بابیت و بهائیت، نمای دور، نمای نزدیک (5)
سیاست عوض می شود!
در مباحث پیشین به تفصیل با احکام «خشونت بار و تحریک آمیز» باب و رفتار ستیزناک اتباع وی (از جمله: حسینعلی بهاء) بر ضدّ ملت و دولت ایران، آشنا شدیم و دیدیم که بابیان، پس از تبعید به عراق نیز اقدامات «ماجراجویانه و غیر انسانی» خویش بر ضدّ مردم را ادامه دادند که نمونه ی بارز آن، اقدام مکرر آن ها به ضرب و شتم و کشتار مخالفان خویش در بغداد و دیگر نقاط بود که گستره ای وسیع از سوء قصد به آیت الله فاضل دربندی (نویسنده ی اسرارالشهاده) تا تصفیه حسابهای خونین درون گروهی میان مدعیان گوناگون جانشینی باب را فرا می گرفت.
به گواه اسناد و مدارک موجود، میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه (که تاریخ ایران، نامش را به عنوان فردی قدرت پرست و وابسته به اجانب ثبت کرده است) از دیرباز با سران فرقه ی بابیه، به ویژه حسینعلی بهاء، پیوند و تبانی سرّی داشت و زمانی که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه در شوال 1268ق، بسیاری از سران فرقه ی یاد شده دستگیر و کشته شده و شخص بهاء (با وساطت و پشتیبانی صریح و بودار پرنس دالگورکی، سفیر روس تزاری در ایران) به جای اعدام، به بغداد تبعید شد و به زودی کشور عراق فرارگاه و جولانگاه اتباع باب گردید، نمایندگان سیاسی دولت ایران در عراق – به جای برخورد قاطع با بابیان (به عنوان گروهی «تبعیدی» و دارای سابقه ی «براندازی» )-رفتاری مداراجویانه و بعضاً حمایت گرانه داشتند. از آن جا که دولت عثمانی نیز، به بابیها به چشم نیرویی می نگریست که می تواند به صورت وزنه ای در سیاست خارج بر ضد ایران به کار گرفته شود، لاجرم حکام عثمانی در بغداد هم، با این گروه آشوبگر، رفتاری تسامح آمیز بلکه جانبدارانه داشتند. این وضعیت، طبعاً سبب گستاخی بابیها (و از آن جمله: شخص حسینعلی بهاء) شده و آنان را به ادامه بلکه توسعه ی دامنه ی خشونت و آشوبگری پیشین بر ضد دیگران وا می داشت.(1)
اما برکناری میرزا آقاخان نوری (صدراعظم آنگلوفیل و بعداً روسوفیل ناصرالدین شاه، و دوست دیرین بهاء) در 1275ق از مسند حکومت، و روی کار آمدن یاران امیرکبیر (که هم چون خود امیر، با باب و بهاء سرگردان بودند)، به زودی اوضاع را به زیان بهاء و بابیان تغییر داد و فصلی تازه و سخت در زندگی آنها پیش آورد که با فعالیت سیاسی شدید کنسول جدید ایران در بغداد (میرزا بزرگ خان قزوینی) و اقدامات اجتماعی – دینی آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی شیخ العراقین در عتباب عالیات بر ضدّ بهاء و همکیشانش در عراق، همراه بود.(2) چندی بعد نیز بابیان (در اثر فشار سیاسی مستمر و فزاینده ی حکومت ایران به دربار عثمانی) از بغداد به اسلامبول تبعید شدند و سپس در اثر همان فشارها، به ادرنه و نهایتاً عکای فلسطین انتقال یافتند.
ادوارد براون، خاورشناس مشهور انگلیسی، در مقدمه ی کتاب نقطه الکاف می نویسد: «بابیه به تدریج از هر گوشه ی ایران روی به بغداد آورده و روز به روز جمعیت ایشان زیادتر می شد. علما کربلا و نجف به واسطه ی قرب جوار بابیه به مشاهده مشرّفه و کثرت جنگ و جدال که هر روزه مابین ایشان و مسلمانان دست می داد آشکارا از دست ایشان بنای شکایت گذاردند. دولت ایران نیز به سفیر کبیر خود در اسلامبول، میرزا حسین خان مشیرالدوله اوامر لازمه فرستاده از دولت عثمانی خواهش نمود که بابیه را از بغداد به نقطه ی دیگر انتقال دهد. دولت عثمانی نیز محض آن که به این دعواها و نزاعها که لاینقطع در عراق عرب روی می داد خاتمه دهد خواهش دولت ایران را پذیرفته، بابیه را از بغداد به اسلامبول کوچ داد و پس از چهار ماه از اسلامبول به ادرنه… فرستاد. ورود ایشان به ادرنه علی الظاهر در ماه رجب سنه ی 1380بوده است، و تا بیستم ربیع الثانی سنه ی 1285 یعنی قریب پنج سال در ادرنه به سر بردند » .(3)
در واقع، در اواخر ایام اقامت بابیان در ادرنه، یعنی سال های 1284-1285ق، به علل مختلف، فضا که کاملاً به زیان بابیها (و از جمله: بهاء) تغییر یافته بود. از یک سو فشارهای سیاسی دیرین و مؤثر حکومت ایران بر ضد بابیها به دربار عثمانی، تدوام یافته بلکه افزایش روزافزون داشت. از دیگر سو بر اثر بروز ادعاهای بلندپروازانه و تفرقه افکنانه ی حسینعلی بهاء (مبنی بر ادعای «من یظهره اللهی»، و هیچ کاره بودن ازل)، نزاع پیشین میان بهاء و برادر و رقیبش صبح ازل بر سر ریاست بر بابیان به اوج خود رسیده و کار به انشعاب جنجال انگیر و خونین فرقه ی بابیه به دو گروه «ازلی» -«بهائی»، و سعایت آنان بر ضد همدیگر نزد اولیای دولت عثمانی(4)، کشیده بود. از دو دیگر سو در اثر کشف ارتباطات پنهانی که میان بهاء و سفرای دول اروپایی در ادرنه وجود داشت، دربار عثمانی به اتباع باب (به عنوان عناصری مرتبط با اهداف استعماری دول صلیبی غرب در خاک عثمانی، به ویژه در مرزهای اروپایی آن) سوء ظن یافته بود(5) (این سوء ظن، بیشتر متوجه شخص «بهاء» بود که سابقه ی سؤال انگیزی چون روابط با پرنس دالگوروکی در ایران را در پرونده اش داشت)(6) و این امر طبعاً در سیاست دیرین اسلامبول مبنی بر حمایت پنهان و آشکار از بابیان، خلل افکنده بود…
میرزا حسین خان مشیرالدوله ی قزوینی (سپهسالار بعدی)، سفیر وقت ایران در دربار عثمانی، پس از تبعید میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل به عکا و قبرس، در تاریخ جمادی الثانی 1286ق نامه ای به ناصرالدین شاه نوشته و در آن، اقدامات خود بر ضد بابیان را شرح داده است. قزوینی در این گزارش – که البته از اغراق منشیانه و رجزخوانیهای معمول وی (در تمام کردن همه چیز به نام خود) خالی نیست – چنین می نویسد:
بر خاطر مهر مظاهر اعلی حضرت شهریار تاجدار… واضح و آشکار است که چاکر در دفع و تضییع طائفه ی ضاله ی … بابیه به چه درجه اهتمام و اقدام نمودم. اولاً با زحمت و مشقت آن ها را از بغداد حرکت داده به اسلامبول آوردم و ریشه[ای] که در عراق عرب بسته بودند بحمدالله از بیخ کندم و اکتفا به همین قدرها ننموده، همه را با زن و بچه تحت الحفظ در نهایت خفت و ذلت از اسلامبول به ادرنه فرستادم، و نوعی بر آن ها سخت گرفتم که دو نفرشان هم عهد و پیمان شده از ادرنه به قصد جان خانه زاد به اسلامبول آمدند. از برکت توجهات همایونی از نیت آنها مستحضر شده، گرفته و معاودت به ادرنه دادم، همان که دیدم در طول توقف و آشنایی با اهالی، رفتند نفسی بکشند، این دفعه از تصدق فرق همایونی، سر و شاخ آن ها را شکسته، به تقویت وکلای دولت عثمانی، آن ها را مجبوراً به عکا و قبرس(7) فرستادم.
چون از تفضلات الهی، اختلافی که مافوق آن تصور نمی شود فیما بین میرزا حسینعلی و میرزا یحیی به ظهور رسیده است که یکدیگر را تکفیر و لعن می نمایند… لهذا مرده ی(8) میرزا حسینعلی را در جزیره ی قبرس نزد میرزا یحیی، و مریدان مؤمی الیه(9) را به عکا نزد میرزا حسینعلی فرستادم، که… نفاق خود آن ها بیشتر مایه ی ذلت شود و بهتر خُبث طینت و جهالت آنها ظهور و بروز کند. به این هم اکتفا نکرده حرکات و سکنات آن ها را تحت نظارت گرفته مراوده ی ایشان را با دیگران مسدود و ممنوع داشته ام و مخصوصاً در عکا آدمی گماشته ام که از رفتار و خیالات آنها استحضار حاصل کند.
در این روزها، مریدان میرزا حسینعلی در قبرس یکی از اهالی احمق آن جا را فریفته قاصدی با مکتوب به عکا فرستاده اند. همین که جواب تحریرات خود را گرفته عازم بوده است، قاصد را گماشته ی سفارت دستگیر نموده، نوشتجاتی که در دست داشته است اخذ نموده نزد عباسقلی خان کارپرداز [ایران در] شام فرستاده است. مؤمی الیه هم نوشتجات را عیناً نزد چاکر… فرستاده بود، چنان چه همه را ملفوف این عریضه به خاکپای همایون … ایفا می دارم. قاصد که حامل نوشتجات بوده است در حبس حکومت عثمانی است.
از مضمون نوشتجات مزبوره خودشان می نویسند که بر ما بسیار سخت گرفته اند و ملاقات با کسی دشوار است. نوشتجاتی که برای ما می نویسید در جوف پاکت گذارده، بعد آن را در پاکت دیگر، و روی پاکت را عربی بنویسید و بعد آن را در لفافه ی دیگر گذارده روی آن را با خط یونانی به عنوان فلان حکیم بنویسید؛ محتمل است به ما برسد. اگر چه نوشتجات را به رفقای متوفقین قبرس نوشته اند ولکن اخباری که از ایران برای آنها رسیده است در آن مندرج است و آنچه به اشاره نوشته اند. ارض ط منظور طهران است و ارض خ مقصود خراسان و ارض موصل مازندران. از این نوشتجات فهمیده می شود که اینها در کدام یک از ممالک محروسه مریدان و عقبه دارند، و هم چنین اگر اسمی از اشخاص برده اند استدعای عاجزانه آن است که به حلم سلطنتی اغماض فرموده، غضب و سخطی نفرمایید.
بر اولیای دولت علیه لازم است که امکنه و اسامی این علیه ما علیه ها را دانسته مندرجاً و با تأنّی در صدد دفع و رفعشان برآیند، نه دفعتاً واحده. عجالتاً به عباس قلی خان نوشتم که خود بنفسه از شام به عکا برود و درست در حفظ و حبس آن ها دقت کند. خیال دارم مخصوصاً مأمور مستقلی به جهه عکا بفرستم که در آنجا توقف نموده بیرق مبارک شیر خورشید [ایران] را برافرازد و مأموریت خود را در حبس و تضییق آنها بداند و بس…(10)
نکات و جهات سه گانه ی فوق، همراه با سختیهای مداومی که آوارگی و تبعید برای بهاء و همراهان وی در بر داشت، و بدتر از همه، بی اعتنایی شدید ملت ایران به مسلک باب و اتباع وی (من جمله: بهاء) با وجود گذشت دهها سال از شروع ادعای باب، روان و اعصاب بهاء را به شدت خسته و فرسوده ساخت. جلوه های این استیصال را می توان در زنجموره های ترحم انگیز او (در الواح و آثار خویش) از وضعیت دشوار خود در دوران تبعید ادرنه و حبس عکا، و نیز عریضه های ملتمسانه اش به کنت دوگوبینو (سفیر سابق فرانسه در ایران) به خوبی مشاهده کرد.(11)
این وضعیت، دستگاه رهبری بهائیت (حسینعلی بهاء و فرزند و جانشین وی: عباس افندی) را واداشت که در کار خویش، سیاست و شگردی دیگر پیشه کند. این سیاست جدید عبارت بود از: اعلام رسمی ختم شیوه ی متخذه از سوی باب و بابیان نخستین (مبنی بر برخورد خشونت بار و حتی قیام مسلحانه بر ضد دولت و ملت مسلمان ایران)، و تأویل و توجیه ادعاها و اهداف بابیان اولیه دائر بر فتح جهان و نابودی کفار و…، به امور قلبی و معنوی نظیر جذب دلها و فتح قلوب!؛ تظاهر به صلح و دوستی با همگان، و تقبیح نزاع با دشمنان حتی با شیطان؛ طرح شعارهایی چون وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و تقبیح تعصبات میهنی و مذهبی و جنسی …؛ اظهار بیزاری مطلق از هر نوع جنگ (با لحن و ادبیاتی که شامل «دفاع مقدس ملت ها از مرزهای خویش» نیز می شود)؛ توصیه ی پیروان به عدم دخالت در سیاست، و اطاعت دربست از حکومت؛ و اصرار بر این که ما با حکومت (قاجار) هیچ گونه مخالفتی نداریم، و فراتر از آن، اقدام به مدح و ثنای سلاطین قاجار و تأکید بر اطاعت بهائیان از فرامین آنان… و در کنار این همه، تلاش پنهان و آشکار جهت نفوذ در ارکان حکومت و نهایتاً قبضه کردن آن…
عباس افندی در رساله ی سیاسیه به نوشته ای از بهاء (که خطاب به برخی از علماء و در راستای تأیید سلطنت ناصرالدین شاه، نگارش یافته) اشاره می کند که در آن آمدن است: «حال باید حضرت سلطان حفظه الله تعالی به عنایت و شفقت با این حزب [= بهائیان] رفتار فرمایند و این مظلوم [یعنی بهاء]… عهد می نماید از این حزب جز صداقت و امانت امری ظاهر نشود که مغایر رأی جهان آرای حضرت سلطانی باشد. هر ملتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حکمش متمسک. سلاطین مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند…» .(12)
اساس این تغییر سیاست، توسط بهاء گذاشته شد و سپس به وسیله ی عباس افندی (به ویژه در سفر وی به امریکا و اروپا) بسط و گسترش یافت. اینک دستگاه رهبری بهائیت، نغمه ی صلح و دوستی می نواخت و از وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و مهرورزی با دیگران (حتی دشمان و اهریمنان) سخن می گفت: عاشروا مع الدیان بالرَوح و الریحان(13) و ای اهل عالم، همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار!(14)
بهاء در ملاقات با ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی (عکا، 1890م / شعبان 1307ق)، از لزوم ایجاد «محبت و یگانگی میان نوع بشر» ، پایان گرفتن «جنگ های بی ثمر و منازعات خانمان سوز» و تحقق «صلح اکبر» در جهان، دم زد و به براون که در عکا به دیدارش آمده بود با لحنی ترحم انگیز چنین گفت: «به ملاقات مسجونِ منفی [زندانیِ تبعیدی] آمدی، جز اصلاح عالم و آسایش امم مقصدی نداریم. مع ذلک ما را از اهل نزاع و فساد شمرده اند و مستحقّ سجن و نفی بلاد… آیا اگر جمیع عالم در ظلّ یک دین متحد و مجتمع گردند و ابناء بشر چون برادر مهرپرور شوند، روابط محبت و یگانگی بین نوع انسانی استحکام یابد و اختلافات مذهبی و تباین نژادی، محو و زایل شود، چه عیبی و چه ضرری دارد؟…(15) همو در لوح دنیا (یا عالم) می نویسد: «این مظلوم، حزب الله را از فساد و نزاع منع فرمود و به اعمال طیبه ی طاهره و اخلاق مرضیه ی روحانیه دعوت نمود… ای اهل عالم، فضل این ظهور اعظم آن که: آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم…» .(16)
ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور فرقه) در نطق خویش در امریکا «راجع به تاریخ… و تعالیم» بهائیت، امتیاز بهاء و آیین او بر «شرایع و ادیان الهیه» را در این می داند که بهاء، «اتباع خود را از حزب نهی فرموده، بل از قیل و قال و بحث و جدل نیز ممنوع داشته است و بالکل امر قتال را از دفتر دیانت محو کرده و عالم را وطن واحد و ناس را اوراق شجره ی واحده خوانده» است.(17)
همین سیاست را در اظهارات جانشین بهاء (عباس افندی) به ویژه در سفر غرب شاهدیم: نشریه ی آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) ضمن شرح پر آب و تابی از سخنرانیهای عباس افندی در امریکا (در سال 1912 در آستانه ی وقوع جنگ جهانی اول) می نویسد: «حضرت عبدالبهاء در خطابات خود در امریکا به دو اصل مهم وحدت عالم انسانی و صلح عمومی غالباً اشاره می فرمودند…» .(18)
عباس افندی در این مسیر، تا آن جا پیش رفت که ملت هایی را که از مرزهای کشورشان در برابر تجاوز بیگانگان دفاع می کنند، به سگ های درنده تشبیه کرد!(19) و حتی نزاع با شیطان را نیز جایز نشمرده(20) و نغمه هایی چنین سر دارد: «…اهریمن را ملائکه شمارید. جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید. خائنان را ملجأ و پناه گردید… »!(21)
چنان که قبلاً اشاره داشتیم، نامه ی مشهور بهاء به ناصرالدین شاه، موسوم به «لوح سلطان» (ارسال در حدود 1286ق) و نیز آثار گوناگون عباس افندی نظیر رساله ی مدنیه (تألیف در 1292ق): مقاله ی شخصی سیاح… (تألیف حدود 1303ق(22))، رساله ی سیاسیه (تألیف 1310ق و انتشار 1311(23)) و هم چنین انبوه اظهارات و توصیه های وی (مبنی بر لزوم اطاعت بهائیان از حکومت قاجار و عدم همکاری آن ها با جریان ها و احزاب سیاسی مشروطه خواه و مخالف دولت) در زمان مظفرالدین شاه و محمد علی شاه (که در کتب مختلف، به ویژه در جلدهای مختلف کتاب مکاتیب عبدالبهاء آمده) همگی گواه روشن تغییر سیاست رهبری بهائیت در اواسط دهه ی 1280 ق به بعد است.(24)
به برخی از این آثار نگاهی می افکنیم:
الف) لوح سلطان
بهاء در اواخر دوران تبعید به ادرنه (1280-1285) نامه ای خطاب به ناصرالدین شاه نوشته و در اوایل تبعید به عکا (حدود 1286ق) برای وی ارسال داشت که به لوح سلطان مشهور است. متن کامل این نامه، که بهاء خود از آن با عنوان «لوح حضرت سلطان» یاد می کند، در پایان کتاب مقاله ی شخصی سیاح…، نوشته ی عباس افندی، آمده و مستقلاً نیز با نام «لوح مبارک سلطان ایران»، با توضیحات عزیزالله سلیمانی (نویسنده و مبلغ بهائی) چاپ و منتشر شده است.
به نوشته ی محققان: «محتوای اصلی نامه – گذشته از درخواست از شاه برای تجدید نظر نسبت به بابیها و احتراز از اعتماد به اخبار اطرافیان و دیگران – گزارشی است از وضع خود او و پیروان باب در مدت 12 سال اقامت در بغداد و 3 سال اقامت در ادرنه؛ و این که در این مدت “ابداً خلاف دولت و ملت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت از این عباد ظاهر نشده” و “آنچه از قبل، بعضی از جهّال ارتکاب نموده اند ابداً مرضی نبوده” است. گویا مقصود او از نگارش این نامه، جلب توجه شاه، برای بازگشت آنان به ایران و اعلام تبعیّت از شاه بوده است (مجله ی گوهر، سال 3، ش5، مرداد 1354، مقاله ی استاد محیط طباطبائی، ص 347). این نکته که میرزا حسینعلی در نامه ی خود به هیچ روی به مقامات ادعاییش اشاره نکرده و بر عدم ارتباط با نمایندگان دولت های بیگانه تأکید ورزیده، در خور تأمل است… » .(25)
بنیادگذار بهائیت در لوح سلطان، با لحنی خاضعانه چاپلوسانه، از ناصرالدین شاه با تعابیری چون «ملک الارض » و «سلطان زمان » نام برده و متقابلاً از خود با تعابیری چون «مملوک»، «غلام» و «عبد» یاد می کند و با ذکر مصائب و بلاهایی که کراراً بر سرش آمده «در پیشگاه سلطانی»، سعی در جلب ترحم شاه نسبت به خویش می کند و خواستار عدل و رأفت وی در حق خود و پیروان خویش می گردد: «یا ملک الارض اسمع نداء هذا المملوک، انی عبدٌ…». و: «قل یا سلطان، فانظر بطَرفِ العدل الی الغلام ثمّ احکم بالحق فیما ورد علیه… » .(26)
ب) رساله ی مدینه
عباس افندی رساله ی مدنیه (یا دقیق تر بگوییم: الاسرار الغیبیه باسباب المدنیه) را در سال 1292ق یعنی در دوران صدارت میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی (سفیر پیشین ایران در اسلامبول) نگاشت. این زمان، سپهسالار، قرارداد استعماری امتیازات رویتر را با انگلیسیها منعقد ساخته، ناصرالدین شاه جوان و جویای پیشرفت و ترقی کشور خویش را برای مشاهده و اقتباس ترقیات فرنگ به اروپا برده، و یک سلسله اصلاحات سیاسی- نظامی و قضایی را در ایران به راه افکنده بود؛ اصلاحات یا بهتر بگوییم تحولاتی که هر چند اساس آن ها درست و حتی لازم بوده و در تبلیغات رایج دولتی نیز مشروعیت و ضرورت انجامشان با استناد به برخی از تعالیم و آموزه های اسلامی، توجیه می گشت و از فتاوی بعضی علما به سود آن بهره گرفته می شد، اما سلسله جنبانان آن اصلاحات (سپهسالار و ملکم خان) شیفته ی مدل های اروپایی بوده و رویکرد و جهت گیری غربی داشتند (و مخالفت امثال آیت الله حاج ملا علی کنی، فقیه پر نفوذ و محبوب پایتخت در زمان ناصرالدین شاه، با اقدامات سپهسالار و ملکم، از همین امر ناشی می گشت).
رساله ی مدنیة به قلم عباس افندی، در چنین فضایی، و در هماوایی با موج اصلاحات میرزا حسین خان سپهسالار (صدراعظم «فراماسون و انگلوفیل» ناصرالدین شاه در دهه ی 1290ق) نوشته شد و افندی در جای جای این رساله، مراتب ارادت و عبودیت خود به شاه قاجار را ابراز می دارد:
چون در این ایام رأی جهان آرای پادشاهی [ناصرالدین شاه] بر تمدن و ترقی و آسایش و راحت اهالی ایران، و معموریت و آبادی بلدان، قرار یافته… لهذا این عبد لازم دانسته که به شکرانه ی این همت کلیه، مختصری در بعضی مواد لازمه… مرقوم نماید…(27)
در جای دیگر نیز از شاه قاجار با عنوان «مظهر نبودت کلیه» یاد کرده و می نویسد: «حال به فضل الهی و همت روحانیه مظهر نبوت کلیه پادشاه معدلت پناه ایران سرادق(28) عدل را بر آفاق ممالک کشیده و صبح نیات خالصه ی شهریاری از مشرقِ هِمَمِ خیریه ی جهانبانی دمیده… ذات خسروانه به صرافت طبع، اراده فرموده که تشکیل حکومت عادلانه و تأسیس بنیان ترقی عموم تبعه فرماید… » .(29)
جالب است که عباس افندی – علاوه بر کتمان نام خویش به عنوان مؤلف کتاب – این رساله را با ادبیاتی کاملاً قرآنی / اسلامی / شیعی نوشته و (بی آن که کمترین سخنی از باب و بهاء، و حرفها و مدعیات آنان، به میان آورد) سراسر آن را با آیات قرآن و احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت او علیهم السلام، و استناد به آنها، آذین بسته است! برای نمونه می توان به آیات زیر اشاره کرد: اشرقت الارض بنور ربّها(30)، الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان(31)، سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم(32)، اولئک کالانعام بل هم اضل انّ شرّ الدواب عندالله الصم البکم الذین لایعلمون(33)، انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا(34)، لااسئلکم علیه اجراً ان اجری الا علی الله(35)، لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم(36)، و لتجدن اقربهم موده للذین آمنو الذین قالوا انا نصاری(37) و دهها آیه ی دیگر، روایات زیر نیز بخشی از احادیثی است که در رساله ی مدینه، مورد تصریح و استناد قرار گرفته است: من تشبّه بقومٍ فهو منهم(38)، اتزعم انّک جرم صغیر و فیک انطوی الاعالم الاکبر(منسوب به امیرالمؤمنین«ع » )(39)، اطلبوا العلم ولو بالصین (فرمایش مشهور نبوی«ص» )(40)، اما من کان من العلماء صائناً لنفسه حافظاً لدینه و مخالفاً لهویه و مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه (فرمایش مشهور امام صادق«ع » )(41) و انی ولدت فی زمن ملک عادل (منسوب به نبی اکرم «ص » )(42)، و موارد دیگر.
رساله ی مدنیة، هر چند از انتقاد از علمای مسلمان و شیعه ی ایران (عمدتاً کسانی که با اصلاحات سپهسالار [به علت رویکرد غربی وی] موافقت نداشتند) خالی نیست(43)، اما از اسلام به عنوان دینی جامع و کارآمد که تعالیم آن می تواند نیاز جوامع انسانی را برآورده ساخته و قافله ی تمدن بشری را به سرمنزل سعادت رهنمون شود، یاد و دفاع می کند.
عباس افندی در این رساله، «تمدن اروپ » در قرون اخیر را ناشی از تأثیر تمدن اسلامی بر مغرب زمین، و حاصل مشاهده ی «سیاست و مدنیت و معارف و مدارس و مکاتب و عادات و رسوم مستحسنه ی ممالک اسلامی» توسط غربیان در قرون میانه می شمارد(44) و می نویسد:
جمیع هوشمندان و مطلعین بر حقائق احوال تاریخیه ازمنه ی سافله از اهالی اروپ که به صدق و انصاف متصف اند مقر و معترفند که اساس جمیع شئون تمدنیه شان مقتبس از اسلام است. چنانچه مؤلف محقق مشهور دری بار، از اهالی فرانسه، که در نزد جمیع مؤلفین و دانایان اروپا اطلاع و مهارت و دانائیش مسلم است، در کتاب مسمی به ترقی امم در ادبیات که از تألیفات مشهوره ی اوست، در این باب یعنی اکتساب ملل اروپا قوانین مدنیت و قواعد ترقی و سعادت را از اسلام، شرح مسبوطی بیان نموده و چون بسیار مفصل است لهذا ترجمه و درجش در این رساله، سبب تطویل بلکه خروج از صدد است، و اگر نفسی در آن چه گفته شد قانع نه، مراجعت به آن کتاب نماید. مختصر این است که:
جمیع تمدن اروپا از قوانین و نظام و اصول و معارف و حکم و علوم و عادات و رسوم مستحسنه و ادبیات و صنایع و انتظام و ترتیب و روش اخلاق، حتی بسیاری از الفاظ مستعمله ی در لسان فرانسه را، مقتبس از عرب است بیان نموده و فرداً فرد به تفصیل ذکر کرده و ثابت و مبرهن داشته که هر یک را در چه زمان از اسلام اقتباس نمودند، و هم چنین تفصیل دخول عرب در بلاد غرب که الیوم مملکت اسپانیا است و در مدت قلیله مدنیت کامله را در آن ممالک به چه نحو تأسیس نمودند و سیاست مدن و معارفشان در چه درجه ی کمال بود و تأسیس مدارس و مکاتب علوم و فنون حکومت و صنایعشان به چه متانت و انتظام بود و سروری و بزرگواریشان در جهان مدنیت به چه درجه رسید و از ممالک اروپا چه بسیار اطفال بزرگان که به مدارس غرطبه و غرناطه و اشبیلیه و طولیدو آمده، تعلم معارف و فنون و اکتساب مدنیت می نمودند.
حتی ذکر نموده که یکی از اهالی اروپا که موسوم به کربرت بود به مملکت غرب آمده و در مدرسه ی لوکوردوفا که از ممالک عرب بود داخل شده تحصیل معارف و علوم نموده در مراجعت به اروپا به قسمی شهرت یافت که عاقبت بر سریر ریاست دینیه ی کاتولیک استقرار یافته پاپ گشت.
مقصود از این بیانات آنکه، معلوم و واضح گردد که ادیان الهی، مؤسس حقیقی کمالات معنویه و ظاهریه انسان، و مشرق اقتباس مدنیت و معارف نافعه ی عمومیه ی بشریه ی است، و اگر به نظر انصاف ملاحظه شود جمیع قوانین سیاسیه در مدلول این چند کلمه ی مبارکه داخل [است].(45)
سپس، به ذکر شماری از آیات قرآن کریم- که حاوی اصول عالیه ی تمدن و مبانی استوار اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است – می پردازد و می نویسد: قوله تعالی: و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فی الخیرات و اولئک من الصالحین، و هم چنین می فرماید: ولنکن منکم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر اولئک هم الفلحون، و هم چنین می فرماید: ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تتذکرون، و در تمدن اخلاق می فرماید: خُذِ العفو وَ أمُر بالمعروف و اَعرِض عن الجاهلین، و هم چنین می فرماید: الکاظمین الغیظ عن الناس و الله یحب المحسنین، و هم چنین می فرماید: لیس البر ان تُوَلّوا وجوهکم قِبَلَ المشرق و المغرب ولکنّ البر مَن آمن بالله و الیوم الاخر و الملائکه و الکتاب و النیین و آتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و اقام الصلوه و آتی الزکوه و المرفون بعهدهم اذا اعاهدوا و الصابرین فی الأساء و الضراء و حین البأس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون و هم چنین می فرماید: و یؤثرون علی انفسهم ولو کانت بهم خصاصه.
نتیجه ای که از ذکر آیات فوق می گیرد: همان چیزی است که می توان از آن، با عنوان «کمال و جامعیتِ» تعالیم الهی (اسلامی) برای اداره ی جهان کنونی، تعبیر کرد:
ملاحظه فرمایید که در این چند آیه ی مبارکه، منتها درائج حقائق مدنیت، و جوامع و لوامع شیم مستحسنه ی انسانیت مذکور؛ فَوَ الله الذی لا اله الا هو که جزئیات تمدنیه عالم نیز از الطاف انبای الهی حاصل گشته، آیا چه امر نافعی در وجود موجود شده که در کتب مقدسه ی الهیه واضحاً و یا خود تلویحاً مذکور» نمی باشد؟…(46)
جالب تر آن که، از پیامبر اسلام به عنوان «مطلع وحی الهی و مهبط تجلیات و فیض نامتناهی» یاد می کند(47) که اعتراف ضمنی و تلویحی به اصل «خاتمیت» را در بر دارد و مهم تر از آن، تصریحی است که به وعده ی قطعی قرآن مبنی بر پیروزی و سیطره ی دین اسلام بر جهان (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لوکره المشرکون(48)) دارد و می نویسد: «فی الحقیقه اگر علمای اسلامیه» در انجام وظایف خود «چنانچه باید و شاید اقدام می نمودند، تا به حال جمیع ملل عالم در ظلّ کلمه ی وحدانیت داخل می شدند و شعله ی نورانیه ی لیظهره علی الدین کله، چون آفتاب در قطب امکان طالع و بر جمیع آفاق لائح می گشت» .(49) با این کلام، در واقع، می پذیرد که وعده ی قطعی قرآن، بر سیطره ی چشم گیر اسلام بر جهان استوار شده، و در نتیجه (با توجه به اینکه هنوز این وعده اجرا نشده – و انتقادش به علمای اسلام نیز از همین منظر است) ناگزیر است بپذیرد که در زمان نگارش رساله ی مدنیه (سال 1292ق)، اسلام هنوز به «غایت مأمول» و «سرمنزل معهود» خود (تحقق وعده ی الهی مبنی بر سیطره ی آن بر جهان) نرسیده و نتیجتاً هنوز (یعنی با وجود گذشت 32 سال از ظهور باب و نزدیک به 10 سال از اظهار امر بهاء در ادرنه) اعتبار و حجیت الهی آن (به عنوان دین لازم الاطاعه ی بشر) در جهان باقی است! (دقت کنید).
همین جا، و در ربط با سیاست خاص رهبری بهائیت در آن ایام، باید به نگارش تاریخ مشهور بهائی موسوم به تاریخ جدید (تصنیف میرزا حسین همدانی یا تهرانی) اشاره کرده که در اواخر دهه ی 1299ق و زیر نظر مانکجی (سَر جاسوس وقت بریتانیا در ایران عصر ناصری، و دوست و حامی سپه سالار قزوینی) صورت گرفته است و مؤلف آن، در ضمن ارائه ی تاریخی رتوش شده و یک سویه از بابیت، فرصت را برای دفاع از اقدامات سیاسی – اقتصادی سپهسالار (صدراعظم ماسون و غرب زده ی ناصرالدین شاه)، و حمله به علمای مخالف وی مغتنم می شمارد. در بخشی از این کتاب می خوانیم:
خلاصه، حضرت صدراعظم اکرم [= میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی] محض رأفت و عزت را به آن ولایت بکشاند، علمای اعلام علم عناد و فساد را برافراشتند و عوام را نیز به شورش بازداشتند که به واسطه ی رابطه ی راه آهن و ذهاب و ایاب فرنگیها، آب و تاب از آیین ما می رود و مردم فرنگی مآب می شوند و بنیان دین به خرابی می رسد…(50)
جهت کلی این کتاب، هم سویی باب سیاست سپهسالار (مبنی بر انجام تحولات – به سبک و مدل غربی – در ایران، و ترویج نگاه خوش بینانه به سرمایه داران اروپایی) بوده و وجه ی نظر مؤلف آن، تمجید از «عقلای فرنگستان» است که به ادعای وی، «محض دوستی و مدتی که با بنی نوع خود داشتند در صدد ایجاد و اختراع اسبابی برآمدند که مخلوقات خدا از زحمت و ذلت و فقیری و عسرت آسوده بشوند و به ثروت و مکنت و استراحت برسند و… دولت و سلطنت به زینت شکوه و شکوت مزین… » .(51)
عباس افندی حتی چندی پیش از نگارش رساله ی مدنیه، در ایام اقامت ادرنه (1280-1285ق) «صوفی و درویش سنی مآب» شده و به درخواست علی شوکت پاشا (از ژنرالهای درویش مسلک حکومت عثمانی) رساله ای مفصل در شرح حدیث اسلامی مشهور: کنت کنزاً مخفیاً تصنیف کرده بود(52) که کاملاً با ادبیات عرفان اسلامی نگارش یافته است و افندی در مقدم آن، از پیامبر اسلام(ص) به عنوان اولین گوهر مخلوق هستی در ملکوت اسماء و صفات، و نخستین نور الهی در هنگام تجلی ذات حق بر جهان یاد می کند، و خاندان پیامبر(ع) را نیز به عنوان مایه ی روشنی چراغ معرفت در دل عاشقان، و آفتاب درخشان در آسمان علم می ستاید: و اصلی و اسلم علی اول جوهر قام به کل الشئون الجوهریه فی ملکوت الاسماء و الصفات، و علی اول نور استنارت به رجاجة القلوب عند تجلی الذات و اول نفس هاج من مهب عنایدالله و احیی بها هیا کل التوحید و حقائق التجرید من لطائف المجردات، و آله الذین بهم اشتعلت سراج المعرفه فی قلوب العاشقین و کانوا فی سماء العلم شموساً لائحات…(53)
عباس افندی در رساله ی کنت کنزاً مخفیا، حتی پیامبر اسلام را به وصف ختم نبوت ستوده و از وی با تعابیری چون: «شمس فلک توحید و بدر سماء تفرید، حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و [و آله و]سلم » (54) و «شمس سماء تفرید و شمس شبستان توحید، خلاصه المرسلین، خاتم النبیین صلی الله علیه و [و آله و] سلم » (55) یاد می کند و نیز حضرتش را «سید الاولین و الآخرین » می نامد(56) که صراحتاً حاکی از سیادت و برتری پیغمبر اسلام بر همه ی انسان های تاریخ (از جمله باب و بهاء) است چنین یاد می کند: «بنده ی حلقه به گوش شاه ولایت و طالب اسرار غیبیه ی الهیه…، محب خاندان و اهل بیت حضرت مصطفی و دوست درویشان و منظور نظر ایشان… » (57). چنانکه بر خود نیز نام «درویش» نهاده و تصریح می کند که: «نظر به خواش و طلب… علی شوکت پاشا…، این درویش اراده نموده که شرح مختصری… به حدیث قدسی مشهور که “کنت کنزاً مخفیاً فا حببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف ” مرقوم دارد » .(58) به قول آواره در الکواکب الدریه (ج2، ص12): عباس افندی «در همان اوقات [اقامت در عراق] رساله ای بر شرح حدیث (کنت کنزاً مخفیاً) بر حسب اصطلاحات صوفیه و عرفاء حسب الخواهشی علی شوکت پاشا انشاء فرمودند که جز مطلعین احدی را باور نیفتاده که آن رساله از طفل چهارده ساله صادر شده» است.(59)
عباس افندی، در نگارش این رساله نیز (علاوه بر آیات قرآنی و کلمات پیامبر و بعضی از ائمه اطهار علیهم السلام) به ادبیات و اصطلاحات و آموزه های صوفیان متوسل شده و از کلمات و اشعار عارفانی چون ابن فارض مصری مدد گرفته است: «بدان که در عُرف صوفیه مذکور است که غیب هویت در مرتبه ی احدیت، جمیع اسماء از ساحت قدسش دور… و پادشاه کشور ولایت حضرت علی بن ابی طالب علیه التحیه و الثناء می فرماید… » (60) و نیز: «و این عبد در این رساله پنج رتبه ذکر نموده، اگر چه در نزد این ذره ی فانی به نظری مراتب محبت بی حد و شمار است و به نظری در قمیص وحدت آشکار است… » .(61) و نیز: ابن فارض گفته: و کل ملیح حسنه من جمالها/معار له بل حسن کل ملیحه… چنانچه حکایت کنند که عارفی به دیده ی صافی در عوالم ملک و ملکوت نظر می کرد… » .(62)
ج) رساله ی سیاسیه
رساله ی مدنیه – چنانکه گفتیم – سال 1292ق و در فضای اصلاحات میرزا حسین سپهسالار، و در هماوایی کلی با آن، نگارش یافته است و عباس افندی در این رساله، از تأسیس نهادهای مدرن در کشور (که اقتضای سیاست روز هم همین بود) حمایت می کند. کوتاه مدتی پس از آن تاریخ، سپهسالار از صدارت ایران معزول و به طرزی مشکوک قالب تهی می کند (طبق برخی از شایعات، گرفتار «قهوه ی قجری» شده و مسموم می شود) و دربار قاجار از گرایش به اصلاحات یاد شده فاصله می گیرد. بعد هم به زودی با روی کار آمدن فردی چون میرزا علی اصغر خان امین السلطان در اوایل دهه ی 1300ق(که منابع بهائی، از سر و سرّ او با فرقه حکایت می کنند) سیاست شاه و دولت ایران، به سمت تحکیم بنیان استبداد، و قلع و قمع هواداران آزادی و ترقی (غربی)، گرایش چشم گیر می یابد. ملکم خان (مشاور و عقل منفصل سپهسالار) نیز که (با واگذاری خود سرانه و سوداگرانه «امتیاز لاتاری»، یعنی بخت آزمایی، در ایران به یک فرد اروپایی) افتضاح بالا آورده و از سوی شاه و صدراعظم ایران خلع مقام و درجه شده است، در اروپا ماندگار می شود و در روزنامه ی قانون خود صراحتاً ضمن توهین به مقامات سیاسی ایران، به ترویج اصول آزادی و تقبیح رژیم استبداد می پردازد و حتی برای شکستن کیان و مشروعیت قاجار، به نوعی، از حاکمیت شورای فقیهان بر کشور جانب داری می کند…!
در چنین فضایی، اقتضای سیاست روز، دیگر نه دفاع از اصلاحات عصر میرزا حسین خان سپهسالار (که اینک، خود مُرده و جا به مخالفانش سپرده بود)، بلکه دفاع از حرمت و اقتدار سلطنت (استبدادی)، و مخالفت با دخالت علما (بخوانید: پیشوایان ملت) در سیاست، بود. لذا عباس افندی که قبلاً رساله ی مدنیه را در جهت همسویی با سیاست اصلاح طلبانه ی صدراعظم پیشین نوشته بود، دیگر بار دست به قلم می برد و در سال های 1310-1311ق به نگارش و انتشار رساله ای دیگر می پردازد که عنوان رساله سیاسیه بر پیشانی دارد.(63)
اینک، که سپهسالار قزوینی (صدر اعظم لیبرال/ ساون مآب و انگلوفیل، با تز هواداری از اصلاحات و ترقی خواهی مدل غرب) جای خود را به علی اصغر خان امین السلطان (صدراعظم مستبدمآب، و مخالف انجام تحول در رژیم استبدادی وقت) داده و مسیر حکومت ایران، از حرکت در جهت اصلاحات، به سمت تحکیم استبداد تغییر یافته است، عباس افندی نیز به عنوان حکم و «امر منصوص» الهی، تصریح و تأکید می کند:
«کل باید اوامر حکومت را خاضع و خادم، و پایه ی سریر سلطنت را منقاد و طائع باشند. یعنی در اطاعت و عبودیت شهریاران، رعیت صادق و بنده ی موافق باشند» (64) چه همان گونه که بهاء می گوید: «ملوک، مظاهر قدرت و مطالع عزت و ثروت حقند؛ درباره ی ایشان دعا کنید، حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد. نزاع و جدال [بخوانید: نزاع و جدال با حکومت مستبدی که به دامن استعمار لغزیده است] را نهی فرمود نهیاً عظیماً فی الکتاب(65)… باری مقصود این بود که… سلطنت، موهبت رب عزت است و حکومت، رحمت حضرت ربوبیت، نهایت مراتب این است که شهریاران کامل و پادشاهان عادل، به شکرانه ی این الطاف الهیّه و عواطف جلیله ی رحمانیّه باید عدل مجسم و عقل مشخص، فضل مجرد باشند و لطف مصور » .(66)
و البته، همان گونه که عباس افندی در الواح متعدد خود آواره، مصداق این پادشاهان «کامل» و «عادل» نیز که به قول او: «عدل مجسم و عقل مشخص» اند، نه پادشاهان اسطوره ای تاریخ، بلکه همین مظفرالدین شاه و محمد علی شاه قاجارند که بر تخت قدرت جای دارند و او کراراً اطاعت از آنها را بر کافه ی بهائیان واجب شمرده است.(67)
از این پس، سیاست رهبران بهائیت، تلاش برای متقاعد ساختن دربار و دولت ایران به بی خطری خویش برای رژیم حاکم، و در عین حال، تکاپو برای نفوذ خزنده و پنهان (به شیوه های مختلف، و با کمک قدرتهای خارجی: روس، انگلیس، امریکا و…) به درون دستگاه حکومت است، که جریان مشروطه ی سکولار و بعدها کودتای اسفند 1299 و خصوصاً کودتای 28 مرداد، فرصت خوبی را در این زمینه برای سران فرقه پیش می آورد.
نکته ی مهمی که در همین جا باید بدان توجه داشت آن است که رساله ی سیاسیه، در سال 1310ق یعنی در پایان نهضت تحریم تنباکو نگارش یافته و دقت در مطاوی آن نشان می دهد که این رساله دقیقاً در «تقابل و تخاصم» با این حرکت عظیم ملی – اسلامی / ضد استعماری – ضد استبدادی، و رهبران و حامیان آن (علمای شیعه و مردم مسلمان ایران)، و در راستای حمایت از سلطنت مستبد قاجار، نوشته شده است!
افندی در ابتدای این رساله از واقعه ای سخن می گوید که به ادعای وی: مخالف آموزه های تمامی ادیان الهی و مخرب بنیاد انسانی است و «از بعضی نادانان و بی خردان و شورشیان و فتنه جویان سر زده، دین مبین الهی را بهانه نموده و لوله ی آشوبی برانگیخته، اهل ایران را در پیش امم دنیا از بیگانه و آشنا رسوا نمودند… دعوی شبانی نمایند و صفت گرگان دارند و قرآن خوانند و روش درندگان خواهند» و خود را مصلح انگارند در حالی که مفسدند!(68)
باید دید در آن تاریخ، چه فتنه و آشوبی در ایران رخ داده که بازتاب جهانی داشته و به اصطلاح موجب رسوایی و سرشکستگی مردم ایران در برابر دیگران شده و رهبری آن نیز در دست جمعی از شریعتمداران بوده است؟! از تأمل در عبارات فوق و نیز قرائن و شواهدی متعددی که در طول رساله وجود دارد، روشن است که: مقصود عباس افندی از این واقعه، نزاع و جدال و فساد و آشوب، چیزی جز جنبش تحریم تنباکو نیست. همان گونه که مرادش از به اصطلاح شورشگران نادان و فتنه جو نیز که دعوی شبانی دارند و قرآن می خوانند و دین اسلام را بهانه می کنند، رهبران نهضت تحریم اند، یعنی فقهای محبوب و مجاهدی چون میرزای آشتیانی و شیخ فضل الله نوری در تهران، میرزا جواد آقامجتهد تبریز در آذربایجان، آقا نجفی در اصفهان، سید علی اکبر فال اسیری در شیراز، و در رأس همه: میرزا شیرازی در عتبات عالیات!
رساله ی سیاسیه، سراسر دعوت به عدم مداخله ی علما در سیاست، و لزوم «اطاعت و عبودیت » نسبت به شاهان است، و هتاکی و فحاشی به روحانیت مجاهد شیعه (که درفش مبارزات ضد استعماری – ضد استبدادی را در ایران بر دوش دارد) در آن موج می زند. چنانکه این عبارت وی، بیش از هر کس، شخصیت تاریخ ساز آن روزگار، رهبر علی الاطلاق نهضت ترحیم، میرزای شیرازی، را آماج حمله می گیرد که به زهد و پارسایی و دینداری و طهارت نفس، شهره ی افاق بود:
ای احبای الهی، گوش هوش باز کنید و از فتنه جویی احتراز، و اگر بوی فسادی(69) از نفسی استشمام نمایید ولو به ظاهر شخص خطیری باشد و عالم بی نظیری، بدانید دجال رجال است و مخالف آیین ذوالجلال؛ دشمن یزدان است و هادم بنیان؛ ناقض عهد و پیمان است و مردود درگاه حضرت رحمن…[!].(70)
عباس افندی بعدها نیز در جریان جنبش مشروطه، بارها بر مندرجات این رساله تأکید کرد و به عنوان «مبنای تئوریک» خود در حمایت از دربار قاجار و تخطئه ی قیام (ضد استبدادی و عدالت خواهانه ی) ملت ایران در عصر مشروطیت، بدان استناد ورزید. چنان که عبدالحسین آواره (مبلغ پیشین بهائی) مفاد رساله ی سیاسیه را با مواضع عباس افندی در جنبش مشروطیت (مبنی بر عدم همراهی با جریان سیاسی مشروطه) همسو می شمارد.(71)
به قول یکی از محققان: «نتیجه ی منطقی» دیدگاهی که عباس افندی در رساله ی سیاسیه ارائه می دهد «این است که آیت الله ملاعلی کنی می بایست تسلیم و مطیع ناصرالدین شاه می گشت و به مبارزه با قرارداد رویتر نمی پرداخت تا بر طبق آن قرارداد، بنا به اذعان خود اروپاییها، کشور ایران به رویتر و بریتانیا بخشیده می شد. هم چنین باید میرزای شیرازی با شرکت رژی مبارزه نمی کرد تا انگلستان بر ایران مسلط تر می گشت و مهم تر از اینها، باید علما نهضت مشروطیت را رقم نمی زدند تا مردم هم چنان در اطاعت و عبودیت شهریاران، رعیت صادق و بنده ی موافق می ماندند و در نتیجه، شهریاران هم در غیاب مردم، در چنگال استعمار اسیر بوده و در اعطای امتیازات و بخشش سرمایه و شرف و استقلال کشور به استعمارگران ناگزیر باشند! اما روشن است که مهم ترین مانع استعماگران برای سلطه و استثمار کشورهای اسلامی، فرهنگ ستم ستیز و عدالت محور اسلام و علمای شجاع آگاه به زمان بوده است. عبدالبهاء در شرایطی از سکولاریسم و جدایی دین از سیاست دم زده حضور علما در صحنه سیاست را ملامت می کند، که نبرد استعمار با کشورهای اسلامی همچنان در جریان بود و تنها تکیه گاه کشور و ملت ایران در این رویارویی عمیق گسترده و مستمر بود» .(72)
در واقع، از این تاریخ به بعد، استراتژی بهائیت در کشورمان، علاوه بر کرنش و چاپلوسی نسبت به سلاطین وقت (و البته تلاش برای نفوذ خزنده و پنهان در دو اثر حکومت) بر یک اصل دیگر نیز استوار است، و آن: مخالفت شدید با روحانیت شیعه، به عنوان مهم ترین مانع بر سر راه فرقه و تحقق اهداف فرهنگی – اجتماعی – سیاسی – اقتصادی و نظامی آن، و کوشش بی وقفه در جهت ترور شخصیت علما و ارائه ی تصویری کاملاً سیاه، منفی و موهن از اندیشه، منطق و عملکرد روحانیت شیعه در تاریخ، و تحریک مردم و دولتمردان بر ضد علما، و در همین راستا: توهین و تحطئه ی شدید فعالیت های دینی – اجتماعی ملت مسلمان ایران (به ویژه نهضتهای دادخواهانه و اصلاح طلبانه آن) که تحت «نظارت و هدایت» علما انجام گرفته و می گیرد (هم چون نهضت تحریم تنباکو و مشروطیت).(73)
باری، در این سیاست جدید است که عباس افندی، با طرح این نکته که: در دوران ظهور باب، مفاد کتاب بیان، حکم به زدن گردن و سوزاندن کتاب ها و تخریب مکان ها و قتل عام همه ی مردم – عیر از مریدان باب – بود، در دوران بهائیت، «اساس دین الله و موضوع شریعت الله، رأفت کبری و رحمت عظمی و ألفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است» .(74)
اظهار صلح و دوستی بهاء و عبدالبهاء با دیگران (بلکه با دشمنان)، البته بیشتر یک ژست حساب شده و- اگر گران نیاید – شگرد عوام فریبانه بود و شاهد این امر، گذشته از «سوابق ترورآلودِ » بهاء، تندگویی و دشمنام او و جانشینانش به رقبا و مخالفان خود تا پایان عمر، و به ویژه رفتار تند و خشونت آمیز بهاء و حواریونش نسبت به رقبای بابی خویش است که ترور فجیع ازلیهای مقیم عکا توسط اطرافیان نزدیک بهاء در ذی قعده ی 1288ق، یکی از جلوه های آن می باشد.
ترور ازلیهای مقیم عکا از جمله ی موارد در خور تأملی است که در پرونده ی مدعیان صلح و دوستی با دشمنان! می درخشد و اهمیت آن، اقتضا دارد موضوع گفتاری مستقل قرار گیرد.
پینوشتها:
1. در نامه ی میرزا سعید خان وزیر خارجه ی ناصرالدین شاه به سفیر ایران در اسلامبول، مورخ ذی حجه ی 1278ق، که قبلاً بدان اشاره داشتیم، اشاراتی به نکات فوق وجود دارد.
2. ر.ک: آهنگ بدیع، سال 1352، ش1و2، ص63؛ مقاله ی شخصی سیاح…، عباس افندی، صص50-51 و 93-97؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 531-1؛ الکواکب الدریه، 348/1-351؛ رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، اسدالله مازندرانی، 505/2 به بعد؛ مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حاج شیخ حسن فرید گلپایگانی، ص222.
3. نقطه الکاف، مقدمه ی براون، ص«ما».
4. رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 453/1.
5. ر.ک: قرن بدیع، 270/2-271.
6. دیانت بهائی…، ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، ترجمه ی پریوش سمندری و …، ص61.
7. در اصل: عکه و قبرز.
8. مریدان و اتباع.
9. مشارٌالیه.
10. انجمن تاریخ، زیر نظر ابراهیم صفایی «مدیر انجمن تاریخ » ، ج10، مرداد 1352، صص29-31.
11. ر.ک: مکتوب محرمانه ی بهاءالله به کنت دوگوبینو، ایرج افشار، مندرج در: یغما، سال 10، ش1، فروردین 1336، صص214-215؛ مکتوبات بهاءالله به کنت دو گوبینو، ایرج افشار، مندرج در: همان، سال 13، ش8، آبان 1339، صص404-407. نیز ر.ک: سواد و بیاض، ایرج افشار، 385/2-403.
12. رساله ی سیاسیه، صص 12-13.
13. بهاء در کتاب اقدس می گوید: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان لیجدوا منکم عرب الرحمن و نیز: لتعاشروا مع الادیان… هم چنین در لوح بشارت دوم، می نویسد: عاشروا یا قوم مع الادیان بالروح و الریحان (ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص268 و 271؛ آهنگ بدیع، سال 20(1344)، ش7، ص265).
14. نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص32.
15. نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص125؛ آیین جهانی، ص66.
16. گنجینه ی حدود و احکام، ص322.
17. رحیق مختوم، 103/1-104.
18. آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش6 و7، ص106. عباس افندی، از جمله در نطق خود در انجمن ماسون مآب تیاسفی ها در نیویورک (مه 1912/ جمادی الثانی 1330ق) می گوید: «از احساسات جناب رئیس نهی = ایت خوشنودی را دارم و هم چنین از احساسات و کلیه ی ایشان نهایت سرور را دارم، به جهت اینکه مقاصدمان یکی است و آرزویمان یکی است. آرزوی ما وحدت عالَم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی» . ر.ک: خطابات عبدالبهاء، 98/2.
19. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 410/1؛ خاطرات حبیب، دکتر حبیب مؤید، 250/1.
20. ر.ک: بدیع الآثار، محمود زرقانی، 98/2؛ مکاتیب عبدالبها، 150/4.
21. مکاتیب عبدالبهاء، 160/3.
22. ر.ک: نقطه الکاف، ادوارد براون، مقدمه براون، ص «با » .
23. مکاتیب عبدالبهاء، 174/5؛ مائده ی آسمانی، 197/5.
24. استاد محیط طباطبایی، اقدام نویسندگان بهائی (هم چون میرزا حسین همدانی و ملا محمد نبیل قائنی) مبنی بر حک و اصلاح محتویات تند و حملات گزنده ی تاریخ کهن بابیه (موسوم به نقطه الکاف) نسبت به سلسله و حکومت قاجار را- که در اواخر دهه ی 1290ق و در پوشش تصحیح و تلخیص نقطه الکاف [و با عناوینی نظیر تاریخ جدید و تاریخ بدیع بیانی] انجام داده اند – در راستای مصالح و سیاست جدید فرقه ارزیابی می کند. ر.ک: از تحقیق و تنبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است، سید محمد محیط طباطبایی، مندرج در: مجله ی گوهر، سال 4، ش2، اردیبهشت 1355، ص114.
25. مدخل «بهائیت » در دانشنامه ی جهان اسلام، ج4، مقاله ی دکتر محمود صدری، ص737.
26. راجع به لوح سلطان و مضامین ارادتمندانه و ملتمسانه ی آن در بخش مربوط به بهائیت و امپراتوری روس تزاری (موجود در این منبع)، فصل: پرده ی دیگر از التجاء بهاء به بیگانگان، قسمت: لوح بهاء به ناصرالدین شاه؛ نامه ی ترحم انگیز «مملوک» به «ملک»، به تفصیل بحث شده است.
27. الاسرارالغیبیه لاسباب المدنیه، ص5.
28. خیمه ها.
29. الاسرار الغیبیه…، صص 9-10.
30. همان، ص2.
31. همان.
32. همان، ص4.
33. همان.
34. همان، ص6.
35. همان، ص12.
36. همان، ص17.
37. همان، ص23.
38. همان، ص11.
39. همان، ص18.
40. همان، ص22.
41. همان، ص29.
42. همان، ص56.
43. همان، صص10-11.
44. همان، ص74: غربیان «آنچه از سیاست و مدنیّت و معارف و مدارس و مکاتب و عادات و رسوم مستحسنه ی ممالک اسلامیه مشاهده کردند، بعد المراجعه در اروپ تأسیس نمودند؛ مبدء تمدن اروپ از آن زمان است» .
45. همان، صص75-76.
46. همان، ص77.
47. همان، ص 24.
48. سوره ی توبه، آیه ی 23؛ سوره ی صف، آیه ی 9.
49. الاسرارالغیبیه لاسباب المدنیه، ص34.
50. تاریخ جدید [تصحیح کتاب نقطه الکاف، منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی]، میرزا حسین همدانی، زیر نظر مانکجی هاتریا، مخطوط، تألیف: حدود 1300ق، نسخه ی خطی موجود در کتابخانه ی امری بهائیان یزد، با عنوان تاریخ مانکجی، صص27-28.
51. همان، ص25.
52. متن این رساله، در کتاب مکاتیب عبدالبهاء (ج2، صص2 الی 55) درج شده است.
53. مکاتیب عبدالبهاء، 3/2-4.
54. همان، ص21.
55. همان، صص28-29. سرکار آقا! در دو مورد اخیر، بر خلاف توصیه های اکید پیامبر اسلام(ص) که صلوات بَتراء (صلوات بر پیامبر بدون ذکر آل او) را شدیداً نهی فرموده، همه جا عبارت «و آله » را، برای خوشامد این درویش سنی مذهب، از ترحیب اسلامی «صلوات»، حذف کرده است! چنانکه در جای دیگر نیز چنین کرده و از حضرت موسی با عنوان «حضرت موسی علی نبینا و علیه السلام» یاد کرده (همان، ص17)، در حالی که ترحیب اسلامی – شیعی آن: «علی نبینا و آله و علیه السلام» است. به همین نمط می توان از تعبیر مکرر او: «حضرت علی بن ابی طالب کرم الله وجهه» (همان، ص28 و نیز:30) یاد کرد که ترحیبِ رایج بین اهل سنت را به جای «علیه السلامِ» شیعیان نشانده است.
56. همان، ص45.
57. همان، ص4.
58. همان.
59. الکواکب الدریه، 12/2. البته عباس افندی این رساله را به تصریح خودش (ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 55/2) در ادرنه نوشته (نه در عراق)، و از آن جا که اقامت او در ادرنه بین سال های 1280-1285 صورت گرفته، بنابراین (با توجه به تولد وی در سال 1260ق) هنگام نگارش این رساله، جوان 20-25 ساله بوده است نه «طفل14 ساله»! اینکه آواره، تاریخ نگارش رساله ی کنت کنزاً را 10 سال عقب کشیده و به سال 1274ق برده است، احتمالاً بدین جهت باشد که بهاء (طبق نوشته ی بهائیان) در ذی قعده ی 1279ق به طور خصوصی در باغ رضوان بغداد (در آستانه ی حرکت به اسلامبول) و سپس به طور عمومی در 1283 در ادرنه، ادعای مَن یُظهِرُهُ اللهی کرده است، و نگارش این رساله ی عرفانی با این ادبیات و محتویات اسلامی، کاملاً با ایمان عباس افندی به مقامات و مدعیات بهاء تناقض دارد. چنانکه انگیزه ی آواره از جلو کشیدن تاریخ نگارش رساله ی کنتب کنزاً همین باشد که گفتیم، باید دید در مورد رساله ی مدنیه (الاسرارالغیبیه لاسباب المدنیه) که باز با همان ادبیات و محتویات اسلامی نوشته شده و مسلماً مربوط به سال 1292ق است، چه تمهید یا توجیهی می توان تراشید؟!
60. مکاتیب عبدالبهاء، 6/2.
61. همان، صص14-15.
62. همان، ص18.
63. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 174/5.
64. رساله ی سیاسیه، ص11.
65. همان، صص11-12.
66. همان، ص46.
67. عباس افندی در لوح مشهورش به دستیار برجسته ی خویش در ایران: علی اکبر شهمیرزادی، ضمن انتقاد از مشروطه خواهان (به عنوان «نوهوسانی نادان»)، شاه قاجار را «عدل مصور و عقل مجسم » می خواند و به بهائیان فرمان می دهد که دعاگوی او باشند (کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 75/3-76. نیز ر.ک: مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 1/9). برای مشاهده ی انبوه اظهارات و مکتوبات عباس افندی مبنی بر لزوم اطاعت بهائیان از حکومت، و عدم همکاری آن ها با جریان ها و احزاب سیاسی مشروطه خواه و مخالف دولت در زمان مظفرالدین شاه و محمد علی شاه ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 389/1 و 209/2؛ 163/3؛ 26/4-29 و 31 و 61-73؛ 161/5 و 173-176؛ و 196/6-199 و 246/8. نیز: اسرارالآثار، 110/5-111؛ مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 149/9-150؛ خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 70/1-71.
68. رساله سیاسیه، صص2-3.
69. «فساد»، در ادبیات رساله ی سیاسیه، مفهومی جز قیام معترضانه و دادخواهانه ی ملی – اسلامی در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی ندارد.
70. همان، 52.
71. ر.ک: الکواکب الدریه، 164/2-165.
72. بهائیت و سیاست عدم مداخله در سیاست، دکتر سید مصطفی تقوی، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش17، تابستان 1386، صص193-194.
73. در همین جا باید از رکن سومی نیز برای استراتژی رهبران فرقه یاد کرد که عبارت است از: تشدید پیوند با قدرت های بیگانه (در درجه نخست روس تزاری، و در درجات بعدی: انگلیس و امریکا و فرانسه ….) و بهره مندی از حمایت های مادی و سیاسی آنان (در ازای خدمت به ایشان).
74. مکاتیب عبدالبهاء، 266/2.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج