آن حضرت به نماز ايستاده است!!!

آيا با قبول اين روايت به طور كلي صورت مسئله عوض نخواهد شد و آنچه كه مستدلين به روايات نماز ابوبكر در صدد اثبات آن هستند نتيجه معكوس نخواهد داد؟ يعني: آيا ممكن نيست كسي بگويد: با توجه به آيه اول سوره احزاب «لا تقدموا بين يدي الله و رسوله» چرا ابوبكر بدون اجازه و امر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به جاي او به نماز ايستاده است؟

آيا عايشه در برابر امر پيامبر اكرم تعللّ و تخلّف نكرده است؟!! ۴>

فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِي الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ». فَصَلَّي وَخَرَجَ النَّبِيُّ – صلي الله عليه وسلم – يُهَادَي بَيْنَ رَجُلَيْنِ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ يَخُطُّ بِرِجْلَيْهِ الأَرْضَ

من باز همان پاسخ را تكرار كردم. پيامبر صلي اللّه عليه وآله براي بار سوم و چهارم تكرار كرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان يوسف [به دنبال خواسته خود] هستيد. به ابوبكر بگوييد نماز بخواند. پيامبر صلي اللّه عليه وآله با قامتي خميده و در حالي كه به دو نفر تكيه كرده بود از منزل خارج شد . گويي مي ديدم كه پاهايش بر زمين كشيده مي شد.

با توجه به اين متن آيا نمي توان احتمال ديگري داد و آن اين كه امر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم براي نماز به شخص ديگري همچون امير المؤمنين عليه السّلام بوده ولي هر بار كه حضرت امر مي كرده عايشه به پدرش ابوبكر حواله مي كرده تا اين كه حضرت ناراحت شده و آن جمله را خطاب به عايشه و حفصه مي فرمايد و خود نيز با ناراحتي و با آن حال ناخوش به مسجد مي آيند و ابوبكر هم نماز را نمي تواند كامل كند؟!!

قرينه و تأييد برداشت فوق متن زير است:

لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ كَانَ فِي بَيْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِي عَلِيًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَكَ أَبَا بَكْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَكَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَكَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ يَرَ عَلِيًّا فَسَكَتَ…

هنگامي كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بيمار شد، همان بيماري كه به سبب آن وفات يافت، آن حضرت در خانه عايشه بود. حضرتش فرمود: علي را برايم صدا كنيد. عايشه گفت: برايتان ابوبكر را صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد.حفصه گفت: اي رسول خدا! برايتان عمر را صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد. اُمّ فضل گفت: اي رسول خدا! عبّاس را برايتان صدا بزنيم؟ فرمود: صدايش كنيد. هنگامي كه همه آن ها جمع شدند، پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله سر مباركش را بلند كرد و علي عليه السلام را نديد در نتيجه ساكت ماند.

همان طور كه ملاحظه مي شود پيامبر از ابتدا درخواست حضور امير المؤمنين عليه السّلام را دارد و آخرين بار نيز كه سر بلند كرده و حضرت علي عليه السلام را نمي بيند از اجابت خواسته خويش نا اميد شده و به ناچار سكوت اختيار مي كند.

چون دليلي ندارد عايشه اي كه بالاتر و در بررسي سندي به آن اشاره شد كه همه فضيلت ها را براي خود مي خواهد در چنين موردي كه خير دنيا و آخرت در آن جمع است از اطاعت فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم تعلل ورزيده و اين افتخار را به غير از پدرش حواله كند!

خصوصاً كه در بررسي سندي و شناخت شخصيت عايشه گفتيم: عايشه ميانه خوبي با امير المؤمنين عليه السّلام نداشته و نيز در يكي ديگر از همين روايات مي آيد كه عايشه در جريان نقل روايت صلاه ابوبكر حتي حاضر به بردن نام امير المؤمنين عليه السّلام نيست؛ از اين رو آيا اين احتمال تقويت نمي شود كه خواسته رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم نماز خواندن امير المؤمنين عليه السّلام به جايش بوده امّا هر بار اين امر ناديده گرفته مي شده تا اين كه حضرت با ناراحتي جملات بالا را بيان مي فرمايد و از او يا حفصه كه با او همراه بود از زنان اطراف يوسف ياد مي كند؟!!

چرا به محض اين كه پيامبر در ابتدا امير المؤمنين عليه السّلام را فرا مي خواند عايشه اقدام نمي كند و به حضرت عرض مي كند ابوبكر را برايت صدا كنيم. و يا طبق بعضي ديگر از روايات فوق حتي اگر از ابتدا هم ابوبكر را حضرت خواسته بودند چرا عايشه فوراً اقدام نمي كند و در انجام فرمان پيامبر تعلّل مي ورزد آيا اين به معناي تمرّد و يا اهمال از انجام دستورات و فرامين رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به حساب نمي آيد؟!! و چرا آنقدر تأخير مي كند كه حضرت او و ديگر زنان را با تعبير تندي به زنان اطراف حضرت يوسف (كه فقط به فكر طوامع و هوس هاي خود بودند!) تشبيه مي فرمايد؟!! آيا تعلل در برابر فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به عدالت عايشه ضربه نمي زند؟!!

وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ»

پيامبر چند مرتبه سخن خود را تكرار فرمود، اما هر بار زنان اطراف پيامبر پاسخ خود را تكرار كردند تا اين كه حضرت به آنها فرمود: به راستي كه شماها همچون زنان اطراف يوسف هستيد …

آيا ابوبكر به خاطر بيماري پيامبر اكرم بي طاقت شده است؟!! ۴>

قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ رَقِيقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُكَاءُ

قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِيقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَكَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ

در متن روايت فوق آمده كه عايشه در توجيه استقامت در برابر امر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي گويد: پدرم شخصي بسيار دل نازك است كه به علت بيماري پيامبر طاقت نمي آورد به جاي آن حضرت به نماز بايستد، حال سؤال اين جاست: چگونه است كه ابوبكري كه اين قدر دل نازك است كه به علّت بيماري و كسالت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم توان ندارد كه در محراب نماز جلوي خود را بگيرد و گريه به او امان نمي دهد؛ ولي به محض چشم به هم گذاردن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم و از دنيا رفتن آن حضرت، پيكر پاك و مطهر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم را روي زمين رها كرده و در هيچ يك از برنامه هاي تجهيز، تكفين، تغسيل، و حتي تدفين آن حضرت حضور ندارد و به همراه عده اي ديگر به دنبال تشكيل سقيفه و تعيين خليفه مي روند و در آنجا هيچ غم و قصه و گريه و اشك و آهي بر او غلبه نمي كند؟!!

چرا پيامبر اكرم با حال وخيمشان با سختي به مسجد مي آيند؟!! ۴>

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم كه به خاطر شدّت بيماري و ضعف توانائي حضور در مسجد را نداشته و امر مي كند تا شخص ديگري به جايش براي نماز حاضر شود به محض اقامه نماز چه اتّفاقي باعث مي شود كه حضرت با وجود همه آن ضعف و در حالي كه دو نفر زير بغل هاي آن حضرت را گرفته اند و پاهاي حضرت به روي زمين كشيده مي شود خود را به هر شكل شده به مسجد برساند؟!!

فَخَرَجَ يُهَادَي بَيْنَ رَجُلَيْنِ كَأَنِّي أَنْظُرُ رِجْلَيْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم از منزل به طرف مسجد خارج شد در حالي دو نفر زير بغل هاي حضرت را گرفته و در حالي كه پاهاي حضرت از شدت بيماري به زمين كشيده مي شد.

واقعاً با وجود شخص لايقي همچون ابوبكر كه براي اقامه جماعت امر شده چرا حضرت به مسجد آمده و در حين نماز خواندن ابوبكر، نماز ديگري را شروع مي كند؟!!

آيا اين گونه نمازي قابل تصوّر است؟!!

۴>

فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَهُوَ جَالِسٌ، وَكَانَ النَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِي بَكْرٍ

وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – يُصَلِّي قَاعِدًا، يَقْتَدِي أَبُو بَكْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ.

در روايات فوق نحوه عجيبي از نماز در مسجد النبي به نمايش گذارده شده؛ در اين نماز، ابوبكري كه درمحراب به نماز ايستاده با آمدن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي خواهد كه در حين نماز از جاي خود عقب رفته تا آن حضرت به جاي او در محراب بايستد امّا حضرت با اشاره به او مي فهماند كه در جاي خود بماند و نماز را ادامه دهد؛ آن گاه حضرت آمده و در كنار ابوبكر مي نشيند و نماز خود را شروع مي كند و مردم كه به همراه ابوبكر نماز را شروع كرده بودند همچنان به نماز با او ادامه مي دهند ولي ابوبكر به نماز پيامبر اقتدا مي كند.

تصور كنيد چگونه ابوبكر از ابتدا به نماز ايستاده و مردم هم به او اقتدا كرده اند ولي رسول خدا مي آيند و كنار ابوبكر مي نشينند و در حالي كه مردم از قبل به ابوبكر اقتدا كرده اند، حال ابوبكر به پيامبر اقتدا مي كند و مردم نماز خود را به امامت ابوبكر ادامه مي دهند. آيا واقعاً عجيب نيست؟!!

وقتي نماز پيامبر طوري است كه ابوبكر مي تواند به حضرت اقتدا كند چرا مردم به حضرت اقتدا نكردند؟

آيا اين چنين نمازي در طول ۲۳ سال نبوت حضرت سابقه داشته است؟

آيا اقتداي مردم به ابوبكر با وجود رسول اكرم از فضيلت نماز نمي كاهد؟ ۴>

با توجه به اين كه ابوبكر نماز را با قرائت حمد آغاز كرده و تا حدي هم قرائت را ادامه داده سپس رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي آيند و به نماز مي ايستند و قرائت نماز را از اوّل آغاز مي كنند حال ابوبكري كه خود حمد و سوره نماز را قطع كرده و به پيامبر اقتدا مي كند و سكوت مي كند و مردم هم كه همچنان امام جماعتشان ابوبكر است، اين چگونه نمازي است كه نه مأمومين (مردم) و نه امام جماعت (ابوبكر كه اكنون امام جماعت مردم است) هيچ يك حمد و سوره نمي خوانند؟!!

ظاهراً با توجه به پرسشهاي فوق اين چنين نمازي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم براي مستمعين حديث هم بي سابقه و عجيب و غريب بوده لذا با تعجب از اعمش سؤال مي كنند:

وَكَانَ النَّبِيُّ يُصَلِّي وَأَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَتِهِ، وَالنَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِي بَكْرٍ؟

پيامبر به نماز ايستاد و ابوبكر هم به نماز رسول خدا اقتدا كرده بود و مردم هم به نماز ابوبكر اقتدا كرده بودند.

و جالب اين كه اعمش هم در پاسخ به سؤال بالا به خود زحمت نمي دهد تا با زبان جوابي بدهد و فقط سر خود را تكاني مي دهد كه ان شاء الله منظورش «نعم» است.

فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ

دخل و تصرف در امر پيامبر و داد و ستد هاي مشكوك!!! ۴>

به اين بخش از روايت توجه كنيد:

فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِي لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ إِذَا قَامَ فِي مَقَامِكَ لَمْ يُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُكَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْيُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – « مَهْ ، إِنَّكُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ يُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا كُنْتُ لأُصِيبَ مِنْكِ خَيْرًا.

… عايشه مي گويد به حفصه گفتم: به پيامبر بگو ابوبكر نمي تواند به جاي شما نماز بخواند چون از شدت گريه صدايش به مردم نمي رسد. اي حفصه تو به پدرت «عمر» بگو تا براي مردم نماز بخواند و حفصه هم اين كار را انجام داد.

در اين حال رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به حفصه فرمود: ساكت شو! شما همچون زنان مصر در زمان يوسف هستيد. به ابوبكر بگوييد براي مردم نماز بخواند. در اين هنگام بود كه حفصه به عايشه گفت : نشد كه از تو به من خيري برسد .

اگر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم تشخيص داده كه ابوبكر براي نيابت نماز صلاحيت دارد چگونه عايشه از امر حضرت تخلّف نموده و در مقابل امر آن حضرت مي گويد: به عمر امر كنيد تا براي امامت جماعت حاضر شود؟!!

آيا رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم تشخيص نمي دهد كه چه كسي براي اين كار صلاحيت دارد؟!!

چرا عايشه خودش مستقيماً به حضرت نمي گويد دستور بدهيد عمر جاي شما نماز گزارد بلكه از حفصه مي خواهد تا چنين تقاضايي را از حضرت داشته باشد؟!! آيا رابطه حفصه با پيامبر نزديكتر از رابطه عايشه با حضرت بوده؟ و يا علّت ديگري در بين است كه عايشه از حفصه و حفصه از عايشه تقاضا مي كند و نهايتاً هم كار به جايي مي كشد كه پيامبر آن تعبير تند را نسبت به هر دوي آنان به كار برده و مي فرمايد: شما همچون زنان اطراف يوسف هستيد.

اگر اين شايستگي فقط در وجود ابوبكر نهفته است، عايشه چرا بر خلاف امر آن حضرت به حفصه مي گويد: به پدرت خبر بده تا به جاي پيامبر نماز بخواند؟

آيا اين برخورد حضرت، عدالت عايشه و حفصه را زير سوال نمي برد و روايات آنان را مخدوش نمي كند؟

آيا حفصه نيز همچون عايشه با كار خود كه اوّلاً بدون اجازه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم صورت مي گيرد و ثانياً مخالف با امر آن حضرت است خود را شريك در خطاهاي عايشه در اين ماجرا نمي سازد؟!!

آيا اين جمله حفصه به عايشه «مَا كُنْتُ لأُصِيبَ مِنْكِ خَيْرًا» (نشد كه از تو به من خيري برسد) اعتراض به عايشه و زير سوال بردن عدالت او نيست؟

آيا اين احتمال به ذهن نمي رسد كه گويا ساخت و پاخت هايي بين عايشه و حفصه وجود داشته كه گوشه اي از آن از لابلاي اين گفت وگو قابل برداشت است؟!!

ابوبكر امام است يا ماموم و يا تكبير گو؟!! ۴>

به بخشي از روايت ششم دقّت كنيد:

… فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ ذَهَبَ يَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَكْرٍ وَقَعَدَ النَّبِيُّ إِلَي جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَكْرٍ يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ…

… و چون ابوبكر پيامبر را مشاهده نمود كه به مسجد آمده خواست كه عقب رود امّا پيامبر اشاره كرد كه عقب نرود ولي با اين وجود او عقب رفت و [به عنوان تكبيرگو] صداي تكبير حضرت را به گوش ديگران مي رساند …

آيا اين روايت به طور كلي معارض با تمام رواياتي كه تا كنون ذكر شده و يا بعد ذكر مي شود نيست؟

چرا كه اين روايت تصريح دارد بر اين كه ابوبكر با آمدن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم عقب آمد و نماز را قطع كرد و فقط شبيه به يك تكبيرگو، صداي نماز حضرت را به ديگران مي رساند.

تناقض در تناقض

۴>

… أَنَّ أَبَا بَكْرٍ كَانَ يُصَلِّي لَهُمْ فِي وَجَعِ النَّبِيِّ …

… ابوبكر در تمام ايام بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به جاي آن حضرت نماز مي خواند …

اگر چه در تمام روايات مورد بررسي تا اين جا تناقضات متعددي وجود داشت كه بيان شد اما روايت هشتم تناقض اساسي ديگري دارد و آن اين كه در اين روايت مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در كل ايّام بيماري خود اقامه جماعت را به ابو بكر واگذار كرده بود؟!!

آيا سايرين همچون عايشه از اين امر غفلت كرده اند و نفهميدند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در تمام ايّام بيماري خود نماز جماعت را به ابوبكر واگذار كرده بوده است؟!!

و نيز از موارد ديگر تناقض اين روايت با روايات قبل و بعد، متن زير است:

… فَأَشَارَ إِلَيْنَا النَّبِيُّ أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَكُمْ ، وَأَرْخَي السِّتْرَ ، فَتُوُفِّيَ مِنْ يَوْمِهِ .

… پيامبر بعد از آن كه آمد به مسجد و ديد ابوبكر به جاي او به نماز ايستاده است تبسمي نمود و با خوشحالي پرده را انداخت و رفت و در همان روز نيز از دنيا رفت.

متن اين روايت شبيه روايت «كتاب موطّأ مالك» است كه در بالا گذشت، يعني: اصلاً امري در كار نبوده و ابوبكر سرخود و بدون اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم از اين موضوع خبر داشته باشند به اين كار اقدام ورزيده است. و فقط در روز آخر كه روز سوّم بيماري حضرت بود از اين موضوع با خبر شدند!!! كه در اين صورت اشكالات سرخودي بودن و بدون اجازه پيامبر دست به اين اقدامات زدن مطرح خواهد شد.

و يا اگر اين روايت كه راوي آن مالك بن انس است را بپذيريم درباره روايات متعددي كه از عايشه ذكر شد چگونه حكم كنيم و در باره او و رواياتش كه تناقضات اساسي با اين روايت دارد چه توجيهي داشته باشيم؟!!

ابوبكر و عمر به يكديگر تعارف مي كنند! ۴>

با دقت در اين بخش از روايت سؤالاتي مطرح مي شود:

… فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ – وَكَانَ رَجُلاً رَقِيقًا – يَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ . فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِكَ …

… ابوبكر به عمر گفت: اي عمر تو برو و براي مردم نماز بخوان. عمر هم به او گفت: تو به اين كار سزاوارتري…

اگر در بعضي از روايات فوق سخن از تعارفات عايشه و حفصه بود اين جا ديگر هيچ حرفي از عايشه و حفصه نيست؛ بلكه در اين روايت اين ابوبكر و عمر هستند كه به يكديگر تعارف مي كنند!!! ولي اين سؤال همچنان مطرح است كه آيا اين بده و بستان در نيابت براي امامت جماعت با اطلاع رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم بوده و يا بدون اطلاع پيامبر؟ اگر حضرت اطلاع نداشتند چرا اين امر مهم كه به زعم مستدلّين به اين روايات اشاره اي است به صلاحيت براي خلافت، به يك ديگر تعارف مي كنند؟!!

و اگر حضرت اطلاع داشتند چرا خود اين پيشنهاد را به عمر نكردند و اگر صلاح مي ديدند كه اين پيشنهاد را به عمر نكنند، چرا ابوبكر اين كار را مي كند؟!!

ارتباط بين امامت جماعت و خلافت امّت ۳> اعتراف ابن تيميه بر عدم ارتباط بين امامت جماعت و خلافت امّت

۴>

فالاستخلاف في الحياة نوع نيابة لا بد منه لكل ولي أمر وليس كل من يصلح للاستخلاف في الحياة علي بعض الأمة يصلح أن يستخلف بعد الموت فإن النبي صلي الله عليه و سلم استخلف في حياته غير واحد و منهم من لا يصلح للخلافة بعد موته

جايگزيني هر شخص به جاي شخص ديگر در زمان حيات او نوعي نيابت محسوب مي گردد، كه هر ولي امري ناگزير از آن مي باشد. امّا اين گونه نيست كه هر كس در زمان حيات شخصي چنين صلاحيتي داشت، بعد از وفات او هم اين صلاحيت را دارا باشد. همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه [وآله] وسلّم در زمان حيات خود تعداد زيادي از صحابه را براي امامت جماعت برگزيد و حال آن كه عدّه اي از آنها صلاحيّت خلافت بعد از او را نداشتند.

منهاج السنة النبوية ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس ، ج ۷ ، ص ۳۳۹ . الناشر : مؤسسة قرطبة الطبعة الأولي ، ۱۴۰۶ ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، عدد الأجزاء : ۸

الف: تعيين جانشين از سوي پيامبر امري مرسوم و متداول بوده است. ۴>

پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله براي چند روز هم كه از مدينه بيرون مي رفت يكي از اصحاب خود را به عنوان جانشين معيّن مي فرمود:

… النبي صلي الله عليه وسلم استخلف في كل غزاة غزاها رجلا من أصحابه

… رسول خدا صلي الله عليه [وآله] وسلّم در هر جنگي كه عازم مي گرديدند شخصي از اصحاب خود را به جانشيني خود تعيين مي نمودند.

تفسير القرطبي، قرطبي(۶۷۱ هق )، ج ۱، ص ۲۶۸

ب : عبد الرحمن بن عوف براي خلافت سزاوارتر از ابو بكر است. ۴>

حال با ملاكي كه در روايات فوق در شايستگي ابوبكر براي خلافت به علت امامت جماعت ذكر شد، بايد بگوئيم: عبدالرحمن بن عوف بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم تقدّم دارد و يا لا اقل براي تصدّي خلافت از ابوبكر بيشتر صلاحيّت دارد چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم پشت سر او نماز گذارده است.

بزرگان اهل سنّت متّفق القولند كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نماز صبح را پشت سر عبدالرحمن بن عوف به جا آورده است: (اگر چه اين مطلب به اعتقاد شيعه و صريح آيه شريفه «لا تقدموا بين يدي الله و رسوله» حجرات/۱ باطل مي باشد و در حضور پيامبر امامت ديگري بر آن حضرت باطل است).

في غزوة تبوك هذه صلي رسول الله صلي الله عليه وسلم خلف عبد الرحمن بن عوف صلاة الفجر

در جنگ تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز صبح خواند.

البداية والنهاية ، ابن كثير( ۷۴۴ هـ ) ، ج ۵ ، ص ۲۸ .

ج : سالم مولي ابي حذيفه هم از سوي پيامبر به نماز ايستاده است ۴>

۶۹۲ – حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِيَاضٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ – مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ – قَبْلَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ – صلي الله عليه وسلم – كَانَ يَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَي أَبِي حُذَيْفَةَ

زماني كه گروه اوّل از مهاجرين به منطقه قباء رسيدند تا قبل از آن كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به مدينه بيايد سالم مولي ابي حذيفه امامت جماعت را به عهده داشت.

صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( ۲۵۶ هـ ) ، ج ۱ ، ص ۱۷۰ ، كتاب الاذان ، باب العبد و المولي

آيا اين امر مي تواند دليل ارجحيّت او براي خلافت پس از رسول خدا باشد؟ چرا كه او به گواهي منابع اهل سنّت مدّت ها قبل، از سوي رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به امامت جماعت انتخاب شده بود.

ج : ابن امّ مكتوم نابينا براي خلافت از ابو بكر سزاوارتر است. ۴>

۵۹۵ – حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَنْبَرِيُّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِيٍّ حَدَّثَنَا عِمْرَانُ الْقَطَّانُ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِيَّ -صلي الله عليه وسلم- اسْتَخْلَفَ ابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ يَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ أَعْمَي.

… پيامبر صلّي الله عليه [وآله] وسلّم ابن امّ مكتوم را كه شخصي نابينا بود به امامت برگزيدند.

سنن أبي داود، أبو داود سليمان بن الأشعث السجستاني، ج ۱، ص ۱۴۳ .

قال ابن عبد البر روي جماعة من أهل العلم بالنسب والسير أن النبي صلي الله عليه وسلم استخلف بن أم مكتوم ثلاث عشرة مرة في الأبواء وبواط وذي العشيرة وغزوته في طلب كرز بن جابر وغزوة السويق وغطفان وفي غزوة أحد وحمراء الأسد ونجران وذات الرقاع وفي خروجه من حجة الوداع وفي خروجه إلي بدر

…پيامبر صلّي الله عليه [وآله] و سلّم سيزده مرتبه ابن ام مكتوم را به جاي خود معيّن نمودند…

الإصابة، ابن حجر(۸۵۲ هق)، ج ۴، ص ۴۹۵ .

د: تعدادي از جانشينان پيامبر در امور مختلف كه بعضي از امامت جماعت با اهميت تر است. ۴>

در ذيل اسامي افرادي كه از سوي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم براي اموري كه بعضاً از امامت جماعت به مراتب اهميت بيشتري داشته فهرست شده و اگر بنا باشد صرف استخلاف و نيابت داشتن در بعضي امور، اعمّ از امامت جماعت و غيره دليل بر شايستگي براي خلافت باشد بسياري از اين افراد براي خلافت سزاوارترند:

استخلف [النبي(ص ) ] علي المدينة ، ابن أم مكتوم ثلاث عشرة مرة في غزواته…

واستخلف أبا رهم الغفاري كلثوم بن حصين حين سار إلي مكة وحنين والطائف

واستخلف محمد بن مسلمة في غزوة قرقرة الكدر

وفي غزوة بني المصطلق ، نميلة بن عبد الله الليثي

وفي غزوة الحديبية ، عو يف بن الأضبط من بني الديل

وفي غزوة خيبر ، أبا رهم الغفاري

وفي عمرة القضاء ، أبا رهم أيضا

وفي غزوة تبوك ، سباع بن عرفطة الغفاري

وفي بعض غزواته ، غالب بن عبد الله الليثي

واستخلف علي مكة عند انصرافه عنها ، عتاب بن أسيد فلم يزل عليها حتي مات أبو بكر

وعثمان بن أبي العاصي الثقفي علي الطائف

وسالم بن عثمان بن معتب علي الأحلاف من ثقيف علي بني مالك

وعمرو بن سعيد بن العاصي علي قري عربية خيبر ووادي القري وتيماء وتبوك

… والحكم بن سعيد بن العاصي علي السوق

و فرق اليمن فاستعمل علي صنعاء ، خالد بن سعيد بن العاصي

وعلي كندة والصدف ، المهاجر بن أبي أمية

وعلي حضر موت ، زياد بن لبيد الأنصاري أحد بني بياضة

ومعاذ بن جبل علي الجند والقضاء وتعليم الناس الاسلام وشرائعه وقراءة القرآن

و ولي أبا موسي الأشعري ، زبيد ورمع وعدن والساحل

وجعل قبض الصدقات مع العمال الذين بها إلي معاذ بن جبل

وبعث عمرو بن حزم إلي بلحارث بن كعب

وأبا سفيان بن حرب إلي نجران

وقد بعث أيضا عليا إلي نجران فجمع صدقاتهم

وقدم علي رسول الله صلي الله عليه وسلم في حجة الوداع

و سعيد بن القشب الأزدي حليف بني أمية علي جرش وبحرها

والعلاء ابن الحضرمي علي البحرين ثم عزله

وولي أبان بن سعيد وبحرها

قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم وأبان علي البحرين

وعمرو بن العاصي إلي عمان

قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم وعمرو عليها

ويقال : قد كان بعث أبا زيد الأنصاري إلي عمان

وسليط بن سليط أحد بني عامر بن لؤي إلي أهل اليمامة فأسلموا

فأقرهم رسول الله صلي الله عليه وسلم علي ما في أيديهم وأموالهم

تاريخ خليفة بن خياط، خليفة بن خياط العصفري(۲۴۰ هق)، ص ۶۲ .

اعتراف عمر بر عدم تعيين ابوبكر به عنوان خليفه از سوي پيامبر ۴>

بخاري و مسلم از عبد اللّه بن عمر روايت مي كنند:

عن عبدالله بن عمر قال: قيل لعمر: ألا تستخلف؟ فقال: إن أستخلف فقد استخلف من هو خير منّي: أبو بكر، وإن أترك فقد ترك من هو خير منّي: رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم.

به عمر گفته شد: چرا براي بعد از خود خليفه تعيين نمي كني؟ در جواب گفت: اگر خليفه تعيين كنم، كاري كه شخص بهتر از من كرده را انجام داده ام. و اگر خليفه تعين نكنم باز هم كار كسي كه بهتر از من بوده را انجام داده ام و آن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم است.

صحيح بخاري، ج ۴، ص۲۲۵۶، ح ۷۲۱۸، كتاب الأحكام، باب الاستخلاف ۵۱ ـ صحيح مسلم، ج ۳ ، ص۱۴۵۴، ح ۱۸۲۳،كتاب الإمارة، باب الاستخلاف وتركه.

نووي شارح صحيح بخاري در شرح اين روايت مي گويد:

وفي هذا الحديث دليل علي أنّ النبي صلي اللّه عليه وسلم لم ينصّ علي خليفة، وهو إجماع أهل السنّة وغيرهم.

اين حديث دليلي است بر اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم بر هيچ خليفه اي براي بعد از خود نصّ و تصريحي نداشته است كه اين نظر اجماعي اهل سنْت نيز مي باشد.

صحيح مسلم بشرح النووي، ۱۲/۲۰۵.

نظر ابن كثير هم جالب به نظر مي رسد:

إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم لم ينصّ علي الخلافة عيناً لأحد من الناس ، لا لأبي بكر كما قد زعمه طائفة من أهل السنّة، ولا لعليّ كما يقوله طائفة من الرافضة.

اين حديث دليلي است بر اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم بر هيچ خليفه اي براي بعد از خود نصّ و تصريحي نداشته است كه اين نظر اجماعي اهل سنْت نيز مي باشد.

البداية والنهاية، ابن كثير، ج ۵، ص ۲۱۹ .

إيجي در«المواقف» ص ۴۰۰ و عبد القاهر بغدادي در «الفرق بين الفرق» ص ۳۴۹، و أبو حامد غزالي در قواعد العقائد، ص ۲۲۶ قائل به اين مطلب شده اند كه در باره خلافت نصي وجود نداشته است.

اعتراف استاد براي شاگرد ۴>

ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد:

سألت الشيخ (أي أستاذه) أفتقول أنت أن عائشة عينت أباها للصلاة ورسول اللّه لم يعيّنه؟ فقال: أما أنا فلا أقول ذلك، لكن عليّاً كان يقوله، وتكليفي غير تكليفه، كان حاضراً ولم أكن حاضراً.

از استادم سؤال كردم: آيا نظر شما اين است كه عايشه پدرش را براي نماز به مسجد فرستاده و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم چنين دستوري نداده است؟ استاد پاسخ داد: خير من چنين چيزي نمي گويم بلكه [حضرت] علي [عليه السلام ] چنين سخني مي گويد. و او براي خود تكليفي و من هم براي خود تكليفي دارم، چرا كه او در آنجا حاضر بوده و من حضور نداشته ام.

شرح نهج البلاغة، ج۹ ، ص ۱۹۸.

نماز جماعت به امامت هر فاسق و فاجري ۴>

از گروه فتاواي علماي وهابيت در باره نماز خواندن پشت سر امام جماعتي كه ريش خود را مي تراشد سؤال شده آنها در جواب گفته اند، نماز خواندن پشت سر امام هر فاسق و فاجري از نظر مذهب اهل سنت جايز است. متن سؤال و جواب اين است:

س ۱ : فقد صدرت فتوي في الجمهورية الجزائرية من أحد كبار المشايخ قال فيها : إن الإمام الحالق لحيته لا تجوز الصلاة وراءه فنريد من سيادتكم أن تبينوا لنا هل هذه الفتوي صحيحة أم غير صحيحة ؟ كذلك نريد منكم التوضيح والبرهان من فضلكم ؟

ج ۱ : إعفاء اللحية واجب ، وحلقها حرام ، كما ثبت في الحديث الصحيح أن النبي ( ص ) قال : أنهكوا الشوارب واعفوا اللحي (۱) ومذهب أهل السنة والجماعة الصلاة خلف كل بر وفاجر ، طلبا للألفة والجماعة ودرءا للخلاف والفرقة ، فإذا وجد غير حليق اللحية إماما صلي وراءه ، وإن لم يجد صلي خلفه ولو كان حالقا للحيته ، وصلاته صحيحة ، وبهذا يعلم أن الفتوي المذكورة في السؤال غير صحيحة .

وبالله التوفيق وصلي الله علي نبينا محمد وآله وصحبه وسلم .

اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء

عضو عضو نائب الرئيس الرئيس عبد الله بن قعود عبد الله بن غديان عبد الرزاق عفيفي عبد العزيز بن عبد الله بن باز

سؤال ۱. در كشور الجزائر يكي از بزرگان مشايخ گفته: نماز خواندن پشت سر امام جماعتي كه ريش خود را مي تراشد، جايز نيست. از شما مي خواهم كه بگوييد اين فتوا صحيح است يانه؟ در اين باره توضيح دهيد.

جواب ۱: بلند گذاشتن ريش واجب و تراشيدن آن حرام است؛ چنانچه در روايت صحيح آمده كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: سبيل را بتراشيد و ريش را بلند بگذاريد. مذهب اهل سنت و جماعت اين است كه نماز خواندن پشت سر هر انسان خوب و فاجري به دليل به دست آوردن الفت و دوري از اختلاف جايز است. پس زماني كه امام جماعتي ريش خود را نتراشد پشت سر آن نماز خوانده مي شود و اگر چنين شخصي نباشد مي توان پيشت سر غير آن نماز خواند هر چند ريش تراش باشد و نمازش هم صحيح است. از اين جا روشن مي شود كه فتواي فوق در سؤال درست نيست.

فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء – جمع أحمد بن عبد الرزاق الدويش – ج ۷ ص ۳۹۶

ديگر بر اساس روايات فوق و اين فتوا، نماز ابوبكر چه نفع و سودي براي ابوبكر داشته و چگونه مي تواند دلالت بر فضيلت او داشته باشد؟

ابوبكر در سپاه أسامه ۳> الف . ابوبكر و عمر در سپاه اسامه

۴>

با اثبات اين موضوع كه ابوبكر در روزهاي آخر عمر پيامبر در سپاه اسامه و خارج از شهر مدينه بوده است ديگر جايي براي طرح روايات فوق نمي رسد.

ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري، به اين مطلب اعتراف كرده و ضمن طرح بابي در اين موضوع مي نويسد:

باب بعث النبي صلي الله عليه وسلم أسامة بن زيد في مرضه الذي توفي فيه

فبدأ برسول الله صلي الله عليه وسلم وجعه في اليوم الثالث فعقد لأسامة لواء بيده فأخذه أسامة فدفعه إلي بريدة وعسكر بالجرف وكان ممن انتدب مع أسامة كبار المهاجرين والأنصار منهم أبو بكر وعمر وأبو عبيدة …

… از جمله كساني كه به همراه اسامه اعزام شدند گروهي از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابوعبيده بودند …

فتح الباري ، ابن حجر (۸۵۲ هـ ) ، ج ۸ ، ص ۱۱۵ .

ب . لعن پيامبر به كسي كه از سپاه اسامه سرپيچي كند ۴>

اگر آن گونه كه مستدلين به روايات صلاه ابوبكر ادعا مي كنند، واقعاً رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هرگونه اشاره اي در تأييد ابوبكر براي صلاحيت و شايستگي او براي خلافت وجانشيني پس از خود مي داشتند، و گوشه چشمي به او براي تصدّي اين منصب الهي مي داشتند، چرا آن حضرت در آخرين روزهاي عمر شريف خود و با عِلم به اين مطلب كه چند روزي بيش در اين دنيا نخواهند بود سپاهي را به فرماندهي جوان هجده ساله (اسامة بن زيد) تدارك مي بيند و عدّه اي از صحابه از جمله ابوبكر و عمر را مأمور به متابعت از او مي نمايد و هر گاه آن حضرت در بستر بيماري، چشم باز مي كند از علّت تخلّف اين گروه سئوال مي نمايد تا جائي كه كار به لعن و نفرين تخلّف كنندگان از جيش و سپاه اسامه مي انجامد؟ در حالي كه اگر واقعا آن حضرت چنين قصدي براي خلافت ابوبكر مي داشتند نبايد آنها را در چنين لحظات حسّاسي مأمور به چنين امر خطيري (كه احتمال كشته شدن درآن منتفي نيست ) نمايد؟

در بعضي از منابع معتبر اهل سنّت آمده است كه پيامبر فرمود:

الخلاف الثاني في مرضه أنه قال جهزوا جيش أسامة لعن الله من تخلف عنه فقال قوم يجب علينا امتثال أمره واسامة قد برز من المدينة وقال قوم قد اشتد مرض النبي عليه الصلاة والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحالة هذه فنصبر حتي نبصر أي شيء يكون من أمره

… پيامبر اكرم[صلي الله عليه وآله وسلم] فرمود: لعنت خدا بر كسي كه از سپاه أسامه تخلف ورزد…

الملل والنحل ، شهرستاني (۵۴۸ هـ ) ، ج۱ ، ص۲۳ .

وكاختلافهم بعد ذلك في التخلف عن جيش أسامة فقال قوم بموجب الاتباع لقوله صلي الله عليه وسلم جهزوا جيش أسامة لعن الله من تخلف عنه

… پيامبر اكرم[ صلي الله عليه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر كسي باد كه از سپاه أسامه تخلْف ورزد…

المواقف ، عضد الدين عبدالرحمن بن أحمد إيجي (۷۵۶ هـ ) ، ج۳ ، ص ۶۵۰ .

وقام أسامة فتجهز للخروج ، فلما أفاق رسول الله صلي الله عليه وآله سأل عن أسامة والبعث ، فأخبر أنهم يتجهزون ، فجعل يقول : أنفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عنه وكرّر ذلك

… پيامبر اكرم[ صلي الله عليه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر كسي باد كه از سپاه أسامه تخلّف ورزد…

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ( ۶۵۶ هـ ) ، ج ۶ ، ص ۵۲ .

چند سئوال: ۴>

الف: پيامبر در امر به امامت ابوبكر هذيان نمي گويد؟!!

حال با اين فرض كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلم در آخرين روز حيات خود چنين دستوري داده باشند، اما اين سئوال مطرح است كه: چگونه وقتي رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلم در همان روز براي جلوگيري از حوادثي كه در آينده اتّفاق خواهد افتاد براي نوشتن وصيّت در خواست آوردن قلم و دوات مي نمايد تا در آينده به گمراهي نيافتند عمر به قصد ممانعت از اين اقدام، نسبت هذيان به رسول خدا صلّي الله عليه وآله ميدهد؟!!

بخاري در صحيح خود مي گويد:

هلّم أكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده! فقال عمر: إنّ النبيّ صلي الله عليه وسلم قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه

بشتابيد تا برايتان نوشته اي بنويسم تا بعد از آن ديگر گمراه نشويد! عمر گفت: درد و بيماري بر پيامبر غلبه نموده است، و در حالي كه قرآن در ميان شما هست كتاب خدا ما را كفايت مي كند.

صحيح بخاري، ج ۷، ص ۹، كتاب المرضي باب قول المريض قوموا عنّي.

در روايت ديگري بخاري و مسلم آورده است:

عن ابن عبّاس قال: يوم الخميس وما يوم الخميس … فقالوا: إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم ـ يهجر.

ابن عباس مي گويد: روز پنج شنبه و چه روزي بود آن روز! … به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم گفتند: او هذيان مي گويد.

صحيح مسلم، ج ۵، ص ۷۶ كتاب الوصيّة باب ترك الوصيّة لمن ليس عنده شيء ـ صحيح بخاري، ج ۴، ص ۳۱، كتاب الجهاد والسير.

آيا ابوبكر به هنگام وصيت براي خلافت عمر با اين كه بيهوش مي شود و پس از آن كه به هوش مي آيد و دنباله وصيت را كه عثمان به جاي او نوشته است را تأييد مي كند هذيان نمي گويد؟

لما حضرت أبا بكر الصديق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملي عليه عهده ، ثم أغمي علي أبي بكر قبل أن يملي أحدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بكر فقال لعثمان كتبت أحدا ؟ فقال : ظننتك لما بك وخشيت الفرقة فكتبت عمر بن الخطاب فقال : يرحمك الله ، أما لو كتبت نفسك لكنت لها أهلا.

زماني كه وفات ابوبكر صديق فرارسيد عثمان را خواست تا براي او وصيت بنويسد، [بعد از حاضر شدن عثمان] در همين حال و قبل از آن كه نامي از عمر ببرد بي هوش شد. و عثمان هم نام عمر را به عنوان خليفه بعد از ابوبكر نوشت. وقتي ابوبكر به هوش آمد از عثمان سؤال كرد: آيا نام كسي را نوشتي؟ عثمان گفت: از حالي كه به تو دست داد ترسيدم و از خواسته تو اطلاع داشتم از اين رو نام عمربن خطاب را نوشتم. ابوبكر گفت: خدا تو را رحمت كند. حتي اگر اسم خودت را نيز براي اين كار نوشته بودي شايستگي آن را داشتي.

كنز العمال، ج ۵، ص ۶۷۸; تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر، ج ۳۹، ص ۱۸۶ و ج ۴۴، ص ۲۴۸ ر.ك: تاريخ الطبري، ج ۲ ص ۳۵۳; سيرة عمر لابن الجوزي: ۳۷; تاريخ ابن خلدون، ج ۲ ص ۸۵.

كدام حرف را بپذيريم؟!! ۴>

از يك طرف رواياتي از قول عايشه ذكر شد مبني بر امامت جماعت ابوبكر از سوي پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم از طرف ديگر رواياتي از قبيل روايت زير را داريم كه تمام رواياتي را كه قبلا ذكر شد را رد مي كند:

عن عائشة قالت: اشتكي رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم) فدخل عليه ناس من أصحابه يعودونه فصلّي رسول اللّه جالساً فصلّوا بصلاته قياماً.

عايشه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به بيماري مبتلا شد و گروهي از اصحاب به عيادت حضرت آمدند و در همين حال حضرت به صورت نشسته براي آنان نماز خواندند و آنان نيز به حضرت اقتدا نمودند.

صحيح مسلم، ج ۲، ص۱۹.

عن عائشة: أنّ رسول اللّه صلي الله عليه وسلم صلّي في مرضه وهو جالس وخلفه قوم.

عايشه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در ايّام بيماري خود نشسته نماز خواندند و پشت سر حضرت نيز گروهي به نماز ايستادند.

مسند احمد، ج ۶، ص ۵۷ .

عن عائشة: صلّي رسول اللّه صلي الله عليه وسلم خلف أبي بكر قاعداً في مرضه الذي مات فيه

عايشه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در ايام بيماري خود كه منجر به وفاتش گرديد به طورنشسته نماز خواند در حالي كه ابوبكر نيز پشت سر حضرت اقتدا نمود.

مسند احمد، ج ۶ ، ص ۱۵۹ .

ابوبكر بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مقدّم مي شود ۴>

اگر چه روايات موجود در اعزام سپاه اسامه كه در بالا به آن ها اشاره شد وجود ابوبكر را در لحظات آخر عمر شريف رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در شهر مدينه نفي مي كند، ولي بر فرض هم كه آن روايات را نپذيرفته و يا به شكلي خدشه كنيم، امّا متن زير فرضيه و حقيقتي ديگر از نماز ابوبكر را در فراروي ما ترسيم مي كند! كه در اين صورت پيامبر صلّي الله عليه و آله وسلّم با متوجه شدن از نماز ابوبكر خود به مسجد آمده و به نماز ايستاده و ابوبكر فقط تكبير گو بوده است!!!

عن عائشة: قال رسول اللّه صلي الله عليه وسلم في مرضه الذي مات فيه: مروا أبابكر يصلّي بالناس … وصلّي النبي خلفه قاعداً

عايشه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در ايام بيماري كه در آن وفات يافت فرمود: برويد و به ابو بكر بگوئيد تا به نماز بايستد … و پيامبر نيز به صورت نشسته به ابوبكر اقتدا كرد.

مسند احمد، ج ۶ ، ص ۱۵۹ .

و اين در حالي است كه اين مطلب با آيه شريفه سوره حجرات «ولا تقدموا بين يدي الله و رسوله» تناقض كامل داشته و تمام فقهاي مذاهب اربعه و نيز علماي اعلام شيعه بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه چنين نمازي باطل است.

ابوبكر تكبير گويي بيش نبوده است ۴>

ابن حجر در اين مورد از قول شافعي رئيس مذهب شافعيه مي گويد:

… قد صرّح الشافعي بأنه صلي الله عليه [وآله] وسلم لم يصل بالناس في مرض موته في المسجد إلا مرة واحدة وهي هذه التي صلي فيها قاعدا وكان أبو بكر فيها أولا إماما ثم صار مأموما يسمع الناس التكبير

… شافعي به صراحت بيان مي دارد كه پيامبر صلي اللّه عليه [وآله] براي مردم در دوران بيماريش ـ كه به سبب آن وفات يافت ـ نماز نخواند مگر يك بار، و آن همان نمازي بود كه در حال نشسته خواند و ابوبكر در آن نماز، ابتدا امام بود، ولي پس از آن مأموم شد كه صداي تكبير را به گوش مردم مي رساند …

فتح الباري في شرح صحيح البخاري ، ابن حجر ( ۸۵۲ هـ ) ، ج ۲ ، ص ۱۴۵ .

در اين صورت ابوبكر در جايگاه پيامبر صلي اللّه عليه وآله، جز يك نماز نخوانده كه همان آخرين نماز پيامبر صلي اللّه عليه وآله بود كه در آن مأموم شده است.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليّ عصر (عج)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد