بابیت و بهائیت، نمای دور، نمای نزدیک (2)
ماجرای بدشت: رویدادی غریب و هنجارشکن
پیش از این، در فصل: «آیتی که می خواست با “قتل عام” مسلمین، ایران را تسخیر کند!»، از تجمع جنجال انگیز بابیان در دشتِ بَدَشت سخن گفتیم و همانجا وعده دادیم که پیرامون این ماجرا سخن بگوییم. به ویژه آنکه آن همایش، با نمایش شگفتی همراه بود که «حساسیت منفی» و «احساس خطر» ملت مسلمان ایران و رهبران دینی آن نسبت به این گروه نوظهور را شدیدتر و افزون تر ساخت.
به نوشته ی منابع بهائی: قرة العین (که از سران و مبلغان طراز اول و پیشگام در جنبش بابیه، و نور چشم میرزا علی محمد باب و بهاء و عبدالبهاء محسوب می شود)(1) در بدشت، بدون حجاب و با چهره ی کاملاً بزک کرده و آراسته به میان مردان بابی رفت و به قول نبیل زرندی مورخ رسمی بهائیت: «ناگهان حضرت طاهره بدون حجاب و با آرایش و زینت به مجلس ورود نمود»(2)، و با این شگرد- که در تاریخ انبیاء و اولیاء الهی بی سابقه است – به اصطلاح، لغو دیانت اسلام و احکام آن را علام کرد!(3)
مسیو نیکلا، دیپلمات فرانسوی در ایران عهد ناصری، کتاب جانب دارانه ای درباره ی باب و جنبش او نگاشته که منبع مطالبش عمدتاً افرادی از خود بابیان و بهائیان بوده اند.(4) نیکلا در این کتاب، ماجرای پرده دری و خودآرایی قرة العین در اجتماع مردان بابی را چنین بیان می دارد:
قرة العین بنابر معمول در مواقع سخنرانی پرده ی نازکی به توسط ریسمان ها در مقابل خود می آویخت و در عقب آن صحبت می کرد. در این روز بهترین لباس خود را پوشیده و نفیس ترین جواهراتی را که داشت زیب پیکر خود ساخت و به دو خدمتکار خود امر کرد که در عقب او بایستند و مقراضی(5) در دست داشته باشند و همین که به آنها اشاره کرد هر دو با هم، یکدفعه ریسمان های پرده را مقراض کنند تا پرده به یکباره بیافتد.
پس از این مقدمات شروع به سخنرانی کرد…، هیچ گاه تا این اندازه عبارات مهیج و نافذ… به زبان نیاورده بود و مستمعین از هنرنمایی در بیان و صدای جذاب و رسایش مبهوت مانده و با یک دقت کاملی به بیاناتش گوش می دادند… تا موقعی که این جملات را بیان کرد:
«شماها باید امروز بدانید که خداوند ظهور کرده است[!] و قرآن منسوخ شد و کتاب جدیدی از آسمان برای ما نازل شده و قوانین جدیدی برای ما مقرر گردیده است»، و با اشاره ی معهود، خدمتکاران اطاعت کردند و پرده به یکبار افتاد و منظره ی با شکوه و جلال او[!](6) نمایان شد. لحظه[ای] متوجه خدمتکاران گردید، مثل این که می خواهد از آن ها مؤاخذه کند که چرا این طور شد و بلافاصله به طرف جمعیت برگشته و گفت:
«این قضیه چه اهمیت دارد و نباید با نظر اعتنا به آن نگاه کرد. آیا من خواهر شما نیستم؟ و آیا شما برادرهای من نیستید؟ آیا کدام خواهری صورتش را از برادرانش پوشیده است؟
اما اثر حاصله از این پیش آمد مانند صاعقه[ای] بود که بر سر مستمعین فرود آمد. بعضی صورتشان را با دست پوشانیدند و جمعی تعظیم غرّایی نمودند. پاره[ای] دامن لباس را بر سر کشیده مبادا نظرشان به صورت حضرت طاهره[!] بیافتد، چه هر گاه نگاه به صورت زن نامحرم عابری شود در شرع نگاه است، تا چه رسد نظر کردن به صورت شخص مقدسی مانند حضرت طاهره.
قرة العین اعتنایی به این پیش آمد نکرده شروع کرد به راه رفتن در میان آنها و پیوسته به آنها خطاب می کرد: برادران من، قرآن منسوخ شد و امر حجاب از میان رفت. ولی نتوانست کاملاً به مقصود موفق شود. عده ی قلیلی، آن هم به ندرت، به او نگاه می کردند. میرزا حسینعلی[بهاء] چون دید صحنه ی تماشا طول کشید و شاید خطر خونریزی به میان آید، فوراً عبای خود را بر سر قرة العین انداخته او را برد به چادر….(7)
داستان فوق، حتی اگر از اغراق رمانتیک نیز خالی نباشد، به هر روی نشان می دهد که مردم ایران (حتی کسانی چون این دیپلمات فرانسوی، که نسبت به بابیت، علاقه و سمپاتی داشته اند) از ساختارشکنی این بانوی بابی مسلک در بدشت، چه تصوری در ذهن داشته اند. اسدالله مازندرانی، نویسنده ی مشهور بابی، ضمن شرح ماجرای بدشت (از زبان نبیل زرندی)، با اشاره به صدور لوحی از جانب باب در تأیید و تقدیس قرة العین، و تأثیر آن در پیشبرد حرف قرة العین، می نویسد: «بالجمله جانمازها که همیشه مبسوط بود چنان برچیده شد که دیگر مبسوط نگردید و مهرها که برای نماز تا آن روز روی هم می گذاشتند شکسته شد و اسمش را بت گذاشتند…».(8) نیز از قول احمد علاقه بند(از بابیان قدیمی) نقل می کند که می گوید: «در ایام بدشت، حضرت قدوس در وقت فریضه ی صلوه، سجاده گسترده با کمال آداب و روحانیت و التجاء و تمام انجذاب و قریب و حُسن اداء به فریضه و نافله و اوراد می پرداخت(9) و در آن حال، ناگهان جناب طاهره شمشیر برهنه در دست حاضر شد و با فصاحت و شجاعت و اقتداری که به وی اختصاص داشت خطاب نموده و می گفت: این بساط را در هم پیچ که دوره ی اوراد و سجاده سپری شد…»(10)
قرة العین، البته به نمایشی که در اجتماع بدشت انجام داد بسنده نکرد و پس از آن نیز او و محمد علی بارفروشی ملقب به قدوس (از سران بابیه و صحنه گردانان اجتماع بدشت) در یک کجاوه نشستند و بابیان در اطراف کجاوه، دف زده و با صدای بلند (که در دشت و کوه می پیچید) به خواندن اشعار عاشقانه پرداختند و… در نتیجه کار به جایی کشید که مردم مسلمان منطقه (که به شدت از این رفتار به خشم آمده بودند) او و یارانش را شدیداً مورد حمله قرار دادند.(11) جالب است بدانیم که حسینعلی بهاء، قرة العین را «نقطه ی جذبیه»! می نامید(12)، که ظاهراً تفسیر آن را باید از کلام عبدالحسین آیتی (مبلغ و نویسنده ی مستبصر بهائی) بازجست که نکاتی را درباره ی قرة العین و بهاء افشا می کند که باید خواند و گریست و عبرت گرفت…(13)
احمد کسروی سخن در خور تأملی دارد: «… داستان قرة العین شگفت آور است. ولی دلیلی از آن به سود کیشهای بابی و بهائی نتوان درآورد. در کوششها نیز زیان قرة العین کمتر از سودش نبوده. در جستن [بیرون رفتن] او از خانه ی شوهر و همراهیش با مردان و آن داستان بدشت که خود بهائیان پوشیده نداشته اند، دستاویز دشمنان بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان. این است در کتاب ها دیده می شود که خواهر عبدالبهاء… در نامه ی خود به بهائیان تهران چنین نوشته: “قرة العین یک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کله ی مردم نمی توانیم بدر آوریم”».(14)
رفتار قرة العین در اجتماع بدشت، به حدی «عجیب» و به لحاظ دینی و اخلاقی و اجتماعی، «ساختار شکنانه» بود که حتی، با استیحاش و مخالفت غالب بابیان (در بدشت و نقاط دیگر) رو به رو گردید.(15) چندانکه، به نوشته ی منابع کهن بابی و بهائی نظیر نقطه الکاف و ظهورالحق، فردی چون ملا حسین بشرویه ای، رهبر شماره ی 2 بابیان(16)، وقتی ماجرا را شنید برآشفت و گفت: اگر در بدشت بودم، آنان را حد می زدم و با شمشیر کیفر می نمودم!
اسدالله مازندرانی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، در تاریخ خود با اشاره به اقدامات قرة العین در بدشت جهتِ «کسر(17) تقالید و حدود و حل اوهام و قیود»! (یعنی اعلام لغو احکام و حدود و قیود اسلام) می نویسد: «واقعات کسر حدود در بدشت، نه تنها باعث ترض و هجوم اعدا و شیوع کذب و افترا برای اصحاب بدشت، خصوصاً جناب طاهره، گشت، بلکه موجب اندهاش(18) احباب مجتمعین آنجا گردید و آنان که حضور نداشتند نیز پس از استماع واقعات مذکور، حسب مذاق و مشرب خود بر دو حال شدند. آورده اند جناب ملاحسین بشرویه ای که حلقه ی اخلاص حضرت قدوس [ملا محمد علی «حجت»] در گوش داشت و در بدشت حاضر نبود همین که واقعیات مذکوره به سمعش رسید چنین گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آن جا را با شمشیر کیفر می نمودم».(19)
وقتی که برداشت بسیاری از خود بابیان از ماجرای بدشت این گونه سیاه و منفی باشد، روشن است که دیگران (به ویژه مردم مسلمان ایران) چه دیدگاه تندی نسبت به عقاید و اعمال این فرقه داشته اند؟! گزارش یکی از مأموران انگلیسی راجع به بابیه در همان روزگار (از تهران به لندن، مورخ 21ژوئن 1850) می تواند ترسیم گر دیدگاه ملت ایران باشد که با نگرانی، اخبار مربوط به این فرقه ی نوظهور و هنجار شکن را تعقیب می کرد:
در یک جمله، این [یعنی مسلک باب] ساده ترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی نسبت به خیر و شر کلیه ی اعمال بشر، خلاصه می شود.(20)
در گزارش دیگر، ضمن اشاره به برخی از آموزه های علی محمد باب (مبنی بر لغو حکم نماز و روزه، و اینکه: «در آیین بابیان آمیزش جنسی بسیار آمیخته به هرج و مرج است… مرد ممکن است بی اندازه زن داشته باشد، زن هم همین اجازه را دارد، ضبط اموال کلیه ی کسانی که بابی نیستند مجاز است…») می افزاید: «ظاهراً مطلق ترین نوع ماتریالیسم، جوهر اعتقاد آنها را تشکیل می دهد».(21)
قبح شرعی و حتی عرفیِ سناریوی بدشت در جامعه ی (محجوب) ایران به حدی بود که بهائیان ناچار شدند در دستکاریهایی که (به قلم میرزا حسین همدانی و در قالب تصنیف تاریخ جدید) در کتاب نقطه الکاف (منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی از قدمای بابیه) انجام دادند، مندرجات این کتاب در بخش مربوط به ماجرای بدشت را از تاریخ جدید حذف کنند و به قول ادوارد براون(22):
این حذف چندان هم جای تعجب نباید باشد، چه نطقی که جناب قدوس درآن اجتماع نمود[و با ادعای برداشته شدن «جمیع احکام و شرایع انبیا» از انسان ها در هنگام (به اصطلاح) قیامت ظهور قائم(23)، زمینه را برای زیر پا گذاردن آموزه ها و احکام دینی، و ایجاد آنارشیسم اخلاقی و جنسی در میان بابیان، آماده ساخت] قطعاً به تهمتهایی که مسلمانان به بابیه می زنند از قبیل آن که ایشان طریقه ی اباحیه دارند و یا آنکه به اشتراک در نساء قائلند و نحو ذلک، قدری صورت صدق می دهد و معلوم می کند که این تهمتها به کلی بی اساس صرف نبوده است…
براون، که در 1305ق ایران را به گام سیاحت و تحقیق پیموده و در شهرهای مختلف کشورمان با بابیان و بهائیان دیدار و گفت و گو داشته، اعتراف یکی از عناصر شاخص بابی در کرمان(24) به صحت شایعات در مورد قرة العین در بدشت را چنین بازتاب می دهد:
شیخ، آزادانه درباره ی بابیگری صحبت کرد. او گفت: «حرفهایی که مسلمانان درباره ی بابیان می زنند، به رغم حقیقت نداشتن، در اکثر موارد تا حدی بر پایه ی واقعیت نهاده شده است. برای مثال، آنها می گویند که نوشته های عربی باب، طبق اصول دستورزبان نیست، این درست نیست، اما به واقع هم، او از قالب های دستوری ای استفاده کرده که با اینکه از نظر تئوری صحیح است[؟!] اما رایج و مصطلح نیست. مثل و حاد از واحد یا فراد از فرید و امثالهم.
همچنین آن ها قرة العین را به بی عفتی و بی بند و باری متهم می کنند. این حقیقت ندارد. او اصل و اساس خلوص و پاکی بود[!]، اما پس از آن که حضرت نقطه (یعنی باب) شریعت اسلام را منسوخ اعلام کرد، تا قبل از انتشار شریعت جدید، مدتی به طول انجامید که ما آن را دوره ی فترت می خوانیم. در این مدت، همه چیز آزاد و قانونی بود [!]. در این دوران امکان دارد که او با مردان معاشرت و همنشینی داشته. برای مثال، با ملا محمد علی بارفروشی، که روابطشان مثل رابطه ی زن و شوهر بوده…(25)
ادعای این فرد بهائی مبنی بر «آزاد» بودن و (جالب تر از آن:) «قانونی»! بودنِ هر چیز در دوره ی «فترت»، دقیقاً همان منطق نهفته در عمل قرة العین(= مشروعیت حکومت جنگل و بازگشت به توحش) است. و این در حالی است که می دانیم، اساساً ادیان آسمانی برای ترویج عفاف و تحکیم انضباط اخلاق در جوامع انسانی آمده اند و قرآن کریم (که حسینعلی بهاء در نامه ی خود به ناصرالدین شاه (مشهور به لوح سلطان) از آن با عنوان «حجة باقیه ی» الهی یاد می کند(26)) صراحتاً اصل «تقوا» را وصیت خداوند به همه ی انبیای الهی و پیروان ادیان می شمارد: و قد وصّینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله.(27)
مردان و زنان بزرگ الهی در طول تاریخ، همگی در حفظ گوهر عفاف و پرهیز از مظاهر فشحا، شهره ی روزگار خود بوده اند. قرآن کریم، یوسف صدیق(ع) را به «مقاومت» شگرف در طوفان عشوه ها و تمنیّات زنان بوالهوس اشراف مصر می ستاید و داستان «پرهیز» او از قبول تمنای پلید هوسبازان را (که منشأ عزت و مکنت چشم گیر دنیوی و پاداشهای بزرگ تر اخروی او گردید) در کلامی شیوا برای عبرت دیگران باز می گوید، و جالب این است که این کتاب مقدس، حتی در شرح ماجرای مجلس آرایی زلیخا نیز، اصل حجت و حیا را به دشت رعایت می کند و از ادبیاتی محجوب و رازآمیز بهره می گیرد:
و راوَدَتهُ الّتی هو فی بیتها عن نفسه و غَلَّقَتِ الابواب و قالت هَیتَ لک، قال معاذَالله انّه ربّی احسن مَثوای انّ الله لایُفلح الظالمون. و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رأی برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه من عبادنا المُخلَصین… قال ربِّ السِّجنُ اَحَبُّ الیّ مِمّا یَدعوننی الیه… و کذلک مَکَّنّا لیوسف فی الارض یَتَبَوَّأُ مِنها حیث یشاء نُصیب برحمتنا من نشاء و لانُضیع اجر المحسنین، و لاجر الآخره خیرٌ للذین آمنو و کانوا یتّقون.(28)
و همین گونه است وصفی که قرآن، از مریم مقدس(ع)، به مثابه ی زنی الگو برای جهانیان، به دست می دهد و بر حفظ گوهر عفاف- به عنوان ویژگی برجسته ی او، و مظهر ایمان و منشأ کمالات وی- کراراً تأکید می ورزد:
و مریم ابنه عمران التی اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فیه من روحِنا و صدّقت بکلمات ربّها و کتبه و کانت من القانتین.(29)
و التی احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها وَ ابنَها آیهً للعالَمین.(30)
دیگر از بانوی بانوان عالم، صدیقه ی کبری، فاطمه ی زهرا علیهاالسلام، سخن نمی گوییم که عصمت کبرای حق بود و غیرتش حتی نگاه نامحرمان بر پستی و بلندیهای اندام خویش (پس از مرگ) بر چوبه ی تابوت را نیز بر نمی تافت و چنان که نوشته اند، پس از رحلت رسول اکرم(ص) کسی فاطمه را خندان و متبسم ندید، مگر زمانی که اسماء بنت عُمَیس، برای وی از عماری (تابوت مسقَّف و روپوش دار) که در حبشه رسم بود سخن گفت و آن حضرت، از خوشحالی (برای اولین بار و آخرین بار پس از مرگ پیامبر) تبسم فرمود. و دخترش، عقیله ی بنی هاشم و شیرزن عاشورا، زینب سلام الله علیها نیز اعتراضش به یزید پلید، آن بود که بانوان خود را در حرمسرا از چشم نامحرمان دور داشته ای و دختران پیامبر(ص) را این چنین بدون پوشش کافی، در معرض نگاه دیگران قرار داده ای: امن العدل یابن الطلقاء…؟!
قدّیسان ادیان ابراهیمی، همگی چنین بوده اند؛ و سخن رسول گرامی اسلام(ص) نیز معروف است که می فرمود: من برای تتمیم و کامل ساختن مکارم اخلاق انسانی مبعوث شده بود (بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق). آن گاه – با وجود این منطق و سنت مستمرّ دینی و الهی – زعمای به اصطلاح دینی که مدعی است به جای اسلام محمدی آمده و برتر از آن است، عفت و اخلاق را این گونه زیر پا بگذارند! و به اسم دین و هواداری از ظهور منجی موعود اسلام! نسخ دیانت اسلام را آن هم با انجام نمایشی سکسوالیته!(31) و صراحتاً بر خلاف تقوای الهی (و در واقع به شیوه ای ماکیاولیستی) اعلام کنند، حقاً عجیب و نوبر است.
این گونه پرده دریها و هنجارشکنیها، البته در کارنامه ی خودکامگان و هوس پیشگان تاریخ، امری بی سابقه نیست و متأسفانه دستبردها و دستکاریهایی که در ادیان وحیانی پیش از اسلام شده، غالباً از جانب همین گونه عناصر نشأت گرفته است.(32) اما انبیاء و اولیای راستین الهی و اتباع صدیق آنها، آن گونه که قرآن کریم و روایات معتبر اسلامی حکایت می کند، از این گونه اعمال بیزار و برکنار بوده و هستند.
وانگهی، بر فرض هم که (به اصطلاح) ثابت شود عمر شریعتی وحیانی به پایان رسیده و شریعت جدید در راه است، نمی توان آموزه ها و احکام «بنیادین و مشترک» ادیان آسمانی (نظیر «توحید» و «عفاف» را زیر پا نهاد مثل آن بهائی کرمانی: به بهانه ی دوران «فترت»، «همه چیز[را] آزاد و قانونی» شمرد و عملاً به نظام «حکومت جنگل» بلکه بدتر از آن روی آورد! زیرا از دیدگاه منطق دین، که بر عفت و تقوا مبتنی است، بشر هیچ گاه در این جهان، مثل بهائم، فاقد «تکلیف» نیست، و فلسفه ی بعثت انبیاء و انزال کتب آسمانی نیز معین ساختن نوع و نحوه ی همین «تکلیفات» است، و تغییر احکام و شرایع در بعثتهای جدید، هرگز معطوف به «نفی» این اصول جاویدان نیست.(33)
افزون بر آن چه گفته شد، مسئله از زاویه ی دیگر نیز قابل بحث است: اصولاً – چنان که در فقه جامع و عمیق شیعی کاملاً بحث شده- احکام الهی نظیر حرمت مشروب خواری و دزدی و دروغ و ربا و فحشاء و یا وجوب نماز و روزه و زکات و جهاد و عفت و پوشیدگی بانوان از نامحرمان، «اعتباری محض» و «قراردادی صرف» نیستند، بلکه در اصل، ناشی از «مصالح و مفاسد دائمی، قطعی و الزامی»یی هستند که در ذات اشیاء هستی یا افعال آدمی وجود دارند.
نوشیدن شراب، انسان را پیوسته در معرض خروج از دایره ی عقل و شعور قرار می دهد (و به قول آن حکیم فرزانه: مصرف مصرف زیادش مضرّ به خِرَد، و مصرف کَمَش نیز وسوسه انگیز و زیادت طلب است)؛ دزدی اموال دیگران، همیشه تجاوز به حقوق مردم، و منشأ نزاع و بدبینی و محرومیت است؛ ربا، همواره به انباشت بی رویّه ی پول رباخوار، و فقر و فلاکت فزاینده ی نیازمندان می انجامد؛ و اختلاف بی رویه ی زن و مرد، به ویژه نگاهها و آواها و مجلس آراییهای شهوت انگیز، نیز دائماً افراد را (خصوصاً عناصر ایمان و هوس باز را) در معرض لغزش قرار می دهد و کانون گرم خانواده و صفای زندگی مشترک و سلامت نسل را به سمت فروپاشی و نابودی می راند؛ و همین گونه است نماز و روزه و حج و زکات و جهاد، که ذاتاً نیازهای اساسی بشر: ارتباط با خدا، تقویت اراده و تمرین کنترل نفس (از گناه)، دستگیری از مستمندان، و دفع تجاوز دشمن به مرزها و ملتها، را بر می آورند.
بنابراین، با آمد و رفت رسولان و تغییر شرایع، هیچ گاه اساس این احکام برداشته نمی شود و مثلاً «دور اوراد و سجاده» هیچ وقت سپری نشده یا اختلاف بی رویه زنان و مردان، و خودآرایی زنان برای نامحرمان (با این منطق سخیف که ما خواهر و برادریم!) هرگز جایز نمی گردد، اساساً در تاریخ نبوت و امامت، دوران «فترت» (فترت به این معنا که ناگهان، همه چیز«آزاد و قانونی»گردیده! و در واقع، تعالیم و آموزه های ادیان الهی زیر پا نهاده شود!) وجود ندارد. زیرا این «ارتجاع» صرف، و تجدید «جاهلیت»ی است که حکمت ارسال رسل و انزال کتب، مبارزه ی با آن بوده و هست….
از کلام نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، بر می آید که هنجارشکنی قرة العین در بدشت، بین خود بابیها، تأثیرات سوء فکری و اخلاقی بر جای گذاشته بوده است. به قول معروف: غذا آن قدر شور بوده که خان هم فهمیده است!
زرندی، ضمن اشاره به نشستن قرة العین و محمد علی قدوس (پس از ماجرای بدشت) در یک کجاوه ی واحد، و سرود خواندن بابیان به صدای بلند اشعاری را که قرة العین «در محو تقالید قدیم [یعنی احکام و مقررات الهی اسلامی] و آغاز روز جدید» گفته بود(34)، در سخنانی صریح و غیر قابل توجیه می نویسد:
بعضی از پیروان چون دیدند که حضرت طاهره حجاب صورت را به یک سو نهاده این طور نتیجه گرفتند که ممکن است بر حسب هوای نفس به مناهی و سیّئات مشغول شوند و از مسئله ی نسخ شریعت به خیال باطل خود این طور تصور کردند که حریّت مضرّه را پیشه خویش سازند از حدود آداب تجاوز کنند و به اجرای هوای نفس خویش مشغول شوند. این خیال باطل و سودای خام که برای کوتاه نظران حاصل شده بود سبب شد که خشم خدا بر آن ها نازل گردید و مورد غضب پروردگار واقع شدند. به این معنی که در حین توجه به مازندران چون به قریه ی نیالا رسیدند جمعیتی به آنها حمله ور شدند و بلای شدیدی از دست اعدا بر آن عده ی بی پروا که از روی هوای نفس به کسر حدود پرداخته بودند وارد شد….(35)
میرزا مهدی خان زعیم الدوله ی تبریزی، حکیم و روزنامه نگار مشهور عصر قاجار که در جوانی دوران باب را درک کرده، می نویسد: «قرة العین با حاج محمد علی…[قدوس] در هودجی نشسته، به طرف مازندران رهسپار شدند، مریدان آنها هم به دنبالشان به راه افتادند. مهار شتر به دست ساربانی بود که آن را می کشید و شعری به زبان فارسی و لحن “حدی” می خواند که معنای آن چنین بود: چقدر این زمان شیرین و چه اندازه با سعادت است، زیرا زمان اجتماع دو خورشید و هنگام قِرانِ دو ماه است. آنها همچنان طیّ مسافت نمودند تا به خاک مازندران رسید، به قریه ای که نزدیک قصبه ی هزار جریب بود وارد شدند. در آن جا بارها را فرود آورد و چند روز در آن محل اقامت کردند. آنگاه قرة العین با حاجی نامبرده [محمد علی قدوس] به حمام رفتند تا از زحمت سفر، خستگی بگیرند و تن بشویند. این خبر به گوش مردم آبادی رسید. آنها هم تک تک و دسته دسته مجتمع شدند، سلاح در بر نموده و به آنها حمله کردند، جمعیت آن ها را متفرق ساختند، اموال و احمال آنان را گرفتند، چند نفر از آنها کشته شدند و عده ای مجروح شدند. آن گاه آنها را با تن و پای برهنه آزاد ساختند تا به هر راهی می خواهند بروند…».(36)
محمود زرقانی، دستیار و منشی عباس افندی در سفر اروپا می نویسد: عباس افندی هنگام اقامت در پاریس، «روز 16 ربیع الاول 1330 (4مارچ 1912) صبح ذکر ایام بدشت و امتحانات شدیده می فرمودند که همه ی اصحاب فرار کردند مگر معدودی»!(37) که باید گفت: البته ماجرای بدشت، حقیقتاً شدید بود، اما امتحان شدیدی که مؤمنان و تقواپیشگان به هیچ وجه طاقت آن را ندارند ولی فاسقان و هرزگان، به خوبی از پس آن بر می آیند و کلی هم منت دار کسی می شوند که امکان این امتحان شدید! را برایشان فراهم ساخته است!
رفتار قرة العین در بدشت، حقاً عجیب است، اما عجیب تر از آن، اطلاق عنوان «طاهره» از سوی رهبران بابی و بهائی بر وی، و تمجید و تقدیسهای شگفت آنان از او (به عنوان شخصیتی هم طراز حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها در اسلام و حتی برتر از آن!!) است! مجله ی بهائی نیوز (ارگان محفل بهائیان امریکا) در مقاله ای که به قلم ذکر الله خادم (از سران بهائیت) و در سال 1974 به مناسبت کنفرانس بهائیان در سنت لوئیز (29 اوت – 1 سپتامبر 1974) درج کرده و مجله ی آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) نیز آن را ترجمه و در همان زمان انتشار داده است، می نویسد: «هیکل مبارک حضرت ولی امر [مقصود، شوقی افندی است] تأکید می فرمودند که اجتماع بدشت باید منبع الهام جمیع مجامع بهائی در آینده ی ایام قرار گرفته و روح ساری در آن اجتماع عظیم در همه ی کنفرانس های بهائی متجلی گردد».(38)
پرده دری و مجلس آرایی قرة العین در اجتماع مردان بابی، چندان دور از حکم مشهور خود باب در کتاب بیان نیست که صریحاً به زنان شوهر دار اجازه می دهد در صورتی که از شوی خویش بچه دار نمی شوند، برای آوردن فرزند، به اذن شوهر، با مرد دیگر نزدیکی (اقتران) کنند تا بچه دار گردند (اخذ ثمره کنند)! عبارت باب چنین است:
الباب الخامس و العشر [کذا] من الواحد الثامن فی اَن فَرَضَ لِکلّ احدٍ اَن یتأهّل لیبقیَ عنها مِن نفسٍ یُوَحِّدُالله ربَّها، و لابدّ اَن یجتهد فی ذلک، و اِن یظهر مِن احدهما ما یمنعهما عن ذلک حَلَّ علی کل واحدٍ باذن دونِه لان یظهر عنه الثمره و لایجوز الاقتران لمن لایدخل فی الدین…
ملخص این باب آن که، در این عالَم، اعظمِ ثمراتی که خداوند بعد از ایمان به او و حروف واحد و آن چه در بیان نازل فرموده داده، اخذ ثمره ای است از وجود خود که بعد از موت آن، آن را ذکر کند به خیر، و امر شده در بیان به اشدّ امر، حتی آن که اذن داده شده اگر سبب منع در طرفی مشاهده شود اختیار اقترانی به اذن آن، تا آنکه ثمر از وجود آن ظاهر گردد… و حلال نیست اقتران الا با نفسی که [به باب] ایمان آورده باشد…(39)
جالب این است که حسینعلی بهاء بنیادگزار بهائیت، نیز که (به قول بهائیان) صحنه گردان اصلی سناریوی بدشت بود، در کتاب اقدس (که فرقه ی بهائی، آن را کتاب آسمانی خود می شمارد) راه باب را به شیوه ی خود ادامه داد و با تقلیل مجازات سنگین اسلام در مورد زن و مرد زناکار به پرداخت 9 مثقال طلا در بار اول و 18 مثقال در بار دوم توسط مرتکبین این عمل شنیع به عنوان دیه به بیت العدل(40) (که تأمین آن، به ویژه برای سرمایه داران، مثل آب خوردن، آسان است!)، و همچنین منحصر ساختن «حرمت ازدواج» به خصوص آمیزش با مادر و زن پدر، و آزاد ساختن آمیزش جنسی با دیگر محارم نزدیک یعنی دختر، خواهر، عمه، خاله، خواهرزاده، برادرزاده، و غیر آن!(41) کار را برای پیروان خویش بسیار آسان کرد…
نقش حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در سناریوی بدشت
نکته ی درخور ملاحظه در مورد سناریوی بدشت (که قرة العین در «اجرا»ی آن، نقش اساسی داشت) آن است که به ادعای منابع بهائی، کارگردانیِ این سناریو را حسینعلی بهاء بر عهده داشت.
ذکرالله خادم، از سران بهائیت، در مقاله ای که در نشریات بهائی ایران و امریکا درج گردیده، تصریح می کند که «حضرت بهاءالله، در این جریان» یعنی ماجرای بدشت، به رغم «بی طرفی» ظاهری، در واقع، «محور اصلی و راهبر حقیقی این واقعه ی عظیم بودند». به ادعای خادم: ماجراهای بدشت، از جمله اقدام هنجار ستیزانه ی قرة العین دائر بر حضور «بی پرده ی» وی در جمع مردان بابی، و اظهاراتش درباره ی «نسخ شرایع» (که به قول این نویسنده ی بهائی: در اثر آن، «جمیع اصحاب همه فرار کردند، بعضی به کلی منصرف شدند و بعضی در شک و شبهه افتادند و بعضی بعد از تردد دوباره به حضور آمدند؛ باری بدشت به هم خورد…»)(42)، همه و همه عملاً نقشه ی حسینعلی بهاء بوده است.
سخن ذکرالله خادم، مورد تأیید دیگر اعضای فرقه است. میرزا حسن ادیب طالقانی (از سران بهائیت در زمان عباس افندی) در رساله ای که راجع به قرة العین نوشته، از توافق قبلی بهاء(و قدوس) با نقشه ی قرة العین در اعلام نسخ اسلام سخن می گوید.(43)
همچنین، نصرت الله محمد حسینی، نویسنده ی معاصر بهائی، تصریح و تأکید می کند که ماجراهای بدشت در جهت «اعلان ظهور کلی و فسخ و نسخ شرایع»، با موافقت و هماهنگی بهاء و قدوس و قرة العین صورت گرفته است. وی با اشاره به مذاکرات شبانه ی این سه تن در بدشت می افزاید: «آنچه مسلم است در این مذاکرات، تفاهم کامل موجود بوده و جناب طاهره نیز شرکت داشته است. اما اخذ تصمیم نهایی با جمال ابهی [بهاء] بوده است. از محتوای کتب تاریخ (امری و غیر امری) مستفاد می شود که تدابیر جناب طاهره اصولاً مورد تأیید حضرت بهاءالله و جناب قدوس بوده است».(44)
نیز با ذکر این نکته که: «ریاست احتفال بدشت با جمال ابهی بود» می افزاید: «شبها جمال ابهی با جنابان قدوس و طاهره ملاقات و مذاکره داشتند تا تدابیری برای اعلان استقلال ظهور بدیع اتخاذ گردد. سرانجام در آن ملاقات ها مقرر گشت که استقلال ظهور حضرت باب و نسخ شریعت اسلام به تصریح در جمع اصحاب اعلان شود. این هدف با ابداع و مدیریت و هدایت جمال ابهی و با ابتکار و کاربرد شیوه ی انقلابی جناب طاهره به مدد کشف حجاب و همراهی و همکاری جناب قدوس تحقق یافت».(45)
به نوشته ی این نویسنده ی بهائی: «حضرت ولی امرالله [شوقی افندی نیز] طرح اعلان استقلال ظهور جدید را در احتفال بدشت… (طرح از پیش منظور گشته) فرموده اند و به تصریح حضرتشان در یکی از توقیعات مبارکه [مورخ 6ژانویه 1933] اقدام طاهره در بدشت مبنی بر کشف حجاب و اعلان استقلال آیین بابی با توافق کامل جناب قدوس و تصویب قبلی جمال ابهی انجام یافته است».(46)
جالب است که به نوشته ی منابع بهائی: بهاء (در توجیه عمل قرة العین) دستور داد که آیات سوره ی واقعه را بخوانند(47) که در وصف قیامت و بهشت است که می دانیم انسان ها در آن، از «تکالیف دنیوی»آزاد و رهایند، و معنا و مفهوم این عمل بهاء جز آن نبود که «هنجار ستیزی و تکلیف شکنی» قرة العین، درست است…
بهاء، در آثار خویش، برادر و رقیبش: یحیی صبح ازل، را متهم می کند که پس از قتل باب، با همسر وی درآمیخته و سپس او را در اختیار یارانش نهاده است.(48) اگر این اتهام درست باشد، باید گفت که کار ازل، چندان دور و بیگانه از «منطوق بیان» (در باب 15 از واحد 8، جواز «اخذ ثمره ی» زنان شوهردار از مردان اجنبی) و «منطق بدشت» (که بهاء در تیاتر آن، کارگردان اصلی بوده و علاوه بر آن، به اعتراف خودش: مناسبات خاصی با «نقطه ی جذبیه»!داشته) نبوده است.(49) و: رطب خورده، منع رطب چون کند؟!
آشوب مسلحانه ی بابیان بر ضد ملت و دولت ایران
پیرو آنچه گذشت، درگیری بابیان با ملت و دولت ایران، قطعی و اجتناب ناپذیر بود: اتباع باب در نقاط مختلف ایران (مازندران، نیریز و زنجان) دست به شورش مسلحانه زدند و افرادی از آن جماعت (که طبق فحوای گزارش اسدالله مازندرانی در جلد سوم ظهورالحق، از قرة العین دستور می گرفتند) آیت الله حاج ملا محمدتقی قزوینی (شهید ثالث) را به نحوی فجیع در محراب مسجد و هنگام نیایش با خداوند به قتل رساندند و نیز دست به ترور (نافرجام) امیرکبیر و ناصرالدین شاه گشودند.
شورش مسلحانه ی بابیان در مازندران و نیریز(فارس) و زنجان (مجاور آذربایجان)، کاملاً در راستای فرمان باب در کتاب بیان فارسی (باب 4 از واحد 6) بود که در آن، صریحاً سکونت افراد غیر بابی (بخوانید: افراد مسلمان) را در قطعه های پنجگانه ی مازندرن، فارس، آذربایجان و عراق عرب (تا زمان به اصطلاح «ظهور مَن یُظهِرُهُ الله») ممنوع شمرده است: «الباب الرابع من الواحد السادس: ما اذن الله ان یسکن علی قِطَع الخمس غیر حروف البیان… در ظهور فرقان [آورنده ی قرآن کریم] مکه مبدء اشراق اراضی گشت و در ظهور بیان ارض فاء[شیراز]؛ خداوند، عالِم است که آن شمس حقیقت [مَن یُظهره الله] از کدام افق ارض طالع گردد، از این جهت است که حکم شده که بر این قِطَع [قطعه ای پنگانه]، به قدر ذره[ای] ما لا یُحبّه الله [بخوانید: مخالفان باب] نماند…».(50)
بنابراین، این شورشها، جرقه های آتشی بود که احکام و الواح ستیزناک رهبر بابیان، علی محمد شیرازی، در ایران اسلامی بر پا ساخته بود، نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، با اشاره به شورش بابیه در مازندران و نیریز و زنجان، و سرکوب آن ها توسط امیرکبیر، از باب به عنوان «سبب اصلی این وقایع» نام می برد و در تعلیل اقدام امیر به اعدام باب می نویسد:
هنوز سبب اصلی این وقایع، محدود نشده بود… زیرا افراد مؤمنین که در هر گوشه و کنار بودند، اوامر مولای محبوب خود را که در حبس آذربایجان بود اطاعت می کردند.(51)
بدین گونه، در پی دعوت باب، و در پاسخ به احکام خشونت بار وی، اتباع او که (روی «گرته برداری و شبیه سازی غلط» از عقیده ی دیرین شیعیان، مبنی بر سرکوبی ظالمان و استقرار حاکمیت توحید به دست توانای امام عدل و آزادی، مهدی موعود «ع» در جهان) داعیه ی سلطنت بر ایران بلکه جهان! داشته و از عقاید و اعمال خویش دست بردار نبودند، کارشان خیلی زود به قیام مسلحانه بر ضد ملت و دولت، و ایجاد رعب و آشوب و خونریزی در کشور کشید و دست به «حملات قاسیانه» زدند و با این کار، در ایران خسته و فرسوده از تجاوزها و تحکمهای دو همسایه ی زورگو و فزون خواه آن روز خود (روس تزاری و انگلیس) بحرانی آفریدند که اگر علاج نمی شد می توانست استقلال و تمامیت ارضی ایران را دچار مخاطرات شدیدی سازد، که البته، تقدیر الهی بر حفظ «شیعه خانه ی» ایران استوار بود و مرحوم امیرکبیر(صدراعظم ترقی خواه و اصلاحگر) که استقلال و تمامیت ارضی کشور را در آن شرایط شکننده و پر آسیب تاریخی، از سوی شورشگران بابی و غیر بابی، سخت در خطر، و انگشت اجنبی را شدیداً در کار می دید، کمر به هَدم شورشگران بست و ضمن سرکوب آشوب حسن خان سالار در خراسان و شورش بابیان (به رهبری حسین بشرویه ای، یحیی دارابی و محمد علی زنجانی) در مازندران و نیریز و زنجان، در شعبان 1266ق باب را در تبریز اعدام کرد، و شعبان سال بعد نیز در پی کشف شبکه ی تروری که قتل او را در سرلوحه ی آمال خویش داشت، حسینعلی بهاء (از سران بابیت، و مؤسس بعدی فرقه ی «بهائیت») را به عراق تبعید کرد.
پس از عزل و شهادت مظلومانه ی امیر در 1268ق، بابیان (با کمک میرزا آقاخان نوری، صدراعظم «انگلوفیل» ناصرالدین شاه) فرصت مجددی برای جَوَلان یافتند، اما ناکامی آنان در ترور شاه قاجار، و بگیر و ببندِ سختِ پس از آن، همراه با ترس و نفرت شدید مردم از آنها، زمینه را برای قلع و قمع بقایای این گروه فراهم ساخت و ایران اسلامی، تا آغاز عصر پهلوی، از تاخت و تاز «رسمی» بابیان (و بهائیان) مصون ماند – بی آنکه، «عناد» و «تضادّ» این گروه اندک شمار با ملت مسلمان ایران، پایان گیرد.(52)
پینوشتها:
1. در مورد تأیید و تمجید شدید قرة العین توسط باب، بهاء، عباس افندی و شوقی، ر.ک: طاهره قرة العین، حسام نقبایی، صص8-35؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص336 و341؛ مقاله ی شخصی سیاح…، عباس افندی، صص32-34؛ ظهور الحق، 317/3؛ عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، ص286؛ مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص238 به بعد.
2. مطالع الانوار، ص 271.
3. برای شرح ماجرا، افزون بر تاریخ نبیل ر.ک: الف) از منابع بهائی: قرن بدیع؛ شوقی افندی، ترجمه ی نصرالله مودت، 174/1؛ الکواکب الدریه، 129/1-131؛ مطالع الانوار، ص272؛ ظهور الحق، 109/3-111؛ حضرت بهاءالله، محمد علی فیضی، صص41-42؛ کتاب حضرت رب اعلی، حسن موقر بالیوزی، ص165؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص265 به بعد ب) از منابع غیر بهائی: ناسخ التواریخ، بخش قاجاریه، لسان الملک سپهر، 219/3-220 و 239؛ فتنه ی باب، اعتضاد السطنه، صص 178-187؛ قرة العین، درآمدی بر تاریخ بی حجابی در ایران، سینا واحد، ص13 به بعد.
4. نصرت الله محمد حسینی، نویسنده ی بهائی، در کتاب خود: حضرت طاهره، ص 29، بدین نکته تصریح دارد.
5. مقراض: قیچی.
6. با نگاهی به سفرنامه های سیاحان و دولتمردان اروپایی – به ویژه فرانسوی- در ایران، در می یابیم که آنان نوعاً از «حجاب و چادر» زنان مسلمان (که مانع التذاذ بصری و غیر بصری آنان از بانوان شریف این دیار می شود، چون به قول قانون: زن چادری، استعمارگر را می بیند، اما استعمارگر او را نمی بیند!) سخت ناراحت و عصبانی بوده اند. این جناب نیکلا، دیپلمات فرانسوی، که ظاهراً از همان قماش افراد است، حال که به یکی از «صحنه های دلخواه»ش در تاریخ ایران اسلامی غیور و محبوب رسیده، ببینید به مصداق «وصف العیش، نصف العیش!»، چه مغازله ی رمانتیکی را با حادثه ی بدشت به راه افکنده است! و این است راز اصلی تعریف و تمجیدهای عجیب و اغراق آمیز و بودار کسانی چون نیکلا و گوبینو و لرد کرزن و دیگر غربیها (و احیاناً برخی دست پروردگان شرقی و ایرانیِ آنها) از قرة العین. کرزن (مهره ی مشهور استعمار بریتانیا و طراح قرارداد ننگین 1919) در کتاب مشهور خود: ایران و مسئله ی ایران، می نویسد: حسن و جمال و احساسات رقیقه ی جنس نسوان نیز با کمال تقدیس و تنزیه[!] در دیانت جدید [=آیین باب!] عرض اندام نموده، شجاعت و شهادت شاعره ی محبوب قزوین، زرین تاج قرة العین که بُرقع از عِذرا برافکنده مشعل تبلیغ و هدایت نفوس[!] در هر سو به دست گرفت…» (نقل از طاهره قرة العین، حسام نقبایی، ص108). نیز دکتر چاین، کشیش انگلیسی، در کتابش می گوید: «بذری را که قرة العین در کشورهای اسلامی بیفشاند [بخوانید: مبارزه با حجاب اسلامی] اکنون رو به ظهور و سرسبزی است. افتخار این بانوی بزرگوار در آن است که دفتر اصلاحات اجتماعی [!] در سرزمین ایران به دست وی مفتوح گردید» (طاهره قرة العین، همان، ص107).
7. مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، ترجمه ی علی محمد فره وشی، صص300-301.
8. ظهورالحق، 111/3.
9. با توجه به ادعای بهائیان مبنی بر تبانی قبلی قدوس با قرة العین و بهاء در نمایش کشف حجاب و الغاء اسلام، و هودج نشین همو با قرة العین پس از خروج از بدشت، روشن است که همه ی این ادا و اصولهای قدوس، ریاکارانه و برای فریب بابیهای ساده لوح و بی خبر از اسرار پشت پرده بوده است؛ همان کسانی که با مشاهده ی چهره ی عریان و بزک کرده ی قرة العین از گرد او پراکنده شدند و بعضاً به قول مورخان بهائی: چنان رفتند که دیگر برنگشتند…
10. ظهور الحق، 325/3.
11. ر.ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، صص274-276؛ مفتاح باب الابواب، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص119.
12. مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 98/7؛ طاهره قرة العین، حسام نقبایی، ص12: «از جمله نقطه ی جذبیه جناب طا علیها بهاءالله الابهی مدتها با این عبد بوده و آنی لقای این غلام به ملک دنیا و آخرت معادله نمی شود…».
13. ر.ک: کشف الحیل، 130/3-131.
14. بهائیگری، ص85. سنت شکنی قرة العین در مسئله ی حجاب و دیگر سنن و شعائر دینی، البته مسبوق به سابقه بود. چنانکه قبل از ماجرای بدشت نیز به علت «بی احتیاطی» در امر حجاب و…، در قزوین نزد مسلمانان و جمعی از خود بابیان، مردود واقع شده بود (تاریخ سمندر و ملحقات، صص353-354). هم چنین، در ایام توقف در عراق، رفتار وی بین مردم و حتی بابیان مقیم آن دیار حرف و حدیثهایی ایجاد کرده بود که کار به نگارش نامه راجع به او نزد باب کشید و البته باب از قرة العین جانبداری کرد(ظهور الحق، 317/3). در مجلس درس قرة العین در کربلا و بعداً بغداد، جمعی از مردان (بابی و غیربابی) حضور می یافتند و به نوشته ی ابوالفضل گلپایگانی در کشف الغطاء(ص97): «قرة العین در مجلس درس، نزد تلامذه نقاب نمی پوشید و مکشوف الوجه در مجلس درس جالس می شد، ولکن در مجالس اخری [دیگر] و حضور سایر علماء، از پشت پرده با آن ها تکلم می نمود و جمعی از علماء این نپوشیدن نقاب را کشف حجاب دانستند و آن را خرق اجماع و مخالف احکام اسلام شمردند». گلپایگانی در ادامه، موضوع را در حدّ به اصطلاح کنار گذاشتن «پوشیه» خلاصه کرده و برای توجیه عمل قرة العین، به فتوای برخی از علمای شیعه مبنی بر حلیت نپوشاندن وجه و کفین (صورت و دست ها تا مچ) متشبّث می شود. در حالی که «سنت شکنی عجیب» قرة العین در بدشت، که ماهیت «لاقیدانه و سنت ستیزانه ی» او را کاملاً نشان داد، این نظر را تقویت می کند که: هنجارگریزیهای جنجال انگیز قرة العین در امر حجاب (در عراق و قزوین) چیزی فراتر از نپوشاندن وجه و کفین بوده است…
در تأیید این امر، گفتنی است که قرة العین، در همان دوران توقف در کربلا، دست به اقدام جنجال انگیز دیگری زده: هر ساله ایام محرم، در خانه ی سید کاظم رشتی مجلس روضه خوانی برقرار می شد و این رسم پس از مرگ وی نیز ادامه داشت. اما قرة العین «در روز اول محرم، به جای اجراء مراسم عزاداری شهادت حضرت امام حسین»، در آن جا تولد باب را (که گفته می شود شب اول محرم رخ داده) «جشن گرفت» و بدین منظور، «حنا استعمال نموده و البسه ی رنگین» پوشید و «بستگان و همشیره ی خود را» نیز «امر به پوشیدن لباس های رنگین و اثواب سنگین» کرد و «معلوم است که از انتشار این گفتار و رفتار در محضر علماء… چه قیامت و محشری پدیدار می گردد» (ر.ک: تاریخ سمندر و ملحقات، صص 78 و 346-347). جالب است که حتی ملا احمد خراسانی(حصاری)، سرپرست بیت سید کاظم رشتی، قرة العین را متهم می ساخت که «اصحاب را از عزاداری بر مرقد امام حسین و اصولاً زیارت قبور ائمه باز می دارد» (حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص195). مهم تر از این، شخص بهاء نیز بعدها (در یکی از الواح خود) البته بدون ذکر نام قرة العین، صراحتاً از کار وی (به عنوان کار بابیهای مقیم عراق) انتقاد کرده و آن را موجب ایجاد «اول فتنه» بر ضدّ بابیان در عراق شمرد: «اول فتنه ی عراق ظاهر؛ چه که در اول یوم عاشورا، مقام حزنِ سَروَرِ ظاهر [مقصود، امام حسین علیه السلام است] و مقام صمت، صوتِ تصنیف مرتفع [=بلند گردید]. باری، این حرکت سبب اعلاء کلمه ی نفوس خبیثه [بخوانید: علمای شیعه» شد. اگر چه عاملین قصد و نیتشان ظهور و بروز» باب بوده، یعنی مولود مبارک در یوم اول محرم… ولکن اهل عالم الی حین بر ظهور قائم ملتفت نبوده و نیستند الا معدودی. لذا مقتضیات شفقت و عنایت حق جل جلاله آن که کما فی السابق در ایام عاشورا کل به مصیبت سید الشهداء… مشغول گردند…» (مائده ی آسمانی، 186/8-187). راجع به روابط بودار و جنجال انگیز قرة العین در عراق و ایران با مردان بابی (نظیر سید محمد گلپایگانی ملقب از سوی قرة العین به «فتی الملیح» یعنی جوان نمکین!) و داستان کجاوه نشینی او با سران بابیه (نظیر محمد علی قدوس) پس از ماجرای بدشت، در منابع گوناگون تاریخی (اعم از بابی و غیر آن)، ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص535-539 و 545-547؛ ناسخ التواریخ، میرزا محمد تقی لسان الملک، تصحیح محمد باقر بهبودی، 219/3؛ کشف الغطاء، ابوالفضل و مهدی گلپایگانی، ص96؛ تذکره ی شعرای بهایی، ذکایی بیضایی، 75/3؛ الکواکب الدریه، آواره، 110/1؛ مطالع الانوار، صص244 و 274.
15. شوقی افندی (پیشوای بهائیان) می نویسد: در اجتماع بدشت، روزی قرة العین «ناگهان بی ستر و حجاب در محضر مبارک [بهاء] در مقابل اصحاب ظاهر شد و… با کلمات آتشین، حلول دور جدید را اعلام و نسخ سنن و شعائر قدیمه را علی رئوس الاشهاد ابلاغ نمود. حضار از ملاحظه ی این منظره سخت دچار حیرت و دهشت گشتند و حضور وی را به نحو مذکور در جمع نفوسی که حتی مشاهده ی سایه اش را مردود و ناصواب می شمردند، خلاف عفاف و معارض با اراده ی حضرت خفیّ الالطاف محسوب داشتند. خوف و غضب، افئده را فراگرفت و قدرت تکلم از جمیع سلب شد. به حدی که عبدالخالق اصفهانی از کثرت هیجان و اضطراب با دست خویش گلوی خود را چاک داد و در حالی که آغشته به خون بود دیوانه وار خود را از آن صحنه ی مهیب دور ساخت. برخی دیگر از اصحاب نیز مجلس را ترک گفته و دست از امر الهی کشیدند…». (قرن بدیع، ترجمه ی نصرت الله مودت، 174/1).
16. برای مقام و اهمیت ملاحسین بشرویه ای نزد بابیان و بهائیان ر.ک: مطالع الانوار، صص396-396.
17. کسر به معنان شکستن و شکسته شده است.
18. وحشت.
19. ظهور الحق، 109/3-110 نقطه الکاف، از تواریخ کهن بابیه، نیز که به نحو مجمل و جانبدارانه و ماجرای بدشت را باز می گوید، از ملاحسین بشرویه ای نقل می کند که پس از شنیدن افتضاح بدشت گفته است: «من بدشتیها را حد می زنم»! (نقطه الکاف، ص155).
20. انشعاب در بهائیت…، اسماعیل رائین، ص41.
21. همان، صص44-45. اتهام بابیها به داشتن عقیده ی اشتراک در اموال و نساء. موضوعی است که در نوشته ی برخی از دیپلمات های غربی مستر بنجامین (نخستین سفر امریکا در ایران عهد ناصری) نیز بازتاب یافته است. ر.ک: ایران و ایرانیان، به اهتمام رحیم رضا زاده ی ملک، ص412 و413.
22. مقدمه ی براون بر نقطه الکاف، صص «سا» – «سب».
23. برای این نطق که اوج توجیه هوس بازانه از حقایق و آموزه های دینی، و بازی با الفاظ و معانی قرآن کریم و روایت معصومین (علیهم السلام) است، ر.ک: نقطه الکاف، ص150 و صفحات قبل و بعد.
24. او در واقع، همان شیخ مهدی قمی (شیخ الممالک) است که به علت گرایش به بابیگری، نتوانست در محیط مذهبی قوم باقی بماند و لذا به کرمان رفت و در دستگاه ناصرالدوله (والی کرمان و برادر فرمانفرمای مشهور) مشیر و مشاور شد. در مورد او ر.ک: مقاله ی جان گِرنی با عنوان شیخ، شاهزاده و شرق شناس، سفرنامه ی ادوارد براون، ترجمه ی منصور صفت گُل، مندرج در: سایه سار مهربانی، ستایش میلاد و کارنامه ی دکتر منصوره ی اتحادیه (نظام مافی)، خواسته و ویراسته ی مصطفی زمانی نیا، ص 444 به بعد.
25. یعنی، زن و شوهر نبوده اند اما با همدیگر «مثل» زن و شوهر در می آمیخته اند. ر.ک: یک سال در میان ایرانیان، ترجمه ی مانی صالحی علامه، صص 527-528. مترجم محترم در این قسمت پاورقی زده و می نویسد: «ملاحظه بفرمایید که چقدر آش شور بوده که آشپز هم مجبور به اعتراف شده است»!
26. لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم: عزیزالله سلیمانی اردکانی، ص44.
27. سوره ی نساء، آیه ی 131.
28. ر.ک: سوره ی یوسف، آیه ی 38-57.
29.تحریم، آیه ی 12.
30. انبیاء، 91.
31. ریشخند تاریخ را بنگر که پس از گذشت حدود 160 سال پس از آن ماجرا نیز، زمانی که رئیس دانشگاه کلمبیای امریکا (به دستور سیا) در مقام به هم زدن سخنرانی رئیس جمهور محترم ایران اسلامی بر می آید، «بهائیان» ایران را در کنار «همجنس بازان» قرار می دهد و ضمن حمله ی شدید به نظام جمهوری اسلامی (بابت به اصطلاح تضییقاتی که در مورد این دو گروه در ایران وجود دارد) خواستار آزادی عمل آنان می گردد! و ظاهراً این به اصطلاح «رئیس دانشگاه» (و در واقع، دستگاه استعماری دیکته کننده به او) این قدر شعور نداشته (شاید هم داشته ولی عمداً برای شکستن حریم عفت و اخلاق، به کار نگرفته) که توجه کند «همجنس بازی) به حدی در شریعت دینی و عرف اجتماعی ایران، منفور است که هر چیز دیگری به آن الصاق شود، آن را نیز به نهایت درجه ی منفوریت می افکند! البته ممکن است رئیس دانشگاه کلمبیا پاسخ دهد که: با توجه به نمایش «سکس آلود» قرة العین در بدشت و جایگاه مهم او نزد رهبران بهائیت، آن «تردیف» چندان هم بیجا نبود، چه، از «سکسوالیته» تا «هموسکسوالیته»چندان راهی نیست!
32. برای نمونه، ر.ک: گزارشی که مولای متقیان علی علیه السلام بر فراز منبر کوفه از چگونگی پیدایش بدعت «ازدواج با محارم» در بین جمعی از پیروان زردشت، به دست داده است. اصبغ بن نباته، صحابی بزرگ علوی، نقل می کند که حضرت، بر فراز منبر فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی! (پیش از آنکه مرا از دست بدهید هر چه می خواهید از من بپرسید تا جواب گویم). اشعث بن قیس، سَرگروه منافقان کوفه، که در ظاهر از یاران مولا و در باطن با معاویه و خوارج دوستی داشت و سیره ی آسمانی آن حضرت مبنی بر دوری از تبعیض نژادی میان مسلمین، رعایت تساوی میان اعراب و ایرانیان مسلمان، و اهتمام به حفظ حقوق زردشتیان، را بر نمی تافت، برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، شما چگونه از مجوسیان – زردشتیان – جزیه (مالیات سرانه) می گیرید (و با آنان، همچون مشرکان و بت پرستان، به جنگ برنمی خیزید) در حالی که نه کتابی بر آنان نازل شده و نه پیامبری به سوی ایشان آمده است؟! حضرت ادعای وی را رد کرده و فرمود: خداوند بر آنان نیز، کتاب و پیامبر فرستاده است. و سپس نقل کرد که چگونه یکی از پادشاهان بهوالهوس، شبی به دختر خود تجاوز کرد و با شبهه ای که درانداخت، سفسطه گرانه این کار را مشروع جلوه داد، و با این امر، این بدعت سوء (ازدواج با محارم) را در آیین مجوس بنیان نهاد… ر.ک: امالی شیخ صدوق، ترجمه ی محمد باقر کمره ای، ص 343؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، 461/14. و بدین گونه، فهماند که آیین مجوس نیز همچون دیگر ادیانِ وَحیانی، اصالت داشته و انحرافات موجود، بعدها در آن وارد شده است.
33. با فرض ثبوت اصل «تکلیف» در برنامه ی الهی زندگی بشر، اگر هم ثابت شود که دین موجود، نسخ شده و دین جدید هم به دستمان نرسیده، وظیفه ی انسان، منطقاً «احتیاط ورزی» و ادامه دادن به تکالیف پیشین است. چه، به قول فقها: اشتغال قطعی ذمّه ی آدمی به یک تکلیف، مستلزم انجام آن به گونه ای است که ذمه ی انسان را به نحو قطعی و یقینی از آن دین یا مسئولیت، بری و پاک سازد. و هنگام شک در بقای یک تکلیف، اصل طبیعی و عقلاییِ «استصحاب» (ابقاء ماکان علی ماکان)، حکم می کند که عمل به تکلیف را (تا زمان ثبوت رفع و انتفای آن) ادامه دهیم: الاشتغال الیقینی یستدعی البرائه الیقینیه و… . شرح مطلب موکول به فرصتی دیگر است.
34. معروف است که جمعی از بابیان، اطراف کجاوه ی این زوج خوشبخت! دف زده و دم گرفته بودند که: اَنکَحتُ و زَوَّجتُ قَد فَرَّ مِن المیدان…!
35.مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، صص 274-275. در مورد قرة العین و افتضاح بدشت و واکنش تند افکار عمومی بر ضدّ مرتکبین آن، ر.ک: همان، صص 451-452 (اظهارات بهاء راجع به شورش و مخالفت شدید علما و مردم متدین منطقه به بابیهای حاضر در ماجرای بدشت و خود بهاء). همچنین ر.ک: بحث ممتّع سید محمد باقر نجفی در: بهائیان، صص 545-549 و نیز: فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 107/3 به بعد و 171-177؛ مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، صص115-120؛ جمال ابهی، موسوی، صص 74-86 و بالاخره، مدخل «بدشت، واقعه»، نوشته ی خانم مهین فهیمی، در دانشنامه ی جهان اسلام.
36. مفتاح باب الابواب، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص119. اعتضاد السلطنه، رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عصر ناصری، نیز به هودج نشینی قرة العین با قدوس پس از ماجرای بدشت و نیز همخوابگی آن دو در حمام هزار جریب مازندران تصریح دارد. ر.ک: فتنه ی باب، ص38 و نیز تعلیقات عبدالحسین نوایی در همان کتاب، صص179-186.
37. بدایع الانوار، محمود زرقانی، 165/2.
38.ر.ک: آهنگ بدیع؛ سال 29(1353)، ش7 و8 (مسلسل 328)، ص38، از بدشت تا سنت لوئیز؛ به نقل از مجله ی بهائی نیوز؛ نشریه ی محفل ملی بهائیان امریکا، شماره ی سپتامبر 1974، مقاله ی ذکرالله خادم.
39. بیان فارسی، باب 15 از واحد 8، صص 298-299. و البته اینکه، چنین زنی، پس از این تجربه ی لذیذ معنوی! چگونه حاضر به زندگی «محدود و کنترل شده» با شوی سابق خویش خواهد شد، و پدر واقعی آن بچه، چگونه از فرزند خویش دل خواهد شست، وووو، سؤالاتی است که تقدیس گران باب باید بدان پاسخ گویند…
40. قد حکم الله لکلّ زان و زانیه دیه مسلمه الی بیت العدل و هی تسعه مثاقیل من الذهب و ان عادوا مره اخری عودوا بضعف الجزاء. ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص300.
41. قد حرمت علیکم ازدواج آبائکم…
42. آهنگ بدیع، سال 29 (1353)، ش 7 و 8، (مسلسل 328)، ص 42، از بدشت تا سنت لوئیز، به نقل از مجله ی بهائی نیوز، نشریه ی محفل ملی بهائیان آمریکا، شماره ی سپتامبر 1974، مقاله ی ذکر الله خادم.
43. ر.ک: حضرت طاهره، ص267.
44. همان، ص265.
45. همان، ص272.
46. همان، ص274.
47. بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، صص62-63.
48. ر.ک: مائده ی آسمانی، 337/4 و نیز: ص 151.
49. آخر، لقب یحیی صبح ازل، «حضرت ثمره» بوده است!
50. بیان فارسی، صص 193-194.
51. مطالع الانوار، ص492. در تأیید این نکته باید افزود که: باب در جریان آشوب بابیان در قلعه ی شیخ طبرسی، نه اظهار حزن و اندوه کرد و زیارتنامه ای برای بشرویه ای ساخت و دستور خواندن آن را داد. ر.ک: همان، صص418-419.
52. درباره ی عناد و تضادّ بابیت و بهائیت با ملت مسلمان ایران، ر.ک: مقاله ی «بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل» از مجموعه مقالات این منبع.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج